با گذشت چهل سال از آغاز جنگ ایران و عراق، هنوز اطلاعات مرتبط با مقاطع مهمی از جنگ، از آرشیوهای محرمانه خارج نشده است.
پاییز ۱۳۶۳، از جمله همین مقاطع است که به دنبال ناکامیِ پرتلفات عملیات خیبر در رسیدن به اهداف خود، اعتراضات طیفی از اعضا و فرماندهان سپاه به مدیریت جنگ اوج میگیرد. معترضان معتقدند که با توجه به عملکرد فرمانده کل و مدیران ارشد سپاه پاسداران، پیروزی در جنگ ممکن نخواهد بود. سپاهیان معترض دلمشغولیهای سیاسی این مدیران را، از جمله موانع اصلی در مقابل مدیریت کارآمد جنگ میدانند.
یکی از جلسات مهمی که در آن فرماندهی جنگ مورد انتقاد سپاهیان ناراضی قرار می گیرد، اوایل آذر ۶۳ برگزار میشود. در دهه های اخیر، رسانه های حکومتی ایران روایت های پراکنده و بهشدت تحریف شده ای را از آن جلسه تاریخی منتشر کرده اند. طبیعتا از انتشار گزارش واقعی نشست نیز، در تمام این مدت جلوگیری شده است.
چندی پیش اما، نواری به دست من رسید که از داخل جلسه معروف آذر ۶۳ ضبط شده بود. این نوار حاوی اطلاعاتی دست اول از مخالفتهای داخل سپاه به مدیریت جنگ است و درنتیجه، ارزش تاریخی زیادی دارد. به ویژه از این جهت که موضوعات مورد اشاره مخالفان، ریشه برخی از وقایع کلیدی سالها و دهههای بعد را نشان میدهند.
به عنوان مثال در جلسه، به نقش حسین طائب (رئیس فعلی سازمان اطلاعات سپاه) در نفوذ یک جریان سیاسی خاص به این نهاد، و اقدامات حسین نجات (معاون سابق سازمان اطلاعات سپاه) در پرونده سازی امنیتی برای سپاهیان منتقد اعتراض می شود. به علاوه، انتصاب مدیران ناآشنا با جنگ به مسئولیت های کلیدی مورد انتقاد قرار میگیرد و در همین ارتباط، از محمدباقر ذوالقدر (جانشین اسبق فرمانده سپاه) یاد میشود که به گفته یکی از منتقدان، تا آن لحظه حتی “یک تیر خالی نکرده”، یا از علیرضا افشار (فرمانده اسبق نیروی مقاوت بسیج) که از جهاد سازندگی آمده بود.
در این جلسه، برخی معترضان از فرماندهانی انتقاد میکنند که “مینشینند توی قرارگاه، توی لندکروزها، اما وقتی عملیات شروع میشود، نیروی بسیج… رها می شود به امید خدا”. آنها در مقابل، به برخورد حذفی با چهره هایی چون داوود کریمی، علی موحد دانش یا احمد متوسلیان (از مهمترین فرماندهان عملیاتی سپاه در اوایل جنگ) انتقاد دارند و در مورد وقوع “کودتای خزنده در سپاه” هشدار میدهند.
انتقادات داخلی سپاه در این مقطع، البته به تغییری در وضعیت فرماندهی جنگ نمیانجامد و تنها باعث حذف منتقدان میشود. منتقدانی که اگرچه بعضا جزو فرماندهان هستند، اما چون به مدیران ارشد سپاه اعتقاد ندارند، در عملیات بعدی به عنوان بسیجی ساده به خط مقدم میزنند و کشته میشوند.
بازخوانی اعتراضات پاییز ۶۳، درواقع حکایت از آن دارد برخلاف تبلیغات رسمی، در داخل سپاه اعتراضاتی ریشهای نسبت به مدیریت جنگ وجود داشته که بسیاری از آنها، کمابیش همان چیزهایی بودند که منتقدان جنگ در خارج از حکومت میگفتند.
البته با این تفاوت که سپاهیان معترض در آن مقطع را، نمی توان منتقد نظام جمهوری اسلامی یا مثلا منتقد برخوردهای حکومت با مخالفانش دانست؛ چرا که آنها به طور مشخص، در مورد سرنوشت جنگ و سپاه پاسداران دغدغه داشته اند.
زمان و مکان جلسه
هرچند در نوار به دست آمده تاریخ برگزاری جلسه ذکر نشده، اما محسن رضایی، فرمانده وقت سپاه، در صحبت های خود در این نشست، به گرامیداشت “هفتمین روز” کشته شدن مهدی زینالدین میپردازد. او فرمانده تیپ ۱۷ علی بن ابی طالب (قم) بود که البته بعدها، به لشکر تبدیل می شود. از آنجا که مهدی زینالدین، ۲۷ آبان ۶۳ کشته شده، پس قاعدتا تاریخ جلسه باید ۴ یا ۵ آذر باشد.
با رجوع به خاطرات ۴ و ۵ آذر ۶۳ اکبر هاشمی رفسنجانی، اطلاعات مشخص تری در مورد زمان جلسه به دست میآید. در خاطرات ۴ آذر ذکر شده: “شب، آقای محسن رضایی آمد. از من خواست در مراسم معرفی فرمانده سپاه مرکز که احتمال ابراز مخالفت از طرف بعضیها میرود، شرکت کنم. گفتم صلاح نیست. نشان از ضعف شما و قدرت مخالفان است.” در خاطرات ۵ آذر هم آمده که: “بعد از ظهر آقایان محسن رضایی و محسن رفیق دوست… گزارش مراسم معرفی فرمانده سپاه پاسداران تهران را آوردند که عدهای از مخالفان، شلوغ و اغتشاش کرده بودند”.
با این حساب، واضح می شود که زمان دقیقتر برگزاری جلسه، قبل از ظهر ۵ آذر ۶۳ بوده. در پایان نوار، صدای اذان شنیده می شود که نشانه ای واضحتر از این است که جلسه، تقریبا سر ظهر به پایان رسیده. از آنجایی که مدت نوار ضبط شده از اوایل تا انتهای جلسه، کمتر از سه ساعت است، می توان نتیجه گرفت که جلسه به طور مشخص، از حوالی ساعت ۹ صبح تا حدود ساعت ۱۲ ظهر در جریان بوده.
از سوی دیگر چنانکه در خاطرات هاشمی رفسنجانی آمده، جلسه ۵ آذر برای “معرفی فرمانده سپاه مرکز” برگزارشده. نوار جلسه نیز، با صحبت های “برادر دهقان” و دفاع محسن رضایی از انتصاب او آغاز می شود. دراینجا، صحبت از “حسین دهقان” است که در آذر ۶۳ به فرماندهی سپاه مرکز رسیده، که تهران زیرمجموعه آن به حساب میآمد. او بعدها، وزیر دفاع دولت یازدهم می شود.
جلسه خبرساز ۵ آذر ۶۳، ظاهرا در مقر سپاه تهران برگزار شده که در آن زمان، حوالی تقاطع خیابان های فلسطین و پاستور بوده. البته در آن مقطع، اعتراضات دیگری نیز در پادگان ابوذر -نزدیک سرپل ذهاب- و همچنین در پادگان ولیعصر تهران صورت میگیرد که در نزدیکی میدان سپاه تهران -محل پادگان عشرت آباد سابق- قرار داشته.
‘اصلاً در صحنه عملیات فرماندهی نداریم’
بعد از شروع جلسه، که ظاهرا قرار بوده برای پاسخگویی به سوالات کتبی باشد، محسن رضایی به مدت تقریبا نیم ساعت سخنرانی میکند. رضایی در بخش آغازین صحبتهای خود، به دفاع از انتصاب حسین دهقان و پاسخگویی به سپاهیانی میپردازد که دهقان را فرد مناسبی برای فرماندهی سپاه مرکز نمیدانند.
بهتدریج، همهمه حاضرانی که از پاسخ های محسن رضایی متقاعد نشدهاند بالا می گیرد و نهیب او خطاب به معترضان، صدای آنها را بلندتر می کند. رضایی میگوید: “شما میخواهید که سوال و جواب بشود یا می خواهید مساله درست کنید؟” و جواب میشنود: “برادر محسن تمام جواب هایی که شما می دهید، ناقص است، خیلی هایش هم اشتباه است. همیشه هم قضیه همین طور بوده. یعنی شما آمده اید یک مقدار مسائل را مطرح کرده اید، بدون اینکه… یعنی برادرها که نیامده اند سخنرانی گوش بدهند. آمده اند پاسخ سوالاتشان را بگیرند…. شما اجازه بدهید یک مقدار این بچه ها صحبت کنند راجع به کلیات، بعد آن مسائل اصلی مطرح بشود… به ما وقت بدهید ما بیاییم اصل مطالب را مطرح کنیم.”
کسی که در اینجا به محسن رضایی جواب می دهد، حسن بهمنی، معاون وقت طرح و عملیات سپاه تهران و مسئول عملیات تیپ ۱۰ سیدالشهداست که البته بعدها به لشکر تبدیل میشود. در آن زمان تیپ ۱۰ سیدالشهدا، پس از لشکر ۲۷ محمد رسول الله -که به تازگی از تیپ به لشکر ارتقا یافته- دومین واحد رزمی بزرگ سپاه در تهران به حساب میآید.
بهمنی می افزاید: “اصل قضیه این است که همین الان، برادر محسن رضایی همه می دانند که ایشان قبل از اینکه به عنوان فرمانده کل سپاه منصوب بشوند از مسائل نظامی اطلاع نداشتند، بعد از این هم که منصوب شدند توی قرارگاه ها نشسته اند با دستیارانشان. کسانی هم که توی قرارگاه ها می نشینند چیزی یاد نمی گیرند. بچه هایی هم که مثل حاج علی موحد، حاج احمد متوسلیان، توی دل خون و آتش آن چیزهایی که باید یاد بگیرند [را یاد می گیرند] منزوی میشوند. اصل قضیه و مشکلات ما در اینجا نهفته است که فرماندهی ما آن طوری که باید و شاید نمیتواند در جنگ کار بکند.”
احمد متوسلیان، که حسن بهمنی از او تجلیل می کند، فرمانده تیپ ۲۷ محمد رسول الله تهران قبل از تبدیل آن به لشکر، و منتقد مدیریت سپاه بود. متوسلیان پس از حمله ۱۶ خرداد ۶۱ اسرائیلی ها به لبنان، برای مقابله با آنها به سوریه فرستاده میشود، که به ربایش او به دست شبه نظامیان لبنانی متحد اسرائیل میانجامد.
“حاج علی موحد”، درواقع علی موحد دانش فرمانده سابق تیپ ۱۰ سیدالشهداست. او در زمان کشته شدن در جبهه، یعنی ۱۳ مرداد ۶۱، از منتقدان فرماندهی سپاه محسوب میشود. فرمانده بعدی تیپ ۱۰ سیدالشهدا، کاظم نجفی رستگار است که او هم مدتی بعد از عملیات خیبر، در انتقاد از وضعیت فرماندهی جنگ از سمت خود کناره گیری میکند. در جریان اعتراضات آذر ۶۳، فرمانده تیپ ۱۰ محمد خزایی است ولی رستگار، کماکان بین اعضای تیپ محبوبیت زیادی دارد.
حسن بهمنی در ادامه، نتیجه ضعف مدیریت جنگ را چنین توصیف می کند: “اولین مساله ای که مطرح می کنیم و از برادر محسن می خواهیم جواب بدهد این است که ما در هنگام زد و خورد، یعنی وقتی که عملیات شروع می شود، جنگ شروع می شود، نیروها همین طوری به امید خدا رها می شوند و اصلاً ما در صحنه عملیات فرماندهی نداریم، وحدت فرماندهی نیست، تمرکز فرماندهی نیست، با تاکتیک های دشمن مقابله نمی شود. همین جوری یک مشت نیرو آن وسط ول می شوند! دشمن هم با کارشناسان نظامی که دارد، با کارهایی که بلد است تمام نیروها را قیچی می کند، منهدم می کند، اسیر می گیرد. آنجا… لیاقت و کارآیی دو تا فرمانده [ایرانی و عراقی مطرح] است که اول با هم میجنگند و بعد نیروها و امکاناتشان با هم می جنگند… و ما این فرماندهی را در مساله تشکیلات نظامی مان نداریم و همه مشکلات ما ناشی از این مساله است.”
در پاسخ به انتقادات، محسن رضایی یادآوری می کند که منصوب آیت الله خمینی است و درنتیجه، شخص او را طرف حساب منتقدان می داند. این در حالی است که فرمانده سپاه به تازگی به آقای خمینی وعده پیروزی در جنگ در سال ۶۵ را داده است. هاشمی رفسنجانی در خاطرات ۱۳ مرداد ۶۳ خود می نویسد: “احمد آقا [خمینی]… گفت محسن رضایی فرمانده سپاه به امام نامه نوشته و وضع جبههها و عملیات را توضیح داده است، و از فشاری که برای انجام عملیات وارد میآید، گله کرده و گفته به ما اگر مهلت بدهید، دو ساله جنگ را با پیروزی تمام میکنیم.”
رضایی خطاب به بهمنی تاکید می کند: “نوع این نوع سوالات اصلاً متعلق به ما نیست. متعلق به حضرت امام است، و مسئولین کشور، که اگر کسی از برادرها -به عنوان اینکه می خواهد خدمت کند برای اسلام- مساله ای دارد نسبت به یک مسئولی، یک فرماندهی، باید به فرمانده بالاترش مراجعه بکند و مسائل را مستدل بگوید و صحبت بکند. البته این کار انجام شده و ما از تمام نامه ها هم الحمدلله باخبر شده ایم! حالا، البته بعضی برادرها در ابتدا احتیاط کردند، اسامی ای که زیر نامه ها بود برداشتند و نامه ها را به ما دادند، خواندیم الحمدلله.”
فرمانده سپاه می افزاید: “یکی از این نامه ها یک نامه ۹۰ صفحه ای است… آمده اند یک سری اصول جنگ را پشت سر هم گذاشته اند. اصل غافلگیری، اصل فلان، اصل بهمان. بعد نتیجه اینکه تلفات دادیم، فلان بوده، بهمان بوده [پس] فرماندهی باید عوض بشود. خُب اینکه نشد نتیجه!… فرماندهی اداره کننده جنگ، خب، یک قسمتش سپاه است. فرماندهی اداره کننده جنگ، و مخصوصا در [عملیات] خیبر، آقای هاشمی بودند. بیاییم بگوییم اینها نمیتوانند!… آخر اینکه شعار شد که… شما که می گویید طرح ضعیف است، سست است، طرحتان برای ادامه جنگ چیست؟… امام به ما تکلیف کرده و افتخار هم می کنیم که در این تکلیف باقی هستیم و چند بار هم خدمت امام رفتیم و از ایشان خواسته ایم [نباشیم]. ولی امام محکم فرموده که من به شما می گویم که بمانید.”
نامه ۹۰ صفحه ای مورد اشاره آقای رضایی، نوشته جمعی از چهره های سپاه و مشخصا فرماندهان تیپ ۱۰ سیدالشهداست که بعد از ناکامی عملیات خیبر، برای انعکاس نگرانیهای خود به مسئولان ارشد مصمم شدهاند. محمد ابوترابی از امضاکنندگان نامه ۹۰ صفحهای، در کتاب “مردان رستگار” -در مورد تحولات تیپ ۱۰ سیدالشهدا- توضیحات مبسوطی راجع به متن این نامه داده است. به روایت او منتقدان فرماندهی سپاه، ابتدا به دیدار احمد خمینی میروند تا زمینه ملاقات آنها را با آیتالله خمینی فراهم کند، اما احمد میگوید ملاحظات خود را با آیتالله منتظری در میان بگذارند. آقای منتظری از معترضان می خواهد انتقاداتشان را در متنی مکتوب کنند که همین کار را در قالب نامه ای ۹۰ صفحه ای انجام میدهند.
آنها نامه خود را به مسئولان مختلف و از جمله هاشمی رفسنجانی فرمانده جنگ میرسانند و هاشمی، نامه را با حذف اسامی امضاکنندگان، در اختیار فرماندهی کل سپاه قرار میدهد، حذف اسامی، ظاهرا با هدف محافظت از امضاکنندگان از برخوردهای بعدی صورت میگیرد، هرچند آنها، ترجیح میدهند با هویت مشخص اعتراض کنند.در بخش هایی از این نامه آمده:
“با شعار اینکه توکل برای پیروزی کافی است، شدیدا تدبیر و تعقل را از صحنه بیرون کردهاند… به دلیل اینکه جواب تبلیغات خارجیان را میدهیم و برای حفظ روحیه مردم، دروغهای بزرگی را در ردههای مختلف اجرایی میگویند که نه تنها نتیجه عکس میدهد بلکه مردم را گیج کرده و در ذهن آنها سوال ایجاد میکند… تفکر مسئولین اجرایی عمدتا یکبعدی و بیشتر معطوف به عملیات ساده نظامی است تا عملیات پیچیده و همهجانبهی سیاسی، اقتصادی، نظامی.”
در ادامه نامده تصریح شده: “قوه قضاییه در جنگ فعالیت اصولی و مستمر ندارد، به همین دلیل ضعیفان حسابرسی دقیق میشوند اما فرماندهان رده بالا حسابرسی نمیشوند و به تخلفات احزاب و سازمانها در جنگ رسیدگی نمیگردد… برای توجیه نارساییها و ضعفها از اعتبار حضرت امام خرج میکنند… در جمهوری اسلامی مانند قارچ از زمین انواع قرارگاه به بهانه اداره جنگ سبز میشوند. تب قرارگاه مملکت را تسخیر نموده و برای انجام هر کاری قرارگاه احداث میکنند… اطاعت بیچون و چرا از فرمانده و شورای عالی [سپاه پاسداران] همه زمینهها خط مشی کلی سپاه است که توسط فرماندهی دنبال میگردد.”
نویسندگان نامه سپس با تاکید بر اینکه “مسئولان و فرمانده کل سپاه از هر طریق کوشش میکنند ولایت خود را اثبات کنند” و “هرکس ولایت فرمانده کل سپاه را قبول نداشته باشد منزوی و سرکوب میشود”، برکناری محسن رضایی و محسن رفیقدوست وزیر سپاه را ضروری می دانند: “هر چه سریعتر باید فرمانده و وزیر سپاه تعویض شوند، زیرا خودشان عامل اصلی ضعفها و نارساییها هستند.”
لازم به یادآوری است که از آبان ۶۱ تا شهریور ۶۸، در تشکیلات حکومتی ایران مسئولی تحت عنوان”وزیر سپاه” وجود داشت که در سال ۶۳ محسن رفیقدوست بود. او مسئول لجستیک سپاه و قدرتمندترین چهره این نیرو پس از فرمانده کل محسوب میشد.
‘میگفتند بعد از امام، آقای مصباح رهبر انقلاب است’
در ادامه جلسه ۵ آذر، یکی از حاضران که نمی دانیم کیست، فرماندهان ارشد سپاه را در شکست های پیاپی ایران در خاک عراق مقصر می داند، و میان او و محسن رضایی بحثی در میگیرد.
فرد معترض میگوید: “سیزده عملیات با فرماندهی همین اشخاص بوده حاج آقا، از بعد از بیتالمقدس… بعد از بیت المقدس، از [عملیات] رمضان به این طرف، تمام [سیزده عملیات] را همینها فرمانده بوده اند. ما راجع به تک تک عملیات ها بحث داریم. راجع به تک تکش.”
رضایی جواب میدهد: “برادرهای ما می گویند اگر [فرماندهان سپاه] این طور اینها جنگی هستند پس چرا ما بعد از بیت المقدس به این طرف پیروزی نداشته ایم؟… مردم دنیا و نظامیان دنیا می دانند که این خطی که دارد طرح می شود که ما تا موشک دراگون، تا آموزشگاه های قوی گردانی، تا آموزشگاه های قوی تیپی نداشته باشیم نباید جنگید و نباید دست به این کارها زد، و تا زمانی که کارهای زیربنایی انجام نشود نباید جنگ را ادامه داد، خُب، این نشان میدهد که [معتقدند] جنگ باید تعطیل شود. حداقل برای ۴ سال دیگر، برای ۵ سال دیگر.”
در واکنش اما، یک معترض ناشناس دیگر فرمانده سپاه را خطاب می کند: “شما می گویید فرماندهی جنگ با من نیست. اما مسئولیت آموزش نظامی با شماست، حداقل شما تعیین میکنید. برادر ذوالقدر، به گفته تمام برادرهای آموزش نظامی، حداقل تا این ساعت یک تیر کلاشینکف خالی نکرده، شما به عنوان مسئول آموزش نظامی گذاشتیدش که رکن اساسی جنگ است. الان ما چقدر تربیت کرده ایم فرمانده گردان، گروهان، تیپ؟ چونکه… آقای ذوالقدر با شما دوستند [نامفهوم] من نمی دانم. این قدر ما فرمانده های نظامی خوب داریم. آموزش نظامی داریم. شما اینها را… به کار نگرفتید…. شما بهترین نفراتی که در سپاه بودند و با خود شما همرزم بودند، آنها را گذاشتید کنار… داوود کریمی اگر خلاف کرده، به دادگاه بگویید؛ که خلاف نکرده! شما کم کاری کرده اید. برادر حسین علایی شاهد است، برادر رحیم شاهد است. برادر رشید شاهد است.”
در این قسمت، “برادر ذوالقدر” که به عنوان مسئول آموزش سپاه مورد اشاره قرار می گیرد، محمدباقر ذوالقدر معاون وقت ستاد است که بعد از جنگ به ریاست ستاد مشترک و جانشینی فرمانده کل سپاه می رسد. “حسین علایی” رئیس ستاد قرارگاه کربلا، مهمترین قرارگاه جبهه جنوب (پیش از تشکیل قرارگاه خاتم الانبیا) است که بعدا نخستین فرمانده نیروی دریایی سپاه می شود. “برادر رحیم” یحیی رحیم صفوی است که بعدها فرمانده نیروی زمینی سپاه و پس از محسن رضایی فرمانده کل سپاه می شود. “برادر رشید” غلامعلی رشید معاون وقت عملیات سپاه و فرمانده فعلی قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء است. داوود کریمی هم، فرمانده ستاد عملیات جنوب در اوایل جنگ و فرمانده قبلی سپاه تهران است که در این سمت، موسس تیپ های ۲۷ محمد رسول الله و ۱۰ سیدالشهدا محسوب می شود. هرچند به علت اختلافاتش با مدیران ارشد سپاه، در زمان برگزاری جلسه به حاشیه رانده شده.
در صحبتهای بعدی، بعضی از حاضران دلیل مشکلات موجود در سپاه پاسداران را، جهت گیری های سیاسی میران ارشد سپاه می دانند. در اینجا، صدای اکبر گنجی عضو سابق مرکز تحقیقات سیاسی-ایدئولوژی سپاه در قم و از اعضای وقت واحد عقیدتی-سیاسی سپاه تهران شنیده میشود: “اینها الان بر سپاه حاکمیت دارند: آقای ذوالقدر، آقای حسین زیبایی- اسم مستعارش نجات است- همین چند روز پیش برادر محسن [رضایی]، ایشان را به عنوان مسئول شش هزار [حفاظت از شخصیتها] به امام معرفی کردند، امام قبول نکردند… قبل از عید برادر محسن، از سازمان مجاهدین می خواهند که برادر ذوالقدر را بفرستند توی سپاه. سازمان قبول نمی کند. آقای راستی به سازمان حکم میکند که آقای ذوالقدر باید برود توی سپاه. برادر ذوالقدر را میفرستند سپاه. ایشان می شود معاون آموزش کل سپاه… همراه این جریان یک دفعه دیدیم یک جریان خاص فکری وارد سپاه شد.”
در صحبت های فوق، منظور از “سازمان مجاهدین”، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است که در آن زمان، از دو جناح چپ و راست تشکیل می شد و محسن رضایی، به جناح راست منتسب بود. منظور از “آقای راستی”، حسین راستی کاشانی نماینده آیت الله خمینی در این سازمان و عضو بانفوذ جامعه مدرسین حوزه علمیه قم است. “حسین زیبایی” هم، حسین زیبایی نژاد یا حسین نجات است که به همراه ذوالقدر -که پیشتر معرفی شد- از چهره های اصلی جناح راست سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به شمار میروند. حسین نجات زمان در زمان جنگ تا مسئولیت حفاظت اطلاعات قرارگاه مرکزی خاتم الانبیا و پس از جنگ، تا معاونت سازمان اطلاعات سپاه پیش می رود.
اکبر گنجی به حسین طائب، رئیس فعلی سازمان اطلاعات سپاه، هم اشاره می کند که در آن مقطع، مسئولیت دانشکده تربیت مربی سپاه در قم را بر عهده دارد: “مسئول دانشکده سپاه آقای طائب، ایشان واجب کرده بود بچه های دانشکده سپاه… حتما باید کلاس های آقای راستی را که هفته ای یک بار بود بروند…. بعد این [کلاس ها] چه جوری بود؟ شب آقای راستی سر کلاس بودیم، می گفت مجلس [مجلس دوم] در جهل مرکب است، مجلس را دریابید. فردا آقای طائب، صبح می آمد بلغور میکرد توی سپاه، می گفت مجلس در جهل مرکب است، مجلس را دریابید. این واقعه ای بود که بر سپاه گذشت. یک دفعه دیدیم شروع شد…. آقای مصباح [آمد] که ایشان هنوز هم صراحتاً میگوید، می گوید افکار مطهری مارکسیستی است. ده جا ایشان این حرف را زده… توی نوارِ آقای راستی میگوید. می گویدما اگر از بهشتی در مقابل بنی صدر دفاع می کنیم داریم دفع افسد به فاسد می کنیم. این نوارش موجود است. این تفکرات وارد سپاه شده… اینها آمدند تشکیلات توی سپاه حاکم کردند. هر بچه ای که آمد حرف بزند بابایش را در آوردند! یک جهل فکری بر سپاه حاکم کردند.”
گنجی در ادامه صحبت های خود، در باره نفوذ تدریجی محمدتقی مصباح یزدی در سپاه و فعالیتهای موسسه منتسب به او یعنی “در راه حق” هشدار میدهد. آقای مصباح، در آن زمان روحانی ناشناسی است ولی بعدها، از نظریه پردازان کلیدی دوران رهبری آقای خامنه ای می شود: “آقای مصباح، ایشان شده ایدئولوگ سپاه… در همان زمان که اینها آمدند توی مرکز تحقیقات [سپاه] از اینها سوال می شد -طلبه های موسسه در راه حق یک دفعه آمدند مرکز تحقیقات -از اینها سوال میشد استاد شما کیست؟… تعابیری که راجع به اقای مصباح به کار می بردند همان تعابیری است که بچه حزب اللهی ها راجع به شخص امام به کار می بردند… اینها میگفتند بعد از امام، آقای مصباح رهبر انقلاب است.”
‘شیوه های حزباللهی یعنی خرکی؟’
بعد از مدتی محسن رضایی که تحت فشار حاضران قرار گرفته پیشنهاد میکند کمیته ای چهارنفره با حضور خود او، اکبر هاشمی رفسنجانی، آیت الله منتظری و فضل الله محلاتی نماینده آیت الله خمینی در سپاه تشکیل شود تا به انتقاداتی که مطرح شده رسیدگی کند (که البته در عمل چنین اتفاقی نمی افتد).
در میانه صحبتهای آقای رضایی اما فضا به هم میریزد. از بین جمعیت کسانی فریاد می زنند حسن بهمنی حرف بزند و صدای حسین دهقان میآید که میکوشد جلسه را مدیریت کند: “برادرمان بهمنی اینطور که عنوان میشود… نمایندگی کل عزیزان را دارند برای اینکه صحبت کنند، ۱۰ دقیقه ایشان صحبتشان را میکنند.”
در اینجا حسن بهمنی، مجددا پشت تریبون میرود: “در سپاه، در محور جنگ ما فرماندهی نداریم. فرمانده فراوان است! میآید می نشیند توی قرارگاه، توی لندکروزها، اما وقتی عملیات شروع می شود، نیروی بسیج، نیروی عمل کننده، به امید خدا رهاست آنجا هر بلایی سرش می آوردند، می آورند. دوم اینکه، برادرها! ستاد، حاصل نوابغ سردارهای نظامی جهان، متفکران و کارشناسهای طول تاریخ بشر است… حاصل زحمات جمع را ستادها آماده می کنند، در اختیار فرماندهی می گذارند [تا] بجنگند. تمام ستادهای ما در مملکت بیکار است. کن فیکون است…. این ستاد منطقه ۱۰ قلب مملکت است. ۱۰ میلیون جمعیت دارد. الان چند وقت است این ستادها تعطیل است و راکد است؟ آقای مُبلّغ کجا آرپی جی زده؟ کجا جنگیده؟ کجا می داند اصلا تیر از سر تفنگ در می آید یا ته تفنگ؟ که بتواند یک منطقه ۱۰ میلیونی را که میتواند حداقل یک ارتش داشته باشد توی جنگ، مستقیماً خودش یک قوه داشته باشد [اداره کند]؟ الان [سپاه تهران] کارش رسیده به یک دانه تیپ سید الشهدا و یک ۲۰ رمضان و یک دانه لشکر که همه شان هم مجموعا ۴-۵ گردان بیشتر ندارند.”
لازم به توضیح است که “منطقه ۱۰” یعنی سپاه تهران، “تیپ سیدالشهدا” یعنی تیپ پیاده سیدالشهدای تهران، “۲۰ رمضان” یعنی تیپ مکانیزه ۲۰ رمضان تهران و “یک لشکر” طبیعتا یعنی لشکر ۲۷ محمدرسول الله تهران، که قبلا تیپ بوده و پس از عملیات رمضان، در تابستان ۶۱ لشکر می شود. انتقاد حسن بهمنی از “آقای مُبلّغ” هم، در واقع متوجّه مهدی مبلغ و سابقه فرماندهی او بر سپاه تهران است. آقای مبلّغ بعدها در زمان دولت نهم، به معاونت وزارت دفاع میرسد. بهمنی ادامه میدهد:
“برادر هایی مثل ذوالقدر چرا -بله، ما که نگفتیم اینها کار نکنند اگر توی حزب و گروهی نباشند، باید هم کار بکنند- اما چرا در مسئولیت ستاد؟ معاونت ستاد؟ آموزش نظامی؟ چرا یک بار یکی شان یک دانه اسلحه دستش نمیگیرد بیاید توی جبهه؟ چرا هر کدام اینها [که] میرسند و کارایی هم ندارند، بلد هم نیستند، نمی دانند مسائل را، می آیند مسئولیت اصلی را می گیرند؟ و در نتیجه شما می بینید که ستاد اصلی سپاه از نظر کیفیت و قدرتش فاجعه آور است … وقتی یک برادری را از جهاد برداشتی آوردی گذاشتی سر کل ستاد سپاهی که ارتش بیست میلیونیاش را میخواهد سازماندهی کند… وقتی یک برادری مثل افشار را آوردی گذاشتی سر ستاد سپاه که نمیداند مسائل جنگ چیست، شما هیچ کدام از این کارها را هم نمیتوانی انجام بدهی. در نتیجه، قرارگاهها میشود کاغذی، سازماندهی میشود کاغذی.”
انتقاد گوینده در این بخش، متوجه علیرضا افشار است که از جهاد سازندگی به سپاه پاسداران آمده و رئیس ستاد مرکزی سپاه شده. افشار تا اواخر جنگ در همین سمت باقی می ماند و بعد از جنگ، به مدت ۸ سال فرماندهی نیروی مقاومت بسیج را بر عهده می گیرد.
بهمنی سپس، با گلایه از بی توجهی مدیران ارشد به انتقادها، به علی شمخانی جانشین وقت فرمانده سپاه هم، اشارات تندی دارد: “هر کس آمده طرح داشته، پیشنهاد داشته، ما را اصلا کی راه میداده؟ [اینکه] با برادر رضایی یک همچنین موقعیتی پیش بیاد ما باهاش صحبت کنیم؟ اصلاً کسی را داخل آدم می دانستند؟ که برادرمان [رضایی] می گویند می آمدید مسائل را با من مطرح می کردید؟ … من و یک تعدادی از بچه ها باقیمانده یک پادگانیم که دو هزار تا شهید و زخمی و مفقود و اسیر داده. از روز اول فقط زدند توی سرِ ما همین! کی به ما فرصت دادید حرف بزنیم؟ کی به ما فرصت دارید طرح بدیم؟ حاج احمد متوسلیان شاهدهایش هستند و زندهاند. وقتی آنجا [لبنان] اسیر شد او مالک اشتر زمان بود در مسائل نظامی. وقتی آنجا اسیر شد، آقای شمخانی گفته بود که یک دندان کِرمی بود، کندیمش، انداختیمش دور… ببینید کار تا کجا پیش رفت که حضرت آیت الله العظمی منتظری فرمودند کودتای خزنده در سپاه در جریان است. و فرمودند شیوه های حزب اللهی یعنی خرکی؟ عین جمله حضرت ایشان است که فرمودند حزب اللهی یعنی خرکی؟ در مورد شیوههای جنگ.”
اصطلاح “شیوه های خرکی” را، آقای منتظری در انتقاد ازعملیات خیبر به کار برده است. حکایت عجیب این عملیات، به فرصت جداگانه ای نیاز دارد. ولی خیبر، که در جریان آن لشکر ۲۷ محمد رسول الله نقش کلیدی دارد، به نقطه عطفی در اعتراضات سپاه تهران تبدیل می شود. به روایت محمدابوترابی در کتاب “مردان رستگار”، با قفل شدن عملیات و بی توجهی مقام های سیاسی و نظامی به توضیحات محمدابراهیم همت در مورد واقعیتهای صحنه نبرد، میان همت -که بعد از متوسلیان فرمانده لشکر ۲۷ شده- و کاظم رستگار گفتگویی تکان دهنده در میگیرد: “حاج کاظم [رستگار] مدام میگفت: ‘همین است دیگر، به خدا توکل کن، آنها [مقامهای بالا] کیِ فهمیدند ما چه میکشیم که حالا بفهمند؟…’ همت در حرفهایش روی یک موضوع خیلی تاکید می کرد، آن هم اینکه بالایی ها تصور میکنند کوتاهی میکنم و توقع دارند بعد از پنج، شش بار… شکست خوردن، کماکان ادامه بدهم، درحالی که شدنی نیست. من باید بچه ها را از روی بدن شهدای شب قبل حرکت بدهم… این طرف هم پایینیها [نیروهای رزمنده] فکر میکنند من مطالب را به بالا منتقل نمیکنم و گردان، گردان را برای یک هدف دست نیافتنی هزینه می کنم… دیگر خسته شدم”.
به روایت کتاب “دستواره سخن می گوید” نوشته حسین شکری، محمدابراهیم همت در میانه عملیات خیبر از محمدرضا دستواره فرمانده وقت تیپ ابوذر لشکر ۲۷ می خواهد به نزد اکبر هاشمی رفسنجانی و محسن رضایی برود و عملی نبودن دستورات مدیران جنگ را توضیح بدهد، ولی هاشمی با تاکید بر اینکه هرچقدر هم کشته بدهند باید عملیات را ادامه دهند میگوید: “اسلام را به خفت نیندازید. بلند شوید بروید. توکل کنید. انشاءالله راه باز میشود”.
در جریان خیبر، محمد ابراهیم همت و حمید باکری جانشین فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا کشته می شوند و اگرچه ایران جزایر مجنون را تصرف میکند، ولی به هدف اصلی عملیات یعنی قطع ارتباط بصره با بقیه عراق نمی رسد.
عملیات خیبر، بر روابط آیت الله منتظری با فرماندهی سپاه تاثیر شدیدی میگذارد. در خاطرات ۱۳ اردیبهشت ۶۳ هاشمی رفسنجانی آمده: “عصر آقای محسن رفیقدوست تلفنی از من خواست به آقای منتظری تلفن کنم که آقای محسن رضایی را که به قم میرود بپذیرند. آقای منتظری، مدتی است با فرماندهان سپاه روابط خوبی ندارند.”
خود آیت الله منتظری، یک سال بعد، در نامه ای به آیت الله خمینی به تاریخ ۱۶ مهر ۶۴، می نویسد: “از حدود دو سال پیش تا حال بسیاری از افراد مخلص ارتش و سپاه و نمایندگان مجلس و افراد روشن و بصیر و متعهد نسبت به تحولات سپاه و ارتش و روش جنگ و اشکالات کار گفتند و نوشتند که از حد خارج بود و ممکن بود از افکار آنان استفاده کرد ولی کسی به آنان توجه نکرد و نتوانستند درد خود را که از نزدیک در جبههها مشاهده کرده یا از زبان فرماندهان بالا و پایین شنیده بودند به اطلاع حضرتعالی برسانند.”
آقای منتظری تاکید میکند: “اگر مرجعی قاطع برای بررسی خطاها و ضعفها و تقصیرات منجر به شکستهای پی در پی در دو سال اخیر در جبههها وجود داشت و برای جان هزاران جوان که مفت و در اثر بی احتیاطیها از دست میروند ارزش قائل بودیم اوضاع جنگ و جبههها بهتر از حال بود… متأسفانه همه تشویق و تقدیر ما متوجه سپاه با همه خط بازیها و جنگهای سیاسی موجود در آن شد.”
‘برای آقای منتظری پرونده درست کردهاند’
در جلسه ۵ آذر ۶۳ به دنبال حسن بهمنی، منصور کوچک محسنی صحبت میکند که بعد از ربوده شدن احمد متوسلیان، دومین فرمانده نیروهای سپاه در سوریه بوده.
او در قسمتی از صحبت هایش، با اشاره به اعتراض بهمنی به “دندان کرم خورده” توصیف شدن متوسلیان می گوید: “این صحبتی که برادر بهمنی کردند، من خودم در جلسه راجع به حاج احمد متوسلیان بودم که این برخورد شد. البته بعداً آن مساله فرد آمریکایی پیش آمد که آمد تهران و آزاد شد. بعد نقلقول کردند که حضرت امام گفته نباید او را میآوردید تهران. خب، شما بدون اجازه امام آوردید تهران… آن طور که نقل قول شد… امام گفته بودند این را بدهید دست خود لبنانیها و شما دخالت نکنید در قضیه. بعد از اینکه آمده اینجا دادیدش به سوریه، بعد [در ازایش] چند تا افسر سوریه هم آزاد شده. لااقل جزء این لیست حاج احمد را هم اضافه میکردید. حاج احمد را هم میگرفتید.”
کوچک محسنی در این قسمت، درواقع با اشاره به ربایش ۲۸ تیر ۶۱ دیوید داج رئیس دانشگاه آمریکایی بیروت میگوید که او بعد از ربوده شدن، به تهران انتقال یافته. آقای کوچک محسنی بعدها در مصاحبه ای به تاریخ ۱۷ تیر ۹۱، روایت می کند که مدتی بعد از ربوده شدن احمد متوسلیان در لبنان، عده از نیروهای شیعه لبنان “رفتند و دیوید داج آمریکایی را به گروگان گرفتند و حرفشان این بود که این گروگان باید با حاج احمد متوسلیان معاوضه شود”. منصور کوچک محسنی اما در نوار آذر ۶۳، از این انتقاد دارد که داج بعدا با میانجیگری سوریه آزاد شده، بدون آنکه آزادیش را مشروط به تعیین تکلیف متوسلیان کنند.
او در بخش هایی دیگر از صحبتهای خود، به عملکرد مدیران اطلاعاتی سپاه میپردازد: “این برادران حفاظت اطلاعات… اگر این قدر که روی بچه های حزب الله اینها کار می کنند – که از خود همان حفاظت اطلاعات ما شاهد داریم که دارند روی چه کسانی کار می کنند- روی منافقین کار می کردند خیلی از عملیات های ما توی جبهه لو نمیرفت. خود مسئول عملیات قرارگاه حمزه [شمال غرب ایران]، نوارش هست، ویدیوش هست- میگوید که طرح عملیات والفجر۲ که صورتجلسه شده بود، صورتجلسه ای که قرارگاه حمزه امضا کرده [را] توی پادگان حاج عمران [عراق] گرفته ایم. حفاظت باید برود آن را بررسی کند. خود من آنجا بودم، تا ۶-۷ ماه پیش قرارگاه حمزه بودم. بارها این را گفتم [که] چه شد آقا این؟ یا بگویید نتوانستیم پی گیری کنیم، [یا] آخر بیایید یک جوابی بدهید به ما. این حرفی که شما زدید من مساله دار شدم الان. چه جوری آخر قرارگاه حمزه یک چیزی امضا کرده رفته آنجا [عراق]؟”
در ادامه صحبتهای کوچک محسنی، حسین زیبایی نژاد یا همان حسین نجات، به عنوان یکی از عوامل اصلی برخورد با اعضای منتقد سپاه پاسداران مورد انتقاد قرار می گیرد. همچنین، از اظهارات آیتالله منتظری در جلسه ای با حضور فضل الله محلاتی نماینده رهبری در سپاه یاد می شود که موضوع آن، هشدار در مورد وقوع “کودتای خزنده” در سپاه است.
او می گوید: “البته ما خوب میدانیم برادر نجات فکرش چه هست و چه برخوردهایی کرده، و از صحبت هایی که توی جلسه خودشان هم شده ما خبر داریم. چه برخوردهایی میخواسته بکند با بچه ها… ما تا پای جان روی قضایا ایستاده ایم… مطمئن باشید که از برادران حفاظت اطلاعات -یک تعدادیشان را عرض می کنم- نمی ترسیم. اینکه شب بریزند خانه حسن، تقی، نقی، این مطلب را حل نمی کند… حضرت آیت الله العظمی منتظری فرمودند در سپاه و بازار و آموزش و پرورش کودتای خزنده در حال انجام است. و این کودتای خزنده جزییاتش این بود. هیچ کسی نمی تواند بگوید آقای منتظری بدون آگاهی به مطلب این حرف را زده… توی نوارشان است. نواری که آقای محلاتی اینها خدمتشان رفته اند گفته اند. گفته این خطر است. این عزل و نصب های بی مورد، منزوی کردن نیروها، خطر است برای سپاه. که خلاصه اش را در جمعی گفته بودند کودتای خزنده [دارد می شود] در سپاه. و این کودتای خزنده است که مسائل ما را به اینجا کشانده.”
با نزدیک شدن جلسه به پایان، محسن رضایی می کوشد در میان همهمه شدید حاضران به انتقادات پاسخ بدهد. در این زمان از میان جمع فریادی به گوش میرسد که: “هیچ سوالی از صبح تا حالا جواب داده نشده… همه سوال ها را هم دارند متوجه جماران می کنند.” معترضان از رضایی میخواهند در مورد “کودتای خزنده” صحبت کند.
محسن رضایی میگوید: “من این را به صورت جدی و به صورت قاطعانه به همه برادرها عرض می کنم. ما به هیچ قیمتی، شخص من به هیچ قیمتی با آیت الله منتظری نه درگیر خواهم شد و نه درگیر بوده ام و همیشه قدم های ایشان را خواهم بوسید، و اگر این احساساتی که شما به خرج می دهید منظورتان این باشد که ما را به مقابله بکشانید بسیار کورخوانده اید! ما اهل این حرف ها نیستیم، و به هیچ وجه این کاررا نخواهیم کرد.”
در واکنش اما یکی از حاضرانِ خشمگین داد میکشد: “آقای رضایی! توی نهارخوری ستاد مرکزی، آقای نجات، گفت آقای منتظری این حرف هایی که می زند به ایشان ربطی ندارد. توی اطلاعات ستاد مرکزی برای آقای منتظری پرونده درست کرده بودند. همین باند خائن…” و اکبر گنجی سعی میکند فضا را آرام کند: “برادرها، ما ادعایمان این است که مظلوم واقع شده ایم. اگر برنامه را یک جور بکنیم که بعداٌ بگویند شورش شد و فلان شد، مظلوم نمایی میشود، به ضرر ما می شود. من خودم معتقدم هر کس بخواهد برنامه را به هم بریزد از جای دیگر برنامه ریزی شده. برادرها ساکت باشند. سوال می کنند، برادر محسن هم جواب می دهد. ما برنامه دیگری نداریم… وسط صحبت ایشان هم هیچ کس نپرد… ولی کاری نکنید مظلوم نمایی بشود، بعدا می روند جور دیگری برنامه را گزارش میدهند.”
در چنین فضایی محسن رضایی، به زحمت صحبت هایش را از سر میگیرد و با تاکیدی مشخص به پایان میبرد: “ما امروزه نه به خاطر اینکه شما این جوسازی ها را شما کردید اینجا، بلند بلند حرف می زنید، بلکه به خاطر اینکه اعتقاد قلبی من دارم که بعد از حضرت امام تنها کسی که میتواند رهبری انقلاب را به صورت قاطع، انقلابی، اسلامی و مکتبی در دست داشته باشد آیت الله منتظری است… یک تکبیر بگویید.”
چند دقیقه پس از بیان این اظهارات از سوی آقای رضایی، صدای اذان می آید و نوار تمام میشود.
‘مرگ بر رضایی و ذوالقدر و نجات’
مشخص نیست فردی که در اواخر جلسه فریاد می زند حسین نجات و همفکرانش دارند برای آیت الله منتظری پرونده سازی می کنند، کیست. با وجود این، چیزی که آن سپاهی معترض در موردش هشدار می دهد، در عمل محقق میشود.
روند پرونده سازی برای آقای منتظری و تصفیه حامیانش، از همان زمان به تدریج شدت می گیرد تا اینکه سرانجام، وی در اوایل سال ۶۸، رسما از سمت قائم مقامی رهبری عزل می شود. دو ماه بعد از عزل او، با درگذشت آیت الله خمینی، آقای خامنه ای به رهبری می رسد.
به علاوه، با وجود لحن مسالمت جویانه محسن رضایی در جلسه ۵ آذر، او و نزدیکانش بلافاصله پس از جلسه زمینه سازی برای برخورد با منتقدان را شروع می کنند. اکبر هاشمی رفسنجانی در خاطرات همان روز می نویسد: “بعداز ظهر، آقایان محسن رضایی و محسن رفیق دوست و سیدجلال ساداتیان [مسئول دفتر وقت هاشمی] آمدند. گزارش مراسم معرفی فرمانده سپاه پاسداران تهران را آوردند که عدهای از مخالفان، شلوغ و اغتشاش کرده بودند. اجازه تعقیب آنها را میخواستند.”
رضایی چهار روز قبل هم، با درخواست “برخورد خشن” با منتقدانش به سراغ فرمانده جنگ رفته است. در خاطرات اول آذر ۱۳۶۳ هاشمی رفسنجانی آمده: “پیش از ظهر، آقای محسن رضایی آمد. از تحرک مخالفانش در سپاه و کارشکنی در منطقه تهران، علیه فرماندهی سپاه اظهار ناراحتی شدیدی و درخواست اجازه برخورد خشنتر و تنبیه مخالفان را داشت.” درخواست محسن رضایی، ظاهرا پس از آن صورت می گیرد که او در استان کرمانشاه، که آن زمان باختران نام داشت، تجربه سختی را پشت سر می گذارد. در خاطرات ۲۵ آبان هاشمی رفسنجانی آمده: “آقای محسن رفیقدوست اطلاع داد که امروز در باختران، در جلسهای از طرف بعضی از پاسداران به محسن رضایی فرمانده سپاه پاسداران اعتراض و اهانت شده است.”
حمید داوودآبادی از مورخان جنگ ایران و عراق، در نوشته ای به تاریخ ۶ آبان ۸۸، خاطره ای را از ماجرای اعتراض به محسن رضایی در پادگان ابوذر -نزدیک سرپل ذهاب- نقل می کند. پادگان ابوذر، محل استقرار “تیپ نبی اکرم” استان کرمانشاه بود ولی در پاییز ۶۳، جمعی از نیروهای تیپ ۱۰ سیدالشهدا و لشکر ۲۷ محمدرسول الله تهران هم در آنجا استقرار داشتند. البته آقای داوودآبادی زمان وقوع خاطره را آذرماه ۶۳ ذکر کرده؛ که معلوم نیست دارد از همان جلسه ۲۵ آبان خاطرات هاشمی صحبت می کند یا اینکه یعنی دو بار در این پادگان به آقای رضایی حمله شده.
در خاطرات داوودآبادی آمده که در ابتدی جلسه پادگان ابوذر، مجری مراسم اسامی عباس کریمی فرمانده وقت لشکر ۲۷ و معاونش محمدرضا دستواره را، به همراه کاظم رستگار فرمانده تیپ ۱۰ و معاونش می خواند که قاعدتا در آن زمان، احمد غلامی بوده. مجری این فرماندهان را صدا میکند تا پهلوی محسن رضایی بنشینند، ولی هیچ کدام جلو نمیآیند. در ادامه روایت ذکر شده:
“هنوز رضایی دو سه کلمه حرف نزده بود که یک نفر جلویش بلند شد و درست توی صورت رضایی، داد زد: ‘خمینی بت شکن … بت جدید رو بشکن’. ناگهان جمعیت روی پا ایستادند و شروع کردند به دادن به همین شعار. محافظین رضایی سریع ریختند دورش تا او را از میان جمعیت خارج کنند. عده ای جلوی جمع را می گرفتند که به طرف او نروند. رضایی از سخنرانی منصرف شد و سریع به طرف در پشتی رفت. جمعیت به طرف درهای حسینیه هجوم بردند که متوجه شدند درها را از بیرون قفل کرده اند. عده ای با لنگه پوتین و هر چه دم دست شان می آمد، شیشهی پنجره ها را شکستند و به بیرون پریدند. ماشین لندکروز رضایی گازش را گرفت و رفت تا از دست آنها که قصد کرده بودند بزنندش، رهایی یابد. جمعیت خشمگین، در خیابان های پادگان راه افتادند و شعارهای مختلف در مخالفت با محسن رضایی سر دادند.”
در همین روایت، شرحی نیز از برخوردهای بعدی با معترضان به فرماندهی سپاه آمده است: “از روز بعد، لندکروزهای حفاظت اطلاعات سپاه، در پادگان چرخ می زدند و مثل فیلم های سیاسی – پلیسی، هر کس را که قبلا شناسایی کرده بودند -و اکثرا بچه های لشکر ۱۰ بودند- دستگیر کرده و با خود می بردند. به دستور زرمخی مسئول تبلیغات، عکس های منتظری از اتاق ها پایین کشیده شد… [به گفته یکی از نیروهای اطلاعات و عملیات] دیشب، در ساختمان فرماندهی لشکر سیدالشهدا، ۶ ساعت جلسه بین محسن رضایی و مخالفین او بوده که کاظم رستگار جلوی محسن ایستاده و گفته که چرا نیروهای مجاهدین انقلاب را به کار می گیری و محسن هم همان جا جلوی همه گفته که تو منافق هستی و من می دهم به جرم نفاق دادگاهیت کنند.”
حمید داوودآبادی، در بخش دیگری ازخاطرات خود، حکایت درگیریهای دیگری در تهران را بازگو می کند: “میگویند محسن رضایی توی پادگان ولی عصر تهران سخنرانی داشته که همه به عنوان اعتراض جلوش بلند شده اند و شروع کرده اند به شعار دادن، که او سریع پریده توی ماشینش و فرار کرده. البته بچه ها زده اند ماشینش را داغان کرده اند. می گویند توی ستاد مرکزی هم همین طور شده و دنبالش کرده اند.”
مجموعه این اعتراضات، منجر به تشدید رایزنی ها برای ملاقات سپاهیان معترض با آیت الله خمینی می شود. اما چنین ملاقاتی، به دلیل مخالفت آقای خامنه ای صورت نمی گیرد. در خاطرات ۲۲ آذر ۶۳ اکبر هاشمی رفسنجانی آمده: “آقای شیخ حسن صانعی [از دفتر رهبری] از طرف امام پیغام داد که من با مخالفان فرماندهی سپاه صحبت کنم. بنا بود خود امام با آنها صحبت فرمایند. رئیسجمهور در این مورد نظر مخالف دادهاند و امام منصرف شدهاند.”
هاشمی، در خاطرات ۲۴ آذر خود مجددا تاکید کرده: “خدمت امام رسیدم. راجع به ملاقات امام در یک جلسهای با فرماندهان سپاه و مخالفان آنها و نصیحت مخالفان و ضبط مذاکرات، نظر موافق دادم. قبلاً هم نظر خود امام، همین بوده است. ولی آقای رئیسجمهور، مصلحت نمیدانند که مخالفان برای ملاقات با امام دعوت شوند. قرار شد در این مورد با رئیسجمهور مذاکره شود.”
محمداسماعیل کوثری، که بعد از وقایع سال ۶۳، به مدت ۱۶ سال فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول الله را بر عهده میگیرد، در مصاحبه ای در ۳۱ شهریور ۹۴ اکبر هاشمی رفسنجانی را به “دوپهلو حرف زدن” با سپاهیان معترض متهم می داند. او در عین حال روایت می کند که علی خامه ای رئیس جمهور وقت به سپاهیان معترض گفته: “من در این امور دخالتی نمیکنم. چون امام در سپاه فرمانده گذاشتهاند، هر چه او گفت، باید عملی شود.” کوثری می افزاید: “به همین دلیل بعضی از این افراد در آن مقطع با حضرت آقا دچار مشکل شدند.”
در چنین شرایطی هاشمی رفسنجانی، در روز ۲۵ آذر ۶۳ از تصمیم گیری آیت الله خمینی در مورد اعترضات سپاهیان خبر می دهد: “پیغام شفاهی امام را قبل از شروع جلسه به نمایندگان [مجلس] گفتم که امام از دخالت بعضی نمایندگان در امور سپاه و همراهی با مخالفان فرماندهی، ابراز نارضایتی کرده بودند. برای خواباندن سر و صداها خیلی موثر افتاد. گرچه آنها را خیلی دمق کرد. حدود نود نفر از نمایندگان به من نامه نوشته بودند و خواسته بودند نمایندگان مخالف، اعتراضاتشان را در مورد فرماندهی سپاه در حضور نمایندگان مجلس، علیه فرماندهی مطرح کنند.”
نهایتا در ۲۸ آذر ۶۳، فضل الله محلاتی نماینده وقت آقای خمینی در سپاه، پیام وی خطاب به سپاهیان معترض را میخواند. این کار، در جمع فرماندهان و اعضای سپاه انجام می شود که برای شنیدن نظر رهبر، در پادگان ولی عصر تهران جمع شده اند.
محمداسماعیل کوثری در روایت ۳۱ شهریور ۹۴ خود از این روز می گوید: “همه نیروها را در پادگان ولیعصرجمع کرده بودند. یادم هست وقتی ماشین آقامحسن [رضایی] وارد پادگان ولیعصر شد، بعضی نیروها از روی نادانی، با مشت روی کاپوت ماشین آقامحسن میزدند و میگفتند: خمینی بتشکن، بت جدید رو بشکن.” آقای کوثری تاکید می کند که حتی برخی معترضان، شعار می داده اند: “مرگ بر محسن رضایی و ذوالقدر و نجات.” او طرح چنین شعارهایی را سیاسی و تقصیر اکبر گنجی می داند.
متن پیام ۲۸ آذر آیت الله خمینی خطاب به سپاهیان معترض، البته برای اطلاع عموم منتشر نمی شود. اما حمید داوودآبادی، در ۶ آبان ۸۸ نوشته که در میان دستنوشته های کاظم رستگار که نزد خانواده اش بوده، یاداشتبرداری این فرمانده از متن پیام را پیدا کرده. در پیام آیت الله خمینی، از جمله آمده:
“از این طور کارها که موجب تضعیف فرماندهی می شود که آنها از حشمتی که دارند بیفتند، دست بردارید. ما امروز هیچ یک از افرادی که در راس امور هستند را امکان ندارد که برداریم و آنها همین طور خواهند ماند. با هیاهو آقای محسن [رضایی] و آقای رفیق دوست برداشته نمی شوند. اگر ما یک مقام را برداریم، ما را تضعیف میکنند و این به نفع مملکت ما نیست.”
سپس، پیام آیت الله خمینی لحن تهدیدآمیز میگیرد: “من سفارش شما را به آقایان کرده ام که با شما مدارا کنند. اگر افرادی بعد از این پیام دست برنداشتند باز بخواهند به اختلافات دامن بزنند، به من اطلاع دهید. آنها تکلیف دیگری دارند… اگر من بدانم بعد از این پیام کاری کنند، من به عنوان مخالف اسلام تلقی و معرفی می کنم.”
پیام آیت الله خمینی، تکلیف منتقدان فرماندهی سپاه را روشن می کند. نتیجه آنکه در کوتاه مدت، اعتراضات به فرماندهان، حداقل در سطحی که در ماه های منتهی به پیام جریان داشته، به سرعت پایان می یابد. در میان مدت، منتقدان به فرماندهی سپاه به طور کلی به حاشیه رانده می شوند. در درازمدت نیز، مدیران جنگ با رها شدن از فشار انتقادات، طبیعتا جنگ را به شیوه ای ادامه می دهند که خود صلاح می دانند.
عاقبت چهره های جلسه ۵ آذر
سپاهیان معترضی که در نوار آذر ۶۳ صحبت می کنند یا اسامی آنها مورد اشاره سخنرانان قرار می گیرد، بعدها سرنوشت های عجیبی پیدا میکنند. از میان معترضان قابل شناسایی، دو نفر یعنی اکبر گنجی و منصور کوچک محسنی هنوز زنده هستند.
گنجی، پس از صدور پیام آیت الله خمینی از سپاه بیرون میآید. او که از حامیان آیت الله منتظری است، در دوران رهبری آقای خامنه ای به منتقد حکومت تبدیل می شود. اکبر گنجی در سالهای ۷۶ و ۷۹، در دو نوبت جداگانه به زندان میافتد که دومی ۶ سال طول می کشد. مواضع او در نوبت دوم زندان تندتر میشود و به مطالبه تغییر نظام ولایت فقیه و آیت الله خامنهای میرسد. گنجی پس از آزادی از زندان، از کشور مهاجرت میکند.
منصور کوچک محسنی نیز، که پس از ربوده شدن احمد متوسلیان دومین فرمانده نیروهای اعزامی سپاه به سوریه میشود، پس از ماجراهای سال ۶۳ به طور کلی به حاشیه می رود. او در ادامه جنگ، به عنوان نیروی داوطلب ساده در جبهه ها حضور می یابد. کوچک محسنی در سال ۷۱، به خاطر حمایت از آیت الله منتظری دستگیر میشود و برای چند ماه به زندان می رود. پس از آن هم، عمدتا در انزوا به سر برده و تنها برخی اوقات، نشریات ایران برای مصاحبه به سراغش رفته اند، که بیشتر در مورد خاطرات سوریه بوده.
اما جنگ، زندگی اغلب سپاهیان معترضی که در نوار جلسه ۵ آذر ۶۳ مورد اشاره قرار میگیرند را، به پایان میبرد.
عده ای از منتقدان سال ۶۳، پس از فرمان ۲۸ آذر آقای خمینی از نظر او تبعیت می کنند ولی از سِمتهای خود کنار میروند. معروف ترین این افراد عبارتند از حسن بهمنی معاون عملیات سپاه تهران، که در نوار صدایش شنیده میشود، کاظم نجفی رستگار که قبلا از فرماندهی تیپ ۱۰ سیدالشهدا کنار رفته ولی کماکان در میان معترضان نفوذ زیادی دارد، و ناصر شیری، مربی تاکتیک پادگان امام حسین تهران و دوست نزدیک بهمنی و رستگار.
اکبر گنجی می گوید پس از پیام آیت الله خمینی، او و تعدادی از معترضان برای تصمیم گیری گرد هم می آیند. مطابق روایت گنجی از این جلسه: “شهید بهمنی و شهید رستگار گفتند که ما راهی جز مرگ و شهادت نداریم. به جبهه میرویم و در عملیات بعدی حتما کشته می شویم. البته تعابیری بهکار بردند که من به خاطر جریحه دار نکردن احساسات خانواده های آن دو بزرگوار از تکرار آنها معذورم.”
رستگار، بهمنی و شیری در عملیات بدر، به عنوان بسیجی های ساده لشکر ۳۱ عاشورا شرکت می کنند که از رزمندگان آذربایجان شرقی و غربی تشکیل شده و هدایت آن را، یکی از مشهورترین فرماندهان جنگ، مهدی باکری بر عهده دارد. بدر عملیاتی است که از ابتدا جمعی از چهره های ارتش و حتی سپاه انجام آن را غیرعقلانی می دانند و به یکی از تلخ ترین شکستهای ایران تبدیل می شود. کاظم نجفی رستگار، حسن بهمنی و ناصر شیری، در جریان این عملیات و مشخصا در روز ۲۵ اسفند ۶۳ کشته میشوند.
جنازه دو نفر از آنها، حسن بهمنی و ناصر شیری، در شرق رودخانه دجله پیدا می شود. اما بقایای کاظم رستگار، تا ۱۳ سال بعد مفقود میماند. تا اینکه سرانجام یک تیم تفحص خبر از یافتن این بقایا در منطقه هورالهویزه می دهد و به تهران منتقل می کند.
در جریان عملیات بدر، قایق حامل مهدی باکری نیز هدف اصابت آر پی جی عراقی ها قرار می گیرد و باکری به رودخانه دجله پرتاب می شود. جنازه او، هنوز پیدا نشده است. محل ناپدیدشدن این فرمانده، با مکان کشته شدن برادرش حمید باکری و محمدابراهیم همت -در جریان عملیات بزرگ قبلی یعنی خیبر- فاصله زیادی ندارد.
علی موحد دانش، که حسن بهمنی در جلسه ۵ آذر از “منزوی” شدن او سخن می گوید، قبل از بهمنی رستگار و شیری، اما به شیوه ای مشابه انتقاد خود به فرماندهان را نشان داده بود: او که پیش از کاظم رستگار، فرماندهی تیپ ۱۰ سید الشهدا را بر عهده داشت، بعد از عملیات مسلم بن عقیل در مهر ۶۱، از فرماندهی تیپ کناره گیری می کند و در فروردین ۶۲، در عملیات والفجر ۱ به عنوان بسیجی به جبهه می رود. علی موحد دانش در ۱۳ مرداد ۶۲، در جریان عملیات والفجر ۲ کشته میشود.
احمد متوسلیان، دیگر فرمانده ای است که حسن بهمنی در انتقاداتش به محسن رضایی از “منزوی” شدن او گلایه میکند، و حتی میگوید “آقای شمخانی گفت یک دندان کرمی بود، کندیمش، انداختیمش دور”. متوسلیان که فرماندهی نیروهای اعزامی به سوریه را در خرداد ۶۱ بر عهده دارد، در ۱۴ تیرهمان سال به دست نیروهای شبه نظامی مسیحی لبنان ربوده و احتمالا کشته می شود. هرچند موضع رسمی حکومت ایران، تاکنون این بوده که او هنوز زنده است.
سرانجام داوود کریمی، که در نوار جلسه از برخورد فرماندهی سپاه با او نیز انتقاد می شود، با وجود اینکه تا اسفند ۵۹ فرمانده ستاد عملیات جنوب بوده و سپس فرمانده سپاه تهران شده، در سال ۶۳ هیچ سِمتی ندارد. وی سال بعد، در عملیات والفجر۸ به عنوان یک داوطلب معمولی به منطقه عملیاتی فاو می رود و بر اثر حمله عراقی ها شیمیایی میشود.
کریمی به خاطر حمایت از آقای منتظری، در زمان رهبری آقای خامنه ای به زندان میافتد. اکبر گنجی از “ناجوانمردی” بسیار با این فرمانده سابق در زندان خبر می دهد و از جمله، به نقل از داوود کریمی روایت میکند: “در غذای او مسهل می ریختند که در سلول انفرادی، لباسش را آلوده کند. بعد بازجویانش می آمدند و مسخره اش می کردند که وضعیت فرمانده را نگاه کنید.”
فرمانده ستاد عملیات جنوب در اوایل جنگ، از دی ۷۱ تا خرداد ۷۲ در حبس می ماند و پس از آزادی در کارگاه قالبسازی خود در جنوب تهران کار میکند. در ۱۵ شهریورماه ۸۳ زندگی او هم، بر اثر عوارض به جای مانده از مصدومیت شیمیایی به پایان میرسد. سپس، طیف وسیعی از مقام های ارشد سیاسی و نظامی و رسانه های حکومتی، به بیان روایتهای ساختگی در مورد زندگی داوود کریمی و “ولایتمداری” او میپردازند.
‘در خانواده خودمان باقی بماند…’
نوار جلسه ۵ آذر ۶۳، البته ظاهرا تا اواخر نشست را پوشش میدهد. ولی حسین دهقان در همان اول نشست، هنگامی که در مقابل تریبون دادن به مخالفان مقاومت می کند، می گوید: “بعداز ظهر… کسایی که صحبت دارند، صحبتهایشان را محوری کنند. چند دقیقه وقت میدهیم بیایند حرف بزنند.” محسن رضایی هم در بخشی از جلسه، تاکید دارد: “بعدازظهر ما وقت گذاشتهایم، برادرها میتوانند بیایند آنجا مفصل صحبت کنند.” او در ادامه، یکی از معترضان را خطاب می کند که: “این برادرمان اگر ناراحتید، بعد از ساعت دوازده میتوانید بیایید با هم یک کم نوحه بخوانیم با هم که… قلبهامان بیشتر پاک بشود.”
این اظهارات نشان می دهند که احتمالا بعد از ظهر، قسمت دوم جلسه ادامه داشته است. هرچند ما هنوز به آن قسمت دسترسی نداریم.
نهایت آنکه در بخشی از جلسه، آقای رضایی در مورد تبعات منتشر شدن نواری که بخش های مختلف آن را بازخوانی کردیم، هشدار معنی داری را مطرح میکند: “غیر از کسانی که در سپاه مسئولیت دارند… کسی حق ندارد نوار سوالی که برادرها می کنند یا جوابی که داده میشود [را بیرون ببرد]… این [صحبت] خودمان باید در همین خانواده خودمان باقی بماند و اینطور نشود که فردا ضد انقلاب و در بین [افراد] خارج از کشور مطرح کنند که اوضاع ارگانهای انقلابی به هم ریخته، اینها به جان همدیگر افتادهاند. و من این را به همه برادرها توصیه میکنم. هم مسئولیت شرعی دارید و هم مسئولیت قانونی دارید. مواظب باشید که کسی نواری، چیزی به بیرون نبرد.”
طرح چنین هشداری، شاید در دوران جنگ چندان غیرمنتظره نبوده. ولی با گذشت چند دهه از پایان جنگ، نه تنها کماکان این سند تاریخی منتشر نشده، که چهره های حکومتی با اطمینان از در دسترس نبودن آن، تقریبا هر چه دوست داشتهاند را در مورد وقایع پاییز ۶۳ تعریف کردهاند.
این روش آشنا را، راویان متصل به قدرت، درعمل در خصوص طیف وسیعی از وقایع کلیدی جنگ هشت ساله به کار بستهاند. وقایعی که حکومت، اطلاع شهروندان ایران از آنها را -به دلایل کمابیش واضح- غیرضروری یا مضر تشخیص دادهاند.