سایت ملیون ایران

دکتر زهرا شمس: به بهانه روز بزرگداشت حافظ ۲۰ مهر

کنتس آنا دونوای، عاشق شیراز، حافظ و سعدی

دکتر زهرا شمس

در ابتدای نیمه ی اول قرن بیستم ایران و فرانسه روابط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نزدیک تری با یکدیگر پیدا کردند. گسترش فرهنگ و زبان فرانسه در ایران از راه‌های گوناگونی انجام می شد.

در سال ۱۹۰۰ مدرسه ی ژان دارک را در تهران بنیاد نهادند. در همان سال مدرسه ی آلیانس فرانسه در تهران برپا شد. آموزگاران این مدرسه فرانسوی بودند. در سال ۱۹۰۵ اولین مدرسه ی پزشکی در تهران باز شد. انستیتوی پاستور در سال ۱۹۲۱ در تهران افتتاح شد. در فرانسه انستیتوی مطالعات ایرانی در سال ۱۹۴۷ در سوربن تاسیس شد. به موازات آن در سال ۱۹۴۹مطالعاتی از همان دست در بخش ایرانولوژی انستیتوی فرانسه در تهران انجام می شد.

در باره ی نفوذ فرهنگ و ادبیات فارسی باید بگویم که فرانسویان از نیمه ی دوم قرن نوزدهم نسبت به گذشته و فرهنگ کهن ایران علاقمند شدند. آن‌ها متوجه با ارزش بودن گنجینه های ادبی سرزمین ایران شده بودند. به این ترتیب کشف منابع ادبی ایران در تمام طول قرن بیستم ادامه داشت و پیشرفت می کرد. به این دلیل است که در این دوره چنانچه هوره در کتاب  یک قرن حضور ایرانیان در داستان سرائی فرانسه، ۱۹۹۱، می نویسد سرزمین پارس « در افق ادبی فرانسه چون فضایی برای نوشتن خود را نشان می دهد». درسال ۱۹۰۹ در دانشنامه ادبی مصور ( l’Encyclopédie littéraire illustrée)  یک جلد به ایران اختصاص داده شد که عنوان  آن پارس ادبی بود.

در این قرن مسافران و نویسندگان فارسی می آموزند، به زبان فارسی کتاب می نویسند و ترجمه می کنند. مسافران این دوره را شکوه آثار تاریخی ایران خصوصاً آثار باستانی اصفهان و شیراز به خود جلب می کرد. سفرهایی که در اوائل قرن بیستم به ایران شد مانند سفر پیر لوتی در سال ۱۹۰۰ و پرنسس بیبسکو در سال ۱۹۰۸سهم بزرگی در کشف و شناخت تاریخی و ادبی جامعه معاصر ایران به فرانسویان بازی کرده است.

م. بارِس یکی از نویسندگانی است که شیفته مشرق زمین بود و خاوران برایش چون رویایی بی انتها، رودخانه ای متوقف نشدنی بود. او در سال ۱۹۲۳ در کتاب پژوهش و بررسی در کشورهای مشرق زمین، رویه ۲ می نویسد:

بسیار شگفت انگیز است که من هرگز آن کششی که همیشه مرا به سوی بغداد و شیراز می خوانده نتوانسته ام پاسخ بگویم ! چیزی مرا به ایرانیان که با استعداد ترین هنرمندان هستند نزدیک می کند؛ من زمان فراوانی را با شاعران آنها گذرانده ام؛ من با درس محبتی که از آن ها آموخته ام زندگی کرده ام؛ من بذر این دل مشغولی را کاشته ام، اما رفتار و عادات ما و هزاران  آرزو ما را محکم تر از هر بند و بستی به یکدیگر پیوند می دهد. امیدوارم که حداقل امروز به من اجازه داده شود همانند سرنوشت واقعی ام به مشرق زمین نزدیک شوم و جامم را به سوی ساقیان ابدیت دراز کنم.

یکی دیگر از چهره های ادبی این دوره کنتس آنا دونوای(۱۹۳۳ -۱۸۷۶) است. او رومانی الاصل  است ولی در پاریس متولد شده و با پرنسس بیبسکو نسبت نزدیک دارد.

کنتس آنا دونوای این شاعر با احساس نگاهش را به سوی افق های دور می اندازد. او در مجموعه ی اشعارش بنام درخشندگی ها که در سال ۱۹۰۷ چاپ شد، زیبایی ها و جذابیت مشرق زمین را می ستاید.  او در اشعاری مانند  روز شرقی، لذت های شرقی و باغ شرقی به طور لطیفی «زیبایی های این سرزمین کهن» و فریبندگی ها و حلاوت های خاوران را ترسیم می کند. در شعر روز مشرق زمین او از خورشید پهنه گستر سخن می گوید و می خواهد رقص خورشید را در روی دیوارها ببیند. شاعر آرزو می کند که گرم ترین پرتو روز در روحش رخنه کند. او از خورشید می خواهد که به درون بیاید، بلغزد، به تابد و جاری گردد در بر او که چون معبدی آغوش گشوده است، بر روی زانوان او که بر فرشی از نیلوفر آبی به ستایش نشسته است، غرق در عود و عنبر، فرود آید و به آرامی وارد روح سرشار از تحسین شاعر که چون عبادتگاهی سپید فام است، بشود(صفحه ۱۱۴). به نظر می آید که شاعر با اندیشیدن به مشرق زمین به خلسه ی ماورا الطبیعه فرو می رود و پیکر خود را به عبادتگاهی در نور سرشار و ناب خورشید تشبیه می کند.

وی عاشق و دلباخته ی مشرق زمین است و برای شناختن و نفوذ به روح مردم آن دیار پیوسته رؤیای سرزمین های آسیا را می بیند:

            هنگامی که آدمی تو را می بیند گویی گل‌های آبی و سبز را می بیند

            و زمانی که من خواب می بینم، به هنگام تولد ماه

            تو چشم اندازهای سرزمین های آسیا را به لب پنجره ی من می آوری.

            (پاریس ۱۹۰۷ / ۱۹۰۳ ص ۳۳۶).

آنا دونوای شیفته ی زیبایی‌های سرزمین پارس شده بود و ایران یکی از سرچشمه های الهام او بود. اشعاری چون رقصنده ی پارسی، منظره ی پارسی، رؤیای پارسی، باغ ایرانی و بسیاری اشعار دیگر او گواه این مدعا هستند. شیفتگی او به ایران به اندازه‌ای بود که آرزو می کرد که ایکاش یک بار دیگر زاده می شد و این بار در شیراز و اصفهان و آن‌ها را از نزدیک می شناخت (رویای پارسی، ص ۱۳۷):

            آه ای مرگ، اگر آنچنان است که روزی خدنگ تو در پیکرم بنشیند

            اگر قراراست که در آغوش تو بیارامم

            برمن ارزانی دار تا پانزده ساله باشم، شکوفا و تابناک

            و در امپراطوری پارس چشم به جهان گشوده باشم.

            آنگاه است که این شعله ی نیلگون را، میوه ی طلایی را

            چشمان فریبنده را، اصفهان را، که اینهمه خوابش را دیده ام، خواهم شناخت

            همچنان که باغ‌های شیراز را و آرامگاه ابدی سعدی را

            که روزی چون گلبرگ های شادی شکوفا گردید.

آنا دونوای در خواب می دید که پسران زیبا روی پارسی از میان سنگفرش ها، سبزه زارها و گل‌های زنبق پیش می آیند و به او می گویند که او«  همزاد قلب آنها است، عاشق گل سرخ ها و نفس سپیده دم» است ،که با او چون «شاهزاده ی سحرگاه و ملکه ی شب‌های بی خوابی» رفتار خواهند کرد، که برای او فرش زیبایی می گسترند و او به آرامی از «جوشانده های مست کننده…» خواهد نوشید(ص ۱۳۸).

او بارها نا م اصفهان و شیراز را در اشعارش می آورد و آرزو می کند که کاش «هنوز کودکی باشد که در خواب در باغ های  کهن  اصفهان به انتظار ایستاده است»(ص ۱۵۲). شیراز این بهشت که نام سعدی و حافظ را به یاد انسان می آورد شاعر را شیفته ی خود می سازد و او آرزو می کند به سوی این شهر پرواز کند(ص ۱۲۲).

آنا دو نوای به گنجینه های ادب فارسی دست می یابد و در اشعارش نام بزرگانی چون فغانی، سعدی و حافظ رامی توان دید:

            آه در این سبزه زار گل‌ها

            باشد که بخوابند در میان کبوتران

            زنبق ها، چشمه ها و آرامگاه ها.

            قلب من که فریفته ی این لطافت هاست،

            باشد که ناپدید شود و بیارامد

            درمیان ریحان و بادیان

            با حافظ و فغانی

            در نیستی شکل گرفته از گل‌ها. (ص ۹۳/۹۴)

این بانوی پراحساس که مدام اظهار می داشت:« من با احساس ترین نقطه ی جهان هستم» عشقی را که به نور، زیبایی و طبیعت داشت، در اشعار سعدی و حافظ درمی یابد. او احساس می کند که طرز فکرش بسیار به افکار«اجداد راستین اش، شاعران بزرگ ایران » نزدیک است ( تاریخ ادبیات فرانسهاز سمبولیزم تا امروز ۱۹۱۴۱۸۸۵، پاریس ۱۹۴۷، صفحه ۵۱۲ ). به این دلیل است که سعدی و حافظ او را شیفته ی خود می کنند و او آرزو می کند آنان را ملاقات کند:

            آه، دیدن سعدی، حافظ و آن ستاره شناس

            در لباس‌های بلند و سبزشان

            هنگامی که ریش های تیره ی آنان چون انبوه صمغ عطرآگینی

            به گستردگی می درخشد.

            به دنبال آن‌ها رفتن، به هنگامی که با قدم‌های متین راه می روند در پی یکدیگر

            در تخیل شان، آتشین، عارفانه.

            آرمیدن در پهنه ی دشت‌های بارور و موج فشان

            آرمیدن در کنار طاووس های سرمست از عشق.

            دیدن آن‌ها در اوج ظرافت و زیبایی

            هنگامی که لیلی حلقه بر در می کوبد

            و حافظ از او می پرسد: کیست که در میزند؟

            و لیلی پاسخ می دهد: تو هستی . . . ( باغی که-قلب-را- شیفته می سازد، ص ۱۲۳/۱۲۴)

در چهار پاره ی بالا تم جستجوی خود جلوه می کند، تمی که از رومی به وام گرفته شده، تمی که بطور پیوسته در آثار این متفکر عارف بکار رفته است و آنا دونوای با درهم آمیختن برخی از شاعران مشرق زمین گفته ی رومی را از دهان حافظ بیان می کند. مولانا رومی در مثنوی در دفتر اول صفحه ی ۱۵۱ می سراید:

            آن یکی آمد در یاری بزد

گفت یارش کیستی ای معتمد

            گفت من گفتش برو هنگام نیست

بر چنین خوانی مقام خام نیست

            …

بانگ زد یارش که بر در کیست آن

 گفت بر در هم تویی ای دلستان

            گفت اکنون چون منی ای من درآ

 نیست گنجایی دو من را در سرا

کنتس آنا دونوای همانند حافظ در اشعارش از گفت و گوی عاشقانه بین گل و بلبل، باغ، شراب، عشق، زیبایی، جوانی و مانند این ها سخن می گوید.

آنا دو نوای همچنین موضوعاتی چون گذر زمان، وداع با جوانی، تنهایی و غم دوری را که در غزل های حافظ بسیار بکار می رود در اشعارش بکار می برد. در قطعه رقصنده پارسی می خوانیم:

بانوی صورتی پوش پارسی

که در دره ی خنک می رقصی

به سوی روح غمگین من باز گردان

چشمان آهووش، سیاه و کشیده ات را.

تو می گوئی که گاه زندگی کردن است

که عمر لحظه کوتاه است

که خدایت ترا سرمست می خواهد

از عطر، از شراب و از عشق!

 اشعار کنتس دو نوای چون پنجره ای است به سوی شهرهای افسانه‌ای خاور زمین و شیراز و شاعران آن.

خروج از نسخه موبایل