این مرد آخرین وارث سلسلهء نقالان تاریخ ایران بود. او شاهنامه را در برابر چشمان تو زنده میکرد و رخش را سُم کوبان با همهء هیبتش از برابر تو گذر میداد.
او در برابر دیدگان تو تیر رستم را به چشم اسفندیار میدوخت و سهراب را پیش چشم تو به دست پدر چنان میکشت که آهی سرد از نهاد تو برمی انگیخت وتارهای وجود ترا به لرزه در میآورد.
یک بار درپاریس نقل رستم و سهراب را از او دیدم و حالتی رفت که حاضران مجلس ـ که غالبا فرانسوی بودند ـ از منقلب شدن من شگفت زده و نگران حال من شده بودند.
من که وصف نقالان بزرگ پیشین را شنیده بودم و تصوری آرمانی از روایتگری آنان داشتم در آن لحظه در میان مردمی که حتی یک کلمه از سخنان مرشد را نمیفهمیدند و معنای جَست زدنها و حرکات پا و دست و پیچشهای صدای او را درک نمیکردند با اینهمه محو حرکات پرمعنا و نیروی خیال آفرین ِ بیان او بودند ، نقال آرمانی خود را به چشم میدیدم و با خود میگفتم: وای هنوز زندهاند.
مرشد ترابی به زیباترین و تواناترین شیوه و به خوشترین لحنی حضور سلسلهء نقالان بزرگ در ایران را اعلام میکرد و من میدیدم که هنوز بسیاری دقیقهها و نکتههای باریک تر از مو نزد این نقال ایرانی هست که بزرگترین هنرمندان تئاتر درجهان میتوانند از او بیاموزند و چه حالی داشتم !
وقتی برنامه تمام شد و او را بوسیدم استاد با برقی که در چشم داشت به می گفت: دیدم که بر تو چه گذشت و من با نگاهم به او میگفتم: دیدم که هنوز نقالان ایران زندهاند.
مرشد ترابی به جسم دیگر نیست اما به جان در کنار فردوسی ست و مطمئنم که او نماد و نمایندهای بزرگ از فرهنگ روایات حماسی برای ایرانیان به یادگار نهاده است.
نماد و نمایندهای که بسیاری از فرزندان ایران را به پیگیری راه او برخواهد انگیخت.
انوشه باد نام و یاد مرشد ترابی !
م.سحر
4/۸/۲۰۱۳
http://msahar.blogspot.fr/