سایت ملیون ایران

برگی از تاریخ؛ گوشه ای ازخصوصیات و فضیلتهای انسانی دکتر مصدق

شادروان نصرت الله خازنی رئیس دفتر دوران نخست وزیری دکتر محمد مصدق درگفتگویی با زنده یاد  هدی صابر ،  در بارۀ گوشه‌ای از خصوصیات و فضیلتهای انسانی  دکتر مصدق  چنین می گوید:

* مصدق مبالغ اضافی هم به شما پرداخت؟

 

* خازنی: به عنوان پاداش می داد و ما نمی گرفتیم. حتی  یک روز  ناراحت شد و گفت  هیچ کس حق ندارد چک مرا برگرداند. گفتم شما می بینید که من بعضی وقتها تا نصف شب هم اینجا هستم. این چیزها را به پول تبدیل نفرمائید. من خرج ندارم، حتی احتیاج هم به حقوق دولت ندارم . گرفتن این پاداش مرا ناراحت  می کند. استدعا می کنم به آقای شرفتیان بگوئید که این چکی را که به من داده ، پس بگیرد.  ما به قصد خدمت به مملکت خودمان آمده ایم .

 

* او چه گفت؟

 

* خازنی: گفت زورم به تو نمی رسد.

دکتر مصدق همه هدایایی که در مسافرت به آمریکا برد و فرشهایی که برای ترومن خریده بود، همه از جیب خودش بود ، حتی خرج مشاورانی که با آقای دکتر مصدق رفتند به عهده خودش بود. نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد که آقای دکترمصدق در عرض ۲۸ ماه حکومت خودش حدود ۲ میلیون و ششصد هزار تومان خرج کرد.

* حساب خرجها را دارید؟

 

* خازنی: در ذهنم هست، مصدق هنگام کودتا بدهکار بود . یکی به خواهر آقای پرفسور عدل بدهکار بود ، (خانم شمس فرکه هنوز هم زنده است)، یکی هم به یک وکیل عدلیه ای بدهکار بود که وکالت نمی کرد اما وکیل بود. این بود که وقتی کودتای ۲۸ مرداد شد دکترمصدق حقیقتا” هیچ نداشت. پارک را هم که فروختند به  قرضهایش دادند. مثلا اگر جنابعالی نامه می نوشتی، نوشته اش می برید و کاغذ سفید را دست من می داد و می گفت مبادا نفله بشود، مال دولت است و این ارز دولتی است. قضیه ای یادم آمد. یک روز ایشان تب کرد  و مریض شد. اتفاقا” روز جمعه هم بود. دکتر غلامحسین خان هم به  شمال رفته بود. یک پزشک ارمنی بودکه خیلی آدم شریفی بود. من دنبال وی فرستادم که بیاید معاینه کند. پزشک گفت آقای خازنی آقای دکتر چیزیشان نیست، گرما زده شده اند، چون سقف خانه اش شیروانی است. اتاق گرم است، حتی مدتی که مشغول معاینه اش بودم گرما مرا اذیت کرد. این فقط گرما زدگی است. اگر یک کولر گازی توی اتاقشان بگذارید حالشان خوب می شود و بلند می شوند. ارباب رجوع هم راحت هستند. من خودم دراندرونی کولر گازی نداشتم. زندگی مصدق فوق العاده ساده بود. در منزل ما هم کولر نداشتند که ازآنها قرض کنم و به منزل اقای دکترمصدق بیاورم. در تهران کولرگازی دو نمایندگی داشت;  یکی  کاریر و یکی وستینگهاوس . کسی را فرستادم که یک کولر از آنها بخرد. گفتند در گمرگ خرمشهراست تا ترخیص کنیم و به تهران بیاوریم یک هفته طول می کشد. من گفتم که نمی شود تا یک هفته صبرکنیم. هی پرس و جوکردیم که  آقای فلانی کولر گازی داری یانه ؟ از این و از آن پرسیدم تا مهندس حق شناس که وزیر راه بود گفت اتاق من در شمس العماره یک کولر گازی دارد که اساسا” کار نکرده است. برای اینکه  شمس العماره  تابستانها خنک است، زمستان هم گرم. چون از خشت ساخته شده و این کولر را من می دهم باز کنند و بیاورند و اینجا بگذارند. گفتم  مستلزم خرابی نیست ؟ گفت نه،  قابی درست کرده اند و گذاشته اند و در می آوریم ، کاری ندارد . چون مصدق یک دفعه فرموده بود که حتی یک چوب کبریت از مال دولت نباید توی خانه من باشد و این اولتیماتوم را از همان روزهای اول به من و به همه و حتی به پیشخدمت خودش داده بود. من به مش مهدی گفتم کولر را آوردم ، اگر آقا پرسید از کجا آوردند بگو من خبر ندارم . و راستی هم نمی دانست از کجا آوردند. مصدق هی از من پرسید که این کولر را از کجا آوردید؟ می گفتم دکتر گفته. جواب درستی نمی دادم. بالاخره آنقدرمرا سئوال پیچ کرد که گفتم آقا من به نمایندگی وستینگهاوس وکاریر برای خرید کولر فرستاده ام  اما تحویل آن یک هفته  طول می کشد . این کولر را از کسی امانت گرفته ام، یک هفته آنرا بگذارید، کولر که آمد یک دانه می خریم و سرجایش می گذاریم و این را به صاحبش می دهیم، بالاخره مرا وادارکرد تا ناچاربگویم بابا این کولر در اتاق آقای مهندس جهانگیر حق شتاس یوده است. فهمید که من دنبال کولر می گردم گفت در اتاق من یک کولر است هیچ به دردم نمی خورد. برای چند روزی آن را امانت ببرید. من قبول کردم و آن را آوردیم. طبق دستورهم گذاشته ایم. بالاخره گفت آقای خازنی من ازشما استدعا می کنم همین الان کولر را بردارند و ببرند سرجایش بگذارند. گفتم آقای دکتر نبض تان راگرفته ، تب دارید. احتمالا” گرمازده هستید. گفت من حالم خوب است. گفتم آخرهر چیزی اندازه ای دارد، تا این مقدارحساسیت ؟ اگر کولر وزارت راه ۵ روز توخانه شما کارکند دنیا بهم می خورد؟ گفت نه، اصرارمکن. زنگ زد  به مش مهدی آمد و  به او گفت به اندرون بگویید “وان تیلاتور”(پنکه) روشن کن+ند. گفتم “وان تیلاتور” هوای گرم را، هی می چرخاند، به چه درد می خورد؟ خواهش و استدعا می کنم، ۳ ، ۴ روز به من مهلت بدهید. می خواهید سفارش کنم کولر را با هواپیما بفرستند. گفت من استدعا و خواهش می کنم کولررا ببرید . آقا آنقدر به من اصرار کرد که کولری که یک ساعت کار کرده بود، دو باره در آوردیم و به وزارت راه فرستادیم. تا این اندازه افراطی بود.

ما از اعتبار دولت یک شاهی استفاده نکردیم، چه در دفتر نخست وزیر و چه در منزل دکترمصدق. آقا اعتبارمحرمانه ای داشت. نخست وزیر برای تشریفات می توانست همه نوع خرج بکند. مصدق میگفت من که کار محرمانه ای ندارم. از اعتبار محرمانه و از اعتبار اختصاصی که در اختیار نخست وزیری بود ، در آن ۲۸ ماه دیناری  خرج نشد.

 

منبع:  جمال صفری «خصوصیات اخلاقی و فضیلت های انسانی دکتر محمّد مصدّق» انتشارات مصدق  – فاطمی ، اسفند ۱۳۹۴ ، صص ۶۴ – ۶۱  

خروج از نسخه موبایل