سایت ملیون ایران

انقلاب آتش‌فشان ‌است

اگر یتوان برایِ آتش‌فشان از پیش برنامه‌ریزی کرد که چه زمان و با چه نیرویی با گازهایِ انباشته درونِ خود آتش‌‌افروزی کند، آن‌گاه می‌توان گفت که برایِ یک انقلاب هم می‌شود برنامه‌ریزی کرد. چیزی که شدنی نیست. زمین شناسان و دیگر کارشناسان با بررسی‌ها از پیش‌لرزه‌ها و نشانه‌هایِ دیگر می‌توانند گمانه‌زنی‌هایی بکنند ولی با همه پیشرفتِ علم و دانش، به‌یقین نمی‌توانند گمانه‌زنی دقیقی داشته باشند که چه زمانی کارِ یک آتش‌فشان آغاز خواهد شد. نگارنده از این شرحِ کوتاه می‌خواهد بگوید:

یک. آنان که انقلاب سال ۱۳۵۷ در ایران را کارِ قدرت‌هایِ جهانی می‌نامند و فراوان بر کنفرانس گوادلوپ تکیه می‌کنند و گاه چنین شنیده می‌شود که می‌گویند”خودشان آوردند و خودشان نیز هرگاه بخواهند، خواهند بُرد”، تنها می‌خواهند خود را آسوده کنند. هم‌آن گونه که تا امروز عادتِ ما ایرانی‌ها بوده است بار سستی‌ها، تنبلی‌ها، نداشتن علاقه به بررسی و ریشه‌یابی درست رُخ‌دادها و سرگردانی‌ها و بی‌برنامگی‌هایِ خود را بردوشِ دیگران (بیگانه) نهاده تانفس آسوده‌ای کشیده و دست از کوشش بر‌داریم. این هم‌آن باور به تئوری”توطئه” است که به سبب ریشه‌هایِ تاریخیِ آن، هنوز گرفتارش هستیم.

دو. کنفرانس گوادلوپ از ۴ تا ۷ ژانویه ۱۹۷۹ (۱۴ تا ۱۷ دی ۱۳۵۷) با سران چهار کشور آمریکا، انگلستان، فرانسه و آلمان غربی تشکیل شد یعنی تنها یک‌ماه و چند روز پیش از پیروزی انقلاب در ایران. یعنی زمانی که دیگر روشن شده بود که شاه ماندنی نیست و ماه‌ها از آغاز تظاهرات‌های خیابانی و گسترش هر روزه آن گذشته بود. در این کنفرانس تنها آمریکا است که اعلام می‌کند که وضع بسیار بحرانی است و شاه قادر به ماندن نخواهد بود. آیا این به معنای برنامه‌ریزی برای برداشتن شاه است آن‌هم درست زمانی که هیچ نیرویی نمی‌توانست از پیش‌رویِ سیلِ خروشانِ انقلاب جلوگیری نماید؟ در این باره تنها می‌توان بر این تکیه‌کرد که در این کنفرانس با بررسی وضع ایران آنان به‌این نتیجه رسیده بودند که دیگر نمی‌توان به‌شاه امیدی داشت. می‌توان اطمینان داشت که بیش‌تر نگران سودجویی شورووی پیشین از این وضع بوده‌ و در باره آن گفت‌و‌گو کرده‌اند که آیا شوروی چه برنامه‌ای برای بهره‌وری در ایران خواهد داشت؟ ژیسکار دستن که میزبانی این کنفرانس را داشته است در بخشی از یک‌مصاحبه با روزنامه توس در این باره گفته است:

“… کارتر در این جلسه اصرار داشت که هیچ امیدی به بقای حکومت شاه نیست و او از این حکومت حمایت نخواهد کرد و احتمال برقراری یک حکومت نظامی را می‌داد و نخست‌وزیر انگلیس نیز با کارتر در مورد لزوم خروج شاه از ایران هم ‌عقیده بود ولی او و هلموت اشمیت به یک تحول صلح‌آمیز امید داشته و از نظریه آمریکایی‌ها غافلگیر شده بودند. ” برگرفته از ویکی‌پدیا، دانش‌نامه آزاد
همین یک پاراگراف نشان می‌دهد که آنان هیج‌گونه برنامه‌ریزی‌ای برای ایران نداشته‌ و حتا پیش‌بینی‌های ناهم‌گون داشته‌ و با توجه به روندِ روی‌دادها در ایران پشتیبانی از شاه را بی‌فایده دیده و این سیاست را کنار می‌گذارند.

سه. نقد خود و گذشته خود کار نیک و پسندیده‌ای است. این‌که کسی امروز بگوید من اشتباه کردم که در انقلاب شرکت کرده و از آن پشتیبانی کردم و تفسیری در این باره بدهد، هیج اشکالی ندارد و نشانی بر راستی ودرستی است ولی بی‌توجهی به انگیزه‌هایِ پدید آمدنِ انقلاب از جنبه تاریخی/اجتماعی، پیروزی آن و مهم‌تر اثر آن در زندگیِ اجتماعی نسل‌های آینده ایران، دست‌کم از کسانی که به عنوان کوشنده سیاسی/اجتماعی و فرهنگی به‌شمار می‌روند، شگفت آور است. دوست گرامی آقای عبدالستار دوشوکی در مقاله‌ای زیر عنوان:
“انقلاب بیست ودو بهمن: انفجار نور یا انتحار کور؟ ”
که برای من و شماری دیگر فرستاده‌اند، از دیدِ من دچار اشتباه‌هایِ بزرگی شده‌اند. از هم‌آن نخستین سطرهایِ نوشته اندیشه ناراستی را بیان کرده‌اند و حکم به نابودشدن مردم داده است:
“ملتی که ناخواسته و ندانسته برای رهایی از استبداد شاه جلیقه انتحاری به خود بست و با نعره “الله و اکبر، خمینی رهبر” خود را در عمل “منفجر” و نابود کرد. طبیعتا از این انفجار و “خودسوزی” مهیب ابری عظیم از آتش و نور کورکننده همانند شکافِ اتمی بمب هسته‌ای نه تنها ایران که سراسر جهان را فرا گرفت. ”
دوست گرامی، نخست این‌که ملت نابود نشده است و هم‌چنان با رنج بسیار برایِ زندگی و آینده به‌تر چه در درون و چه در بیرون از ایران کوشش می‌کند و گام‌های استواری برداشته است؛
و دوم، با توجه به آن‌چه‌که در بند یک آورده شد، انقلاب یک‌شبه به وجود نمی‌آید و پروسه‌ای درازمدت است و چون آتش‌فشانی است که یک‌باره دهان باز می‌کند. نه شما و نه هیچ کس دیگری نمی‌توانست از آن جلوگیری کند. شما به یک انگیزه درست اشاره کرده‌اید و آن‌هم خودکامگی شاه بوده است ولی توجه نکرده‌اید که یک اشتباه بزرگ دیگر شاه دادن آزادی بیش‌تر به آخوندها و دنبال‌چه‌های آن‌ها که ریشه در بازار داشتند و ندادن آزادی به اهل اندیشه و قلم بود. این رفتار شاه واژگونه پدرش رضا شاه بود که به شدت میدانِ کاسب کاری و مغز شویی آخوندها را تنگ‌تر و تنگ‌تر کرد. برای روشن شدن بیش‌تر موضوع که اهمیت بسیار دارد به نگاهِ رضا شاه و محمد رضا شاه به روحانیان و دو بر خورد کاملن ناهم‌خوان آنان در این زمینه اشاره می‌کنم. آقای عباس میلانی در پژوهش با ارزش و منصفانه خود در کتابِ “نگاهی به شاه” می‌نویسد:
“… رضا شاه به تاسی و توازی از آتاتورک، مذهب را مانع رشد[و] تجدد می‌دانست. سعی‌ای تمام کرد که نه تنها شمار روحانیون[روحانیان] را جدا” کاهش دهد بلکه از نفوذشان در عرصه‌های اجتماعی جلوگیری کند. از زمانی که در سال ۱۳۰۴ قدرت را به عنوان پادشاه در دست گرفت تا روزی که از ایران رفت با آنکه جمعیت ایران حدودا”دو برابر شده بود، شمار مساجد[مسجد‌ها] را به نیمی از آنچه در ۱۳۰۴ بود تقلیل داد. رضاشاه حتا برخی از مساجد[مسجد‌ها] را به مدرسه و در یکی از موارد[مورد‌ها] به سینما و حتی اُپرا بدل کرد و این قول قدیم را که بنای مسجد را حتا اگر متروک باشد قدسی باید دانست یکسره نادیده گرفت.
علاوه بر کاهش تعداد مساجد[مسجد‌ها] رضا شاه شمار طلبه و روضه‌خان و روحانی در مملکت را هم به جد کاهش داد. مهم‌تر این که روحانیت را از مهم‌ترین منابع[منبع‌های] در آمدخود، یعنی دادگاه‌های شرع و اوقاف[وقف‌ها] و مکتب‌ها محروم کرد. مدیریت این اوقاف که در همه عرصه‌های اجتماعی وجود داشت و طیفی وسیع را شامل می‌شد از دست روحانیون خارج کرد… ”
اکنون برخورد محمد رضا شاه را در باره همین امر ببینیم. آقای میلانی در دنباله می‌نویسد: ‌
” اما برخورد محمد رضا شاه با روحانیت و نقش اسلام در ایران یکسره متفاوت از پدرش بود. گرچه با جناح رادیکالِ روحانیت سر مخالفت داشت، اما بدنه اصلی روحانیت را متحد بی بدیل خود در برابر خطر کمونیسم، که به گمان شاه خطر عمده دوران بود، می‌دانست. این واقعیت که شاه در عین حال خود را “نظر کرده” و مستظهر به حمایت و هدایت الهی می‌دانست براین جنبه از دیدگاه ویژه‌اش در باب نقش مذهب در نوسازی ایران تأثیر گذاشت… ”
در دنباله آقایِ میلانی از یک سخنرانی شاه چند سالی پس از سلطنت او نمونه آورده و می‌افزاید:
“… در متن سخنرانی ادعا کرد که”هروقت مردم مسلمان به احکام و فرایض اسلام عمل کرده‌اند به اوج سعادت و ترقی رسیده‌اند. ” برای نیل به هدفش در باب استفاده از روحانیت در مقابل خطر کمونیسم شاه به اقدامات[اقدام‌های] مشخصی دست زد. از یک طرف به آهنگی شگفت‌انگیز بر تعداد مساجد[مسجد‌ها] و تکایا[تکیه‌ها] و حسینیه‌ها افزود. گرچه یافتن ارقام[رقم‌های] دقیق در این زمینه کاری به غایت دشوار است اما تخمین زده می‌شود که در زمان پایان سلطنت محمد رضا شاه حداقل ۵۵۰۰۰ و به روایتی ۷۵۰۰۰ مسجد در ایران بود. تغداد مدارس[مدرسه‌ها] و حوزه‌های علمیه هم افزایشی عجیب داشت و در همآن بیست سال اول سلطنت محمد رضا شاه از ۱۵۴ به ۲۱۴ مدرسه و حوزه فزونی گرفته بود. افزایش این مراکز[مرکز‌ها] در نیمه دوم سلطنت شاه حتی آهنگی سریع‌تر داشت. ” پایان بازگفت از برگ‌هایِ ۱۱۲ و ۱۱۳ نگاهی به شاه/ چاپ دوم۱۳۹۴، نشر پرشین سیرکل ـ تورنتو ـ کانادا. همه واژه‌هایِ آمده در نشانه[ ] از من هستند که جمع فارسی واژه‌ها است.
با وجود علاقه شدید محمدرضا شاه به پیشرقت ایران، میهن دوستی او و گام‌های بسیار مهمی که در راه پیش‌رفت صنعت و دانش در ایران برداشت، با وجود به ویژه گشایش راه بانوان در جامعه ایران وگام‌های مهمی که برای شرکت آنان در کارهای گوناگون کشور برداشت و زنان توانستند در شغل‌های گوناگون از خدمت در ارتش و خلبانی تا وکالت و حتا برای نخستین‌بار به مقام وزارت (زنده‌یاد فرخ‌رو پارسا) برسند و یا قانون حمایت از خانواده که به سود بانوان به تصویب رسید و…. ولی نبودِ آزادی‌هایِ سیاسی به ویژه برای روشنفکران و اهل قلم واندیشه، خودبزرگ‌بینی و خودکامگیِ شاه و دخالت در همه کارهایِ کشور، ناخشنودی شمار زیادی از مردم از عدم شرکت در سرنوشت خود، شکاف هر روز بیش‌تر بین لایه‌ها یا دهک‌هایِ پایین و بالای جامعه و افزایش شمار حاشیه‌نشینان پیرامون شهرهای بزرگ، تبلیغ‌های شبانه روز آخوندها و بازاریان وابسته و روشنفکران به ویژه چپ، و دیگر انگیزه‌ها که نگارنده بارها به آن پرداخته است آرام، آرام زمینه جوشش و غلیان در جامعه را برای انفجار نهایی آماده کرده بود. به دیگر سخن تضاد در روش و منش شاه که گونه‌ای سردرگمی در کارها را به وجود آورده بود، نتیجه ناخوشایندی برای او و حکومتش ببار آورد. آقای میلانی در این زمینه در بخشی دیگر می‌نویسند:
“… از یک طرف شاه رهبری بود که می‌خواست ایران را با سرعتی هرچه سریع‌تر وارد عرصه تجدد ـ یا دقیق‌تر وارد روایت خود از تجدد ـ کند. از برنامه‌های نوسازی اقتصادی و اجتماعی ملازم گذار ایران از سنت به تجدد جانبداری می‌کرد و از طرف دیگر می‌خواست چون مستبدی از جنس پادشاهان قاجار، بر مملکت، حکومتی بی چون و چرا داشته باشد. تجدد ساسی و دمکراسی ملازمش را بر نمی‌تابید اما بر ضرورت نوسازی اقتصادی و اجتماعی کماکان پافشاری می‌کرد…. ” برگ ۳۴۶ همآن
و به این‌ها بیافزاییم اون نیروی چاپلوسی و کرنش به مقام و قدرت و ندانم‌کاری‌هایِ که در خودِ ما مردم هست که آسیب‌هایِ فراون به ما زده و در پیدایش خودکامگان اثر داشته است وگرنه تا سالِ ۱۳۲۷ و پیش از تیراندازی به شاه جوان، در ایران آزادی و گونه‌ای دمکراسی وجود داشته است. وجود چند حزب‌ از آن میان حزب توده با داشتن نشریه‌های گوناگون، سندیکاها، اتحادیه‌ها و… نشانه روشنی بر این امر است که بررسی هرگوشه آن خود داستانِ دراز‌دامانی است.
سه. ولی مهم‌ترین نکته‌ای را که می‌خواهم با دوستِ گرامی آقای عبدالستار دوشوکی در میان بگذارم این است که:

دورانِ گذاری سخت

اگر ده‌ها نویسنده سال‌ها کوشش کرده و سدها (صدها) کتاب در باره اندیشه‌هایِ پس مانده آخوند و خُرافه‌های پایان ناپذیر دین اسلام و به ویژه مذهب شیعه می‌نوشتند، هرگز نمی‌توانستند ماهیت واقعی و درونمایه بویناک و نفرت آور اندیشه آخوند آدم‌خوار، مفت‌خوار و کاسب‌کار را به این روشنی و خوبی به مردم ایران و جهان بنمایانند. (خوانندگان توجه داشته باشند که من دیدی کلی را بیان می‌کنم زیرا بوده‌اند آخوندهایی که خود قربانی این حکومت آدم‌کش شده‌اند. می‌توان با دیدگاه‌هایِ مذهبی زنده‌یادان منتظری و یا طالقانی و یا گلزاده غفوری و… مخالف بود ولی شرافت و پاکدستی این‌ها را نمی‌توان نادیده گرفت.)
دوستِ‌گرامی شما توجه نمی‌فرمایی که ایران در یک‌دورانِ گذارِ تاریخیِ بسیار مهم و بی‌همتا در ۱۴۰۰ سال پس از اسلام به‌سر می‌برد. گذاری که نگارنده در نوشته هایی آن را “زایشی بسیار دردناک” و “رُنسانس ایرانی” نامیده است. آقای دوشوکی و دوستانی که چون ایشان می‌اندیشید: همه ما، چه بپذیریم وچه نپذیریم، در یکی از سرنوشت‌سازترین دوران‌هایِ تاریخی ایران پس از یورش عرب‌ها و تسلط اسلام بر ایران، قرار گرفته‌ایم. نسل انقلاب و به‌ویژه دو نسل پس از آن تا کنون درد و رنج و آسیبِ فراوانی دیده است که همه اشک و آه است ولی همین دوران ۴۲ ساله که در تاریخ دَمی بیش شمرده نمی‌شود دگرگونی بسیاری در اندیشه مردم و در جامعه ایران پدید آورده است و می‌رود که برایِ همیشه تاریخ ریشه اندیشه‌هایِ پس‌مانده و دروغین و شگردهایِ کاسبی آنان را از میان بردارد. جوانان امروز و حتا مردم روستایی امروز ایران را نمی‌توان با دورانِ انقلاب برابری داد. زیر پوستِ شب و در دیکتاتوری فاشیستی اسلامی، بزرگ‌ترین دگرگونی اجتماعی ایران رُخ داده است و دورنمایِ آینده نوید‌بخشی را نشان می‌دهد که شاید شماری از ما آن‌را نبینیم. آقای دوشوکی ما نابود نشده‌ایم، سختی کشیده، رنج زیاد برده و زخم‌هایی کاری خورده‌ایم ولی اندیشه‌های نفرت‌انگیز یک هیولایِ زشت و خون‌خوار بنام آخوندِ ریاکار را از ریشه کنده و نابود کرده‌ایم. آن‌چه برایِ آینده ایران مهم است، همین است.

از: گویا

خروج از نسخه موبایل