عصر ایران؛ مهرداد خدیر– امروز سوم اسفند ۱۳۹۹ خورشیدی، یکصدمین سالگرد کودتای سوم اسفند (حوت) ۱۲۹۹ خورشیدی و آغاز روند به قدرت رسیدن رضاخان/ سردارسپه/ رضاشاه/ پهلویهاست.
کودتایی که با دو شخصیت اصلی (سید ضیاءالدین طباطبایی و رضاخان میرپنج) شناخته میشود و دربارۀ حامیان خارجی آن در تمام این ۱۰۰ سال بحثهای فراوان درگرفته است.
از کسانی که به تمامی دستپخت و سناریوی انگلیسی میدانند تا انکارکنندگان که رضاخان/ سردارسپه/ رضاشاه را به مثابه قهرمان ملی و در قوارۀ نادر شاه و آقامحمدخان قاجار برمیکشند با این وصف که هر سه ایران را یکپارچه کردند یا متحد ساختند.
هر چند یکصدمین سالگرد مناسبتی است تا توجه به این موضوع در سطح نخبگان و اهل تاریخ و سیاست محدود نماند و در جامعه و افکار عمومی و رسانهها نیز به عنوان رخدادی تاریخی طرح شود اما چون بهانهای برای نقد عملکردها در تاریخ ۴۲ سالۀ جمهوری اسلامی ایران نیز بوده به جای آن که در وجه تاریخی متوقف بماند به قالبی برای نقد و نفی یا ستایش و سرزنش هم بدل شده است.
در این گفتار و به شیوهای متفاوت با سال های پیش ۲۰ نکته را در اینباره یادآور میشوم:
۱٫ علاقه های تاریخی؟/ پررنگ شدن نام رضاشاه در سالهای اخیر را نمیتوان تنها به علاقههای تاریخی مردم ایران نسبت داد چرا که اگر چنین بود همین علاقه را به تاریخ انقلاب مشروطه و قهرمانان آن در ۱۵ سال قبل از کودتای سوم اسفند نشان میدادند حال آن که میدانیم اطلاعات غالب ایرانیان از انقلابی که ایران را به جهان پیوند زد و مناسبات کهنه را برانداخت، بسیار اندک است. (تاریخ رسمی کشور در دهههای اخیر هم تنها به نقش روحانیون توجه دارد و حتی شیخ فضلالله نوری دشمن مشروطه را که به حکم فاتحان مشروطه خواه تهران و به اتهام همکاری با محمد علی شاه به اعدام محکوم شد در زمرۀ رهبران انقلاب مشروطه به خورد بچه مدرسه ایها می دهند!)
پس این توجه، دلیل یا دلایل دیگری دارد. می تواند ناشی از تبلیغات شبکۀ «من و تو» و نفوذ شبکههای اجتماعی و البته به قصد ابراز نارضایتی از عملکردها باشد. پیدا شدن جسد مومیایی شدۀ منتسب به رضاشاه و شعارهایی در اعتراضات دی ماه ۹۶ نیز قطعاً بیتأثیر نبوده است.
مهمتر از همه اما افراط تاریخنگاری رسمی و صدا و سیما در تخریب است تا در مقابل دیوی که اینجا ساختند آنجا هم فرشتهای بسازند. ایرانیان با پیشینۀ آیین زرتشت «دوگانه ساز»ند و به امور مختلف نگاه خیر و شر و اهورا / اهریمن دارند.
عامل دیگر سفرهای متعدد ایرانیان به ترکیه است. برخی احساس میکنند پروژۀ رضاخان در ایران ناکام ماند ولی همتای او مصطفی کمال پاشا در ترکیه آن را جلو برد. همسایگی ترکیه با ایران، علاقۀ وافر رضا شاه به آتاتورک به رغم بیعلاقگی او به مردمان ترک و نفوذ فرهنگی ترکیه در ایران در سالهای اخیر به سبب سریالهای شبکههای جِم این مقایسه را دامن زده است.
۲. سید ضیاء مرد شماره یک/ هر چند سوم اسفند با نام رضاخان پیوند خورده اما سید ضیاء خود را مرد شمارۀ یک کودتا میدانست و این را هم در دفاعیه خود در مجلس چهاردهم به صراحت گفته و هم در گفت و گوی مفصل با صدرالدین الهی روزنامه نگار. در اصطلاح سینماییها نقش اول او بود و رضاخان نقش مکمل را ایفا میکرد و بعد از ۱۰۰ روز و با حذف سید ضیا به نقش اول تبدیل شد. از این رو از تبلیغ کنندگان میتوان پرسید چرا اصرار دارند نقش سید ضیا را فراموش کنند یا کمرنگ جلوه دهند؟
این یادآوری می تواند مفید باشد که در سال ۱۳۲۲ و در آغاز سلطنت محمدرضاشاه جوان و در حالی که کشور در ضعف کامل پس از اشغال و تحقیر قدرتهای خارجی به سر میبرد مجلس چهاردهم تشکیل و دکتر محمد مصدق نمایندۀ اول تهران شد و سید ضیاءالدین طباطبایی هم به عنوان نمایندۀ یزد به مجلس چهاردهم راه یافت. مصدق اما به اعتبارنامۀ او اعتراض کرد و تلویحا هشدار داد که سیدضیا درصدد انجام کودتایی دیگر است و همین یعنی مصدق هم سیدضیا را مجری اصلی کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ میدانسته است.
مخالفت دکتر مصدق با اعتبارنامۀ سیدضیاء در آغاز مجلس چهاردهم در دو نطق تاریخی ۱۶ و ۱۷ اسفند ۱۳۲۲ سیدضیا را پس از ۲۳ سال واداشت تا به صراحت بگوید اگر چه نقش اول با او بوده اما مسؤول عملکردهای بعدی نیست با این حال به صراحت گفت: «فرد اول کودتا من بودم نه رضا خان.»
۳٫ شروع مدرنیزاسیون ایران / این ادعا یا تصور که مدرن شدن ایران با رضاشاه شروع شد درست نیست. زیرا روند نوسازی ایران از زمان ولیعهدی عباس میرزا – ولیعهد فتحعلیشاه– آغاز شده بود و اگر خود او بر تخت مینشست بسی زودتر، شاهد گذار ایران از سنت به مدرنیسم و تجدد بودیم و از نابختیاری های ایرانیان یکی هم است که عباس میرزا قبل از آن که به سلطنت برسد درگذشت و مسیر تغییر کرد و فرزند او محمد میرزا یا محمد شاه بعدی از توسعه گرایی پدر ارثی نبرده بود.
یادمان باشد که سردار سپه هم خود رییسالوزرای یک پادشاه قاجار بود. همین که قزاق بود یعنی قبل از رضاشاه هم ما قشون داشتیم. اولین مرکز آموزش عالی ایران هم نه دانشگاه تهران که دارالفنون است که امیر کبیر پایه گذاشت و ناصرالدین شاه قاجار افتتاح کرد. اتومبیل و سینما و موتور برق و دیگر مظاهر تمدن جدید همه در دوران ناصرالدین شاه قاجار وارد ایران شد و این تلقی که ناگهان با رضاشاه چشم و گوش مان باز شد به کلی نادرست است.
با سه سفر او به فرنگ که در تاریخ پادشاهی ایران بیسابقه بود نگاه او تغییر کرد. چنان که گفته شد این گونه نیست که رضاشاه ایران را ابتدا به ساکن مدرن کرده باشد البته روند مدرنیزاسیون را سرعت و وسعت و عمومیت داد و چون کشور دیگر به صورت ممالک محروسه اداره نمی شد بیشتر به چشم آمد ولی انکار دستاوردهای قبل و این ادعا که نقطه صفر ما سال ۱۳۰۴ و پس از سلطنت رسمی رضاشاه است از تبلیغات نادرست عصر پهلوی و به تبعیت از ترکیه است. حال آن که با فروپاشی امپراتوری عثمانی ترک های عثمانی دولت ترکیه را تأسیس کردند. ایران ولی همیشه ایران بوده و رضاشاه حاصل فروپاشی نیست.
تبلیغات شدید ضد قاجار در دوران حکومت پهلوی همچنین تصویر شاهانی بی عرضه و زنباره و عقبافتاده را از سلسله قاجار ترسیم کرده و این انگاره به خاطر قراردادهای خفت بار ترکمنچای و گلستان و قتل امیرکبیر در آغاز صدارت ناصرالدین شاه و همسران فراوان فتحعلیشاه و عافیتطلبی احمد شاه قوت گرفته است.
حال آن که اگر معیار نگاه مدرن باشد، اتفاقا ناصرالدین شاه از هر پادشاه دیگر ایران مدرنتر بوده است و کافی است سفرنامههای او را بخوانیم.
اگر قرار باشد به خاطر ضعف و فتور دورۀ احمد شاه، اسلاف او را هم تحقیر کنیم این قاعده باید شامل پهلویها هم بشود و بپرسیم چرا از ضعف محمد رضا در سال ۵۷ به رضاشاه نمیرسند یا از شاهسلطان حسین صفوی به اجداد او خاصه شاه عباس و کل صفویه را زیر سؤال نمیبرند؟
۴٫ نابَسندگیِ رییسالوزرایی/ این پرسش قابل طرح است که اگر رضاخان تنها به فکر آبادانی ایران بود و به قدرت و سلطنت و حکومت نمیاندیشید، چرا به رییسالوزرایی و استمرار همان روند ۴ ساله بسنده نکرد که در آن مقطع حامیانی در اندازه و آوازۀ ملک الشعرای بهار هم داشت، و در پی تأسیس جمهوری و برانداختن قاجار برآمد و بعد از مخالفت روحانیون با جمهوری به فکر آن افتاد که خود شاه شود؟
مگر جز این است که احمد شاه بیچاره به معنی واقعی کلمه سلطنت میکرد نه حکومت و اصلا از ایران رفته بود و در پاریس خوش میگذراند تا به تصور خود پادشاه مشروطه باشد؟
در پاسخ گفته میشود درست است. او رفته بود اما هر آینه امکان داشت احمد شاه او را عزل کند و پروژههای سردار سپه ناتمام بماند. توضیح و دفاع خود رضاشاه اما این است: من تاج را از سر احمد شاه برنداشتم و بر سر خودم نگذاشتم. تاج پادشاهی زمین افتاده بود. من از روی زمین برداشتمش نه از سر کسی.
۵٫ حذف یاران و حواریون/ استخوانبندی و تیم اصلی ده سال اول سلطنت رضاشاه را ۷ چهره شکل میدادند و رضاشاه در دهۀ دوم ، هر هفت نفر را به شکلی کنار زد.
اگر کارنامه ۱۰ سال اول سردار سپه/ رضاشاه قابل دفاع است چرا با معماران همان دوره چنان کرد و اگر کارنامۀ اینان قابل دفاع نیست و از حذف آنان میتوان دفاع کرد پس معماران اصلی که بودند؟
آنچه به عنوان خدمات رضاشاه توصیف میشود در واقع حاصل فکر و عمل این ۷ نفر است: مستوفیالممالک، نصرت الدولۀ فیروز، عبدالحسین تیمورتاش، مخبر السلطنه، محمد علی فروغی، علی اکبر داور و سید حسن تقی زاده.
بر این اساس میتوان گفت رضاشاه چوب جفا به اینان را خورد و اگر در سال های آخر یکی از این ۷ نفر در کنار او بود چه بسا از آن پایان تراژیک میجست. در روزهای آخر فقط فروغی مانده بود آن هم نه در ساختار حکومت که در کنج خانه و اگر او هم نبود مجال انتقال سلطنت را نمییافت.
۶٫ لیاقت یا دسیسه/ اگر نقش اول کودتا سید ضیا بوده چرا او را پس از ۱۰۰ روز کنار زدند و اگر ستایش کنندگان رضاشاه به کارنامۀ او کار دارند و نه نحوۀ روی کار آمدن اوچرا کاری به سید ضیا ندارند؟
ساده سازی ماجرا این است: ایران آشفته بود و رضا شاه ظهور کرد و با انگلیسها درافتاد و چون جانب آلمانها را گرفت همان انگلیسی ها او را کنار گذاشتند و به تبعید فرستادند.
به عبارت دیگر اگر به قدرت و تخت رسید حاصل لیاقت خودش بود و اگر کنار زده شد دسیسۀ خارجی بود. با این وصف چرا همان دسیسه چینان، سلطنت را در خانوادۀ پهلوی ادامه دادند؟ پاسخ می دهند تا حکومت به دست کمونیستها نیفتد.
این آشفتگی استدلالی به خاطر انکار سید ضیاست. حال آن که اگر او را از معادله کنار نگذاریم حل آن ممکن است.
۷. داغتر از پسر/ موج تبلیغات کنونی برای رضا شاه در عصر محمد رضا هم نبوده و اساساً شاه تا مدتها کاری به پدرش نداشت و در آغاز دهۀ ۵۰ و به خاطر جشن های ۲۵۰۰ ساله بود که اسکناس تصویر پدر و پسر منتشر شد و گرنه خود محمد رضا شاه علاقه ای به تجدید خاطرات پدر نداشت. تنها در سالنامۀ دنیا رجال قدیمی از عهد رضاشاه خاطره مینوشتند.
به عبارت دیگر آن قدر که در سالهای اخیر از رضاشاه میشنویم در دورۀ محمد رضاشاه که پسرش بود نمیشنیدیم! یک دلیل این بود که برای شاه مناسبت های تاریخی آزارنده بود. این که در روز آغاز سلطنت او پدر و اعضای خانواده در حال ترک ایران بودند و پادشاه ایران شد ولی پدرش در آفریقای جنوبی و جزیرۀ موریس روزگار میگذراند و همان جا از دنیا رفت و تا چند سال پس از مرگ، جنازۀ او را نمیتوانست برگرداند موضوعاتی نبود که بخواهد مدام یادآوری کند.
۸٫ تخریب قاجار/ هواداران سلطنت از جمهوری اسلامی انتقاد میکنند که در این ۴۲ سال و در تریبونها و صدا وسیما و کتب درسی تا توانسته سیمای رضاشاه را سیاه جلوه داده است. اما آیا این همان کاری نیست که پدر و پسر طی ۳۷ سال با قاجار کردند؟
اگر خودشان به خاطر مدرنیسم شایستۀ ستایش بودند ناصرالدین شاه مدرن نبود؟ اگر گناه ناصرالدین شاه قتل امیر کبیر بود – که بود- چرا پدر و پسر در حق دکتر مصدق که امیرکبیر دوبارهای بود چنان کردند؟ حال آن که مصدق تا لحظۀ آخر به سلطنت مشروطه وفادار ماند.
۹٫ اگر انگلیسی بود/ در رد اتهام انگلیسی بودن رضاشاه گفته میشود اگر انگلیسی بود چرا او را برداشتند و به تبعید فرستادند و تحقیر کردند و حتی چمدانهای او را در بندرعباس تفتیش کردند تا جواهرات سلطنتی را نبرده و ندزدیده باشد.
جدای این که انگ انگلیسی را درست بدانیم یا نه فراموش نکنیم اولا: این همه آدم که از هم طلاق میگیرند نیز روزی ازدواج کرده و سال ها در یک بستر خفته و خاطرات مشترک داشتهاند و دارند. روزگاری شاید مورد وثوق بوده و بعد از چشم آنها افتاده است. درست مثل رفتاری که خود رضا شاه با تیمورتاش و داور و دیگران داشت. به عرش میبُرد و بعد که خشم میگرفت، بر فرش میکوفت.
ثانیا: چرا انگلیس در جنگ دوم جهانی به اشغال ایران روی آورد؟ برای یاری اتحاد شوروی که در مقابل آلمان تاب آورده و می توانست هیتلر را شکست دهد و روسها خواستند رضا شاه برود و انگلیسیها اجرا کردند نه این که انگلیسیها در رقابت با آلمان ها او را بردارند. کما این که سر ریدر بولارد هم گفته «متفقین هرگز به روشنی خواستار کناره گیری رضا شاه نشدند.»
رضاشاه عمیقا ضد کمونیست بود و شوروی را خوش نمی داشت اگر چه از مسلک اشتراکی چندان هم سر در نمیآورد. پس بهتر آن است که گفته شود دولت انگلستان به خواست اتحاد شوروی رأی به حذف رضاشاه داد و روش ها هم لابد فکر می کردند سر فرصت با شاه جوان وارد گفت و گو می شوند.
۱۰٫ سفارت یا وزارت خارجه/ در تبلیغات رسمی و در سریال های تلویزیونی بارها گفته شده که دولت انگلستان مجری کودتای سوم اسفند بوده است. دکتر همایون کاتوزیان اما اول بار ثابت کرد که هر چند سفارتخانه در جریان بوده ولی وزارت خارجه در جریان نبوده است. آقای زیباکلام هم در مناظره ها و کتاب خود روی این موضوع که وزارت خارجه انگلیس ابتدا در جریان نبوده بسیار تأکید دارد تا اتهام وابستگی را بزداید.
توضیح دکتر مجید تفرشی اما در مناظرهای دیگر گویاست که در بریتانیا و در اموری از این دست تنها وزارت خارجه تصمیم نمی گیرد تا اگر بگوییم بیاطلاع بود یا بعدا مطلع شد و هر گونه احتمال ارتباط را نفی کنیم. در حالی که سفارتخانهها هم اختیار گسترده داشتند و اصطلاح «وزیر مختار» گویاست. جدای این وزارت مستعمرات که در هند دفتر داشته و نخست وزیری و سازمان اطلاعات و امنیت هم طرح می دادند.
در این فقره می توان این روایت را پذیرفت که سید ضیا با سفارت تماس گرفته و موافقت آنان را جلب کرده بود و وزیر مختار هم مسؤولیت را بر عهده گرفت. اما این که در لندن طرحی را نوشتند و دادند دست آیرونساید و او هم مثل فیلم ها برای هر یک از افراد اعم از سید ضیا و رضاخان نقشی را تعریف کرد به درد سریال های تلویزیونی ایران میخورد.
شنیدم دربارۀ سریال معمای شاه خواسته شده بود روی سه موضوع بسیار تأکیدکنند. اول فساد شاه، ثانیا نفوذ بهاییان و سومی وابستگی به انگلیس. اثبات این وابستگی به انگلیس آن قدر مهم است که کارگردانی مثل ابوالقاسم طالبی در سریال « به کجا چنین شتابان» که ربطی به سیاست ندارد نیز دنبال این بود ثابت کند که در اختلاس ها – پیش فروش دورغین خانه- نیز دست انگلیس در کار است تا بعدا به عنوان سرمایه گذار بازگردند.
۱۱٫ اتفاق نظر/ حامیان و مدافعان رضاشاه هم به او در مردم سالاری و دموکراسی و حقوق ملت و آزادیهای مدنی و سیاسی و اجتماعی نمرۀ مثبت نمیدهند و از منظر یک پارچگی ایران و جلوگیری از فروپاشی ستایش می کنند.
وقتی در این باره اتفاق نظر وجود دارد چرا سعی در نگاه صفر و صدی و سیاه و سپیدی داریم؟
۱۲٫ استمرار پاره ای رویکردها / هر چند با انقلاب ۱۳۵۷ سلطنت به طور اعم و پادشاهی سلسلۀ پهلوی به شکل خاص برافتاد و تا سال ها هیچ کس دربارۀ رضاشاه سخنی در ستایش نمی گفت اما این گونه نیست که میراث رضاشاه به کل از میان رفته و جمهوری اسلامی با هر کاری که او کرده مخالف باشد. کما این که تأکید بر زبان رسمی، تمرکزگرایی، اقتصاد دولتی، خدمت سربازی اجباری، بدبینی به برخی خواستهای قومیتی، آموزش و پرورش و آموزش عالی یکدست و نگاه پادگانی به مدرسه و مواردی از این دست به ذات سیاستورزی در ایران بدل شده و از این حیث حامیان رضاشاه نباید زیاد نگران باشند!
۱۳. الگو برداری ناقص/ الگو برداری رضاشاه از آتاتورک ناقص بود. ترکیه صاحب حزب و پارلمان و جامعۀ مدنی شد و آتاتورک مال اندوزی نمیکرد. رضا شاه اما سراغ خرید یا تصرف املاک رفت و حزب و پارلمان و روزنامه را لگدکوب کرد.
۱۴. ترکیۀ اردوغان/ گفتمان مذهبی چه در ترکیه و چه در ایران قوی بود وهست. اگر کسانی گمان می کنند وقوع انقلاب موجب بازگشت ایران به گفتمان مذهبی شد به ترکیه امروز نگاه کنند که بدون انقلاب، قدرت در اختیار یکی از نیروهای تربیت شده در مکتب اخوانالمسلمین است.
وقتی در ترکیۀ لاییک، این اتفاقات افتاده لاییسیته رضاشاه حتی اگر انقلاب ۵۷ درنمیگرفت نیز به همین فرجام می رسید.
۱۵٫ جنگ اول و دوم/ نوع مواجهۀ ایرانیان با نیروهای اشغال گر در دو جنگ اول و دوم هم در ارزیابی کارنامۀ رضاشاه نباید فراموش شود. در جنگ اول دولت مرکزی اقتداری نداشت و از ارتنش سراسری خبری نبود و عشایر و دیگران با چنگ و دندان و با سلاح هایی که در اختیار داشتند در مقابل اشغال گران ایستادند. در جنگ دوم ارتش ۱۰۰ هزار نفری و قدرت دولت مرکزی داشتیم اما انگیزه های محلی از میان رفته بود و به طرفهالعینی هر جا را خواستند گرفتند و به شاه مملکت گفتند برو که اگر به تهران برسیم پوستت را میکنیم و زودتر به سمت جنوب راه افتاد قبل از آن که روسها که به قزوین رسیده بودند وارد تهران شوند.
۱۶٫ مدرنیسم و مدرنیته/ خطای رضا شاه گرایش به آلمان ها نبود. این تصور بود که مدرنیسم بی مدرنیته شدنی است. مدرنیسم تجدد ظاهری است. ساختمان های جدید و محصولات فناوری و مدرنیته روح تمدن است: دموکراسی.
در جمع اولین گروه محصلان اعزامی به اروپا که مهدی بازرگان نیز در شمار آنان بود توصیه کرد تکنیک فرنگ را یاد بگیرند و به کارهای دیگر کار نداشته باشند. اما مگر می شد؟ هم تکنیک را یاد گرفتند و هم به کارهای دیگر از جمله شیوۀ تمشیت امور کار داشتند.
۱۷٫ راز شادمانی/ این پرسش مهم است که اگر رضاشاه چنان است که تلویزیون من وتو تصویر می کند چرا وقتی داشت می رفت همه شاد بودند و احساس می کردند سایۀ دیکتاتور کم شده و چرا محمد رضای جوان در ۱۲ سال اول می کوشید سیمای پادشاهی دموکرات را ترسیم کند و هیچ یک از کارهای پدر را در آن دوازده سال اول تکرار نکرد؟
۱۸. مفهوم کلاسیک پادشاه/ رضاشاه علاقهای به عنوان شاه نداشت و همین یک موقعیت پارادوکسیکال ایجاد کرده بود. همیشه لباس نظامی بر تن میکرد. بیشتر اوقات میایستاد. حرمسرا نداشت. (چند همسری را به معنی حرمسرا ندانیم). شاهان اهل سفر و ضیافت و میگساری و زن بارگی و بزم و خنیاگریاند و او هیچ یک نبود و تنها اهل دود بود آن هم چندان که گرفتار نشود. تنها سفر خارجی او در دوران پس از سردار سپهی هم به ترکیه بود.
از این رو عنوان «دیکتاتور» او را بیشتر می سزد و اطلاق آن را نباید به معنی ضدیت مطلق دانست. چون حامیان و مدافعان نیز او را از جنبه های دیگر می ستایند.
آخرین پادشاه کلاسیک ایران ناصر الدین شاه قاجار است. حتی مظفرالدین شاه و محمد علی شاه و احمد شاه هم نه.
شاه یعنی ناصرالدین شاه و به خاطر همین تصویر او روی قلیان و قوری و قندان باقی مانده است.
سردار سپه اگر می توانست عنوان دیگری برای خود بیابد آن فرجام را نمی یافت. شاهی اقتضائاتی دارد که رضاشاه نداشت.
۱۹٫ تحقیر تبعید/ وضعیت رضاشاه در سالهای تبعید به واقع رقتبار است و هرقدر هم بخواهیم سیمای یک قهرمان را از او ترسیم کنیم بخش آخر کار را خراب میکند.
شگفتا که فرزند او نیز به چنین سرنوشتی مبتلا شد. اگر انگلستان آن بلا را سر رضاشاه آورد چرا محمد رضاشاه فاصله نگرفت؟ چرا پشت مصدق که داشت از همان انگلستان انتقام می گرفت نایستاد؟
۲۰. مطلق انگاری درهر دو سو/ دست آخر این که تبلیغات شبکۀ من و تو آن روی سکۀ تاریخنگاری رسمی صدا و سیماست. همان گونه که انگ مزدور و جاسوس و خود فروخته، مطلقانگارانه است نفی همه روابط و دیکتاتوریها هم مطلقانگاری است.
برای رهایی از این وضعیت نه نیاز است که دستاوردها را انکار کنیم که کافی است ایران ۱۳۰۰ را با ایران ۱۳۲۰ مقایسه کنیم و نه نیاز است نگاه نوستالژیک داشته باشیم.
یادمان باشد که در ایران و در این ۱۱۵ سال دو انقلاب بزرگ به قصد مدرن شدن سیاست ورزی و رهایی از مناسبات کهنه درگرفته است. اولی مشروطه در ۱۲۸۵ خورشیدی و دومی انقلاب ۱۳۵۷٫
عملکردها را باید با اهداف این دو انقلاب سنجید.
رضاشاه پهلوی به میزانی بد است که از مشروطه دور شد و به میزانی خوب که به مشروطه عمل کرد هر چند که در سیاست بهتر است از تعابیر توصیفی خوب و بد بهره نبریم.
همان گونه که نفی رضاشاه با اصرار بر انجام برخی روشهای او سازگار نیست ستایش او نیز با مدعای مردمسالاری نمیخواند.