سایت ملیون ایران

نگاهی به ریشه‌های ژرف یک فاجعه ملی (بخش سوم)، مبنای رفتارهای دوگانه در طیف سوم، طیف نهضت ملی

• به مناسبت ۲۲ بهمن

در بخش‌های یکم و دوم* این نوشته به طیف‌های یکم، دوم و چهارم نیروهای مؤثر در ضدانقلاب اسلامی، به ترتیب شامل: نیروهای اسلامگرای هوادار حکومت دینی، نیروهای مدعی ترقیخواهی ملهم از گرایش جهانی چپ تندرو، و بالأخره طیف هواداران تندروی حکومت فردی که نظام مشروطه‌ی پادشاهی را نیز به غلط رژیم شاهنشاهی می‌نامیدند، به شرح تفاوت‌ها و اشتراکات آنها پرداختیم.

حال باید به طیف نیروها و شخصیت‌های مربوط به نهضت ملی که بطور عمده در جبهه ملی ایران متشکل بودند و در سال ۵۷ دو رفتار متضاد در برابر انحصارطلبی دینی خمینی نشان دادند نیز برسیم.

گذشته‌ی سیاسی کسانی چون نویسنده‌ی این سطور، که از نوجوانی هوادار جدی دکتر مصدق و عضو فعال جبهه ملی بوده‌اند، نه تنها نباید سبب نابینایی آنان نسبت به دورشدن بخشی از رهبری رسمی جبهه ملی از راه مصدق، یعنی مبارزه برای حاکمیت ملی به معنی دقیق و درست آن در شرایط معمول در سراسر جهان، در سال ۵۷ گردد، بلکه به عکس، با شناختی که از تاریخ جبهه ملی دارند به آنان امکان بررسی علل بدور افتادن آن دسته از سران آن از راه اصولی خود و مشروعیت بیان این نظر را می‌دهد.

بار دیگر یادآور شویم که به علت استعفای اکثریت اعضای شورای جبهه ملی منتخب کنگره‌ی آن، در سال ۱۳۶۴، از این تاریخ تا خردادماه ۱۳۵۶ این سازمان به مدت بیش از ده سال دارای مرکزیت رسمی نبود و در نتیجه از دخالت رسمی و جمعی در امور کشور بازماند، اگرچه برخی از سران سرسخت و اعضای وفادار آن از فشارهای شدید و محرومیت‌های معمول در آن دوران نسبت به مخالفان حکومت فردی و از جمله دوران‌های زندان، بی نصیب نبودند. شاپور بختیار و داریوش فروهر در زمره‌ی اینگونه سران بودند. بختیار پس از ۲۸ مرداد از پذیرفتن سمت وزارت کار در دولت فضل الله زاهدی خودداری کرد و، به عکس، همراه با آیت الله سیدرضا زنجانی و مهندس بازرگان، از بنیادگذاران نهضت مقاومت ملی بود. او در آن سالها افزون بر دوره‌های طولانی زندان از هرگونه اشتغال دولتی محروم بود. دکتر کریم سنجابی، استاد حقوق در دانشگاه تهران، یک دوره وزیر فرهنگ دکتر مصدق و یک دوره نماینده‌ی مجلس از سوی جبهه ملی بود، و در دیوان بین المللی لاهه که هر یک از دو طرف دعوی حق معرفی یک قاضی اختصاصی داشتند، از سوی ایران به این عنوان معرفی شده بود. او در دوران پس از کوتای ۲۸ مرداد، پس از ۱۹ ماه اختفاء، به پایمردی حشمت الدوله‌ی والاتبار، برادر ناتنی دکتر مصدق، توانست از اختفاء درآید. پس از تدریس در دانشگاه به وساطت همان شخصیت مدتی را نیز در یکی از شعب دانشگاهی کار می‌کرد. او تا سال ۱۳۳۸ از فعالیت سیاسی برکنار بود، اما در از سرگیری فعالیت جبهه ملی ایران در ۱۳۴۲ شرکت کرد و در کنگره‌ی آن عضویت داشت. پس از از استعفای اعضای شورا در ۱۳۴۴، او به آمریکا رفت و تا ۱۳۵۰ در آن کشور مقیم بود.

در ۲۲ خرداد ماه سال ۱۳۵۶، سه تنی که از آنان یادشد نامه‌ی سرگشاده‌ای خطاب به محمدرضا شاه را امضاء و منتشرکردند که در آن، پس از تشریح بن بست‌های سیاسی کشور و خطرات مترتب بر آن، از وی خواسته شده بود به اجرای قانون اساسی و برقراری حقوق و آزادی‌های مندرج در آن بازگردد. در همین خردادماه ۵۶ نیز بود که باز به ابتکار شاپور بختیار و یاری داریوش فروهر و موافقت جامعه‌ی سوسیالیست‌های ملت ایران، جبهه ملی ایران، با عنوان اندکی متفاوت: اتحاد نیروهای جبهه ملی، مبارزه‌ی رسمی خود را ازسرگرفت. در این تاریخ دکتر سنجابی سرگرم فعالیت‌های حقوق بشری با مهندس بازرگان و دوستان او بود و تنها چند ماه پس از آن، در پاییز آن سال بود که عضویت در اتحاد نیروهای جبهه ملی را پذیرفت و بار دیگر بعنوان یکی از سران جبهه ملی ایران وارد صحنه گردید.

در این مختصر به ترسیم سریع سیمای سه تن از سران جبهه ملی در دوران پس از ۲۸ مرداد، با سه شخصیت متفاوت، هر یک نماینده‌ی خصلتی متفاوت، پرداختیم. اما بدیهی است که این سه تن معرف خصوصیات سیاسی و اجتماعی همه‌ی طیف وسیع نهضت ملی و سازمان آن، جبهه ملی ایران، نیستند. در این باره باید گفت که این طیف بگونه‌ای نماینده و حتی نمایانگر کلیه‌ی اقشار ملت ایران از پایین ترین طبقات اجتماعی و زحمتکشان گرفته تا طبقات میانی مانند کسبه و بازاریان، فرهنگیان، هنرمندان و روشنفکران و دانشگاهیان، دانشجویان و دانش آموزان، مدیران کشوری و وزیرانی از دوران رضا شاه چون الهیار صالح یا باقر کاظمی و حتی اشرافزادگانی چون بختیار و سنجابی بود. آنچه این طیف را از طیف‌های یکم، دوم و چهارم متمایز می‌ساخت رابطه‌ی زنده و حیاتی اجزاء آن با همه‌ی طبقات و بخش‌های جامعه اعم از سنتی یا مدرن، یعنی رابطه‌ای بود که در شرایط عادی به این نیروی اجتماعی نوعی توان واقع بینی و بدورماندن از خیالپردازی هایی را که یا از تعصبات دینی یا از آموخته‌های سطحی کتابی حاصل می‌شد، می‌بخشید. دکتر مصدق که توانسته بود این نیرو را زیر نام جبهه ملی ایران گردآورد، با آنکه خود نیز از منشائی اشرافی بود، توانسته بود با جامعه‌ی واقعی و همه‌ی مؤلفه‌های اجتماعی گوناگون آن رابطه برقرارسازد. اما کاملاً بدیهی است که همه‌ی این ویژگی‌های اجتماعی نیز تضمینی برای برکنارماندن گردانندگان ردیف اول این نیرو از خطاهای کوچک و بزرگ، و حتی از ضعف‌های مَنِشی چون جاه طلبی و خودشیفتگی و حتی ماجراجویی بویژه در دوران‌های بشدت بحرانی، نبود. و چنین تضمین هایی در هیچ جا و هیچ زمانی، خاصه در جامعه هایی که دوران انتقال از استبداد سنتی به دموکراسی را می‌گذرانند، وجودندارد. جبهه ملی ایران نیز از همان نخستین سالهای برپایی آن با پدیده هایی از این دست روبرو شده بود و حتی در دوران رهبری دکتر مصدق نیز آن را تجربه کرده بود. نمونه‌ی دکتر مظفر بقایی کرمانی۶ که در آغاز کار جبهه ملی بسیاری او را جانشین بلامنازع دکتر مصدق می‌پنداشتند، یا حسین مکی که به علت نقش حساسش در فرآبند قانونی خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس، لقب «سرباز وطن» یافته بود، اما هر دو در حساس ترین لحظات به او پشت کردند، به وفاداران به رهبر جبهه ملی آموخته بود که در مبارزات سهمگین سیاسی شمار کسانی که در همه‌ی شرایط، بویژه در أوضاع پیچیده‌ی بحرانی، تا بآخر در تشخیص راه درست یا تصمیم خردمندانه توانایی کامل نشان می‌دهند، و کسانی که به پیروی از جاه طلبی به راه خیانت نمی‌روند، اندک است.

از اینها گذشته در فاصله‌ی سالهای ۳۰ و ۴۰ تا سالهای ۵۰ جامعه‌ی ایران دستخوش دگرگونی‌های بسیاری نیز شده بود که در رفتار سیاسی و اجتماعی اقشار آن اثرات عمیق برجا گذاشته بود. یک نمونه از این تغییرات، که در نوشته‌ی دیگری با شرح بیشتر بدان پرداخته شده است، زوال تدریجی بازار سنتی و رهبران آن و دگرگونی عمیق در منش رهبران بازار جدید بود. می‌دانیم که یکی از پایگاههای سنتی مهم نهضت ملی بازار بود. تا دوران دکتر مصدق بازار سنتی ایران تحت رهبری بازرگانان عمده‌ی استخوانداری بود که در همه‌ی امور بر طبق سننی دیرینه، با سده‌ها قدمت، رفتار می‌کردند و به همین دلیل نیز بجای آنکه آنان پیرو روحانیت باشند روحانیت بود که به دلیل وابستگی مالی به آنان از این قدرت تبعیت می‌کرد. نقش مهم و مثبت این بازاریان در نهضت مشروطه را می‌دانیم و نیز آگاهیم که هواداران شیخ فضل الله در میان آنان جایی نداشتند. کار اصلی بازار سنتی مبادلات داخلی دوسویه میان شهرهای بزرگ و شهرهای کوچک یعنی مراکز صنایع محلی و دستی و مناطق کشاورزی بود و به عبارت دیگر فعالیت آن بطور عمده بر تجارت داخلی، و نه واردات و صادرات، متمرکز بود. با ملی شدن نفت و سرازیر شدن درآمدهای سرشار حاصل از آن و عدم رعایت تعادلی سازنده در تجارت خارجی، واردات هر روز دامنه‌ی بیشتری یافت و بخش هر روز بزرگتری از فعالان درجه‌ی دوم و سوم بازار را به سوی خود جذب کرد. در این دوران رفته رفته شمار دائماً بزرگتری از فعالان بازار و خاصه قشر نوکسیه‌ی واسطه‌ها و پادوها که از سنن و فرهنگ خاص بازرگانان بزرگ سنتی بهره‌ای نداشتند به کار واردات جذب شدند و به سرعت به ثروت‌های بزرگی دست یافتند. این قشر جدید بازاری که خشکه مقدسان در میان آنان فراوان بودند از فرهنگ اجتماعی و سیاسی بازرگانان بزرگ سنتی که دست ملایان همواره پیش آنان دراز بود و به این قشر از بالا می‌نگریست بی بهره و، به عکس آنان، سخت دربند جلب نظر آخوند جماعت بود. رواج گرایش‌های دین سیاسی و ابتکاراتی مانند تأسیس مدارس خاص دینی و حسینیه‌های ارشاد نیز از نتایج پیدایش این قشر جدید بازاری بود که با بازار ملی هوادار نهضت ملی و دکتر مصدق قابل سنجش نبود. سرازیر شدن بخش مهمی از کشاورزان ورشکسته به حاشیه‌ی شهرهای بزرگ نیز که به علت افزایش درآمدهای دولت به مراکز بزرگ کارهای ساختمانی تبدیل شده بود، و رشد فرزندان آنها در این شرایط منفی که در آن از فرهنگ آزادی، از آزادیهای سیاسی و برخورد آزادانه‌ی آراء و عقاید گوناگون اثری نبود، یکی دیگر از دگرگونی‌های جامعه‌ی ایران بود که نمی‌توانست در تقویت پایگاه اجتماعی نهضت ملی اثر مثبت داشته باشد. تآثیر همه‌ی این عوامل نو و عوامل مشابه دیگر را بطور عمده در اوضاع سالهای ۵۰ که هواداران خمینی به سرعت سرگرم سازماندهی مخفی خود هستند، و حوادثی که تحت تأثیر تبلیغات آنها صورت می‌گرفت، بویژه در سالهای ۵۶ و ۵۷ که به رفتارهای خشونت آمیز علنی، مانند آتشسوزی‌ها در اماکن عمومی، دست می‌یازند، می‌بینیم.

رهبران سیاسی همواره و در همه‌ی گرایش‌ها بر دو نوعند: بخشی از آنها که در برابر جریانات تند جدید سر خم می‌کنند و حرکت خود را با جهت آن جریانات منطبق می‌سازند. یک بخش دیگر نیز هستند که حرکت آنان در همه‌ی شرایط تابع باورهای ژرف و ارزش‌های والایی است که زندگی خود را در خدمت آنها قرارداده‌اند. از باب مثال در مهرماه ۵۷، دکتر سنجابی، در تهران، در پاسخ به یک پرسش خبرنگار روزنامه‌ی لوموند، می‌گوید

«دوازده ما پیش، انتقاد از پادشاه جرأت می‌خواست؛ امروز تمجید از وی محتاج جرأت است. ما دیگر جرأت نمی‌کنیم از یک سلطنت مشروطه سخن بگوییم، حتی با اینکه در برنامه‌ی ما پیش بینی شده است.» [ت. ا. ]
و این سخنان مربوط به سه هفته‌ای پس از تظاهرات ۱۷ شهریور است؛ اقدامی که نیروی مذهبی هوادار خمینی با دعوت بدان به چنان قدرت نمایی دست زده بود که بعدها از زبان معادیخواه آن را «برگ زرین انقلاب اسلامی» می‌نامیند.
در واقع هم از آن زمان به بعد دکتر سنجابی دفاع از قانون اساسی مشروطه را رهاکرد. آنچه در این سخن دکتر سنجابی مهم است مسئله‌ی داشتن و نداشتن جرأت در دفاع از یک موضع است، نه ماهیت آن موضع. او خود معترف است که آنچه انتقاد از آن یک سال پیش تر جرأت می‌خواسته، یعنی انتقاد از پادشاه، امروز تغییر کرده، و حال عکس آن جایش را گرفته، یعنی دفاع از مشروطیت است که جرأت می‌خواهد.
درست به عکس او، دکتر بختیار در همان روز به همان روزنامه می‌گوید «ما تا کنون همواره از اجرای قانون اساسی دفاع کرده‌ایم و امروز هم همان را می‌خواهیم. البته با هرگونه دیکتاتوری هم به شدت مبارزه می‌کنیم.»
برای بختیار مفاهیمی چون «جرأت» مطرح نیست. برای او جو حاکم نیز ملاک و تعیین کننده‌ی چیزی که باید از آن دفاع کند نیست! در این تاریخ با پیشنهاد نخست وزیری به هر یک از آن دو سه ماه فاصله داریم و اینجا هم تفاوت برخورد میان آنان، در مواضع سیاسی روزشان را می‌بینیم.

در بزنگاه سالهای ۵۶ و ۵۷ با چهار کاراکتر گوناگون در رأس نهضت ملی سروکار داریم که همگی در رفتارهای خود در برابر حوادث انگیزه‌های یکسانی ندارند.

استاد غلامحسین صدیقی
یکی از آنها دکتر غلامحسین صدیقی، پدر جامعه شناسی ایران، وزیر کشور در دومین دولت مصدق و قائم مقام نخست وزیر به هنگام سفر وی به دیوان لاهه بود. دکتر صدیقی مردی بود هم دانشمند و هم استوار در باورها و سخت پابرجا در اصول سیاسی نهضت ملی. او پیشنهاد نخست وزیری از سوی پادشاه را با طرح این شرط پذیرفت که وی از کشور خارج نشود. برخلاف ادعاهای هواداران دکتر سنجابی سبب اصلی عدم تشکیل دولت او حملات شدید دکتر سنجابی به وی، پس از پذیرفتن نخست وزیری بود و از جمله این که جبهه ملیِ دکتر سنجابی در اطلاعیه‌ای مدعی شد که دکتر صدیقی «از سالها پیش عضو هیچیک از ارگان‌های جبهه ملی نبوده است»! علاوه بر زننده بودن چنین اظهاری، می‌دانیم که در آن «سالهای» مورد اشاره هنوز جبهه ملی کار خود را از سرنگرفته بود و نه وجود رسمی داشت و نه هیچ «ارگان رسمی» و دکتر سنجابی نیز خود نیمی از آن سالها را در آمریکا به استراحت گذرانده بود. دکتر صدیقی اگرچه در آن تاریخ، بدین علت که او را تنها گذاردند، بناچار از تشکیل دولت انصراف جست، اما در عوض پس از تصمیم دکتر بختیار به تشکیل دولت ملی خود محکم در کنار او ایستاد و برخلاف ادعای ناروای کسانی که بختیار را متهم به تکروی می‌کنند، ضمن ستایش از ایراندوستی و شجاعت وی بارها و به صدی بلند همه را به دفاع و پشتیبانی از او فراخواند. صدیقی نمونه‌ی برجسته و کاملی از آن سنخ رهبران نهضت ملی بود که پای بر زمین واقعیت‌های تاریخی و سیاسی داشتند، و آرامانخواهانه اما بدور از توهمات ایدئولوژیک و أغراض شخصی، با تمام وجود برای نجات کشور می‌کوشیدند. اومظهری از فرهنگ سنتی و دانش مدرن در ایران بود.

دکتر کریم سنجابی
دکتر سنجابی همانگونه که در بالا، در گفته‌ای نقل از او، درباره‌ی «جرأت» داشتن یا نداشتن در دفاع از یک اصل بر حسب شرایط گفته شد، بیش از آن که تابع أصول و عقاید استواری باشد از شرایط و اوضاع روز پیروی می‌کرد، موقعیت فردی و بردوباخت شخصی برایش در درجه‌ی نخست اهمیت بود و از سخنان کوته بینانه‌ی دستیاران و خواستهای جاه طلبانه‌ی نزدیکان نیز بسیار تأثیر می‌پذیرفت. در پاسخ هایی که به ضیاء صدقی، مصاحبه کننده‌ی دانشگاه هاروارد می‌دهد، سخن محکم و روشنی دیده نمی‌شود. آنجا که مصاحبه کننده درباره‌ی برنامه‌ی حکومتی خمینی و نزدیکانش پیش از «انقلاب اسلامی» می‌پرسد، می‌گوید (ملایان متنفذ) همواره بطور مبهم از این سخنان می‌گفته‌اند اما نقشه‌ی واقعی برای حکومت نداشته‌اند. و در برابر پرسش کننده که پافشاری کرده می‌گوید ولی خمینی از این برنامه در کتاب خود پرده برداشته بوده، باز پاسخ می‌دهد که در آن کتاب هم چنین برنامه‌ای بدین شکل ندیده است؛ و چون پرسش کننده تصریح می‌کند که در کتاب «حکومت اسلامی» یا «ولایت فقیه» این برنامه بسیار دقیق مطرح گردیده، بناچار و برای گریز از پاسخ جدی، می‌گوید «شاید کتابی که من خوانده‌ام کتاب دیگری بوده است»! همه‌ی رفتارها، کنش‌ها و واکنش‌های او از همین گونه است. در پاریس اعلامیه‌ی سه ماده‌ای معروف را به خمینی می‌دهد؛ اعلامیه‌ای که در آن در همه‌ی عبارات بجای ارتباط با قانون اساسی مشروطه و روح و جان آن یعنی حاکمیت ملی، برخلاف اصول اساسی نهضت ملی مصدق، اصل بر موازین شرع اسلام گذاشته شده، فی المثل، با جمله‌ای از این قبیل که «سلطنت کنونی ایران با نقض مداوم قوانین اساسی و اعمال ظلم و ستم و ترویج فساد و تسلیم در برابر سیاست بیگانه فاقد پایگاه قانونی و شرعی است»، و حرکت‌های اعتراضی روز کشور جنبش ملی اسلامی نامیده شده است بی آنکه تناقض میان دو صفت اخیر در نظر گرفته شده باشد بدین معنی که اگر جنبش اسلامی است به جبهه ملی چه ربطی دارد و اگرملی است چرا جبهه ملی باید به خمینی تعهد بسپارد۷. اما هم او و هم مدافعان او این واقعیت مسلم را که اعلامیه سراسر دینی و اسلامی و اعلام تسلیم به نظریات خمینی است، بطوری که با یک رجوع ساده به متن بر هر کسی آشکار می‌شود، چنانکه گویی با کودکان یا عوام سروکار داشته باشند، منکر می‌شوند.
برخی مدافعان مدعی شده‌اند که آن متن به اتفاق آراء مورد تأیید شورای مرکزی ج.‌م. قرارگرفته است. نخست باید گفت که در جلسه‌ی هیأت اجرائی در رأی گیری به آن از سه عضو حاضر دو نفر بدان رآی مخالف داده بودند و معلوم نیست این دو رأی مخالف که یکی از آنها رأی شاپور بختیار و دیگری رأی نماینده‌ی جامعه‌ی سوسیالیست‌ها بوده چگونه در جلسه‌ی شورا به رأی موافق تبدیل شده است؟ دوم این که در مصاحبه‌ای با روزنامه‌ی شرق که مشخصات آن را در مقاله‌ی دیگری داده‌ام، زنده یاد عبدالعلی ادیب برومند می‌گوید من، در زمان صدور آن اعلامیه در پاریس، عضو شورای جبهه ملی بوده‌ام و می‌دانم که آقای سنجابی موافقت شورا برای صدور چنین متنی را نداشته است. تعجب آور خواهد بود اگر آن زنده یاد با چنین اظهاری خود در جلسه‌ی آبانماه شورا به آن متن رأی داده باشد. افزون بر این منشی شورا ادعاکرده است که در آن جلسه «همه‌ی اعضاء» شرکت داشته‌اند. همچنین ادعا شده که متن به اتفاق آراء به تأیید شورا رسیده و دکتر بختیار هم زیر آن را امضاء کرده است، حال آن که امضاء حاضران در جلسه در زیر صورت مجلس امری عادی است و به معنی تأیید مصوبات جلسه نمی‌باشد. از مهندس زیرک زاده نیز به عنوان یکی دیگر از تأییدکنندگان آن متن نام برده شده، در حالی که آن زنده یاد در کتاب خاطرات خود به صراحت گفته است که از سالیان بسیار پیش از آن حوادث در هیچ فعالیت سیاسی حضور نداشته و اولین حضور او در جلسه‌ای غیر رسمی است در فردای روز اعلام نخست وزیری دکتر بختیار، ۹ دیماه، در خانه‌ی یکی از اعضای حزب ایران، یعنی حدود دو ماه پس از آن جلسه‌ی شورا، جلسه‌ای که متن مورد بحث موضوع آن نبوده است. از این قبیل ادعاهای نادرست از سوی مدافعان دکتر سنجابی بسیار دیده شده و این خود نشانه‌ای از سقوط اخلاقی این گرایش است.
در شرایط عادی، افراد «همتراز»، بدون توجه به چگونگی مبارزات و درگیری‌های آنها با قدرت و تجاربشان، همگی کمابیش همسنگ می‌نمایند؛ آنچه می‌تواند شخصیت‌ها را محک زده از هم متمایز گرداند پیچ‌های تند و آزمون‌های بزرگ تاریخی است. هر شخصیت تاریخی جوهر خود را در لحظات حساس و در میان بحران هایی که به منش‌های نیرومند نیازمند است می‌تواند نشان دهد، اگر از چنین منشی برخوردار باشد. در زمانی که جبهه ملی مصدق به رهبری به اصالت و استواری خود مصدق، یعنی کسی که در برابر هیچ طوفانی نلرزیده بود، نیاز داشت، وجود دکتر سنجابی در رأس آن، که تنها نتیجه جایگاه شیخوخیت در جامعه‌ی سنتی ما بود، یعنی به سبب داشتن سنی ده سال بیشتر از سن بختیار، بزرگترین تهدید برای این سازمان، نام و آبروی آن و از آن مهمتر برای آینده‌ی کشور بود. او به هر کاری که روی می‌آورد به سودای ریاست بود. در خردادماه ۵۶ که اتحاد نیروهای جبهه ملی به ابتکار بختیار تشکیل شد او بدان واردنشد و به جمعیت حقوق بشر مهندس بازرگان پیوست، به امید ریاست آن؛ و چون ریاست را به بازرگان دادند از آن رویگرداند و ناچار به همان اتحاد نیروها پیوست، زیرا می‌دانست که به علت همان شیخوخیت در آنجا ریاست او حتمی است.
در برخورد با رهبری خمینی ظاهر و باطن دکتر سنجابی یکی نبود. زمانی که پس از ملاقات سنجابی با شاه او از طریق دکتر عبدالرحمن برومند پیامی برای خمینی فرستاد و از او پرسشی کرد، البته بیجا و غیرلازم، و خمینی در پاسخ گفته بود «این فضولی‌ها به شما مربوط نیست؛ من در وقتش تصمیم می‌گیرم»، بختیار با شنیدن گزارش برومند از این دیدار گفت من اصولاً با آخوند‌ها کار نمی‌کنم. اما سنجابی سهل انگارانه پاسخ داد «آخوند را سمبلش می‌کنیم» (خاطرات شفاهی دکتر عبدالرحمن برومند به دانشگاه هاروارد)، و دیدیم که چگونه… کرد. پس از خرابی کارها هم در یک مهمانی به شام در منزل یک وکیل دادگستری، از شاگردان سابق او در دانشکده‌ی حقوق، در پاسخ میزبان که نظرش درباره‌ی خمینی را پرسیده بود، گفته بود «خمینی آخوند ده است.» و همین «آخوند ده» بود که روز بازگشتش به ایران خبرنامه‌ی جبهه ملی به رهبری دکتر سنجابی درباره‌ی او به تملقی شرم آور نوشته بود «امروز برای اولین بار آفتاب از غرب طلوع می‌کند»!
او با توجه به این که مرد ایستادن در برابر خمینی نبود می‌بایست جای خود را به کس دیگری واگذار می‌کرد که برای این کار ساخته شده بود؛ خود او می‌توانست او را یاری دهد یا اگر این همت را هم نداشت، دستکم به کناری بنشیند تا دیگران این مهم را به پیش برند. اما راهی که دکتر سنجابی در برابر خمینی در پیش گرفت بردن جبهه ملی، با همه‌ی خدمات آن و نام بلند بنیانگذارش، به یک قربانگاه خوفناک تاریخ بود. باید گفت که در این کار او تنها نبود و بسیاری دیگر نیز دون همتانه یا او را تأییدکردند یا دستکم همراهی نمودند. و این نکته‌ی منفی را هم می‌توان بپای طیف سوم، طیف ملی نوشت.
اگرچه با تشکیل دولت بختیار و تنها گذاردن او ازسوی یاران نیمه راه آینده‌ی کشور در آن روزها از خطری که آنرا تهدید می‌کرد نجات نیافت اما دست کم حیثیت نهضت ملی، که برای مبارزات آینده ضرورتی حیاتی داشت از دستبرد حادثه جان بدربرد و اعتبار اصالت راه طیف سوم نابود نشد.

مهندس مهدی بازرگان
برخلاف دکتر کریم سنجابی، منهدس بازرگان مرد عقیده و مبارزه بود. در آغاز گفته بودیم که تفاوت عمده‌ی نهضت ملی به رهبری دکتر مصدق با سه طیف دیگر در این بود که، روی آوردگان به این راه، برخلاف آن سه، بجای غوطه خوردن در توهمات ایدئولوژی‌های سیادت طلب، پای بر زمین واقعیت‌ها داشتند و به روش آزمون و خطا عمل می‌کردند. این بدان معنا هم نبود که مردمان آرمانخواهی نبودند. چنان که بسیاری از آنان در راه آرمانهای خود حاضر به همه گونه ازخودگذشتگی نیز شدند. از خود مصدق که در راه رهایی ایران از بندهای کهنه‌ی استعمار به همه‌ی سختی‌ها تن درداد و از مرگ هم نهراسید تا حسین فاطمی که نمونه‌ی کامل جانفشانی آگاهانه در راه یک آرمان بزرگ و واقع بینانه‌ی میهنی بود، و قهرمانان کمتر شناخته شده‌ای چون سرتیپ افشارطوس رییس شهربانی دکتر مصدق و سرگرد سخایی رییس شهربانی کرمان، همه‌ی نشانه‌های ازخودگذشتگی در راه رهایی میهن و آزادی ملت از سوی مبارزان نهضت ملی دیده شده است. اما هیچیک از این رفتارها به نام یک ایدئولوژی هژمونیست و به اصطلاح «رهایی بخش» نبود. مهندس بازرگان نیز اگر حاضر به همه گونه ازخودگذشتگی بود، متأسفانه چنین می‌پنداشت که نهضت ملی با همه‌ی بار سنگینی که برداشته بود از یک ایدئولوژی «رهایی بخش» محروم بود. این نکته را در روزی که به تصمیم دولت مصدق برای خلع ید از شرکت نفت انگلیس و ایران به آبادان رفته بود و ابراز احساسات پرشور جمعیت بزرگی از مردم این شهر در استقبال از هیأت خلع ید را دیده بود، یکی از همراهان وی از او شنیده بود. او گفته بود که با چنین نیروی عظیم و احساسات عمیقی اگر یک ایدئولوژی مناسب هم برای بسیج آن داشتیم چه کارهای شگرفی… که می‌توانستیم بکنیم (نقل به معنی). گویی او با همه هوش و دانش خود درنیافته بود که برای به حرکت آمدن آن نیرو که محرک آن همان روش آزادگرانه‌ی مصدق بود به عامل دیگری که او ایدئولوژی می‌نامید نیازی نبود. بازرگان که از آرمانخواه ترین مردان نهضت ملی بود با کمال تأسف، به دلیل این که، برخلاف رهبر خود مصدق، معنای تفکیک دین از سیاست را درنیافته بود، به این خطای بزرگ دچارشده بود که تصور می‌کرد نهضت ملی نیازمند یک ایدئولوژی است که باید برای آن تدارک دید و این کار را در الهام از باورهای دینی خود که، البته نمی‌توانست میان همه‌ی آزایخواهان مشترک باشد، می‌جست! او با اینکه در فردای ۲۸ مرداد همگام با آیت الله سیدرضا زنجانی و شاپور بختیار به تأسیس نهضت مقاومت ملی همت گماشت، اما هیچگاه از اندیشه‌ی تدارک یک ایدئولوژی دینی برای نهضت ملی بیرون نیامد. در همان دوران بود که به کمک جوانان انجمن‌های اسلامی که از پیش از ملی شدن نفت گردشان آورده بود، در همان نهضت مقاومت ملی نوعی انشعاب ناخودآگاه بوجود آورد که پس از اعلام ازسرگیری فعالیت‌های جبهه ملی ایران در پایان سالهای ۳۰، به تأسیس نهضت آزادی ایران، یعنی در حقیقت، این بار انشعابی خودآگاهانه از جبهه ملی، انجامید. او به عنوان یک مرد عمل و آرمان، ترکیبی ناموزون از یک نوع واقع بینی عملگرا و آرمانخواهانه از یک سو و گونه‌ای ایده آلیسم ایدئولوژیک دینی از سوی دیگر بود. جنبه‌ی اول عاملی بود که او را به بختیار نزدیک می‌کرد؛ عامل دوم عنصری بود که میان او و بختیار و دیگر سران نهضت ملی دیوار می‌کشید. در آخرین ماههای ۵۷، پابه پای دکتر صدیقی، او بیش از همه‌ی سران نهضت ملی در راه موفقیت دولت بختیار کوشید تا جایی که دست به ابتکار یک قرار دیدار میان خمینی و بختیار زد که قراربود خود او نیز در آن حضور داشته باشد؛ حقیقتی پراهمیت که بسیار نادیده گرفته شده و ناشناخته مانده است. اینگونه کوشش‌ها از بُعد اول شخصیت او سرچشمه می‌گرفت: بعد عملگرا و آرمانخواه. اما در شکست دولت بختیار هم او سهم کمی نداشت. زیرا قبول تشکیل دولت موقت که ردّپای بعد دوم شخصیت او، بعد ایدئولوژیک، در آن دیده می‌شود، در رفع ترس و بدبینی‌های سران ارتش نسبت به رهبری خمینی اثری تعیین کننده داشت. زیرا آنان در هر حال در وجود بازرگان یکی از همکاران مصدق، یعنی سیاستمداری ملی و قابل اعتماد را می‌دیدند. ضمن این که به ابتکار سالیوان سفیر آمریکا، برای جلب اعتماد امیران ارتش دیدارهایی هم میان آنها، بخصوص با قره باغی، انجام شده بود. و انگیزه‌ی خمینی از انتخاب بازرگان برای این سمت نیز جز این نبود. با توجه به اینکه بازرگان نظر مثبتی درباره‌ی خمینی و اطرافیان او نداشت درباره‌ی تصمیم او به پذیرش تشکیل دولت موقت باید همچنین اضافه کرد که با إحساس احتمال سقوط دولت بختیار او از آن بیم داشت که در صورت وقوع چنین رخدادی خلاءِ قدرت به هرج و مرج و در همان حال تسلط کامل هواداران خمینی بر کشور بیانجامد و چنین حساب کرده بود که با وجود دولتی به ریاست او، مورد پشتیبانی شخص خمینی و با شرکت «ملیون» دیگر و همراهی ارتش که قول آن را از امرا گرفته بود، از چنین خلائی پرهیز خواهدشد. نادرست درآمدن حساب او در این زمینه بزرگترین اشتباه زندگی وی بود. او، خود، بی آنکه خواسته باشد، با اعلام تشکیل دولت موقت به تزلزل دولت ملی بختیار کمک کرده بود، اما بدون آنکه از پشتیبانی واقعی خمینی برخوردار بوده باشد. شاهدان زنده‌ی آن دوران می‌گویند که بازرگان با تشکیل دولت دکتر صدیقی هم سخت موافق بوده است و از این حیث نیز، برخلاف دکتر سنجابی، به عنوان مردی برخوردار از حس مسئولیت، بر دبیر هیأت اجرائی جبهه ملی برتری‌های بزرگ سیاسی و انسانی داشته است. ناگفته نباید گذاشت که، پس از رویدادن همه‌ی آنچه دیده شده بود، شاپور بختیار نیز، به رغم شدیدترین مخالفت با هرگونه اختلاط دین با حکومت، یعنی تفاوتی بزرگ میان او با بازرگان در این زمینه، و مطابقت ظاهری موضع او با ظاهر لاییک دکتر سنجابی، در محفل خصوصی به صراحت می‌گفت که منش مردی چون بازرگان را به مراتب بر منش امثال دکتر سنجابی رجحان می‌دهد!
بازنگری به نقش این سه کاراکتر، می‌تواند نشان دهد که به چه عللی آنها نتوانستند به صورت عناصر تشکیل دهنده‌ی یک اتحاد صمیمانه‌ی محکم، که که در صورت وقوع مسلماً بختیار نیز از آن بیرون نمی‌ماند، عمل کنند. پشتیبانی بازرگان از تشکیل دولت ملی به ریاست دکتر صدیقی و موضع مخالف دکتر سنجابی با چنین راه حلی سبب اولین شکست در این راه شد و در این مرحله می‌بینیم که بیش از آن که مسئولیتی متوجه عامل ایدئولوژی اسلامی بازرگان باشد، عامل فرصت طلبی سنجابی را باید سبب آن عدم موفقیت دانست.
سابقه‌ی مبارزات مصدق، مرور حوادث بالا و بررسی این کاراکترهای بسیار گوناگون، تفاوت ژرف میان این طیف، که بازتاب نسبتاً کاملی از همه‌ی نقاط قوت و کمبودهای جامعه‌ی ما در نیمه‌ی اول قرن چهاردهم ایرانی است با سه طیفِ شرح داده شده در بالا را نشان می‌دهد. در واقع هر یک از سه منش بالا معرف یکی از ابعاد اصلی جامعه‌ی ما در آن دوران بوده است. بعد واقع بینی هم عالمانه، هم آرمانخواه و هم مبارز در صدیقی، بعد واقع بینی به معنی فرصت طلبانه‌ی آن در سنجابی، بعد آرمانخواه و مبارز اما درگیر با کشش‌های ایدئولوژیکی در بازرگان. در مقایسه با این سه منش، بختیار از جهت واقع بینی، آرمانخواهی و مبارزه جویی با صدیقی از همه نزدیک تر است؛ از جهت آرمانخواهی و مبارزه جویی با بازرگان نیز بسیار نزدیک است و از حیث نگاه به ایدئولوژی هاست که با او تفاوت می‌یابد. در مقایسه با دکتر سنجابی، شاپور بختیار، به رغم عضویت هر دو در یک حزب، در هیچ بعدی با او تجانس ندارد؛ نه از جهت واقع بینی او که فرصت طلبانه و جاه طلبانه نیست، نه از جهت آرمانخواهی که در سنجابی بسیار ضعیف است، اگر چه هیچیک از آن دو باطناً از ایدئولوژی‌های هژمونیست پیروی نمی‌کنند، اما در حالی که بختیار در برابر هژمونیسم اسلام دینی اعلام جنگ می‌کند، سنجابی، برخلاف اعتقادات خود، بدان تسلیم می‌شود.
در کوششی برای یک سنتز شاید بتوان گفت:
ـ با همه‌ی جهات مثبت و والای بازرگان یعنی آرمانخواهی و مبارزه جویی او، آنچه سبب شکست وی می‌شود رخنه‌ی بُعد ایدئولوژیک، یک عارضه‌ی عظیم سده‌ی بیستم، در اندیشه و عمل اوست؛ عارضه‌ای که در پایان زندگی بدان آگاهی می‌یابد و با شهامتی که از ویژگی‌های اوست به سهم خود به افشاء آن می‌پردازد.
ـ دکتر صدیقی، به رغم همه‌ی خصائل مثبتی چون آرمانخواهی، مبارزه جویی و حتی دانشی گسترده، در برابر رفتار ناروای یاران نیمه راه و البته عدم پذیرش شرط او مبنی بر ماندن پادشاه در خاک کشور، از انجام وظیفه‌ی تاریخی بزرگ خود ناتوان می‌ماند. اما او یکی از دو نماینده‌ی درخشان بعد فرهنگ اصیل ایرانی در طیف ملی است.
ـ دکتر سنجابی نماینده‌ی هیچیک از صفات مثبت بالا نیست و جنبه‌های منفی نخبگان جامعه‌ی ما را بیش از آن دو دیگر بازتاب می‌دهد. از این لحاظ می‌توان او را بازتاب ابعاد منفی هر سه طیف یکم، دوم و چهارم در طیف نهضت ملی دانست. با تسلیم به خمینی او منفی ترین تجلی بعد ایدئولوژیک در جامعه‌ی ما، بعد حزب اللهی را بازتاب داد. در آغاز حزب ایران نیز او در گامی که همراه با مهندس فریور و برخی دیگر از پایه گذاران حزب ایران به سوی اتئلاف با فرقه‌ی دموکرات آذربایجان برداشته بود، نه تنها نشان داده بود که ائتلاف‌های او را شرایط تعیین می‌کند بلکه ایدئولوژی طیف دوم هم برای او قابل هضم بود. در بالا دیدیم که در دوران قدرقدرتی محمدرضا شاه هم از گرفتن سمت‌های کاذب با حقوق مناسب اکراهی نداشت و قرابت او با طیف چهارم در شرایط مناسب ممکن بود. او برخلاف توهمی که درباره‌ی خود داشت دارای هیچ رسالتی نبود و هیچ ردپای قابل یادآوری از خود برجا نگذاشت. در این دوران نهضت، او سرکرده و نماد بخش تسلیم طلب طیف ملی بود.

دکتر شاپور بختیار
ـ دکتر شاپور بختیار با تشکیل دولتی ملی برای احیاءِ کامل قانون اساسی مشروطه و نه گفتنی به صدای بلند به خمینی و راه اسارتبار و شوم او نشان داد که روح آزاده‌ی ایرانی، با همه‌ی مصائب و آسیب هایی که بدانها دچار شده، همچنان زنده است و در شرایط مساعد می‌تواند باز هم جای شایسته و استثنائی خود در تاریخ و فرهنگ انسانی را احرازکند. در وجود بختیار ابعاد آرمانخواهی، واقع بینی و مبارزه جویی در راه آرمان، به علاوه‌ی دانش و فرهنگی پردامنه، هم ایرانی و هم جهانی، برجسته تر از آن بود که نیاز به یادآوری داشته باشد. او از این جهت نفی همه‌ی ابعاد منفی سه طیف دیگر و تجلی والاترین خصائص طیف سوم، طیف نهضت ملی بود.
نهضت ملی ایران، برای تحقق هدف بیش از صدساله‌ی خود: حاکمیت ملت بر سرنوشت خویش، در چارچوب دموکراسی و آزادی و حقوق بشر، تعالی زندگی مادی و معنوی، و در یک کلام، شکوفایی همه جانبه‌ی حیات فرهنگی ایرانی، و والایش نام ایران، تنها می‌تواند با الهام از نمونه‌های مثبت بالا و نقد سازنده و متعالی نمونه‌های منفی یاددشده در طیف‌های دوم و چهارم به پیش رود.
طیف یکم، طیف حزب الله به کنار، سه طیف دیگر محکوم به همزیستی با یکدیگر در چارچوب یک ایران آزاد و سربلند‌اند. آنان حق ندارند یکدیگر را نادیده بگیرند و ناچارند تا همه‌ی راه‌های سالم زندگی مشترک در چارچوب یک ایران آزاد و شکوفا را بیابند و بسازند. بنا یدین دلائل، نقد سازنده‌ی طیف‌های دوم و چهارم بالا، که با اندکی مسامحه می‌توان آنها را با طیف‌های جمهوریخواه و هوادار مشروطه‌ی پادشاهی تطبیق داد، و نیز نقد طیف سوم، طیف نهضت ملی که در بالا طرحی از آن را به دست دادیم، برای دست یافتن به اتحادعملی که برای رهایی از طاعون جمهوری اسلامی ضرورتی حیاتی است، روشی اجتناب ناپذیر است.
در فاجعه‌ی افتادن قدرت سیاسی به دست فرقه‌ای بیسوادتر و تبهکارتر از همه، اما پرمدعاتر از کل بشریت، اگر هم عوامل تصادفی مؤثر بوده باشد، باید علل دیگری را نیز که در اعماق جامعه وجودداشته و در زمان خاصی عمل کرده است، جستجو کرد و به بستن همه‌ی اتهامات به دین راضی نشد. در جامعه‌ای که امثال خمینی و خلخالی و خامنه‌ای و رفسنجانی و احمدی نژاد و بنی صدر و رجایی به بزرگترین مقامات و قدرت‌های بی حساب و بی مسئولیت برای ارتکاب جنایت و تخریب دست می‌یابند و دهها سال قدرت را در دست دارند، مشکل و گرهی عمیق از نوع یک بیماری مزمن وجودداشته و دارد که باید همه در شناختن نشانه‌های آن، نه تنها در دیگران، بلکه حتی و پیش از همه در خود، به عنوان عضوی از آن جامعه، محصول آن و مؤثر در آن، کوشش کنند، و تنها به ستایش عظمت و شکوه فرهنگ و تاریخ ملی و اظهار شایستگی ایرانی برای آزادی خرسند نمانند. این شایستگی باید در همه‌ی کارها و رفتارهای مدعیان آزادیخواهی برای ایران نشان داده شود وگرنه در حد خودستایی ملی اما عقیم باقی می‌ماند.
این نقد به جامعه‌ی ما باید با نگاهی بی گذشت و بیرحمانه نسبت به جزمگرایی‌ها، خودشیفتگی‌ها، تنگ نظری‌ها نسبت به دیگران، گرایش عمومی به عمل انفرادی در امور همگانی، تکروی‌ها، بی مسئولیتی‌ها، برخوردهای تقریبی و سرسری ما به همه‌ی امور و مسائل، که نهایت شلختگی ما در استفاده از زبان فارسی یکی از نمونه‌های آن است، غرض ورزی‌ها در مسائل ملی، و بدتر از همه ترجیح موقعیت شخصی یا گروهی بر مصالح عمومی و ملی، صورت گیرد. بالاترین درجه‌ی «آکتیویسم سیاسی» بدون چنین برخوردی عقیم خواهد بود یا، در صورت کسب موفقیت، همچنان نتیجه‌ای ناسالم به بار خواهدآورد.

کسانی که در هر یک روز عمر بیشتر برای ج. ا. خطر حاد نابودی کشور را می‌بینند بیش از هر کار مساعی خود را مصروف ساختن نظام و جامعه‌ای می‌کنند که هیچ مقامی، خواه مسئول امور و خواه نمادین، و هیچ مرجعی، خواه انتخابی و خواه موروثی در هیچ شرایطی قادر به غصب حقوق مردم و تمرکز قدرت در دست خود نباشد و فرصت‌ها را در کشمکش بر سر شکل ظاهری نظام آینده یا «شکل موروثی یا غیر موروثی» یک مقام نمادین از دست نمی‌دهند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* در بخش دوم این نوشته در پاراگراف مربوطه به انقلاب‌های علم فیزیک در سده‌ی بیستم، در مورد تاریخ اولین آنها یک اشتباه کتابتی رخداده بود که لازم است تصحیح گردد. در مورد نخستین انقلاب کوانتومی که با فرضیه‌ی ماکس پلانک در باره‌ی کوانتوم انرژی در ۱۹۰۰، آغاز شد و با فرضیه‌ی آینشتیتن درباره‌ی کوانتوم نور یا فوتون در سال ۱۹۰۵ تقویت شد، این دو سال به غلط ۱۹۲۰ و ۱۹۲۵ نوشته شده بود و پیداست که این اولین فرضیه‌های کوانتومی نمی‌توانستند پس از فرضیه‌ی دوم، مربوط به اتم نیلس بور که شکل اول آن در سال ۱۹۱۳ منتشر شد، منتشرشده باشند. در این مورد از خوانندگان گرامی پوزش می‌خواهیم.
۵ لوموند ۴ اکتبر ۱۹۵۷.
۶ بقایی طراح اصلی ربودن و قتل فجیع سرتیپ محمود آفشارطوس رییس شهربانی ایراندوست و وفادار دکتر مصدق بود. افشارطوس یکی از بنیانگذاران سازمان افسران هوادار نهضت ملی بود. او روز نهم اسفند ۱۳۳۱، با اطلاع از توطئه‌ی قتل دکتر مصدق به دست اوباش با اقدامی سریع و مؤثر جان او را نجات داده بود. قتل او که دولت مصدق را از یک رییس شهربانی دلسوز و کاردان محروم می‌کرد از مقدمات مهم کودتای ۲۸ مرداد بود.
از نمایندگانی که به نام نهضت ملی به مجلس راه یافته بودند اما به صف مخالفان مصدق پیوستند کسان دیگری هم بودند که از میان آنان می‌توان از ابوالحسن حائری زاده نام برد.
۷ متن اعلامیه‌ی سه ماده‌ای دکتر کریم سنجابی:
«بسمه تعالی
«یکشنبه چهارم ذیحجه ۱۳۹۸مطابق با چهاردهم آبانماه»
۱۳۵۷
«۱. سلطنت کنونی ایران با نقض مداوم قوانین اساسی و اعمال ظلم و ستم و ترویج فساد و تسلیم در برابر سیاست بیگانه فاقد پایگاه قانونی و شرعی است.»
«۲. جنبش ملی اسلامی ایران با وجود بقای نظام سلطنتیِ غیرقانونی، با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نخواهد کرد.»
«۳. نظام حکومت ملی ایران باید بر اساس موازین اسلام و دموکراسی و استقلال به وسیله مراجعه به آراء عمومی تعیین گردد.» [همه‌ی تأکیدها از ماست]
لازم نیست کسی دانشگاه رفته و کارشناس باشد تا دریابد که این سند، از نخستین کلمات تا واپسین سطر آن، هم سیاسی ـ دینی است و هم ناقض نص و روح قانون اساسی مشروطه که در آن مبنای مشروعیت قدرت اراده‌ی ملت، آن هم در بیان آن به شکل قانونی دانسته شده است.

علی شاکری زند

از: گویا

خروج از نسخه موبایل