سایت ملیون ایران

شیعه‌گری ایدئولوژی انحطاط و اسلام‌زدگی روشنفکران

جامعه ایران با آسیب‌های بیشماری روبرو است و یکی از آنها آسیب ژرف فرهنگی و اجتماعی ناشی از اسلام است. جامعه و روشنفکر ایرانی از این دین شکست خورده است. ویژگی‌های پاتولوژی هویتی و این شکست کدامند؟ چرا روشنفکر ایرانی از هوشیاری تاریخی محروم است؟ شیعه گری توانایی روشنفکرانه و اراده آزاد را تباه کرده است.

هراس و شیفتگی روشنفکر

روشنفکران ایران رابطه ناروشن و پیچیده‌ای با اسلام دارند. البته آنها یک دست نیستند و دارای گروهبندی‌های گوناگونند: گروه اول، روشنفکران مسلمان هستند که فاقد اندیشه ورزی هستند و مدافع ایدئولوژی اسلامی هستند؛ نواندیشان دینی جزو همین گروه هستند. گروه دوم، روشنفکران چپ هستند که خواهان ائتلاف و نزدیکی با اصلاح طلبان مسلمان هستند. این گروه نقد دین را با عنوان «اسلام ستیزی» رد می‌کند. گروه سوم، روشنفکران سکولار هستند که در برخورد به اسلام محتاط هستند زیرا برای آنها ائتلاف‌های سیاسی یک اصل است و توجه به واکنش مردم بر هرگونه شفافیت در عرصه دینی اولویت دارد. گروه چهارم، روشنفکران دانشگاهی هستند که نقد شفاف قرآن و اسلام را نادرست تلقی کرده و آنرا «چپ روانه» تلقی می‌کنند. گروه پنجم، روشنفکرانی ناباور یا لائیک هستند که نقد قرآن و اسلام را لازم می‌دانند و تشویق کننده برنامه‌های نقد قرآن و اسلام و شیعه گری می‌باشند.
بنابراین از میان همه روشنفکران فقط گروه پنجم موضع آشکار انتقادی نسبت به اسلام دارد حال آنکه اکثریت روشنفکران ایران مدافع اسلام و یا دارای سیاست مماشات طلبی و سازشکارانه با دین اسلام هستند. این روشنفکران مماشاتگر فاقد نقش روشنفکری بمعنای مدرن آن هستند و بیشتر «سیاسی کار» می‌باشند و از شفافیت نظری دور هستند. البته آنها بیشتر درک و شناخت دقیقی از اسلام ندارند و آنچه میدانند اسلام اصلاح طلبان است. از این میان روشنفکرانی هستند که در مناسبات اجتماعی خود مصلحت جو بوده و وظیفه روشنفکری نقد دین را به «یک جو» فروخته‌اند. پدیده دیگری که توضیح دهنده رفتار آنهاست همانا ترس و واهمه آنها در نقد اسلام می‌باشد. این ترس روانشناختی که در ناخودآگاه آنان با نوعی «گناه» آغشته است، با ایدئولوژی عقب مانده و پوپولیستی «احترام به دین توده» درآمیخته است. بالاخره یکی دیگر از عوامل نبود نقد اسلام نزد آنان، نظریه «اجتناب از اسلام ستیزی» است. سرشت این نظریه همانا جلوگیری از مبارزه و نقد فکری بوده و در خدمت اسلام است. آنها میخواهند قرآنی که سرشار از آیه‌های جنایتکارانه بوده و با تبعیض و فرمان به کشتار آمیخته می‌باشد را از زیر پیکار فکری برهانند.

در عمیق، همه این گروه‌ها با عملکرد و مماشات و سکوت خود، ادامه کاری اسلام را تامین می‌کنند. این روشنفکران ایرانی که با انگیزه‌های گوناگون از اندیشه ورزی در نقد اسلام می‌گریزند به بیماری اسلام زدگی دچارمی باشند، دستخوش نوعی توده ایسم هستند و به مدرنیته فلسفی پشت کرده‌اند. ادعای آنها در دفاع از حقوق بشر و رد تبعیض همیشه متکی بر کردار نیست زیرا آنها چشم خود را بر سرشت تبعیضگرا و جرم گرای اسلام می‌بندند. این روشنفکران دستخوش یک آسیب مسخ شدگی بوده و با کنار آمدن با اسلام به آسیب ازخودبیگانگی دچار شده‌اند. آنها امروز توان تشخیص را نسبت به تجاوز و جنایت‌های اسلام و آسیب‌های بیشمار فرهنگی و فلسفی و تمدنی آن را از دست داده‌اند. آنها در کنفرانس‌ها و نوشتارهای خود در باره جنبش‌های اجتماعی در ایران و شکست‌ها و «سویه‌های سوبژکتیو» این جنبش‌ها می‌نویسند ولی کوچکترین نقدی به اسلام و شیعه گری در ایران ندارند. گویا ذهنیت و ناخودآگاه انسان ایرانی بهیچوجه متاثر از ایدئولوژی اسلامی نیست. آنها هنگامی که در باره لائیسیته می‌نویسند شخصیت‌های لائیک را مورد هدف گرفته و به آنها حمله می‌کنند. آنها در باره تروریسم می‌نویسند ولی اسلام را تبرئه می‌کنند و آن را «قربانی» نشان می‌دهند. آنها در منشورهای سیاسی و برنامه‌های حزبی در باره حکومت و رفرم و انقلاب و نظام قضائی و آموزش در ایران می‌نویسند ولی کوچکترین نقدی به قرآن و اسلام ندارند. این روشنفکران به مدافعان اسلاموفیل و اسلام خواه تبدیل شده‌اند و بناگزیر زیان‌ها و ویرانگری‌های سنگین اسلام در تاریخ ما و به هویت ایرانی و در شرایط کنونی ایران را نمی‌بینند. (رجوع کنید به «اندیشه ورزی‌ها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، جلال ایجادی، چاپ نشر مهری).

تاریخ عرب و شیعه گری بنی هاشم

اسلام و شیعه گری پیش از هرچیز تاریخ عرب است و ما با تجاوز استعماری عرب و سقوط خود به آن وصل شدیم. شیعه گری از آئین مهر و زرتشت و نظام شاهنشاهی هخامنشیان نمی‌آید. نگاهی بیاندازیم به تاریخ عرب تا زمینه سیاسی و اجتماعی و ذهنی شیعه گری درک شود.
پس از درگذشت پیامبر اسلام در سال ۶۳۲ میلادی، بحران جانشینی به وجود آمد و بسیاری از سران قبایل وارد جدال و یا از مدینه گریختند. بالاخره ابوبکر، یکی از اولین همراهان محمد، بعنوان خلیفه انتخاب شد. وی به بنی امیه که قبیله مهمی در مکه بود نقش برجسته‌ای در تسخیر سوریه داد. پس از خلافت عمر و عثمان، علی منصوب شد. علی بعد از چهار سال خلافت ترور شد. معاویه قدرت را به دست گرفت، خلافت بنی امیه را در سال ۶۶۱ بنیان گذاشت و دمشق را به عنوان پایتخت تعیین نمود. امویان که بودند؟ بنی امیه خود یکی از قبایل قریش بود. در باره ریشه این قوم باید گفت که آن‌ها همچون پیامبر اسلام از مردی به نام عبدالمناف از طایفه قریش می‌آیند. از دو پسر عبدالمناف یکی به نام هاشم جد خاندان هاشمی و پیامبر اسلام بود و دیگری عبدالشمس پدر امیه که جد خاندان بنی امیه بود.
در واقع بسیاری از سران قریش مخالف جانشینی علی بودند. این مخالفت به قطبی شدن درگیری نهان بین بنی امیه و بنی هاشم و جنگ داخلی منجر شد. بدنبال چند جنگ، علی بدست مخالفان خود، خوارج، کشته می‌شود. معاویه که در جدال با امپراتوری روم شرقی دمشق را تسخیر کرده بود، از طرف هوادارانش در سوریه مورد تحسین قرار گرفته و در سال ۶۵۹ یا ۶۶۰ میلادی به عنوان خلیفه به رسمیت شناخته می‌شود و خلافت اموی آغاز می‌گردد. امویان در زمان خلافتشان سرزمین‌های بسیاری را به چنگ آوردند و به استعمار عرب افزودند و بارها شورش‌های ایرانیان را سرکوب نمودند؛ سرانجام ابومسلم سردار ایرانی آنان را سرنگون ساخت و خاندان عباسیان که شاخه‌ای از خانواده هاشمی (فرزندان عباس عموی علی و فرزند ابو طالب) خلافت را از آن خود کردند. میان خانواده علی و معاویه اختلاف برای کسب قدرت ادامه می‌یابد. حسن فرزند علی ابن ابیطالب اقتدار خلیفه اموی را به رسمیت می‌شناسد. هنگامی که معاویه در سال ۶۸۰ درگذشت، پسرش یزد جانشین او شد.
معاویه یکی از کاتبان واز یاران نزدیک محمد پیامبر اسلام بود و از دبیران محمد به شمار می‌رفت. همچنین وی مدت نوزده سال و سه ماه خلیفه مسلمین بود و برخلاف ادعای روحانیون شیعه که وی را خلیفه غیر قانونی مینامند، به وسیله حکمیت و با رضایت علی به خلافت رسید. وی اولین کسی بود که خلافت را در خانواده‌اش موروثی نمود. (رجوع کنید به تاریخ طبری، جلد ۴ صفحه ۱۳۰۳). وصیت معاویه بن ابوسفیان به یزید پسرش چه بود؟ معاویه گفت حسین‌بن‌علی که مردی است کم خطر، اما نسبتی بزرگ دارد و غرابت با محمد، چنانچه می‌بینم مردم عراق او را به قیام وادار میکنند اگر به او دست یافتی گذشت کن که اگر من باشم گذشت می‌کنم. پس از فوت معاویه، ولید حاکم مدینه نماینده نزد امام حسین فرستاد تا که با یزید «بیعت» کند (طبری).

در روایت آمده است حسین به دارالعماره نزد ولید بن عتبه رفت و گفت کسی چون من پنهانی بیعت نمیکند. فردا چون مردم را جمع کردی من نیز خواهم آمد و با یزید بیعت میکنم. چون شب فرارسید و هوا تاریک شد امام حسین بهمراه دو خواهرش زینب و‌‌ام کلثوم و برادرانش ابوبکر و جعفر و عباس و خانواده‌اش پنهانی به مکه گریخت. (تاریخ طبری، جلد ۷، صفحه ۲۹۰۹) (اخبار الطوال، صفحه ۲۷۶). پس از آنکه امام حسین از مدینه به مکه گریخت مردم کوفه و فرستادگانشان نزد امام حسین آمدند که ما مردم کوفه خویشتن را برای تو نگه داشته‌ایم و با ولایتداران به نماز جمعه حاضر نمی‌شویم، نزد ما آی. امام حسین مسلم بن عقیل را پیش خواند و گفت به کوفه برو و در مورد آنچه به من نوشته‌اند بنگر تا اگر درست بود بسوی آنها رویم. (تاریخ طبری، جلد ۷، صفحه ۲۹۱۶).
بدین ترتیب خاندان علی برای حکومت خود را آماده نگه داشته بود. بعلاوه جانشینی ارثی توسط بسیاری از قبایل و سران آنها پذیرفته نشده و از جمله حسین فرزند دوم علی ابن ابی طالب با این امر مخالفت میکند. فرزند دوم علی، حسین که در پی قدرت است به سمت کوفه حرکت کرده تا طرفداران خود را گردآورد اما او در کربلا توسط ارتش بنی امیه کشته می‌شود. بنی امیه در درگیری خانوادگی قریش، خانواده علی را بر علیه خود بسیج نمود. از سوی دیگر امویان به سرزمین‌های مستعمره فشار بیش از حد وارد آورده و نسبت به ایرانیان اجحاف و ستمگری خود را به اوج رساندند. پس از مرگ یزید، مختار ثقفی حامی علی، طرفداران خاندان علی در عراق و موالی‌های ایرانی را با شعار خونخواهی حسین گرد خود جمع میکند. بنابر گزارش اخبارالطوال، حامیان ایرانی مختار، در ابتدا ۲۰ هزار نفر بودند و حتی تا ۴۰ هزار نفر هم پیش رفتند. به گونه‌ای که، صدای فارسی، در سپاه او شنیده می‌شد. از جمله ایرادهایی که اشراف‌زادگان کوفی به مختار می‌گرفتند، سوار کردن ایرانیان بر گردن‌هایشان و سهیم کردن آنان از غنائم جنگی بود. اشراف خرده می‌گرفتند که او با شجاعت عرب، ولی با کینه عجم با ما می‌جنگد (مفتخری، ص ۸۵-۸۶).
با نگاهی به این تاریخ عرب متوجه می‌شویم که دعواهای خاندان علی و خاندان معاویه بر سر تقسیم و تسخیر قدرت و ثروت بوده است و این جدال نقطه آغازین تاریخ شیعه می‌گردد. ایرانیان به بردگی کشیده شده بیش از پیش علیه خلیفه بنی امیه بودند. جدال بنی هاشم علیه بنی امیه هیچ پیوندی با ایران زمین و آئین‌های باستانی و فرهنگ و سرنوشت ایرانیان نداشت. ولی روند رویدادهای استعمار عربی اسلامی منجر به سوءاستفاده از ایرانیان «موالی» شد. مبارزه ایرانی با جدال بنی هاشم همسو شد و گیجی و سوءتفاهم تاریخی پدید آمد. بدین ترتیب جعل و اسطوره سازی و تصرف هویتی، ایرانیان را از فرهنگ خود دور کرده و شیعه گری را به جزیی از هویت ما تبدیل میکند و ما را از ارزش‌های مترقی جهانی دور می‌سازد. تداخل عناصر دینی و فرهنگی متقابل هویتی را میسازد که از سرچشمه ایرانی فاصله بسیار می‌گیرد. چهره‌های سیاسی و قبیله‌ای عرب و منافع دشمنان ایرانزمین برای ما «خودی» می‌گردند و فرهنگ ایرانی مصلوب میشود. در طول تاریخ جاعلان فتنه گر و حریص و دروغگو مردم ما را به توده اسیر و نادان و خرافی تبدیل کرده و نخبگان و روشنفکران آن را به شریک در نابودی خردگرایی و توطئه فرهنگ کشی مبدل می‌سازند.

شیعه گری و شیعه سازی در ایران

دین بعنوان اعتقاد انسان به یک امری قدسی است که معنابخش زندگی فرد دینی است. دین بمثابه مجموعه اصول دگماتیک اعتقادی است که قابل انتقاد نمی‌باشد. این تعریف از دین شاید بیشتر برای ادیان ابراهیمی مناسب باشد زیرا رابطه انسان و خدا در دین‌های دیگر مانند دین بودائی و غیره، مطرح نیست. افزون برآن، در برخی آئین‌ها آداب و رفتار میان فرد و یک گروه انسانی بعنوان دین و آئین شناخته می‌شود بدون آنکه خدا مطرح باشد. اسلام و آئین بودایی و تائوئیسم و هندوئیسم و آئین زرتشت و مسیحیت و یهودیت تعریف یگانه‌ای ندارند. دین اسلام برپایه مطلقیت توحید و اطاعت از الله و نفی آزادی و خودمختاری انسان تعریف می‌شود و شیعه گری بر معصومیت امام و موروثی بودن امامت و خلافت و عدم بلوغ دائمی امت و بندگان استوار می‌باشد. اسلام و شیعه گری معتقد به قرآن ازلی بوده و از نظر فرجام شناسی به انسان همیشه گناهکار و عقوبت الهی اعتقاد دارد.
شیعه گری یکی از جریان‌های درون اسلام است. محمدعلی امیر معزی و کریستیان ژامبه با اتکا به طرح هانری کربن در تقسیم بندی تاریخ شیعه به چهار مرحله اشاره میکنند: دوره یکم، با پیدایش طرفداران علی و ایجاد «حزب» او تا غیبت امام دوازدهم (۳۲۹ هجری برابر۹۴۰ میلادی) ادامه می‌یابد. دوره دوم از زمان غیبت تا قرن ۷ هجری و ۱۳ میلادی طول میکشد و در این دوره تعداد بیشماری از علمای دینی و فلسفی و حقوقی نوشته می‌شوند. دوره سوم از سقوط بغداد در زمان عباسیان آغاز شده تا سده ۱۰ هجری و سده ۱۶ میلادی ادامه دارد و بعلاوه این دوران با ادبیات شیعی و آغاز سیاست دینی دستگاه صفویه مشخص می‌شود. دوره چهارم با استقرار شیعه در حکومت و پیدایش شیعه سیاسی در دوران جدید مشخص می‌شود. (رجوع شود به «شیعه چیست؟» انتشارات سرف چاپ ۲۰۱۴ پاریس). این تقسیم بندی تاریخی برای ما مفید است ولی برای پارادایم محوری ما و فهم عمیق شیعه بهیچوجه کامل نیست و توضیح دهنده شیعه گری بمثابه یک پدیده ایدئولوژیک و سیاسی و روانشناسانه نمی‌باشد. افزون برآن در جامعه ما شیعه گری یک پدیده اسارت بار و نفی کننده ایرانیت می‌باشد که در بحث بالا وجود ندارد. پرسش اساسی ما چگونگی تبدیل انسان ایرانی به انسان شیعی می‌باشد. ما در جستجوی فهم تغییر آنترپولوژیکی و روانکاوانه و جامعه شناختی انسان ایرانی به انسان مسخ شده شیعه می‌باشیم. (رجوع کنید به دو کتاب: «نواندیشان دینی روشنگری یا تاریک اندیشی» و «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناختی قرآن» از جلال ایجادی، چاپ «نشرمهری»).
شیعه گری که یکی از «هفتاد و دو فرقه» درون اسلام است، جریانی سیاسی مذهبی ایدئولوژیک بشمار می‌آید که ریشه در جدال خانواده‌های عرب برای قدرت و ثروت دارد و برآنست که قدرت و امامت در خاندان بنی هاشم موروثی است. این جریان مذهبی به مهدویت امام دوازدهم اعتقاد دارد و این اعتقاد بر ساختار روایتی صاحبان قدرت عرب مانند «سفیانی» اتکا دارد و فاقد هرگونه نزدیکی با سوشیانس زرتشت می‌باشد. در مهدویت علیرغم برخی وامگیریهای داستانی، بطور اساسی عربی بوده و با ایدئولوژی انتقام و خشونت پیوند ارگانیک دارد. ایرانیان در ساختن شیعه گری نقش برجسته داشته‌اند ولی مصالح بکارگرفته شده از منشا عربی و قریشی و حجازی است. شیعه گری یکی از ارتجاعی ترین و خرافه ترین مذهب‌ها میباشد. مذهب شیعه در ابتدا همچون یک حزب برای دفاع از خاندان پیامبر و خلافت علی و قدرت پرستی امامان متولد شد، توسط آل بویه سامان یافت، سپس توسط کلینی‌ها و مجلسی‌ها ساخته شد و توسط زورمندان تاریخ و سیاست پایدار گشت. در ایران از زمان مغول و سپس صفویه «شیعه ایرانی» در ایرانزمین ساخته شد. شاه اسماعیل صفوی شیخ بهایی را از لبنان وارد ایران کرد و شاه طهماسب از او شیخ الاسلام ساخت و مجلسی در بحارالانوار به جعلسازی روایات اقدام ورزید و به این ترتیب اتحاد شاه و شیخ الاسلام‌ها آغاز شد. قاجاریه و ملاباشی‌ها شیعه گری و مهدویت را محکم ساختند و فتوای ملاباشی‌ها به پایه استراتژی حکومتی برای جنگ و صلح تبدیل شد.
شیعه گری در دوره سده بیستم در دوران پهلوی دوم، با حوزه‌های فقهی و انجمن حجتیه و مدارس دینی و فدائیان اسلام و ایدئولوگ هایی مانند شریعتی و خمینی بیش از همیشه تحکیم شد و در دل جامعه پرداخته گشت و در نزد افرادی مانند شریعتی به یک ایدئولوژیکی «رهایی بخش» تبدیل شد. در انقلاب مذهبی ایران شیعه گری به قدرت سیاسی چنگ انداخت و حکومت اسلامی خود را برپاداشت. این مذهب با تمام قدرت مهدویت امام دوازده را در جامعه مستقر می‌سازد و با آئین‌های خفت بار چاه جمکرانی و نیمه شعبانی و برنامه ایدئولوژیک در مدرسه و جامعه، ذهن مردمان بسیاری را بیمارگونه وابسته نمود و آسیب فرهنگی را بطرز گسترده ایی به جامعه تحمیل کرد. ایرانیان بیگانه از خویش شده‌اند زیرا ایدئولوژی عربی ضد عقل را بر ذهنیت خود چیره کرده‌اند. تمام آخوندها و تمام ملی مذهبی‌ها و تمام نواندیشان دینی با یاوه گوئی‌های خود در باره مهدویت و شیعه گری علیه خردگرایی مبارزه میکنند زیرا آنان مبلغ و تولیدکننده اسلام استعماری و شیعه گری مرتجع میباشند و تمام نوشتارها و گفتارهای آنان، حکم دینی و فقه شیعه را برتر از خرد و دانش می‌دانند. برخلاف هانری کربن که در کتاب «اسلام ایرانی» شیعه گری را قادر به مجزا کردن قدرت سیاسی و اتوریته روحانی معنوی می‌داند، برعکس باید گفت که شیعه گری از همان ابتدا این دو پدیده را در هم آمیخته و فضای عقل گرایی و عرفی گرایی جامعه را منکوب میکند. امروز شیعه گری نسبت به دوران اولیه تغییرهای بسیاری بخود دیده و به یک ایدئولوژی سراپا خرافی تباه کننده، تبعیض گرا، توتالیتر و تبهکارانه دولتی تبدیل شده است.

مسخ شدگی روشنفکر ایرانی

حال جای پرسش است که چرا ایرانی از هویت خود جدا شده و در ایدئولوژی و اعتقاد به جبهه دشمنان خود پیوسته و دشمن را مونس جان خود میداند؟ چرا علی و حسین و مهدی اسطوره مقدس فرد ایرانی شده‌اند و چرا او در انتظار مهدی است تا جهان را به خون بکشد؟ چرا قرآن که منشور خشونت و قواعد تشویق کننده به جرم است بعنوان کتاب مقدس تلقی می‌شود؟ ایرانیان دچار روانپریشی شدند. اعتقاد شیعه گری از هرگونه خردگرایی و احترام به شخصیت انسانی بدور است و انسان را به بنده صبور تبدیل میکند تا خدمت گذار منافع عرب باشد. دین خوئی، ساده لوحی، زودباوری، تمایل به پستی و ترس از حقیقت، شرایط ذهنی مساعدی فراهم کرده تا انسان «ازخود بیگانه» بردگی را «طبیعی» نشان دهد. در روندی پیچیده، ذهن و ناخودآگاه ایرانی از هویت فرهنگی خود بریده شد، به پارگی آنترپولوژیکی دچار شد، به خودفراموشی پاتولوژیک گرفتار شد و در بحران درماندگی پر درد و پنهان فرو رفت. بر روشنفکر ایرانی چه گذشت؟ روشنفکران ایرانی از این روند ازخودبیگانگی جدا نیستند. آنها شیعه گری استعمارگر را گوهر درونی خود کرده‌اند. حسین ابن علی، بر خلاف گفته خسروگلسرخی قهرمان ایرانیان نیست. سنت شیعه گری، تاریخ ایران را آلوده به جعل نموده است و روشنفکران و استادان دانشگاه و ادیبان در این وارونگی و گسست درهویت نقش داشتند. خاندان بنی هاشم یعنی پیامبر اسلام و خانواده علی، از قبیله قریش بوده و تمام اختلاف‌های آنان با بنی امیه بر سر قدرت و ثروت، هیچ رابطه‌ای با ایرانیان و فرهنگ آنها نداشته‌اند ولی ادیبان و روشنفکران ایرانی سکوت کردند و یا خود در ستایش بنی هاشم گفتند و نوشتند. شخصیت‌های واقعی/جعلی غارتگران و نظامیان مهاجم و حامیان استعمار عرب در پی نفی قطعی فرهنگ و زبان ایرانیان و سرزمین آنان بوده‌اند ولی ادیبان و روشنفکران ایرانی از برکت فتوحات اسلام و رسول الله و علی «همای رحمت» سخن گفتند. حال شیعه گری همچون یک پدیده بسیار سنگین در هستی ایرانی نقش انداخته و تمام مراسم مذهبی، تمام سیاستهای دینی حکومتی، تمام رفتارهای عامیانه روزمره مردم و سکوت روشنفکران، در تقویت آن بکار رفته‌اند. شیعه گری سقوط فرهنگی ماست و این سقوط را ما در خود تکرار میکنیم.
دین اسلام خواهان افزایش فرومایگی روانی انسان‌ها می‌باشد و شیعه گری بسترساز برای جذب عوامل ویرانگر در روان است. بعنوان نمونه ماه رمضان ماه دروغگوئی و تزویر است ولی آنرا ماه معنویت معرفی می‌کنند. ماه محرم یکی از لحظه‌های ویرانگر در تاریخ ایران است ولی این ماه بعنوان اوج ارزش معنوی و فداکاری در راه آزادی معرفی می‌شود. حال آنکه تمرکز زشت کاری و دروغگوئی و پلیدی و خواری ارزش انسانی در این ماه به اوج می‌رسد. هدف برگزاری مراسم ماه محرم، جز اسارت روانی با ایدئولوژی قرآنی و خوار نمودن انسان چیز دیگری نیست. انسان محرم، یک انسان مسخ شده قربانی است، انسان از خودبیگانه‌ای که با انسان مدرن پیوندی ندارد. در اسلام شیعه خواری انسان سربلندی معرفی میشود. میلیون‌ها انسانی که به زیارت امام رضا و فاطمه معصومه و چاه جمکران و ۱۴۰۰۰ امامزاده جعلی میروند قربانیان روانپریشی مذهبی بوده و به ستایش دشمن سیاسی و فرهنگی خود روی آورده‌اند. تمام روایت نویسان مانند علامه مجلسی‌ها، همه حکمای شیعه مانند ملاصدرای شیرازی و میرداماد، همه ایدئولوگ‌های شیعه مانند علی شریعتی و سروش‌ها، همه فقها مانند محمد حسین طباطبایی و آیت الله خمینی، همه نویسندگان مانند آل احمدها و هزاران استاد و ادیب و آخوند و مفسر، مروج دین و عرفانگرایی و خرافه‌های شیعه گری بوده‌اند. نتیجه کار این کارزار عظیم دینی جلوگیری از ورود به تمدن و مدرنیته بوده است.
بسیاری از ادیان افراد را ساده اندیش و سطحی و متعصب و قشری ببار میاورند زیرا انها به انسان آگاه و منقد نیاز ندارند. شیعه گری هم چنین فونکسیونی دارد. اعتقادها باید ساده و ابلهانه باشند تا بیشترین تعداد را دور خود گرد بیاورند. این توده چون متعصب است چون فکر میکند که حقیقت الهی را در دست دارد به جمعیت خطرناک تبدیل میشود. برتراند راسل می‌نویسد: «اینکه نظری را همه می‌پذیرند دلیلی بر درست بودن آن نیست، در حقیقت با توجه به نادانی اکثریت نوع بشر امکان نادرست بودن نظری که همگان آن را می‌پذیرند بیشتر است.». هنگامیکه محتوای نظر عقب مانده و ابلهانه است تعداد بیشماری آن را جذب می‌کند. این اشخاص کوته فکر و زود باور هستند و در اجتماع نیز بردگانی هستند که فقط صدای مذهب و خرافه‌های خود را می‌شنوند. همین انسانها دارای مرجع تقلید هستند و به گفته دیگر قلاده اعتقاد خود را به آخوند سپرده‌اند. حال همین توده خرافی مورد احترام و ستایش روشنفکر ایرانی بوده و می‌باشد. روشتفکر ایرانی در برابر اسارت روانی مردمش کرنش میکند و برای ایدئولوژی اسلامی قرآنی احترام دارد.
حال روشنفکر ایرانی با ایدئولوژی مصلحت جویانه خود این آسیب‌ها را نمی‌بیند زیرا خود بنحوی قربانی دین است. او براحتی شیفته دروغ «اسلام رحمانی» می‌شود تا کرنش خود را توجیه کند. او میان سقوط اخلاقی در جامعه، استبداد سیاسی، رفتار چاپلوسی و دروغ، عقب ماندگی فلسفه، قانون گریزی، احکام جزایی، بی حقوقی زنان و غیره از یکسو و از سوی دیگر تسلط اسلام و شیعه گری رابطه‌ای نمی‌بیند. روشنفکر ایرانی مهم ترین وظیفه خود را فراموش کرده است. این روشنفکر هم مارکسیست است، هم شیعه است، هم توده نواز است، هم رفیق باز است، هم به خدا سوگند می‌خورد، هم به امامزاده‌ها احترام می‌گذارد، هم دین را مقدس می‌داند، هم علاقه چندانی به دین ندارد. این روشنفکر همه چیز هست ولی روشنفکر مدرن نقاد دین نیست.
شیعه گری فاقد عنصر مترقی و خردمندانه است. ما برای هموارسازی خردگرایی و خلاقیت اندیشه باید از نقد دین و قرآن و شیعه گری بگذریم. اسلامگرایی، ناسیونالیسم مذهب گرا، کمونیسم دین خو، روشنفکری کوته بین دین پرور و سیاست فرصت طلب دین مدار، جلوه‌های گوناگون ایدئولوژی دینی هستند که راه ما را بسوی مدرنیته نقاد می‌بندند. کار نقد قرآن و ایدئولوژی شیعه گری آغاز شده است و ما بی پروا باید به این کار ادامه دهیم.


جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه
————————————————————-
پانوشته:
۱- در کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، جلال ایجادی، نشر مهری، لندن»، کتاب «جامعه شناسی آسیب‌ها و دگرگونی‌های جامعه ایران»، جلال ایجادی، انتشارات نشرمهری و دو کتاب دیگر «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن» و «اندیشه ورزی‌ها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، جلال ایجادی، چاپ نشر مهری.
۲- هانری کربن «اسلام ایرانی» چاپ گالیمار پاریس
۳- محمدعلی امیر معزی و کریستیان ژامبه «شیعه چیست؟» انتشارات سرف پاریس
۴- «تاریخ طبری» و «اخبار الطوال» برای تاریخ اسلام

از: گویا

خروج از نسخه موبایل