در طول تاریخ شخصیتها نقشی ایفا میکنند که درپرورش آن، خود مداخله حساسی نداشتهاند. این شخصیتها اغلب در نگاه همگانی «خوب و مثبت» تلقی میشوند حال آنکه به گفته نیچه آنها برای سترون کردن بشریت عمل میکنند و اخلاق آنها تکرار بردگی است. نظامهای کلان فرهنگی و فکری و روانی انسانها را به دنیا میآورند و در این حالت آزادی توهمی بیش نیست. تلاش واقعی و متهورانه انسان برای آفرینش و نقد هنجارهای عادی شده، پنجرهای به سوی آزادی میگشاید.
اسلام سیاسی
تاریخ ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و تاریخ بهمن ۱۳۵۷ یک دوره پانزده سالهای است که تدارک و خیزش خمینی برای قدرت سیاسی شیعه را بنمایش میگذارد. اصلاحات ارضی شاه و حق رای زنان آغاز میشود و واکنش آخوندها علیه این سیاستها شروع گشته و آخوند روضه خوان «فلسفی» در پیامی به دولت میگوید «قانون حق رای زنان را حذف کنید و گرنه انقلاب خواهد شد»، شاه انقلاب سفید را به همه پرسی گذاشت و تصویب نمود، خمینی گفت این رفرم بنفع شاه و امریکا و اسرائیل است و از سایر آخوندها خواست تا علیه شاه و رفرم ارضی و شرکت زنان در انتخابات شورش کنند. جبهه ملی با اصلاحات شاه مخالف بود، چپها آنرا توطئه امپریالیسم میخوانند و رهبران کنفدراسیون دانشجویان خارج از کشور به حمایت از جنبش ۱۵ خرداد و آیت الله خمینی اقدام میکنند. در واقع شورش ۱۵ خرداد یک حرکت ارتجاعی و واپسگرا بود و از همین لحظه مهر خمینی بر حرکت بنیادی جامعه کوبیده شد. عکس خمینی در راه پیمایی ۱۵ خرداد ۴۲ توسط مردم تظاهرکننده بالا میرود و تصویر خمینی تنها شخصیتی است که در راس جنبش قرار میگیرد.
این امر معنادار است و جامعه بطرز سمبولیک و آشکار امید و آرزوی خود را به اسلام شیعه نشان میدهد و خمینی در نطق خود میگوید او طرفدار تمدن و ترقی است و اسلام راه نجات مملکت است. از اپوزیسیون کسی به خمینی انتقادی نمیکند و دروغ و تحجر اسلامی کسی را نگران نمیکند. حزب توده که متلاشی شده بود در خارج بود در حمایت از سیاست نزدیکی شوروی با رژیم ایران ۱۵ خرداد را حرکت فئودالها اعلام کرد. البته حزب توده به زیگزاگ خود ادامه داد و سپس نظرش را تغییر داد. مارکسیستها همیشه میگفتند که به دانش ماتریالیسم تاریخی مجهز هستند ولی رویدادها نشان داد که این گفتمان ناتوان از درک تاریخ و شرایط مشخص ایران بود، ایدئولوژی راهنمای کارش بود و در دوران شورش خرداد و انقلاب اسلامی، گرایش اکثر روشنفکران چپ همپیمانی با اسلامگرایی مسلط بود.
از نظر جامعه شناختی و روانشناختی همیشه کنش و واکنش اجتماعی و فرهنگی و سیاسی با هم عمل میکنند. در فضای سالهای چهل آمریکا حامی انقلاب سفید است و جامعه ایران از بالا وارد دروان رفرم میشود. رفرم اقتصادی و اجتماعی با رفرم سیاسی همراه نیست و ساواک سیاست سرکوب را تشدید میکند. شاه که خود مذهبی بود بشدت از خمینی عصبانی بود. شاه میگفت توسعه اقتصادی برنامه اوست. ایدئولوگهای ساواک به این تحلیل نزدیک شدند که با توجه به خطر شوروی، باید جناحهای مذهبی را آزاد بگذارند تا با مارکسیسم مقابله شود. انجمنها و مدرسههای مذهبی و حسینیه ارشاد رونق پیدا کردند و ایدئولوژی شیعه گری در جامعه بیش از گذشته تقویت شد. این شیعه گری بیش از پیش سیاسی عمل کرده و به تبلیغ طرحهای خود برای جامعه و سیاست اقدام میکند. دستگاه حکومتی قادر به کنترل نبود و در همین سالهاست که جریانهای چریکی فدایی و مجاهد وارد صحنه میشوند. شاه نارسیسم و استبداد فردی را رشد میدهد و جوانان و روشنفکران از رژیم دور میشوند. مارکسیستها و اسلامگرایان به یکدیگر نزدیک میشوند و استراتژی حکومتگران به بن بست کشیده میشود. محصول این دگرگونیها و کنش و واکنشها، انزوای بیشتر شاه و افزایش محبوبیت اسلام گرایی در جامعه است. اعتقاد دینی شیعه گری در میان مردم از این پس به میلیتانتیسم سیاسی فعال و گسترده تبدیل میشود.
شیعه گری ما را مسخ کرد
در طول تاریخ اسلام ما را مسخ کرد. چگونه؟ هجوم اسلام ما را پاره پاره کرد و شیعه سازی شاهان صفوی ذهن جامعه را به ازخودبیگانگی و بیزاری از فرهنگ ایرانشهری کشید. اندیشه به حاشیه رانده شده و عرفی گری منهدم گشته بود. ملاباشیها و آیت اللههای زمان صفویه و دوره قاجار و دوران پهلوی آلودگی شیعه گری را در جامعه و سیاست پخش کرده و شاه و مردم و «منورالفکر» را مسخ کرده بودند. گندآب روضه خوانی و سینه زنی و زنجیرزنی و صوفی گری و نوحه خوانی و محرم و رمضان و منبر و حسینه ارشاد و مدارس دینی و محفلهای دینی و رسالههای عملیه و دعای نوحه خوانها و رمالها، همه و همه جامعه را فاسد ساخت. ما از هویت تاریخی خود دورافتادیم و ایرانیت خود را مثله کردیم. زشت ترین روحیات بر ما مسلط شد. سادیسم و مازوخیسم در نهاد ما عادی شد.
در لحظه تاریخی سال ۱۳۵۷ اعتقاد و رفتار افراد در جامعه به گونه ژرف متاثر از ایدئولوژی اسلامی بود. در این لحظه تاریخی در ادبیات و شعر و ترانهها و سیاست و آموزش خانگی و مدرسه و آداب روزمره، بار مذهبی بسیار سنگین بود و جنبه تعیین کننده را تشکیل میداد. نقد مذهب، گناه و چپ روی مطلق تلقی میشد و افراد دانشگاهی و روشنفکر و تاریخدان و شاعر و نویسنده و ادیب و روزنامه نگار حامل بینش شیعه گری بودند. آنهایی هم که مارکسیست و غیر دینی بودند، خودآگاهانه و ناخودآگاه با شیعه گری ذهنی و تربیتی زندگی میکردند. همه در پی «احترام» به اسلام بودند و تجاوز اسلام برایشان کاملن پدیده عادی تلقی میشد. ازخودبیگانگی نتیجه تخریب شالوده فرهنگی و آئینی بود. ادبیات و شعر ما بزرگ بود ولی در ضمن با باور اسلامی و ارزشهای اسلامی آغشته شد. روان مردمان و روشنفکران ملغمهای از واکنشهای دینی و رفتار شیعه گری و فرومایگی گردید. در انقلاب اسلامی، اسلامگرایی در همه جای ما بود و خرد ما و تاریخ ما شکست خورده بود.
جامعه زمان پهلوی به حرکت اقتصادی خود ادامه میدهد. نظام مصرفی و درآمد نفتی دیوانسالاری و طبقه متوسط و طبقه کارگران را رشد میداد. یخچال سازی و خودروسازی پیکان و سیمانسازی و تلویزیون سازی و لوازم خانگی و ذوب آهن و خدمات با رشد اقتصادی یازده درصدی توسعه یافتند. شهر گسترش پیدا میکند و دانشگاه افزایش مییابد و ورود زنان به بازار کار آسان میشود. این توسعه اقتصاد و اجتماعی با فضای سیاسی باز همراه نبود. ساواک سرکوب میکرد و سانسور رایج بود. ولی در دل اجتماع کارهای فرهنگی و هنری و نویسندگی و شعر نو و ترجمه آثار غربی ادامه دارد. مدرن سازی اقتصاد و مدرن گرایی فرهنگی و افزایش طبقه متوسط و توسعه پراتیکهای هنری و فیلم سازی قیصر و ترانههای سوسن و حمیرا و گوگوش و غیره، مانعی در برابر رشد بنیادهای مذهبی بشمار نمیآیند. در این دوران خوانش کتابهای مارکس و سارتر و کامو و جاک لندن فقط بشکل ابزاری در برابر سیاست شاه بود. این خوانش روشنفکران چشمهای آنها را بسوی غرب میگشود ولی در ذهن آنان به نقادی عنصر دین و خرافه نمیافزود. اسلامگرایی و ایدئولوژی زدگی شیعی در اجزای جامعه رخنه کرده و با قدرت به پیش میرود. نوعی همزیستی پنهانی رازآلود در جریان است. گوئی دو خط موازی در جامعه هستند. ولی همگی در مسخ زدگی قرار داریم.
عوامل ازخودبیگانگی هویتی ما
واقعن چرا پیام قانونگرایی مشروطه در غبار تاریخ گم شد؟ چرا صدای صادق هدایت و جسارت فروغ فرخزاد در هیاهو و غبار جامعه گم شده بود؟ چرا اقصاد مدرن و پیدایش لایههای جدید اجتماعی و فعالیتهای هنری بینش شیعه گری را تکان نمیدهد؟ چرا «غرب زدگی» آل احمد به یک منشور بزرگ سیاسی تبدیل میشود؟ چرا به «آسیا در برابر غرب» داریوش شایگان کسی انتقاد ندارد؟ چرا بازیگران اجتماعی در یک دایره بسته شیعه گری جادوگرانه به بند کشیده شدند؟ ویژگی نظام کلان شیعه گری هنجار ساز چیست و چگونه آدمها درون آن نفس میکشند؟ چرا ایرانی در برابر خمینی زانو زد؟
این پرسشها بنیادی و هویت گرایانه میباشند و پاسخ به آنها میتواند ازخودبیگانگی و بن بست هویتی ما را توضیح دهند. برای پاسخ به این پرسشها میتوان به برخی عوامل اشاره داشت. به گروهبندی عوامل توجه کنیم:
عامل دینی: تجاوز درونی شده اسلام استعماری نزد ایرانی، تقدسگرایی دینی شیعه گری، اسلامگرایی ناخودآگاه، ماهیت خلسه آور اسلام، عرفانگرایی و صوفی منشی، میل به حوریان بهشتی، عادت به روضه خوانی و امامپرستی، میل به توهم گرایی، عدم شناخت فرومایگی فرهنگی قرآن.
عامل آموزشی: نبود آموزش فلسفی و انتقادی، نبود گرایشهای پرتوان در عرصه سیاست، فقدان آموزش دمکراسی، عدم درک اهمیت قانونگرایی، نبود فرهنگ سکولاریسم.
عامل روانشناسانه: دورویی و تزویر ایرانی، عادت به دین مسلط، خباثت روحی و دریوزگی روانی دینی، هم رنگ جماعت شدن، روحیه مقلد، اعتقاد به قدسی بودن آیت الله، ضدیت با مدرنیته، شلختگی و تنبلی روحی، روانی شکست پذیر، عشق به اسطوره علی و حسین.
عامل فرهنگی: تخریب روحیه ایرانشهری، جهل نسبت به تاریخ باستان، فراموشی اهورا و زرتشت، نبود آگاهی به فردوسی و شاهنامه، عدم شناخت منشور کورش، به حاشیه کشیدن رستم و آرش.
عامل الگوئی: نبود الگوی غیر اسلامی ذهنی پرتوان، قحطی سیاستمدار برجسته، نگرانی از رشد مدل فرهنگ غربی، الگوی روشنفکران اسلاموفیل، الگوی مردسالاری مذهبی، الگوی سکسی پیامبر، الگوی تسلط بر زنان.
عامل سیاسی اجتماعی: فشردگی رشد اقتصاد و اجتماعی در زمانی تنگ، نبود روند تاریخی متین آموزش، واکنش در برابر سیاست سرکوب ساواک، عدم تلاش شاه برای جذب روشنفکران، واکنش به رشد استبداد فردی، طبقه متوسط پریشان و ترسو، نبود پلورالیسم.
عامل سازماندهی: وجود یک ارتش طلبه و آخوند در لحظه انقلاب، وجود اوباشان و جاهلان و کلاشهای شیعه، بودجه کلان بازار برای سازماندهی و تهیه وسائل تبلیغی و عکس و پوستر برای راه پیماییها، شبکه مسجدها و حوزهها.
همه این عوامل در جامعه ایرانی سالهای پنجاه آماده بود و سپس این عوامل بسیج کننده انسان ایرانی پشت سر خمینی میباشند. این عوامل در شکلهای گوناگون و پیچیده و تودرتو عمل کرده و مغز را به سوی انقلاب شیعه و رهبری خمینی سوق دادند. در زمان انقلاب ذهن جامعه و نخبگان آن به رهبری خمینی و به حسن نیت اسلام اعتقاد و اعتماد داشتند. خمینی کودتا نکرد، خمینی گول نزد، خمینی روی باور و اعتقاد دینی منحط مردم سوار بود و خود تجلی بارز انحطاط بود.
سه گفتمان در برابر جامعه
در زمان انقلاب اسلامی، ذهنیت تاریخی جامعه شیعه است، ایدئولوژی شیعه توسعه مییابد و شریعتیها و خمینیها در تدارک جنبش پانزده خرداد دیگر با ابعاد مهیب تر هستند. گفتمان اسلام سیاسی استحکام مییابد و به جامعه بمثابه گزینش برتر معرفی میشود و این الگوی سیاسی دینی با نامهای حکومت الهی و حکومت اسلامی و حکومت عدل علی و مردم سالاری دینی و غیره مورد قبول لایههای فزاینده جامعه قرار میگیرد. این توهم که آزادی و اسلام میتوانند جمع بشوند در ذهن توده و روشنفکر و اپوزیسیون چپ و ملی جاافتاده بود. این باور ساده لوحانه که با رفتن شاه کشور به آزادی میرسد به باور قطعی تبدیل شده بود. این اعتقاد عوامفریبانه که با شعارهای خمینی در باره «عدالت اسلامی» و «جامعه توحیدی» و «اقتصاد اسلامی»، جامعه متعادل میسر است. این باور که با انقلاب اسلامی «امپریالیسم آمریکا» پایان یافته و استقلال تامین میگردد. همه این باورها مجموعه ایدئولوژی عامیانه و پوپولیستی را تشکیل میداد که ذهنیت جامعه را از رفتار خردمندانه متین دور کرده بود. افراد عامی و افراد نخبه، مانند یکدیگر فکر میکردند و همه در هیجان و احساس و شیفتگی روانی غوطه ور بودند. این شیفتگی تازه نبود بلکه به عمق تاریخ اسلامی بود. با این ویژگی روانی و اعتقادی، جامعه بسوی جامعهای خمینی وار میرود. همه با خمینی همراه میشوند و فاجعه انقلاب ۵۷ بوجود میآید.
ایدئولوژی شیعه گری خمینیستی همه را آلوده کرده و ایدئولوژی ازخودبیگانگی یکبار دیگر به سلاخی جامعه دست میزند و همه سرمستانه الله اکبر میگویند و در خیابانها و میدانها و خانهها و رسانهها با هم میخوانند: «خمینیای امام،ای مجاهدای مظهر شرف»، «دیو چو بیرون رَوَد، فرشته درآید!»، «آزادی استقلال جمهوری اسلامی». گفتمان اسلامگرایی همه جامعه را بلعید و استبداد سیاه روانی و فکری را بر ذهن چیره ساخت. گفتمان اسلامی، هر گونه بازیگری سوژه خودمختار تاریخی را مسدود ساخت.
گفتمان اسلام گرایی با قدرت تمامیت گرایانه خود گفتمانهای دیگر را شکست داد. تئوری اقتصادی و جامعه شناختی کارل مارکس فصل تازهای در اندیشه بشری است. اما این تئوری به ایدئولوژی مارکسیسم تبدیل شد و در عرصه سیاست به توتالیتاریسم منجر گشت. در جامعه ما، گفتمان مارکسیسم نظریههای آبستره برای جامعه مطرح نمود و فاقد پیشنهاد معین برای مشکلها بود. این گفتمان برای جامعه ایران از «مبارزه مسلحانه»، «موتور کوچک و بزرگ»، «حزب طبقه کارگر»، «سوسیالیسم»، «دولت پرولتری»، «عامل تعیین کننده زیربنا»، «کمون پاریس»، «انقلاب اکتبر» سخن میگفت و مدل انقلاب کارگری انگلستان و بلشویسم روسیه را برای کارگران ایران پیشنهاد میکرد. چپ ایران سوبژکتیویته دینی شیعه را نمیدید و آنرا برابر با سوبژکتیویته قرن نوزدهم اروپا قرار داده بود و در ضمن خود زیر نفوذ شیعه گری سیاسی بود. ذهنی گرایی گفتمان مارکسیستی در لایههای جوان تاثیر محدود داشت و در فضای اسلامی ناتوان و رنجور بود و این زمینهای شد تا در برابر موج توده مذهبی و قدرت اسلامگرایی شکست بخورد. اگر گفتمان مارکسیسم خود را با تاریخ فرهنگی ایرانیان نزدیک میکرد و خود را با مسائل واقعی جامعه مانند مذهب و عقب ماندگی فرهنگی جامعه و دمکراسی خواهی و قانونگرایی درگیر میکرد، میتوانست تا اندازهای موثر باشد. ولی این جریان با گفتمان ایرانشهری ضدیت داشت و دمکراسی را بمثابه یک پدیده غربی و لیبرالی و امپریالیستی محکوم میکرد. همین بینش ایدئولوژیکی و دگماتیستی جریان مارکسیسم را در کنار اسلامگرایان قرار داد. حس مشترک ضدآمریکایی و ضد دمکراسی و نیز عواطف دینی/ایدئولوژیکی مشترک مانند اسطوره «آزاد منشی حسین» و «همای رحمت علی» و «سوسیالیسم ابوذر»، جناح مارکسیسم را در کنار و زیر نفوذ جناح اسلامگرایی قرار میداد. در زمان انقلاب اسلامی بسیاری از مارکسیستها در کنار خمینی قرار گرفتند و سپس به وفاداری عاطفی به اسلام ادامه دادند. این بینش چند دهه پس از انقلاب اسلامی همچنان در نزد ایرانیان عمل میکند. امروز روشنفکران بسیاری اسلاموفیل و اسلام زده هستند زیرا با عواطف و احساس خود وفادار به گفتمان ایدئولوژیک دین میباشند و این دین و دینداران نواندیش و اصلاح طلب برای آنان قابل اعتماد هستند.
در طول تاریخ پس از تجاوز اسلام گفتمان ایرانشهری در ذهن بازیگران اجتماعی و باور جامعه بطور اساسی ضربه خورد. جلوه هایی از ایرانشهری مانند نوروز برای مردمان گوناگون ایرانشهر زنده باقی ماند. ولی آسیبهای سنگین ناشی از اسلام ایرانشهری را به بحران تراژیک سوق داد. این گفتمان ایرانشهری متکی به آئینها و زبانها و فرهنگها و نظام اداری و تداوم جغرافیایی و ارزشهای نیک و خرد گاهان اوستایی و نظام فرمانروایی شاهنشاهی و شخصیتهای حماسهای و اخلاق و فلسفه جامعه باستانی ایران زمین میباشد. این ایرانشهری بیانگر هویت ایرانی است که رنگین کمان بوده و پیوسته سیال نیز بوده است. این ایرانشهری در دوره هخامنشی و ساسانیان برجسته است و همچون تمدنی میباشد که نقش و معماری و نوشتارها و زبان پهلوی و زبان فارسی را نیز در دل خود دارد.
برخلاف اسلامگرایان و مارکسیستها، این گفتمان ایرانشهری گرچه جلوه مهم هویت ایرانی است ولی در ضمن باز و سیال است و براحتی با آزادی و دمکراسی مدرن و دادگری و زیستبومگرایی و جمهوریت میتواند سازگار باشد. اسلامگرایی با توتالیتاریسم دینیاش و مارکسیسم با دیکتاتوری پرولتاریاییاش، ضد دمکراسی و آزادی و هویت تاریخی هستند. حال آنکه در بسیاری از موارد تمایل مشترک میان ایرانشهری و مدرنیته وجود دارد و خلاقیت نقادانه ما همیشه میتواند زشتیها و بدیها را نقد کند و ما را با گرایشهای مدرن خردگرایی و ترقی خواهی و اکولوژی و حقوق بشر هماهنگ کند. بینش ایرانشهری که فقط به عقب نگاه میکند، نوستالژیک و اندوه بار است. مفهوم ایرانشهری مفهوم نژادی نیست بلکه مفهومی فرهنگی و سیاسی و تمدنی است. نظریههای دکتر جواد طباطبایی و دکتر تورج دریایی در این زمینه ما را به چالشهای بزرگ هویتی میکشاند. توجه به هویت و چیستی خود ناشی از ناسیونالیسم تنگ نظرانه و خودسرانه نیست بلکه نتیجه احساس مسئولیت تاریخی برای امروز و آینده است. مدرنیته ایران فلج و ناتمام باقی ماند، ما باید این کار را دنبال گیریم. برای پیشروی، ما نیازمند تقویت ایرانشهری میباشیم.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه
از: گویا