دولت کانادا «پیام اخوان»، وکیل بینالمللی حقوق بشر و از بازپرسان پیشین دیوان لاهه، را به عنوان مشاور ارشد دولت در پرونده شلیک سپاه به هواپیمایی اوکراینی انتخاب کرد. هواپیمای اوکراینی پیاس۷۵۲ روز هجدهم دی ماه ۱۳۹۸ و اندکی پس از پرواز با شلیک موشکهای پدافندی سپاه ساقط شد و تمامی سرنشینانش جان باختند. اکثر مسافران این پرواز شهروندان ایرانیکانادایی و یا دانشجوهای مقیم کانادا بودند و به همین دلیل دولت کانادا حقوق شهروندانش را پیگیری میکند. انجمن خانوادههای جانباختگان این پرواز در بیانیهای از انتصاب پیام اخوان به عنوان مشاور دولت کانادا ابراز خشنودی کرده است و این انتخاب را تصمیمی «مهم» و «جسورانه» خوانده است. پیام اخوان پیشتر در دادگاههای بینالمللی جنایت جنگی یوگسلاوی و نسلکشی رواندا و میانمار به عنوان مشاور حقوقی دادستانی سازمان ملل حضور داشته است. «ایرانوایر» پیشتر با او در این باره گفتوگو کرده است. این گفتوگو بازنشر میشود.
***
پیام اخوان یک وکیل بهایی است که در زمینه حقوق بشر فعالیت میکند. هنگامی که او تحصیلاتش در دانشکده حقوق «دانشگاه هاروارد» را به پایان میبرد، آتش جنگهای قومی در یوگسلاوی سابق زبانه میکشید. اخوان جذب هیات سازمان ملل در مورد بوسنی شد و اقدامات او و سایر اعضای این هیات سرانجام دادگاه بینالمللی کیفری برای رسیدگی به جنایات جنگی را پدید آورد. این تجربه او را به ماجرای نسلکشی رواندا و بعدتر به نسلکشی روهینگیا در میانمار کشاند. اخوان میگوید در واقع حقوق بشر بود که او را انتخاب کرد. شاید دلیلش تجربه تلخ و ضربه روحی او در دوران نوجوانی باشد: «مونا محمودنژاد»، دختر همسن و همکیش او، در حالی که ۱۷ سال داشت به دست جمهوری اسلامی به دار آویخته شد. این واقعه دلخراش سرآغاز تلاشهای اخوان در جستوجوی تحقق عدالت برای قربانیان در سراسر جهان بود. گفتوگوی «ایرانوایر» با او را در زیر میخوانید:
پیام اخوان یک وکیل حقوق بشر بینالمللی است که بین دو شهر مونترال، در کانادا، و لندن، در بریتانیا، در رفتوآمد است و در «دانشگاه مکگیل» نیز تدریس میکند. اخوان دانشآموخته دانشکده حقوق «اسگود هال» در تورنتو و همچنین دانشکده حقوق هاروارد است.
تقریبا همزمان با پایان تحصیلات او در رشته حقوق بشر در هاروارد، یوگسلاوی درگیر جنگهای قومی بود. او در سال ۱۳۷۰ به گروهی پیوست که سازمان ملل در مورد بوسنی تشکیل داده بود و بعدا دستاوردی چشمگیر، یعنی برگزاری دادگاه بینالمللی کیفری برای جنایات جنگی، داشت. تجربه اخوان در این مورد بعدتر او را به رواندا برد. اخیرا نیز او مردم روهینگیا را در پرونده نسلکشی علیه میانمار در دیوان کیفری بینالمللی نمایندگی کرد. او همچنین در کارهای حقوق بشری در مورد ایران نیز فعال است.
پیام اخوان، متولد ۱۳۴۵ در تهران، میگوید: «والدینم به من گفتند ما به جایی به نام کانادا میرویم. من نمیدانستم کانادا کجاست و چرا ما باید ایران را ترک کنیم.»
او میگوید زندگیاش در کنار دوستان، خالهها، عموها، اسباببازیهای مورد علاقه و حتی گربه خانگیاش در ایران «عالی» بود، و تنها چیزی که از کانادا میدانست این بود که آن سر دنیاست و همه در کلبه اسکیموها زندگی میکنند.
اما حالا که او نوجوانی را پشت سر گذاشته، شکرگزار است که خانوادهاش فرصت ترک ایران را پیدا کردند. خانواده او از جامعه بهاییان است؛ یکی از بزرگترین اقلیتهای مذهبی در ایران. آیین بهاییت در طول دو قرن تاریخ خود همواره از سوی شیعیان و روحانیان شیعه هدف نفرتپراکنی و خشونت بودهاند. آیتالله «خمینی» در اواسط دهه ۱۳۵۰ و سالهای منتهی به انقلاب اسلامی، در سخنرانیهای خود به شدت به بهاییان حمله میکرد. والدین اخوان از بیم بدتر شدن جو خصمانهای که در حال رشد بود به کانادا مهاجرت کردند.
با وقوع انقلاب اسلامی در ایران بیش از ۲۰۰ بهایی اعدام شدند. یکی از آنها مونا محمودنژاد بود؛ زن بهایی جوانی که در شیراز زندگی میکرد.
اخوان میگوید: «مونا خیلی آرمانگرا بود. زندگیاش را وقف یک یتیمخانه در شیراز کرده بود و رویای خدمت به بشریت و انسانیت داشت. اما در عین حال شجاع هم بود.» مونا در یکی از انشاهایی که در دبیرستان نوشت، به موضوع آزادی عقیده پرداخت و در آن از رهبران جمهوری اسلامی انتقاد کرد که امثال او را فقط به خاطر اعتقاداتشان آزار میدهند. اندکی بعد، پاسدارها به خانه او یورش بردند و مونا را به همراه پدرش، یدالله، بازداشت کردند. آنها در زندان تحت شکنجه و بازجویی قرار گرفتند.
آن دو در مهر ۱۳۶۱ بازداشت شدند. پدر مونا در اسفند همان سال اعدام شد. مونا را هم در ۲۸ خرداد ۱۳۶۲ در حالی که فقط ۱۷ سال داشت به همراه ۸ زن دیگر اعدام کردند.
به مونا گفته بودند اگر به اسلام تغییر دین بدهد ممکن است زنده بماند. اما او این پیشنهاد را رد کرد.
اخوان میگوید: «این اتفاق مرا عمیقا از درون تکان داد. ما همسن و از یک جامعه بودیم. تنها چیزی که ما را جدا کرده بود، این بود که خانواده من ایران را به مقصد کانادا ترک کرد و خانواده او در ایران مانده بود.»
اخوان میگوید این اتفاق به او نشان داد که «تو باید بر سر عقایدت بایستی و گاهی برای این ایستادگی باید هزینه پرداخت کنی. اگر مونا این هزینه را با جان و زندگیاش پرداخت کرد، پس آزادی من در کانادا چه ارزشی دارد اگر فقط صرف خودخواهیام شود؟»
این احساس از دست دادن، اخوان را به سمت یک حرفه حقوق بشری سوق داد: پذیرفتن پروندههای اقلیتهایی که مورد اذیت و آزار قرار گرفتهاند، یا قربانیان جنایت جنگی در سراسر جهان.
او دوره لیسانس خود را در دانشکده حقوق «اسگود هال» در تورنتو در سال ۱۳۶۸ به پایان برد و یک سال بعد در مقطع کارشناسی ارشد از دانشکده حقوق هاروارد فارغالتحصیل شد. او در سال ۱۳۸۰ پایاننامه دکترای خود را در دانشگاه هاروارد تمام کرد.
اخوان در دوره دانشجویی به یک فعال حقوق بشر نیز تبدیل شد. او در کارزارهایی که «عفو بینالملل» به راه میانداخت شرکت میکرد و او در این کارزارها تجربه نامهنگاری گسترده و فعالیتهای مشابه را کسب کرد. خودش میگوید: «این اولین قدمها و نخستین تلاشها بود برای درک اینکه هر سفری به مقصد عدالت، از “گفتن حقیقت به آنان که در قدرتاند” شروع میشود.»
از جمله قدمهای بعدی این بود که او باید درباره زندگی پس از دانشگاه تصمیم میگرفت. میگوید: «بیشتر یک اقدام از روی ایمان به نظرم بود تا یک حرفه و شغل خاص. همیشه میگویم من نبودم که شغل مرتبط با حقوق بشر انتخاب کردم، بلکه شغل حقوق بشری بود که مرا انتخاب کرد.»
بهایی بودن اخوان جهانبینی و مسیر او در کار حقوق بشری را نیز شکل داده است. او میگوید: «یکی از چیزهایی که به ما یاد دادهاند یکی بودن انسانهاست. بدین معنی که بنیآدم یک پیکره واحد و از هم ناگسستنی است. این تفکر، یعنی شهروند جهان بودن، نقطه کانونی تربیت من بود.» اما این تفکر اگر در دوره کودکی او فقط حکم اندیشهای انتزاعی را داشت، در بزرگسالیاش به یک مسئولیت بدل شد. میگوید: «همیشه خودم را در قبال رنج دیگران مسئول دیدهام. حتی اگر به زبان دیگری حرف بزنند یا حتی اگر دین و آیین و هویت قومی متفاوتی داشته باشند.»
اخوان تازه فارغالتحصیل شده بود که جنگی تازه در سال ۱۳۷۰ در یوگسلاوی درگرفت؛ کشوری فروپاشیده در میانه نزاع صربها و کرواتها و بوسنیاییها و همین طور کمونیستهایی که خود را افسران ناسیونالیست. در همان سال بود که اخوان به ماموریت سازمان ملل در امور بوسنی پیوست تا وضعیت را ارزیابی کند.
او میگوید: «درست در قلب اروپا، ما بار دیگر شاهد دوران وحشت از پاکسازی و نسلکشی قومی بودیم. خیلی سریع در بطن جریانی قرار گرفتم که برای برقراری عدالت تلاش میکرد.»
تحقیقات سازمان ملل نشان داد جنایات جنگی که در یوگسلاوی رخ داده، موردی و اتفاقی نبوده است بلکه این شعلههای فروزان آتشی بود که «آتشافروزها» با دمیدن بر خشونت و نفرت پدید آورده بودند. «فرو پاشاندن جامعه چند قومیتی بوسنی محصول تلاشهایس فراوان بود.»
هیات سازمان ملل در امور جنگ یوگسلاوی سرانجام در سال ۱۳۷۳ به این سازمان توصیه کرد تا یک دادگاه بینالمللی برای محاکمه عاملان جنایت علیه بشریت و نسلکشی در یوگسلاوی سابق برگزار کند. به گفته اخوان، بسیاری از «به اصطلاح واقعگرایان سیاسی» در آن زمان به چنین فکری میخندیدند و برپایی چنین دادگاهی بسیار بعید به نظر میرسید.
اما شرایط موجود روزنهای از امید گشوده بود. اخوان میگوید این موضوع که قربانیان اروپایی بودند، سازمان ملل را واداشت به برپایی یک دادگاه جنایات جنگی رای بدهد؛ تصمیمی که به تعصب اروپامحورانه قدرتهای جهانی پشت پا میزد. به هر حال نتیجهای به دست آمده رای به برگزاری یک دادگاه کیفری بینالمللی برای رسیدگی به ماجراهای پرونده یوگسلاوی سابق بود. یعنی نخستین دادگاه جنایات جنگی که سازمان ملل تشکیل میداد؛ و همچنین اولین دادگاه کیفری بینالمللی پس از دادگاههای نورنبرگ (دادگاههایی که متفقین پس از جنگ جهانی دوم برپا کردند) و دادگاه توکیو (دادگاهی که پس از نورنبرگ در ژاپن برگزار شد).
اخوان به عنوان اولین مشاور حقوقی دادستانی این دادگاه منصوب شد. تجربیات او از این دادگاه بعدا در دادگاه نسلکشی روهینگیا به کار او آمد.
خودش میگوید: «من در یک زمان مناسب در یک جای مناسب بودم؛ شاید هم در یک زمان اشتباه در یک جای اشتباه. بسته به اینکه چطور به ده سال از دوره جوانی نگاه کنید؛ ده سالی که همزمان بود با گورهای دستهجمعی و خبرهای هولناک. اما نقطه عطف بسیار مهم در مسیر تاریخی مبارزه برای عدالت جهانی را دریافتم: برپایی یک دادگاه که بتواند رهبران را به خاطر ارتکاب جنایت علیه بشریت و نسلکشی محاکمه کند.»
اخوان میگوید این تجربهها اصلا او را به نگاه بدبینانه به نوع بشر سوق نداد: «خیلی پیش میآید که ما قدرت خود و عاملیت خود را ناچیز میشماریم. گفتن حقیقت به آنان که در قدرتاند اهمیتی فراتر از حد تصور دارد و همیشه اولین قدم در یک مبارزه تاریخی برای تغییر واقعی است. گاهی لازم میشود دست به ایثار بزرگی بزنید. من تابآوری شگفتانگیز روح انسان را دیدهام؛ دقیقا به این دلیل که بازماندگان نسلکشیای را دیدهام که رنجی توصیف ناشدنی از سر گذراندهاند اما همچنان به زندگی ادامه میدهند و خواهان عدالت و بازپسگیری کرامت خود هستند. ما درون خود ظرفیت شگرفی داریم که از جهان تصویری دوباره خلق کنیم و آن را تغییر بدهیم.»
یکی از همین بازماندگان موسیقیدانی رواندایی بود که «ژانپل سامپوتا» نام داشت. او هنگام نسلکشی از رواندا گریخته بود، اما بعدها که به وطنش برگشت فهمید بهترین دوستش،وینسنت، پدر او را کشته است. به خاطر اینکه دوست او از قوم «هوتو» بود و پدر ژانپل جزو اقلیت «توتسی» محسوب میشد.
اخوان میگوید: «ژانپل به افسردگی شدیدی دچار شد. او مراحل خودویرانگری را آغاز کرده بود. الکلی شده بود، مواد مخدر مصرف میکرد و سعی کرد خود را بکشد. اما تجلی و ظهور دوباره برای او نیز روی داد و توانست به خود بیاید. خود را درمان کرد و به یک موسیقیدان بسیار موفق تبدیل شد. با این حال مصمم بود تا دوستش وینسنت را پیدا کند. سرانجام یک روز فهمید وینسنت را به دادگاهی محلی در روستایشان بردهاند. ژانپل به رواندا برگشت. از دور به وینسنت خیره شد، بعد به سمت او رفت و توی صورتش گفت: “من تو را بخشیدم.” همه روستا فکر کردند ژانپل عقلش را از دست داده است. اما او گفت: “تو را میبخشم، به خاطر خودم. چون این خشم و این غم مرا از درون ویران میکند.”»
اخوان میگوید: «عدالت ابعاد بسیار مختلفی دارد و فقط این نیست که آدم بدها مجازات شوند. عدالت التیام هم هست؛ آشتی و مصالحه هم هست. عدالت یعنی خلق یک فرهنگ جدید.» همین فلسفه است که از کار اخوان درباره عدالت در ایران هم خبر میدهد. این عدالت قرار است چه زمانی محقق شود؟ او در پاسخ میگوید: «هنگامی که زمان مناسب آن فرابرسد. آنقدرها که ما فکر میکنیم دور و بعید نیست.» تعهد اخوان به ایران او را به تاسیس «مرکز اسناد حقوق بشر» در سال ۱۳۸۳ سوق داد. کار این مرکز گردآوری مستندات تاریخی و عینی از وضعیت حقوق بشر در ایران است.
او میگوید: «در ایران یک آگاهی بیسابقه وجود دارد. در جامعه مدنی، درباره مفهوم جامعه باز، اهمیت حقوق بشر و پاسخگو نگه داشتن رهبران قدرتمند آگاهی وجود دارد.» این تغییرات ممکن است به لطف فنآوریها و راههای جدید دسترسی به اطلاعات و همچنین به دلیل حفظ ارتباط مهاجرین تحصیلکرده با دوستان و بستگان خود در ایران باشد.
اخوان نتیجه میگیرد: «اما بیشتر از هر چیزی، این آگاهی به دلیل ۴۰ سال تجربه دردناک تاریخی از زمان وقوع انقلاب اسلامی در ایران است و متاسفانه، هیچ چیزی مانند یک مواجهه مانوس و نزدیک با حکومت مستبد خودکامه به بیداری مردم برای درک مفهوم عدالت نیست. جنبش حقوق بشر ایران در یک بوته آزمایش سخت از رنج و خشونت مفرط شکل گرفت. کورسویی از امید این است که این درد و رنج میتواند به یک قدرت آگاهی عمیقتر و درک چرایی نیاز ما به ایجاد یک جامعه متفاوت، با ارزشهای متمایز بدل شود.»
او میگوید: « وقتی به آدمهایی مانند “نسرین ستوده” و قهرمانان بزرگ و بیباکی که در ایران داریم نگاه میکنم، یعنی کسانی که در برابر خشونت سرکوبگران خود میایستند، متوجه میشوم آنها یک پتانسیل جدید را که در همه ما ذاتیست، نشان میدهند.» اخوان با لبخند اضافه میکند: «شعری از مولانا هست که میگوید: “تا که پندارد که صحت یافتهست/ پرتو مرهم بر آنجا تافتهست”.»
ایران وایر