سایت ملیون ایران

مستنــدِ رضـــا شـــاه

naser shahin parمن هم فیلمِ رضا شاه را دیدم و مطالب گفته شده در فیلم را هم تآئید می‌کنم اما آنچه که در این فیلم گفته شده، قسمتی از واقعیات است. تاریخ هم چیزی نیست که قسمت‌های خوب‌اش را برداریم و بقیه را پنهان کنیم. ظاهر امر این است که ما ایرانی‌ها نگاهمان به تاریخ، به میوه خریدنمان شبیه شده است. میوه‌های سالم و رسیده را برمی‌داریم و کال ها و لکه‌دارهایش را کنار می‌زنیم. در مورد تاریخ اما، این نوع نگاه نوعی خود گول زدن است. اگر نخواهیم بگوئیم دروغ پردازی. این گونه نگریستن به تاریخ بدون تردید، فاجعه آمیز خواهد بود. به همین جهت نوشتن این مقاله، از نظر من، یک وظیفه‌ی وجدانی قلمداد می‌شود.

این قلم بارها گفته و نوشته که رضا شاه، پس از کریم خان، اولین پادشاه فارس زبان و نسبت به آب و خاک ایران دل سوز بوده است. او یک پادشاه آبادگر بود و خاطره‌ی شاه عباس صفوی را در اذهان زنده می‌کرد. اما ای کاش پیش از انقلاب مشروطه ظهور کرده بود. او سنت استبدادی پادشاهان پیش از مشروطه را استمرار بخشید و با روش‌های استبدادی و روحیه‌ی دیکتاتوری، دست آوردهای انقلاب مشروطه را به باد فنا داد. اکثر هموطنانی که از این فیلم استقبال کردند و بسیار تحت تأثیر قرار گرفتند، یا علاقه‌ای به خواندن تمامی زیر و بم‌های تاریخ را ندارند و یا اصلن خود را از خواندن دور نگه داشته‌اند، و آنچه به صورت صوت و تصویر به آنها عرضه می‌شود، برایشان غنیمت است و همان شنیده‌ها و دیده‌ها، پایه‌های اعتقادی و استدلالی آن‌ها را شکل می‌دهد. این گونه یک سویه نگریستن سبب می‌شود که در موقع ضرورت، دسته جمعی فاجعه‌ای به وجود بیاوریم مانند فاجعه‌ی ایران بر باد دِه بهمن ۵۷.

مردم ایران در این مقطع تاریخی به دنبال کی راه افتادند و رهبری‌اش را پذیرفتند که او پیش از آن نظریاتش را در دو کتاب نوشته و اعلام کرده بود. اما مردم بی آنکه نظریات این شخص را در باره‌ی حکومت و حکومت اسلامی خوانده باشند، با شعار خدا- قرآن- خمینی، خُرد و کلان سرها را رو به آسمان گرفتند و به دنبالِ تصویر رهبر آینده‌شان در کره ماه گشتند.

امروزه هم همین فکر با همان ابعاد، جامعه‌ی ما را تهدید می‌کند. زیرا مشاهده می‌شود که در مسیر آگاهی نسبت به واقعیات تاریخی، تغییری رخ نداده است. و هم چنان به آسانی تحت تأثیر کلمات شیوا و پرهیجان و پاره‌ای تصاویر قرار می‌گیریم. تا بار دیگر با این میزان از آگاهی و بر اساس آنچه را که باور داریم و می دانیم، فاجعه‌ی تازه‌ای به بار بیاوریم.

بار دیگر تاکید می‌کنم که حضور رضا شاه در صحنه‌ی تاریخ ایران منشاء دگرگونی‌های بزرگی بود. اما این همه‌ی تعریف از رضا شاه نیست.

ما همه می‌دانیم که رضا شاه یک سرباز درس نخوانده و تقریباً بی‌سوادی بود. او حق داشت که بین مدرنیسم و مدرنیته، تفاوت معنائی قابل نباشد. اما امروز پس از نود سال اگر ما هم مفاهیم در بر گیرنده‌ی مدرنیسم و مدرنیته را ندانیم، می‌تواند سبب قضاوت‌های نادرست شود که شده. به همین جهت است که یک قرن است در راه آزادی، کشته می‌شویم و هر روز فاصله‌‌‌مان با آزادی بیش تر می‌شود.

مدرنیسم در رابطه با اندیشه و تفکر و چه گونگی رها شدن نیروهای فکری جامعه در حیطه‌ی فلسفه و دانش است. که لازمه‌ی آن، آزادی تفکر، آزادی بیان، آزادی قلم و هرگونه آزادی فردی و اجتماعی دیگر بوده است. مانند آزادی جمعیت‌ها و تشکل‌های گوناگون که مجموعه‌ی آن را می‌توانیم “نهادهای ملی” بنامیم. مانند احزاب، اتحادیه‌ها، سندیکاها و انجمن‌های کوچک و بزرگ با هدف‌های گوناگون.

حاصل مدرنیسم توسعه‌ی علم و دانش بود. توسعه‌ی علم به پدید آمدن و رشد تکنولژی انجامید که به صنعت و تولید انبوه، رسید. اکنون لازم به گفتن نیست که راه آهن، هواپیما و هرگونه ماشین و هر چیز دیگری که سبب تسهیل زندگی بشر گردید. فرآوردهای مدرنیته خوانده می‌شوند که این مدرنیته خود فرزند و یا حاصل مدرنیسم بوده و هست. بنابراین با خرید فرآورده‌های مدرنیته و نصب آن در کشورمان، نمی‌توانیم مدرن بشویم. همان طور که گفته شد، برای مدرن شدن اسباب و علل دیگری لازم بود که محل رشد آن ذهن و مغز انسان بود.

امروزه تمام جوامعی که نتوانسته و یا نخواسته‌اند که وارد مرحله‌ی مدرنیسم شوند، همگی خریدار مدرنیته‌ی کشورهایی هستند که مرحله‌ی مدرنیسم را پشت سر گذاشته‌اند.

بنابراین اگر یک کشور خریدار مدرنیته، اعلام و یا ادعا کند که به زودی ژاپنِ دوم می‌شود، یا دروغ می‌گوید و یا راه را گم کرده است.

ترقی و پیش رفت به معنای درستِ کلمه وقتی آغاز می‌شود که انسان از زیر یوغ سنت‌های کهن مذهبی و استبدادی بیرون بیاید. انسانی که به هیچ شمرده می‌شود و هیچ گونه اجازه و امکان مشارکت در امور اجتماع را ندارد و ترس بر سرش سایه افکنده، هرگز به مرحله‌ی اکتشاف و یا اختراع نمی‌رسد. در ایران، وضع از این که گفته‌ام بدتر بوده است. تا آنجایی که یک ضرب المثل وِرد زبانِ همگان بوده “زبان سرخ سر سبز می‌دهد بر باد”، بر عکس آنچه که در کشورهای پیش رفته‌ی جهان رخ داد، اولِ آزادی‌های فردی و اجتماعی، بالا رفتن ارزش فرد در جامعه و انواع آزادی‌های لازمه‌ی یک فرد در جامعه بود.

حاصلِ تفکرات مدرن در مغرب زمین رسید به شعار “همه برای فرد و فرد برای همه”، در ایران اما این شعار معکوس شد “همه تحت فرمان یک نفر”. در کشور ما، این “همه” در نظام‌های استبدادی به هیچ تبدیل شد. یعنی تمامی ملت در راه بُردِ جامعه کوچک‌ترین نقش تعیین کننده‌ای نداشت. که در حقیقت مدرنیسم با به هم زدن این رابطه آغاز شده بود. و نه تنها هزاران فکر و عقل جانشین یک فکر شد، بلکه انسان به مقام والای انسانی خود رسید.

به اصل سخن بازگردیم. بر اساس تعریف دموکراسی که اولین ره آوردِ مدرنیسم بود هیچ “یک” نفری نمی‌تواند و نباید تمامی امور جامعه را به خود اختصاص دهد.

کاری که رضا شاه کرد. او به جای همه فکر کرد. به جای همه تصمیم گرفت و عمل کرد. در قدم اول تمامی احزاب سیاسی را که در انقلاب مشروطه به وجود آمده بودند، تعطیل کرد. حتا شنیده بود تعدادی از جوانان تهران انجمنی برپا کرده‌اند به اسم “انجمن جوانان ترقی خواه”، رضا شاه در زمان تصدی نخست وزیری، علاقمند شد که در یکی از جلسات این جوانان شرکت کند. آن‌ها در خیابان عین‌الدوله جلسه‌ای برپا کردند و رضا شاه هم به عنوان مهمان شرکت کرد. چند نفر از جوانان به سخن‌رانی پرداختند و گفتند که علاقمند به پیشرفت و ترقی ایران هستند و در این راه از بذل هیچ گونه کوششی فرو گذار نخواهند بود. رضا شاه در آخر پشت میکروفن قرار گرفت و از جوانان بسیار سپاس گزاری کرد و احساسات وطن پرستانه‌ی آنها را ستود و در پایان سخنانش گفت (نقل و قول) “شما این جا را تعطیل کنید، من به همه‌ی اهداف شما جامه عمل می‌پوشانم”.

اما تعطیلی این نهاد کوچک مردمی، تنها موردی بود که با سخنان محبت‌آمیز انجام شد. دفاتر روزنامه‌ها با ضرب و شتم سربازان، ویران و سپس تعطیل شد.

ای کاش سلطنت رضا شاه فقط با تعطیلی احزاب سیاسی و مطبوعات آغاز شده بود. یکی دیگر از ره آوردهای انقلاب مشروطه، مجلس شورای ملی و انتخابات مردم بود.

صد در صد نمایندگان مجلس در تهران و شهرستان‌ها، توسط نظمیه‌ی رضا شاهی دست‌چین شدند. و بدون یک نفر کم یا زیاد، دست نشاندگان و فرمان برداران دستگاه به مجلس راه یافتند. در سالیان قبل مدرس پیوسته وکیل اول تهران بود. او پس از اولین انتخابات رضا شاهی، گفته بود: “من یک رای برای خودم به صندوق انداخته‌ام. آن یک رأی چه شد؟”

کارِ این گونه انتخابات به جایی کشید که خود رضا شاه نام مجلس را گذاشته بود “طویله”.

امروزه در تعریف از رضا شاه گفته می‌شود که او نهادهای مدنی را به وجود آورد. این حرف در بسیاری موارد مانند اداره‌ی ثبت اسناد و ثبت احوال درست است چون می‌خواست تتمه‌ی قدرت را از دست ملایان خارج کند. اما وزارت دادگستری، بدون قضات مستقل، فقط یک کاخ بود.

رضا شاه با توسل به زور تمامی دست آوردهای مشروطه را تعطیل کرد. در این فیلم گفته شده است که کشور در حال سقوط بود. نه چنین نیست. فقط مشروطه‌ی نوپا پس از قرن‌ها استبداد، نهال ضعیفی بود که می‌بایست توسط وطن‌پرستانِ جامعه روز به روز این نهال نوپا، رشد می‌یافت و قد می‌افراشت. اگر رضا شاه چنین کرده بود، به عنوان پدرِ دموکراسی ایران در تاریخ جاودان می‌ماند. همان گونه که در هند اتفاق افتاد و یا آن طور که آتاتورک عمل کرد.

توسل به زور برای پیشبرد اهداف یعنی چشم بستن به واقعیات و امکانات جامعه، کاری که رضا شاه در مورد کشفِ حجاب کرد. یک حکم حکومتی و فرمانِ اجرای آن به شهربانی‌های کشور. و پاسبانانی که به جای کلاه باید سر می‌بردند. کارِ توسل به زور به آنجا کشید که پاسبان‌ها در تمامی شهرها، چادر را از سر زنان می‌کشیدند و اگر زن شیون و زاری به راه می‌انداخت لگدی هم نثار پهلویش می‌کردند. تقریباً هم‌زمان آتاتورک هم دست به چنین برنامه‌ای زد. برای این کار آموزش‌های لازم را در مدارس دخترانه به وجود آورد. پیش از آن که به قدرت کامل برسد، در منطقه‌ی سیواس، مهمانی بزرگی برقرار کرده بود. از دوست دختر خود، خواهش کرد که روسری‌اش را کنار بگذارد. جلوی درِ مهمانی هم ایستاد و از همسران متحدانش تقاضا کرد که کشف حجاب از آن‌ها شروع شود. حتا همسر یکی از دوستانش را در آغوش گرفت و گفت: “حیف این زیبایی نیست که پوشیده بماند”. در تمام دوران قدرتش هم برای کشف حجاب به زور متوسل نشد. زنان ترکیه در نهایت آزادی هر کس خواست روسری یا چادرش را برداشت و هر کس نخواست بدون هیچگونه اشکالی، با حجاب بیرون آمد. امروز در ترکیه و ایران نتیجه‌ی کار ان دو رهبر را می‌بینیم. و این درس را به ما می‌دهد که اگر با زور چادر زنان را برداری، کسی دیگر می‌آید و با زور چادر سرشان می‌کند. به جای عامل زور، عامل فرهنگی باید به کار گرفته شود.

در این فیلم آمده است که رضا شاه گاری حامل پول دولت را ضبط کرد و به مصرف توسعه‌ی ارتش رسانید. آخر چه کسی می‌تواند به این حرف افتخار کند؟ در هر جای دنیا اگر یک وزیر، به پول دولت دستبرد می‌زد محاکمه و زندانی می‌شد. حال ببینیم رضا شاه با این پول‌ها چه کرد. ارتش را توسعه داد. این درست. افسرانی تربیت کرد و به عنوان فرمانده‌ی سپاه شهرستان‌ها، و در بسیاری موارد پست استانداری و یا فرمان‌داری را هم به آن‌ها واگذار کرد.

همین افسران و همان پادگان‌های نظامی، تبدیل شدند به شمشیر رضا شاه.

به مجردی که رضا شاه در تهران از نظر پیشبرد اهدافش دچار بن بست می‌شد، همین افسران سیل تلگرافات تهدید‌آمیز را روانه‌ی هئیات دولت و مجلس می‌کردند. تهدید به این که می‌آییم و تهران را اشغال می‌کنیم. وقتی در یکی از این بن‌بست‌ها از مقام نخست وزیری استعفاء داد، سیل این تلگرافات لرزه بر اندام ملیون و مجلسیان انداخت و سبب شد که با قدرتی بیشتر به نخست وزیری بازگردد. ارتش ساخته و پرداخته‌ی رضا شاه جز این موارد و بعد آتش گشودن روی مردم، اقدامی به معنای حمایت از تمامیت ارضی ایران نکرد. و در دوران بیست ساله‌ی قدرت رضا شاه، قسمت‌هایی از خاک ایران به نفع همسایگان تجزیه شد. به شرح زیر:

۱- ارتفاعات آرارات کوچک

داستان از دست رفتن این نقاط این است که ترکان با کردهای ترکیه در جنگ بودند، کردها به این نقاط از خاک ایران عقب نشینی کردند. رضا شاه موافقت کرد که ارتش ترکیه برای سرکوبی کردها وارد این مناطق شود. اما بعد از سرکوبی کردها، ترکیه این مناطق سوق‌الجیشی را تخلیه نکرد. کار به مذاکره‌ی بین دولتین کشید. در مذاکره پیشرفتی حاصل نشد. بالاخره نمایندگان ترکیه مستقیماً به رضا شاه مراجعه کردند و رضا شاه این سرزمین‌ها را به دولت ترکیه بخشید.

این قرارداد توسط فروغی نخست وزیر در سال ۱۳۱۱ امضاء شد.

۲- منطقه‌ی قـُطّور

این منطقه را دولت عثمانی در زمان محمد شاه از ایران متنزع کرده بود. اما مالکیت ایران بر این منطقه بارها توسط مجامع بین‌المللی اثبات شده بود. و سفرای کشورهای روس و انگلیس تعهد کرده بودند که این زمین‌ها را به ایران باز گردانند. اما در سال ۱۳۱۳ طبق پرتکلی که بین ایران و عثمانی به امضاء رسید تنها قسمت کوچکی از این منطقه به ایران پس داده شد. و در مقابل مناطق اطراف رود قره سو نیز از کشور جدا شد (۱) و باز در منطقه‌ی “بارژگه” در منطقه‌ی کردنشین زمین‌هایی به ایران واگذار شد که با ارزش سرزمین‌های آرارات و سایر قسمت‌های جدا شده، قابل مقایسه نیست.

۳- در مرز افغانستان (۲)

مرزهای ایران و افغانستان پس از تجزیه‌های دوران قاجار، موارد اختلافی داشت. که دو کشور به حکمیت یک قاضی ترک تن در دادند. و این قاضی به نام فخرالدین پاشا مناطق “مرسی آباد” و “آسپران” و هم چنین قسمتی از دریاچه‌ی نمک به نام “نمکسار” را به افغانستان واگذار کرد که در مجموع یکصد و شصت فرسخ مربع از خاک ایران جدا می‌شود.

۴- مقداری از سرزمین‌های نفت‌خیز ایران در فاصله‌ی قصرشیرین و خانقین، در سال ۱۹۱۳ به نامِ پروتکل اسلامبول، با فشار دولت انگلیس در ایام تعطیلی مچلس از ایران جدا می‌شود.

بدیهی است به نفع عثمانی. زیرا هنوز کشور عراق به وجود نیامده بود. این سرزمین‌ها جزو قرارداد دارسی با دولت ایران بود و در حال تجزیه از ایران نیز به قدرت خود باقی ماند.

این تغییرات مرزی احتیاج به تصویب مجلس داشت. و شرایط تصویب مجلس در زمان رضا شاه در سال ۱۳۱۳ فراهم شد. یعنی مجالس قبل از به قدرت رسیدن رضا شاه، چنین قراردادی را هرگز امضاء نکردند.

این اختلاف به اضافه خط مرزی با کشور تازه تأسیس عراق سالیان سال در حال مذاکره‌ی بی نتیجه بودند، زیرا دولت انگلستان به زیانِ ایران و به نفع عراق پیوسته می‌کوشیده. در نهایت نماینده‌ی عراق با رضا شاه ملاقات کرد و به موجب اراده‌ی شخصی رضا شاه پروتکل بی‌سامانِ ۱۹۱۳، در سال ۱۳۱۶ به تصویب رسید و به موجب این تصویب‌نامه یکهزار و هشتصد و سیزده کیلو متر مربع از اراضی نفت خیز ایران، از کشور جدا شده و به عراق رسید. جالب این که امتیاز استخراج نفت این مناطق جدا شده از ایران به “شرکت نفت خانقین” رسید و این شرکت تا سال ۱۳۵۲ جمعاً مبلغ یک میلیون و نهصد هزار لیره به دولت عراق پرداخت کرد. این مبلغ را مقایسه کنید با درآمد سالانه‌ی نفت ایران، در همان سال‌ها، البته روند جدایی سرزمین‌های دیگری از ایران هم‌چنان در زمان سلطنت محمد رضا شاه ادامه داشت که موضوع این مقاله نیست.

باری، زور می تواند ملتی را خاموش کند اما برای برخورد با قدرت‌های خارجی پشتیبانی مردم خود را نیاز دارد که پیوسته از آن محروم بوده است.

رضا شاه با زور احزاب را تعطیل کرد، روزنامه‌ها را بست و روزنامه‌های سر بفرمان ایجاد کرد برای او مشارکت مردم در امور کشورشان هیچ ارزشی نداشت و حتا سنگ جلو پا تلقی می‌شد. به همین دلیل در تمامی سال‌های قدرت او حتا یک نفر با رأی مردم به مجلس راه پیدا نکرد. به جای توسعه‌ی نهادهای مردمی، تقلب در انتخابات را برگزید. تا آنجا که این تقلب در کشور ما نهادینه شد. مردم هم ارزش رأی را فراموش کردند.

در این فیلم گفته شده که رضا شاه با کوچک‌ترین سوء ظن اطرافیان خود را می‌کشت اما گفته نشد که در طول سلطنت او چند هزار نفر از مردم ایران کشته شدند و یا داور بعد از آنهمه خدمات گران‌بهایش چرا خودکشی کرد. (۳)

رضا شاه در توسعه‌ی فرهنگ هم کوشش کرد. سالی ۵۰ نفر از دانشجویان مستعد را به اروپا می‌فرستاد. اما گفته نشد که چند نفر از این تحصیل کردگان به نظام رضا شاهی وفادار ماندند. چرا همین به فرنگ فرستادگان به جای تشکر، رهبری مخالفین را به دست گرفتند و چند درصد آنها یا پیوسته در زندان عمر گذراندند و یا خانه نشین شدند.

این دانشجویان در غرب با بنیادهای دموکراسی آشنا شدند. دیگر نمی‌توانستند روش‌های دیکتاتوری و استبدادی را تاب بیاورند.

کشور ما یکصد و پنجاه سال است که به میدان جنگ سنت و مدرنیسم تبدیل شده. سنت دینی و سنت استبدادی، سنگر به سنگر با مدرنیسم در نبرد است. به همین دلیل چهار پادشاه آخر، از داشتن یک آرامگاه ابدی در ایران محروم بوده‌اند.

شما دوستان اگر روز خروج محمد رضا شاه را ندیده‌اید، حتمان در فیلم‌های خبری دیده‌اید، شادی و پای کوبی مردم را هم ناظر بوده‌اید. همین مردم در موقع خروج رضا شاه، شادی و پای کوبی کردند و نزدیک‌ترین همکارانش در مجلس علیه او سخن‌رانی کرد. نامِ دوران اقتدار او را هم گذاشتند سال‌های سیاه. اما این پدر و پسر هر دو خواهان ترقی ایران بودند بدون دخالت ایرانی. در نتیجه‌ی دور ماندن مردم از سیاست نه آنها به جایی رسیدند و نه مردم. به همین دلیل این جنگ بی امان از صد سال تجاوز کرده. جنگ برای رسیدن به آزادی را می‌گویم که با شکست سنّت چهره خواهد نمود.

تا زمانی که ما به سنّت استبدادی احترام می‌گذاریم و به خاطر همین وفاداری مجبور به کتمان حقایق می‌شویم، در مداری بسته به دور خود خواهیم چرخید.

 ناصر شاهین پر

آگست ۲۰۱۳

پانوشته ها:

۱- توضیحات بیشتر در کتاب “مناطق جدا شده از ایران در دوران معاصر” به کوشش حمید رضا مسببیان

۲- همان

۳- برای تعداد کشته شدگان زمان رضا شاه مراجعه کنید به کتاب “تاریخ بیست ساله” تألیف حسین مکی

خروج از نسخه موبایل