سایت ملیون ایران

نقدی بر”فلسفه سیاسی ازلیان و بهائیان” نوشته فاضل غیبی

من این مقاله را در نقد مقاله ”فلسفه سیاسی ازلیان و بهائیان” آقای فاضل غیبی می‌نویسم. قبل از هر چیز باید متذکر شوم که من با ‏جنایات جمهوری اسلامی علیه شهروندان بهائی، درکنار سایرآزادیخوان شدیداً معترضم. به انتظار روزی که مردم ایران بتوانند این ‏جنایتکاران را به محاکمه ملی بکشانند. این مقاله در دفاع از تاریخ و مشروطیت و شخصیت‌های سیاسی، اجتماعی و تاریخی آن ‏دوران نوشته شده‎ ‎است و نقدی فرقه‌ای، دینی و مذهبی نمی‌باشد.‏

مقاله‌ی آقای غیبی با دقت و مطالعه بسیاری نوشته شده ولی مانند هر تاریخ و نوشته‌ای که وابستگان عقیدتی و مذهبی معینی آنرا ‏بنویسند نمی‌تواند حقایق و واقعیات را آنطور که باید ببینند و یا بیان کنند. چه‌بسا قهرمانان وقایع را از آن مذهب و مسلک خود می‌بینند و معرفی می‌نمایند. در این مقاله، فلسفه سیاسی ازلیان و بهائیان و مقاله پیشتر، ایشان نقش سید علی محمد باب و پیروان ‏ایشان را در پیشبرد و رهبری انقلاب مشروطه اساسی می‌داند. من نقش سید باب را در پرده‌دری ر‌وحانیون افراطی شیعه و نشان ‏دادن حقایقی از اوضاع سیاه تسلط ایشان بر جامعه ناآگاه ایران را بسیار مشخص و دفاع از برابری زنان و مردان در جامعه مردم را ‏مهم می‌بینم.‏

ولی رهبری نهضت مشروطه و فکر مشروطه از اروپا و حرکت‌های آزادیخواهانه ایشان و بطور مشخص انقلاب کبیرفرانسه شکل می‌گرفت. و نقش سوسیال دمکرات‌‌های قفقاز و رهبرانی چون آخوندزاده در این کار اساسی بود که نه تنها با شیعه‌گری بلکه ‏اساسا با دین درافتادند. در مشروطه چهار نحله فکری وجود داشت، ناسیونالیزم، نمونه میرزاآقاخان و آخوندزاده، سوسیالیستی، ‏نظیر کنشگران ایرانی در قفقاز با افکار سوسیالیستی، نظیر فعالین مجاهدین و حزب عدالت و حکومت قانون با داشتن پیوند ‏اروپائی، نظیر میرزا ملکم خان و مستشارالدوله، و بالاخره دینی‌ها که متوجه موضوع استبداد شاهی شده بودند، نظیر سید جمال ‏الدین و دو سید، که به معنی نوعی پروتستانتیزم مذهبی شیعه بود. چه، قبول قوانینی خارج از قوانین دین و مذهب شیعه از ‏نظر دینی و مذهب شیعه هیچوقت مجاز نبوده است. و قوانین مشروطه بسیاری قوانین خارج از مذهب شیعه دارد. نقل به معنی از ‏گفته‌های خمینی: همه قوانین در قرآن آمده است، مجلس شورا برای آن است که بدانیم چگونه آنها را اجرا نمائیم”! نگاه کنید که ‏نائینی می‌گوید حکومت از آن روحانیون است! معنی پشتیبانی دو سید و سید جمال از آراء آزادیخواهان و مشروطه ایشان را ‏از سایر روحانیون شیعی جدا می‌کند.‏

دنبال صحبت؛ آقای غیبی نقش میزا ملکم خان و نشریه «قانون» او را بسیار کم گرفته است. ملکم مردم را به قانون و قوانینی ارجاع ‏داد که از مسائل روز اجتماعی ایشان برخاسته بود، نه آنکه آنرا الهی و غیرقابل تبدیل بدانیم. و اهمیت قانون اساسی که مجموعه ‏چنین قوانینی است، مردم و جامعه آنها را از تجربه خود انتخاب کرده‌اند. و ملکم قانون و پایه‌های آن را به مردم نشان داد و ‏قوانین اروپا را هم به ایشان توضیح داد. بی‌خود نبود که شیخ فضل‌الله نوری در اعتراض به قانون اساسی، “مشروطه مشروعه” ‏را اعلام نمود. برخلاف نظرآقای غیبی یا هر کس دیگری که این را عنوان کرده است که “هیچ یک از “روشنگران”، منظور ‏اسامی که جلوتر آورده مانند آخوندوف، طالب‌اف تا میرزا ملکم خان “قانون” و مستشار الدوله “یک کلمه”، که به عنوان راه ‏پیشرفت ایران را نشان داده‌اند، جز تحقق “قانون اسلام” نبوده تا چه رسد به “روحانیت مشروطه طلب” (مانند نائینی و آخوند ‏خراسانی “دغدغه” رواج اسلام مطابق ضروریات زمانه نداشته‌اند”.

این حرفها در حالی زده می‌شود که میرزا فتحعلی خان ‏آخوندزاده، نخستین نمایش‌نامه‌نویس ایرانی به سبک اروپائی و آزادیخواه در دوران قاجار، از پیشگامان جنبش ترقی‌خواهی ‏ایرانی، و نظریاتش بر سایر اندیشمندان جنبش مشروطه بسیار تآثیر گذار بوده است. اندیشه‌های او در ارتباط با آزادی، ناسیونالیسم ‏و قانون گذاری می‌باشد. در رساله او “مکتوبات کمال‌الدوله” ۱۲۸۰، انتقاد بر سیاست و دیانت است. و در بیان انگیزه خود می‌نویسد، “پرورش هشیاری تاریخی است نسبت به گذشته و ایجاد تفکر ملی و اصلاح و ترقی جامعه است… تا استبداد سیاسی ‏تغییر پذیرد و مشروطیت حکومت و حکومت قانون جایگزین آن گردد. ظلمت و تاریکی برافتد، اصلاح دین از راه پروتستانیسم ‏اسلامی تحقق پذیرد. سیاست و دین از یکدیگر به کلی تفکیک گردند و دین تصرفی دراموردنیائی نداشته باشد، و بالاخره پرده ‏اوهام را از میان برداریم و به روشنائی خرد گام نهیم”، آزادی حجاب، الغای تعدد زوجات، و بسیاری دیگر را در “اندیشه‌های ‏میرزا فتحعلی خان آخوندزاده”، نوشته فریدون آدمیت، می‌توانید پیدا نمائید. کار روزنامه “قانون” میرزا ملکم خان در ‏جایگزینی فکر قانون بی‌نظیر است. مستشارالدوله با انتشار رساله یک کلمه پس از اولین سفر ناصرالدین شاه به فرنگ، اولین سند ‏نوشتاری آغاز مدرنیته را به‌جا گذاشت. این سند ۳۶ سال پیش از انقلاب مشروطه در ‌پاریس نوشه شده است. می‌بینیم که کارهای ‏آخوندزاده، ملکم و مستشارالدوله برخلاف نتیجه‌گیری نادرست آقای غیبی “رواج اسلام مطابق ضروریات زمانه” نیستند!

کسروی با نیکی از “دو سید”، آیت‌الله سید محمد طباطبائی و سیدعبدالله بهبهانی، در تاریخ مشروطه نام می‌برد. آقای غیبی با نقل ‏قولی از یحیی دولت‌آبادی می‌گوید دو سید را به طمع قدرت و ثروت فریب دادند. در قبال این توهین‌های بی‌جا من نقل قول‌های زیر را از ‏کتاب تاریخ مشروطه احمد کسروی برای شناسائی بیشتر از دوسید شاهد می‌آورم: ص ۴۹، ۵۰ و ۵۱ “این همدستی میانه ‏دو سید، در روزهای نخست سال ۱۲۸۴ بوده، و آغاز جنبش مشروطه را هم، از آن روز باید شمرد”؛ “… چنانکه گفتیم از ده و‌اند سال باز، در سایه کوشش‌های کسانی، در ایران، تکانی پیدا شد و همواره پیش می‌رفت. در این زمان بسیار پیشرفته تنها ‏پیشروان کاردانی می‌خواست که آن را به نتیجه برسانند. و آن پیشروان این دو سید بودند.”

نویسنده تاریخ بیداری ایرانیان که خود ‏از بستگان طباطبائی می‌بوده و در این داستانها پا در میانی داشته و بیشتر این آگاهی‌ها از کتاب اوست،… (می‌گوید) ولی از کارها ‏پیداست که این دو تن، از نخست در اندیشه مشروطه و قانون و دارالشوری می‌بوده‌اند. ولی بخردانه می‌خواسته‌اند کم کم پیش روند ‏تا بخواستن آنها برسند.” این شناسائی‌ها در حالی انجام می‌شود، که کسروی علیه خرافات و اوهام شیعه‌گری بسیار نوشته و به آن ‏دلیل با فتوای “مرجع تقلید” به قتل رسید! آقای غیبی، طباطبائی را توهین آمیز، “آخوند طباطبائی” می‌خواند. آقای غیبی جرآت ‏توهین به احمد کسروی برای تعریف و تمجید از طباطبائی را بخود نمی‌دهد! اینجوری درست نیست که هر کس روحانی بود ‏کارش درست نیست.

بله بسیاری از روحانیون شیعی خیلی اجحاف و جنایت در حق مردم کردند، قتل کسروی نمونه بارز از آن ‏جنایات است. ولی در قضاوت باید آگاه و بی‌طرف و بی‌تعصب بود و جانبداری نداشت. مانند کسروی در مورد دو سید عمل نمود. ‏اینکه بخاطر مال و قدرت دوسید را فریب دادند، این نوع صحبت‌ها نادرست، توهین‌آمیز است. برای کسی که طمع مال و ‏قدرت داشته باشد فریبی لازم نیست، خودش راه را بلد است. شما روحانیون دیگری را می‌بینید که طرف مردم را گرفته‌اند: آیت‌‏الله سید محمود طالقانی، که از طرفداران دکتر مصدق بود و در زمان خمینی هم مردم را به احترام و یادبود دکتر مصدق در ۱۴ ‏اسفند، دعوت نمود و یک ملیون نفر از مردم به احترام دکتر مصدق در احمدآباد، محل زندان خانگی او جمع شدند. یا آیت‌الله‌های ‏دیگر در زمان دولت ملی دکتر مصدق که پشتیبان دکتر مصدق در مبارزه با دولت انگلیس و ارتجاع داخلی بودند. البته اشکالاتی ‏هم داشتند ولی پشتیبانی ایشان از دولت ملی دکتر مصدق با ارزش بود. دو سید، که با هم نیز تفاوت‌های اساسی داشتند، قدرتی ‏برای مردم در پیشبرد نهضت مشروطه و گرفتن مجلس ملی بودند. بله نظرهای سید محمد طباطبائی با نظر یک یک آزادیخواهان ‏یکسان نمی‌توانست باشد ولی نتیجه کارش به نفع مردم بوده است. حتی ملا کاظم خراسانی هم با تمام ملا بودنش در پاسخ سؤالی می‌گوید “‌ای گاو مجسم، مشروطه که مشروعه نمی‌شود!” (نقل از تاریخ مشروطه کسروی) به‌هر دلیل این را گفته و اینکه ‏در جمع خودش کجای کار بوده است یک موضوع است، ولی در جنگ میان مشروطه و مشروعه به شکلی جانبداری مشروطه را ‏نموده است. یا نائینی که در نقش بالادست همه می‌گوید “حکومت حق روحانیون است، ولی درگذشته ما آن را به شاهان دادیم ‏و امروز آن را به مردم می‌دهیم” معنی کامل “حق قیمومیت” مردم را دارد! ولی همین اصل قبول اینکه امروز حکومت مال مردم ‏است در دنیای استبدادی گذشته مؤثر بوده است. قدرت مردم درآن زمان طوری بوده که نائینی سوی مردم را گرفته، اگرچه با ‏ذهنیت قیمومیت از آن.

در یک مبارزه اجتماعی هر پشتیبانی‌ای مهم است و باید بآن توجه داشت. در جنگ ویتنام، هوشی مین از ‏تمام آنهائی که در ویتنام علیه امریکا بودند پشتیبانی کرد و با ایشان به شکلی متحد شد! البته باید مواظب بود و نگذاشت ازآن سوء ‏استفاده نمایند. آقای غیبی بسیاری از شخصیت‌های آزادیخواه را به نادرستی “ازلی” خوانده به اینکه همه‌شان تقیه می‌کرده‌اند و ‏دروغ می‌گفتند، و خود را روحانی شیعه جا زده بودند! هیچ اشاره و صحبتی از خود شخصیت‌هائی که می‌گویند خود را به دروغ ‏مسلمان شیعه جا زده‌اند ارائه نشده است. لذا به راحتی می‌شود آنها را هرچه بخواهی به نامی! مثل همان دوران قدرت آخوند‌ها به ‏هرکه مخالف‌شان بود می‌گفتند “بابی” است. ایشان هم هر که آزادیخواه بوده را می‌گویند “ازلی” است!‏

از میرزا آقاخان کرمانی، اندیشمند و آزادیخواه بزرگ ایرانی شروع کنم. او را راحت “ازلی” معرفی نموده است. در حالیکه ‏آقاخان شخصیتی سطح بالا و با استقلال فکری بوده، ازهرمقوله‌ای صحبت کرده است. این بخش را من از کتاب “اندیشه‌های ‏میرزا آقا خان کرمانی تآلیف دکتر فریدون آدمیت نقل میکنم “… او و شیخ احمد روحی ازلی شدند. ولی نکته مهم این است که ‏حتی در همان دو کتاب تآویل وتفسیرهائی ازاصول بیان کرده که کاملآ منافی احکام آن است، و پاره‌ای قوانین علمی راتآئید ‏کرده که ناقض کیش باب بلکه همه شرایع است. یعنی درهمان مرحله نخستین که باصطلاح ازلی بوده آزاد آندیشی خود را از ‏دست نداده، واستقلال فکرش را حفظ کرده است. از هیچ کس کورکورانه پیروی نمی‌کند. فقط در مطالعه و تحلیل تطبیقی نحله‌های مختلف دینی فلسفه بیان را مترقی تر می‌شمارد.

باری آنچه مربوط به بحث ما می‌باشد تحول اساسی است که در افکار دینی ‏میرزا آقاخان رخ داد. در این مرحله ذهنش را از هر قیدی آزاد ساخت مگر قید عقل. دیدیم که همه مذاهب را بر اساس برهان ‏فلسفی و حکمت تعقلی مورد نقد و سنجش قرار داد و هر گونه اعتقادی را از دم تیغ عقل گذرانید. عقیده اش را در باب کیش باب ‏بهتر است از زبان خودش بشنوید: “سید باب… دارای یک علم کافی یا قدرتی وافی نبود. ناچار افتخار دولت خود اسلام را قرار داده، اعتبار ملت خویش را تشیع…. و حجت خدائی خود را عربی گفتن و نوشتن غلط، و برهان ربوبیت خویش را تطابق عدد ابجدی ‏اسمش با تلفظ رب شمرده.. (صد خطابه، خطابه بیست و ششم).

آقای غیبی می‌نویسد که آقاخان به خاطر قتل سید باب توسط ناصرالدین شاه به دنبال سید جمال رفته. این دلیل کاملاً بی‌اساس است. ‏بلکه در آن زمان آزادیخواهان دیگری در کنار میرزا آقاخان کرمانی دنبال قتل ناصرالدین شاه بودند. علاوه بر سید جمال، میرزا ‏ملکم خان هم در این صحبت‌ها بود. نگاه کنید به نامه‌های آقاخان به میرزا ملکم خان، آقا خان به شکلی برای “قانون” اخبار تهیه می‌نموده است. نگاه کنید که به کاوش‌های دکتر جهانگیر قائم مقامی در بیرون آوردن نامه‌های آقاخان به ملکم خان که خانم ناطق ‏هم این نامه‌ها را منتشر نموده است. موضوع اتحاد اسلام که اقدامی ضد استعماری بوده است مورد توجه آقا خان بوده است. ‏افکار ایشان را در بیان میرزا رضا کرمانی قاتل ناصرالدین شاه می‌توانید بخوانید: ” ماهی از سر گنده گردد، نی زدم”!

آقای غیبی در جای دیگری از این مقاله می‌نویسد آقاخان به سید جمال‌الدین افغانی یا اسدآبادی نزدیک شده بود تا انتقام خون سید ‏‎از ناصرالدین شاه بگیرد ‎‏(به متن بالا نگاه کنید که آقا خان افکاری بلندتر از انتقام‌جوئی سید باب داشته است)، و سرانجام این ‏کار به تحویل دادن او و دو تن دیگر از آزادیخواهان، شیخ احمد روحی و خبیرالملک انجامید و آنها را در زیر درخت نسترن ‏در حالی که محمدعلی میرزا ولیعهد از بالا نظاره می‌کرد سربریدند!

در اینجا دو موضوع مطرح است یکی آشنائی با سید جمال الدین و ‏دیگری اتحاد با آخوندها. از دومی شروع کنم. این حقیقتی است که اتحاد با آخوند‌ها سرانجام خوبی ندارد و ایشان خودشان با ‏کمک مردم نادان در پیرامونشان کار را بدست می‌گیرند. درزمان دیکتاتوری شاه بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، که ‏درکنار خاموش ساختن صدای آزادیخواهان و به زندان و شکنجه و اعدام کشیدن ایشان، محمد تقی فلسفی، واعظ معروف که در میان ‏عامه نادان شهرت و پشتیبانی فراوان داشت به کمک مراجع شیعه شاه را مجبور ساختند که دنبال منبر رفتن‌های او که علیه توده‌ای‌ها و بهائی‌ها صحبت‌های توهین آمیز می‌کرد و از رادیو تهران پخش می‌شد، سقف حضیره القدس، مرکز بهائیان را، به دستور ‏شاه خراب کردند و آنجا را فرمانداری نظامی تهران، به ریاست سرلشگر دادستان نمودند. به تصادف من یک هفته در آن زمان ‏در آنجا بودم که با کمک پدرم که ارتشی بود و دوستانش شب‌ها به خانه می‌آمدم. کل قضیه دستگیری من بی‌اساس و بر پایه ‏فشار روی دانشجویان دانشگاه تهران بود، صحبتش را پیش تر کرده ام بازهم خواهم نوشت. غرض ازآوردن مطلب این بود که ‏شخصاً شاهد مرکز فرمانداری نظامی تهران در حضیره القدس بودم. روحانیون شیعه هر وقت لازم بود با کمک شاه اقداماتی شبیه ‏را می‌توانستند انجام دهند.

در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ که شورش و بلوایی با فراخواندن مردم توسط خمینی علیه فرمان شاه انجام شد. ‏آن شورش در اعتراض خمینی در اعطای حق انتخاب شدن به زنان و نیز علیه اصلاحات ارضی که با فشار جان کندی، رئیس ‏جمهور امریکا برای مقابله با کمونیسم در حال انجام بود و جلوی استفاده روحانیون شیعه از اوقاف را می‌گرفت، شکل گرفت. ‏اعطای حق رأی به زنان درحالی اعطا می‌شد که مردان کشور نیز در دیکتاتوری شاه حق رآی در عمل نداشتند! و مجلس شورای ‏ملی دست‌چین شاهانه و ارتجاع داخلی بود. موضوع اتحاد با آخوند‌ها مطرح شد که برخی سازمانهای سیاسی مذهبی مانند نهضت ‏آزادی از شورش ۱۵ خرداد پشتیبانی کردند. درآن زمان رهبری جبهه ملی آزادی محدودی به دست آوده بود، ولی همه رهبران آن ‏در آن زمان درزندان بودند. آقای دکتر محمد علی خنجی، از رهبران جبهه ملی ایران درآن زمان اعلام کرد ” بهتر است ۲۰ سال ‏صبر کنیم و با آخوندها متحد نشویم!”، منظور این بود که برای مبارزه با دیکتاتوری شاه بهتر است بیست سال صبر کنیم و با ‏آخوند‌ها متحد نشویم!……

ولی برگردیم به صحبت‌هائی که می‌نمودیم. درآشنائی آقاخان با سید جمال موضوع اتحاد با سید جمال مطرح نبوده بلکه نمایشی ‏از موضوع هم‌فکری میان آقا خان، سید جمال و ملکم خان در موضوع راه حل برای برداشتن استبداد شاهی بوده است. که همه ‏شان در برداشتن ناصرالدین شاه هم قول بوده‌اند. و نیز، بله میرزا آقا خان بر اساس افکار ناسیونالیستی خود می‌تواند ضد ‏استعماری فکر کند و با اتحاد اسلام، تز سید جمال همراهی داشته باشد. این معنی اتحاد عمل ما بین ایشان را نمی‌دهد. آقاخان را ‏در”اتحاد” با سید جمال شناختن نادرست است و صحبت آنهائی که براین فرضیه نوشته‌اند فرضی و نظرات شخصی است تا ‏واقعیات. و اما درآن دوران علاءالدوله سفیر ایران در استانبول همه مخالفین را خوب می‌شناخته و مشخصاً دنبال گرفتارکردن ‏ایشان بوده است. قتل ناصرالدین شاه بهانه بزرگی بود که می‌شد به خاطر آن موضوع علیه مبارین ایرانی در استانبول پاپوش ‏دوخت و عمل کرد. اما در عمل با توجه بسیاری که سلطان عثمانی به سیدجمال الدین داشته به سید جمال نمی‌توانستند پنجه ‏بیاندازند، با آنکه مشوق میرزا رضا در قتل ناصرالدین شاه بعد از دستگیری میرزا رضا کاملاً روشن بود و همه آنرا می‌دانستند. تنها ‏حکومت ایران بهانه‌ای به دست آورده بود تا بر سر مبارزین ایرانی در استانبول که خوب ایشان را می‌شناخت سخت بکوبد.

در آشنائی ‏سید جمال الدین و آقاخان بخش دوم را پاسخ دادم که اتحاد با ایشان برای امری اجتماعی و سیاسی نادرست است که البته فرض ‏آنهائی که صحبت اتحاد آقاخان و سیدجمال را نوشته‌اند همانطور که در بالا نوشتم فرضی و تصوری است تا واقعیت. و اما آشنائی ‏با سید جمال الدین نه تنها اشکالی نداشته بلکه با شناخت روحیه کنجکاو آقا خان لازم هم بوده است.

در اینجا لازم است ابتدا سید ‏جمال الدین اسدآبادی را معرفی نمایم. چون آقای غیبی آزادیخواهان غیرازلی مانند ملکم خان و آخوندزاده و غیره را بسیار ناچیز ‏و کم‌ارزش معرفی نموده‌اند. سید جمال به دلیل طرح اتحاد کشورهای اسلامی، شهرت و مقامی یافته بود که مورد احترام و ‏پشتیبانی سلطان عثمانی که قدرت مهمی در منطقه بود، قرار گرفت. و در کنار آن شاه ایران، ناصرالدین شاه از او می‌ترسید و می‌خواست او همواره در ایران نباشد. سید جمال الدین اندیشمند سیاسی و دینی بزرگ زمان خود بود. او با مثلاً آیت‌الله سید ‏ابوالحسن اصفهانی، مرجع تقلید با نفوذ زمان خود، که در رساله اجتهادی خود از مقاربت با طفل شیرخوار هم صحبت می‌کند، ‏توفیر داشت! سید جمال در هنگام زندگی اش در هند به مبارزه هندی‌ها علیه استعمار انگلیس در هند کمک می‌نمود. او اتحاد اسلام ‏را در برابر سیاستهای استعماری دولت‌های اروپائی طرح نموده بود. او علیه استبداد بود و قتل ناصرالدین شاه را به این منظور ‏به دست میرزا رضا کرمانی طرح نمود و با موفقیت انجام گرفت.

از آثار او رساله نیچریه که بحث فراوانی علیه افکار مادّی دارد. ‏او این رساله را در رد مطالب کتاب آنتی دورینگ فردریک انگلس، همراه و همکار کارل مارکس نوشت و نیز علیه داروین، ‏دانشمندی که در فرضیه خود نشان داد که در تکامل حیوانات نسل بشر از میمون بوده است سخت انتقاد کرد. آنتی دورینگ ‏از مهمترین کارهای انگلس است. او کتاب را در پاسخ به دیدگاه سوسیالیسم از دید یوجین دورینگ نوشته و انتشار داده بود. او در این ‏کتاب فلسفه، پولیتیکال اکانومی و سوسیالسیم را با پایه مادی (ماتریالیستی) شرح می‌دهد. و انگلس آن را “آنسکلوپیدی” جستجوی ‏تفکر ما از مسائل فلسفی، علوم طبیعی و مسائل تاریخی می‌داند. قسمتی از این کتاب تحت عنوان سوسیالسیم: یوتوپین و علمی ‏جداگانه انتشار داده شد که بسیار فراگیر شد.

رساله نیچریه، نوشته سیدجمال الدین، در بخشی پاسخگوئی به افکار مادی در این کتاب ‏نموده است. و وقتی می‌بینیم که آقاخان کتاب آنتی دورینگ انگلس را ترجمه کرده است، راهی جدید به دلیل آشنائی این دو ‏دانشمند و متفکر بر می‌خوریم. در رساله نیچریه، سید جمال الدین دنبال اثبات باورهای غیر مادّی و مذهبی و دینی خود می‌باشد. ‏ولی اینکه نظرات انگلس و مارکس را مخاطب قرار داده اهمیت افکار بلند اوست. به عبارتی اهل مطالعه، بحث و طرح مسائل بوده ‏است. و به جای آنکه دنبال تکفیر و حکم زندیق یا بابی دادن باشد، بحث و استدلال را ترجیح می‌داده است. به این دلائل است که مورد ‏توجه میرزا آقاخان قرارگرفته بود. میرزا آقاخان کرمانی بسیار کنجکاو بود، هر موضوعی را دنبال می‌کرد که آن را بشناسد. آشنائی ‏او با سید جماالدین، که با آگاهی و خردمندی دنبال موضوعات سیاسی و اجتماعی روز و علیه استبداد شاهی بود، قابل فهم است. ‏و آقاخان هم دنبال کسی بود که همین مسائل را بداند و بتواند با او گفت‌وگو کند. همدلی او و سید جمال الدین در مبارزه با استعمار ‏در یک راستا قرار دارند. مسآله اتحاد اسلام هم که سید جمال دنبالش بوده، یکی از مباحث ضد استعماری را تشکیل می‌داده است. ‏اینکه دولت ایران دنبال گرفتاری آزادی‌خواهان بوده موضوع جدیدی نیست. آقاخان در جائی از یک بابی مثال می‌زند که لباس ارمنی‌ها را می‌پوشیده تا او را نشناسند. سید جمال را “نجس” فرض کردن که آدمی مانند آقاخان با او صحبتی نداشته باشد تنها حکایت ‏افراطیون مذهبی می‌تواند باشد!‏

دکتر مصدق و پشتیبانی مردم ایران

آقای فاضل غیبی در این بخش به “جنبش ملی شدن نفت و به ثمر رساندن آن با پشتیبائی توده‌ای” صحبت می‌کند. ولی آقای ‏غیبی دوباره برای اثبات مدعایش که مردم دنبال روحانیون هستند می‌گوید که “این توده در واقع پایگاه آخوند کاشانی بود”. و ‏ادامه می‌دهد که “کاشانی همینکه در اوج قدرت و محبوبیت متوجه شد که جنبش ملی در خدمت نفوذ ملایان نخواهد بود، مصدق ‏را تکفیر کرد و باعث فروریختن پایگاه “مردمی” بازار شد. مصدق در حالی که هنوز محبوب و هنوز نخست وزیر بود پیروانی ‏نداشت و حامیان کاشانی در دسترس نبودند.” این پاراگراف تماماً باطل و به‌زعم ایشان در خدمت اثبات مدعای آقای غیبی است که ‏کوشش دارد نیروی مردمی و ملی را تماماً نادیده بگیرد و هر امر توده‌ای را با پشتیبانی روحانیون میسر بداند. در حالی که مصدق ‏در مجلس چهاردهم نماینده اول تهران و مورد پشتیبانی نیروی وسیعی از مردم بعد از دوره سیاه بیست ساله گردید. همین نیروئی ‏بود که با کمک آن به دنبال ملی شدن نفت رفت و نهضت ملی ایران را آفرید. کاشانی درآن زمان محبوبیت مصدق را نداشت و ‏برای ملی شدن نفت مردم مصدق را در رهبری می‌شناختند. کاشانی با انگلیسی‌ها مبارزه می‌کرد و او را طرفدار آلمانها معرفی ‏کرده بودند و چند بار با فشار دولت انگلیس او به خارج از کشور (لبنان) تبعید شده بود. و هر بار دکتر مصدق برای باز گرداندن او ‏به نخست وزیر وقت نامه نوشت. کاشانی در امر مخالفت با تشکیل کشور اسرائیل حتی برای شرکت در جنگ نام نویسی میکرد.

کاشانی در مسیر نهضت ملی ایران که مصدق رهبری آن را داشت قرار گرفت. دکتر مصدق در زمانی از دوران ‏نخست‌وزیری، برای کنترل آزادی انتخابات وزارت جنگ را به عهده گرفت، که تا آنجا که ممکن است جلوی نفوذ ارتش ‏در انتخابات و هزار امر نادرست دیگر را بگیرد.(تیر ماه ۱۳۳۱). این عمل سبب مخالفت شدید شاه گردید و مصدق از نخست ‏وزیری استعفا داد. مردم برای دفاع از نهضت ملی به پا خواستند. در قیام ملی سی تیر ۱۳۳۱ کاشانی مردم را به شرکت در ‏اعتصاب و به میدان آمدن در برابر نیروی نظامی شاه و قوام فراخواند. شعار مردم در قیام سی تیر این بود: “یا مرگ یا مصدق”. ‏کاشانی با این به میدان آمدن محبوبیت زیادی کسب کرد. شاه و قوام تسلیم قدرت‌نمائی مردم شدند و مصدق به نخست‌وزیری ‏بازگشت و وزارت جنگ که نامش را به وزارت دفاع ملی تبدیل نمود را عهده دارشد.

در این زمان کاشانی و اطرافیانش مانند دکتر ‏بقائی و حسین مکی و چند نماینده دیگر مجلس هفدهم از مصدق خواستند تا قوام را محاکمه کند و اموال او را مصادره نماید و ‏به صورت مصوبه‌ای آن را از مجلس هفدهم گذراندند. مصدق حاضر به محاکمه قوام نشد. محاکمه قوام معنی اش این می‌شد که شاه ‏در کشتار مردم در سی تیر، که آرامگاه جمعی از ایشان را در ابن بابویه ساختند، بی‌تقصیر خواهد ماند. در حالی که عامل اصلی کشتار ‏شخص شاه بود و تمام صحنه را شاه ترتیب داده بود و قوام با دعوت شاه نخست وزیر شده بود. این امر مخالفت کاشانی با دکتر ‏مصدق را شروع کرد. پیش از این هم کاشانی آخوندی رفتار می‌کرد و اغلب سفارش دوستان و دنباله‌روهای خود را برای پست و ‏مقام در دستگاه دولت می‌نمود که برای دکتر مصدق ناخوشایند بود ولی مصدق موضوع را برای حفظ اتحاد بزرگ نمی‌کرد. مردم ‏و بازاریان در این دوره کلاً به ادامه پشتیبانی از مصدق پرداختند. و مردم بسیار کمی دنبال کاشانی رفتند. کاشانی در این زمان ‏بیمار شد یا تمارض کرد و به بیمارستان رفت. او انتظار داشت که بازار و مردم گروه گروه به دیدار او بیایند و بر محبوبیت او ‏افزوده شود. این نشد و کسی به آن شکل که او انتظار داشت به دیدن او نیامد.

اثبات برای آقای غیبی که نقل قول دیگران را می‌‏نویسند بسیار ساده است. روزنامه‌های آن زمان همه قابل دسترسی است (جدا از کتابخانه ملی در ایران و آرشیو روزنامه‌هائی ‏مانند کیهان و اطلاعات، در امریکا درکتابخانه کنگره و در کتابخانه برخی شهرهای بزرگ مانند شیکاگو بسیاری از روزنامه‌های ‏آن زمان موجود‌اند.). عکس کاشانی در بیمارستان و توضیح آنکه عیادت کنندگان بسیار اندک بودند، همه منتشر شده است. بازار و ‏کسبه همه از دکتر مصدق پشتیبانی کردند. در دنباله هم کاشانی و نمایندگانی که گرد او بودند اول از شاه حمایت کردند که مردم ‏بعد از کشتار سی تیر دشمن شاه شده بودند. و سپس کاشانی و نمایندگان پیرامون او به پشتیبانی کودتای ۲۸ مرداد شتافتند، ‏موضوعی که در میان مردم و بازار و کسبه بسیار منفور بود. بازار در۱۷ آبان ۱۳۳۲ به اعتراض محاکمه مصدق اعتصاب کرد ‏و بازار بسته شد. دولت کودتا سقف بازار را خراب کرد. مردم به خیابانها ریختند و هر که را گرفتند را به جزیره خارک فرستادند. ‏از جمله شمشیری را به خارک فرستاند. این حقایق همه در روزنامه‌های آنزمان ثبت شده است.

کاش آقای غیبی نگاهی به ‏روزنامه‌های آن دوران می‌انداخت و نمی‌نوشت “این توده در واقع پایگاه آخوند کاشانی بود”!. کاشانی و نمایندگان پیرامون او ‏همه پشیمان شدند. چون خیال می‌کردند با این کار و پشتیبانی از شاه به جائی می‌رسند. حائری‌زاده از آن نمایندگان بعد از تصویب ‏قراردارد کنسرسیوم در مجلس همان‌ها گفت “از طلا کردن پشیمانیم، ما را مس کنید!!”‏

مصدق همواره آزادیخواه و دمکرات باقی ماند. در ابتدای دولت مصدق به خاطر محبوبیت فراوان او در میان مردم، هر سازمان و ‏تشکیلات سیاسی جدیدی با اعلام اینکه طرفدار مصدق است رابطه با مردم پیدا می‌کرد. از جمله حزب فاشیستی سومکا، که بعد ‏ماسک طرفداری از مصدق را اجباراً برداشت. و برخی از دسته‌جات افراطی مذهبی. از جمله فدائیان اسلام در کنار کاشانی ‏از مصدق پشتیبانی کردند. تا اینکه از مصدق خواستند که “رسومات” را تعطیل نماید. رسومات مؤسسه‌ای دولتی برای کنترل ‏مشروبات الکلی در مملکت بود. مصدق در پاسخ گفت مجلس شورای ملی باید اینکار را بنماید. از آن پس فدائیان اسلام مخالف با ‏مصدق شدند و دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه با شهامت او را ترور کردند. کاشانی با اینکه فدائیان اسلام پشتیبان او بودند طرف ‏دکتر مصدق را گرفت و فدائیان اسلام با او نیز درافتادند. برای انکه مصدق را بهتر بشناسید. فلسفی واعظ ارتجاعی در کتاب ‏خاطراتش می‌نویسد: از مصدق پرسیدم شما چرا به بهائی‌ها اینهمه آزادی می‌دهید. مصدق پاسخ داد که بهائی‌ها هم شهروند ‏ایرانی هستند و دلیلی ندارد علیه آنها کاری انجام شود!

آقای غیبی در میان نام بسیاری که به نادرستی به نام “ازلی” معرفی کرده‌اند و همه را به این عنوان ‏که تقیه می‌کرده‌اند. هیچ حرفی یا نقدی از خود ایشان که چنین می‌کرده‌اند را بدست نمی‌دهد. شما این دروغ‌گویان “ازلی”، به ‏گفته آقای غیبی را به‌هر مرام مذهب دیگری هم می‌توانید معرفی کنید. وقتی با دروغ و تقیه طرفید دست شما باز است! زمانی بود یا ‏شاید باشد که هرکه حرف مخالف آخوند‌ها را می‌زد را “بابی” و مستوجب توهین و بیشتر از آن می‌خواندند و آقای غیبی هرکه ‏آزادی خواه و افکار طرفدار مردم را دارد را “ازلی” خطاب می‌کند و می‌گوید که به تقیه و دروغ خود را طرفدار مردم نشان داده ‏اند! ایشان شخصیت‌های روحانی و آزادیخواه مانند ناظم الاسلام کرمانی نویسنده “تاریخ بیداری ایرانیان”، آقا شیخ‌هادی نجم ‏آبادی، ملک المتکلمین، هر دواز آزادیخواهان دوران خود و باقی شخصیت‌های آزادیخواهان را همه دروغ‌گو و تقیه‌کن خوانده‌اند که دردلشان ازلی بوده‌اند! و همه این دروغ‌پردازی‌ها را برای پیش برد “حقیقت” انجام میدادند!! در زمان رضا شاه که همه ‏ازلی‌های دروغ‌گو و تقیه‌کن جمع شده بودند: فروغی، دولت‌آبادی، حتی علا و تقی‌زاده را هم در کنار این نوع ازلیان قرار می‌دهد!

آقای غیبی ازاینکه رضا شاه را هم ازلی خطاب کند کوتاه آمده است! می‌گوید بخاطر این ازلی‌های “دروغگو” بود که رضا ‏شاه روحانیون شیعه را کنار زد. نه خیر، اینطور نبود. او می‌خواست سردمداران دوران راکنار بزند. رضا شاه دنبال کار آتاتورک ‏را گرفت، به ترکیه هم برای دیدار او رفت. و روشنفکرانی چون تیمورتاش که تحصیل کرده روسیه بود و به تمدن اروپائی ‏آشنائی داشت و وزیر دربار و تا زمان قتلش به دست رضا شاه، تمام نقشه کارها را می‌کشید و دنبال انجام این کارها بود. تیمورتاش ‏در کنار زن و دخترش اول کسی بود که کشف حجاب را علنی کرد. کشف حجاب با توسری و باتون آژان‌ها را که با ‏حضورآخوند‌ها در قدرت نمی‌توانستند انجام دهند و برای انجام این کار‌ها مجبور بودند که آخوند‌ها را کنار بزنند. رضاشاه نایب ‏التولیه حضرت معصومه را که جلوی زن رضاشاه که بی‌چادر در صحن آمده بود را گرفته بود، خود را دو ساعته از تهران به قم ‏رساند و داد در همان صحن حرم نایب التولیه را چوب بزنند و او فریاد بکشد! نه، ازلی‌های تقیه کن نبودند که این کارها را ‏انجام بدهند! هیچکدام که نام برده‌اند ازلی نبوده‌اند. بگذریم که پسرش محمد رضاشاه جنازه پدر را در به ایران آوردن از مصر، دور ‏تمام ضریح امامان و امامزاده گان شیعه طواف داد، از حضرت معصومه گرفته تا حضرت عبدالعظیم و غیره و امروز هم پیروان ‏شاهی در مشهد، در شهری که رضا شاه چندین صد نفر را در مسجد گوهرشاد مشهد با تیراندازی نظامیانش کشت و فرمانده نظامی‌ها را در سن ۸۴ سالگی، که زمانی سناتور زمان شاه بود، در دوران جمهوری اسلامی تیر باران کردند. حالا در همان محل عده‌ای در شلوغی‌ها داد میزنند: “رضاشاه روحت شاد!”‏

ایشان در جای دیگر کوشش‌های مشروطه‌خواهان در انجمن‌هائی که تشکیل داده بودند همه را کار ازلیان معرفی می‌کند و افرادی ‏مانند دهخدا را که در این انجمن‌ها فعالیت داشتند را ازلی می‌خواند. دکتر مصدق همراه دهخدا در این گونه مجالس حضور داشته ‏است، معلوم نیست چرا دکتر مصدق را ازلی معرفی نمی‌نمایند. بابی‌ها در پیشرفت مشروطه فعالیت داشتند. بسیار مجازات‌های ‏سنگین شدند. ایشان را شمع آجین کردند. ولی فکر مشروطه و رهبری نهضت مشروطه با ایشان نبود.‏

در خاتمه موضوع را به این صورت میل دارم تمام نمایم. حکومت جنایتکار اسلامی که به‌نظر می‌رسد آخرین دست و پا‌ها را درزندگی ‏ننگین و سراسر جنایتش می‌زند اعمال موحشی در جنایت علیه شهروندان بهائی انجام داده است. قتل جنایتکارانه گروهی از دختران ‏جوان بهائی به جرم تبلیغ دین شان، در کنار زندان و شکنجه، زندگی سخت برای شهروندان بهائی ساختن، آنچه برای جنایتکاران ‏جمهوری اسلامی تمامی ندارد. در این اوضاع نوشتن این گونه موضوعات که تماماً تحقیر و توهین پیشروان نهضتی است که ‏مورد احترام مردم ایران‌اند و به‌ناراستی آزادیخواهان را به عنوان اینکه به دروغ و تقیه خودشان را به مردم از علمای دینی خوانده‌اند و همگی ازلی هستند معرفی کردن، در خدمت دفاع و جانبداری از شهروندان رنجدیده و محنت کشیده بهائی نیست‎.‎

من ‏خویشاوندان و دوستان زیاد بهائی دارم. پس از قتل قائم مقام بسیاری ازافراد خانواده اش برای حفظ جان خود به آستان امامزادگان ‏شیعه مانند حضرت معصومه پناه بردند. برخی هم بعدها بهائی شدند. میرزا آقاخان یکی از بزرگان خانواده بود که بهائی بود و در ‏نوروز من به همراه پدرم در کنار بسیاری دیگر برای تبریک عید نزد او می‌رفتیم. بسیار شخصیت مورد احترامی بود. پسرش ‏منوهر قائم مقامی، وکیل ‌پایه یک دادگستری، که کامپیوتر اسامی بهائییان را در اختیار داشت را جمهوری اسلامی گرفت و معلوم ‏نشد چه بر سرش آمد! او را از گم‌شدگان، مفقود، اعلام کردند. خانواده ما بهائی نبود ولی احترامات خانوادگی هیچگاه فراموش نمی‌‏شد.

محسن قائم‌مقام – لس‌آنجلس
‏۱۳ ژوئیه ۲۰۲۱‏

از: ایران امروز

خروج از نسخه موبایل