میگویند خشونت خشونت میزاید. حکومتی که درشتخو است و به قدرت شمشیر بیشتر باور دارد تا به قدرت کلام، بذر خشونت میکارد. آنچه در پارکی در اصفهان روی داد بازآفرینی نابهنجاری و تداوم خشونتی است که مُهر حکومت را بر خود دارد.
حکایتش ساده است، باور کردنش اما نه چندان! چند دختر نوجوان در پارکی واقع در اصفهان با یکدیگر گلاویز شدهاند. یکیشان بر روی آن دیگری حتی قمه کشیده است. بر روی و رخسار هم مشت کوبیدهاند و به یکدیگر ناسزا گفتهاند.
گرداگردشان صدای چند نوجوان پسر شنیده میشود. ارادهای اما برای میانجیگری وجود ندارد. به نظر میرسد که از مشاهده درگیری این دختران نوجوان بیشتر لذت میبرند. با تلفنهای همراه خود به ثبت و ضبط این صحنه مشغولند. به دختران متلک میگویند و آنها را به سخره گرفتهاند. پس از آن، این تصویر تکاندهنده را در شبکههای اجتماعی به اشتراک گذاشتهاند. تصویری که به سرعت بازتابی گسترده یافته است.
تا آنکه پای دادستان اصفهان به ماجرا باز میشود. او نیز همان کاری را میکند که مابقی مسئولان جمهوری اسلامی در چنین مواقعی انجام میدهند. اینجا هم از ارادهای برای مقابله با نابهنجاری اثری نیست. دستور میدهد “خاطیان” را شناسایی کنند. رفتار آشنای کسانی که برای مقابله با نابسامانیهای اجتماعی تنها تازیانه و شمشیر را میشناسند.
اما آنچه در پارکی در اصفهان روی داده نه تصویری استثنایی است و نه جلوهای ناآشنا در بین جوانان جامعهای که هنجارهایش را در یک سرگردانی تحمیلی گم کرده است.
طرح موضوع
قمهکشی دختران نوجوان در اصفهان گفته و ناگفتههای بسیاری دارد. کف نشسته بر سطح دریایی است که در قلب خود پرتلاطم است. باید پرسید چرا قمهکشی و خشونت؟ چرا دختران نوجوان؟ چرا بیتفاوتی عابران؟ پرسشهایی که هر کدام تحلیلی جداگانه میطلبد. ناگزیر به چند اشاره بسنده میکنیم.
برخی از رسانههای داخل کشور پای سخن چند تنی از کارشناسان نشستهاند. هر کس به گوشهای از این نابهنجاری گسترده و فراگیر پرداخته است. برخیها حتی بهدرستی انگشت بر چند عامل موثر در این نابهنجاری نهادهاند.
اما همه یا به علت “نابینایی مزمن” یا “محدودیتهای آشنا” چشم بر مهمترین عامل این نابهنجاری بستهاند. چون از دیرباز گفتهاند که “زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد” و این پند به ظاهر داهیانه همان راز بازسازی دائمی سکوت و سانسور است.
چرا خشونت؟
یکی از کسانی که در فردای قمهکشی دختران در اصفهان لب به سخن گشوده، جامعهشناسی به نام میرمحمود حریرچی است. میگوید وقتی اعتماد به نفس از مردم گرفته شود “قلدر” میشوند و میگوید هرگاه جلوی شادی کردن مردم گرفته شود، “ریسکپذیری در تفریح” بالا میرود.
در آنچه در ویدیوی منتشر شده از درگیری این دختران نوجوان منتشر شده نه اثری از “قلدری” وجود دارد و نه از تفریح. روایتی از خشمی تلنبار شده است که راه تجلی خود را در خشونت علیه کسانی جسته است که خود نیز قربانی همان نابهنجاریها هستند.
در واکاوی آنچه در پارکی در اصفهان روی داد این جامعهشناس به نکات درستی هم اشاره دارد. از “تحقیر جنسیتی” و از تبلیغ خشونت در صداوسیمای جمهوری اسلامی میگوید.
ولی شاید صحیح آن باشد که از مهمترین عامل این نابهنجاری آغاز کنیم. از حکومتی که باعث و بانی این نابهنجاری گسترده در رابطه خود با جامعه بوده و همچنین مروج اصلی خشونت در کشور است.
حتی اگر حافظه تاریخیمان هم ضعیف شده باشد، روزهای آبان ۹۸ را نباید فراموش کرده باشیم. صبح، مردم با خبر گران شدن بنزین از خواب بیدار میشوند. رئیس دولت هم میگوید خبر را از رسانهها شنیده است. گرچه ادعای روحانی باورپذیر نیست، اما اگر صحت هم میداشت، دلیلی بر آن بود که صاحبان قدرت به قدرت کلام باوری ندارند.
بیتردید هنوز تصویر سیلی زدن نماینده مجلس بر صورت یک سرباز راهور را نیز فراموش نکردهایم. تصویری که بیش و پیش از آنکه سرزنش نسبت به رفتار این نماینده را برانگیزد، پرده از منش غالب در حکومت ولایی برمیگیرد.
تاریخ انقلاب اسلامی، تاریخ بازآفرینی دائمی خشونت است. خشونتی که از همان فردای پیروزی انقلاب بر پشت بام مدرسه رفاه آغاز شد و در مسیر خود از سرکوب سال ۶۰ و اعدامهای تابستان ۶۷ عبور کرد و خود را آشکارا در به خاک و خون کشاندن جنبش سبز، اعتراضات مردمی دیماه ۹۶ و آبان ۹۸ نشان داد.
حریرچی از صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران به عنوان “دانشگاه عمومی” یاد کرده است. به درستی میپرسد: «آیا خشونت در این دانشگاه تبلیغ نمیشود و آیا زنان در برنامههای تلویزیونی تحقیر نمیشوند و آیا حقوقشان به انواع مختلف در سریالها و فیلمها نادیده گرفته نمیشود؟»
سخنی که گرچه مضمون صحیحی دارد، اما شاید به واسطه همان محدودیتهای آشنای پیش گفته از این “دانشگاه عمومی” چندان فاصله نمیگیرد. موضوع بر سر این “دانشگاه عمومی” نیست. موضوع بر سر “استادان” این دانشگاه است.
رابطه حکومت و جامعه در ایران از همان ابتدا بر تعامل استوار نبوده است. در حکومت ولایی ساکنان جامعه از جنس امت هستند. “امت همیشه در صحنه” باید صحنهگردان ولایت باشد و نه شهروند. نهاد ولایت برای قوه تشخیص و تمیز این “امت” ارج و قرب و حُرمتی قائل نیست که نیازی به تعامل و گفتوگو با آنها حس کند.
این ولایت مدعی است که مشروعیت خود را وامدار مُهر آسمانی است و نه مقبولیت از جانب مردم. از این رو، نه زبان اعتراض را برمیتابد و نه انتظارات شهروندی آن امتی را که پس از شکسته شدن دانههای توهمشان زیر سنگ گردان آسیاب واقعیت از خواب پریدهاند.
مگر نه آنکه پیشنماز جمعههایشان هر هفته مسلسل به دست در برابر امتشان میایستد و پایان هر جملهاش با شعار “مرگ بر این…” و “مرگ بر آن…” همراه است؟
چون دوام و بقای خود را در پناه جستن به خشونت میبینند، در جامعه نیز پیامآور همین خشونت هستند. در رسانههایشان مجال چندانی برای آواز و شادی نیست و نمایش ساز و آلات موسیقی را خطرناکتر از نمایش دشنه و خنجر میدانند.
حریرچی از رواج خشونت در جامعه ایران سخن گفته و به درستی میگوید: «خشونت فقط شامل خشونت فیزیکی نیست، بلکه خشونت کلامی، خشونت مالی و خشونت عاطفی را شامل میشود و ما همه این خشونتها را در خانواده و جامعه میبینیم.»
حلقه مفقوده در این زنجیره بهمبافته خشونت، همان خشونت حکومتی است. به سخن دیگر، سرایت خشونت به جامعهای که در آن تنها با زبان خشونت با ساکنانش سخن رفته است، نمیبایست عجیب به نظر آید. رفتار نابهنجار حکومت با جامعه مولد نابهنجاری در جامعه است.
چرا دختران؟
یافتن پاسخی برای این پرسش شاید چندان دشوار نباشد. زنان قربانیان اصلی خشونت حکومت جمهوری اسلامی هستند. حریرچی از تحقیر جنسیتی سخن گفته است. تحقیر جنسیتی زنان در ایران صرفا برخاسته از رویکرد مردسالارانه حاکم بر جامعه نیست. از این رو نیست که در گزارشها، در فیلمها و سریالها زنان تحقیر میشوند و حقوقشان نادیده گرفته میشود. ریشه موضوع را باید در جای دیگری جست.
حتی اگر از بحث آشنای حق و حقوق نیمه و نصفه زنان در ایران بگذریم، این تحقیر جنسیتی ریشه در رویکرد اسلام و فقه به زنان دارد. فقهی که نه برای نمایش چهره و رخسار زنان مشروعیتی قائل است و نه برای صدای آنان. بر ظلم فراگیری که بر زنان در ایران میرود نیز باید سرگشتگی و سرخوردگی جوانان را نیز افزود.
حریرچی به درستی میگوید که شادی را و حق شاد بودن را از جوانان ایران و بهویژه دختران جوان ربودهاند. اما خشم تلنبار شده در روح این جوانان تنها به علت دیوار کشیدن بر روی شادی نیست. دورنمای آیندهشان را از آنان سلب کردهاند. سرگشته و سرگردان در برابر آینده رها شدهاند و هیچ دارویی از سم سرخوردگی و یاس جانکاهشان نمیکاهد.
از زنی پرسیده بودند که آیا کابوسهای شبانه باعث وحشتش نمیشود؟ در پاسخ گفته بود: «دل خوش سیری چند؟» گفته بود در هیچ شبی کابوسی ندیده است که بدتر از آن را در روز و با چشمان باز تجربه نکرده باشد!
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
این نوشته در [سایت دویچه وله] منتشر شده است.
از: گویا