در گفتوگویی با دو نسل از فیلمسازان سینمای ایران، آنچه را در ترانهها به دنبال سینما جستوجو کردیم، حالا با خود فیلمسازان در میان میگذاریم.
فرزان دلجو که در اوج جوانی و ستاره بودن، سینما را وانهاد و ایران را برای همیشه ترک کرد، و عبدالرضا کاهانی که در ایران فیلم ساخت و درخشید، اما او هم بنا به دلایلی که از خود او خواهیم پرسید، نتوانست به فعالیتش در سینمای ایران ادامه دهد.
دو فیلمساز از سینمای اجتماعی ایران. فرزان دلجو را با فیلمهایی مثل «یاران»، «علفهای هرز»، «ماهیها در خاک میمیرند» و «بوی گندم» میشناسیم و عبدالرضا کاهانی را با «بیست»، «هیچ»، «اسب حیوان نجیبی است»، «بیخود و بیجهت» و همچنین فیلمی که هنوز در ایران نمایش داده نشده و شاید سؤال جامعه این باشد که چرا این فیلم نباید در ایران دیده شود: «ارادتمند، نازنین، بهاره، تینا».
با آقای دلجو آغاز کنیم. آقای دلجو، این روزها خبرهای بسیاری دربارۀ شما به گوش میرسد: فرزان دلجو بعد از چهار دهه، قصد دارد بار دیگر فیلمسازی را تجربه کند، این بار در خارج از مرزهای ایران.
فرزان دلجو: خب، امروز باید روز سیزده به در باشد. تاریخ از دست تاریخ دررفته. باید این روز را هم تبریک بگویم. سیزدهم فروردین برای خودش قصیدهای دارد اما نیاز مبرم امروز ما امید و شادمانی است یا تظاهر به شادمانی که مردم را زنده نگه میدارد. تشکری هم دارم از مردم که به لطف تکنولوژی و شبکههای اجتماعی، این ارتباط تنگاتنگ را با من برقرار نگه داشتهاند و من شاهد پیامهای پرمهرشان هستم و پاسخگو هم هستم.
بله، بالاخره بعد از سالها کاری را در دست داریم. مقدماتش را از چند ماه پیش چیدیم و در اصل، دو سال است که در پی مقدماتش هستیم. قصه، قصۀ روز جهان و بیتردید، قصۀ ایران است. در این فاصله، چند نفر از تهیهکنندگان قدیمی و خوشنام پیشنهاد دادند حالا که میخواهی فیلم بسازی، بگذار که ما مجوز هم از وزارت ارشاد بگیریم.
این مسئله در رسانههای ایران هم خیلی بازتاب داشت. به یک خوراک مطبوعاتی تبدیل شد تا رسانههای داخلی بگویند فرزان دلجو بعد از سالها دارد برمیگردد ایران و کار میکند.
باید بروم ۲۱ بازی کنم
فرزان دلجو: بله. نامهای هم از وزارت ارشاد رسید که «بلامانع است»؛ اما علیرغم میل باطنی من، گفتند که این سناریو اشکالاتی دارد. گفتم خیلی ممنون، متشکر از لطفتان. اگر میخواستم من در خدمت باشم و فیلمم در خدمت حکومت باشد، ۴۰ سال اینجا در غربت نمیماندیم. به هر حال تشکر کردیم ولی این فیلم مقدماتش آماده است و فکر میکنم در ماه ژوئن (خرداد و تیر) کلید بخورد. فیلم متفاوتی است و حتماً هموطنان در داخل کشور به آن دسترسی خواهند داشت. فکر میکنیم یک بُعد جهانی داشته باشد و بالطبع ابعادی هم برای هموطنانم در داخل کشور. امیدوارم بعد از ۴۰ سال، روسفید دربیاییم. با فیلمهایی که امروز در جهان شاهدش هستیم، متفاوت است (حالا دارم ژست میآیم!). فرمش، شکلش و نوعش کلاً متفاوت خواهد بود…
این تفاوت، ماهوی است یا … در چه بُعدی، متفاوت از سینمای روز خواهد بود؟
فرزان دلجو: نوع قصه، نوع فیلمبرداری، نوع ارائهاش متفاوت است اما در بطنش، اصل قضیه به همین از دست ندادن امید و استقامت و پایدار ماندن برمیگردد. به همان قصۀ معروف خودمان، «خواستن توانستن است».
اسمی برایش انتخاب کردید؟
فرزان دلجو: «چارلی باستر»
اسم شخصیت داستان است؟
فرزان دلجو: بله، اسم شخصیت فیلم است.
از نقطهنظر انتخاب بازیگران چه طور؟ خودتان میخواهید بعد از سالها جلوی دوربین باشید؟
فرزان دلجو: بله، تعدادی هنرپیشگان فرنگی هستند و چند هنرپیشۀ ایرانی. خوشبختانه دوستانمان در ایران گفتند همکاری میکنند. ما هنرپیشگان خوبی داریم. البته مشکلاتی هم دارند. اما به هر حال در حال انتخاب بازیگر هستیم و تا ماه آینده، بازیگرها و لوکیشنهای فیلممان آمادهاند. امیدوارم بتوانیم همان ماه ژوئن طبق برنامه، فیلمبرداری را شروع کنیم. یک ماه تا ۳۵ روز را هم برای فیلمبرداری گذاشتهایم. به هر حال کار در خارج از کشور خیلی مشکل است…
به طور کلی بضاعت سینمایی برای تولید فیلم ایرانی در خارج از ایران، کم است. گفتید از بازیگران داخل ایران قرار است در کار بازی کنند. آیا با فرد خاصی به توافق رسیدهاید؟ یا هنوز نه؟
فرزان دلجو: ترجیح میدهم برای این که مشکلی برایشان ایجاد نشود، نگویم. ولی چند هنرپیشۀ ایرانی فیلم را از این جا و همچنین از ایران خواهیم داشت.
آیا چیزی از فیلمهای گذشتۀ فرزان دلجو خواهیم دید در این فیلم تازۀ شما؟
از پهلوی که بالا میرفتم…
فرزان دلجو: با ۴۰ سال اختلاف، بله. حتماً! ببینید، ما ناپخته بودیم. من ۲۱ سال و نیم سنم بود که اولین فیلممان را شروع کردیم. تا ۲۶ سالگی، من پنج فیلم ساختم. خام بودیم و جوان بودیم. با اضافه شدن ۴۰ سال تجربه، دیدن، خواندن، فکر میکنم شاید متفاوتتر باشد از آن سینما. اما آن ریتم و آن نوستالژی در فیلم وجود دارد.
و جالب است برای شما بگویم شاید ما از معدود ملتهایی باشیم که در گذشته زندگی میکنیم و میخواهیم گذشته را به روز بیاوریم. در این فیلمنامه هم این کار انجام شده.
نوعی بازی زبانی هم در اسم فیلم دارید دیگر. اسم را از چارلی چاپلین و باستر کیتون گرفتهاید…
فرزان دلجو: بله، به آنها ارتباط پیدا میکند. جنبۀ متفاوتش در همین است و همچنین ارتباط پیدا میکند با مسائل کشورمان. میدانید که این جا معمولاً اسمها را عوض میکنند. بعد از مهاجرت به خارج از ایران، ممکن است اسم فرزان مثلاً بشود فرِد. تقی بشود تام. به هر حال فیلم، زمینۀ ایرانی دارد. زمینۀ وطنمان را دارد و بوی خاکمان را میدهد. مسائل زندگی امروز ایران در آن هست. ولی قصه در خارج از کشور میگذرد.
به سراغ آقای کاهانی هم برویم که میدانم پرکار بودهاند. در همین ایام کرونا خیلی سرتان شلوغ بوده. در خارج از کشور دو فیلم کار کردهاید که گفتید برایتان تجربۀ متفاوتی بوده. یکی با هنرپیشگان کانادایی و دیگری هم که بهزودی بیرون خواهد آمد و این هم شاید برای مخاطبان ما جالب باشد که شما یک کارگاه یا در اصل یک کمپانی هم در کانادا بهتازگی راه انداختید به اسم Ark Gate Films.
عبدالرضا کاهانی: آرزوی سلامتی و آرزوهای خوب در سال جدید برای همه دارم. بله من الان در کانادا هستم. قرار بود برگردم پاریس که کووید باعث شد این جا بمانم. قبل از کووید برای ساخت فیلمی آمده بودم تورنتو به اسم Isthmus (باریکه) که یک فیلم کاملاً انگلیسیزبان است، داستانش ارتباطی با ایران ندارد، هنرپیشهها از جاهای مختلف بودند و فیلمی است که خیلی زحمت برایش کشیدیم. بهزودی اولین فستیوال مهمی که پذیرفته شده، اعلام میشود. فیلم در اختیار پخشکننده است که نمایشهایش را بعد از حضور در آن فستیوال، آغاز کند.
در کانادا که ماندم، کمپانیای تأسیس کردم به اسم Ark Gate Films. راستش احساس نیاز کردم به کشف آدمهای مستعد که بسیار زیاد هم هستند. در خارج از ایران زیادند و دسترسی به انجام کار حرفهای ندارند. اما بسیار مستعدند. من موفق شدم برای فیلم بعدی به نام «زمستان را نخواهی دید» که در حال حاضر آخرین روزهای post production اش در حال اتمام است، بازیگران و عواملی جذب کنم که همه محصول این کمپانی و این مدرسۀ فیلمسازی و بازیگری و سناریونویسی هستند.
خیلی دلم میخواهد اسم هنرپیشههایم را بگویم به خاطر این که لذت بردم از همکاری با آنها و حقشان است که گوش همه یواش یواش با اسمشان آشنا شود: علی آریانا، غزال پرتو، نازنین عربانی، صدف شکوری، آریان عباسنیا و … بسیارند آدمهای مستعدی که قرار است در فیلم بعدی کار کنند. به عنوان هنرپیشه، به عنوان فیلمبردار و در کارهای مختلفی که یک فیلم نیاز دارد.
فکر میکنم با این دو فیلمی که در کانادا تولید شد و قبلتر هم که ما با هم گفتوگویی داشتیم، «وقت داریم حالا» را ساخته بودید که آن هم تجربۀ دیگری در زمینۀ فیلمسازی در خارج از ایران بود، کلاً مسیر سینمای شما هم جدا شد دیگر؟ آن هم با اتفاقاتی که برای فیلمهای آخر شما در ایران افتاد، دیگر فکر نمیکنم احتمالی برای بازگشت وجود داشته باشد…
عبدالرضا کاهانی: آقای ضرغامی، من خیلی این سو و آن سو برایم مفهوم یا تفاوتی ندارد. نمیدانم مشکلم این است یا خوبیام این است که نمیتوانم سرجایم بنشینم و دائم ایدههای مختلف دارم برای کار کردن. راستش را بخواهی الان نسبت به زمان ایران، پرکارتر شدم. دلیلش هم این است که وقتی در ایران بودم، بیشتر وقتم را میگذاشتم بر روی دعوا با وزارت ارشاد. اما الان آن وقت را اختصاص دادهام به کشف آدمها، به این مدرسۀ سینمایی که ازش حرف زدیم و به تولید فیلمهایی که فقط مربوط به خودم نیست. الان فیلمی دارم با همین کمپانی تولید میکنم و تهیه میکنم که معین مطلبی فیلمبردار چند فیلم اخیرم قرار است آن را به عنوان فیلم اولش بسازد. فضای شادابی بین بچهها شکل گرفته که این خیلی به من انرژی میدهد.
خب، این وقتها را من در ایران نداشتم. این وقتها را باید میرفتم برای مجوز فیلمهایم دعوا میکردم که آن هم در ایران وقتی کار میکنی، دعوا خودش یک کار محسوب میشود. اما این جا چون لازم نیست آدم دعوا کند، میشود مدرسه تأسیس کرد.
فکر میکنم نکتۀ خوبی که اشاره کردید، ما را میرساند به جایی که بحث را بیشتر گسترش بدهیم. امیر پوریا از منتقدان سینمایی اینجا با ماست تا بیشتر به بحث بپردازیم.
امیر، هم آقای دلجو از یک سینمای اجتماعی میآید و هم آقای کاهانی. اما یک تفاوتهایی در این دو نوع سینما هست که شاید در نوع بیان باشد و اتفاقاتی که در جامعۀ هر دوره رخ داده…
امیر پوریا: اشارۀ درستی است. از این زاویه که سینمای اجتماعی، بهتدریج در طول اتفاق مداومی که در ایران رخ میدهد یعنی تهی شدن واژگان از معنای اصلی و واقعی خودشان، الان یک تعبیری پیدا کرده که از نظر واژگان سینمایی غلط است.
سهرابکُشان ترانه
این که تصور میشود این یک ژانر است. انگار مثل وسترن، جلوههای ظاهری، دورۀ تاریخی که قصه در آن میگذرد، لوکیشنها و نوع شخصیتهای مقابل هم، این قدر تعریف مشخص دارند که وقتی عکسی از یک وسترن ببینیم هم میتوانیم این ژانر را تشخیص بدهیم. در سایتهای فروش بلیت در ایران، تقسیمبندی فیلمها و جشنوارههای سینمایی عبارت «اجتماعی» را طوری به عنوان ژانر مینویسند که انگار مثل وسترن، محدودۀ مشخص دارد. خب این غلط است. فیلمی مثل «وال-یی/ Wall-E» محصول کمپانی پیکسار، یک انیمیشن که در دنیای آینده میگذرد، میتواند بسیار اجتماعی باشد و دربارۀ آلودگی محیط زیست که مسئلۀ جهان امروز است.
یک ور دیگر مسئلۀ رفتار با قواعد سینمایی است که خیلی در کار فرزان دلجو، کارهایی که در دهۀ پنجاه خورشیدی به جا گذاشتند و در کارهای کاهانی، هر دو وجود دارد. یعنی شکستن خیلی از کلیشهها و قواعد به دلیل این که اصرار دارند نزدیک شوند به واقعیت زندگی آدمهای طبقاتی که قبلاً خیلی قصههای سینمایی راجع به آنها نبود…
اتفاقاً در سینمای بعد از انقلاب، «طبقه» ملموستر است و در سینمای قبل از انقلاب، ما طبقه را حداقل در سینمای جریان اصلی نمیبینیم. اما در کار فرزان دلجو این وجود دارد. یعنی ما با طبقات اجتماعی طرفیم.
امیر پوریا: یک نقل قولی به گمانم از خود فرزان دلجو در مستندی دربارۀ زندهیاد جمشید الوندی شنیدم که ساختۀ امید خاکپور بود. قولی دربارۀ نوع گریم و کار خانم گوگوش که به چه شکل از یک طبقۀ دیگر بود و از همان ابتدا آن گوگوشی که بیننده میشناخت، در فیلم «شب غریبان» حضور ندارد. با وجود این که قرار است به هر حال شخصیت محبوبی باشد. اما از طبقۀ دیگری میآید و تکلم دیگری دارد و …
حتی اسمش که رضاست!
امیر پوریا: و حالا آن چه دربارۀ کارها گفتم، تفاوتهایی است که در عین حال با رعایت قواعد سینمایی پدید میآید. مثلاً رضا کاهانی فیمی دارد به اسم «بیخود و بیجهت» که در آن بدون این که جلوهگریای وجود داشته باشد، زمان سینمایی بر زمان واقعی منطبق شده. یعنی فیلم در همان یک ساعت و نیمی میگذرد که خانوادهای در حال اثاثکشیاند و البته این کارشان به طور کامل اتفاق نمیافتد. یا در فیلمهای فرزان دلجو بر اساس تجربۀ کتابهای مایک همر که کار کرده بود، میبینیم که هیجان هم در کنار تمام مسائل عاطفی دیگر جریان دارد و فیلم سعی میکند اینها را رعایت کند.
میخواهم بگویم در شکلی از سینمای اجتماعی که اصرار دارد قصهاش را هم با فراز و فرود درست تعریف کند، از آن فراری دادن تماشاچی از سینمای اجتماعی به دلیل نمایش عریان فقر، عصبانیت شخصیتها و آن چه این سالها در سینمای ایران اتفاق افتاده، خبری نیست. به جایش اتفاقاً عنصری در کار باشد مثل طنز که هم از طریق برخی شخصیتها (اغلب با بازی شهرام شبپره) در فیلمهای فرزان دلجو نمایندگی میشود و هم از طریق مناسبات بین آدمها. همین طور در فیلمهای کاهانی از طریق ورِ آبسوردی که فیلمها دارند و نمونهاش در دیالوگها آن جملهای است که همین چند روز پیش من و تو (محمد ضرغامی) گپش را میزدیم که گفتم دیالوگی در فیلم «بیخود و بیجهت» هست که رضا عطاران در آن وضعیت عجیبی که گیر کردهاند به پانتهآ بهرام میگوید: «امروزو هیچ وقت فراموش نکن. امروز، امروز، امروز…».
من در ایران در این سالها میگفتم ما تقریباً هر روز زندگیمان یا لااقل ۵ روز از یک هفته را میتوانیم همین طوری بگوییم.
که فراموشش نکنیم…
امیر پوریا: بله، که این یک روزی است که نباید یادمان برود چه اوضاعی دارد بر ما میگذرد…
آقای دلجو، من برگردم به شما و به این که آن روزی که از ایران میرفتید و داشتید سرنوشت دیگری را رقم میزدید، فکر میکردید که چهار دهه نتوانید فیلم بسازید؟ و آیا در آن دورهای که شما داشتید زندگی میکردید و سینمای اجتماعی در کار شما جریان داشت، با معضل سانسور و دستکاری شدن فیلمنامه و این دعواهایی که الان آقای کاهانی اشاره کردند، روبهرو بودید؟
فرزان دلجو: فاصله و تفاوتها خیلی زیاد است. الان که به گذشته و به امروز نگاه میکنیم، فاصلۀ نجومی پیدا کردهاند. خود آقای کاهانی بهتر میدانند. از سال ۵۵ به بعد ما سانسور به آن شکل نداشتیم. به هر حال سانسور بود، ولی نه به این شکلی که امروز شاهدش هستیم. امروز یا فیلمها دولتیاند یا توقیف میشوند و قابل نمایش نیستند. این فرق دیروز و امروز است و این شکاف بین گذشته و حال سینمای ایران، مدام عمیقتر شده.
جالب است شما اگر نگاهی به فیلمهایی که امروز ساخته میشود، بیاندازید، میبینید که خب فیلمسازان و هنرمندان بسیار خوبی داریم و تکنولوژی بسیار پیشرفت کرده. شاهد فیلمهای شبکۀ خانگی و سینمایی و سریالهای تلویزیونی متعدد هستیم. آن چه که هست متأسفانه عادی کردن فشار، دزدی، رانتخواری، ستم، زورگویی، پارتیبازی، اختلاف وحشتناک طبقاتی در قالب مثلاً انتقاد است که به شکل طنز میآید. این رویه هر روز دارد شدت میگیرد. به طوری که این فجایع اجتماعی را در این فیلمها میبینیم، اما به شکل خیلی بامزه! یعنی برایمان عادی میشود. تازه از بعضیهایشان خوشمان هم میآید. این اوج تحمیق تماشاگر است که به طور جدی دارد در این سینما پیش میرود.
متأسفانه آن چه امروز شاهدش هستیم، این است که ۹۰ درصد یا بیشتر، فیلمها به طور کلی حکومتی شده. یعنی اگر طنزی و انتقادی هم در کار است، چهرههایی که امروز ممکن است مورد تنفر مردم باشند، محبوب میشوند: اِ، چه دزد خوبی است! چه رانتخوار خوبی است! چه مقام بامزهای است! در حالی که دارد پدر ملت را درمیآورد؛ اما این ترفند جدیدی است که شاید ۱۰ سال باشد که شدت گرفته است. چه در فیلمهای سینمایی، چه در سریالهای شبکۀ خانگی. این باعث تأسف است.
اما در مقایسۀ آن چه امروز در سینما هست با دیروز، فاصلۀ بسیار عمیقی وجود دارد. دیروز به شکلهای مختلف سانسور داشتیم. مثلاً میگفتند موسیقی یا ترانۀ فیلم این قسمتش را باید دربیاوری. اولین فیلم ما (یاران) شب شانزدهم توقیف شد به هر حال. ولی بعد از چهار سال، آزاد شد.
اما از سال ۵۵ ما دیگر شاهد سانسور به آن صورت نبودیم. امروز به قول آقای کاهانی اولین کار فیلمساز جنگ و جدال با وزارت ارشاد است که بیشترین وقت را از فیلمساز میگیرد و در نهایت در کمال ناامیدی باید فیلم را بگذارد روی طاقچۀ خانهاش. فقط هم خودش میتواند فیلمش را نگاه کند. این مصیبت بزرگی است که امروز فیلمساز ایرانی با همۀ قابلیتهایی که دارد، گرفتارش است.
آقای کاهانی، شما این تجربه را دارید. فیلم «ارادتمند، نازنین، بهاره، تینا». همچنان نمایش داده نشده و سؤال تماشاگر این است که چه موقعی نمایش داده میشود.
عبدالرضا کاهانی: اتفاقی که برای من افتاد این بود که احساس میکردم دیگر نمیشود فیلمی ساخت که مردم بتوانند خودشان را روی پردۀ سینما تماشا کنند. روزی بود که داشتم به این فکر میکردم که اگر دوربین مخفی در خیابانها بگذاریم و راشهای آن دوربینها را ببریم وزارت ارشاد یا با تدوین، از آنها فیلمی درست کنیم و به وزارت ارشاد ببریم، آنها به ما خواهند گفت این چه لباسهایی است که پوشیدهاند، چرا دارند این جوری حرف میزنند، آن هم در حالی که ما هیچ دخل و تصرفی در دنیای واقعی نکردهایم. آن جا بود که احساس کردم دیگر نمیشود فیلم رئالیستی به معنای واقعیاش ساخت. وقتی این طور باشد، دیگر سینما در ایران برای آدمی مثل من که دوست دارد واقعیتها را به زبان خودش و از دریچۀ ذهن خودش نشان بدهد، یک چیز تمامشده است.
معنایش این نبود که من خسته شدهام. من میتوانستم تا عمر دارم، بجنگم. اما فکر میکردم وقتی دیگر مردم نمیتوانند تصویر خودشان را روی پرده ببینند، من باید بروم یه کار دیگری بکنم؛ نه کار سینما. عملاً سینما برای من مرده بود. حالا ممکن است عدهای بگویند باز میشود جنگید و مبارزه کرد؛ ولی خب، برای من مزه ندارد که بجنگم و مبارزه کنم تا نهایتاً فیلمی بسازم که دروغ باشد. حتی اگر پول زیادی نصیبم کند. هیچ وقت برایم لذتی نداشته. برای همین تصمیم گرفتم راه دیگری بروم.
از لطف دوستان هم بود. اگر آنها نبودند، من الان این نگاه را به دنیا نداشتم، این مدرسه را تأسیس نکرده بودم، این همه دوست در اقصی نقاط جهان نداشتم، فستیوالم را که میخواهد در تابستان برگزار شود، نداشتم. اصلاًتفاوت خودم با چند سال پیشم را نداشتم. احساس میکنم حال بهتری دارم. بزرگتر شدهام و خوشحالم که با بیرون آمدن من از سینمای ایران، عدهای آدم سانسورچی که وقت زیادی را برای من میگذاشتند تا حقوقی که میگیرند، حلال شود، دیگر حقوقشان میتواند به این راحتی حلال نباشد. چون دیگر خیلی کاری ندارند. معمولاً فیلمسازها متأسفانه در سازش به سر میبرند و کمتر برای آنها دردسر ایجاد میکنند.
فرزان دلجو: دقیقاً درست است. اما مصیبت این جاست: آنهایی که بر سر کار هستند به عنوان سانسورچی، به عنوان ارشاد، به عنوان کسانی که نشستهاند و تصمیم میگیرند، به طور کلی با سینمای جهان بیگانهاند. من مطمئنم اینها ۱۰ فیلم هم ندیدهاند. فیلم فرنگی، فیلم ایرانی. اینها فیلم ندیدهاند. شاید روی هم، ۲۰ تا فیلم ندیده باشند و هیچ آگاهیای از سینمای امروز و حتی دیروز و فردا ندارند. آن هم کسانی که برای یک سناریو، مجوز یک فیلم و نمایش آن تصمیم میگیرند. از اوضاع و احوال سینما کلاً بیاطلاع هستند. درست میگویم آقای کاهانی؟
عبدالرضا کاهانی: البته به طنز میخواهم بگویم. ۱۰ تا فیلم ندیدهاند ولی فیلم «ارادتمند، نازنین، بهاره، تینا» را که ۵ سال است توقیف شده، ۵۰ بار دیدهاند.
فرزان دلجو: این فیلمها را میبینند!
عبدالرضا کاهانی: یعنی مردم اجازه ندارند ببینند. اما خودشان میبینند. هیچیشان هم نمیشود خوشبختانه. ولی با این بارها دیدن باز به این نتیجه نمیرسند که مردم ببینند. همیشه فکر میکنم اگر قرار است این فیلمها مشکل اخلاقیای، ناراحتیای برای جامعه به وجود بیاورد، خود اینها که این فیلمها را میبینند، چرا این قدر خوشحالاند؟ و چرا نسخههایی که ما به وزارت ارشاد میدهیم تا بازبینی شود را میگذارند توی کیفشان و میبرند به خانمشان، به بچههایشان نشان میدهند؟ چرا به فامیل نشان میدهند؟ آیا میخواهند پُز بدهند که ما به این فیلمها دسترسی داریم؟ خب بگذارید بقیه هم ببینند.
فرزان دلجو: مسئلۀ دیگری هم که وجود دارد، این خطکشی بین سینمای روشنفکرانه و سینمای مردمی است. این خطکشی هم از قبل بوده، این آقای هوشنگ کاووسی منتقد قدیمی بین این دو خطکشی کرد. این خطکشی باعث شد یک سری فیلم در آن زمان ساخته شود که مردم صندلیهای سینما را پاره میکردند. فیلمهایی که شاید فقط ۵۰ یا ۱۰۰ نفر میدیدند. هیچ ارتباطی با مردم برقرار نمیکرد.
وظیفۀ فیلمساز به اعتقاد من این است که بتواند با قشرهای مختلف جامعه ارتباط بگیرد. منِ کارگر همان قدر لذت ببرم که یک منتقد، یک روشنفکر لذت میبرد. این خطکشی که نمیدانم امروز به آن شکل هست یا نیست، از ظلمهایی بود که به سینمای ایران میشد. فیلمی که فکری در آن نباشد، اصلاً فیلم نیست. برای همین فیلم روشنفکرانه یا غیرروشنفکرانه، فیلم تجاری یا مردمی، اینها معنا ندارند. من معتقدم فیلمی که مردم نبینند و استقبال نکنند، فیلم نیست. به درد کتابخانۀ خود فیلمساز میخورد.
با محدودیت وقتی که داریم، اول از آقای کاهانی میخواهم جمعبندیای از آن چه در این جا بحث شد، ارائه بدهند و بعد هم آقای دلجو.
عبدالرضا کاهانی: من فکر میکنم فقط باید کار کرد، باید کار کرد و باز کار کرد. کار کردن سخت است. مخصوصاً اگر بخواهیم درست و با دقت انجامش بدهیم، سخت است. فیلمسازی در همهجا سخت است. چه در ایران، چه اینجا. من با همۀ وجودم سعی میکنم تا جایی که توان دارم و بلدم، کار کنم و تلاش کنم.
در مسیر که داشتیم میآمدیم، داشتم به دوستم میگفتم همۀ آدمهای دنیا افسردهاند، اما بین افسردهها و آنهایی که فکر میکنند افسرده نیستند، یک تفاوت اساسی وجود دارد: آنهایی که افسرده نیستند، دلیلش این است که وقت ندارند بگویند ما افسردهایم. چون همهاش باید کار کنند. تنها چیزی که به نظرم میرسد تا حواس آدمها را پرت کند و بتوانند از زندگی لذت ببرند، این است که دائم کار کنند و فکر کنند. این چیزی است که اگر بخواهیم اسمسش را جمعبندی بگذاریم، در همین لحظه به ذهن من میرسد.
فرزان دلجو: من هم به امید و نگه داشتن شادمانی اشاره میکنم. حتی با چیزهای کوچک. میدانیم خیلی مسائل و مشکلات در زندگی همۀ ایرانیها هست، بهویژه امروز. اما این امید را نباید از دست بدهیم.
مسئلۀ دیگری که خیلی مهم است و اجازه بدهید من کوتاه دربارۀ آن صحبت کنم، سکوت بسیاری از هنرمندان ما در برابر این سند همکاری ۲۵ سالۀ ایران و چین است. این که دیگر رویارویی با حکومت نیست که خدای ناکرده، درآمدهای چندمیلیاردیشان به خطر بیفتد. به اعتقاد من، با این قرارداد آیندۀ بسیار وحشتناکی در انتظار کشورمان است. خدا نکند این گونه باشد. این سند شامل مسائل سیاسی، امنیتی، فرهنگی، اقتصادی، نظامی است و بسیار خطرناک به نظر میآید. این هنرمندانی که امروز سکوت کردند، حتی آنها هم در خطر خواهند بود.
چه بسا جا دارد هنرمندانی که محبوب مردم هستند، در این زمینه سکوت اختیار نکنند. چون حتماً مسائل و درآمدشان به خطر نخواهد افتاد. دیگر با حکومتی که امروز دارند با آن کار میکنند، نمیتواند ارتباطی داشته باشد. این دیگر چین است. یک کشور کمونیستی که دارد میآید در کشور ما بر همه چیز تأثیر بگذارد. نمونهاش کامبوج است که امروز داریم میبینیم. این وظیفۀ یک هنرمند واقعی است که مخالفت خودش را با این سند نشان بدهد.
سپاس از هردوی شما. به امیر پوریا برگردیم و جمعبندی خیلی فشردۀ او را بشنویم.
امیر پوریا: من خیلی منتظرم و مشتاقم برای ساخته شدن فیلم «چارلی باستر» فرزان دلجو. خیلی برای چند فیلم اخیر و نتیجۀ کار کارگاهیای که رضا کاهانی دارد انجام میدهد، کنجکاوم. نه فقط برای این که کارهای جدیدشان را ببینم، بلکه همچنین بابت چیزی که در این برنامه گفتند: رد آن چه که وزارت ارشاد به آقای دلجو پیشنهاد کرده بود و تصمیم کاهانی به این که آن میزان که بین دو فیلمی توقیفیاش فیلمنامههای دیگر مینوشت و ارائه میداد و آنها هم پروانۀ ساخت دریافت نمیکردند، آن را در پویایی و جوشش کنونی جاری کند، اینها خیلی تصمیمهای انسانی مهمیاند و همینهاست که هنر را از تولید صرف متمایز میکند.
رادیو فردا