در بهت و ناوری، انتظار پایان این شرایط وحشتناک را داشتی، اما متاسفانه تازه آغازِ کشتار بود. آنچه می شنیدی این بود: « ما می کشیم، اگر گناهکار باشند به سزای اعمالشان می رسند، اگر هم بیگناه باشند، به بهشت می روند». فقط همین یک جمله، مرگِ عدالت، مرگِ انسانیت را به شکلی کریه در مقابل چشمانت می گذارد. نه فقط شلاق بر تن، کابل بر کف پا، نه فقط گلوله بر تن یا طناب دار برگردن، کشتار وحشیانه ای که حتی جنین را به سلاخ خانه می برد، برای آنان عزیزان در زندانها و برای ما در بیرون از زندان، فاجعه ای عظیم را معنا می کرد. جسم و جان آنان زیر شکنجه، جسم و جان ما از بی عدالتیِ بر آنان روا شده، خرد و درهم شکسته می شد. به جرم های نکرده، در دادگاههایی بدون وکیل و بدور از هر پروسه قانونی به سالها زندان محکوم می شدند، و ما دلخوش به حکم صادرشده، حتی اگر ده سال بود، فقط بدان خاطر که آنان را اعدام نکرده بودند، دل خوش بودیم. به انتظارِ آزادی آنان، روزگار سختی را سپری کردیم. اما به جای آزادی آنان، به ناگاه، باز بی خبری برقرار شد. نمی دانستیم چرا ملاقاتها قطع شده، اما سکوت و بیخبری، خود خبر از فاجعه ای می داد که تصورش محال به نظر می آمد. اما خبر آمد: «کشتند، همه را کشتند». آنان را چه آسان کشتند و ما چه سخت نمی توانستیم باور کنیم. اما دیدیم، دیدیم که با یک حکم، هزاران عزیز این سرزمین سر به دار شدند. پنهانی و دور از چشم مادر و پدر. آنان را زیر خاک پنهان کردند تا شاید جنایت و فاجعه را پنهان و به رازی مگو بدل کنند. و انتظار ما برای آزادی آن عزیزان به انتظار برای دریافت وصیت نامه، وسایل شخصی، دریافت جسد و به خاک سپاری آن عزیزان بدل شد. ولی این هم بی جواب ماند. حتی حقِ به عزای آن عدالتخواهان و آزادی طلبان نشستن، از ما سلب شد. ما ماندیم و انتظارهای بی پایان. گویی کره خاکی روی قلبت چمبره زده و می گوید: بچرخ تا بچرخم، و ما چرخیدیم. زمان گذشت، به اقصا نقاط جهان رفتیم، جوان بودیم، پیر شدیم، اما غمِ بیعدالتی و انتظار برقراری عدالت همچنان بر روح و جسم ما سنگینی می کرد. انتظار گرفتن داد از بیدادگران، در قلبمان زنده ماند. قلب جوان آن عزیزان و فریاد عدالت خواهی آنان با ضجه های مادران و پدران در هم آمیخت و سالها پژواک صدای آن عدالت خواهان که دیگر نبودند و دادخواهیِ آن بیداد و بیعدالتی از گلوگاه ما خروش بر کشید.
در ابتدا فریاد بود، فریاد مادران: « روزی خواهد رسید که ما، شما جانیان را به جرم کشتار عزیزانمان به دادگاه خواهیم کشید». چند سال بعد پرسش بود، پرسشی از خود و ازما: « یعنی می شود، روزی ما دادگاهی این جانیان را به چشم چشم ببینیم». چند سال بعد با اشک می گفتند:« می ترسم بمیرم و دادگاهیِ این جانیان را به چشم نبینم». و در سالهای آخر عمر با اشک و آه می گفتند: « میدانم، من می میرم و دادگاهی این جانیان را به چشم نمی بینم». و همان شد، یکی بعد از دیگری رفتند و دادگاهی قاتلانِ فرزندانشان را به چشم ندیدند. ما ماندیم و میراث دار دو انتظار. انتظار دادگاهی آن جانیان به خاطر کشتار دهه ۶۰ و سال ۶۷ و انتظار دادگاهی آن جانیان به خاطر ظلمی که بر مادران و پدران و خواهران و برادران و فرزندان روا داشتند؛ و ما با این میراث سنگین و دردناک دو انتظار، روزها و شب ها سرکردیم. شبهایی که غم و درد این دو انتظار راه خواب را بر چشمانمان سد میکرد، با خود می اندیشیدیم، یعنی ما دادگاهی این جانیان را به چشم می بینیم. سالها اشکِ خون از قلبمان در وجودِ به انتظار نشسته مان جاری شد، تا اینکه ۹ نوامبر ۲۰۱۹ روزی مثل همه روزهای دگر، خبر آمد: « دستگیر شد. یکی از جانیان کشتار دهه ۶۰ در فرودگاه آرلاندا هنگام ورد به سوئد دستگیر شد». روز ۹ نوامبر ۲۰۱۹ دیگر روزی مثل روزهای دگر نبود. باز انتظار کشیدیم تا دانستیم، این جانی کیست. خبر آمد و چه خوش آمد. باور کردنی بنود، اما واقعیت داشت. حمید نوری دستگیر شد. ۹ نوامبر ۲۰۱۹، روزی که تاریخ را برای زندانیان سیاسی جان بدر برده از آن کشتار، برای ما خانواده جانباختگان و برای جامعه عوض کرد. روزها و شب ها در تب و تاب قطعی شدن روز دادگاهیِ این جانی به انتظار نشستیم. خبر آمد: حمید نوری در تاریخ ۱۰ اوت ۲۰۲۱ محاکمه می شود. روزی که آغازِ پایان انتظار تاریخیِ ما برای به دادگاه کشاندنِ جانیان دهه شصت و سال شصت و هفت را رقم زد؛ و ما مقابل عکس عزیزانمان ایستادیم و فریاد برکشیدیم:« گل داد یاس پیر، زمستان شکست».
اما در جوش و خروش این شادی، باز همان انتظار شکل عوض کرد و بر سینهِ ما نشست. انتظار است از من و ما و همه که امر دادخواهی از منافع شخصی و گروهی چه مالی و چه سیاسی مبرا بماند. تاریخ در مورد همه ما به قضاوت خواهد نشست. انتظار داریم که دادگاهیِ این جنایتکار، دادگاهیِ حمید نوری دستخوش بازی سیاست های کشورها و دولتها نشود. انتظار داریم، دولت سوئد، قوه قضائیه، دادستان و قاضی یا قاضیانِ این پرونده، زخمی دگر بر دل پر زخم ما خانواده ها و جامعه نزنند. دادستان ها، قاضیان یاد آورید که قسم خورده اید که داد ستان باشید. اکنون به دست شماست که دادِ دو نسل، دادِ جامعه ای که بیدادی چنین سخت و خونین را تا کنون تحمل کرده، از حمید نوری، یکی از جنایتکارانِ دهه شصت و سال شصت وهفت بستانید. امید و انتظار ما این است که دریابید که نه فقط خانواده جانباختگان، نه فقط ملتی، که جهان چشم بر داد ستانی و قضاوتِ شما دوخته است. قضاوت و حکم شما، حکمی که حق همه جانیان جهان است، پیامی خواهد بود به تمام جانیان که روزی در پیشگاه عدالت و مردم باید جوابگوی اعمال ضد انسانی خود باشند. قضاوت درست و برحقِ شما پیام رسانِ پیروزی عدالت بر بیعدالتی خواهد بود. قضاوت درست و برحقِ شما می تواند خاوران و خاوران های ایران را گلباران کند.
به امید آن روز
رویا غیاثی، خواهر جانباخته کبری غیاثی
از: گویا