این آخرین گام در یک دهه تلاش آمریکا برای کاهش مسئولیتهای ناشی از سلطهجوییاش در منطقه بوده است
آمریکا اصرار دارد که تا ۳۱ اوت همه نیروهای خود را از افغانستان خارج کند-Marc Tessensohn / BUNDESWEHR / AFP
در قرن نوزدهم، عبارت «بازی بزرگ» برای توصیف رقابت بین امپراتوریهای بریتانیا و روسیه بر سر اِعمال قدرت و نفوذ در افغانستان به کار میرفت اما هیچ امپراتوری نتوانست این کشور را به کنترل خود درآورد و بعدها این سرزمین به «گورستان امپراتوریها» معروف شد. با وجود این، چند هفته پیش، افغانستان به فاجعه بزرگی دچار شد و ارتش ملی آن که از ۳۰۰ هزار سرباز آموزشدیده و مسلحشده توسط آمریکا تشکیل شده بود، در عرض چند ساعت از هم پاشید. البته این فروپاشی شتابان میتواند ماهیت قدرت نظامی آمریکا در همهجا، بهویژه در منطقه خاورمیانه را آشکار کند.
اکنون پس از سقوط کابل و خروج شتابزده آمریکا از کشوری که در آن بیش از یک تریلیون دلار به هدر داده است و هزاران آمریکایی و متحدان آنها جانشان را از دست دادهاند، این پرسش مطرح میشود که خاورمیانه چه آیندهای در پیش دارد؟
پس از آنکه واشنگتن طولانیترین جنگ تاریخ خود را این چنین پایان داد، هر گوشهای از خاورمیانه و شمال آفریقا به نوعی تحت تاثیر شکست آمریکا در افغانستان قرار خواهد گرفت. این در حالی است که از عقبنشینیهای نظامی دولت بایدن از افغانستان، عراق و خلیجفارس و رها کردن متحدان این کشور در خاورمیانه و شمال آفریقا بسیار انتقاد شده است.
تردیدی نیست که اگر همه امور را در چارچوب کلی آخرین رخدادها بررسی کنیم، به این نتیجه میرسیم که عقبنشینیهای آمریکا از خاورمیانه، آخرین گام در روند تلاشهای یک دههای است که طی آن ایالات متحده آمریکا درصدد کاهش مسئولیتهای ناشی از سلطهجوییاش در منطقه بوده است. خروج از افغانستان نه تنها نشاندهنده خستگی ناشی از عواقب مداخله نظامی در منطقه است، بلکه این واقعیت جدید را آشکار میکند که خاورمیانه و شمال آفریقا دیگر برای رفاه و امنیت سرزمین آمریکا اهمیت چندانی ندارد.
از زمان دولت کارتر در سال ۱۹۸۰ تا دولت بوش پسر، هژمونی (سلطه غالب) آمریکا در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا در اراده و توانایی کنترل کشورهای منطقه متجلی میشد و واشنگتن در این منطقه چنان دست بالا را داشت که حتی امپراتوریهای بریتانیا، فرانسه و عثمانی نیز هنگام کنترل این سرزمینها چنین قدرتی نداشتند.
البته هیبت مداخله نظامی آمریکا و بهرهجویی همزمان آن از گزینههای دیپلماتیک و اقتصادی واشنگتن را قادر ساخته بود تا بسیاری از کشورهای منطقه را به اتخاذ چنان سیاستها و رویکردهایی وادارد که هدف از آنها حمایت از منافع ایالات متحده آمریکا در زمینههای مختلف از جمله دستیابی به انرژی، مبارزه با تروریسم، امنیت اسرائیل و مسائل ذینفع دیگر باشد. این هژمونی که مداخلات ایالات متحده آمریکا در لیبی، سودان، لبنان، عراق، ایران، کویت و سوریه را شامل میشد و عملیات اطلاعاتی گستردهای را که با جنگ علیه تروریسم آغاز شده بود راهاندازی کرد، در منطقه تاثیر بسیاری زیادی به جا گذاشت.
در این مرحله، واشنگتن پایگاههای نظامی متعددی در کشورهای منطقه ایجاد کرد که بیشترین تمرکز آنها بر استفاده از سلاحهای گوناگون، بهویژه پهپادهای نظامی بود. بدین ترتیب و در سایه همین واقعیت، نسل امروز کشورهای منطقه بر این باورند که ایالات متحده آمریکا تنها ابرقدرتی است که میتواند تحولهای راهبردی را رقم بزند و برای تحقق این امر، عملا اقدام کند. در حالیکه به عقیده آنها کشورهای اروپایی، روسیه و چین چنین ویژگی و جایگاهی ندارند.
با این حال، پس از پایان دولت بوش پسر، نهاد تصمیمگیری آمریکا تغییرها و دگرگونیهای بسیاری داشت. باراک اوباما سیاست جدیدی را در منطقه آغاز کرد و دونالد ترامپ به نحوی این سیاست را ادامه داد. سپس جو بایدن طرح جدید سیاست خارجی خود برای خاورمیانه و شمال آفریقا را ارائه کرد. از آنجا که هزینه گسترش نفوذ و تداوم مداخله نظامی آمریکا در منطقه بیشتر از منافع و درآمدهای احتمالی واشنگتن از این سرزمین است، بنابراین، کشورهای منطقه از این پس ناگزیر خواهند بود مسئولیت حل مشکلاتشان را خود بر عهده گیرند.
با اطمینان کامل میتوان گفت که آمریکا هرگز بهطور کلی از منطقه خارج نمیشود، اما طرحها و اقدامهای خود را طوری برنامهریزی میکند که در صورت وقوع هرگونه اتفاق یا تهدید با هدف ایجاد هرجومرج، بتواند بهسرعت به منطقه بازگردد. بهعنوان مثال، اگر داعش ناگهان در دروازههای بغداد، دمشق و امان ظاهر شود، واشنگتن برای مهار بحران و عقب راندن آن بهسرعت دست به کار میشود.
البته این رویکرد به منافع ایالاتمتحده هیچ صدمهای نمیزند، زیرا واشنگتن دیگر مانند گذشته در منطقه منافعی ندارد که به مداخله و لشکرکشی نیاز داشته باشد و برخلاف بازه زمانی ۱۹۸۰ تا ۲۰۰۰، منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا دیگر برای جامعه، اقتصاد و نهادهای آمریکایی تهدید مهمی محسوب نمیشوند.
از لحاظ نظامی، هیچ بازیگری- نه ایران، نه داعش و نه القاعده- اینقدر توانایی ندارد یا آنقدر غیرمنطقی نیستند که درصدد حمله به خاک آمریکا برآیند. از لحاظ اقتصادی نیز با توجه به مستقل بودن بخش انرژی ایالات متحده آمریکا و تحولهای بازارهای جهانی، صنایع و مصرفکنندگان آمریکایی دیگر مانند گذشته به منابع نفت و گاز جهان عرب وابستگی و نیاز ندارند.
از لحاظ دیپلماتیک، متحدان نزدیک آمریکا در منطقه همواره مورد توجه قرار خواهند گرفت اما اکثر این متحدان دیگر به حمایت مداوم نیاز ندارند. اسرائیل هم در حال حاضر با شماری از کشورهای عربی صلح کرده است و با آنها رابطه و همکاری دارد. البته باید یادآور شد که جز «جنبش حماس»، هیچ بازیگر دیگری در منطقه آنقدر ساده و نابخرد نخواهد بود که درصدد حمله به اسرائیل برآید.
البته کسانی که از عقبنشینی آمریکا انتقاد میکنند، برای لزوم بازگشت به مداخلات سابق ایالات متحده آمریکا دلایل معقول و قانع کنندهای دارند، زیرا عقبنشینی یک قدرت بزرگ از یک کشور یا منطقه بیاعتمادی و نگرانی از آینده را در پی دارد. با این حال، متقاعد کردن رایدهندگان و سیاستمداران آمریکایی به اتخاذ تصمیمی برخلاف رویکرد کنونی دولت آمریکا کار آسانی نیست.
این بدان معنا است که باید به آنها خطری را نشان دهیم که در حال حاضر رفاه، ثبات و دموکراسی در آمریکا را به طور موثری تهدید میکند و آن قدر هم مهم باشد که ارزش به خطر انداختن جان سربازان آمریکایی در سرزمینهای دورافتاده را داشته باشد. افزون بر اینکه ایالات متحده آمریکا باید برای تحقق این هدف، مبالغ زیادی هزینه کند که جبران آن در هیچ شرایطی ممکن نخواهد بود؛ در غیر این صورت، خروج آمریکا از خاورمیانه همچنان ادامه خواهد یافت.
از: ایندیپندنت