سایت ملیون ایران

تصویر یک زوال اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی؛ گفت‌وگو با مژده شمسایی درباره نمایش «چهارراه» بیضایی

صحنه‌ای از اجرای نمایش چهارراه در مارس ۲۰۱۸ در دانشگاه استنفورد

رادیو فردا

انتشار نسخه تصویربرداری شده نمایش «چهارراه» به نویسندگی و کارگردانی بهرام بیضایی، که سه سال پیش در دانشگاه استنفورد آمریکا اجرا شده بود، تبدیل به اتفاق اصلی هنرهای نمایشی ایران شده است.

نمایشنامه «چهارراه» به گفته آقای بیضایی آخرین نمایشی است که او در ایران نوشته است. امکان اجرای این نمایش به همت مرکز پژوهش‌های ایران شناسی دانشگاه استنفورد در فروردین سال ۹۷ مهیا شد و به مدت هفت شب به روی صحنه رفت. نمایشی که برخلاف چند کار اجرا شده دیگر بهرام بیضایی در آمریکا، مضمون تاریخی ندارد و داستانی از جامعه معاصر ایران را بیان می‌کند.

در «چهارراه» در قالب داستان روبه‌رویی زن و مردی با یکدیگر از پس ۱۵ سال دوری ناخواسته و عشقی ناکام، تصویری از جامعه‌ای به هم‌ریخته‌ و پر سوظن سرشار از تبلیغات دروغین ارائه می‌شود که در آن کارکرد مفهوم وطن، صرفاً در شعارهای دهان پرکن خلاصه شده است.

مژده شمسایی که در سه دهه اخیر ایفاگر نقش زنان اصلی تمام آثار سینمایی و تئاتری اجرا شده بهرام بیضایی بوده است، در نمایش «چهارراه» نقش نهال فرخی را ایفا می کند. زنی که اجازه پیدا نکرده به علاقه اصلی‌اش بازیگری برسد و حالا معلمی است بیمار با یک فرزند که ناگهان عشق قدیمی ناپدید شده‌اش را می‌یابد.

با خانم شمسایی درباره بازی‌اش در نمایش چهارراه گفت‌وگو کرده‌ام.

گفتگو را بشنوید :

در نخستین روبه‌رویی با نقش نهال فرخی، چه نکته یا برداشتی داشتید و آیا آن را یادآور شخصیت پیشینی از آثار آقای بیضایی یا حتی یادآور فرد واقعی خاصی می‌دانستید؟

نخستین روبه‌رویی من با نهال فرخی بر می‌گردد به فیلم «سگ‌کشی». در صحنه‌ای از آن فیلم، گلرخ کمالی که نویسنده است، یکی از کتاب‌هایش را روی پیشخوان هتل می‌بیند، کتابی است به اسم «زنی در چهارراه». در مورد شخصیت داستان، با مدیر هتل، تابان‌پور حرف می‌زند. داستان یک خطی «چهارراه» را از آن زمان می‌دانستم و بعدتر در مرحله نوشتن و تکمیل آن فکرهای اولیه تا زمان اجرا. یعنی تقریبا یک بازه زمانی بیست ساله. پس می‌توانم بگویم نهال ذره ذره در من رشد کرد و شکل گرفت.

به نظر من یک نوع پیوستگی یا خویشاوندی بین شخصیت‌های آثار بیضایی هست. در بعضی، انعکاس دیگری را می‌شود دید، و بعضی می‌توانند دنباله یکی دیگر باشند. بعضی از آنها مکمل دیگری‌اند، بعضی تحول پیداکرده یکی دیگرند. این به معنی شباهت نیست. به این معنی است که همه محصول تفکر بیضایی هستند. بنابراین اگر کارهای بیشتری از او خوانده یا دیده باشی، با جهان بینی شخصیت‌هایش از هر طبقه فرهنگی یا اجتماعی که باشند، راحت تر ارتباط برقرار می‌کنی.

من تصادفاً دو نقش قبلی در کارهای او بازی کرده بودم که نزدیکی‌هایی با نقش نهال فرخی داشتند، زنان روشنفکری که نویسنده و بازیگر بودند، و راستش این کار من را سخت می‌کرد. چون بیضایی هیچ‌وقت نمی‌خواهد بازیگری تجربه‌های کار دیگر و نقش دیگر را به نقش دیگری تحمیل کند. همچنان که برای خودش هر کاری تجربه‌ای جدید است و نمی‌خواهد راه‌های رفته قبلی را که موفق هم بودند، تکرار کند. از بازیگرهایش هم همیشه همین را می‌خواهد، که نقش را از نو پیدا کنند و خلق کنند.

در مورد نمونه واقعی، خیلی سخت نبود. خود من بازیگرم، تجربه مهاجرت دارم، و در اولین کارم حتی پیش از این که بازیگر بشوم با بازی‌ام مخالفت شده بود. بنابراین خیلی لازم نبود برای نمونه واقعی راه دوری بروم.

وقتی صحبت از اجرای نمایش «چهارراه» شد در صحبت‌های آقای بیضایی توضیح یا نکته‌ای بود که در اجرای نقش نهال فرخی نسبت به ایفای نقش‌های دیگر، تمایز ایجاد کند و در واقع نگاه تازه‌ای نسبت به برداشت خودتان از متن مکتوب شکل بدهد؟

یادم می‌آید در اولین روخوانی صحنه چایخانه، که اول قرار بود بازیگر دیگری نقش سارنگ را بازی کند، هر دو فکر می‌کردیم نقش‌ها را فوت آبیم، تا شروع کردیم، جمله اول به دوم، بیضایی گفت صبر کنید! شما کلا دارید نقش‌ها را غلط اجرا می‌کنید. این ریتمی که شما گرفته‌اید، ریتم شخصیت‌های این نمایش در این لحظه نیست. شما نیامده‌اید کافه تفریح کنید. شما فقط سی چهل دقیقه وقت دارید که ۱۵ سال زندگی‌تان را زیر و رو کنید. ۱۵ سالی که هر کدامتان به نوعی بهتان خیلی سخت گذشته و اصلاً حرف زدن راجع بهش برایتان راحت نیست.

به من گفت نمی‌توانی به این خونسردی نقش را اجرا کنی. این نقش باید در اوج عواطف شروع بشود. من گفتم خب هنوز اول نمایشیم، اگر این در اوج شروع بشود با بقیه‌اش می‌خواهیم چه کار کنیم؟ خیلی سخت می‌شود. بیضایی گفت من نگفتم آسان است، باید پیدا کنی.

نکته دیگری که برای من در مورد نقش نهال تا مدت‌ها در تمرین مسئله بود و سرش با آقای بیضایی خیلی حرف می‌زدیم، این بود که من می‌گفتم چطور این زن نمی‌فهمد که مرد از چه حرف می‌زند؟ چرا هر چه او می‌گوید این نمی‌فهمد؟ چون ریاضیات در کارهای آقای بیضایی خیلی دقیق است و تمام مجهولات را می‌شود از داده‌های نمایشنامه یا فیلمنامه پیدا کرد. بر همین اساس من می‌گفتم چرا این زن با داده‌هایی که مرد در اختیارش می‌گذارد نمی‌تواند پیدا کند که حقیقت چیست؟ و این مسئله هوش زن را زیر سؤال می‌برد.

بالاخره بعد از مدت‌ها آقای بیضایی به من گفت ببین، این زن مژده شمسایی نیست، ذهن مرتبی ندارد، این زن از نظر عاطفی ویران شده است، قرص اعصاب می‌خورد، و درست در لحظه‌ای که تصمیم گرفته و از همه چیز دل کنده و می‌خواهد برود، سروکله مردی که خیال می‌کند ترکش کرده بود، پیدا می‌شود. زن آن روز خودش را برای این رویارویی آماده نکرده بوده بنابراین این ۱۵ سال و آن چه از غیبت مرد شنیده، جسته‌وگریخته یادش می‌آید. و از یادآوری هر کدام از این‌ها از نو دوباره آزار می‌بیند، فکر می‌کند مرد بهش دروغ گفته بوده و فکر می‌کند حالا هم دارد دروغ می‌گوید، دروغ‌های جدید. بنابراین قبول نمی‌کند، نمی‌پذیرد. نمی‌شود با یک ذهن مرتب این زن را از بیرون قضاوت و تحلیل کرد. باید او را در موقعیت خودش دید و تحلیل کرد. خودش این را می‌گوید که ذهنم مرتب نیست و یک چیزهایی می‌آید توی سرم و می‌رود. بنابراین این زنی نیست که تو بتوانی از بیرون با یک ذهن مرتب قضاوتش کنی که چرا این زن این طوری است. این زن را باید در شرایط آشفتگی خودش درک کرد.

اجرای نمایش «چهارراه» از آن نظر که در سه طرف تماشاگر حضور دارد، متفاوت است. این موضوع که هر کدام از تماشاگران از زاویه‌ای خاص شما را می‌دیدند، در کارتان چه تأثیری داشت؟

تجربه خاص بازی سه‌طرفه، برایم خیلی جذاب بود. اول این که صحنه به تماشاگران خیلی نزدیک بود و انگار تماشاچی‌ها هم بخشی از نمایش بودند. همین طور انتقال عواطف به تماشاگر خیلی بهتر اتفاق می‌افتاد. نکته مهم دیگر، تقسیم بازی بود برای سه طرف. طوری که تماشاگران هر ضلع تالار، همه لحظات نمایش را به خوبی ببینند و همین طور مراقبت از این که کجا قرار بگیری تا دید تماشاگر را نسبت به بازیگر طرف مقابلت نگیری.

همکاری با بازیگرانی که سابقه کار حرفه‌ای مانند شما ندارند چطور بود؟ این در واقع علاوه بر «چهارراه» به همه نمایش‌هایی هم که در مدت حضور شما و آقای بیضایی در آمریکا اجرا شده، می‌تواند مربوط باشد.

اول باید بگویم من همیشه چه وقتی پشت صحنه کار کرده‌ام چه وقتی بازی کردم، همیشه به کل کار فکر کرده‌ام و همیشه خودم را جزیی از یک کل دانسته‌ام. بنابراین برای من نقش اول، نقش دوم، نقش مهم، نقش غیرمهم وجود ندارد. همه چیز مهم است. همه اجزای صحنه مهم است و هر کاری بتوانم می‌کنم و هر کمکی از دستم بر بیاید که نتیجه کار بهتر شود، هیچ وقت دریغ نکرده‌ام. تعدادی از بازیگرانی که در «چهارراه» می‌بینید، نیمه‌حرفه‌ای هستند. به این معنی که شغل‌های دیگری دارند ولی سال‌ها با عشق و علاقه تئاتر کار کرده‌اند. عده دیگری هم تجربه اجرا نداشتند.

ما از سال ۲۰۱۴ با پشتیبانی مرکز ایران‌شناسی دانشگاه استنفورد، کارگاه‌های بازیگری برگزار کردیم و «چهارراه» سومین یا به نوعی چهارمین تجربه صحنه‌ای من با این بازیگرهاست که از آن کارگاه آمده‌اند بیرون. به جرئت می‌توانم بگویم از تجربه کار در سه نمایش بیضایی، بیش از رفتن به دانشگاه می‌شود آموخت. به طوری که امروز دیگر نمی‌دانم می‌شود اصلاً به این بچه‌ها گفت نابازیگر یا نه. از نظر من آن‌ها خوبی‌های نابازیگرها و بازیگرها را با هم دارند. در کارشان دقیق و جدی‌اند، تئاتر را دوست دارند، و چون ادعای بازیگری ندارند جستجو می‌کنند و دلشان می‌خواهد رشد کنند. اینکه به آن جایی که هستند، قانع نباشند و پیشرفت کنند. رقابت ناسالم بینشان نیست آن چنان که بین بسیاری از بازیگران حرفه‌ای هست، برای هم نمی‌زنند، روی صحنه سعی نمی‌کنند همدیگر را آزار بدهند… ممکن است رقابتی باشد برای نقشی که دوست دارند بازی کنند، اما رقابت حتماً و قطعاً سالم است. گروه بسیار صمیمی هستیم و من در طول این سال‌ها که با آنها کار کرده‌ام، همیشه از رفتن روی صحنه با آنها لذت برده‌ام. هیچ وقت فکر نکرده‌ام من بازیگرم و فرد دیگری بازیگر نیست. نه، روی صحنه همه‌ جزیی از یک کل هستیم.

نگاه خودتان به نمایش «چهارراه» چگونه است؟ در واکنش‌های نسبت به نمایش از شدت سویه‌های انتقادی کار خیلی صحبت می‌کنند. بویژه درباره نوع نگاهی که آقای بیضایی نسبت به وضعیت موجود و حتی مفهوم وطن دارد. خودتان نمایش «چهارراه» را چگونه می‌بینید؟

نمایشنامه «چهارراه» در نگاه اول داستان ساده عاشقانه یک زن و مرد است با چند داستان کوچکتر که به شکل هزار و یک شبی در دل هم روایت می‌شوند. داستان‌هایی که به ظاهر بی ارتباط با هم هستند ولی در نهایت با مرگ سارنگ به هم می‌رسند یا نقطه تلاقی آن‌ها مرگ سارنگ است. از طرفی، «چهارراه» از یک اضمحلال اجتماعی حرف می‌زند، از جامعه‌ای که فقط شعار می‌دهد، و از هر فرصتی برای تبلیغ استفاده می‌کند. جامعه‌ای که تولیدی ندارد، جامعه‌ای که شعارهای اخلاقی می‌دهد اما بی‌اخلاقی در آن موج می‌زند.

مضمون مهم دیگر «چهارراه» قطع ارتباط است. از آغاز نمایش می‌بینیم که هیچ کس جواب درستی به سئوال نهال یا سارنگ نمی‌دهد و حتی خودشان وقتی با هم روبرو می‌شوند، به راحتی با هم حرف نمی‌زنند و بخشی از مکالمه هر کدام در حقیقت با خودش است، نه طرف مقابل. گفت‌وگو وجود ندارد یا خیلی سخت شکل می‌گیرد.

به نظرم آقای بیضایی از «سگ‌کشی» به این طرف، به خصوص در آثار معاصرش، یک زوال اجتماعی و فرهنگی و اخلاقی را به تصویر می‌کشد. در «چهارراه» او همین کار را می‌کند. او انتقاد نمی‌کند. او آینه‌ای در برابر ما قرار می‌دهد و قطعا برای کسانی که خودشان را در این آینه می‌بینند، خوشایند نیست و آسان‌ترین کار این است که با برچسب زدن به بیضایی اصل ماجرا را انکار کنند.

و خانم شمسایی، به عنوان یک بازیگر زن، اجرای نقش بدون محدودیت‌های حاکم بر ایران در این سال‌ها برایتان چگونه بوده است؟

هیچ محدودیتی خوب نیست، به خصوص در کار هنری. بازیگران زن در ایران مدام نگران حجابشان هستند. نگران این که این روسری نرود عقب و از سرشان نیفتد روی صحنه. نگران این که دستشان نخورد به بازیگر مقابل، دست او نخورد به دست آنها و بدنشان، نگران واکنش یک فرد متعصبی که ممکن است در سالن باشد و یک صحنه‌ای را تاب نیاورد و عکس العمل ناجوری نشان دهد. نگران این که نکند حرکت بدنی آن‌ها روی صحنه یا جلوی دوربین باعث بشود جلوی فیلم را بگیرند، جلوی نمایش را بگیرند…

خلاصه هیچ‌وقت با صددرصد فکر آزاد نمی‌توانند بازی کند. بخشی ازذهنشان به هرحال درگیر این مسائل است. این جا وقتی این محدودیت نیست و با آزادی کار می‌کنی خیلی راحت‌تر است. این واضح است. حتی برای نمایشی مثل «چهارراه» که باید با حجاب بازی شود، این روسری دیگر روی سرت سنگینی نمی‌کند. دیگر با آن راحت کار می‌کنی و نگران نیستی بیفتد و به هرحال تجربه خوبی است، معلوم است.

خروج از نسخه موبایل