سایت ملیون ایران

گزارشی از یک زندانی سیاسی در مورد آخرین روزهای وبلاگ نویس شهید ستار بهشتی در بند ۳۵۰ زندان اوین

sattar
گزارش ارسالی زندانی سیاسی دهه ۶۰ حسن جوانی که در زندان بندرعباس در تبعید بسر می برد در مورد روزهای آخر شهید راه آزادی مردم ایران، وبلاگ نویس ستار بهشتی. این گزارش به منظور ارسال و گزارش به سازمانهای حقوق بشری، رسانه ها و افکار عمومی در اختیار «فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران» قرار داده شده است . متن گزارش به قرار زیر می باشد:

لازم به توضیح است اکثر زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ که مشاهدات خودشان را در دادسرای مقدسی و یا با اعضای کمیسیون امنیت مجلس در میان گذاشتند به زندانهای بندر عباس، زندان کارون اهواز، زندان ندامتگاه کرج و سایر زندانها تبعید کردند و همچنان در شرایط غیر انسانی و بدون درمان در تبعید بسر می برند.

روز ۹ آبان ستار بهشتی را آوردند توی اتاق ما. وقتی آوردند آثار شکنجه روی صورتش بود نوک دستش باد کرده بود روی بدنش که ما بردیم حمامش کردیم آثار شکنجه بود. چهارشنبه شب آوردند پنجشنبه می خواستند دوباره او را از زندان تحویل بگیرند و جهت بازجویی ببرند خودش خیلی نگران بود.

صبح پنجشنبه وقتی که من دیدمش احوال پرسی باهاش کردم. او گفت اینها (بازجوها) هم گفتند ما می کشیمت. تهدیدش کرده بودند حتی شب خوابیده بود بلند شد با سر درد و ما رفتیم از زندانیان سیاسی دیگر براش قرص و دارو گیر آوردیم و بهش دادیم و همان روز هم که اومده بود بعد از حمام فرستادیمش دکتر (بهداری زندان) . دکتر تایید کرد که این تحت ضربات و شکنجه قرار گرفته است. دارو برای دردهاش بهش داد ولی اون دارو ها دردهایش را تسکین نمی داد و شب که بلند شد دوباره دارو تهیه کردیم و بهش دادیم.

صبح خیلی دوست داشت که توی بند ما (بند ۳۵۰) باشه. خیلی دوست داشت توی اون جمع ما بمونه. او گفت منو می تونند اینجا هم نگه دارند. گفتم میشه ولی باید ببینی دادستان عباس جعفری دولت آبادی چه دستوری میدهد. دادسرا (مقدسی که در زندان اوین مستقر است) حکم بازداشت موقتش را داده بود. به او گفته بودند که امشب اینجا می خوابی بعد نامه داده بودند که فردا باید برای بازجویی مجدد برود. بازجویهای او در پلیس فتا صورت می گرفت. بیشتر در مورد شکنجه های شدید و وحشیانه ای که تحت آنها قرار گرفته بود توضیح می داد. گفت: تهدید به قتل کردند، خیلی زدند، نوع زدن هم آویزان کردن و مشت و لگد زدن بود و دستاش باد کرده بود. صورتش هم شدیدا کبود بود.

سرش هم ضربه خورده بود خیلی سردرد های شدید داشت. او در این مدت کوتاه که در بند بود اصرار به گفتن چیزهایی داشت که بر وی رواداشته بودند. البته با ۲ تا از بچه های اونجا آشنا شده بود. با ابوالفضل عابدینی که ۲ الی ۳ ماه پیش تبعیدش کردند به زندان کارون اهواز. یکی هم حسین رونقی ملکی که با یکی از بستگانش بچه محل بودند.

تنها چیزی که ما به ذهنمان رسید به دکترعبدالفتاح سلطانی وکیل زندانی گفتیم که چنین زندانی را آورده اند اینجا، ایشان گفتند که ۳ برگ شکایت نامه بنویسه یک برگ برای مسئول داخلی خود بند (از زندانیان سیاسی بند ۳۵۰)،یکی برای خارج از بند. که پاسدار بندها هستند به عنوان مسئولین بند و یک برگ هم برای مسئول اتاق بنویسد. ستار بهشتی از این پیشنهاد استقبال کرد و گفت علیرغم دردهای شدید که دارم می تونم این را بنویسم. سپس او خواست که با آقای عبدالفتاح سلطانی در این مورد صحبت کند و ایشان را هم دید. در همان حین که اسمش را خواندند و برای بازجویی و نهایتا قتلش او را می بردند شکایت نامه را هم نوشت.

ما امضا کردیم، ۲ الی ۳ تا از بچه های هوادار مجاهدین هم آن را امضا کردند. همان شکایت نامه که خود ستار بهشتی نوشته بود بعدها به بیرون از زندان برده شد و انتشار یافت. او مخالفت با جمهوری اسلامی داشت. در مورد مادرش می گفت که مسن و خیلی مریضه و خیلی نگران حال مادرش بود. وضعیت مالی بسیاری ضعیفی هم داشتند. در اثر شکنجه تمامی لباسهای او پاره و خونین بود هنگام بردن مجدد او به اتاق بازجویی همبندیانش به او لباس و مقداری پول دادند. پس از شهادت ستار بهشتی چندین نفر از ما را برای بازجویی بردند دادسرای مقدسی داخل زندان اوین. تمامی کسانی که به دادسرای اوین برده شدند ۲ الی ۳ سری مورد بازجویی قرار گرفتند. یکی از آنها من بودم، ابوالفضل عابدینی بود زندانی سیاسی دهه ۶۰ آقای اصغر قطان بود و تعداد دیگیر از زندانیان سیاسی ما را بازجویی کردند ما هم شهادت دادیم که شکنجه شده بود دستش باد کرده بود صورتش باد کرده بود. پس از بازجویی در دادسرای مقدسی مستقر در زندان اوین ما را بردند برای بازجویی توسط اعضای کمیسیون امنیت ملی مجلس اگر اشتباه نکنم فردی به نام شهریاری بود اومده بود داشت این تحقیقات را انجام می داد ما اونجا کامل همه چیز را نوشتیم . گفت شکایتش به ما نرسیده و گفتم چیزی بود که ما امضا کردیم و دادیم دست خودش. اتاق ما اتاق شماره ۲ بود ما اون روز ۲۲ نفر توی اتاق بودیم. همه بچه های اتاق را دید. شیر گذاشتیم سر سفره صبحانه که ستار بخورد، او نمی خورد می گفت: به یاد مادرم افتادم این گرانه نمی تونیم ما بخریم و تامین کنیم. بعد از ۳ الی ۴ روز که از اتاق ما در بند ۳۵۰ بردند ما خبر جانگداز شهادت او را شنیدیم .

حسن جوانی
زندانی سیاسی تبعیدی دهه ۶۰
مهرماه ۱۳۹۲

خروج از نسخه موبایل