از انتشارات حزب ملت ایران
ویژه نامه پنجاه و دومین سالروز درگذشت حاج محمد حسن شمشیری؛ “مردان نیک هرگز نخواهند مرد”
گاهی سخن گفتن ازانسان های بزرگ چنان دشوار می شود که واژگان ناتوان از بیان بزرگی و سرشت پاک این انسان های از خود گذشته و آرمان گرا هستند. انسان هایی که اگر نبود بزرگ منشی و آزادگی آنان بی گمان نمی شد برای نوع بشر روزهای زیبایی را متصور بود. و پر بیراه نخواهد بود اگر بیان شود که راز مانایی هر ملتی بسته به زندگی انسان های آرمانگرا و از خود گذشته آن ملت است که نیک روزی و خوشبختی را برای ملتشان با از جان گذشتگی و پیشه کردن منش آزادگی به ارمغان می آورند. بر این اساس باید گفته شود که راز ماندگاری ملت ایران درازمنه های تاریخ پر فراز و نشیب خویش نیز، آزادگان از جان گذشته این مرز و بوم کهن هستند . آنانی که از هزاره های دور تا به کنون،دردرازی عمر نیا خاکمان هرآنچه اندیشه شان بود سعادت و سرفرازی ملت ایران بودوبس،و به جرات باید گفته شود که هرروزی از روزهای این سرزمین می تواند یادآور نام نیک یکی از این بزرگان میهنی باشد.
بزرگانی که فراترازمدعیان روشنفکری وسیاست پیشه گان زمانه خویش،فارغ ازهرنگاه خودخواهانه و منفعت طلبانه، به سعادت میهن و ملت اندیشیدندو از جان و مال مایه گذاشتند و نام نیک خویش را در تاریخ ملت جاودانه ساختند.
تهیه وتدوین, تابستان داغ اینک جای خود را به روزهای برگ ریزان پاییز می دهد، زمین خسته از زایش و آفرینش، می رود که روزهای آسایش را در خنکای پاییز و سرمای نفس گیر زمستان تجربه کند. درخیابان های تهران، مردی در ۱۲ مهرماه ۱۳۴۰ گام به گام، به پیشواز مرگ خویش می رود.آخرین دیدار با هم اندیشان و همرزمان وآخرین گفتگو با یارانی که عمری کنار آنان در رکاب رهبرملی خویش، برای آزادی و استقلال وطن مبارزه می کند و نه ازمرگ بیمی داردونه از در بند شدن، نه از تبعید، نه ازدست دادن مال ثروت در او سستی درراهی که برگزیده است پدید می آورد.
مردی که همه ی هست و نیست خود را در طی مبارزات ملت، در راه رهایی از استبداد داخلی و استعمار خارجی هزینه کرده بود. مردی با قامتی افراشته بسان کوه دماوند، کوهی که هر روز از بلندای ستیغش، خورشید اهورایی بر پایتخت ایران نور افشانی می کند و رهایی ایران از شب و شب پرستی را نوید می دهد.
سخن از حسن شمشیری است، سخن از مردی که به راستی آزاد مردی بوددردورانی که آزادگی وآازدی همچو گوهری گرانبها در سیاهی استبدادزده میهن می درخشید. مردی پرورش یافته در دامان مکتب میهن پرستی و ملت خواهی، که آرمان استقرار حاکمیت ملت به رهبری پیشوایش “دکترمحمد مصدق” را هرگز به بوته فراموشی زمانه نسپرد و به “قهرمان قرضه ملی” مشهور شد.
و شگفت اینکه نام بزرگی از بزرگان مبارزات نهضت ملی ایران برده نخواهد شد مگر با یادآوری نام مصدق بزرگ. هم اویی که آموزهای آزادگی اش توانست در کوتاه مدتی بزرگانی چون شمشیری را پرورش دهد. شمشیری در روزهای خزان زده سال ۱۳۴۰ با قلبی پراز درد ستم های استبداد حاکم برملتش، به پیشواز مرگ می رود، مرگی که شاید فرا رسیدنش نیز به الهام شده بود. او با آرامشی مثال زدنی و با نامی نیک از جهان هستی رخت بر می بندد و درآغوش خاک میهن آرامش می گیرد تا که شاید در فردایی از روزهای میهن آرمان هایش تحقق یابد.
گفتیم واژگان از بیان بزرگی انسان های بزرگ ناتوانند و به راستی نیز چنین است و نمی توان بزرگی و آزادگی شمشیری را با نوشتاری اینچنین کوتاه بیان کرد،اما شاید این یادنامه بهانه ای باشد برای یادآوری سالروز درگذشت یکی از بزرگان این سرزمین، یادآوری ازمردی فروتن که بازار در نگاه او محلی برای ثروت اندوزی نبود و او توانست با اندیشه ای مردمی، بازار و بازاری را با مبارزات ملت ایران همراه و هم گام سازد و به مال اندوزان یاد آور شود که می توان در راه ملت گام برداشت اگر اندیشه ی آدمی استوار بر ملت گرایی باشد. و این راهی بود که شادروان شمشیری پیمود و در قلوب ملت ایران و مبارزان آزادیخواه جاودانه شد.
یادش گرامی باد
محمدحسن شمشیری؛ قهرمانی گمنام
شمشیری؛ قهرمان قرضه ملی، رادمردی است که گرچه مثل دیگر یاران مصدق و همرزمان جبهه ملی، از نعمت سواد بهرهمند نبود؛ اما عشق به میهن، از او آرمانگرایی حامی ملت و حقیقت ساخت.
شمشیری؛ تولد یک مرد
حاج محمدحسن شمشیری؛ فرزند غلامحسین در سال ۱۲۷۳ شمسی در محله عباس آباد، کوچه باغ ایلچی (یکی از محلههای قدیمی بازار تهران) چشم به جهان گشود. جد او، حاج کاظم شمشیرساز اصفهانی، از سران صنف قهوهچی سالها پیش در پی اختلافاتی از اصفهان به تهران آمد و در زمان انقلاب مشروطه از جمله کسانی بود که در سفارت انگلستان تحصن کردند.محمدحسن، پنج سال بیشتر نداشت که پدر خود را از دست داد. پس از مرگ پدر که در جوانی درگذشت؛ سرپرستی او را پدربزرگش به عهده گرفت.
گویا سرنوشت برای او اینگونه رقم خورده بود که از کودکی آشنایی با سختیها و ناملایمات زندگی را بیاموزد تا آینده از او بزرگ مردی بسازد که سرافراز و استوار از زیر بار محنتها و رنجهای روزگار بیرون میآید.با پشت سر نهادن دوران کودکی و کسب تجربه نزد پدربزرگ، محمدحسن به کارگری در قهوهخانهای در بازار مرغیهای خیابان بوذرجمهری مشغول شد. طولی نکشید که با ۲۰ تومان پسانداز و کمک آشنایان قهوهخانه کوچکی برای خود در بازار بزازها جنب جلوخان مدرسه عبدا… خان باز کرد.
با آغاز جنگ جهانی اول و اشغال ایران توسط نیروهای بیگانه در سال ۱۳۳۶ قمری، موج قحطی، گریبان تمام ملت ایران را گرفت و محمدحسن نیز از تبعات جنگ بینصیب نماند. ابتدا دکانش را به گرو گذاشت و پس از آن به بیماری مالاریا مبتلا شد. تنگناهای اقتصادی و بیماری، زندگی او را فلج کرده بود تا اینکه حاج محمدحسین صالحی کسبه جوان روبروی قهوهخانه او با آگاهی از وضعیت زندگی و کسب و کارش با پرداخت مبلغ سی تومان به عنوان قرض، قهوهخانه را از گرو درآورد و شمشیری دوباره کار را از سر گرفت.
تلاش و همت بیوقفه شرایط برپایی قهوهخانهای بزرگتر را برایش در جلوخان مسجد شاه فراهم کرد. «او بارها میگفت که بسیار شبها در قهوهخانه خوابید تا بتواند سحرگاهان آن را آماده پذیرایی از مشتریان سازد. در این وقت شمشیری با نهایت سادگی زندگانی میکرد و بهره کار را بیشتر به مصرف توسعه محل کسب خود میرساند.» (یادنامه دکتر صدیقی). پس از چندی با خرید یک قهوهخانه بزرگ در گوشه جنوب شرقی سبزه میدان، بر رونق کسب و کار خود افزود. شمشیری در خلال سالهای ۱۳۱۵ تا ۱۳۲۰ دست به ابتکار جدیدی زد و آن هم اجاره قسمتی از املاک موقوفه تهران و حومه و سپس اجاره آنها به ده تا بیست برابر قیمت بود که با سود حاصل از آن و در اختیار گرفتن چند یخچال طبیعی وقفی و اداره قهوهخانهای که آن را در سال ۱۳۲۰ به چلوکبابی تبدیل کرد، به ثروت زیادی دست یافت. رعایت نظافت و بهداشت و مرغوبیت مواد اولیه در کنار مردمداری، رفتار، منش اخلاقی و آزادمنشی و از همه مهمتر حمایت از مصدق و جبهه ملی در جریان ملی کردن صنعت نفت، چلوکبابی شمشیری را به یکی از معروفترین چلوکبابیهای تهران تبدیل کرد، چنانکه مردم از شخصیتها و سفیران ایرانی و خارجی گرفته تا افراد عادی جامعه، همه آن را میشناختند.
«فراوانی نعمت و فراخی معیشت از فروتنی وی نکاست و مال و ثروت او را نفریفت. با بیانی ساده که از قوت نفس و رضای درون و سبک روحی وی حکایت میکرد به تذکار ایام سختی و تنگدستی خود میپرداخت و با مقایسه گذشته و حال این را برای خود نوعی فخر میدانست. هرچه زمان میگذشت به مهر و محبت او نسبت به مردم عموما و به تنگدستان و محتاجان خصوصا افزوده میشد.» (سخنرانی دکتر صدیقی بر مزار شمشیری، جهانگیر رقابی)
شمشیری؛ در عرصه سیاست
در زندگی سیاسی، شمشیری مردی آزادیخواه و پیرو سنت رجال صدر مشروطیت بود. چنانکه خود میگوید: «مرحوم میرزا علیاکبر خان داور مرا به راه سیاست کشانید و بعد من از مرحوم کریم آبادی رئیس صنف قهوهچی تهران که طرفدار مدرس بود پیروی میکردم، روزی برای تماشا به مجلس شورای ملی رفتم دکتر محمد مصدق را دیدم و از حرفهایش خوشم آمد از آن پس به او علاقمند شدم و چون خوب امتحان داد او را دوست میدارم و در راه او حاضر به فداکاری و جانبازی هستم.»(سخنرانی دکتر صدیقی بر مزار شمشیری، جهانگیر رقابی)
با نخست وزیری دکتر مصدق، او واسط میان دولت و بازاریان شده بود، اما هرگز برای خود خواستهای نداشت. جمعآوری کمکهای مالی بازاریان طرفدار جبهه ملی از دیگر اقدامهایی بود که او به دستور و پیشنهاد مصدق به آن میپرداخت.در سال ۱۳۳۰ که دولت مصدق با ملی کردن صنعت نفت از سوی کشورهای بیگانه تحت فشار قرار گرفته بود، برای جبران کسر بودجه با پخش اوراق قرضه ملی میان مردم از شکست دولت خود جلوگیری کرد که در این میان حاج حسن شمشیری در حمایت از دولت مصدق، با خرید این اوراق نام خود را به عنوان «قهرمان قرضه ملی» به ثبت رساند.
«شمشیری در گذرگاه عمر آثار بسیار از خود به جا گذاشته است. این آثار بر دو نوع است. آثاری محسوس مانند بنای شمالی بیمارستان نجمیه و پرداخت مبلغی به شرکت بیمه برای قرض بیربح و خرید قرضه ملی و تأمین هزینه زندگانی چند تن دانشجوی دانشکده پزشکی و بیمارستان مهر که میخواست آن را به بیمارستان بزرگی مبدل سازد و بنای آرامگاه نریمان و اعطای قریب یک میلیون تومان بیربح به محتاجان و تخصیص ثلث مال خود بر طبق وصیتنامه رسمی به امور خیریه. دیگر آثاری از آزادمنشی و جوانمردی و رادی و مهر و وفا که در قلوب و ضمائر ما نهاده است.» (سخنرانی دکتر صدیقی بر مزار شمشیری، جهانگیر رقابی)
این ارادت به مصدق تنها به حرف و زبان خلاصه نمیشد؛ پس از کودتای ۲۸ مرداد و دستگیری یاران مصدق، شمشیری که حالا نامش به عنوان یکی از مدافعان و همرزمان مصدق بر سر زبانها افتاده بود نیز به زندان افتاد. پس از محاکمه به همراه خیل عظیمی از طرفداران دکتر مصدق به جزیره خارک تبعید شد. شمشیری حتی هنگام تبعید هم دست از مبارزه و تلاش برنداشت. او مرد اراده و امید در شرایط سخت بود. «دوستان وی که پس از بیست و هشتم مرداد ۱۳۳۲ مدت هفت ماه در تبعیدگاه خارک با وی به سر بردهاند بهتر از من میدانند که شمشیری مردی که درد و بیماری خودرابه فراموشی سپرده وپیراهن سفیدبرتن کرده و در آن هوای سوزان با دل و عقل قوی به خدمت همرهان دمساز خود میپرداخت و هیچ نوع توقع و انتظار پاداش نداشت چه مردی بود!» (سخنرانی دکتر صدیقی، جهانگیر رقابی)
سرانجام شمشیری؛ مرد مبارزه، صبر، استقامت، تواضع، تلاش و پشتکار، پس از سالها دفاع از آرمانهای مصدق، در ۱۲ مهر سال ۱۳۴۰، در سن ۶۷ سالگی بر اثر بیماری قلبی چشم از جهان فرو بست و در آرامگاه خانوادگی خود در ابن بابویه شهرری به خاک سپرده شد. غلامرضا تختی و حیدر رقابی (هاله)، دو هم پیمان او در جبهه ملی، در سالیان بعد به دلیل علاقه به شمشیری در آرامگاه او به خاک سپرده شدند.
در روز ختم سوم شمشیری، پلیس پس از پخش برگه اعلان مراسم ختم آن فقید از سوی جبهه ملی که به امضاء دکتر مصدق رسیده بود، با متفرق کردن مردم از برگزاری مراسم جلوگیری کرد. دکتر صدیقی در سخنرانی خود بر سر مزار شمشیری در مورد آنچه رویداد داد چنین گفت: «جناب آقای دکتر امینی که دیروز فرمودهاند: “ما با چوب و چماق به جنگ جوانان نمیرویم و با علم و منطق با آنها مقابله میکنیم.” جایشان بسیار خالی بود که ببیند همین دیروز مأموران انتظامی در محلی را که خانه خدا میخوانند و قرار بود در آن مجلس ختمی برگزار شود بستند و جمعی از جوانان افسرده عزیز مرده را با باتون به شدت زدند و بازداشت کردند. وای بر آنکه دشمن آزادگان است.»
بخشی از سخنان دکتر صدیقی بر مزار شمشیری
شمشیری مردی واقعبین و حقدوست و منصف و آزادمنش و دور از موهومات و خرافات بود. این صفت اخیر وی که در مردمی نظیر او با نداشتن سواد و نخواندن کتاب و محروم ماندن از معلومات نظری بسیار نادر است احیانا علاقهمندان به وی را به اعجاب و شگفتی میانداخت.
شمشیری در زندگانی اجتماعی مردی راستگو بود، من به راستی هیچگاه ندیدم که او خود را صاحب عقیدهای که نداشت قلمداد کند صراحت بیان و صدق لسان و رفتار وی شخصیت حقیقی او را نشان میداد. شمشیری مردی کمحرف و نکتهسنج و لطیفهگوی و خوشطبع و بسیار با وفا و به حد قابل تحسین حقشناس و سپاسگزار و با کوچک و بزرگ با ادب و مهربان و خوشرو بود. وی به این اصل اعتقاد داشت که در زندگانی هیچگاه نباید مأیوس شد بلکه برای توفیق در کار باید با ثبات قدم و عزم راسخ کوشید و برای رسیدن به مقصود راه حق و صواب را که به شرف و نیکنامی میرود اختیار کرد.
او مانند دیگر کسان که در نزهتگاه عوالم خلوص و صفا سیر و سلوک میکنند غالبا از نفع خود بیخبر و در فکر تحصیل دیگران بود گوئی «سوختن، بگداختن، چون شمع بزم افروختن» را شعار زندگی خویش گرفته بود.
شمشیری به ارزش شخص انسانی توجه داشت و با استبداد و خودکامگی مبارزه میکرد؛ دوست آزادیخواهان و اصلاحطلبان بود، نه انسانی را خوار و خفیف میشمرد و نه در برابر نامردان ذلیل و پست میشد او به خوبی حس کرده بود که کشوری که در آن ارزش آدمی پایمال شود و ظلم و خودخواهی و درندهخویی به جای فضائل اجتماعی در آید محکوم به زوال است.
او به حد عشق به وطن خود مهر میورزید. در روزهای آخر زندگی خود به یکی از دوستانش گفته بود: «آرزو دارم که یک روز آزادی واقعی ملت ایران را ببینم و بمیرم.»
متن سخنرانی جهانگیر رقابی بر مزار شمشیری
برایت زندگانی گرچه یک سر رنج و زحمت بود – سرت نازم که تا بودی، دلیر و قهرمان بودی
ملت رشید ایران- سروران گرامی
امروز به مناسبت شب هفت مردی وطنپرست، قهرمانی شکستناپذیر و مبارزی دلیر، مرحوم حاج محمدحسن شمشیری بر مزار او گرد آمدهایم. امروز شش روز است که شمشیری عزیز را در میان خود نمیبینیم و صدای محکم و مردانهاش را نمیشنویم. آری او شش روز است که در دل تیره خاک سرد به سر میبرد و شش روز است که وطنخواهان از بزرگ و کوچک و فقیر و غنی همه از مرگ رادمرد شریف متاثرند و چشمی نیست که از مرگ شمشیری گریان نشود. شرح حال و داستان زندگی افتخارآمیز آن مرحوم را جناب آقای دکتر غلامحسین صدیقی استاد محترم دانشگاه فرمودند و دیگر جای آن نیست که من چیزی عرض کنم فقط این نکته را یادآور میشوم که ما نباید برای او اشک بریزیم او مردی بود که از اشک و ضعف و سستی بیزار بود از شش سالگی وارد صحنه پر ماجرای زندگی شد و هفتاد سال تمام با مشکلات و رنج و سختیها مواجه و با دشمنان ملت خود در جدال بود و زندگی خود را از صفر شروع کرد.
در مدت عمر در اثر نبرد با مشکلات و ایستادگی در برابر نادرستیها توانست خود را در ردیف صمیمیترین افراد جبهه ملی و خدمتگزاران ایران در آورد. وی در خلال این سالها و جنگ با مشکلات فراوان هیچگاه اشک نریخت و ناله نکرد بلکه معتقد بود که گریه و ناله دردی را دوا نمیکند بلکه تنها نیروی اراده شخصی و پشتکار است که میتواند بر مشکلات فائق آمده پیروز گردد. وی همیشه میگفت آسایش من موقعی است که دیگران را راحت و آسوده ببینم. آری کسی که افکارش این بود هرگز نخواهد مرد و شمشیری اکنون نمرده است زیرا آثار نکوکاریهای او و مبارزات قهرمانانه وی تحسینی در دل ملت ایران به وجود آورد که تا قلب آنها از کار نیافتاده اسم شمشیری از زبان آنها نخواهد افتاد و او را فراموش نخواهند کرد.در خاتمه با اجازه از روان پاک او از طرف کلیه اعضاء خاندان شمشیری از مقام محترم و شخصیت بزرگ تولیت بیمارستان نجمیه جناب آقای دکتر محمدمصدق حضار محترم به خصوص استادان عالیقدر دانشگاه و دانشجویان گرامی و اصناف و همچنین از کلیه طبقات محترمی که امروز در این محل برای تجلیل از یک مرد خدمتگزار صدیق و وطنخواه و آزادمنش شرکت فرمودهاند تشکر و سپاسگزاری میکنم و از خداوند بزرگ موفقیت کلیه همفکران آن شادروان را مسئلت مینمایم.
رستورانهای شمشیری
شمشیری با خانواده نایب نسبت داشت و داماد بزرگترین پسر «نایب چلویی» (موسس اولین چلوکبابی نایب) موسوم به حاج رضا علی ا… بود.جهانگیر رقابی میگوید: امروز رستورانهایی با نام شمشیری در سراسر تهران اداره میشود که هیچ کدام نسبتی با شمشیری و خانواده او ندارند چرا که حاج حسن و تنها برادر او محمود هرگز صاحب فرزند نشدند و با وجود آنکه پس از مرگ شمشیری، چلوکبابی تا سال ۱۳۴۶ توسط تنها برادر و خواهر او اداره میشد اما در سال ۱۳۴۹ با فروش و واگذاری به افرادی که هیچگونه نسبتی با خانواده شمشیری نداشتند؛ حاج حسن شمشیری و چلوکبابیاش با گذر ایام، برای همیشه چونان دیگر یادگارهای تهران قدیم به خاطرهها پیوست تا یاد و نامش همواره به عنوان یکی از مردمیترین کسبه ثروتمند بازار تهران در حافظه تاریخی ایران ثبت شود.
جهانگیر رقابی، شمشیری را یکی از یاران و هم پیمانان اصلی دکتر حیدر رقابی (هاله) در حمایت از دکتر مصدق و جبهه ملی میداند و میگوید: شمشیری شوهر خاله ما بود و من و برادرم همواره تحت مراقبتها و آموزههای این مرد بزرگ بودیم. او علاقه زیادی به برادرم داشت به همین دلیل در سالهای پس از کودتا و موج دستگیریها و زندانها از او بسیار حمایت کرد. در زمینه کار هم به توصیه و پیشنهاد و تشویق او بود که پس از تحصیل به ایران بازگشتم و رستورانی را با نام رقابی در خیابان زرتشت تهران دایر کردم که از سال ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۸ به عنوان یکی از بزرگترین و معروفترین رستورانهای تهران، به مدت ده سال با مدیریت من اداره میشد.
منابع:
– متن سخنرانی دکتر صدیقی استاد دانشگاه و پدر علم جامعه شناسی و از پیروان دکتر مصدق بر مزار شمشیری
– گفتگو با جهانگیر رقابی از نزدیکان شمشیری و مسئول رسیدگی به امور و اداره موقوفات و کارهای شمشیری
“خاطره ای جالب و شنیدنی از” خسرو سیف” در باره ساعات پایانی عمر حاج حسن شمشیری”
ازنکات شگفت انگیز روزهای پایانی محمد حسن شمشیری این بود که گویا مرگش نیز به او الهام شده بود چه همان روز ۱۲ مهر ۱۳۴۰ حدود ساعت ۱۰ صبح به همراه حاج
خسرو سیف بعد از سالها گویی از خاطره ای صحبت می کند که مربوط به گذشته ای نزدیک بوده، اودرباره آن روزچنین می گوید؛
دراین بازدیدازشمشری دلیل این حضور و ملاقات غیره منتظره و ناگهانی راپرسیدم . او بعد از اظهار محبت به من و درخواستم از ایشان برای ماندن و پذیرایی کردن می گوید که می خواهد سریع به محل کارش برود وپس از چند دقیقه خداحافظی می کند وبه تنهایی می رود وحاج حسن قاسمیه (از بازگانان عضو شورای رهبری جبهه ملی ایران)که همراهش بود نزد من ماند.
به هرحال من بعدازساعت کاری اداری درمنزل مشغول صرف نهار بودم که طی تماس تلفنی دوستان اطلاع می دهندکه حاج حسن شمیشری درگذشته است.من بعد ازاین خبر به طرف منزل شمشیری درخیابان کاخ رفتم و صحنه حضورگسترده مردم دربرابرمنزل ایشان وهمچنین برخورد خشونت آمیز و حمله ماموران شهربانی رانسبت به مردم دیدم.
بعدادردیداریکی ازدوستان ملی آقای” ابراهیم کریم آبادی” مدیرروزنامه اصناف وعضو شورای رهبری جبهه ملی و دوست صمیمی حاج حسن شمشیری به من گفت, وقتی به منزل رفتم دیدم تلفن زنگ می زند پشت خط حاج حسن شمشیری بود که بنده به شوخی به او گفتم حاجی چه خبر این موقع زنگ زدی؛ که شمشیری عنوان میکند که می خواستم حالت را بپرسم.بعدا دکترآذر(عضو شورای رهبری جبهه ملی) در دیداری به من گفت؛ همان روزآقای شمشیری بعد از اتمام کارش سوار ماشینش شده و به راننده اش می گوید که به میدان فرودسی مطب دکترآذر برو.دکترآذر گفت؛ زنگ در را زدند دیدم شمشیری است با تعجب پرسیدم حاجی مشکلی دارید؛ که گفت نه فقط آمده ام شما را ببینم بعدازتعارف ایشان را به داخل بردم و بعد از نشستن شمشیری بیان می کند حالا که من تا اینجا آمده ام بیا فشارم رابگیرومعاینه ام کن. من به اتاق کناری برای آوردن لوازم معاینه رفتم و هنگامی که برگشتم دیدم حاج شمشیری بر روی همان مبلی که نشسته تمام کرده.
ضمنا باید یادآور شوم که در برگزاری مراسمهای متعدد برای شمشیری و همچنین ساختن مقبره ایشان آقای”جهانگیررقابی” زحمات زیادی را متقبل شده چناچه در نگهداری آرامگاه هم ،اکنون هم تنها کسی است که کوشش می کند.
و باید عنوان کنم که شمشیری نسبت به “حزب ملت ایران”و همچنین داریوش فروهر بسیار اظهار علاقه می کرد و هر فرصتی که پیدا میکرد به دیدار دوستان حزب می آمد.
«ستاره خاموش» سرودهای است از دکتر حیدر رقابی (هاله) در سوگ شمشیری
ای برگهای زردخزان دیده
از شاخههای خشک فرو ریزید
با اشکهای هاله افسرده
ریزید و روی تربت او ریزید
ای بادها از آن سر دریاها
سوی من آورید نشانش را
شاید بدیده بار دگر بینم
او را و آرزوی نهانش را
او خواب دلفریب طلائی بود
آوخ که شب سرآمد و پایان یافت
او جان سپرد و اختر شادی مرد
غمهای زندگانی ما جان یافت
سردار ما حسن شمشیری
رفت و نگفت با کس بدرودی
اشک از پیش دوید و فرایش خواند
با نالههای زار و نشد سودی
«ای قهرمان قرضه ملی چون
تنها نهی مصدق و ملت را
پیکار خود چگونه دهی پایان
پایان نداده این همه ذلت را؟»
یاران تو درفش ظفر بردوش – هرجا به جستجوی تو میآیند
دشمنشکن گذشته زطوفانها – پیروزمند سوی تو میآیند
روح تو شاد ای گل آزادی – کاید بهار ما و بهار تو
آنکه به جای برگ خزان دیده – ریزد شکوفهها به مزار تو
برلن – ۱۲ آبان ماه ۱۳۴۰
هاله
یادداشت پیشوای نهضت ملی ایران” دکتر محمد مصدق”
به مناسبت درگذشت “حاج محمدحسن شمشیری”
تهیه وتدوین ,
بخش تبلیغات و انتشارات حزب ملت ایران
علاقمندان به داشتن مکتوب مجلد (به صورت نشریه چاپی) این ویژه نامه در درون مرز می توانند با مسئولین حزب ملت ایران تماس بگیرند