سایت ملیون ایران

تفاوت میان State و Government به قلم ادوارد هیث رابینسون، ترجمه‌ی شهرام ارشدنژاد

تذکرِ مقدماتی مترجم:

این مقاله از منظر علم جغرافیای سیاسی نوشته شده است. و در این محدوده نویسنده تلاشِ سودمند و موفقی کرده است تا نشان دهد چرا این دو اصطلاح state و government را می‌باید جدای از هم تلقی کرد. دلایل من برای ترجمه‌ی این مقاله‌ی کوتاه، ولی بسیار مهم، دوتایند: یک) خواننده را به این نوشته که در زمره‌ی Literature Review است آشنا کنم و فهرست منابع این نویسنده را در اختیار خواننده‌ی ایرانی بگذارم. زیرا آن منابعِ مورد اشاره‌ و توصیف نویسنده بسیار مهم هستند. دو) ما در زبان سیاسیِ فارسی هنوز تکلیف خود را با این دو اصطلاح کلیدی روشن نکرده‌ایم و دچار کج‌فهمیِ مُهلکی هستیم. زیرا معلمان علوم سیاسی در دانشگاه‌های ایران و مترجمان ایرانی یک تقسیم‌بندی صُلب از این دو واژه کرده‌اند و آن را به همه‌ی متون بیگانه‌ی ترجمه شده به فارسی سرایت داده‌اند. مترجمان ایرانی state را به طور سلبی برابر “دولت” می‌دانند و government را برابر “حکومت”. به ناچار این افراد متنی یا متونی تحویل می‌دهند که با متن اصلی فاصله دارد یا حتا سازگار نیست. افراد ایرانی که در این حوزه می‌اندیشند و می‌نویسند می‌باید متوجه باشند که این تقسیم‌بندی (فاصله‌ی طبقه‌بندی شده‌ی ساختاریِ حکومت از دولت) صرفا ایرانی است و در فضای فرهنگ سیاسی ایرانی و تجربه‌ی ایرانی (تاریخ مدرن ایران از مشروطه به این سو) می‌گنجد. بنابر این، واژگانی که این دسته افراد در زبان فارسی به‌کار می‌گیرند ایرانی هستند و نسبتی با متون بیگانه بر اساس تجربه‌ی سیاسیِ دیگر و فرهنگِ سیاسیِ غریبه ندارند. فرهنگِ سیاسی ایران توسط قانون اساسی مشروطه، به ویژه متمم آن ساخته شده است و تا به امروز ادامه دارد.

و در آن فرهنگِ سیاسی، حکومت از دولت جداست. حکومت اولویت بر دولت دارد. حکومت انتخابی نیست، ولی دولت نیمه‌انتخابی است و به مجلس پاسخگو. مشکلاتِ قانونِ اساسی مشروطه را من در مقاله‌ی خود به نام نگاه انتقادی به قانون اساسی مشروطه[۱] بررسی کرده‌ام. و معتقدم با قانون اساسی مشروطه و قانون‌های مشابه آن نمی‌توان حکومتِ قانون ساخت، زیرا مجلس نقش فرودستی بازی می‌کند، نه بالادستی؛ و در مدل حکومت ایرانی (چه مشروطه، چه جمهوری اسلامی) نمی‌توان انتظار برتری قانون بر فرد داشت، مادامی که ما قایل به جدایی حکومت و دولت از یکدیگر باشیم و حاکم را از هر گونه مسئولیتی مبرا بدانیم. در حالی که نظر وی (حاکم) نافذ بر قانون و بر همه‌ی ارکان حکومت و دولت باشد. در صورتی که می‌باید به مسئله این گونه نگریست: “دولت” و “حکومت” دو روی یک سکه‌اند و هیچ تفاوت ساختاری میان آنان نمی‌باید تعریف کرد. حکومت کردن به معنای اداره کردن است. مدیریت کردن هم به معنای اداره کردن است. چه حاکم، چه مدیر هر دو یک کار می‌کنند. تصمیم‌گیری مستلزمِ اداره کردن است. مسئولیت مستلزم تصمیم‌گیری است. مسئولیت مستلزمِ پاسخگویی است. و پاسخگویی مستلزمِ حکومتِ قانون است. “مقام بالا دستیِ مجلس” مستلزمِ حکومت قانون است. و این زنجیر استدلالیِ منطقی و مستندی است که در ایران نداریم و هرگز نداشتیم. برای نمونه، در ساختمان قدرتِ امریکا “دولت” به معنای همه بازوهای سه‌گانه‌ی قدرت است و دقیقا مترادف “حکومت” است. زیرا همه در چارچوب قانون مسئول و الزاما پاسخگو هستند. مسئولان سه قوه به طور مساوی و برابر (اما در حوزه‌های مجزا از یکدیگر) کار و فعالیت می‌کنند و چرخ کشور را می‌چرخانند. اصطلاح political establishment در بافت سیاسی امریکا را می‌توان به “مجموعه‌ی نظام” ترجمه کرد. مجموعه‌ای که شامل “دولت فدرال”، “دولت‌های ایالتی”، “دولت‌های محلی” و “احزاب سیاسی” می‌شود.

مسئله‌ی “تفکیک قوا” بدان گونه که در ایران فهم می‌شود در غرب نیست. این هشدار مهم است که می‌دهم: تفکیک قوا در فهم ایرانی هیچ نسبتی با فهم غربی از این اصطلاحِ مهمِ سیاسی ندارد. مشروطه‌ی غربی که ناظر بر حکومتِ قانون است بدین خاطر میسر است که هیچ شاخه‌ای از دولت (حکومت) بر دیگری سلطه و اولویت ندارد. در مدلِ مشروطه‌ی انگلیسی نیز همین‌طور است و شاه یا ملکه رییس دولت نیست (گرچه به اسم هست). زیرا در عمل، “شاه” یک مقام تشریفاتی است. نخست‌وزیر و کابینه‌ی اوست که در زیر نظر و تیغِ انتقادی حزبِ مخالف در “مجلسِ عوام” عملا کشور را می‌چرخانند و اداره می‌کنند. اگر در مدل انگلیسی شاه پاسخگو نیست، بدین خاطر است که وی هیچ‌کاره است و در اداره‌ی کشور و نیز در تنظیم لوایح مجلس نقشی ندارد. در نتیجه دادگاه و استیضاحی هم درکار نیست. فقط نظر “مقبولیت عامه” است که در تعیین رفتار شاه یا خانواده سلطنتی نقش بازی می‌کند.

مدلِ هندسیِ تفکیکِ قوای مشروطه‌ی غربی (چه در مدل سلطنتی و چه در مدل جمهوری) مخروطی است. در آن بالا یک سطح هندسی قرار دارد. در حالی که مدل هندسی تفکیک قوای ایرانی هِرَمی است. یک نقطه در آن بالاست که به هیچ کس و به هیچ نهادی پاسخگو نیست. ما اسم حکومت ایرانی را هر چه بگذاریم، فرقی در صورت مسئله نمی‌کند و تاریخ پیوسته تکرار می‌شود. ما در ایران نیازمند راهکاری هستیم که این مدل هرمی قدرت را تبدیل به مدل مخروطی کند تا مانع تکرار تاریخ شویم. برای این هدف ما نیازمند یک فرهنگ سیاسیِ دیگر (فرهنگ سیاسی مشروطه‌ی غربی، به طور مشخص) و واژگان سیاسی نوی هستیم. نخستین واژگانی که می‌بایست تکلیفشان را روشن کرد همین دو واژه “دولت” و “حکومت” هستند که می‌باید بر هم منطبق شوند. یعنی مدیریت کردن دقیقا ناظر است بر حکومت کردن.

امر مدیریت و امر حکومت هر دو در حوزه‌ی government می‌‌گنجند. معنا و مفهوم و نیز عینیتِ موضوعیِ “کشور” چیزی دیگر است و از مدیریت و حکومت جداست. ازین روی اهمیت این مقاله روشن می‌شود. State به طور عام و کلی به معنای “کشور” است، نه دولت (مگر در موضعی خاص). اگر ما از منظر متون غربی به‌ویژه زبان انگلیسی به مسئله نگاه کنیم، خواهیم دید که آن فهمِ ایرانی از دولت و حکومت در دل government می‌گنجد و نه state. زیرا آن فهم رایجِ ایرانی از “دولت” دقیقا برابرadministration امریکایی است. چون ایرانیان به شاخه‌ی اجرایی یا همان “قوه مجریه” می‌گویند دولت. یعنی “دولت” ایرانی هیچ نسبتی با “دولت” امریکایی ندارد. چون دولت امریکایی شامل کنگره و دادگاه عالی هم می‌شود. و همین مدل در استان‌های کشور نیز تکرار می‌شود. در نتیجه، رییس جمهور امریکا “شخص اول مملکت” نیست تا سخن وی “فصل‌الخطاب” باشد. یعنی سرنوشت کشور در دست یک نفر آدم نیست. و این نکته را ایرانیان هر چه زودتر می‌بایست درک کنند، اگر می‌خواهند تجربه‌ی سیاسی نوینی بسازند. یا اگر، دست‌کم، می‌خواهند مشکلاتشان را با امریکا حل کنند می‌باید دولت امریکا را بشناسند و بفهمند که ایرانیان ناچارند با کنگره هم مذاکره کنند. نظر کنگره شرط است، نه نظر رییس جمهوری که پس از چهار سال زندگی سیاسی‌اش دوباره ارزیابی می‌شود و بعد هم فراموش می‌شود. در امریکا کنگره پایدار است، نه رییس جمهور.

واژه‌ی دیگری در متن وجود دارد که بسیار به‌کار می‌رود (juridical). واژه‌های “قضا” و “قضایی” و “دادگاه” در زبان فارسی بار و معنای محدودتری نسبت به زبان انگلیسی دارند. در ایران این واژه بیشتر به امور شرعیه مربوط است و ناظر است بر کار شهروندان (دقیقتر بگوییم،‌ رعایا). در نتیجه، “دادگاه” و “دادگستری” در امور سیاسی دخالت نمی‌کنند و بر کار دولت (یا حکومت) نظارت نمی‌کنند. در غرب چنین نیست و دامنه‌ی کاربرد واژه‌ی “قضا” محدودیت نمی‌شناسد و به امور سیاسی و نظارت بر کار دولت‌ها و کشورها و مقامات نیز سرایت می‌کند. بنابر این، “قضا” در سنت غربی به قانون و اجرای دقیق و بی‌ کم و کاستِ آن ارجاع می‌دهد و این مفهوم کارِ دخالت “دادگاه” را در امر سیاست میسر می‌کند. و این نکته چیزی است که ما تجربه درباره‌اش نداریم.

در ترجمه‌ی این متن، من به عمد و آگاهانه این واژگان state و government را دست نزدم و بر اساس فهم خودم آنها را ترجمه نکردم تا خواننده بتواند بدون دخالت من معنای این واژگان را در بسترِ بحثِ جغرافیای سیاسی دریابد. او خواهد دید که state را به معنای “کشور” بداند و government را به معنای “دولت” و یا “حکومت” بداند. و خود به رأی خویش دریابد که دولت و حکومت هر دو یک معنی دارند. البته برای استحکام بحث، من به خواننده پیشنهاد می‌کنم کتاب‌های دکتر پیروز مجتهدزاده را بخواند. آنها از این قرارند: یک) دموکراسی و هویت ایرانی، دو) جغرافیای سیاسی و سیاست جغرافیایی، ویراست دوم.

و اینک متن اصلی:

چکیده

واژگان state و government اغلب در گفتگوها و نوشته‌های سیاسی به جای یکدیگر به‌کار می‌روند، ولی آنها می‌توانند به تأسیسات متفاوتی ارجاع داده شوند. در جغرافیای سیاسی، اغلب تفاوتی میان این دو در نظر گرفته نمی‌شود یا اگر بشود بسیار ضعیف است. بنابر این، این مقاله روند کاربرد این واژگان را در جغرافیای سیاسی و رشته‌های پیوسته‌ی آن بررسی می‌کند، به ویژه در حوزه‌ی قانون بین‌الملل[۲]. جغرافی‌دانانِ سیاسی بیشتر به نظر می‌رسد که از مطالعات مردم‌شناسی و جامعه‌شناسی بهره می‌برند؛ اما آن تفاوت و خط جدایی بیشتر در مطالعات قانونی بین‌الملل[۳] خود را نشان می‌دهد. این مقاله بر سر این نکته بحث می‌کند که جغرافیای سیاسی ممکن است از پذیرفتن خط جدایی میان این دو واژه چنان که در مطالعات قانونی بین‌الملل رایج است سود ببرد. این مقاله پیشنهاد می‌کند که state از government جدا تلقی شوند، ‌بدین شکل: state(ها) هستی‌های قضایی[۴] در سیستم قانونی بین‌الملل[۵] هستند؛‌ government(ها) سازمانهای قانونیِ قهریِ مجزایی برای تحمیلِ تصمیماتِ گروهِ خاصی هستند. ناروشنی در مصادیق این واژگان مانع توسعه‌ی رضایتبخش نظریه‌ی [۶]state شده‌ است. حتا این نظریه‌ی state آنچه را می‌گوید به روشنی توضیح نمی‌دهد. پس این مقاله، با یک فراخوان برای جغرافی‌دانان سیاسی به پایان می‌رسد که تفاوت میان این دو واژه را روشن کنند، چنان که آنان به طور سنتی میان state و nation تفاوت قایلند.

  1. ۱٫ معرفی

این دو واژه‌ی state و government در بحث‌های غیر رسمی و گفتگوهای آکادمیک چنان درهم آمیخته هستند پنداری هیچ‌ گونه تفاوتی میان این دو نیست. ولی این دو واژه می‌توانند به دو نهاد متفاوت نیز ارجاع بدهند، به ویژه وقتی کسی به شرایطی توجه می‌کند که government می‌تواند توسط انقلاب برچیده شود، ولی state با حقوقش و تعهداتش می‌تواند باقی بماند. استفاده‌ی گنگ و ناروشن این دو واژه یا در مقام مترادف با یکدیگر معنای خاص و روشن آنان را در توصیف پدیده‌های سیاسی آسیب می‌زند. این مقاله تفاوت‌های معنایی این دو واژه را در جغرافیای سیاسی و رشته‌های وابسته بررسی و ارزیابی می‌کند، به ویژه در حوزه‌ی قانون بین‌الملل. این نوشته، خواننده را تشویق می‌کند به معنای دقیق این دو واژه توجه کند تا بتواند این تفاوت‌ها را دریابد:‌ state(ها) “هستی‌های غیرفیزیکی ولی قضایی از مجموعه‌ی نظام بین‌المللی قانونی”[۷] هستند،‌ در حالی government(ها) “سازمان‌هایی با قدرت قهری خاص”[۸] هستند. رابطه میان یک government با state در شکل نمایندگیِ مجاز از (state) است.

عموما چنین پنداشته می‌شود که گیجی و ناروشنیِ تفاوتِ مفهومِ این دو واژه مانع رشد و توسعه‌ی نظریه‌ی state شده است. حتا این شبهه به‌وجود آمده که توسعه‌ی نظریه‌ی state به ما بناست چه بگوید. پذیرفتن یک خط جدایی میان این دو واژه‌ ممکن است به توسعه‌ی نظریه‌ی state یاری برساند، به این معنی که روشن شود ما چه نهادی را می‌باید مطالعه کنیم. توسعه‌ی نظریه‌ی state همچنان مهم است زیرا state قدرت بسیاری را نشان می‌دهد که با نهادهای دیگر جامعه‌ی مدرن شریک نیست، و Flint (2009) این نکته را دریافته است. State(ها) عموما این نکته را به ذهن مستفاد می‌کنند که ما حقِ موجه و بی‌چون و چرا داشته باشیم تا بتوانیم از آن قدرت‌ها استفاده کنیم. بنابر این، state(ها) و نظریه‌ی state به عنوان موضوع مرکزی در جغرافیای سیاسی و geopolitics (سیاست جغرافیایی) باقی می‌مانند.

این ناروشن بودن تفاوت مفاهیم state و government در جغرافیای سیاسی به ویژه در زیر نفوذ جغرافی‌دانان سیاسی است که به طور سنتی یک دیوار بلند میان state و nation کشیده‌اند. متون آنان نمونه‌های فراوانی دارند که جغرافی‌دانان نشان می‌دهند چگونه state(ها) از nation(ها) می‌باید جدا انگاشته شوند، از جمله Johnston (1982), short (1993), Agnew (1994, 1998), Braden and Shelly (2000), Glassner and Fahrer (2004), White (2004), Flint (2006), and Flint and Taylor (2007).

بنابر این، این مقاله چنین نتیجه می‌گیرد که یک فراخوان به جغرافی‌دانانِ سیاسی لازم است که چنین تقسیم‌بندی میان state(ها) و government(ها) بکنند، درست به همان گونه‌ی سنتی که میان state(ها) و nation(ها) کرده‌اند.

  1. ۲٫ سردرگمی میان State و Government

در میان (و در درون) رشته‌های پیوسته به جغرافیای سیاسی، مطالعه‌ی state می‌تواند به معنای چیزهای گوناگونی باشد. برای برخی، توسعه‌ی state به دقت به معنای “توسعه‌ی government” است (Spruyt, 1994, p.195). در متون مردم‌شناسی و جامعه‌شناسی، state با “قبیله و پیوندهای خونی مقایسه می‌شود. پس دولت-شهرها، امپراتوری‌ها، اتحادیه‌ها همگی نوعی و گونه‌ای از state هستند” (p.195). برای نمونه، Flannery (1972) که یک مردم‌شناس است، می‌نویسد state “یک گونه‌ی بسیار نیرومند، به طرز غیرعادی، بسیار متمرکز از government است با یک طبقه‌ی حاکمِ متخصص، که غالبا از آن حلقه‌ی پیوند خونی که نشان‌دهنده‌ی یک جامعه‌ی ساده است، جدا شده” (p.403).

Mann (1984) جامعه‌شناسی که اغلب در متون جغرافیای سیاسی به او ارجاع می‌شود، این معنا را با این پیوند توسعه می‌دهد که statelessness به معنای بدویت[۹] است. او می‌نویسد، “تنها جوامعی که state ندارند ابتدایی و بدوی هستند. هیچ جامعه‌ی پیچیده‌ی متمدنی بدون یک مرکزِ مرجع که احکامِ لازم‌الاجرا تنظیم کند وجود ندارد، هر اندازه دامنه‌اش محدود باشد” (p.195). او سپس توضیح می‌دهد، “جوامعی که state داشتند یک ارزش بقای برتر داشته‌ بودند نسبت به آنانی که نداشتند. ما هیچ مثالی از جوامع بدون state نداریم که چنان دوام آورده باشند که از دوره‌ی بدوی عبور کرده باشند، و مثال‌های بسیاری داریم که جوامعِ با state آن دسته از جوامعِ بدون state را در خود حل یا نابود کرده‌اند. در حالی که جوامع بدون state اگر یک جامعه‌ی دارای state را اشغال کرده باشند،‌ یا خودشان state ایجاد می‌کنند یا در آن جامعه‌ی اشغال کرده حل می‌شوند (p.195).

Strayer (2005 [1970])، یک تاریخدان متخصص سده‌های میانه است. او نظر مشابهی دارد. می‌نویسد،‌ “تنها دور افتاده‌ترین مردمان ابتدایی می‌توانند بدون state بسر برند. به محض این که جهانِ مدرن یک نقطه را دست بزند، باشندگانِ آن نقطه می‌باید state خودشان را بسازند و شکل بدهند، یا در زیر سایه‌ی یک جامعه‌ی با state پناه بگیرند”‌ (p.4).

وقتی جغرافی‌دانان state را تعریف می‌کنند، آنان اغلب واژه‌ی به‌کار گرفته شده در مردم‌شناسی را وام می‌گیرند و آن مفهوم وِبِری (۲۰۰۴ [۱۹۱۹]) را در استفاده‌ی انحصاری و موجهِ “زور” به‌کار می‌گیرند. برای نمونه، Marston (2004) به روشنی این را ترسیم می‌کند وقتی می‌نویسد که state(ها) “سازمان‌های قهری هستند که از حریم خانه و پیوندهای خونی جدا هستند و معمولا ارجحیت روشنی بر سایر سازمان‌های در آن محدوده دارند” (p.2). سپس Dear (2000b) توضیح می‌دهد،‌ “گروه‌های شکارگر و گرد آورندگانِ غذا معمولا بسیار کوچک و دور مانده هستند که بتوانند یا بخواهند یک نهاد مستقل سیاسی داشته باشند. در مقابل، جوامع کشاورزی بیشترشان دارای state بوده‌اند” (p.788). بنابر این، او با این نظر که state از همان دوره‌ی انتقال از شکار و گردآوری غذا در جوامع بشری به جوامع تولیدکننده‌ی غذا وجود داشتند مخالفت می‌کند. Flint (2009) چنین توصیف می‌کند، “یک مجموعه تأسیسات مرکزی برای فراهم ساختن قدرت قهری و توانایی مدیریت در یک محدوده‌ی مشخص” (p.722). سخن وی نیز در همین محدوده می‌گنجد. به یقین در برخی موارد، یک فهم مشخص بر پایه‌ی مردم‌شناسی از state قابل درک است، به ویژه نسبت به آن‌چه Megoran (2006) گفته است که مُبلغِ پذیرفتنِ روش‌های مطالعاتی مردم‌شناختی به عنوان فنی است که در مطالعات جغرافیای سیاسی نیز استفاده می‌شود.

جغرافی‌دانانِ دیگر نیز به یک ارتباط مستقیم میان state و government قایل هستند. Agnew (1998) مستقیم و بی‌واسطه این دو را برابر می‌داند. او می‌نویسد،‌ “یک government در یک محدوده‌ی مشخص که مدعی یک مشروعیت سیاسی و قانونی مشترک است و انحصار زور و قدرتِ قهریِ موجه و نیز قدرت‌های سلطه‌گرِ دیگری در حوزه نفوذ خویش دارد” (p.129). McConnell (2009) در پژوهش خود درباره‌ی government-in-exile چنین به نظر می‌رسد که می‌گوید این اصطلاح شاید متعارف با state-in-exile باشد. White (2004) معتقد است که government برای مفهوم statehood چنان مهم است که با state به شکل هم‌خانواده به‌کار می‌رود (p.67).

برابر دانستن state با government به این شیوه به نظر می‌رسد باعث تمرکز بر رابطه‌ی بین‌الملل میان جامعه و سازمان مدیریتی‌اش با قدرتِ قهری آن می‌شود. بنابر این، Flint (2009) می‌نویسد که “state می‌باید بر اساس رابطه‌اش با دو سپهرِ مدرنِ دیگر در زندگی تعریف شود، بازار (یا فعالیت اقتصادی) و جامعه مدنی”[۱۰] (p.723). و این به خاطر نقشی است که سازمان قهریِ مدیریتی در ساختمان socioeconomic جامعه بازی می‌کند. چنان که state(ها) مرتبط با سیستم اقتصادی جوامعشان می‌شوند. برای نمونه، Dear (2000b) می‌نویسد که “یک جامعه‌ی سرمایه‌داری، در اصل، می‌باید باعث بروز و رشد یک state سرمایه‌داری[۱۱] بشود. و آن تئوری state می‌باید متوجه “آن state باشد که به عنوان مجموعه‌ای از نهادها برای محافظت و نگهداری از جامعه” است (p.789). البته، منافع در نقش socioeconomic در یک state به مثابه یک سازمان قهری به طور مشخص در مارکسیسم و جغرافیای مارکسیستی فراوان است. زیرا از میان برداشتن چنان سازمانی در تفکر مارکسیستی نقش مرکزی دارد. به Bloom (1946) نگاه کنید که یک تحلیل دقیق از تفکر مارکسیستی برای از میان بردن state می‌کند.

در هنگام تعریف local state سردرگمی بیشتری بر می‌خیزد، که “مجموعه‌ای از نهادهایی است که برای نگهداری و محافظت از روابط اجتماعی در زیر سطح ملی است” (Dear, 2000a, p.453) . local state ممکن است برای برخی چنین به نظر برسد که انگار مترادف با local government است. به درستی، Duncan وGoodwin (1982) این سر در گم بودگی در معنی این اصطلاحات را دریافته‌اند. آنان می‌نویسند که اصطلاح local state اغلب و به سادگی جایگزین local government می‌شود،‌ و به نظر می‌رسد از یک شعار تندِ دست‌راستی برای ابراز یک نظرِ غیرسنتی بیشتر باشد (p.77). اگر چه ممکن است اصطلاح local state بیشتر برای تأکید بر تعامل و ارتباط با national government باشد و با نظرداشتِ یک سیستم اقتصادیِ گسترده‌تر و نیز با ادغامِ بحثِ اهمیتِ نهادهای محلی که به طور معمول به عنوان بخشی از local government است تلقی نمی‌شوند. این موضوع همچنان برقرار باقی می‌ماند که در بسیاری از بحث‌ها local state به واقع می‌تواند به آسانی جایگزین local government با کمترین آسیب به بحث بشود. به راستی، گاهی نویسندگان با کمترین توجیه از این ورطه به آن ورطه می‌غلتند (p.78). کاربرد اصطلاح local state در متون رادیکال به تفکر مارکسیستی پیوند می‌خورد که در آن local states نهادهایی هستند که می‌توانند مشمولِ تفسیرِ مارکسیستی از اقتصادِ سیاسی بشوند (Duncan and Goodwin, 1982).

J. P. Nettl (1968) به طور مؤکد بر سر سردرگمی واژگانی میان state و government نوشته است. او ناروشن بودن این اصطلاحات را دریافت و از دانشمندان التماس کرد که مفهوم اصطلاح state را به روشنی دریابند و آن را بی‌جهت مترادف با government نپندارند (۱۹۶۸, p.563)، و به واقع برخی جغرافی‌دانان تلاش کردند این دو اصطلاح را از هم جدا کنند. برای نمونه، Agnew (1994) دریافت که معانی state اغلب دو جلوه‌ی متفاوت دارند. از یک نظر، state درگیر اِعمال قدرت از راه یک مجموعه نهادهای سیاسی مرکزی است (p.53). این نکته بسیار به “مباحث روابط جامعه[۱۲] با state و خودمختاری نسبی state در نسبت با عوامل غالب فرهنگی در زندگی اجتماعی ربط دارد” (p.53). تعاریف دیگر بر سر “نشانگذاری فضایی (یعنی شامل دو محور افقی و عمودی، م.) روشنی در یک قلمرو[۱۳] که state اِعمال قدرت می‌کند” متمرکز هستند (p.53)، که این البته یک قطعه‌ی مهم و حیاتی از تئوری روابط بین‌الملل است.

Flint و (۲۰۰۷) Taylor تفاوت‌ها را میان stateو government این ‌گونه برجسته می‌کنند:

Government می‌تواند به عنوان عنصر (یا عضو) اصلی state تلقی شود که امور روزانه‌ی state را بگرداند و اجرا کند. Government(ها) مکانیسم‌های کوتاه مدتی هستند برای مدیریت اهداف دراز مدتِ state. از این روی، هر state با government(های) (یعنی با نهادهای مدیریتی، م.) متوالی خدمت می‌شود. اما government(ها) تنها و فقط یک state را نمایندگی می‌کنند؛ آن‌ها state را جایگزین نمی‌توانند بکنند. یک government یک بدنه‌ی حاکم نیست: مخالفت با یک government یک فعالیت اساسی و حیاتی در قلب دموکراسی لیبرال است؛ مخالفت و ضدیت با state به معنای خیانت است (p.137).

آنان چنین ادامه می‌دهند،‌”government(ها)‌ ممکن است تلاش خودشان را در مقام state توجیه کنند و از همین روی مخالفان خود را به عنوان خائن محکوم کنند، اما این یک بازی بسیار خطرناک است” (p.137)، زیرا این برخوردها ممکن است خودِ وجود state را به چالش بکشند، و شاید به وسیله‌ی یک state یاغی سرنگون شود (McColl, 1969). در حالی که معنای دقیقِ خیانت بنابر نظام‌های قانونی متفاوت در state(های) دیگر فرق کند،‌ این نکته‌ی بالا بر اهمیت تفاوت میان state و government پای می‌فشارد. مخالفت با یکی ممکن است بهای سنگینی برای لیبرال دموکراسی باشد؛ مخالفت با یکی ممکن است منجر به نابودی دیگری شود. به هر حال، اگر آنان باور دارند حد فاصل میان state و government مهم است، Flint و Taylor (2007) اشاره می‌کنند که دانشمندانِ دیگر معتقدند این حدِ فاصل به سود کسی نیست، زیرا همه‌ی کارهای state می‌باید به گونه‌ای اَعمال government را هدایت کنند که به نام state انجام می‌گیرند (p.137). به طرز جالبی، Flint و Taylor با این نکته (حد فاصل) چنان برخورد نمی‌کنند که اهمیت عملی این حد فاصل را به چالش بکشند. بلکه آنان اصرار می‌ورزند که نکته‌ی مهم آن است که این جدایی و انفصال نظری است. آنان می‌نویسند، “یکی از مشکلات اساسی در علم سیاست و جغرافیای سیاسی آن است که این افراد اَعمال government را بدون فهم عمیق در یک زمینه‌ی گسترده‌تر بسنجند. آن چهارچوبِ کاری تنها می‌تواند با توسعه‌ی نظریه‌ی state فارغ از برخی کارها و اَعمال برخی government(ها) انجام شود” (p.137).

این مقاله با این نظر موافق است که کشیدن خط جدایی میان state و government حیاتی است، اما با این موضع که این جدایی نفعی ندارد مخالف است. دانشمندان قانون (حقوق) بین‌الملل یک جدایی عملی و کاربردی میان این دو اصطلاح توسعه داده‌اند که جغرافیای سیاسی از آن بهره می‌برد. Crawford (2006) موضع قانون بین‌الملل را بر سر این جدایی چنین خلاصه می‌کند:

قانون بین‌الملل به یقین تفاوت میان تغییر در تشخص[۱۴]state و تغییر در government of the state از هم تشخیص می‌دهد. یک پیش‌فرضِ نیرومند وجود دارد که state، به همراه حقوق و تعهداتش به حیات خود ادامه می‌دهد، بر خلاف تغییرات انقلابی در government، یا بر خلاف دوره‌ای که government وجود ندارد یا government مؤثری وجود ندارد. اشغالِ خشونت‌آمیز به تداوم state آسیب نمی‌زند، حتا هنگامی که هیچ government وجود ندارد که ادعای نمایندگی آن state اشغال شده را بکند (p.34).

Marek (1968) به “اصول قانون بین‌الملل”[۱۵] و کاربرد تاریخی‌شان اشاره می‌کند، که مدعی است “هویت و تداوم state متأثر از تغییرات در government نیست” (p.24)، حتا در مواردی که government با یک انقلاب خشونت‌آمیز سرنگون شده باشد. همچنین تفاوت میان state و government در توافق مونتویدو[۱۶] درباره‌ی حقوق و وظایف state(ها) به رسمیت شناخته شده است که در سال ۱۹۳۳ امضاء شد. ماده‌ی یک می‌گوید،‌ “State به عنوان عضوی[۱۷] از قانون (حقوق) بین‌الملل دارای چنین ویژگی‌هایی است: (الف) یک جمعیت پایدار،‌ (ب) یک حد مرزی تعریف شده، (پ) government، و (ت) توانایی برقرارسازی رابطه با state(های) دیگر.” این بسیار روشن است که این توافق اصطلاحات state و government را جابجای هم به‌کار نمی‌برد. داشتن یک government تنها یکی از صلاحیت‌های مورد نیاز statehood است. government یک بخش یا یک قطعه از state است، نه خود state.

آن سردرگمی میان واژه‌های state و government شاید ناشی از رابطه‌ای باشد که برخی government(ها) با state دارند.Wight (2004) توضیح می‌دهد، “شگفت‌انگیز نیست که اغلب government و state مترادف هم دیده می‌شوند”(p.276) و ازMiliband (1969) نقل قول می‌آورد که می‌نویسد، “این government است که به جای state حرف می‌زند … این نهادهای government هستند که قدرت state را در خود نگه می‌دارند و از سوی این نهادها و تأسیسات است که قدرت در تظاهرات گوناگونش توسط افرادی که این پُست‌های عالی را اشغال می‌کنند، پخش و نمودار می‌شود” (p.49). Crawford (2006) این نکته را تأیید می‌کند و می‌افزاید،‌ “اگر چه قانون state را از government جدا می‌داند، معمولا government است که state را مقید می‌کند، مانند امضای یک معاهده” (p.60). بنابر این در چنین تقسیم‌بندی لغوی، government معادل state نیست اما می‌تواند آن را نمایندگی کند.

۲٫۱ state چیست؟

اگر بر اساس آن‌چه تا کنون گفته‌ایم state(ها) از government(ها) جدا تلقی شوند، بنابر این state(ها) هستی و وجودهایی قضایی و غیرفیزیکی هستند، به ویژه، آن وجودِ شخصیتِ عینی از منظرِ قانون (حقوق) بین‌الملل[۱۸] (Robinson, 2010) است. State(ها) عینی[۱۹] هستند بدین معنی که وجودشان بسته به نظرات ذهنی[۲۰] state(های) دیگر نیست. بلکه وجودشان یک موضوع واقعی است درست هنگامی که یک سری شرایط تأمین می‌شوند. این تعریف به آن اعلامیه‌ی نظریه‌ی statehood می‌چسبد و دست رد به سینه‌ی موضع تکوینی[۲۱] می‌زند. State(ها) در نظر Naffin (2003) اعضای قانونی[۲۲] هستند که “شخصیت قانونی[۲۳] چیزی بیش از ظرفیت رسمی نیست که یک حق قانونی[۲۴] را تحمل کند و بتواند در روابط قانونی[۲۵] مشارکت کند. این یک اصطلاح اخلاقی نیست. به ادعاهای متافیزیکی درباره‌ی انسان وابسته نیست” (p.350). افراد قانونی تنها می‌توانند در نسبت با یک سیستم قانونی وجود و هستی داشته باشند، و در مورد state(ها) آن سیستمِ ربط دهندهِ قانون بین‌الملل است. زیرا در مورد غیرفیزیکی بودن state، James (1986) به یکی از صفات کلیدی state اشاره می‌کند، “هیچ کس یک state حاکم ندیده است” (p.6).

این state(های) غیرفیزیکی همیشه به عنوان یک جلوه از سیستم بین‌المللی نبوده‌اند، اما در چند سده‌ی گذشته توسعه یافته‌اند. Agnew (1994) به طور مشخص به این موضوع پرداخته است. او می‌نویسد که بر طبق برخی مکاتبِ روابط بین‌الملل، سیستم state به عنوان یک هستی “‌ساختاری و غیرتاریخی” تلقی می‌شود (p.57). بنابر برخی نمونه‌هایی که Kenneth Waltz می‌آورد تا تئوری خودش را نشان دهد، “state(های) شورشی با حدود جغرافیایی از زمان آن فیلسوف و تاریخ‌نویس یونانی توسیدیدس وجود داشتند” (p.57). Agnew از چنان موضعی که از “جدایی سیستم مدرن بین‌الملل و ریشه‌هایش در رشد سرمایه‌داری و رقابت متمرکز نظامی در سده‌های شانزدهم تا هژدهم میلادی” بی‌توجه است انتقاد می‌کند (p.57). Agnew ادعا می‌کند که تجزیه و تحلیل Waltz منتج به سیستم خاصی از state می‌شود که “وجودی بیرون از زمینه‌ی تاریخی که درش توسعه یافته دارد” (p.58).

به طور سنتی، عهدنامه‌ی صلح وستفالیا[۲۶] در ۱۶۴۸ به عنوان نقطه‌ی تولد سیستمِ مدرنِ state پنداشته می‌شود، و “حاکمیت وستفالیایی”[۲۷] یک اصطلاح رایج شده است، برای عدم دخالت در امور داخلی state(های) دیگر. به هر روی، بروز و پیدایی سیستم مدرن state که حاصل معاهدات ناشی از جنگ‌های سی ساله بود، به سختی توانست تأثیر روشنی بر جای بگذارد. خود عهدنامه‌ی صلح وستفالیا، بر خلاف آن‌چه غالبا تصور می‌شود، در عرصه‌ی سیاست اروپا یک دستآورد تعیین کننده و قاطع نبود (Osiander, 2001; Teschke, 2002; Lesaffer, 2004). به جایش، آن سیستم state تنها یکی از سازمان‌های سیاسی بود که از دل فئودالیسم بیرون آمد و آن بقیه را کنار زد و باقی ماند (Spruyt, 1994). اما فارغ از این که کی این سیستم مدرنِ state به طور کامل شکل گرفت، “آن باوری که state(ها) را نهادهای جهانیِ موجه با یک “حق” که قدرت را بر افراد اِعمال کند، می‌شناسد، به چالش گرفته نشده و غالبا پذیرفته شده است” (Flint, 2009, 723). در حالی که گروه‌های خاصی وجود دارند حق اِعمال قدرت و اِعمال نفوذ state را به چالش می‌کشند (مانند،‌ آنارشیست‌ها، آزادی‌خواهان[۲۸]، مردمان بومی قبایل)، توسعه‌ی state از نیستی و عدم به نهاد قدرتمند و جاافتاده‌ در یک دوره‌ی کوتاه نیازمند مطالعه‌ی دقیق است.

اگر state(ها) نهادهای غیرفیزیکی قضایی باشند، پس government(ها) به طور مجزا و مشخص سازمان‌های قانونی قهری هستند که برای اِعمال و تحمیل تصمیمات یک گروه خاص به‌کار می‌روند. بنابر این، در تقابل با موضوعِ انتزاعی‌تری به نام state، government(ها) بیشتر مادی هستند، زیرا قابل مشاهده هستند. از نظر تطبیقی سیستم state جوان است، اما government از زمانی که مردم تمایل داشتند و برخی افراد ابزار قانونی داشتند تا تصمیم بگیرند و آن را به گروه تحمیل کنند، وجود داشته است. امروز، government(ها) به طور مشخص روشن می‌کنند، بر اساس یک موقعیت جغرافیایی، برای چه گروهی از مردم مجازند تصمیم بگیرند، ولی این نکته همیشه جاری و ساری نبوده است. نهادهای سیاسی قرون وسطایی بر اساس پیوندهای خونی، ادعای مرجعیت جهانی (مانند ادعای کلیسای کاتولیک یا امپراتوری روم مقدس)، یا با ابزارهایی غیر از محدوده‌ی جغرافیایی دیگر اِعمال قدرت و تصمیم‌گیری می‌کردند (Spruyt, 1994). نبود و غیبت government منجر به آنارشی می‌شود، در جایی که “آنارشی” به طور مشخص استفاده می‌شود – نه به معنای هرج و مرج و بحران، و نه به معنای کسی که توجیه مثبت یا منفی اخلاقی از آن می‌کند. آن تفاوت کلیدی میان government و سازمان‌های دیگر در جامعه‌ی امروزین آن است که یک “انحصار در قدرت عظیم (ارتش و پلیس) دارد، و می‌تواند از زور استفاده کند تا دستورات و قوانینش را اجرا و قانون‌شکنان را مجازات کند” (Mady, 2008, p.354). آن تعریف وبری (۲۰۰۴ [۱۹۱۹]) را از state مدرن و “یک تجمع انسانی که به طور موفقی ادعای خود را بر سر ابزار قانونی اِعمال خشونت در یک محدوده‌ی سیاسی خاص تثبیت می‌کند” به یاد می‌آورد که در تضاد با قالب‌های نهادِ سیاسیِ قدیمی‌تر است که درش “استفاده‌ی خشونتِ فیزیکی در نهادهای بسیار متفاوتِ دیگر – مانند قبیله – کاملا عادی بود” (p.33).

Government امروز جغرافیایی است زیرا حق قانونی دارد تا کسی را به زور وادار به کاری کند تنها به خاطر محل اقامت آن فرد، و مردم هیچ کنترلی بر آن ندارند که در کجا به دنیا می‌آیند. در حالی که همکاری با بسیاری از سازمان‌ها داوطلبانه است، در امروز “بیشترِ مردم مشمولِ قوانین و تصمیماتِ دولتی می‌شوند بدون هرگونه حق انتخابی” (Mady, 2008, p.354)، و نادانی از جا و مکان کسی به ندرت عذرِ موجهی در دفاعیاتش نسبت به شکستنِ قانون است. به هر حال، این نیز ممکن است که government(ها) قدرت قهری و زور نسبت به برخی مردم در قلمرو خویش نداشته باشند. این شرایطِ ویژه ممکن است از راه توافقی تحمیلی، مانند آن‌چه میان امریکا و افغانستان و عراق به‌وجود آمدند، یا آن که چنین وضعیتی بر اثر یک توافق جمعی حاصل شده باشد، مانند مصونیت دیپلوماتیک. آن محدوده‌ی خارجی ولی تحت نفوذ و محدودیت فضایی برای government موضوع اصلی مطالعاتی گروهی به نام جغرافی‌دانان قانونی[۲۹] است (Wigmore, 1929; Grossfeld, 1984; Blomley et al., 2001; Gould, 2003; Holder and Harrison, 2003; Taylor, 2006; Carr, 2010; Collins and Procter, 2011; Jepson, 2012),.

نه تنها از این منظر که قانون چگونه در برخی نقاطِ مشخص تحمیل می‌شود بلکه ازین منظر که قانون چگونه فضا و مکان را می‌سازد و تعریف می‌کند (Martin et al., 2010). فضا و مکانِ قانونی در نسبت‌های گوناگونی مطالعه می‌شوند، از جمله در نسبت با state و قانون بین‌الملل. برای نمونه، آن پایگاه دریایی امریکا در خلیج گوآنتانامو در کوبا توجهی را از نگاه و منظر جغرافی[۳۰] جلب کرد از آن هنگامی که این مکان خارج از حوزه‌ی قانون، حوزه‌ی قضایی دادگستری امریکا، و به عنوان “یک فضای مجزا” قرار گرفت (Gregory, 2006; Reid-Henry, 2007).

قانون بین‌الملل نیز یک عامل اصلی و جدی در فهم محدودیت‌های حوزه‌ی نفوذ government است، نه تنها شامل حدود فضایی و دریایی است، بلکه شامل محدوده‌ی عمودی آسمان تا فضای بیرون از کره زمین نیز می‌شود، که اهمیت ویژه‌ای نسبت به حوزه‌ی قضایی قانون بر روی نقطه‌های جفرافیایی بر روی مدار[۳۱] زمین نیز دارد (Collis, 2009). با وجود این محدودیت‌ها، رابطه‌ی میان قانون و محدوده‌ی سیاسی[۳۲] (قلمرو) تغییر می‌کند تا قانون را در مورد فضا و حریم آن دقیقتر کنند (Raustiala, 2005). علاوه بر آن، جغرافیای قانونی[۳۳] درگیر موضوعاتی به مانند مطالعه‌ی جنگ، به عنوان یکی از جدی‌ترین فعالیت‌هایی که government(ها) درگیر می‌شوند، می‌پردازد. قانون، به طور سنتی، به دقت فضای جنگی را از فضای غیرجنگی تمیز داده است. اما نوع جنگ‌های اخیر، به ویژه جنگ جهانی بر علیه ترور[۳۴]، کوشیده است جنگ را کمتر گرفتار محدودیت‌های مرزهای جغرافیاییِ سنتی کند (Gregory, 2010; Morrissey, 2011; Sciullo, 2012).

در حالی که قدرت government(ها) در امروز اغلب (گرچه نه همیشه) محدود به محدوده‌ی جغرافیایی با مرزهای سیاسی است، دامنه‌ی توانایی آنان اغلب محدود به قانون اساسی یا مکانیسم مشابه است. جوامع متفاوت (و حتا گروه‌های متفاوت در یک جامعه‌ی منفرد) می‌توانند نظرات متفاوتی نسبت به تصمیم‌ها و اَعمال یک government، و این که چه تصمیماتی می‌باید به افراد یا گروه‌های اجتماعی دیگر محول شود، داشته باشند. یک شخصیت‌پردازی از government امروز آن است که آن‌ها مهارت و تسلطی بسیار فراگیر و غالب دارند. (۲۰۰۶) Painter با این موضوع درگیر شد و مزاحمت government را در زندگی روزانه‌ی مردم انگلستان بررسی کرد. با آن شیوه‌های بسیار متنوعی که مهارت و لیاقت government را می‌توان بررسی کرد، منجر به توسعه‌ی فلسفه‌های سیاسی گوناگونی در مورد نقشِ مناسبِ government در خانواده، اقتصاد، تولید صنعتی، حقوق زن بر بدن خویش (زایمان یا عدم زایمان)، امور مالی، حقوق کارگران، کنترل ارزش پول و موارد دیگر شده است.

برخی government(ها) رابطه‌ی ویژه‌ای با state دارند. آن عامل کلیدی در این رابطه آن است که state(ها) غیرفیزیکی هستند و نمی‌توانند حقوقشان را تأمین یا مسئولیت‌هایشان را اجرا کنند یا مستقیم دست به کاری بزنند. زیرا “state(ها) هستی‌های انتزاعی هستند که هیچ کاری نمی‌توانند بکنند مگر به‌وسیله‌ی افراد مشخصی که مأمور شده‌اند” (Peterson, 1997, p.1)، “government(ها) آن انحصار قانونی را در راه سخن گفتن و عمل کردن برای state در خود نگه می‌دارند” (p.20). بنابر این، آن رابطه‌ی اصلی میان state(ها) و governmentهایشان از نوع نمایندگی و مأمور مجاز[۳۵] است. یک government می‌تواند مجاز شود تا یک state را نمایندگی کند، اما “این state است که تشخص قانونی در چشم‌انداز قانون بین‌الملل دارد” (p.20). Government(ها) “آن حقوق و تعهداتی را دارند که برای انجام مأموریت‌هایشان در مقام مأموران انسانی state نیاز دارند” (p.20). آن مکانیسمی که یک government چنین رابطه‌ی نمایندگی را با state به دست می‌آورد توسط روش‌ها و اَعمال دیگر تعیین می‌شود، اما قانون محلی و قانون بین‌المللی به طور مستقیم مربوط به هنگامی هستند که government بناست تغییر کند و جانشین شود. Peterson (1997) می‌نویسد،

جایگزین شدن یک government بر اساس قانون اساسی، یا سنت محلی جاافتاده است و نیز برای موقعیت government پیشین در چشم مقام یا وجه بین‌المللی state است. اما اگر قطع ارتباط قانونی در سطح محلی به‌وجود آمده باشد، زیرا یک government جدید به شیوه‌های دیگر نیز به قدرت می‌تواند رسید، با یک کودتا یا با یک انقلاب، اما وجهه‌ی آن در یک مقام و مأمور بین‌المللی زیر سؤال خواهد رفت (p.185).

سرنگون کردن یک government و تأسیس یک دستگاه تازه توسط یک قدرت خارجی، آن وجود و هستی مُجاز را به نمایندگی از state شکست خورده فراهم نمی‌کند. Government که در یک چنان شرایطی به‌وجود آمده ممکن است یک government دست‌نشانده باشد، و اَعمالش ممکن است از سوی آن state (غاصب)‌ باشد که اینgovernment را برپا کرده است (Crawford, 2006)، گرچه یک government اشغالگر ” که در چهارچوب فصل هفتم Charter سازمان ملل یک پرونده کاملا جدا می‌سازد؛ نبود یک government-in-exile ممکن است باعث موقعیتی عام به عنوان نماینده‌ی موجهی شود که به نمایندگی از state عمل می‌کند، حتا با وجود این که چنین دستگاهی آن government بومی و خودی نباشد و انتخاب نشده باشد یا به هر شکلی از سوی مردم آن state برگزیده نشده باشد” (p.689).

در نهایت، با توجه به موضوع government، می‌باید اعلام کرد که government ضرورتا همانا “اداره‌ی امور”[۳۶] نیست. “اداره‌ی‌ امور گاهی سهل‌انگارانه به معنای government به‌کار می‌رود” (Painter, 2009, p.312)، ولی این اصطلاح می‌تواند به “روند هماهنگی اجتماعی و اقتصادی، مدیریت و جهتگیری” سرایت کند (p.312)، که مطلقا نیازی به سازمانی با قدرت قهری ندارد. برای نمونه، این اصطلاح شامل سنت‌های فرهنگی می‌شود که وزن خاصی به نظرات مربوط به خانواده یا پیران قبیله در موضوعات خاصی می‌دهد. حتا خودداری و محدودیت‌هایی که یک فرد آگاهانه به عنوان بخشی از society’s governance بر خود تحمیل می‌کند. این‌ها حتا در یک وضعیت آشوبزده و هرج و مرج نیز می‌توانند ظاهر شوند.

  1. ۳٫ تمایز State/Government در نظریه‌ی State

در این نقطه‌ی پایانی، تمایز میان state و government، در دل نظریه‌ی state قرار داده می‌شود، به ویژه در آن مناظره‌ی سنتی میان state و جامعه. نظرات Abrams (1988 [1977]) و Mitchell (1991) به خاطر سهمشان در روشن کردن پیچدگی‌های مفهوم state، مطالعه‌ی state، و روشن کردن جایگاه state نسبت به جامعه به طرز خاصی قابل توجه هستند. Abrams (1988 [1977]) می‌نویسد، “state از یک هستی موجود متولد می‌شود، جدای از جامعه خود را به عنوان موضوعی پیچیده جهت تحلیل برجسته می‌کند” (p.61). به هر حال، این مهم است که ما متوجه باشیم دلایلی که Abrams می‌آورد برای توجیه سختی مطالعه و تعریف state است. او می‌نویسد،

هر کسی که تلاش کرده است تا با دفتر امور داخلی[۳۷] یا با وزارت بهداشت برای یک قرارداد جهت تحقیق مذاکره کند از وجود یک حس نیرومند حسادت در درون این سازمان‌ها از سوی مأموران و مستخدمان آن‌ها آگاهی دارد که تلاش می‌کنند اطلاعات درباره‌ی خودشان را حفظ کنند. آن پیش‌فرض و تحمیل مؤثر آن پیش‌فرض که “بخش عمومی” به واقع یک بخش خصوصی است که اطلاعات آن نباید به صحن عمومی درز کند، یک مانع بسیار روشن و اساسی است که هرگونه مطالعه‌ی جدی درباره‌ی state را مختل می‌کند (p.61).

سپس او توضیح می‌دهد، “ما هر تلاشی برای درک قدرت سازمان یافته‌ی سیاسی از نزدیک بکنیم، می‌تواند نوری بر این واقعیت بتاباند. عنصر سازنده‌ی چنان قدرتی به روشنی همانا توانایی محرمانه نگاه‌داشتن اطلاعات، رد کردن اجازه‌ی دسترسی و تحمیل شرایط محدود به دسترسی است” (p.62). بنابر تمایزی که میان state و government در این مقاله تاکنون آورده شده است، چنین به نظر می‌رسد که Abrams متوجه دشواری مطالعه‌ی سازمان‌های عمومی شده است که دارای قدرت قهری خاص هستند – خلاصه، دشواری مطالعه‌ی government و غیرفیزیکی بودن state صفتی است از شخصیت یا ماهیتی که بسیار متفاوت از یک سازمانی متشکل از مردم یا افراد باشد. در حالی که مطالعه‌ی هستی غیرفیزیکی نیز ممکن است دشوار باشد، آن دشواری متفاوت از آن چیزی است که Abrams از آن شکایت می‌کند.

بر همین روش، Mitchell (1991) می‌نویسد، “آن چه منظور و مراد از مفهوم state است همچنان دشوار مانده است” ‌(p.77). دست‌کم قسمتی از بحث دشوار است زیرا “تعریف یک state همیشه وابسته به برجسته و ممتاز ساختن آن از جامعه است” و “کشیدن خط افتراق میان این دو در عمل کار دشواری است” (p.77). او اعلام می‌کند دانشمندان طرح مطالعه‌ی state را در دهه‌ی ۱۹۵۰ به خاطر مطالعه‌ی “سیستم‌های سیاسی”[۳۸] یا “جوامع” رها کردند، آنان این تَرک را به دلایلِ مؤثرِ نظری نکردند. دانشمندان سیاسی دریافتند که معنی اصطلاح state گنگ بود و این باعث “بروز اختلاف عقیده بر سر این پرسش که این اصطلاح به راستی به چه چیز ارجاع می‌دهد” شد (p.78). این نگرش البته نوعی عقبگرد است. واژه‌شناسی می‌باید یک ابزار در دست زبانشناسی باشد تا دانشمندانِ سیاسی بتوانند به دقت ارتباط میان تأسیساتی را که مطالعه می‌کنند برقرار کنند. واژه‌شناسیِ گنگ و ناروشن نباید به طور مصنوعی دست و پای پژوهش‌های آکادمیکِ سیاسی را ببندد.

برای آن که به دشواری‌های تشخیص جدایی state از جامعه توجه کنیم، Mitchell (1991) تلاش کرد تا مبنای یک مطالعه را درباره‌ی “مراحل عملی سیاسی چنان که تمیز آن‌ها از هم ناروشن ولی قدرتمند هستند” بسازد (p.78). در مقاله‌اش، او به رابطه‌ی میان state و government اشاره نمی‌کند، یا این که او چگونه میان آن‌ها تمایز قایل است. با این وجود، او از مثال‌هایی درباره‌ی بده بستان میان government(ها) و نهادهای خصوصی به عنوان اسنادی استفاده می‌کند مبنی بر این که هیچ مرز واقعی میان جامعه و state وجود ندارد. او نتیجه می‌گیرد که مرز میان جامعه و state “نمی‌باید به مانند مرز میان دو بنیاد یا هستی جدا از هم تلقی شود، بلکه به مثابه یک خط درون‌شبکه‌ای از مکانیسم‌های نهادی و ساختاری است که نظم اجتماعی و سیاسی را باعث می‌شود” (p.78). در حالی که شبکه‌ی (غالبا گره خورده) روابط میان نهادها یا تأسیسات خصوصی و government(ها) بسیار مهم است که پذیرفته شوند، مطالعه و تلاش برای فهم (مناقشه برانگیز) حضور چنان روابطی آن نتیجه‌ای را که می‌گوید state(ها) جدای از جوامع نیستند حمایت نمی‌کند. برای آن که چنان نتیجه‌ای گرفته شود، ‌آن مرز میان state و government به ناچار می‌باید برجسته شود، و سپس رابطه‌ی میان state و government تعریف شود.

در نهایت، این نکته می‌باید اعلام شود که چسبیدن به مفهوم تمایز میان state و government که در این مقاله به روشنی توضیح داده شد، خود را متعهد به وجود یکی از این دو در مقابل دیگری نمی‌داند. وجود[۳۹] یک مسئله‌ی دیگر است. به هر حال، پرسش‌های مربوط به تعریف[۴۰] می‌باید پیش از تحقیقات و بحث و جدل در مورد وجود مطرح شوند، زیرا از راه تعریف است که فرد می‌داند وجودِ چه نهادی را او می‌باید تحقیق کند. به هر حال، پرسش‌های وجودی به فراسوی این مقاله می‌روند و موضوع تحقیقات بیشتری در آینده هستند.

  1. ۴٫ نتیجه

این مقاله یک خط انفصال میان state، آن وجودِ غیرفیزیکی با عضویتِ قانونی در چشم‌اندازِ قانون (حقوق) بین‌الملل، و government(ها)، آن سازمان‌های مشخصِ قانونی همراه با قدرتِ قهری برای گرفتن تصمیم و اِعمال آن تصمیم‌های گروهی، کشیده است که بر اساس تفاوتی است که در متون آکادمیک قانونِ بین‌الملل وجود دارد. این تفاوت اغلب در حوزه‌ی جغرافیای سیاسی و نیز در سطح مطالعاتِ سیاسی نادیده گرفته می‌شود. درنتیجه، سطح بحث به دلیل کاستی‌های زبانشناختی فروکاسته می‌شود؛ و توانایی در تشخیص این جدایی میان دو هستی کاملا متفاوت تضعیف می‌شود. به علاوه، این گرفتاری صراحتِ لغوی را که مورد نیازِ توضیحِ پدیده‌های سیاسی است کاهش می‌دهد. استفاده از اصطلاح state را اگر به انواع تأسیسات سیاسی ارجاع بدهیم، توسعه‌ی نظریه‌یstate را با مشکل روبرو می‌کند. در رشته‌های منفرد مطالعاتی و نیز در مباحثِ میان‌رشته‌ای مطالعات سیاسی، حتا یک تضمین ساده وجود ندارد که وقتی کسی متنی درباره‌ی state یا نظریه‌ی state می‌خواند، بداند که وی عملا دارد یک هستی منفرد را می‌آزماید. به دنبال چنین سردرگمی است که ممکن است جغرافی‌دانان سیاسی (و دانشمندان پدیده‌های سیاسی، به طور عام) تصمیم نگرفته باشند تا اعلام کنند چه چیز را در نظریه‌ی state می‌خواهند توضیح بدهند. اگر کسی انتظار داشته باشد نظریه‌ی state کارکرد جوامع را توضیح بدهد، آن بحث نیازمند مرجعیت مرکزی دولتی[۴۱] است. در هر گوشه‌ای از جهان و در طول تاریخ، فرد می‌باید دست‌کم بپذیرد که نظریه‌ی state بسیار عام و کلی خواهد بود، و ممکن است خاصیتِ توصیفیِ بسیار اندکی داشته باشد. مثلا ببیند state تنها یکی از سازمان‌های فراوانِ سیاسی بود که از درون فئودالیسمِ اروپایی رویید.

افزون بر آن، لازم نیست علم جغرافی چیزی را فدا کند تا تمایز میان نهادهایی که در این مقاله تشریح شدند برجسته شود. آن تمایز تنها زمانی روشن می‌شود که بدانیم state و government دو نهاد وابسته به یکدیگر هستند و نه مطلقا یکی. همه‌ی تحقیقات سازمان‌های خاصِ قهری و تأثیراتشان بر سیاست، اقتصاد، و جامعه هنوز می‌توانند توضیح داده شوند. اصطلاح government می‌تواند برای سازمان‌های قهری از نوع ویژه در این گونه از روابط استفاده شود. این کار اصطلاح state را به حال خود وا می‌گذارد تا فقط به یک نهاد غیرفیزیکیِ جغرافیای سیاسی که از درون فئودالیسم اروپایی بیرون آمد اطلاق شود. بنابر این، جغرافی‌دانان سیاسی بهتر است درباره‌ی حدودِ تعریفِ state و government سختگیری کنند، چنان که آنان درباره‌ی اصطلاحات state و nation سختگیری می‌کنند. این تمایز یک قطعه‌ی مهم از توسعه‌ی یک نظریه‌ی یکپارچه از state (و البته government) است با سطح قابل قبولی از توان توضیح.

——————

پانوشت‌ها

[[۱]] Edward Heath Robinson, The Distinction Between State and Government, Lecturer of Geography and Geographic Information Science, The University of Illinois at Urbana Champaign. Geography Compass. 2013 John Wiley & Sons, Ltd.

[۲] https://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/92144/

[۳] International Law

[۴] International legal scholarship

[۵] Juridical entitiesاین اصطلاح در ارتباط با مراسم قضایی و مناسک اجرای قانون است. به همین خاطر من آن را به “قضایی” ترجمه کردم. یعنی امور مربوط به قضا توسط اجرای قانون. و باز می‌باید در اینجا تأکید کنم که فهم ایرانی از کلمه‌ی “قضا” با فهم غربی از این واژه یکی نیست. برای نمونه، می‌باید گفت که “دادگاه” در امریکا در امور دولتی و سیاسی دخالت می‌کند. در حالی که “قضا” در ایران محدود به امور شرعیه است.

[۶] International legal system

[۷] State theory

[۸] Nonphysical juridical entities of the international legal system

[۹] Organizations with certain coercive powers

[۱۰] primitivism

[۱۱] Civil society

[۱۲] Capitalist state

[۱۳] Society

[۱۴] The clear spatial demarcation of the territory

[۱۵] State personality

[۱۶] The legal principles of international law

[۱۷] Montevideo Convention on the Rights and Duties of States, 1933

[۱۸] Person

[۱۹] The objective legal persons of international law

[۲۰] Objective

[۲۱] Subjective opinions

[۲۲] The constitutive position

[۲۳] Legal persons

[۲۴] Legal personality

[۲۵] Legal right

[۲۶] Legal relations

[۲۷] The Peace of Westphalia, 1648

[۲۸] Westphalian sovereignty

[۲۹] Libertarians کسانی که معتقد به حفظ حقوق خود در برابر دولت هستند. هر دولتی، چه دولت جمهوری لیبرال و چه دولت خودکامه کارش محدود کردن حقوق فردی و اجتماعی شهروندان است. آنان معتقدند برای حفظ آزادی‌ و حقوق طبیعی افراد/شهروندان دولت نباید بزرگ شود چون منجر به سلطه‌ی بیشتر آن می‌شود. دولت حق دخالت در زندگی شخصی و فردی افراد را ندارد. این واژه را داریوش آشوری به “اختیارباور”، “آزادانگار” یا “آزادخواه” ترجمه کرده است که اصلا معنی ندارند. آزادیخواهی در مقابل سلطه‌ی دولت معنی می‌دهد و از نگاه این افراد دولت غاصبِ آزادی‌های فردی و حقوق طبیعی افراد است. نوع دولت فرقی در صورت مسئله ایجاد نمی‌کند.

[۳۰] Legal geographers

[۳۱] Geographic attention

[۳۲] The geostationary orbit

[۳۳] Territory

[۳۴] Legal geography

[۳۵] The Global War on Terror

[۳۶] Authorized agency

[۳۷] Governance

[۳۸] as the Home Department, is a ministerial department of the Government of the United Kingdom, responsible for immigration, security, and law and order.

[۳۹] Political systems

[۴۰] Existence

[۴۱] Definition

[۴۲] Governmental

 

منابع

Abrams, P. (1988 [1977]). Notes on the difficulty of studying the state. Journal of Historical Sociology 1(1), pp. 58-89.

Agnew, J. (1994). The territorial trap: the geographical assumption of international relations theory. Review of International Political Economy 1(1), pp. 53-80.

Agnew, J. (1998). Geopolitics: re-visioning world politics. New York: Routledge.

Blomley, N., Delaney, D., and Ford, R. T. (eds) (2001). The legal geographies reader. Malden, MA: Blackwell.

Bloom, S. F. (1946). The “withering away” of the state. Journal of the History of Ideas 7, pp. 113-121.

Braden, K. E. and Shelly, F. M. (2000). Engaging geopolitics. Harlow, England: Prentice Hall.

Carr, J. (2010). Legal geographies–skating around the edges of the law: urban skateboarding and the role of law in determining young peoples’ place in the city. Urban Geography 31, pp. 988-1003.

Collins, D. and Procter, A. (2011). Smoking’s shrinking geographies. Geography Compass 5, pp. 918-931.

Collis, C. (2009). The geostationary orbit: a critical legal geography of space’s most valuable real estate. The Sociological Review 57, pp. 47-65.

Crawford, J. (2006). The creation of states in international law. Oxford: Clarendon Press.

Dear, M. (2000a). Local state. In: Johnston, R. J., Gregory, D., Pratt, G., et al. (eds) The dictionary of human geography. 4th ed. Malden, MA: Blackwell, pp. 453-454.

Dear, M. (2000b) State. In: Johnston, R. J., Gregory, D., Pratt, G., et al. (eds) The dictionary of human geography. 4th ed. Malden, MA: Blackwell, pp. 788-790.

Duncan, S. S. and Goodwin, M. (1982). The local state: functionalism, autonomy and class relations in Cockburn and Saunders. Political Geography Quarterly 1, pp. 77-96.

Flannery, K. V. (1972). The cultural evolution of civilizations. Annual Review of Ecology and Systematics 3, pp. 399-426.

Flint, C. (2006). Introduction to geopolitics. New York: Routledge.

Flint, C. (2009). State. In: Gregory, D., Johnston, R., Pratt, G., et al. (eds) The dictionary of human geography. 5th ed. Malden, MA: Blackwell, pp. 722-724.

Flint, C. and Taylor, P. (2007). Political geography: world-economy, nation-state and locality. London: Prentice Hall.

Glassner, M. and Fahrer, C. (2004). Political geography. Hoboken: Wiley.

Gould, E. H. (2003). Zones of law, zones of violence: the legal geography of the British Atlantic, circa 1772. The William and Mary Quarterly 60, pp. 471-510.

Gregory, D. (2006). The black flag: Guantánamo Bay and the space of exception. Geografiska Annaler. Series B, Human Geography 88, pp. 405-427.

Gregory, D. (2010). War and peace. Transactions of the Institute of British Geographers 35, 154-186.

Grossfeld, B. (1984). Geography and law. Michigan Law Review 82, pp. 1510-1519.

Holder, J. and Harrison, C. (eds.) (2003). Law and geography. New York: Oxford University Press.

James, A. (1986). Sovereign statehood: the basis of international society. London: Allen & Unwin.

Jepson, W. (2012). Claiming space, claiming water: contested legal geographies of water in South Texas. Annals of the Association of American Geographers 102, pp. 614-631.

Johnston, R. J. (1982). Geography and the state: an essay in political geography. New York: St. Martin’s Press.

Lesaffer, R. (2004). Peace treaties from Lodi to Westphalia. In: Lesaffer, R. (ed) Peace treaties and international law in European history: from the late Middle Ages to World War One. Cambridge: Cambridge University Press, pp. 9-44.

Mady, A. F. (2008). Government. In: William, A. and Darity, J. (eds) International encyclopedia of the social sciences. 2nd ed. Detroit: Gale, pp 353-357.

Mann, M. (1984). The autonomous power of the state. European Journal of Sociology 25, pp. 185-213.

Marek, K. (1968). Identity and continuity of states in public international law. Geneva: Librairie Droz.

Marston, S. A. (2004). Space, culture, state: uneven developments in political geography. Political Geography 23(1), pp. 1-16.

Martin, D. G., Scherr, A. W., and City, C. (2010). Making law, making place: lawyers and the production of space. Progress in Human Geography 34, pp. 175-192.

McColl, R. W. (1969). The insurgent state: territorial bases of revolution. Annals of the Association of American Geographers 59, pp. 613-631.

McConnell, F. (2009). Governments-in-exile: statehood, statelessness and the reconfiguration of territory and sovereignty. Geography Compass 3, pp. 1902-1919.

Megoran, N. (2006). For ethnography in political geography: experiencing and re-imagining Ferghana Valley boundary closures. Political Geography 25, pp. 622-640.

Miliband, R. (1969). The state in capitalist society. New York: Basic Books.

Mitchell, T. (1991). The limits of the state: beyond statist approaches and their critics. American Political Science Review 85 (1), pp. 77-96.

Morrissey, J. (2011). Liberal lawfare and biopolitics: US juridical warfare in the war on terror. Geopolitics 16, pp. 280-305.

Naffine, N. (2003). Who are law’s persons? From Cheshire cats to responsible subjects. Modern Law Review 66, pp. 346-367.

Nettl, J. P. (1968). The state as a conceptual variable. World Politics 20, pp. 559-592.

Osiander, A. (2001). Sovereignty, international relations, and the Westphalian myth. International Organization 55, pp. 251-287.

Painter, J. (2006). Prosaic geographies of stateness. Political Geography 25, pp. 752-774.

Painter, J. (2009). Governance. In: Gregory, D., Johnston, R., Pratt, G., et al. (eds) The dictionary of human geography. 5th ed. Malden, MA: Blackwell, pp. 312-313.

Peterson, M. J. (1997). Recognition of governments: legal doctrine and state practice, 1815-1995. London: MacMillan.

Raustiala, K. (2005). The evolution of territoriality. International Studies Law Review 7(3), pp. 515-519.

Reid-Henry, S. (2007). Exceptional sovereignty? Guantánamo Bay and the re-colonial present. Antipode 39, pp. 627-648.

Robinson, E. H. (2010). An ontological analysis of states: organizations vs. legal persons. Applied Ontology 5, pp. 109-125.

Robinson, E. H. (2011). A theory of social agentivity and its integration into the descriptive ontology for linguistic and cognitive engineering. International Journal on Semantic Web and Information Systems 7, pp. 62-86.

Sciullo, N. J. (2012). On the language of (counter)terrorism and the legal geography of terror. Willamette Law Review 48, pp. 317-342.

Short, J. R. (1993). An introduction to political geography. New York: Routledge.

Spruyt, H. (1994). The sovereign state and its competitors. Princeton, NJ: Princeton University Press.

Strayer, J. R. (2005 [1970]). On the medieval origins of the modern state. Princeton, NJ: Princeton University Press.

Taylor, W. M. (ed) (2006). The geography of law: landscape, identity and regulation. Oxford and Portland: Hart.

Teschke, B. (2002). Theorizing the Westphalian system of states: international relations from absolutism to capitalism. European Journal of International Relations 8(1), pp. 5-48.

Tilly, C. (1990). Coercion, capital, and the European states, AD 990-1990. Cambridge: Blackwell.

Weber, M. (2004 [1919]). The vocation lectures. Owen, D. and Strong, T. B. (eds) Trans. Livingstone, R. Indianapolis: Hackett Publishing.

White, G. W. (2004). Nation, state, and territory. Lanham: Rowman & Littlefield.

Wight, C. (2004). State agency: social action without human activity? Review of International Studies 30, pp. 269-280.

Wigmore, J. H. (1929). A map of the world’s law. Geographical Review 19, pp. 114-120.

مجتهدزاده، پیروز. ۱۳۸۶٫ دموکراسی و هویت ایرانی. تهران-ایران: انتشارات کویر.

مجتهدزاده، پیروز. ۱۳۸۲٫ جغرافیای سیاسی و سیاست جغرافیایی، ویراست دوم، تهران-ایران: انتشارات سمت



[۱] https://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/92144/

[۲] International Law

[۳] International legal scholarship

[۴] Juridical entitiesاین اصطلاح در ارتباط با مراسم قضایی و مناسک اجرای قانون است. به همین خاطر من آن را به “قضایی” ترجمه کردم. یعنی امور مربوط به قضا توسط اجرای قانون. و باز می‌باید در اینجا تأکید کنم که فهم ایرانی از کلمه‌ی “قضا” با فهم غربی از این واژه یکی نیست. برای نمونه، می‌باید گفت که “دادگاه” در امریکا در امور دولتی و سیاسی دخالت می‌کند. در حالی که “قضا” در ایران محدود به امور شرعیه است.

[۵] International legal system

[۶] State theory

[۷] Nonphysical juridical entities of the international legal system

[۸] Organizations with certain coercive powers

[۹] primitivism

[۱۰] Civil society

[۱۱] Capitalist state

[۱۲] Society

[۱۳] The clear spatial demarcation of the territory

[۱۴] State personality

[۱۵] The legal principles of international law

[۱۶] Montevideo Convention on the Rights and Duties of States, 1933

[۱۷] Person

[۱۸] The objective legal persons of international law

[۱۹] Objective

[۲۰] Subjective opinions

[۲۱] The constitutive position

[۲۲] Legal persons

[۲۳] Legal personality

[۲۴] Legal right

[۲۵] Legal relations

[۲۶] The Peace of Westphalia, 1648

[۲۷] Westphalian sovereignty

[۲۸] Libertarians کسانی که معتقد به حفظ حقوق خود در برابر دولت هستند. هر دولتی، چه دولت جمهوری لیبرال و چه دولت خودکامه کارش محدود کردن حقوق فردی و اجتماعی شهروندان است. آنان معتقدند برای حفظ آزادی‌ و حقوق طبیعی افراد/شهروندان دولت نباید بزرگ شود چون منجر به سلطه‌ی بیشتر آن می‌شود. دولت حق دخالت در زندگی شخصی و فردی افراد را ندارد. این واژه را داریوش آشوری به “اختیارباور”، “آزادانگار” یا “آزادخواه” ترجمه کرده است که اصلا معنی ندارند. آزادیخواهی در مقابل سلطه‌ی دولت معنی می‌دهد و از نگاه این افراد دولت غاصبِ آزادی‌های فردی و حقوق طبیعی افراد است. نوع دولت فرقی در صورت مسئله ایجاد نمی‌کند.

[۲۹] Legal geographers

[۳۰] Geographic attention

[۳۱] The geostationary orbit

[۳۲] Territory

[۳۳] Legal geography

[۳۴] The Global War on Terror

[۳۵] Authorized agency

[۳۶] Governance

[۳۷] as the Home Department, is a ministerial department of the Government of the United Kingdom, responsible for immigration, security, and law and order.

[۳۸] Political systems

[۳۹] Existence

[۴۰] Definition

[۴۱] Governmental

از: گویا

خروج از نسخه موبایل