مشکل اصلی در برداشت نا روشنی است که از واژه عام و کلی «اپوزیسیون» بوجود آمده است: ملغمه ای از مخالفان و ناراضیان حکومت اسلامی که به صورت فردی یا محفلی به وضعیت موحود اعتراض دارند ولی انگار شناسنامه، هویت و هدف سیاسی خود را گم کرده اند. کل این مجموعه را اپوزیسیون قلمداد میکنیم اما از اجزا آن اطلاعی نداریم. عده ای هستند که با هم سلام و علیکی دارند، گاهی جمع میشوند و گاهی نیز با یکدیگر اختلاف دارند! پدیده ای چنان بی در و پیکر که از تشخیص هویت کلی و شناخت اجزای آن عاجزیم.
در جلسه ای که برای گفتگو برگزار شده طرفدار ولایت فقیه را می بینیم که در جوار یک لائیک جمهوریخواه، و او نیزدر کنار یک سلطنت طلب شناخته شده، و وی نیز نزدیک یک کرد عضو حزب دمکرات کردستان ایران یا یک اصلاح طلب مدافع نظام جمهوری اسلامی نشسته و مشترکا دارند با هم دنبال راهکارهای عملی برای دمکراسی میگردند. و ما چون به این ملغمه عادت کرده ایم، اصلا تعجبی نمیکنیم!
این «ملغمه» همچون شبحی بین استکهلم و واشنگتن و جاهای دیگر در حال گشت و گذار است و معلوم نیست میخواهد به کجا برود. اصولا هدفی دارد یا سرگردان بودن را هدف خود میداند؟ ماده ای سیال و بی شکل و بی برنامه که همه کس و همه چیز را در بر میگیرد و هیچکس و هیچ چیز را نیز در بر نمیگیرد. «دیالوگ» میکند ولی معلوم نیست در مورد چه چیز. مفهومی گنگ و ناروشن از «مخالف» که بستر را برای تاخت و تاز هرگونه فرصت طلبی پهن کرده است.
به این ترتیب تعجبی ندارد اگر وقتی برای مثال از «اپوزیسیون» سوال میشود که چرا متحد نمیشود، پاسخ آن سکوت است. زیرا طرح چنین سوالی از این پدیده بی معنی و اساسا بی ربط است. مضحک تر از این سوالات مفسرینی است که وقتی ایده ای برای حرافی ندارند، به سراغ «اپوزیسیون» میروند و با سوال «چرا اپوزیسیون کاری نمیکند»؟ باعث خشنودی کسانی میشوند که اصولا از هر مبارزه سیاسی گریزان هستند و از اینکه برای مثال مقاله نویسی اپوزیسیون را «قمپوزیسیون» خطاب میکند، غش غش می خندند.
علت خوشحالی آنها از بی آبرو شدن اپوزیسیون چیست؟ به نظر من برای کسانیکه رفتن به ایران، اختلافات در بین «سران اپوزیسیون» و بی عملی آن را بهانه می کنند تا از مبارزه سیاسی فرار کنند، از این بلبشو نهایت استفاده را میبرند. آنهامیخواهند حالا که خبری نیست، سالی چند بار با وجدانی آسوده به ایران بروند و یا در خارج به روزمرگی خود ادامه دهند، برای آنها فحش دادن به اپوزیسیون «که کاری نمیکند» اهمیت زیادی دارد: هم دلشان را خنک میکند و هم توجیهی است برای رفع تکلیف! مبارزه سیاسی آنها در این خلاصه شده که در میهمانی ها جوکی نثار خامنه ای کنند، جوکی نیز در مورد احمدی نژاد بگویند و آخر سرهم فحشی نثار اپوزیسیون نمایند، و خلاص!
در این میان بهت و حیرت ما را (منظور از «ما» آن حد اکثر یک هزار نفری هستند که در گروه ها و سازمان های سیاسی بطور ممتد فعالیت دارند) درک بفرمائید که در جوار مشقت های اینکار باید طعنه ها و لغز خوانی ها ی این جماعت بی عار و درد را نیز تحمل کنیم. خود را یک لحظه جای کسی بگذارید که جوانی خود را در یک فعالیت سیاسی مستمر پشت بسر گذاشته است و حال باید مدام ناظر پرت و پلا گوئی جماعتی باشد که از روی تفنن لگدی هم نثار وی مینماید. کسانی که حاضر نیستند حتی یک روز از زندگی بی دغدغه خود را صرف مبارزه کنند، بجای اینکه از این بابت شرم کنند، بالای منبر میروند وبقول معروف دو قورت و نیمشان هم باقی است.
این «اپوزیسیون» و «اپوزیسیون این اپوزیسیون» برای سازمانهای درون اپوزیسیون معضلی شده است. کشش توده های خاموش و غیر سیاسی خارج کشوری بطرف وحدت کلمه است و بر پا نمودن درخت سیبی جدید در نوفل شاتو. شعار «حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله» را از دهان اراذل و اوباش سی و سه سال پیش که به خیابانها ریختند وبا قمه و چماق آزادی و آزادیخواهان را تارومار کردند، از یاد برده اند. همان گرایش امروزه به نحوی دیگر در حال شکل گرفتن است. یک «همه با هم» بدون حضور و وجود سازمانهای سیاسی که دنبال رهبر میگردد. باز هم میخواهند بدون اینکه تصور دقیقی از حکومت داشته باشند، راه بیافتند. حرفشان هم این است که میخواهند به ایران برگردند و بدون دردسر «عرقشان» را بخورند و «حوصله» بحث های بی مورد و طولانی را هم ندارند. مانند تماشاگران فوتبال منتظرند فقط ببینند چه کسی لیگ برتر میشود تا برایش هورا بکشند!
حتما حکایت چادرهائی را که در نوفل شاتو برپا شده بود تا بجای توالت از آنها استفاده شود، شنیده اید. یکی از دوستان میگفت، با نیم نگاهی به داخل این چادرها فهمیدم سرنوشت ایران بعد از رفتن شاه چه خواهد شد! اگر از کسانی که آن موقع خدمت امام شرفیاب شده بودند، بپرسید، رفته بودند آنجا چکارکنند؟ میگویند، رفته بودیم تا برای یک لحظه هم که شده چهره نورانی امام را رویت کنیم و در آن لحظه تمام آرزوهای خود را توسط وی برآورده شده ببینیم. آیا صحبت حکومت آینده نیز در بین بود؟ خیر! ولی «روشنفکرانی» آنجا بودند که برنامه برای حکومت امام مینوشتند، همان کسانی که امروز نیز مینویسند: «ما جمهوری خواهان باید کم کاری و نازائی خود را بپذیریم. ما اگر رضا پهلوی را بازماندهء دوران منقرض سلطنت پهلوی ها می بینیم، باید به یاد داشته باشیم که هنوز هم در بین ما کسی برجستگی همآوردی با او را ندارد، آنگونه که اغلب مان آرزو می کنیم که رضا پهلوی جمهوری خواه شود و خود را کاندید ریاست جمهوری کند! پهلوی جمهوری خواه شود و خود را کاندید ریاست جمهوری کند!»
البته هنوز بیعت با امام جدید معمول نشده، ولی همانطور که در بالا آمد، نیاز آن وجود دارد! دارند زمینه های ظهورایشآن را فراهم میکنند. «اپوزیسیون» خارج مدتی است جولانگاه کسانی شده که خود را «سلطنت طلب سکولار جمهوریخواه طرفداردمکراسی» میدانند و دائما فشار را روی دیگر گروهها (منجمله روی ما مصدقی ها) زیاد کرده اند که چرا نمیگذاریم «اپوزیسیون» متحد شود، منظورشان این است که چرا مثل حزب دمکرات کردستان ایران و کومله و برخی دیگر باشاهزاده رضا پهلوی بیعت نمی کنیم!
آیا بیعت کردن با شاهزاده رضا پهلوی (چون یک گروه سیاسی با یک فرد فقط میتواند بیعت کند و نه اتحاد) آسان است؟ طرفداران ایشان قبل از اینکه ما تمایلی را به اینکار نشان بدهیم برای بیعت کردن با شاهزاده شرط و شروطی قائل شده اند که برای ما مصدقی ها کمی فرق دارد!
اول از همه باید بپذیریم: ۲۸ مرداد کودتا نبوده، بلکه یک عمل ناشیانه بود. چون شاه مملکت هیچوقت علیه حکومت خود کودتا نمی کند!
دوم، ما باید دست از کینه شتری نسبت به دیکتاتوری ۲۵ ساله محمد رضا شاه برداریم!
سوم، ما باید از مصدق بت نسازیم!
چهارم، قبول کنیم که مصدق اشتباهات خیلی زیادی کرده.
و پنجم اینکه قبول کنیم که جبهه ملی «چیزی» نیست! هزار تا جبهه ملی وجود دارد که هرکدامشان نیز با هم سر رهبری دعوا دارند!
و شرط آخر؟ بپذیریم که مبارزات ملت ایران بدون رهبری شاهزاده رضا پهلوی به پیروزی نمیرسد.
هنوزمشکل ما با این جماعت که بالاخره واقعه ۲۸ مرداد کودتا بود یا نبود حل نشده نه تنها از ما توقع دارند، آقای رضا پهلوی را به عنوان یک رهبر بلامنازع جنبش دمکراسی خواهی به رسمیت بشناسیم بلکه شرط های دیگر هم برایمان میگذارند!
از شاه الهی ها توقعی نداریم، تعجب ما از روشنفکرانی است که برای این عده زمینه سازی میکنند و با رواج بی هویتی سیاسی وبی پرنسیپی کاری میکنند که در سال ۱۳۵۷ به «نتیجه» رسید، یعنی استبدادی که از در بیرون کرده بودیم مجددا از پنجره وارد شد!
کاشتن درخت سیب آرزو زیاد سخت نیست. بخصوص وقتی که هموطنان مقیم کشورهای غربی نمیدانند خواهان چه حکومتی هستند و عقیده دارند که حکومت اسلامی باید برود بعدا یک فکری میکنیم! این عده در شبهای کنسرت بلند شده و بعد از خواندن سرود ای ایران با فریاد «وطن، ای وطن» دیوارهای سالن کنسرت را به لرزه در می آورند. آیا چنین ابراز احساساتی دلیلی بر وطن پرستی آنها نیست؟ برعکس آنچه تصور میشود، این جماعت بخودشان و احساساتشان خیلی مطمئن هستند. به محض اینکه یکی از ما «سیاسی کارها» را می بینند، به ما درس مبارزه، مقاومت و شهامت میدهند. افرادی که حتی قادر نیستند یک جمع چند نفری را برای سیزده بدر یا یک جشن تولد طوری سازمان بدهند که کار به دعوا و مرافعه ختم نشود، بما یاد میدهند که چگونه باید مردم ایران را از اینجا سازماندهی کنیم!
و خلاصه کنیم!
1- اگر فکر میکنیم کار با یک اپوزیسیون بدون هویت به جائی نمیرسد، فکری برای آن بکنیم!
2- اگر معتقدیم که دمکراسی بدون یک حکومت ملی نمیتواند در ایران مستقر شود، از همین امروز بفکر تدارک چنین حکومتی باشیم!
3- و اگر میخواهیم دمکراسی را جانشین استبداد کنیم، باید اول سازمانها و تشکلهای سیاسی معطوف به آن را تقویت کنیم.