سایت ملیون ایران

تفاوت دو نسل

این روزها که به سالگرد انقلاب ۵۷ که ملاخور شده نزدیک می شویم دوباره سیل ملامت و ناسزاست که به سوی انقلابیون روانه شده است. کسانی که در سال ۵۷ متولد شده اند اکنون ۴۳ سال دارند و از علل و اسباب انقلاب به جز آنچه از دیگران می شنوند و رادیو و تلویزیون ها به خورد آنها می دهند چیزی نمی دانند.

حکومت نادان و بی کفایت ملایان و بی رحمی و بیسوادی آنها را می بینند و فکر می کنند پیدایش این وضعیت انتخاب و هدف انقلابیان بوده است. گرچه خطاهای فاحش روشنفکران و رهبران سیاسی در این تغییر بزرگ را نمی توان انکار کرد ولی اغلب قریب به اتفاق آنان چنین حکومتی نمیخواستند.

نکتۀ جالب اینست که اغلب معترضان که خواستار رفتن حکومت جمهوری اسلامی اند و انقلابیون گذشته و والدینشان را ملامت می کنند، هیچ کاری برای تحقق خواست خود انجام نمی دهند و تصورات عجیبی از انقلاب و خیزش مردم دارند که با هیچ سابقه و تجربۀ تاریخی منطبق نیست. عجول وبی صبر می گویند پس چرا نمی روند. برخی هم که خود را ناتوان احساس می کنند و به نیروی مردمی باور ندارند، شعارشان اینست که آنهایی که اینها را آورده اند سروقت اینها را می برند! خوب با این تز پس چرا به والدین خود ناسزا می گویید؟ و با این چشم دوختن به بیگانه چه تغییر و تحولی را انتظار می کشید؟

انقلاب۵۷ یک مهاجرت بود به سوی یک دنیای آرمانی که هر کس به نوعی تعبیر می کرد. چپ ها ستون فقرات این جنبش را تشکیل می دادند ولی چه چپی؟ گروه های متشکل از جوانانی که مختصر مطالعه ای در مارکسیسم و سوسیالیسم داشتند و فکر می کردند با سقوط حکومت دنیای ایده آل خود را خواهند ساخت. از آنچه می گفتند اطلاع عمیق و درستی نداشتند و هیچگاه این حرف ها را نقد هم نکرده بودند. همراه و همسفر با یک موج جهانی بودند که محصول جنگ سرد بود. هر انتقادی هم به حرف هایشان میشد، چون در محیط آزاد طرح نمی شد توطئه غرب به حساب می آمد. در محیط دیکتاتوری خفقان آوری که ساواک ایجاد کرده بود هر کتابی یا نظری یا حتا رمان و نوولی که بویی از سوسیالیسم می داد ممنوع بود. برای مثال وقتی فیلم دکتر ژیواگو را می دیدیم باور نمی کردیم که بخش کوچکی از واقعیت را هم به تصویر کشیده باشد و آن را جزو تبلیغات ضد کمونیستی می پنداشتیم که البته آن هم بود. جالب این جا بود که گروه های خارج کشور نیز با وجود زندگی در محیط آزاد و برخلاف ادعایی که می کردند، مطالعاتشان محدود بود و ابداً در زمینه ی نظری همدیگر را به چالش نکشیده بودند. فقط به جنگ به کمک نقل قول های لنین و مائو و مارکس مشغول بودند. چنین شد که گروه های مختلفی از کمونیست های گوناگون و حتا کمونیست های اسلامی داشتیم. وقتی انقلاب پیروز شد گروه های مذهبی حاکم هم در آن جو چپ زده، طبق صورتجلسات شورای انقلاب در مصادره کارخانه ها و بانک ها کوچک ترین تردیدی نکردند.

شک نیست گروه های اسلامی اغلب متشکل از عقب مانده ترین اقشار جامعه بودند و بیشترین تاثیر را در انقلاب داشتند و ابتکار عمل را در دست گرفتند و حتا نوپردازان دینی را که که از طبقات مرفه و مدرن تر بودند عقب زدند زیرا بسیار بی رحم و بی شفقت بودند برای هیچ چیز حرمت قایل نبودند. آتش زدن سینما رکس یک نمونۀ کوچک آن بود. بعدها متحدان قبلی خود را مانند نهضت آزادی و مجاهدین رانیز له کردند. دست یافتن به ثروت و مکنت باد آورده سرمستشان کرد و برای اولین بار همبستگی برای نگهداری این ثروت و رانت خواری، همبستگی تحت عنوان مصلحت نظام شکل گرفت که هر کس و هر مانعی را با این عنوان از سر راه بردارند.

حال ناسزاها حواله به انقلابیونی می شود که نه تنها از این انقلاب منتفع نشده انده بلکه بسیاری از آنان جان خویش را هم از دست دادند و مال و هست و نیستشان به غارت رفت.

به یاد بیاوریم مبارزانی که پیش از انقلاب ۵۷ به صف مبارزه می پیوستند بیشتر از طبقه متوسط و بالاتر بودند ولی خود را از بسیاری از چیزها عمداً محروم کرده بودند. از اتومبیل و پوشاک لوکس و از بسیاری لذات زندگی چه در داخل و چه خارج صرف نظر کرده بودند و زندگی ریاضت گونه ای را پیشه کرده بودند که شامل محرومیت از ازدواج و حتا گرفتن دوست دختر بود. ازدواج نمی کردند چون آینده ای نداشتند و ممکن بود دستگیر و یا کشته شوند.

این زندگی ایده آلیستی و آرمانخواهی تا به حد جنون وسوسه آمیز، کم و بیش در همه گروه ها مشترک بود. انقلاب ۵۷ با کوشش شبانه روزی چنین کسانی رقم خورد و در آغاز بسیار منزه و با شکوه بود و در همیاری و همبستگی مردم نظیر نداشت به عنوان مثال به یاد ندارم در حمله به بانک ها کسی پول دزدیده باشد.

انقلاب علیه تجمل گرایی شاه بویژه پس از جشن های ۲۵۰۰ ساله اوج گرفت. مبارزان خاضعانه در خدمت مردم بودند و اغلب درمیان کارگران و زحمتکشان به کارگری می پرداختند تا از رنج و زندگی آنان و واقعیت زندگی این رنجبران آگاه شوند. اما همین مبارزان هیچ نقشه راهبردی پس از سقوط شاه نداشتند. کشته شدن و در خدمت خلق بودن افتخار بود غافل از آن که ممکن است جنبش را کسان دیگری مدیریت کنند. چنان که وقتی ساواک در حکومت نظامی با نادانی در دفاتر رهبران جبهه ملی بمب گذاشت و آنها به ناچار مخفی شدند، خمینی که در خارج از کشور بود با اعلان مقاومت در برابر حکومت نظامی رهبری سیاسی را بدست گرفت. رسانه های خارجی و امریکا و دولت های خارجی در خلاء سیاسی پیش آمده با حمایت از خمینی او را به عنوان رهبر جا انداختند. با حکومت جمهوری اسلامی کمر بند سبز تکمیل می شد.

با آمدن خمینی اقشار عقب مانده حسرت کش از مغاک بیرون آمدند و بجان مردم افتادند.

پرسشی که اغلب نسل پس از انقلاب برایش مطرح است که پس چرا با این همه ظلمی که جمهوری اسلامی می کند و به مراتب بدتراز زمان شاه است چرا از اپوزیسیون غیرتمند سابق خبری نیست. غافل از اینکه امروز اغلب کسانی که به عنوان اپوزیسیون پا به میدان گذاشته اند تکیه به بیگانگان دارند و از آن حمیت و غیرت خبری نیست و خود را به چند دلاری می فروشند. این را دیگر همه می دانند. حافظۀ تاریخی گویا حسابی پاک شده. وابستگی به بیگانه بدترین دشنام بود و ننگ ابدی بود. حالا عده ای به نام اپوزیسیون خواستار تکه پاره کردن کشور هستند و برای رسیدن به کنگرۀ امریکا مسابقه گذاشته اند و حتا برخی هوادار بمب انداختن به کشورشان و ویران شدنشان هستند. خوب این دیگر اپوزیسیون نیست این ستون پنجم دشمن است.

در گذشته مردم از جانفشانی تحسین برانگیز مبارزان برانگیخته می شدند و خواستار آزادی و استقلال بودند. حال میهن و مردم را به ثمن بخس می فروشند. در گذشته مبارزانی که با قرص سیانور زیر زبان روزوشب را می گذراندند و کسی به فکر آینده خود نبود. حالا هرکس به فکر خویش است و سخنان و رفتار نسل قبل مجنونانه به نظر می آید. من نمی گویم آن شیوۀ مبارزه درست بود ولی صداقتی بی همتا برای رسیدن به هدف داشت. امروز نه تنها از آن احزاب و گروه ها خبری نیست بلکه حتا کمتر از انجمن های غیر انتفاعی خبری می گیری.

برای بسیاری از مردم اخلاق خود رژیم نمونه و مدل است. ملاها و اعوان و انصارشان همه گویی حسرت کش و غبطه خور رژیم شاه بودند نه مخالفش. حسرت آن را داشتند که چرا ما نداریم، چرا ما نمی توانیم زور بگوییم.

حسادت و غبطه یا حسرت دو چیز متفاوت است ولی هر دو یک ریشه دارد. اگر به کسی حسادت میکنی در حقیقت حسرت جا و موقعیت آن شخص را داری. برای نمونه چرا رفسنجانی دفتر کارش را در کاخ سعدآباد قرار داد؟ چرا دوست داشت او را اکبر شاه بنامند؟

نسل جوان امروز نمی داند چرا پدران آنها خمینی را چون فرشته ای پذیرفتند. از دیکتاتوری و یکه تازی شاه به تنگ آمده بودند. شاهی که هیچکس را قبول نداشت و انگشتانش را در جیب جلیقه اش فرو می کرد و سخنانش را به پشتیبانی ساواکی که نفس ها را در سینه حبس کرده چون وحی الهی بیرون می ریخت. مردم کوچه و بازار با تصویرخمینی به میدان آمدند و او را فرشته پنداشتند و روشنفکران او را با گاندی مقایسه کردند. غافل از آنکه گاندی فرزند بودا بود هند فرزند بوداست ولی خمینی فرزند اسلام و محمد است. پیرمرد پس از رسیدن به قدرت یابو برش داشت و فکر کرد پیامبر تازه ای متولد شده و اطرافیانش هم این خیال را تقویت کردند. پیرمرد هشتاد ساله در مقام مرجع آمد و راحت و بی هیچ شرمی گفت خدعه کردم. یعنی ای ملت هرچه گفتم دروغ بود. فریبتان دادم. می خواهید دریا بروید پوستتان را می کنم. علیه من و منافع جمهوری اسلامی بنویسید قلمتان را می شکنم.

آنچه که آل احمد از ماشین زدگی غرب می گفت به مذاق روحانیان و توابع خوش می آمد و رفتن به سوی غرب را مردن انسانیت و معنویت می انگاشتند. تصویری که خمینی از خود به همت همراهان ملی مذهبی و همراهی ایالات متحده ساخته بود رسالتی پیامبرگونه بود که قرار است به زودی ایران و منطقه را فرا بگیرد. معنویت را بالاتر خواهد برد. مشروب فروشی ها برچیده شده کتابخانه ها و کتابفروشی ها دایر خواهد شد. مظاهر غرب نظیر عریان گشتن برای شنا درکنار دریاها واقعاً برای خمینی عقده شده بود و در هر سخنرانی پیچ سخن را به محمود آباد و انزلی می پیچاند و شنای زنان و مردان را نهی می کرد. نتیجه چه شد ؟ پیروانش سرنگ های آلوده بیمارستان را در سواحل ریختند تا کسی جرات نکند به دریا برود. اسید به روی زنان پاشیدند تا کسی بی حجاب نشود اما پیروان ریز ودرشتش که در حسرت تجمل غرب می زیستند خودشان را دور از چشم اغیار در استخرهای خصوصی و حمام سونا و جاکوزی انداختند. فحشا را رونق دادند و حتا برخی عوامل ملایان تبهکار به فروش علنی دختران و زنان اقدام کردند.

باری عزیزان من رژیم شاهنشاهی به آسانی نرفت. آری شاه بیمار بود و اربابانش دیگر حمایتش نکردند وجنگ سرد بود و همسایه شوروی بودیم و… ولی مردم همت کردند از جان و مال مایه گذاشتند تا حکومت را عوض کردند. بدون تشکیلات و سازماندهی و برنامه و هدف نمی توان مبارزه کرد و پیروز شد.

خود شما که نسل قبل را محکوم می کنید برای نجات میهن چه کرده اید و چه حاضرید بکنید؟

 آیا حتی حاضرید از رأی دادن در انتخابات مضحک این رژیم صرف نظر کنید؟ حاضرید از کدام راحت زندگی خود بگذرید؟

آیا خود شما درست می دانید که چه جایگزینی برای این رژیم خوب است یا فقط می گویید این برود هر چه شد، شد. میزان آگاهی و سواد سیاسی شما چه اندازه بیش از نسلی است که آنرا محکوم می کنید؟ اصلاً کتاب هم می خوانید یا مطالعه تان همین فیسبوک است و توییتر؟

البته که ایراد گرفتن به نسل قبل کار آسانی است و روشن است که نه زحمت دارد و نه مسئولیت، ولی بی زحمت و مسئولیت به کجا می خواهید برسید؟ خیال می کنید که اگر به میدان بیایید بهتر از نسل قبل عمل خواهید کرد؟ برای انداختن حکومت حاضرید از چه بگذرید؟ کدامیک ازشما از گروه مردم از یک سازمان مستقل و مردمی حمایت کرده است ؟

اول به این سؤالات جواب بدهید، بعد سر انتقاد و دشنام را باز کنید. این را هم بدانید که مملکت با این حرف ها درست نخواهد شد، حتی اگر همه درست باشد که نیست. آزادی محتاج دانش و همت و عمل است. اگر اینها بود خواهد آمد وگرنه فقط وقت خود و دیگران را هدر می دهید.

چهارشنبه – ۸ دی ۱۴۰۰

۲۰۲۱-۱۲-۲۹

از: ایران لیبرال

خروج از نسخه موبایل