چهار دهه کشتار در داخل و خارج کشور و فساد و خیانت نامش چیست؟
سردبیر در مقاله خواندنیاش سئوال سادهای را مطرح کرده بود؛ اگر سپاه پاسداران سازمان تروریستی نیست پس چیست؟
درواقع درگیرودار مذاکرات برجام ۲، علی باقری، سرپرست تیم مذاکرهکننده جمهوری اسلامی و برادر داماد رهبر بهدفعات به رابط اتریشیاش با رابرت مالی مسئول آمریکائی پرونده ایران، گفته بود به ایشان بگویید اگر جناب رئیسجمهور سپاه را از فهرست سیاه و تروریستی بیرون آورد مشکلات طی دو روز حل میشود.
راستی اینهمه پافشاری برای تغییر صفت جامع، کامل و واقعی تروریست برای چیست؟ آیا سید علی خامنهای نمیداند تنها در دوران رهبری بیش از سه دهه او سپاه مبارکش در داخل و خارج کشور چه جنایتهایی را یا بهفرمان مستقیم حضرتش یا با جواز «آتش به اختیار» مرتکب شده است؟ جنایتهای سپاه را می توان به دو بخش تقسیم کرد؛ جنایتهای سپاه در داخل و خارج کشور و آلودگیهایش پس از پایان جنگ با عراق در یک سو و جنایتهایش پس از جنبش دانشجویی ۱۸ تیر ۱۳۷۸ در سوی دیگر.
در دوران خاتمی فرماندهی سپاه، (همینهایی که با شکمهای اغلب برآمده و آلودهدامانی مالی همچنان میبرند و میکشند و درجه و امتیاز میگیرند) در جریان ۱۸ تیر و اخطاریهای که برای خاتمی پس از دیدار ۲۵ تن از فرماندهان با خامنهای فرستاده شد، حضور خود را در مرکز تصمیمگیری نشان داد. ازآنپس سپاه با بهرهبرداری از وحشت خامنهای و نگرانی مافیای حوزه و بازار روزبهروز حضور خود را در همه صحنههای سیاسی، امنیتی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی و بهطور طبیعی نظامی گسترش داد و در جریان انتخابات هفتمین دوره مجلس سپاه توانست در پرتو ائتلاف با اصولگرایان جوان و به صحنه آوردن چهرههای پشت پرده ارگانهای امنیتی و اقتصادیاش بیش از ۹۰ کرسی در مجلس را تسخیر کند.
اما در انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری، سپاه نیز دچار اشتباه در محاسبه شد و درحالیکه بخش عمدهای از کادرها و فرماندهی سپاه در پشت سر سرتیپ محمدباقر قالیباف قرار گرفته بود (حضور مجتبی خامنهای در کنار قالیباف برای سپاه مسجل کرده بود که سید علی، نایب امام زمان نیز دعای پیروزی را در گوش سردار خوانده است) در هفته پایانی مبارزات انتخاباتی، فرماندهی سپاه ناچار شد که موضع عوض کند و نیروی خود را برای حمایت از احمدینژاد به میدان آورد. بااینهمه بعد از پیروزی احمدینژاد، سپاه با چند حرکت مهم بار دیگر موفق شد دامنه حکومت پادگانی را در همه سطوح و گسترهها توسعه دهد. مهم این بود که کنترل «اتاق فکر» رهبری را در دست و عایداتی بهجز بودجه دولتی در کیسه داشته باشد.
شکست احمدینژاد برای کنترل وزارت نفت و سرنگونی سعیدلو و صادق محصولی در مجلس آشکار کرد که پشت پرده توافق اصولی بین رهبری سپاه و سید علی آقا حاصل شده است و به برکت افزایش درآمد نفت، امکانات مالی دستگاه عدالتگستر دربار سلطان فقیه و تشکیلات بیحدومرز سپاه پاسداران و ارگانهایش افزایش خواهد یافت. سپاه در طول چهار سال نخست ریاست احمدینژاد عملا کنترل ۱۱ وزارتخانه، ۳۴ سفارت و کنسولگری و دفاتر فرهنگی در خارج، سه بانک، بورس تهران، ۸۹ واحد صنعتی بزرگ و متوسط، حداقل ۳۰ درصد از حوزه واردات را در دست گرفت. در همین مدت سپاه چهار قرارداد بزرگ نفت و گاز ازجمله دو مرحله از پروژه پارس جنوبی، ۱۴ قرارداد ساختوساز بزرگ (جادهسازی، بنای سد و مجتمع مسکونی) امضا کرد. سپاه با داشتن ۶۰ بندر غیرقانونی و بخشی از فرودگاههای پیام و امام خمینی، اقلامی از تولیدات صنعتی، برقی و الکترونیکی تا وسایل و تجهیزات خانه، مشروبات الکلی، سیگار، مواد مخدر، مواد خوراکی و… را به کشور وارد یا به خارج صادر میکرد و بخش اعظم تجارت با افغانستان، پاکستان، آسیای میانه، آذربایجان و بهویژه عراق در اختیار سپاه پاسداران بود.
سپاه پاسداران برای تسخیر آخرین سنگرهای قدرت همه نیروی خود را بسیج کرد و ازآنجاکه محمود احمدینژاد پس از نمک خوردن، نمکدان را شکسته بود، او نیز درنهایت به زیر کشیده شد. درواقع همینکه طرفداران او نتوانستند فهرست واحدی از نامزدهای مورد اعتماد برای شورای شهر تهران و ۲۰ شهر بزرگ که در تعیین سرنوشت انتخابات بعدی مجلس و سپس ریاست جمهوری نقش اساسی داشتند، ارائه دهند (چراکه عامل سپاه در تنظیم فهرستها علاوه بر همکاری نکردن، کارشکنی هم کرده است) گویای این حقیقت بود که سپاه با برنامهای متفاوت از احمدینژاد وارد کارزار انتخابات شده است. در دوران روحانی باج خوری سپاه در ابعاد گستردهتری ادامه یافت ضمن اینکه حضور رو به افزایشش در آشوبهای منطقهای از بیروت و دمشق گرفته تا افغانستان و یمن هم بسیار درآمدزا بود و هم زمینههای تبدیل شدن به یگانه قدرت مورد اعتماد رهبر رژیم را فراهم کرد.
سپاه ضامن استقرار نظام
تشکیل سپاه پاسداران بعد از انقلاب ناشی از دو تصور نهچندان دور از هم نزد ارکان اولیه نظام بود. (شخص خمینی با این دو تصویر بیگانه بود چون او جایگاه خود را در جامعه چنان بالا میدید که اصولا باور نداشت گروهی حتی در میان نظامیان بلندپایه کشور جرات کنند فکر براندازی نظام او را در سر بپروراند. (البته خواهم گفت چگونه این نگرش بعد از سفر شاه به آمریکا و گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی تغییر کرد.) تصور اول را کسانی چون دکتر ابراهیم یزدی، مجاهدین خلق و تا حدودی فدائیان که دربازی نبودند در سر داشتند. دکتر ابراهیم یزدی و تا حدی مرحوم منتظری بر این گمان بودند که باید ارتش شاهنشاهی را منحل کرد، اما خمینی با این کار موافق نبود و درعینحال کسانی مثل مهندس بازرگان، تیمسار ولیالله قرنی، دکتر دریادار مدنی، سرهنگ توکلی، تیمسار مسعودی و تیمسار ریاحی (نظامیان همراه انقلاب) و داریوش فروهر بهسختی با این نظر مخالف بودند.
طرح ایجاد یک نیروی موازی شبهنظامی متشکل از جوانان انقلابی که بافت ایدئولوژیک داشته باشد، در سومین روز پیروزی انقلاب که اولین جلسه شورای انقلاب بعد از سقوط رژیم سلطنتی بود به تصویب رسید و همان شب خمینی نیز با این فکر نظر موافق نشان داد بهشرط آنکه مراقبت کنند افراد ناصالح وارد نیرو نشوند و ماموریت نیرو نیز موقت و تا زمان استقرار نهادهای جدید و حکومت اسلامی باشد. نخستین گروه برای تشکیل سپاه، ترکیبی از بچه بازاریهای آشنا با سلاح و گروههای مسلح اسلامی مثل محسن رضایی، محسن رفیقدوست، مرتضی رضایی و سرباز فراری مثل غلامعلی رشید (سرباز جوانی که ارتش را رها کرد و به انقلابیها پیوست) و جوانان چپ اسلامی انقلابی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی (که از پیوند هفت گروه چریکی اسلامی کوچک مثل توحیدی، صف و گروه اباذر و… تشکیل شده بود) و بعضی از وارداتیها از عراق که همراه خمینی آمده بودند همانند عباس زمانی ابوشریف (که خط سیری از پاکستان تا لبنان و عراق داشت) و محمد خاتمی در آموزش نخستین واحدهای سپاه حاضر بودند.
جواد منصوری که بعدها در وزارت خارجه سفیر در پاکستان و چین شد، مامور تعلیم ایدئولوژیک سپاه شد و مدتی نیز موقتا فرماندهی را عهدهدار بود. (محمد خاتمی ابووفا که در عراق، کویت و لبنان حضور داشت، یک سال پیش سپاه قدس او را در عراق ربود و به ایران برد، انسان شریفی بود که با مشاهده اولین جنایتهای سپاه از ایران گریخت و رژیم معتقد است او طرح نخستین به قتل رساندن دکتر شاپور بختیار را لو داد. سالها پیش حزبالله او را در بیروت ربود و بعد از ماهها شکنجه تحویل سپاه داد. زمانی که پدر او مرحوم آیتالله خاتمی از دستگیری پسرش آگاه شد نزد خمینی رفت، عمامه بر زمین زد که اگر مویی از سرش بکنی با من و هزاران محب من و خاندانم روبرو میشوی. خمینی اورا از نجف میشناخت و آقامحسن، پسر بزرگ خاندان در نجف از شاگردانش بود، دستور آزادی محمد را که پای چوبه اعدام بود صادر کرد و محمد با کمک یاران آیتالله مرحوم سید محمد شیرازی از ایران گریخت، اما ۳۶ سال بعد بازهم به چنگ سپاه افتاد.)
تعدادی از تحصیلکردههای آمریکا و اروپا که بعضا راهشان به لبنان نیز کشیده شده بود نیز در نوشتن اساسنامه سپاه و راه انداختن تشکیلات نقش داشتند. روحانیون دوروبر خمینی مثل بهشتی، هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبیلی، باهنر و خامنهای که از ابتدا در اندیشه تسخیر قلعه قدرت و برقراری حکومت آخوندی بودند اعتقاد داشتند بدون داشتن نیروی نظامی نمیتوانند هدف خود را عملی سازند و زمانی که فکر تشکیل یک نیروی گارد ویژه شبهنظامی در شورای انقلاب مطرح شد، آنها ضمن حمایت کامل از این فکر بر جنبه ایدئولوژیک کار اصرار کردند؛ یعنی اینکه حتما باید در گزینش افراد قبل از توجه به کارآمدی نظامی، دانش و هوش، به ایمان و وفاداری آنها به نظام توجه داشت و بنابراین تعدادی از طلبهها، بچه آخوندها و گروه پاسداران اولیه خمینی و مدرسه رفاه نیز وارد سپاه شدند.
سالها پیش دوست گرامی، دکتر محسن سازگارا در نوشتهای در رابطه با نقش خود و شمار دیگری از جوانان تحصیلکرده (بعضا مثل خود او عضو انجمنهای اسلامی دانشجویان در خارج از کشور) در عملی شدن فکر ایجاد یک گارد ملی اسلامی بعد از انقلاب در کنار ارتش به تفصیل سخن گفت. درواقع سازگارا و دوستانش با همان نگرش دکتر یزدی در اندیشه ایجاد تشکیلاتی شبهنظامی بودند که بتواند انقلاب را در برابر تهدیدهای احتمالی خارجی و داخلی حفظ کند. اما در جریان تشکیل سپاه و بعدا هدایت آن، کار به دست دیگران افتاد و حداقل در مرحله نخست و تا زمان جنگ ایران و عراق، این سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود که توانست دیگران (ازجمله ابوشریف و گروهش که شماری از اعضای حزب ملل اسلامی و آموزش دیدگان جنبش فتح در لبنان در میانشان دیده میشدند) را کنار بزند. محسن رضایی در آن تاریخ از سران سازمان مجاهدین انقلاب بود ولی زمانی که نخست به فرماندهی اطلاعات سپاه و سپس فرماندهی سپاه رسید، ارتباط خود را با سازمان مجاهدین انقلاب به کلی قطع کرد.
سپاه در مقام ساواک
ازآنجاکه با تصویب لایحه انحلال ساواک در دولت دکتر شاپور بختیار و سپس پیروزی انقلاب عملا سازمان اطلاعات و امنیت کشور ازهمپاشیده بود. در هفتههای نخست پیروزی انقلاب هیئت مامور رسیدگی به اسناد ساواک (غرضی، استاندار خوزستان و وزیر نفت و پست و تلگراف اسبق، برادر مهندس صباغیان، معاون نخستوزیر موقت انقلاب از اعضای این هیئت بودند) تنها در اندیشه جدا کردن اسناد مربوط به همکاریهای بعضی از روحانیان و انقلابیهای مسلمان با ساواک بودند و نیز اسنادی را که علیه گروههای رقیب بود (مثل ارتباط شماری از تودهایها، مجاهدین و ملی-مذهبیها با ساواک) خارج میکردند تا بعدها از آن شمشیری برای ضربه زدن به رقبا بسازند .(چنانکه در جریان نخستین انتخابات مجلس بعد از انقلاب تنی چند از چپیها و ملی-مذهبیها به اعتبار همکاری با ساواک رد صلاحیت شدند و یکیشان، مرحوم ابوالفضل قاسمی نیز پس از پیروزی در انتخابات با رد اعتبارنامه و سپس زندان روبرو شد).
دولت انقلاب بر آن بود تا سازمان اطلاعات و امنیت ملی را در جایگاه ساواک قرار دهد و ساواما تاسیس شد، اما در عمل تا زمانی که بعضی از کارمندان اداره هشتم و تشکیلات ضد جاسوسی ساواک پیشین به کار دعوت شدند و بعضی از بخشهای ساواک احیا شد، بار جمعآوری اطلاعات و برخورد با مخالفان بر عهده سپاه گذاشته شد. اطلاعات سپاه نخست تحت ریاست محسن رضایی و سپس یک رضایی دیگر (مرتضی که امروز از قارونهای سپاه است) بهسرعت برپا شد و تعدادی از جوانان انقلابی ازجمله زندان دیدههای دیروز و جداشدگان از سازمان مجاهدین خلق و گروههای چریکی کوچک اسلامی جذب این تشکیلات شدند.
بدون شک مسئولیت اطلاعات سپاه و نقشی که اطلاعات سپاه در برخورد با رقبا و مخالفان و کشف و خنثی کردن چند طرح علیه نظام و سپس برخورد خونین با مجاهدین خلق داشت در تحول سپاه از یک گارد شبهنظامی برای حفاظت از شخصیتهای نظام به یک نیروی نظامی قدرتمند نقش اساسی داشت، ضمن اینکه با شروع جنگ، سپاه با ازجانگذشتگی و ایثار جوانانی که بهشتاب عازم جبههها شده بودند، توانست بر ناتوانی نظامی خود غلبه کند و در مراحلی اداره بعضی از عملیاتها را در دست گیرد. بااینهمه سپاه تا تصویب قانون همعرضیاش با ارتش و برقراری درجات نظامی در مرحله بعد، نهتنها بار سیاسی نداشت بلکه مداخلههای گاهبهگاه بعضی از فرماندهانش در بازیهای سیاسی به جوانمرگی آنها منجر میشد. از سوی دیگر بعد از تشکیل وزارت اطلاعات و امنیت (که قانون تاسیس آن را سعید حجاریان، شاهچراغی، علی ربیعی و خسرو تهرانی نوشتند) عملا اطلاعات سپاه تابعی از تشکیلات امنیتی کل یعنی وزارت اطلاعات بود و مسئولیت اطلاعات سپاه تا ۹۰ درصد در جبههها، پشت جبهه و داخل عراق خلاصه میشد.
ذهنیت امنیتی ـ نظامی رهبر
سید علی خامنهای برخلاف خمینی که تا آخرین لحظه عمر تکیه بر تودهها، جاذبه مذهبی و شخصیت خود داشت، چون نه جایگاه دینی و انقلابی خمینی را داشت و نه ازنظر شخصیتی دارای اعتمادبهنفس خمینی و قدرت و جاذبه او بود، تکیهگاه خود را روی دو محور امنیتی و نظامی قرار داد. با رفتن خمینی و آمدن خامنهای ورود دو تن از معاونان وزارت اطلاعات (محمدی گلپایگانی و اصغر حجازی) به دفتر رهبری و احراز بالاترین مقام در دفتر او، نخستین نشانه تغییر تکیهگاهها بود. رهبر جمهوری اسلامی که در دوران نمایندگی خمینی در وزارت دفاع و سپس دوران ریاست جمهوریاش روابط نزدیکی با ارتشیها برقرار کرده بود و شماری از ارتشیها ازجمله علی صیاد شیرازی، قاسم علی ظهیرنژاد، حسن سعدی حسنی، علی شهبازی، محمد سلیمی و… دارای روابطی بسیار نزدیک با او بودند در مقام ولایت عظما در یک چرخش ۱۸۰ درجهای دل به سپاه بست و به تحبیب و تقدیر از فرماندهان سپاه پرداخت.
در این مرحله مرتضی رضایی، محسن رضایی، محمدباقر ذوالقدر، غلامعلی رشید، علیرضا افشار، سیفاللهی، ایزدی، حسین علائی، احمد وحید، احمدی موسوی در کنار سرلشکر بسیجی دامپزشک و علی شمخانی (که اولین سپاهی بود که با درجه دریاداری فرماندهی نیروی دریایی ارتش را عهدهدار شد) و در مرحله بعد از انتخاب رفسنجانی در دوره دوم ریاستجمهوریاش، قالیباف و سردار حجازی، فرمانده بسیج و قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس به جمع حاضران جلسههای پنجشنبهشب خامنهای پیوستند. جلساتی که در ساعت آخر با خروج غیرنظامیها و پیوستن چند چهره امنیتی (سعید امامی، مصطفی پورمحمدی و اصغر حجازی و بعد از جریان قتلهای زنجیرهای و از بین رفتن سعید امامی، مدتی دری نجفآبادی، جواد آزاده، سپس ایروانی، محسنی اژهای و البته مجتبی خامنهای و محمدی گلپایگانی) با عنوان «اتاق فکر رهبری» نامیده شد.
سپاه بعد از جنگ و مرگ خمینی و لقب تیمساری گرفتن ۹۰ تن از فرماندهانش و همدلی و همکاری کامل وزیر اسبق اطلاعات، علی فلاحیان با سپاه و ارگانهایش و ماموریتهای تصفیه سران و فعالان گروههای مخالف در خارج، میخ خود را بر زمین کوبید. بدون نفی نقش هاشمی رفسنجانی در روند سرکوبها و قتلها در داخل و خارج کشور، امروز کاملا آشکار شده است که سپاه و دستگاه اطلاعاتش در قتل زندهیاد دکتر عبدالرحمن قاسملو که در حال مذاکره با نمایندگان رفسنجانی بود و دکتر شاپور بختیار در شرایطی که فرانسوا میتران، رئیسجمهوری فرانسه برنامه سفر خود به تهران را اعلام کرده بود، بدون مشورت با رئیسجمهوری وقت و با کسب اذن بهصورت مستقیم از رهبر عمل کرده است. فلاحیان که ظاهرا خود را بیاطلاع نشان داده بود، بعدها مطابق اعترافات سعید امامی و اکبر خوش کوشک و مرتضی قبه، در تمام مراحل طرحریزی و اجرای ترورهای مورداشاره، مشارکت مستقیم داشت. طرح دیگری نیز که اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات بدون اطلاع دولت انجام داد و رفسنجانی نیز بعد از قتلهای زنجیرهای به آن اشاره کرد، موضوع انتقال یک خمپارهانداز بزرگ به بلژیک برای ارسال آن به آلمان یا فرانسه برای حمله به ستاد مجاهدین خلق بود.
بعد از دوم خرداد، فرماندهی سپاه که با شگفتی رای دادن ۹۰ درصد از سپاهیان را به نفع خاتمی شاهد بود در برابر ملامت و توبیخ خامنهای به چارهجویی نشست و به این نتیجه رسید که زمان ورود سپاه به میدان سیاست و تشکیل یک بازوی مردمی قدرتمند که بتواند در کارزارهای سیاسی نقطهنظرهای فرماندهی و رهبری را عملی سازد، فرا رسیده است. همزمان خاتمی و اصلاحطلبان با بایکوت کردن محسن رضایی باعث شدند از فرماندهی کنار بکشد و جای خود را به یحیی رحیم صفوی بدهد که هم در میان بچههای سپاه محبوبتر بود و هم حساسیتهایی که درباره محسن رضایی وجود داشت در رابطه با او به چشم نمیخورد. در رابطه با بازوی مردمی پرتوان، فرماندهان سپاه در هماهنگی با حسن فیروزآبادی و غلامعلی رشید و عبدالله نجفی در ستاد کل نیروهای مسلح، نخست بخشی از نیروهای کادر بسیج را با برگزاری دورههای آموزش سیاسی و امنیتی برای ایفای نقش تازه خود آماده کردند. بخش دیگری از بسیجیها در مرحله بعدی مانند زنبورهای کارگر کندوی قدرت در دو نقش سرکوبگر و وحشتآفرین، سیاهی لشگر قدرت ظاهر شدند.
سپاه بعد از جنبش سبز
رهبر رژیم، سرکوبگریهای وحشیانه بخشی از سپاه را در سرکوب جنبش سبز، با دادن اذن آتش به اختیار و هرچه میدزدی حلالت، پاداش داد. از آن پس در خیزشهای دی و آبانماه سپاه ذرهای شرافت در کشتن فرزندان وطنش نشان نداد و بعد در مشهد، خوزستان و اصفهان مانند مغولها آمدند، کشتند، سوختند و بردند، اما ماندهاند تا آرزوی خامنهای را در تاجگذاری مجتبی، تحقق بخشند.
برای بررسی جنایات سپاه در خارج از مرزهای ایران؛ باید مقالهای دیگر نوشت. تنها به این مختصر بسنده میکنم که از سال ۱۹۸۲ هزاران لبنانی، فلسطینی، آمریکایی و فرانسوی و … قربانیان سپاه و وابستگان رژیم و در راس آنها حزبالله بودهاند. فقط رفیق حریری را به یاد آورید که قاسم سلیمانی، عماد مغنیه (تروریستی که در دمشق به قتل رسید)، غازی کنعان (وزیر کشور سوریه که او را خودکشی کردند)، آصف شوکت (شوهر خواهر بشار اسد که در انفجار انتحاری کشته شد) و احمد جبرئیل (فرمانده جبهه خلق فرماندهی عمومی) طراحان و مجریان قتل او بودند. قتلها، آدمرباییها در کویت و سوءقصد به امیر اسبق این کشور، هزاران کشته در عراق از نظامیان آمریکایی تا خلبانان، نظامیان، دولتمردان و رهبران مذهبی، قربانیان سپاه قدس و اطلاعات سپاه شدند و حالا به وضع مصیبتبار یمن بنگرید؛ اگر سپاه در یمن حضور نداشت سالها بود طرح صلح کویتیها به نتیجه رسیده بود و امروز یمن با یک حکومت ائتلافی و کمکهای عربستان سعودی، امارات و کویت وارد سالهای سازندگی شده بود.
سپاه و اطلاعاتش و در چند مورد وزارت اطلاعات، دهها شخصیت ایرانی را در سالهای گذشته در خارج از کشور به وحشیترین شکل به قتل رساندهاند. آیا دلایل دیگری برای تروریست بودن سپاه میخواهید؟ باشد برای وقتی دیگر. اما یک سئوال بیپاسخ میماند که این عشق یکطرفه دولت آمریکا به جمهوری ولایتفقیه از کجا منشا گرفته است؟ فقط فکر کنید اگر هر رژیم دیگری در منطقه و جهان بهاندازه جمهوری ولایتفقیه، آمریکایی کشته و ربوده بود و به اعتبار و حیثیتش با همان گروگانگیری دیپلماتهایش ضربه زده بود، آیا امروز درصحنه حضور داشت؟ آیا صدام حسین و معمر قذافی شهروندان آمریکایی را کشته یا به گروگان گرفته بودند که چنان سرنوشت شومی را ایالات متحده برایشان رقم زد؟ من در حیرتم شما چطور؟
از: ایندیپندنت