• خشونت زدایی و پرهیز از انتقام و انتقام جویی – بخش ۴
در بخش پیشین، حکیم ابوالقاسم فردوسی برای رها شدن از دست ضحاک و ضحاکیان در هر زمان و مکان، نقشه راه و فریدونی را برای رهبری یا کاربرد اصلی و پایهای و یا استراتژی یاد آور شده است و آن را با دو آموزه مهم دیگر: ۱- دوری و پرهیز از انتقام و انتقام جویی و
۲- خشونت زدایی و به کارگیری روش عدم خشونت.
فردوسی در روش و در مسیر رهائی از دست ضحاک و ضحاکیان که در این بخش سعی میشود توضیح داده شود، راه حل خود را کامل گردانده است.
۱-دوری و پرهیز از انتقام و انتقام جویی،:
هنگامی که کاوهها و فریدونها با هم همداستان شدند، و فریدونی برای رهبری برگزیده شد و همگی با صلابت و قدرت به سمت کاخ ضحاک که در دژهوخت گنگ (بیت المقدس) قرار داشت، حرکت کردند. دژهوختگنگ یا کَنگْ دِژْ هوخْت نام شهر بیتالمقدس در زبان پهلوی است. واژهی “گنگ دژ هوخت “همتای پهلوی” خانهی پاک” یعنی” بیت المقدس” که در سرزمین فلسطین است. و این نام بارها در شاهنامهٔ فردوسی آمده است. چنان که فریدون برای جنگ با ضحاک به دژ هوختگنگ (بیتالمقدس) میتازد و در کاخ بسیار بلند، تخت ضحاک ماردوش را سرنگون میکند.
بخشکی رسیدند سر کینه جوی // به بیت المقدس نهادند روی
چو بر پهلوانی زبان راندند // همی گنگ دژ هوختش خواندند
بتازی کنون خانۀ پاک دان // بر آورده ایوان ضحاک دان
حسادت که بلای جان آدمیان است در میان ایرانیان و بویژه در میان سیاسیون و روشنفکران فراوان و چشمگیر تراست. و بسیاری از برنامه هائی را که خود موافق آن بودهاند، وقتی دیگری توان به سرانجام رساندن را دارد، چوب لای چرخش میگذارند و آن را به شکست میکشانند. همچنانکه مصدق، راد مرد بزرگ ایران زمین این پدیده حسادت را در مورد خودش که دوستان داخلی خودش به علت حسادت چگونه چوب لای چرخ وی گذاشتند و موجبات کودتای ۲۸ مرداد را فراهم آوردند، از قول روزنامه انگلیسی «بیرمنگام پست» چنین توضیح میدهد.
«… اشخاص با وجود اینکه با سیاست دکتر مصدق موافق بودند عملاً دست بکاری زده بودند که منجر به شکست همان سیاست میگردید. این رویه سیاسی رجال ایران است که اگر خودشان موفق نشدند سعی میکنند که عقیده و ایدهای را هم که خود طرفدار آن بودهاند شکست بخورد و بهمراه نیک نامی آنان مدفون گردد.» (۱) که البته همیشه با نیک نامی مدفون نمیگردد، همچنانکه کسانی که با مصدق ابتدا هدف مشترکی داشتند و بعد به او پشت کردند و چوب لای چرخش گذاشتند، در جامعه مطرود و بی آبرو شدند و تا دنیا دنیا است بنام کودتاچی و همکاری با بیگانه از آنها یاد میشود. به عنوان نمونه میتوان از کاشانی و بقایی و امثالهم نام برد. و چه قیصریه هایی از روی حسادت به خاطر دستمالی به آتش کشیده نشده است.
فریدون که با الهام و از تجربه آموخته بود که باید روش پرهیز از انتقام و انتقام جویی را
برگزیند، برادرانش که از روی حسادت تصمیم به قتل وی را گرفتند، بخشید و به رویشان نیاورد.
چو آن ایزدی رفتن و کار اوی // بدیدند و آن بخت بیدار اوی
برادر سبک هر دو برو خاستند // به کردنش را بیاراستند
یکی کوه بود از بر بُرز کوه // برادرْش هر دو نِهان از گروه
به پایین کُه شاه خفته به ناز // شده یک زمان از شب دیریاز
به کوه بر شدند آن دو بیدادگر // وزیشان نبد هیچ کس را خبر
چو ایشان ازان کوه کندند سنگ // بدان تا بکوبد سرش بی درنگ
وزان کوه غلتان فرو گاشتند // مران خفته را کشته پنداشتند
بفرمان یزدان سر خفته مرد // خروشیدن سنگ بیدار کرد
به افسون همان سنگ بر جای خویش // ببست و نغلتید یک ذره بیش
برادر بدانست کان ایزدیست // نه از راه بیکار و دست بدیست
فریدون کمر بست و اندر کشید // نکرد آن سخن را بدیشان پدید
فریدونها و کاوهها و مردم همچنانکه برای رسیدن به ضحاک و او را خلع سلاح کردن و به زیر کشیدن فریدونی را به عنوان راهنما، سخنگو و یا رهبر خود – هر نامی که شما میل دارید روی آن بگذارید- مشخص کردند و او با قدرت همه به راه افتاد. دو برادر فریدون، وقتی عظمت، قدرت رهبری و بزرگی رهبری فریدون را دیدند، حسادتشان گل کرد و تاب نیاوردند و مخفیانه و به دور از چشم دیگران تصمیم گرفتند که او را از بین ببرند. هنگامی که کاوهها و فریدونها برای استراحت توقفی کردند و فریدون در پائین کوه بلندی خواب بود، به بالای قله کوه رفتند و از بالا سنگ بزرگی را غلطاندند تا بر سر فریدون بیفتد و او را نابود کند. اما صدای غلطیدن سنگ فریدون زیرک و هشیار را بیدار کرد و با تجربه هایی که آموخته بود، جا خالی کرده و سنگ به او اصابت نکرد. برادرانش را هم که در بالای کوه بودند، دید و فهمید که چه خیالی در سر داشتهاند. اما از الهامی که به او شده و آموخته بود که نباید در فکر انتقام گیری باشد، دو باره به خواب رفت و هرگز به روی برادران نیاورد که از هدف و قصد آنها آگاه شده است. وآنان را بخشید. اما ضحاک زمان ما مرحوم صادق قطب زاده را که تمام آمال و آروزی خود را در وی دیده بود، و چه خدمات بزرگی به وی کرده بود، در سال ۶۱ تحت عنوان کودتا او را به جوخههای اعدام فرستاد. فرض بگیرم که واقعاٌ او قصد کودتا داشته ولی هرگز عملی اتفاق نیافتاده بود. با این وجود قادر نبود که او را ببخشد، ضحاک ما را مقایسه کنید با رفتار پاپ ژان پل دوم که در سال ۱۹۸۱ میلادی در میدان سن پییر واتیکان توسط جوانی به او سوءقصد و به شدت مجروح شد، اما چون جان سالم به در برده بود، قاتل خود را بخشید. مشاهده میکنید که در سیستم ضحاک مانند ولایت مطلقه بخشش جائی ندارد.
۲- خشونت زدایی و به کار گیری روش عدم خشونت.:
کاوهها و فریدونها که به هم پیوسته بودند و دارای نیروی عظیمی بودند، اما آنان به تجربه دریافته بودند که باید از خشونت و قتل پرهیز و دوری گزینند، پس خشونت زدایی را روش کار قرار دادند. معمولاً و بطور طبیعی کاوهها و فریدونها و مردم، از دست ضحاک و ضحاکیان و رژیمهای ضحاک منش همچون ولایت مطلقه فقیه غارتگر و ستمگر خشمگین و عصبانی هستند، اما همیشه در برابر چنین رژیم هایی باید روش عدم خشونت و پرهیز از انتقام جوئی را روش کار خود قرار بدهند. که در غیر اینصورت خود در دایره خشونت و انتقام گرفتار میآیند. و حتی اگر هم رژیم عوض شود، اما در به همان پاشنه خواهد چرخید. پس بر کاوهها و بویژه فریدونها است که در مواقع بحران و نهضت تدارکهای لازم را از بروز خشونت در بین کاوهها و مردم به کار ببرند و نگذارند و اجازه ندهند که در درون نهضت دست به خشونت زده شود. البته ضحاک و ضحاکیان و رژیم خشونت و جنایت، خود افراد خود را به نام مردم، کاوهها به درون جمعیت میفرستد تا دست به تخریب بزنند، و آن را به گردن نهضت بیندازد و بدین وسیله افراد ساده و نادان را اغفال نموده، مشروعیت را از نهضت بزداید. در اینجا وظیفه فریدونها صد چندان است که با تمهیدات و تدارکات خود، نگذارند که جمعیت دست به تخریب بزند. به این مسئله در قسمتها بعدی بیشتر پرداخته خواهد شد.
گران گرز برداشت از پیش زین // تو گفتی همی درنوردد زمین
طلسمی که ضحاک سازیده بود // سرش به آسمان برفرازیده بود
فریدون ز بالا فرود آورید // که آن جز به نام جهاندار دید
یکی گرزۀ گاو پیکر سرش // زدی هر که آمد همی بر درش
وزان جادوان کاندر ایوان بدند // همه نامور نره دیوان بدند
سرانشان به گرز گران کرد پست // نشست از برگاه جادوپرست
به هنگامی که کاوهها، مردم و فریدونها به هم پیوستند، و در راه رهائی خود قدم برداشتند، چنان نیرومند و توانا میشوند که تمام طلسم و سحر و جادو را باطل میگرداند و ضحاک و ضحاکیان را بی پوشش میکند. شک نباید داشت که اگر کاوهها و فریدونها به هم پیوستند، تمامی سحر و جادو و خرافات و پوششهای دینی رژیم ضحاک مانند ولایت مطلقه غارتگر هم از هر قماشی که باشد، کارائی خود را از دست میدهد. بلند گوهای نمازهای جمعه و جماعات، خبرگان رهبری، روحانیان بلند پایه وا لامقام و قلم بمزدان از هر قماش و دستهای و سایر بلند گوهای تبلیغاتی در برابر نیروی لایزال مردم رنگ میبازد.
فریدون ابتدا با نیروی خود و باطل گردانیدن سحر و جادوی ضحاک، همه اسیران و زندانیان و طلسم و جادو شدهها را آزاد کرد و بعد رو به ضحاک نهاد. وقتی فریدون به کاخ ضحاک رسید و در برابرش قرار گرفت، ضحاک که غرق سلاح بود، فریدون بر او حمله برد و گفتای ستمگر زمان مرگ تو در رسیده است.
جهاندار ضحاک زآن گفتگوی // بجوش آمد و زود بنهاد روی
همان تیز خنجر کشید از نیام // نه بگشاد راز، و نه بَرگُفت نام
ز بالا چو پِی بر زمین برنهاد // بیامد فریدون به کردارِ باد
بدان گرزهی گاوسر دست برد // بزد بر سرش، تَرگ بشکست خُرد
بیامد سروش خجسته دمان // مزن گفت کاو را نیامد زمان
همیدون شکسته ببندش چو سنگ // ببر تا دو کوه آیدت پیش تنگ
اما فریدون به دنبال خشونت زدایی و به کارگیری روش عدم خشونت، با اینکه کاوهها و فریدونها از خونخواری و جنایات ضحاک خشمگین و عصبانی بودند، با بهره گیری از الهام و تجربه خود از کشتن ضحاک سر باز زد و او را نکشت ولی او را به کوه دماوند برد و در آنجا زندانی ساخت. در همین جا به کسانی که میگویند و یا تبلیغ میکنند برای تغییر رژیم باید دست به خشونت و اسلحه برد باز یاد آور میشود که عدم خشونت بینهایت پُرارزش تر از خشونت و بخشش به مراتب بیشتر از انتقام بیانگر توانائی و قدرت است. خشونت همیشه نابرابری در پی خواهد داشت و عدم خشونت و یا خشونت زدائی، عدالت و مساوات را در پی خواهد آورد. در بخشهابی بعدی توضیح بیشتر خواهد آمد.
بدان گونه ضحاک را بسته سخت // سوی شیرخوان برد بیدار بخت
همی راند او را بکوه اندرون // همی خواست کارد سرش را نگون
بیامد هم آنگه خجسته سروش // بخوبی یکی راز گفتش بگوش
که این بسته را تا دماوند کوه // ببر همچنین تازیان بی گروه
مبر جز کسی را که نگزیردت // بهنگام سختی به بر گیردت
بیاورد ضحاک را چون نوند // بکوهِ دماوند کردش به بند
بعد از آن همه مردمان بر فریدون گرد آمدند و بر او سلام و آفرین گفتند و بدین سان ضحاک و ضحاکیان چنین سرنوشت نامبارکی داشت و کاوهها و فریدونها با فرّخی و نیکنامی زمام امور کشور را در دست گرفتند. و جهان از ضحاک و ضحاکیان پاک شد و همه پیوندهایی که ایجاد کرد بود گسسته گشت.
ازو نامِ ضحاک چون خریدون اک شد // جهان از بد او همه پاک شد
گسسته شد از خویش و پیوند اوی // بمانده بکوه اندرون بند اوی
خاک ایران زمین از ستمگری، و ضحاک و ضحاک منشی و از بدی و بد سرشتی پاک شد. اما این پایان کار نیست. هنوز کار فریدونها پایان نیافته است، وقتی فریدون از کار ضحاک خلاص شد، دستور داد همه آنهائی که برای شکست ضحاک وارد عمل شده بودند، سلاحهای خود را به زمین بگذارند و به امور سابق خود باز گردند و به آبادانی و رشد کشور بپردازند. وقتی حاکم ستمگری را مردم ساقط میکنند، و نظام جدید را بر پایه حق رشد و عدالت و آزادی جایگزین میسازند، کار پایان نیافته است و این غفلت بزرگی بود که در انقلاب ملت ایران رخ داد. البته اینجانب این غفلت را در کتابها و نوشتههای خود توضیح داهام. (۲) در حقیقت اول کار است. چون ریشه و شاخههای مختلف نظام فاسد و ضد بشری در جامعه ریشه دوانده و گسترده شده است. حال مسئولیت فریدونها و کاوهها و مردم بسی بزرگتر و مهم تر است. و همه باید مراقب باشند که ریشهها دوباره سر بر نیاورند و کشور را باز دچار ضحاک و ضحاکیان نسازند. البته باید مردم، کاوهها و فریدونهای که در کوتاه کردن دست ضحاک قدم بر میدارند و بویژه فریدونها، پایه و اساس کارشان بر حق و عدالت و رشد جامعه و آزادی استوار باشد، در غیر اینصورت آش همان آش است و کاسه همه کاسه است. و این نه با لق لقه زبان بلکه در عمل باید باشد.
بیا تا جهان را به بد نسپریم // بکوشش همه دست نیکی بریم
نباشد همی نیک و بد پایدار // همان به که نیکی بود یادگار
همان گنج و دینار و کاخ بلند // نخواهند بُدن مر ترا سودمند
سخن ماند از تو همی یادگار // سخن را چنین خوار مایه مدار
همه باید با هم بکوشند، که باز بدی سر باز نکند، و همه در نیکی و همزیستی مسالمت آمیز و عمران و آبادی کشور و گسترش عدالت، دست به دست همه بدهند. و به قول عطار
گر همه دنیا مسلّم آیدت // گُم شود تا چشم برهم آیدت
ضحاک و ضحاکیان هم میدانند که وقتی کاوهها، فریدونها و مردم، یکدل و یک جان به میدان آمدند، پایان کارشان فرا رسیده است و دیگر از آن نیروهای اهریمنی، امنیتی و… کاخها و مال و منال ودستگاههای دروغسازی، تقدس سازی، دکان دینداری و نمایندگی خدا و رسول و قرآن و در یک کلمه طلسم و جادوی تحمیق کردن مردم کاری ساخته نیست. باید نظام ضحاکی و فرعونی با تحمیق و خوار و خفیف کردن ساخته میشد، آقای خمینی در این تحمیق سازی و خوار و خفیف کردن ید طولایی داشت.
و چون خوبی و بدی هم پایدار و ابدی نیست و چه بهتر که آدمی از خود نام نیک بر جای بگذارد و کسی میتوانست از خود، گاندی و بالاتر از آن بسازد، تنها به خاطر انحصار قدرت و غارتگری در فرهنگها آیت الله لقب و معنی دیکتاتور به خود گرفته است. و تا ابد به عنوان جانی و جنایتکار در تاریخ پایدار خواهد ماند.
حکیم فردوسی آدمیان را از آمدن نیروی نجات بخش و منجی و حلال مشکلات بر حذر میدارد. هر چه میخواهید به دست خود شما حاصل میآید. نیکبختی و بدبختی، دنیا و آخرت همه در دست خود شما است و یا به قول محمد افضل سرخوش خلاصه تمامی کتاب منطق الطیر عطار را در این رباعی زیر خلاضه کرده است:
«سی مرغ»، ز شوق، بال و پر بگشودند // در جُستن سیمرغ، هوا پیمودند
کردند شمارِ خویش در آخر کار // دیدند که «سی مرغ»، هم اینها بودند
و یا
(منطق الطیر، عطار نیشابوری، مقدمه و تصحیح و تعلیقات، محمد رضا شفیعی کدکنی، مقدمه ص ۱۰۹)
ای نسخه نامه الهی که تویی // وی آینه جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هر چه در عالَم هست // در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی
مردمان جامعهای که دچار ضحاک و ضحاکیان شدهاید! نباید برای نجات خود از شرِ ضحاک و ضحاکیان به دنبال منجی و حلال مشکلات بگردید و یا از این و آن کشور بخواهید شما را نجات دهند، ایا این همه تجربه در همین دوران ما کافی نیست؟ تا به حال کدام بیگانه در کشوری دیگر آزادی و دموکراسی بر قرار کرده است که ما دومی آن باشیم؟. کسانی که از این و آن بیگانه – به عنوان اینکه دارند مبارزه میکنند- دریوزگی میکنند، آب در هاون میکوبند. نجات دهنده خود شمائید، نیرو و توانمندی در دست شماست. نیرو از شما است که ضحاک و ضحاکیان از شما میگیرند و علیه خود شما بکار میبرند.
فریدون فرّخ فرشته نبود // ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
به همین علت فردوسی میآموزد که فریدون فرشته نبود و از مشک عنبر و معجزه هم سرشته نشده بود بلکه آدمی فداکار، توانا، کاردان و مدیر و مدبّر بود. ضحاک در شاهنامه سمبلیک است و سمبل ستم و ظلم و بیدادگری و خونخوارگی و خود کامگی و مطلق گرایی است. کاوه رمز لباس ترس را از تن به در آوردن و شجاعت و ایستادگی در برابر حاکم و یا سلطان ستمگر است. و فریدون رمز کاردانی، نیرومندی و مبارزه در راه حق و عدالت و رشد و شکوفایی مملکت است وهمیشه در بین جوامع، آدمیانی از این قماش و البته کاوهها و مردمی فراوانند و همچنانکه فردوسی میگوید: هر کسی که قدم در این راه نهاد خود فریدون است.
بدا در دهش یافت آن نیکوئی // تو داد و دهش کن فریدون توئی
فریدون ز کاری که کرد ایزدی // نخست این جهان را بشست از بدی
مهم این است که این نیروی لایزل بهم پیوسته گردد، تا قادر شود که ضحاک و ضحاکیان را از تخت به زیر آورد. باید دانسته شود که هیچ ضحاکی خود کنار نخواهد رفت که این دومی آن باشد. حقیقتاً هنگامی که به دقت داستان ضحاک و فریدون را مطالعه کردم و به آن اندیشیدم، مشاهده کردم که مولوی چه خوب سروده است:
آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم // یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم
و همچنین حافظ که قویترین غزل سرای سیاسی است به ما یادآور میشود
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد // وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است // طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
من در این اندیشهام که اگر حکیم فردوسی از آنِ غربیها بود، آنوقت مشاهده میکردیم که چگونه هموطنان ما در باره او و راه حلهایش در زمینههای مختلف چه قلمفرساییهای که نمیکردند. او چون مال خودی است کمتر به آن توجه مبذول میشود و از راه کارهایش جز تحت عنوان حماسه ایرانیان دوری میگزینند و یا با توجه به عصر و موقعیت امروز ما راز و رمزهای آن را نمیگشایند.
در قسمتهای بعدی از چگونگی نیروی خود را در اختیار ضحاک و ضحاکیان قرارندادن و از این نیروی لایزال ما مردم در جهت احقاق حقوق خود و رهایی از دست ضحاک و ضحاکیان بکار گرفتن و نیز در مورد دوری و پرهیز از انتقام و انتقام جویی و خشونت زدایی و به کار گیری روش عدم خشونت و همچنین مسائل دیگر در رابطه با رهائی از دست حاکمان جبّار سخن به میان خواهد آمد. در پایان، نوروز و روز نو را به همه و بویژه خوانندگان گرامی تبریک میگویم و امید است که این روز برای همه و بویژه ملت ایران روز دوباره متولد شدن باشد و فضای ایران و جهان را از آزادی و حقوق ذاتی و خدادادی برای خود و دیگران همچون گل در بهار عطر افشانی کند.
فصل بهاران شد ببین بستان پر از حور و پری // گویی سلیمان بر سپه عرضه نمود انگشتری
گلزار بین، گلزار بین، در آب نقش یار بین // وآن نرگس خمار بین وآن غنچههای احمری
گلبرگها بر همدگر افتاده بین چون سیم و زر // آویزها و حلقها بی دستگاه زرگری
ادامه بحث هم به بعد از سیزده به در موکول میشود.
کتابها و سایر نوشتههای اینجانب برای علاقه مندان در وبسایت شخصی به آدرس زیر رایگان قابل دسترسی است:
www. mohammadjafarim.com
محمد جعفری
mbarzavand@yahoo.com
ـــــــــــــــــــــــــــتت
نمایه و یادداشت:
۱-خاطرات و تألمات دکتر محمد مصدق، ص ۲۵۳.
۲-از جمله نگاه کنید به کتاب پاریس و… و گروگانگیری و جانشینان انقلاب.
نوروز و روز نو را به همه و بویژه خوانندگان گرامی تبریک میگویم و امید است که این روز برای شما دوستان عزیز و همۀ ملت ایران روز دوباره متولد شدن باشد و فضای ایران و جهان را از آزادی و حقوق ذاتی و خدادادی برای خود و دیگران همچون گل در بهار عطر افشانی کند
فصل بهاران شد ببین بستان پر از حور و پری // گویی سلیمان بر سپه عرضه نمود انگشتری
گلزار بین، گلزار بین، در آب نقش یار بین // وآن نرگس خمار بین وآن غنچههای احمری
گلبرگها بر همدگر افتاده بین چون سیم و زر // آویزها و حلقها بی دستگاه زرگری
«… اشخاص با وجود اینکه با سیاست دکتر مصدق موافق بودند عملاً دست بکاری زده بودند که منجر به شکست همان سیاست میگردید. این رویه سیاسی رجال ایران است که اگر خودشان موفق نشدند سعی میکنند که عقیده و ایدهای را هم که خود طرفدار آن بودهاند شکست بخورد و بهمراه نیک نامی آنان مدفون گردد.» (۱) که البته همیشه با نیک نامی مدفون نمیگردد، همچنانکه کسانی که با مصدق ابتدا هدف مشترکی داشتند و بعد به او پشت کردند و چوب لای چرخش گذاشتند، در جامعه مطرود و بی آبرو شدند و تا دنیا دنیا است بنام کودتاچی و همکاری با بیگانه از آنها یاد میشود. به عنوان نمونه میتوان از کاشانی و بقایی و امثالهم نام برد. و چه قیصریه هایی از روی حسادت به خاطر دستمالی به آتش کشیده نشده است.
فریدون که با الهام و از تجربه آموخته بود که باید روش پرهیز از انتقام و انتقام جویی را
برگزیند، برادرانش که از روی حسادت تصمیم به قتل وی را گرفتند، بخشید و به رویشان نیاورد.
چو آن ایزدی رفتن و کار اوی // بدیدند و آن بخت بیدار اوی
برادر سبک هر دو برو خاستند // به کردنش را بیاراستند
یکی کوه بود از بر بُرز کوه // برادرْش هر دو نِهان از گروه
به پایین کُه شاه خفته به ناز // شده یک زمان از شب دیریاز
به کوه بر شدند آن دو بیدادگر // وزیشان نبد هیچ کس را خبر
چو ایشان ازان کوه کندند سنگ // بدان تا بکوبد سرش بی درنگ
وزان کوه غلتان فرو گاشتند // مران خفته را کشته پنداشتند
بفرمان یزدان سر خفته مرد // خروشیدن سنگ بیدار کرد
به افسون همان سنگ بر جای خویش // ببست و نغلتید یک ذره بیش
برادر بدانست کان ایزدیست // نه از راه بیکار و دست بدیست
فریدون کمر بست و اندر کشید // نکرد آن سخن را بدیشان پدید
فریدونها و کاوهها و مردم همچنانکه برای رسیدن به ضحاک و او را خلع سلاح کردن و به زیر کشیدن فریدونی را به عنوان راهنما، سخنگو و یا رهبر خود – هر نامی که شما میل دارید روی آن بگذارید- مشخص کردند و او با قدرت همه به راه افتاد. دو برادر فریدون، وقتی عظمت، قدرت رهبری و بزرگی رهبری فریدون را دیدند، حسادتشان گل کرد و تاب نیاوردند و مخفیانه و به دور از چشم دیگران تصمیم گرفتند که او را از بین ببرند. هنگامی که کاوهها و فریدونها برای استراحت توقفی کردند و فریدون در پائین کوه بلندی خواب بود، به بالای قله کوه رفتند و از بالا سنگ بزرگی را غلطاندند تا بر سر فریدون بیفتد و او را نابود کند. اما صدای غلطیدن سنگ فریدون زیرک و هشیار را بیدار کرد و با تجربه هایی که آموخته بود، جا خالی کرده و سنگ به او اصابت نکرد. برادرانش را هم که در بالای کوه بودند، دید و فهمید که چه خیالی در سر داشتهاند. اما از الهامی که به او شده و آموخته بود که نباید در فکر انتقام گیری باشد، دو باره به خواب رفت و هرگز به روی برادران نیاورد که از هدف و قصد آنها آگاه شده است. وآنان را بخشید. اما ضحاک زمان ما مرحوم صادق قطب زاده را که تمام آمال و آروزی خود را در وی دیده بود، و چه خدمات بزرگی به وی کرده بود، در سال ۶۱ تحت عنوان کودتا او را به جوخههای اعدام فرستاد. فرض بگیرم که واقعاٌ او قصد کودتا داشته ولی هرگز عملی اتفاق نیافتاده بود. با این وجود قادر نبود که او را ببخشد، ضحاک ما را مقایسه کنید با رفتار پاپ ژان پل دوم که در سال ۱۹۸۱ میلادی در میدان سن پییر واتیکان توسط جوانی به او سوءقصد و به شدت مجروح شد، اما چون جان سالم به در برده بود، قاتل خود را بخشید. مشاهده میکنید که در سیستم ضحاک مانند ولایت مطلقه بخشش جائی ندارد.
۲- خشونت زدایی و به کار گیری روش عدم خشونت.:
کاوهها و فریدونها که به هم پیوسته بودند و دارای نیروی عظیمی بودند، اما آنان به تجربه دریافته بودند که باید از خشونت و قتل پرهیز و دوری گزینند، پس خشونت زدایی را روش کار قرار دادند. معمولاً و بطور طبیعی کاوهها و فریدونها و مردم، از دست ضحاک و ضحاکیان و رژیمهای ضحاک منش همچون ولایت مطلقه فقیه غارتگر و ستمگر خشمگین و عصبانی هستند، اما همیشه در برابر چنین رژیم هایی باید روش عدم خشونت و پرهیز از انتقام جوئی را روش کار خود قرار بدهند. که در غیر اینصورت خود در دایره خشونت و انتقام گرفتار میآیند. و حتی اگر هم رژیم عوض شود، اما در به همان پاشنه خواهد چرخید. پس بر کاوهها و بویژه فریدونها است که در مواقع بحران و نهضت تدارکهای لازم را از بروز خشونت در بین کاوهها و مردم به کار ببرند و نگذارند و اجازه ندهند که در درون نهضت دست به خشونت زده شود. البته ضحاک و ضحاکیان و رژیم خشونت و جنایت، خود افراد خود را به نام مردم، کاوهها به درون جمعیت میفرستد تا دست به تخریب بزنند، و آن را به گردن نهضت بیندازد و بدین وسیله افراد ساده و نادان را اغفال نموده، مشروعیت را از نهضت بزداید. در اینجا وظیفه فریدونها صد چندان است که با تمهیدات و تدارکات خود، نگذارند که جمعیت دست به تخریب بزند. به این مسئله در قسمتها بعدی بیشتر پرداخته خواهد شد.
گران گرز برداشت از پیش زین // تو گفتی همی درنوردد زمین
طلسمی که ضحاک سازیده بود // سرش به آسمان برفرازیده بود
فریدون ز بالا فرود آورید // که آن جز به نام جهاندار دید
یکی گرزۀ گاو پیکر سرش // زدی هر که آمد همی بر درش
وزان جادوان کاندر ایوان بدند // همه نامور نره دیوان بدند
سرانشان به گرز گران کرد پست // نشست از برگاه جادوپرست
به هنگامی که کاوهها، مردم و فریدونها به هم پیوستند، و در راه رهائی خود قدم برداشتند، چنان نیرومند و توانا میشوند که تمام طلسم و سحر و جادو را باطل میگرداند و ضحاک و ضحاکیان را بی پوشش میکند. شک نباید داشت که اگر کاوهها و فریدونها به هم پیوستند، تمامی سحر و جادو و خرافات و پوششهای دینی رژیم ضحاک مانند ولایت مطلقه غارتگر هم از هر قماشی که باشد، کارائی خود را از دست میدهد. بلند گوهای نمازهای جمعه و جماعات، خبرگان رهبری، روحانیان بلند پایه وا لامقام و قلم بمزدان از هر قماش و دستهای و سایر بلند گوهای تبلیغاتی در برابر نیروی لایزال مردم رنگ میبازد.
فریدون ابتدا با نیروی خود و باطل گردانیدن سحر و جادوی ضحاک، همه اسیران و زندانیان و طلسم و جادو شدهها را آزاد کرد و بعد رو به ضحاک نهاد. وقتی فریدون به کاخ ضحاک رسید و در برابرش قرار گرفت، ضحاک که غرق سلاح بود، فریدون بر او حمله برد و گفتای ستمگر زمان مرگ تو در رسیده است.
جهاندار ضحاک زآن گفتگوی // بجوش آمد و زود بنهاد روی
همان تیز خنجر کشید از نیام // نه بگشاد راز، و نه بَرگُفت نام
ز بالا چو پِی بر زمین برنهاد // بیامد فریدون به کردارِ باد
بدان گرزهی گاوسر دست برد // بزد بر سرش، تَرگ بشکست خُرد
بیامد سروش خجسته دمان // مزن گفت کاو را نیامد زمان
همیدون شکسته ببندش چو سنگ // ببر تا دو کوه آیدت پیش تنگ
اما فریدون به دنبال خشونت زدایی و به کارگیری روش عدم خشونت، با اینکه کاوهها و فریدونها از خونخواری و جنایات ضحاک خشمگین و عصبانی بودند، با بهره گیری از الهام و تجربه خود از کشتن ضحاک سر باز زد و او را نکشت ولی او را به کوه دماوند برد و در آنجا زندانی ساخت. در همین جا به کسانی که میگویند و یا تبلیغ میکنند برای تغییر رژیم باید دست به خشونت و اسلحه برد باز یاد آور میشود که عدم خشونت بینهایت پُرارزش تر از خشونت و بخشش به مراتب بیشتر از انتقام بیانگر توانائی و قدرت است. خشونت همیشه نابرابری در پی خواهد داشت و عدم خشونت و یا خشونت زدائی، عدالت و مساوات را در پی خواهد آورد. در بخشهابی بعدی توضیح بیشتر خواهد آمد.
بدان گونه ضحاک را بسته سخت // سوی شیرخوان برد بیدار بخت
همی راند او را بکوه اندرون // همی خواست کارد سرش را نگون
بیامد هم آنگه خجسته سروش // بخوبی یکی راز گفتش بگوش
که این بسته را تا دماوند کوه // ببر همچنین تازیان بی گروه
مبر جز کسی را که نگزیردت // بهنگام سختی به بر گیردت
بیاورد ضحاک را چون نوند // بکوهِ دماوند کردش به بند
بعد از آن همه مردمان بر فریدون گرد آمدند و بر او سلام و آفرین گفتند و بدین سان ضحاک و ضحاکیان چنین سرنوشت نامبارکی داشت و کاوهها و فریدونها با فرّخی و نیکنامی زمام امور کشور را در دست گرفتند. و جهان از ضحاک و ضحاکیان پاک شد و همه پیوندهایی که ایجاد کرد بود گسسته گشت.
ازو نامِ ضحاک چون خریدون اک شد // جهان از بد او همه پاک شد
گسسته شد از خویش و پیوند اوی // بمانده بکوه اندرون بند اوی
خاک ایران زمین از ستمگری، و ضحاک و ضحاک منشی و از بدی و بد سرشتی پاک شد. اما این پایان کار نیست. هنوز کار فریدونها پایان نیافته است، وقتی فریدون از کار ضحاک خلاص شد، دستور داد همه آنهائی که برای شکست ضحاک وارد عمل شده بودند، سلاحهای خود را به زمین بگذارند و به امور سابق خود باز گردند و به آبادانی و رشد کشور بپردازند. وقتی حاکم ستمگری را مردم ساقط میکنند، و نظام جدید را بر پایه حق رشد و عدالت و آزادی جایگزین میسازند، کار پایان نیافته است و این غفلت بزرگی بود که در انقلاب ملت ایران رخ داد. البته اینجانب این غفلت را در کتابها و نوشتههای خود توضیح داهام. (۲) در حقیقت اول کار است. چون ریشه و شاخههای مختلف نظام فاسد و ضد بشری در جامعه ریشه دوانده و گسترده شده است. حال مسئولیت فریدونها و کاوهها و مردم بسی بزرگتر و مهم تر است. و همه باید مراقب باشند که ریشهها دوباره سر بر نیاورند و کشور را باز دچار ضحاک و ضحاکیان نسازند. البته باید مردم، کاوهها و فریدونهای که در کوتاه کردن دست ضحاک قدم بر میدارند و بویژه فریدونها، پایه و اساس کارشان بر حق و عدالت و رشد جامعه و آزادی استوار باشد، در غیر اینصورت آش همان آش است و کاسه همه کاسه است. و این نه با لق لقه زبان بلکه در عمل باید باشد.
بیا تا جهان را به بد نسپریم // بکوشش همه دست نیکی بریم
نباشد همی نیک و بد پایدار // همان به که نیکی بود یادگار
همان گنج و دینار و کاخ بلند // نخواهند بُدن مر ترا سودمند
سخن ماند از تو همی یادگار // سخن را چنین خوار مایه مدار
همه باید با هم بکوشند، که باز بدی سر باز نکند، و همه در نیکی و همزیستی مسالمت آمیز و عمران و آبادی کشور و گسترش عدالت، دست به دست همه بدهند. و به قول عطار
گر همه دنیا مسلّم آیدت // گُم شود تا چشم برهم آیدت
ضحاک و ضحاکیان هم میدانند که وقتی کاوهها، فریدونها و مردم، یکدل و یک جان به میدان آمدند، پایان کارشان فرا رسیده است و دیگر از آن نیروهای اهریمنی، امنیتی و… کاخها و مال و منال ودستگاههای دروغسازی، تقدس سازی، دکان دینداری و نمایندگی خدا و رسول و قرآن و در یک کلمه طلسم و جادوی تحمیق کردن مردم کاری ساخته نیست. باید نظام ضحاکی و فرعونی با تحمیق و خوار و خفیف کردن ساخته میشد، آقای خمینی در این تحمیق سازی و خوار و خفیف کردن ید طولایی داشت.
و چون خوبی و بدی هم پایدار و ابدی نیست و چه بهتر که آدمی از خود نام نیک بر جای بگذارد و کسی میتوانست از خود، گاندی و بالاتر از آن بسازد، تنها به خاطر انحصار قدرت و غارتگری در فرهنگها آیت الله لقب و معنی دیکتاتور به خود گرفته است. و تا ابد به عنوان جانی و جنایتکار در تاریخ پایدار خواهد ماند.
حکیم فردوسی آدمیان را از آمدن نیروی نجات بخش و منجی و حلال مشکلات بر حذر میدارد. هر چه میخواهید به دست خود شما حاصل میآید. نیکبختی و بدبختی، دنیا و آخرت همه در دست خود شما است و یا به قول محمد افضل سرخوش خلاصه تمامی کتاب منطق الطیر عطار را در این رباعی زیر خلاضه کرده است:
«سی مرغ»، ز شوق، بال و پر بگشودند // در جُستن سیمرغ، هوا پیمودند
کردند شمارِ خویش در آخر کار // دیدند که «سی مرغ»، هم اینها بودند
و یا
(منطق الطیر، عطار نیشابوری، مقدمه و تصحیح و تعلیقات، محمد رضا شفیعی کدکنی، مقدمه ص ۱۰۹)
ای نسخه نامه الهی که تویی // وی آینه جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هر چه در عالَم هست // در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی
مردمان جامعهای که دچار ضحاک و ضحاکیان شدهاید! نباید برای نجات خود از شرِ ضحاک و ضحاکیان به دنبال منجی و حلال مشکلات بگردید و یا از این و آن کشور بخواهید شما را نجات دهند، ایا این همه تجربه در همین دوران ما کافی نیست؟ تا به حال کدام بیگانه در کشوری دیگر آزادی و دموکراسی بر قرار کرده است که ما دومی آن باشیم؟. کسانی که از این و آن بیگانه – به عنوان اینکه دارند مبارزه میکنند- دریوزگی میکنند، آب در هاون میکوبند. نجات دهنده خود شمائید، نیرو و توانمندی در دست شماست. نیرو از شما است که ضحاک و ضحاکیان از شما میگیرند و علیه خود شما بکار میبرند.
فریدون فرّخ فرشته نبود // ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
به همین علت فردوسی میآموزد که فریدون فرشته نبود و از مشک عنبر و معجزه هم سرشته نشده بود بلکه آدمی فداکار، توانا، کاردان و مدیر و مدبّر بود. ضحاک در شاهنامه سمبلیک است و سمبل ستم و ظلم و بیدادگری و خونخوارگی و خود کامگی و مطلق گرایی است. کاوه رمز لباس ترس را از تن به در آوردن و شجاعت و ایستادگی در برابر حاکم و یا سلطان ستمگر است. و فریدون رمز کاردانی، نیرومندی و مبارزه در راه حق و عدالت و رشد و شکوفایی مملکت است وهمیشه در بین جوامع، آدمیانی از این قماش و البته کاوهها و مردمی فراوانند و همچنانکه فردوسی میگوید: هر کسی که قدم در این راه نهاد خود فریدون است.
بدا در دهش یافت آن نیکوئی // تو داد و دهش کن فریدون توئی
فریدون ز کاری که کرد ایزدی // نخست این جهان را بشست از بدی
مهم این است که این نیروی لایزل بهم پیوسته گردد، تا قادر شود که ضحاک و ضحاکیان را از تخت به زیر آورد. باید دانسته شود که هیچ ضحاکی خود کنار نخواهد رفت که این دومی آن باشد. حقیقتاً هنگامی که به دقت داستان ضحاک و فریدون را مطالعه کردم و به آن اندیشیدم، مشاهده کردم که مولوی چه خوب سروده است:
آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم // یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم
و همچنین حافظ که قویترین غزل سرای سیاسی است به ما یادآور میشود
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد // وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است // طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
من در این اندیشهام که اگر حکیم فردوسی از آنِ غربیها بود، آنوقت مشاهده میکردیم که چگونه هموطنان ما در باره او و راه حلهایش در زمینههای مختلف چه قلمفرساییهای که نمیکردند. او چون مال خودی است کمتر به آن توجه مبذول میشود و از راه کارهایش جز تحت عنوان حماسه ایرانیان دوری میگزینند و یا با توجه به عصر و موقعیت امروز ما راز و رمزهای آن را نمیگشایند.
در قسمتهای بعدی از چگونگی نیروی خود را در اختیار ضحاک و ضحاکیان قرارندادن و از این نیروی لایزال ما مردم در جهت احقاق حقوق خود و رهایی از دست ضحاک و ضحاکیان بکار گرفتن و نیز در مورد دوری و پرهیز از انتقام و انتقام جویی و خشونت زدایی و به کار گیری روش عدم خشونت و همچنین مسائل دیگر در رابطه با رهائی از دست حاکمان جبّار سخن به میان خواهد آمد. در پایان، نوروز و روز نو را به همه و بویژه خوانندگان گرامی تبریک میگویم و امید است که این روز برای همه و بویژه ملت ایران روز دوباره متولد شدن باشد و فضای ایران و جهان را از آزادی و حقوق ذاتی و خدادادی برای خود و دیگران همچون گل در بهار عطر افشانی کند.
فصل بهاران شد ببین بستان پر از حور و پری // گویی سلیمان بر سپه عرضه نمود انگشتری
گلزار بین، گلزار بین، در آب نقش یار بین // وآن نرگس خمار بین وآن غنچههای احمری
گلبرگها بر همدگر افتاده بین چون سیم و زر // آویزها و حلقها بی دستگاه زرگری
ادامه بحث هم به بعد از سیزده به در موکول میشود.
کتابها و سایر نوشتههای اینجانب برای علاقه مندان در وبسایت شخصی به آدرس زیر رایگان قابل دسترسی است:
www.mohammadjafarim.com
محمد جعفری
mbarzavand@yahoo.com
ـــــــــــــــــــــــــــ
نمایه و یادداشت:
۱-خاطرات و تألمات دکتر محمد مصدق، ص ۲۵۳.
۲-از جمله نگاه کنید به کتاب پاریس و… و گروگانگیری و جانشینان انقلاب.
نوروز و روز نو را به همه و بویژه خوانندگان گرامی تبریک میگویم و امید است که این روز برای شما دوستان عزیز و همۀ ملت ایران روز دوباره متولد شدن باشد و فضای ایران و جهان را از آزادی و حقوق ذاتی و خدادادی برای خود و دیگران همچون گل در بهار عطر افشانی کند
فصل بهاران شد ببین بستان پر از حور و پری // گویی سلیمان بر سپه عرضه نمود انگشتری
گلزار بین، گلزار بین، در آب نقش یار بین // وآن نرگس خمار بین وآن غنچههای احمری
گلبرگها بر همدگر افتاده بین چون سیم و زر // آویزها و حلقها بی دستگاه زرگری
از: گویا