با خاطرات نخستین سالهای دهه پنجاه آغاز میکنم. من در مرکز تحقیقات کشاورزی آمل که محوطهای بسیار زیبا و سرسبز میان آمل و بابل بود کار میکردم اما بیشترین دوستان سیاسی و فکری آن زمانم در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان -در تهران- استخدام شده بودند. فریدون ابن علی، عطا نوریان، بهروز بهنیا و حمید مومنی و شمار دیگری که از طریق همین دوستان با آنها آشنا شده بودم از جمله محمود دولت آبادی، رسول نفیسی، مهین محتاج، رضا معتمدی، نزهت السادات روحی آهنگران و…
بسیاری از آخر هفتهها گروه چهار نفره فریدون، عطا، بهروز و حمید به سراغ من میآمدند و یا من برای دیدار آنان به تهران میرفتم. دوران شیفتگی به انقلاب کوبا و جنبشهای مسلحانه آمریکای لاتین و همدلی و همبستگی با چریکهای فدائی خلق ایران بود. بیشتر ما با یک یا چند تن از نخستین اعضای سازمان چریکهای فدایی خلق سابقه آشنائی داشتیم. برای نمونه خود من در دوران دانشجوئی با شاهرخ هدایتی و سیروس سپهری که هم دانشکده بودیم و یا با واسطه برخی از دوستان دوران دانشجوئیم با چنگیز قبادی، خشایار و کیومرث سنجری دوستی و آشنائی پیدا کردم.
اغراق نیست اگر بگویم همه کسانی که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان میشناختم به نوعی تحت تاثیر سازمان قرار داشتند هرچند که برخی از آنان از بیم هزینههای سنگینی که همدلی و همراهی با سازمان به بار میآورد و یا به دلایل دیگر با راه و رسم سازمان مخالفت نشان میدادند. برای نمونه محمود دولت آبادی که در هر فرصتی مخالفت خود را با انقلابیگری و مبارزه مسلحانه ابراز میکرد، و در رمان “گاواره بان” که داستان سربازگیری و فرار جوانان روستایی از دست ماموران سربازگیری را با زیبائی و شیوائی هنرمندانهای ترسیم کرده بود، در صحنه پایانی رمان پس از دستگیری قهرمان داستان به دست ماموران که روستا را محاصره کرده بودند از زبان یک جوان روستایی میگفت: از این پس”من که چوب دست میگیرم! ” و یا رسول نفیسی که حالا در آمریکا استاد جامعه شناسی است با وجود همه مخالفتی که با جنبش چریکی ابراز میکرد هر وقت در جمع ما بود آواز لری “دایه دایه وقت جنگه” را میخواند و…
دوستی من با حمید خیلی سریع به قول خودش به جاهای باریک کشید. ما تقریبا در همه مسایل مطرح آن زمان هم نظر بودیم بویژه در مورد جزوه رد تئوری بقاء امیر پرویز پویان و ضرورت تاریخی پیدایش چپ مستقل و مبارز. حمید برای هر سه چهره تاریخی سازمان مسعود احمد زاده، امیر پرویز پویان و بیژن جزنی احترام و علاقه بسیار قائل بود، اما بنظرم برای او امیر پرویز پویان جایگاه ویژهای داشت. یکبار وقتی با شور و حرارت از جزوه “رد تئوری بقاء” صحبت کرد درآخر در حالی که روی میز ضرب میزد این شعر را با احساس خواند ” “ما زنده از آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ما ست”.
برای من اما مساله استقلال و قائم به ذات بودن چپ از هر مساله دیگری مهم تر بود و بر آن بودم که فلسفه پیدایش جنبش چریکی وآنچه بیش از هر چیز این جریان را جذاب میکند، استقلال آن از دو قطب جهانی کمونیسم و نفی نگرش دنباله روانه حزب توده از حزب کمونیست شوروی است. من که در نوجوانی در جوی مصدقی و میهن پرستانه پرورش یافته بودم و طرفداری حزب توده از منافع و مطامع شوروی ومساله حزب دمکرات آذربایجان در ایران را موجب بی اعتمادی مردم و انزوای چپ میدانستم، تولد سازمان چریکهای فدایی خلق و مرزبندی نظری و عملی آن با حزب توده را ضرورتی تاریخی برای تولد و رشد چپ قادر به جلب اعتماد مردم ایران میدیدم و خوشحال بودم که حمیدبا این جنبه از نگاه من کاملا موافقت داشت. برای نمونه من کتابی از سه مارکسیست مستقل اسرائیلی منتقد شوروی را که در سال ۵۱ ترجمه کرده بودم به حمید نشان دادم که نه تنها حمید مواضع کتاب را درست دانست بلکه بر چاپ آن اصرار ورزید و دست آخر هم با توجه به آن که قرار شد برای مترجم نام مستعار انتخاب شود، من انتخاب نام را به او و عطا واگذار کردم که آنان هم با توجه به آن که من مهندس کشاورزی بودم نام علی کشتگر را برگزیدند (توضیح بیشتر در این باره در مقالهای که دوسال پیش به مناسبت بزرگداشت باقر مومنی نوشتم آمده است) و این اولین ترجمه دوره جوانی من بود که تحت نام “جامعه اسرائیل” ترجمه علی کشتگر در آن زمان به چاپ رسید و تا پیش از انقلاب هفت بار تجدید چاپ شد.
حمید همچون مسعود احمد زاده و امیر پرویز پویان که من آنان را از طریق نوشتههایشان میشناختم و میستودم، عمیقا به مساله ضرورت حیاتی شکل گیری چپ میهن پرست و مستقل اعتقاد داشت و استقلال جریان فدایی از قطبهای جهانی را نه فقط با مساله انترناسیونالیسم پرولتری و همبستگی جهانی چپ مغایر نمیدانست بلکه برعکس شرط لازم برای هم بستگی موثر و خلاق میدانست. او عمیقا بر آن بود که دنباله روی و گرته برداری از تجربه دیگران در بهترین حالت به افت خلافیتهای مبارزاتی، بیگانه شدن با واقعیتهای جامعه و ناتوانی در مساله تحلیل مشخص از شرایط مشخص (انضمامی) میانجامد و چپ را از شناخت محیط اجتماعی و قلمرو مبارزاتی خود محروم میسازد و طبعا همبستگی چنین جریانی با انترناسیونالیسم پرولتری امری بیهوده و بی ثمر و معمولا چیزی بیش از وابستگی خفت آور که هرگز در خدمت منافع و مصالح ملی نیست، نخواهد بود. افسوس که عمر سازمانی حمید مومنی کوتاه بود. او در اوایل سال ۵۴ توسط فردی به نام فولادی لو رفت و در یکی از خیابانهای تهران کشته شد. در روز کشته شدن حمید ساواک عطا نوریان و بهروز بهنیا که در آن زمان هر دو زندان بودند را با خود به آپارتمانی در نزدیکی قرار ملاقات حمید میبرد و از آنان میخواهد که وقتی حمید را دیدند با علامت سر هویت وی را تائید کنند. بنابه گفته این دو نفر وقتی حمید به رگبار بسته میشود دستهایش بالا میرود، بستهای که در دست داشته به هوا پرتاب میشود و خود او یک دور میچرخد و به زمین میافتد.
اگر درک عمیق پویان، احمد زاده، بیژن جزنی و کادرهایی مثل حمید مومنی و حمید اشرف از فلسفه تولد سازمان چریکهای فدائی خلق و نگرش مبارزاتی به امر سیاست در کمیته مرکز سازمان پس از انقلاب ریشه دار بود دلیلی نداشت که گرایش انحلال سازمان در حزب توده در جمع کمیته مرکزی سازمان یکه تاز شود.
من بر آن هستم که بیژن جزنی با همه قدرت تحلیل و بینش سیاسی تحسین برانگیزش در مورد مناسبات شوروی و حزب توده تا اندازهای دچار توهم بود و گمان میکرد که میشود به حزب کمونیست شوروی قبولاند که به جای حمایت از حزب توده از یک جریان چپ مستقل در ایران حمایت کند. من حتی بر این اعتقادم که گرایش برخی از اعضای کمیته مرکزی سازمان به همین توهم راه را بر رخنه تدریجی تفکر تودهای و چرخش کمیته مرکزی سازمان به سوی حزب توده و در نهایت پشت پا زدن به استقلال و ارزشهای مبارزاتی سازمان که دلیل تولد سازمان فدایی بود، هموار ساخت. بر این باورم که بیژن جزنی با توجه به درک همه جانبه و توان تئوریک تحلیلیاش اگر زنده میماند، با شناختی که از روحانیت و درکی که از مبارزه سیاسی داشت نه فقط اسیر مبارزات ضد امپریالیستی ارتجاع مذهبی تازه به قدرت رسیده نمیشد، و نه فقط جریانی که در اثر فداکاریها و قهرمانیهای همرزمانش پتانسیل تبدیل شدن به یک نیروی تاریخساز چپ پیدا کرده بود را تسلیم حزب توده نمیکرد، بلکه با دیدن واقعیتهای عریان مناسبات شوروی و حزب توده توهم نسبت به اتحاد شوروی را هم کنار میگذاشت. اما در غیاب بنیانگذاران سازمان، فلسفه تولد سازمان و مرزبندیهای نظری و عملی آن با حزب توده در امر سیاست و استقلال به بوته فراموشی سپرده شد. و سرانجام سیاست مبارزاتی به اتحاد و انتقاد و در نهایت به اتحاد با قدرت حاکم تنزل یافت. سیاستی که هزار بار عقب مانده تر و خفت بار تر از چیزی بود که قبلا امیر پرویز پویان در رد تئوری بقا به نقد کشیده بود.
وقتی بر این باور باشی که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی رهبر مبارزه پرولتاریا و زحمتکشان جهان علیه امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا است و سرنوشت بشریت از جمله ایرانیان در این پیکار جهانی تاریخی رقم میخورد متر و معیار مترقی و یا مرتجع بودن هر نیرویی منوط میشود به آن که در این نبرد جهانی کدام سو ایستاده و چه سهمی ایفا میکند. با این استدلال ساده و ضد دیالکتیکی که برای توجیه جزم اندیشی، سفیدی ماست و سیاهی شب هم انکار میشد سقوط به کژ راهه حمایت از رژیمی که ایدئولوژی قرون وسطایی و نئوفاشیستی داشت به بهانه همراهی و حمایت از اردوگاه جهانی ضد امپریالیستی به رهبری اتحاد شوروی آسان میشود. و آنگاه که در بحبوحه اشغال سفارت آمریکا و سرکوب لیبرالها سیاست سازمان تا سطح آتش بیاری معرکه و مضحکه مرگ بر آمریکا و مرگ بر لیبرال “خط امام” و حزب توده تنزل پیدا میکند منطقا میپذیری که در این عرصه حزب توده ایران اصیل تر و پیش کسوت تر است… و وقتی در این بزنگاه تردید به خود، بر جای خود باوری مینشیند مرزبندیهای نظری و سیاسی سازمان با حزب توده فرو میریزد و شیفتگی نسبت به حزب توده چنان بالا میگیرد که اکثریت اعضای کمیته مرکزی در مساله نفی افتخارات سازمان و حقانیت حزب از هم سبقت میگیرند. کار به جائی میرسد که حتی حق طبیعی اعضای سازمان در مساله تعیین سرنوشت آن انکار میشود، امید و آرزوهایی که فدایی در میان بخش بزرگی از جامعه ایجاد کرده بود دست کم گرفته میشود و پروژه ادغام آمرانه سازمان در حزب توده در دستور قرار میگیرد. و تلاش میشود که مخالفان با انگ ضد انقلابی و مشکوک بودن سرکوب و مرعوب میشوند.
امروز ارج گذاری به نگرش مبارزاتی فدائی در امر سیاست و احترام به جانفشانیهای حماسی بنیانگذاران و زنان و مردان فداکاری که با پیکاری حماسی جنبش فدایی را از ۱۹ بهمن ۴۹ تا ۲۲ بهمن ۵۷ ظرف ۸ سال به بزرگترین جریان چپ تاریخ ایران تبدیل کردند و دهها هزار کارگر آگاه و صدها هزار تن از ایرانیان متعلق به طبقه متوسط فرهنگی را به همراهی و طرفداری از سازمان فدائی برانگیختند مستلزم درس گرفتن صادقانه از لغزشها و اشتباهاتی است که اکثریت اعضای مرکزیت سازمان پس از انقلاب بهمن مرتکب شد. بگذارید صریح بگویم بسیاری از ما به آرزوها و ارزشهای والای آنان پشت کردند. و البته چه بخواهیم و چه نخواهیم قضاوت تاریخ نیز در این باره همین خواهد بود. لکهای که در حمایت از ارتجاع مذهبی حاکم دامن سازمان را آلوده کرد و متعاقب آن خفتی که با تسلیم جریان فدائی به سیاستهای شوروی و نماینده رسمی آن حزب توده به بار آمد را هرگز نمیتوان برای همیشه پاک کرد. اما میشود با بازگشت به ارزشهای والای سازمان و نقد و نقل سهم هر کس در حمایت از ارتجاع و لگدمال کردن استقلال سازمان فدائی لغزشهای فاجعه بار گذشته را جبران کنیم. کاری که خوشبختانه برخی از رفقای سازمان در سالهای گذشته با انتشار مقالات و جزوات و یا خاطرات خود تا اندازهای به انجام رساندهاند.
جنبه دیگر ارج گذاری ما به بنیانگذاران و جان باختگان فدایی مرزبندی با سیاستهای مماشات طلبانه و پیکار بی امان و فداکارانه علیه ارتجاع ضد مردمی و ضد ایرانی حاکم بر کشورمان است. جریان فدائی به مثابه نیروئی قائم به ذات که قلب و جانش سرشار از پرتو پیکار در راه رهائی خلق از چنگال دیکتاتوری و ارتجاع بود متولد شد. سیاست اتحاد و انتقاد با دیکتاتوری مذهبی ایران، سیاست ذلت بار و تسلیم طلبانهای بود که هیچ ربطی به ماهیت سازمان و مشی مبارزاتی آن نداشت. امروز پنجاه سال پس از تولد فدایی با روشن نگهداشتن همان پرتو مبارزاتی، همان جانفشانی و همان پویائی و قائم به ذاتی است که میتوان اعتماد مردم که لازمه پیروزی بر ارتجاع است را جلب کرد.
بگذار این را هم بگویم که اگر قرار بر تحول و تکامل جریانی که در ۱۹ بهمن ۴۹ متولد شد باشد، آنگاه علاوه بر آن پرتو بیکار و قائم به ذاتی و پویائی فدایی باید در برنامه حزب چپ ایران آزادی، عدالت و محیط زیست را به عنوان سه اصل به هم پیوسته و لازم و ملزوم یکدیگر در کنار هم گذاشت و در مبارزه برای هر سه عرصه فوق پیشگام بود.
من خوشحالم از آن که میتوانم بگویم در پنجاه سالگی تولد سازمان فدائی، امروز حزب چپ ایران (فدایی) پتانسیل آن را دارد که با همان نگرش مبارزاتی به امر سیاست و استقلال علیه حکومت قرون وسطایی جمهوری اسلامی برای اهداف شرافتمندانه آزادی، عدالت و زیست محیط مبارزه کند.
از: گویا