در جامعه معمولا دو مفهوم نابرابری و فقر در کنار هم قرار می گیرند. از یکسو فقر متأثر از نابرابری مستقیم درآمد با هزینه های زندگی است؛ و از سوی دیگر در اقتصاد مسلط بر جامعه هم : نابرابری در تقسیم در آمد ها، توزیع و انباشت ثروت، مصرف و همینطور واگذاری فرصت های بالقوه و امکانات موجود نیز نشانه های وجود فاصله طبقاتی و فقر اقتصادی هستند. نیازهای مادی و اساسی زندگی انسان شامل: خوراک، پوشاک، بهداشت و درمان، مسکن، آموزش، هزینه های جابجایی، همچنین امکان تشکیل خانواده و ورزش و تفریح می باشند؛ یعنی اینکه اگر بطور کلی یک فرد یا خانواده حداقل از تغذیه کافی، سرپناه مناسب و سلامت جسمانی و یا امکان درمان بموقع بهره نبرد، این دال بر وجود فقر در زندگی خواهد بود. و طبیعیست که یک خانواده کم درآمد، معمولا خیلی بیشتر از افرادی که به تنهایی با تجربه فقر زندگی می کنند، دچار عواقب و سختی های آن میشوند.
فرهنگ فقر، حلقه های به هم پیوسته از ویژگیهای خانوادگی، رفتاری و شخصیتی است که انسانهای تهیدست و کم درامد در طول زندگی خود و در شرایط نامساعد مالی، به آنها عادت کرده و سازگار شده اند. نهایتا هم این ارزشهای منفی و کمبود ها هستند که از نسلی به نسلی دیگر منتقل می شوند. در رودررویی با این نوع زندگی، معمولا خانوادههای کم درآمد بدنبال راههای کوتاه تر و میانبر و پر مخاطره هم میگردند که شاید آنها را از وضعیتی که در آن گرفتارند نجات دهد. در این راستا و بدنبال تحمل هزینه های تحمیل شده زندگی در تنگدستی، طلاق و فروپاشی خانواده و اعتیاد و فرار کودکان از خانه و…، عموما نیز زمینههای ارتکاب جرم و خلاف کاری فزونی میگیرند.
نتیجه اینکه، فقر، گودال عمیق و سیاهی است که سرنگونی در آن، صدای شکستن استخوانها و فریاد همه اعضای خانواده نیازمند را به اشکال مختلف، بگوش بقیه انسانهای جامعه و دولتمردان حاکم میرساند!
از: گویا