سایت ملیون ایران

جمال صفری: قشقائی ها و نهضت ملّی ایران

mossadegh

۲۶ خرداد، بمناسبت صد و سیُ ویکمین
سالگرد تولّد دکترمحمّدمصدّ ق «زندگینامۀ دکترمحمّد مصدّق» (۹۰)‏

« مخفی نماند که عصر روز چهارشنبه چهارم اردیبهشت ماه ۱۳۳۰ جناب آقای خسرو قشقائی نمایندۀ محترم دورۀ ۱۶ تقنینیه این جانب را از تشکیل دولتی به نفع سیاست بیگانه متسحضر نمودند و روز بعد این جانب در جلسۀ مجلس شورای ملّی اعلام خطر نموده و تصمیم گرفتم نه مادۀ پیشنهادی خود راجع به اجرای قانون ملّی شدن صنعت نفت هر چه زودتر تصویب شود. گذشته از اینکه ایشان عضو کمیسیون نفت مجلس شورای ملّی بودند و رأی موافق دادند، در تصویب آن نیز با این جانب کمک بسیار نمودند وهمان روز از تصویب کمیسیون گذشت – اطّلاعاتی که داده بودند به وقوع پیوست و روز ششم دولت استعفا کرد و روز شنبۀ هفتم مجلس شورای ملّی به پیروی ازافکار عمومی به این جانب اظهار تمایل نمود و از آن به بعد نیز برادران محترم قشقائی یعنی جناب آقای سناتور ناصر و آقایان محمّد حسین و خسرو نمایندگان مجلس شورای ملّی استحصاب نموده از هرگونه کمک با دولت این جانب خودداری ننمودند . لذا بدین وسیله تشکّر و تبریکات خود را به این خاندان که وطن دوستی را از پدر بزرگوار خود به ارث برده اند تقدیم می کنم و از خداوند مسئلت دارم که کماکان به خدمت وطن عزیز موفّق و کامیاب گردند.» (۱)
نهم مرداد ۱۳۳۱ – دکتر محمّد مصدّق

« من بنا به دولت متبوعۀ خود برای جنگ با اجنبی های متعدّدی آمده ام . علّت هم این بوده است که آنها قدم به سرزمین ایران گذاشته اند و فارس را تحت نفوذ رسمی خود در آورده اند قشون تشکیل داده اند و به وطن من تجاوز و به هموطنانم توهین کرده اند .

وقتی منتصر الملک می گوید فعلاً مبلغ یکصد هزار تومان و امنیت راه اصفهان تا بوشهر و دو هزار قبضه تفنگ و ۴ عرّاده توپ به شما می دهند قبول بفرمایید .
صولت الدوله” سردار عشایر قشقایی ” جواب می دهند :

از قول من به حضرت والا عرض کنید بنده حاضر هستم از ریاست ” ایل قشقایی” که همه به منزلۀ فرزندان من هستند صرفنظر کنم بعلاوه مبلغ دویست هزار تومان هم تقدیم کنم مشروط بر اینکه انگلیسیها به کلّی از ایران خارج شوند و اگر به زودی پلیس جنوب را منحل نکنند و از فارس خارج نشوند , مجبورم با آنها بجنگم و تا جان در بدن دارم دست از ستیز بر نکشم .»

«از سخنان اسماعیل خان صولت الدوله (سردار عشایر قشقایی)»

« هیچ وقت نمی شود به این قشقاییهای لعنتی اعتماد کرد. در جنگ جهانی اوّل و دوّم آنها پدر ما را درآوردند.شما خیلی عاقلانه رفتار کردید که از رفتن شاه به شیراز جلوگیری کردید.»
چرچیل نیز در ملاقات با روزولت در باره قشقایی ها

« .. {شاه}، دوستان شما خانهای قشقایی، شما در بارۀ آنها درست می گفتید. شنیدم به تهران آمده وشما را تهدید کرده بودند. آنها نمی توانند در مملکت بمانند.آنها باید تبعید شوند. من{روزولت}با موافقت کامل وقاطعانه اشاره کردم ، بهتر است مواظب آنها باشید که مبادا دوباره یواشکی برگردند.آنها دشمنانی هستند که باید جدّیشان گرفت.»
قسمتی از مذاکرات شاه و کرملیت روزولت

◀ اسماعیل خان صولت الدوله قشقایی

اسماعیل قشقایی معروف به صولت الدوله و « سردار عشایر » در ۱۲۵۲ در فیروزآباد متولّد شد . پدرش داراب خان رئیس ایل قشقائی و مردی رشید و وطن پرست بود. تربیت اوّلیۀ اسمعیل در ایل انجام گرفت و پس از آموختن تحصیلات متعارف و به علّت رشادت و دلیری اسمعیل در تیراندازی و جنگ‌های پارتیزانی ، در اواخر سلطنت مظفّرالدین شاه به وی لقب صولت الدوله داده شد.

او از طرف پدر مأمور ادارۀ ایل بزرگ و جنگجوی قشقائی شد. همین ایل بود که امنیت جنوب ایران را از هر جهت حفظ کرد.

پس از مرگ پدر، صولت الدوله در سال ۱۳۲۴ قمری رسماً به ریاست ایل قشقائی رسید و تقریباً تمام ایلات جنوب ایران از او تمکین می کردند. در جنگ بین المللی اوّل بر خلاف اعلام بی طرفی ، قوای نظامی انگلیس ، روسیه ، عثمانی و آلمان خاک ایران را مورد تاخت و تاز قرار دادند، از جمله جنوب ایران توسّط قوای نظامی انگلیس اشغال گردید و سازمانی به نام پلیس جنوب در آنجا تشکیل شد که فرماندهی آن با افسران انگلیسی و هندی بود و افسران جزء سربازان از میان ایرانیان انتخاب می شدند. پلیس جنوب در اجرای خواسته های خود دست به یک سلسله اقدامات حادّ زد و از جمله مخالفین خود را دستگیر واعدام نمود. صولت الدوله که به غایت وطن پرست بود، در مقام اعتراض به انگلیس ها بر آمد و با همکاری سایر ایلات با انگلیس ها به جنگ پرداخت.

روحانیون وسایرطبقات نیز با او همکاری نموده اعلامیۀ جهاد دادند و جنگ بین قوای عشایر ایران و انگلیس ها در گرفت و شیراز و مواضع حسّاس فارس از قبضۀ قوای بیگانه خارج گردید . انگلیسیها در تهران دولت مرکزی را تحت فشار قرار دادند ودولت نیز برای سرکوبی ایالات از در مخالفت با عشایر برآمد و طبعاً صولت الدوله نتوانست عملیات استقلال طلبانۀ خود را ادامه دهد.

او از بدو امر طرفدار مشروطه خواهان بوده و همواره با نفوذ بیگانگان در فارس مخالف بوده‌است. پس از صدور حکم جهاد توسّط شیخ عبدالحسین مجتهد لاری علیه انگلیسیان و تعرّض پلیس جنوب به قسمتی از ایل قشقایی تصمیم به جهاد گرفت و تا عزل فرمانفرما از ریاست فارس و ورود دکتر مصدّق السلطنه به فارس یعنی آخر سال ۱۳۳۸ قمری می‌جنگید. پس از ورود دکتر مصدّق‌السلطنه به شیراز آمد و مورد محبّت واقع شد و چون سردار سپه ظهور کرد و اوضاع ایران تغییر یافت او نیز مانند قوام‌الملک و دیگر رؤسا در تهران ساکن شد و از طرف ایل قشقایی، وکالت مجلس شورای ملّی را یافت پس از تشکیل پلیس جنوب توسّط انگلیس)ها در مناطق جنوب ایران و اقدامات حادّ آنان در دستگیری و اعدام مخالفین خود، صولت الدوله، که به غایت وطن پرست بود به انگلیسیها اعتراض کرد و با همکاری سایر ایالات با انگلیسیها به جنگ پرداخت.

پس از خاتمۀ جنگ جهانی اوّل و تخلیۀ ایران از قوای بیگانه، به میان ایل برگشت و مجدّداً ریاست ایل قشقایی را بر عهده گرفت در انتخابات دورۀ پنجم مجلس شورای ملّی از جهرم به وکالت انتخاب شد.

از اواسط ۱۳۰۷ که خلع سلاح عشایر در فارس شروع شد و تندروی‌های امیر لشکر محمودآقا آیروم و بعضی از افسران لشکر ، عشایر را به شورش و قیام علیه حکومت مرکزی وادار نمود .

همین مسئله موجب ناامنی در فارس شد و عشایر خواسته‌های خود را عنوان نمودند، از جمله خواستار لغو نظام وظیفه در مورد عشایر شدند.

امیر لشکر جنوب ، تحریکات جنوب ایران را نتیجۀ اقدامات صولت الدوله دانسته و از مرکز تقاضای دستگیری او را نمود و مرکز نیز با آن موافقت نمود و صولت الدوله دستگیر و به تهران انتقال یافت و زندانی شد.

دستگیری صولت الدوله شتاب شورش عشایر را بیشتر کرد. جنوب ایران و منطقۀ فارس وضع بحرانی به خود گرفت . حبیب الله خان شیبانی با درجۀ امیر لشکری فرماندهی قوای جنوب را بر عهده گرفته و عازم شیراز شد و یکی از مهمترین پیشنهادهای شورشیان آزادی صولت الدوله بود.

صولت الدوله از زندان آزاد شد و به شیراز بازگشت و سرانجام با کمک و مساعدت او،شورش عشایر تا حدّی فرونشست.

در دورۀ هشتم مجلس شورای ملّی، صولت الدوله از جهرم به نمایندگی مردم در مجلس انتخاب شد. ناصرخان پسرش نیز در همان دوره از آباده به وکالت مجلس شورای ملّی رسید .

رضاشاه اصولاً با رؤسای ایالات میانه‌ای نداشت و درصدد بود به هر نحوی که ممکن شود آنها را از میان ببرد.

صولت الدوله با مستوفی المماک دوستی و نزدیکی زیادی داشت و وجود مستوفی موجبات حفظ جان او را فراهم می‌کرد در ۱۳۱۱ مستوفی در گذشت پس از انجام مراسم تدفین و تشییع او همه چیز تغییر نمود .

بلافاصله ، صولت‌الدوله و پسرش ناصرخان در حالیکه هر دو وکیل مجلس بودند و مصونیت داشتند توسّط پلیس سیاسی دستگیر و به زندان افتادند و چند روز بعد علی منصورالملک وزیر داخله تقاضای سلب مصونیت آنها را به مجلس برد و مجلس [ رضا خانی ] نیز بدون چون و چرا آن را تصویب کرد صولت الدوله قریب شش ماه در زندان قصر در شرایط نامساعدی به سر برد .

او سرانجام در اثر یک بیماری عفونی که در زندان عارض شده بود در ۱۶ مهر ۱۳۱۱ در زندان درگذشت. (۲)

«ناصرخان قشقایی علّت مرگ صولت الدوله را هم معلول این می دانند که پزشک احمدی دژخیم زندان که در شغل خود تجربیاتی نداشت میزان سمّی که به وسیلۀ انژکسیون استعمال نمود خیلی شدید بود ، به طوری که این اوّلین قربانی یعنی صولت الدوله قشقایی در حال نماز خواندن سکته کرد و( رضا خان) را از نگرانی بیرون آورد . امّا دکتر کردستانی که پس از معاینۀ جسد صولت الدوله قشقایی گفته بود که مرگ او ناشی از تزریق آمپول سم بوده او را متّهم به جنون و هذیان گویی کردند.»

◀ناصر خان قشقایی

محمدناصر صولت قشقایی،فرزند اسماعیل خان صولت الدوله، فرزند داراب خان ایل بیگی،فرزند مصطفی قلی خان ،فرزند جانی خان ، فرزند اسماعیل خان ، فرزند جانی آقا قشقایی است.

ناصر در سال ۱۲۷۸ شمسی به دنیا آمد. از کودکی در کنار پدر به امور ایلاتی پرداخت. در جریان جنگ جهانی اوّل وابتدای مقابلۀ قشقایی ها با بریتانیا به نمایندگی از طرف پدر به مذاکره با دشمنان پرداخت.پس از شکست در جنگ نیز چنان که ذکر شد، از جانب صولت با انگلستان قرارداد صلح امضا نمود. در دورۀ هشتم نیز به همراه پدرش به نمایندگی مجلس انتخاب شد وبا وی نیز دستگیر گردید. وی مدّتی پس از مرگ صولت الدوله،از زندان آزاد گردید. پس از آزادی ، ابتدا به خراسان رفت. سپس دوباره به تهران بازگشت ودر آدران شهریار به کشاورزی مشغول گردید. وبه دنبال حوادث شهریور ۱۳۲۰ شمسی خودسرانه به فارس ومیان ایل بازگشت.

هرچند وقایع شهریور ۱۳۲۰ موجب آزادی نسبی در ایران گردیده بود ولی، ایل قشقایی کماکان تحت مراقبت بود ومکرّراً در بارۀ اعمال وحرکات آنان گزارشهای مختلفی به مرکز ارسال می شد.وزیر کشور وقت(سرلشکر جهانبانی) طیّ تلگراف رمزی به تاریخ ۲۷/۸/۱۳۲۰ به استاندار فارس می نویسد: « برای جلب ناصر قشقایی چه اقدامی در نظر دارند؟ آیا صلاح می دانید از طرف دولت به وی خدمتی مراجعه شود؟ واگر خود اینجانب به آن حدود بیایم برای رفع سوء تفاهمات که پیش آمده است، ممکن است که با اینجانب به طهران آمده وبا دستور ومأموریت دولتی به آن حدود مراجعت نماید؟ وزیر کشور.»

جواب شمس ملک آرا استاندار فارس به نامۀ سرلشکر امان الله جهانبانی بسیار خواندنی وحاوی نکاتی مهم است: « ناصر قشقایی اگر مجبور نشود ، شیراز یا تهران نخواهد آمد. موضوع جنبۀ سیاسی دارد.از انگلیسها بیم دارد وبه آلمان امیدوار . برادرش ملک منصور در برلن اطمینانهایی گرفته ووعده هایی داده ، مأموریت دادن به ناصر بر فرض تمکین ظاهراً ممکن است خودآرایی کند ومنتظر فرصت شود.از طرف دیگر انگلیسیها برای حمل مهمّات مشغول راه سازی شده اند ودر مقابل کنتراتچی ها تعهّد امنیت کرده اند وممکن است برای رفع بی نظمی دخالت کنند.متأسّفانه اغتشاش رو به تزاید است. راه انتظام فارس به نظر بنده آن است که خود تیمسار وزیر کشور یا یک افسر ارشد لایق با قوّۀ کافی غیر محلّی تشریف یباورند وقوای محلّی را از این منطقه دور کنند.شمس ملک آرا.» ظاهراً امیدواری وارتباط ناصرخان با آلمانها صحّت داشته است.این موضوع به صراحت در خاطرات سِر ریدر بولارد آمده است.حبیب الله نوبخت نمایندۀ مجلس ،فردی که متّهم به همکاری مستقیم با آلمانها علیه متّفقین بوده، مدّتها با پسرش نزد ناصرخان مخفی گردیده بود. دکتر شولتس جاسوس ودیپلمات آلمانی در جنگ جهانی دوّم در خاطرات خود به رفتن خود به میان ایل قشقایی به تشویق نوبخت اشاره می کند ومی نویسد:« ناصرخان روی این مسئله که می خواهد با دولت آلمان همکاری کند تکیه می نمود و من هم به او قول دادم که جریان را به اطّلاع مقامات دولت آلمان برسانم.» مدّتی بعد جاسوسان انگلیسی از حضور شولتس در میان ایل قشقایی با خبر شدند. انگلیسیها به ناصر پیشنهاد پنج میلیون تومان پول کردند تا در ازای آن شولتس به آنان تحویل داده شود ولی ناصر از وجود وی در میان ایل اظهار بی اطّلاعی کرد. شولتس ناصرخان را ترغیب به خرید سلاح جهت مقابله با متّفقین نمود. حتّی ناصر خان دستور داده بود در فرّاشبند وفیروز آباد دو فرودگاه جهت فرود آمدن هواپیماهای آلمانی ساخته شود. ساختمان این فرودگاهها تحت نظر یک نفر آلمانی به نام کنستانتین ژاکوب انجام می شد.

ژنرال زاهدی که از طرفداران فعّال آلمان هیتلری بود ودر آن هنگام فرمانده لشکر اصفهان بود، پس از مدّتی که تحت نظر بود در منطقۀ اصفهان دستگیر گردید.به دنبال دستگیری زاهدی توسّط انگلیسیها ، سرلشکر شاه بختی به جانشینی وی منصوب شد ومدّتی بعد هیئتی از طرف او جهت مذاکره با ناصرخان به ارتفاعات فرّاشبند آمد.در این ملاقات بر خلاف نظر خان قشقایی هیچ صحبتی از خودمختاری ایل قشقایی نشد، بلکه شاه بختی مطرح نمود که در برابر بیست میلیون تومان پول نقد،ناصر خان اسلحه ،مهمات ومیسیون نظامی آلمان را به دولت تسلیم نماید. ناصرخان گفته بود: « به شاه بختی بگویید شما به آن پستی ورذالتی که در تهران رفتار می کنید با عشایر میهن پرست نمی توانید معامله کنید. شما نمی توانید غرور وآزادگی عشایر را به طلای نفرت آور خود بخرید.»

شولتس در این باره نکتۀ مهمّی را مطرح می سازد: «فهمیدم چون هیئت، اصولاً مسئلۀخودمختاری را مورد توجّه قرار نداده وآن« را از برنامۀ مذاکرات حذف کرده است،ناصرخان هم عصبانی شده وپیشنهادات هیئت را غیر قبول دانسته است،زیرا خوب می دانستم که هدف ناصرخان از کلّیۀ اقداماتی که می کند فقط به دست آوردن استقلال داخلی برای منطقۀ قشقایی می باشد.»

پس از این ملاقات ناصرخان از شولتس می خواهد تا قوایش را به فنون جنگهای جدید آشنا کند. پس از شروع حملۀ قوای دولتی، نیروهای خسروخان قشقایی در سمیرم شکست سختی به قوای دولتی وارد آوردند وتلفات سنگینی به آنان وارد ساختند.

چند روز پس از فتح قشقاییها، شاه بختی از طرف دولت آماده مذاکرۀ صلح با ناصرخان گردید. مهمترین شرط ناصرخان برای شروع مذاکرات صلح عبارت بود از: به رسمیت شناختن استقلال وخودمختاری منطقۀ قشقایی واین شرطی بود که یکایک افراد قشقایی با آن موافق بودند واصولاً برای به دست آوردن آن جنگ ومبارزه می کردند.
ناصر خان با حیله گری سیاستمدارانۀ خود هنگامی که فهمید وجود شولتس وهمراهانش مخلّ مذاکرات صلح با دولت مرکزی است، با حیله آنان را میان ایل بویراحمدی وسپس به زندان متّفقین فرستاد.

در حقیقت شورش سمیرم اوّل به نفع قشقایی ها تمام شد وبعد به سود دولت مرکزی وانگلستان. چرا که هم قشقایها به مقداری از خواسته هایشان رسیده بودند وهم دولت مرکزی تا مدّتی طولانی از خطری بالقوّه رهانیده شده بود وهم انگلستان موفّق به قطع ایادی رایش سوّم در منطقۀ فارس گردید. مضاف بر این که این شورش، خوانین را به استانداری ،فرمانداری و وکالت نیز رسانید.

به هنگام نخست وزیری قوام در سال ۱۳۲۵ ومدّتی پس از بروز حادثۀ فرقۀ دمکرات در آذربایجان واعلان خودمختاری آن خطّه، در فارس نیز شورشی به راه افتاد.
سران ایل قشقایی طیّ تلگرافی به دولت وقت خواسته های خویش را بدین شرح اعلان کردند:

۱- اخراج وزیران توده ای از کابینه وتغییر رؤسای ناصالح در ارتش

۲- واگذاری کارهای ادارات فارس از لشکری وکشوری به خود اهالی فارس که تحت نظر مردم اداره می شد.

۳- تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی در فارس

۴- ازدیاد نمایندگان مجلس به تناسب جمعیت

۵- اختصاص مبلغ کافی جهت عمران ،فرهنگ وبهداشت محلّی

۶- تجدید نظر در قوانین مضرّی که منافی قانون اساسی است.

۷- اتّصال راه آهن مرکزی به شیراز وبوشهر وآسفالت جادّه ها

امضاء کنندگان: محمّدناصر قشقایی-ملک منصور قشقایی-خسرو قشقایی –محمّدحسن قشقایی.

از جانب نخست وزیر ،هیئتی مرکّب از اعزاز نیک پی معاون نخست وزیر سردار فاخر حکمت استاندار فارس، علی هیئت دادستان دیوان کشور،سرپاس صفاری رئیس کلّ شهربانی وامیر همایون بوشهری عازم شیراز شدند. پیش از این هیئت نیز سرلشکر زاهدی عازم منطقه گردیده بود . نکتۀ جالبی که در بافت این هیئت وجود داشت این بود که همگی اعضای آن از دوستان صمیمی خود ناصر خان بوده اند. در این مدّت عشایر فارس پس از تصرّف بوشهر و کازرون ، خود را برای تصرّف شیراز آماده می کردند.سرلشکر زاهدی در پاسخ به درخواست نمایندگان فارس مبنی بر مقابله با عشایر گفت: این کار مربوط به من نیست،ما قصد برادر کشی نداریم ومی خواهیم قضایا را با مسالمت حل کنیم.»

در این حادثه که به سرعت خاتمه پیدا کرد،تعداد زیادی از افسران وعشایر به قتل رسیدند وچندین مرتبه مقرّ ایل نیز توسّط نیروی هوایی بمباران شد. در شیراز دو نفر از خلبانان به جرم حملۀ هوایی به چادر ناصرخان واقع در آق چشمه توبیخ شدند.

پس از مدّت کمی مذاکره، هیئت صلح به اتّفاق ناصر بر اصول زیر توافق نمودند وغائله خاتمه پیدا کرد:

۱- اجرای کامل قانون اساسی

۲- تشکیل انجمنهای ایالتی فارس

۳- ازدیاد تعداد وکلای فارس

۴- اتّصال راه آهنهای کشور به فارس

۵- اسفالت جادّه های فارس

۶- تعمیم وتوسعۀ امور بهداشت وفرهنگ فارس

۷- اصلاح امور اقتصادی

۸- اصلاح قوانین مربوط به فارس

۹- انتخاب مأمورین انتخابات از میان اهالی فارس

۱۰- اعلان عفو عمومی در فارس

۱۱- ابقاء وبرقراری وتداوم نهضت ملّی فارس بر اساس وطن پرستی وحفظ استقلال تمامیت کشور ایران وبه اتّکاء شخص جناب اشرف آقای قوام السلطنه.

چنان که درآخرهمین اعلامیه آمده است نهضت فارس به رهبری شخص قوام السلطنه برپا گردید وانگیزۀ عمدۀ آن ایجاد تسهیلات جهت حلّ مشکل آذربایجان واخراج وزرای توده ای (فریدون کشاورز،ایرج اسکندری، مرتضی یزدی) از کابینه بود.هرچند وزرای توده ای ودیگر صاحب منصبان این حزب(از قبیل عباس اسکندری شهردارتهران)خود استعفا دادند ولی در حقیقت ،شرایط خاصّ جامعه آنان را وادار به کناره گیری نمود. ضمناً خود قشقاییها نیز بار دیگر به بعضی از خواسته هایشان رسیده بودند.

ذکر این نکته ضروری است که ناصر قشقایی از قدیم الایّام رابطۀ خوبی با قوام داشت وحتّی هنگام انتخاب مجدّد وی به نخست وزیری برای اوّلین بار در طول حیاتش به وی تبریک گفت. این تلگراف دو هفته قبل از شروع ماجرای فارس مخابره شده است:

«حضور مبارک حضرت اشرف آقای قوام السلطنه نخست وزیر محبوب دامّت عظمته.از رادیو شنیده شد مجلس با اکثریت تمام رأی اعتماد به ابقای مقام شامخ نخست وزیری حضرت اشرف داده، با نهایت شعف ومسرّت تبریکات صمیمانه تقدیم ومخصوصاً این شادباش موفّقیت را نه تنها به حضرت اشرف بلکه به خود وعموم ملّت ایران می گویم.نیز باید عموم از مجلس امیدوار بود که در این موقع خطیر وبحران مملکت تشخیص داده اند تنها کسی که می تواند این مشکلات را مرتفع نماید، حضرت اشرف می باشد.امیدوارم خود بنده هم قریباً به مرکز آمده از زیارت وجود مبارک بهره مند گردد. اوامرمطاعه را پیوسته تا زمان شرفیابی منتظرم.» محمّدناصر قشقایی

در ادامۀ همین ماجرا پس از مدّت کمی شاه فرمان عفو عمومی صادر کرد وماجرا عملاً پایان یافته تلقّی شد:

« نظر به این که از سال ۱۳۲۰ در استان فارس حوادثی رخ داده ودر اثر آن عدّه ای از افراد ایلات وشهرنشینان آن استان اقداماتی نمودند که از مراتب میهن پرستی آنان انتظار نمی رفت واز این جهت بیم آن را دارند که مورد بی مرحمتی ما واقع گردند، چون همواره احساسات میهن پرستانۀ آنها منظور نظر بوده وخاطر خطیر ملوکانۀ ما نیز جز تأمین رفاه وآسایش افراد اهالی کشور هدف دیگری نداشته وهمه وقت معطوف به بسط عدالت وتشویق مردم به کوشش واطاعت قوانین مملکت می باشد، لذا مقرّر می داریم جناب اشرف نخست وزیر ، شمول مراحم ملوکانۀ ما را به عموم اهالی فارس اعم از شهری وایلی وغیره ابلاغ کرده وآنها را مطمئن سازد مادام که در آتیه عملی مخالف قوانین کشور ویا منافی امنیت وآسایش عموم مرتکب نگردند، مورد عواطف ملوکانه بوده واز هر قِسم تعرّض مصون ومحفوظ خواهند بود.»

محمدرضا پهلوی

و بالاخره خود ناصر خان، غرض اصلی نهضت را این گونه بازگو کرد:

«چون حکومت دموکرات آذربایجان به استقلال ایران آسیب بزرگی می رساند وکار به جایی رسید که مرکز نیز داشت به وسیلۀ احزاب وفِرَق چپ وتندرو اداره می شد، با وجود احتمال هرگونه عیب جویی ، دست به این نهضت زده شد وبا این که همه می دانستند که نهضت جنوب پایۀ علمی وفرهنگی ندارد وقابل بقاء و دوام نیست، به عنوان یک مانور سیاسی وحسّاس بر له کشور از آن استفاده شد….عدّه ای ماجراجو وغارتگر از این هیجان عمومی سوء استفاده کرده ،باعث نا امنی وغارتگریهایی در برخی از نقاط فارس شدند… ودر نقاطی ماجراجویان توانستند به مردم بی گناه وبی خانمان آزارهایی برسانند…از نظر بین المللی حادثۀ فارس به نفع عدّه ای از دُول خارجی بود..»
محمّدناصر قشقایی وبرادرانش از شروع نهضت ملّی شدن صنعت نفت ایران،به طور همه جانبه به یاری دکتر محمّد مصدّق شتافتند. آنان حتّی تا بعد از کودتای ۱۳۳۲ از مصدّق و راهش علیه انگلیس حمایت کردند. در اینجا به ذکر دو نقل قول از شاه وچرچیل در بارۀقشقایی ها از کتاب ضدّ کودتا کرملیت روزولت طرّاح اصلی کودتا اکتفا می شود.

قسمتی از مذاکرات شاه و روزولت چنین است:

« …دوستان شما خانهای قشقایی، شما در بارۀ آنها درست می گفتید. شنیدم به تهران آمده وشما را تهدید کرده بودند. آنها نمی توانند در مملکت بمانند.آنها باید تبعید شوند. من{روزولت}با موافقت کامل وقاطعانه اشاره کردم ، بهتر است مواظب آنها باشید که مبادا دوباره یواشکی برگردند.آنها دشمنانی هستند که باید جدّیشان گرفت.»

چرچیل نیز در ملاقات با روزولت در باره قشقایی ها چنین می گوید:

« هیچ وقت نمی شود به این قشقاییهای لعنتی اعتماد کرد. در جنگ جهانی اوّل و دوّم آنها پدر ما را درآوردند.شما خیلی عاقلانه رفتار کردید که از رفتن شاه به شیراز جلوگیری کردید.»(۳)

ناصر خان قشقایی پس از انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۸ شمسی، به ایران بازگشت. در این زمان با مشارکت در تشکیل اردو به همراه گروه‌هایی از قشقایی‌ها، به مخالفت با دولت برخاست. پس از مدّتی به دلیل مقابلۀ نیروهای دولتی، اردوی قشقایی‌ها متلاشی شد و او ناچار به ترک وطن شد. وی در سال ۱۳۶۲ شمسی در ایالات متّحدۀ آمریکا درگذشت.

◀ بخشی از یادداشتهای ناصرخان قشقایی

٭ ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ – متن تلگرافاتی چند که یکی ازآنها ذیلاً درج می شود درساعت ۸ صبح بیست و پنج مرداد به طهران مخابره و این تلگراف در پاسخ تلگراف خصوصی نخست وزیر رسیده است در عصر۲۵ مرداد: فوری ، جناب آقای محمّد ناصرقشقائی؛ پس از عرض سلام، مفاد تلگراف جنابعالی به وسیله آقای وزیر پست و تلگراف باستحضار جناب آقای نخست وزیر رسانیده فرمودند ازمراحم سرکارخیلی خیلی تشکّرمی کنم، الحمد الله بخیر گذشت اگر بجائی لازم است تشریف ببرید ، ضرورت ایجاب نماید اطّلاع خواهم داد، ارادتمند جامعی . متن تلگرافی که صبح بیست و پنج [مرداد ] مخابره گردید :

جناب آقای دکترمحمّد مصدّق نخست وزیرمحبوب ، رونوشت تبلیغات تهران – استماع خبرصبح بیست و پنج مرداد که ریشۀ ملیّت واستقلال ملّت کهن سال ایران را مرتعش می سازد یک شوروهیجان زاید الوصفی درافراد ایلات قشقائی بوجود آورده و اکنون تعداد زیادی تجمّع کرده خواسته ها ومنوّیات خویش را بدینوسیله معروض میدارند: این عدّه ایکه برق وطن پرستی وحرّیت از پیشانیشان می درخشد، مایلند با کسب اجازه از پیشوای خود برای حفظ مقدّسات ملّی و آن یگانه رهبربزرگ به سوی تهران حرکت و در راه مصالح مُلک و ملّت جانبازی نمایند و نیز با کمال بی صبری طرد و مجازات نمک پرورده و مزدوران خارجی را که هر آن می خواهند درخت آزادی نهضت مقدّس ملّی را که با خون جوانمردان ایران آبیاری گردیده ، ریشه کن ساخته و مقاصد پلید خود را به مرحلۀ عمل در آورند خواهانند . وقبل از شروع انتخابات دورۀ هیجدهم مجلس مؤسّسان تشکیل شود که نمایندگان ملّت تکلیف اشخاص خائن بدون مسئولیّت و اصلاح قانون اساسی را تعیین نمایند. مگر این عدّه ، این عدّه ایکه پیوسته با کمال ناجوانمردی در صدد سرنگون ساختن نهضت ملّت ایران هستند، تا چه اندازه درخوربخشایش واغماضند وتا کی باید برخطاها وگناهان غیرقابل عفوآنها قلم بخشایش کشید؟ دیگر کاسۀصبر وشکیبائی ملّت ایران لبریز شده و بیش ازاین سهل انگاری وتسامح درمجازات خائنین به ملّت ومملکت جایز نیست. عدّۀ اخلالگران هرکس درهرمقام وهرلباسی که باشند باید بی درنگ محاکمه صحرائی و به مجازات اعمال ناشایست و ضدّ ملّی خویش برسند.

با ملت بازی می کنند. آشوبگران صریحاً بدانند که با این همه لطایف الحیل و کودتاها و سایر رجاّله بازیها نه تنها به آرمان نهائی خویش و اربابان نرسیده و پیشرفت نمی کنند ، بلکه با آتش خشم و کین ملّت وطنخواه وهوشیار ایران روبرو خواهند شد. اینجانب افتخاراً بنام عموم جوانان وطن پرست جنوب وفارس و ایلات وبلوکات قشقائی وخودم بآن عدّه ایکه ازجریگۀ ایرانیّت خارجند ابلاغ می کنیم که مصدّق مظهر ارادۀ ملّت ایران است و بلاشک ارادۀ یک ملّت قهرمان و رنجدیده پیروز خواهدشد. محمّد ناصر قشقائی .

٭ امّا چگونه کودتا شد؟!

ناصر خان قشقائی در خاطراتش با اشاره به اینکه « چگونه کودتا شد؟!» می نویسد:

چند ماه بود که آمریکائی ها بنای مخالفت را گذاشته بودند و میل داشتند بهرشکلی است کار نفت به وسیلۀ دکتر مصدّق حل شود. این پیر مرد لجوج وطنخواه به هیچوجه حاضر نمی شد، تا آمریکائی ها شروع کردند به مخالفت شدید. کودتای اوّل خنثی شد و شاه فراراً رفت به اروپا و سرلشکر زاهدی را که دولت مصدّق می خواست بگیرد و حبس نماید ، محرمانه رفت به سفارت آمریکا . ( گودوین) یک نفرآمریکائی با محمّد حسینخان و خسرو خان ملاقات نمود و اظهار داشت دولت آمریکا تصمیم گرفته که مصدّق السلطنه را از کار برکنار کند. خسرو خان جواب داده ملّت پشتیبان است.

( گودوین ) جواب داده قول شرف می دهم تا دوماه طول نکشد. حال شما بیائید نقداً پنج میلیون دلار بگیرید و سرلشکر زاهدی را بردارید ببرید داخل ایل قشقائی، در آنجا فرمان نخست وزیری که شاه به زاهدی داده اعلام کنید و از آنجا زاهدی را بردارید بیائید به طرف طهران. آنوقت ما همه نوع تضمین می کنیم، دونفراز خودتان وزیر بشوید یک نفر هم سفیر کبیر ، درهر جا که مایلید. کلیۀ اختیارات فارس و جنوب هم برای شما و بعد از آن هم ماهی پنج ملیون دلار می دهم مرتباً از آن سهم بگیرید. آقایان جواب داده بودند که ما با مصدّق همکار بوده ایم و حالا نمی توانیم خیانت کنیم ولی اینکه شما پانصد ملیون دلار هم بدهید، غیر ممکن است که ما مرتکب چنین کاری شده و فامیل خودمان را ننگین و لکّه دارکنیم. دوّم اینکه ما با شاه مخالفیم. جواب داده بودند که هر تضمینی بخواهید می دهیم که [شما را] با شاه صلح بدهیم. جواب داده بودند غیر ممکن است. فردا کودتا شروع شد و ختم شد. معروف است که صاحب منصب های آمریکائی داخل تانک بوده واهالی [طهران] را با مسلسل و تانک نابود می کرده اند . این بود مختصری از وضع کودتا و شاه و نخست وزیر که از سفارت آمریکا بیرون آمده و تکیه بر کرسی صدارت زده و می زند. حقیقتاً تف به این وضع زندگی . متأسّفانه دکتر مصدّق به حرف ما گوش نداد.

یکشنبه هشتم شهریور ۱۳۳۲ : سه ربع ساعت بعد از ظهر آقایان هیئت و فرماندۀ لشکر آمدند و شب را هم ماندند و مذاکرات آقایان از این قرار بود: (۱) چرا به آقای سرلشکر زاهدی تلگرااف تبریک نخست وزیری نکرده اید؟(۲) خود من استاندار بودم ، چرا تلگراف ساده کردید و به اسم استاندار تبریک نگفتید؟( ۳) آقای زاهدی با شما اینقدر خوب و مهربان است و متجاوز از سی سال است که دوست هستید چرا این قسم رفتار می نمائید؟( ۴) صلاح در این است که شما بیائید الساعه سوار شده با هم برویم طهران با نخست وزیر ملاقات و ترتیب کارهارا بدهید.(۵) شاه را ملاقات نمائید.( ۶ ) فعلاً تلگراف تبریکی به شاه و نخست وزیر بنمایئد. جوابهای من : اولاً بنده با آقای سرلشکر زاهدی دوست بوده و حالا هم هستم و خود حضرتعالی هم همیشه محبّت های زیاد فرموده اید و مثل پدر خودم میدانم و همان اندازه احترام دارم، ولی من هواخواه مصدّق بوده وهستم وایشان را یگانه نخست وزیر ملّی میدانم و آقای سرلشکر زاهدی را به رسمیّت نمی شناسم. وقتی ایشان را برای نخست وزیری به رسمیّت نشناختم، طبعاً به جنابعالی هم نمی توانم[به نام] استاندارتلگراف نمایم. در جواب فرمودند : آقای زاهدی را شاه نخست وزیر کرده است و قانونی است. عرض کردم نخست وزیری که از سفارت آمریکا بیرون بیاید، من برسمیّت نمی شناسم . هم شاه وهم نخست وزیر شما هر دو نوکری آمریکا را قبول کرده اند. چنین اشخاصی داخل آدم نیستند. بعد می فرمائید بیایم طهران، که را ملاقات کنم؟ مردم چه خواهند گفت؟ ازآن گذشته بنده نه وزیرم نه وکیل نه ایلخانی، نه حاکم ، یک فرد عادی هستم با کسی هم کاری ندارم. خلاصه هرچه کردند که لااقل تلگرافی کنم قبول نکردم. آخرگفتم به یک شرط ممکن است که آقای دکترمصدّق وسایررفقا را که حبس کرده اند آزاد کنند، ممکن است از درصلح بیایم. آخر پس ازمذاکرات چندین ساعت قرارشد که خود آقای هیئت برود طهران و مذاکره کند.

٭ یکشنبه بیست و دوّم شهریور: آمدیم به ( تنگ یراق). ظهرآقایان ملک منصورخان وخسروخان بااتومبیل ازطرف ( بیضا) آمدند خبر مهمّی نیست جزاینکه تمام مردم حاضرند ومنتظر. در طهران هم تمام احزاب اتّحاد کرده و دولت هم فوق العاده نگران است. دکترهم که ازطهران آمده است اظهارمی دارد که مردم فوق العاده نگران وهمه به این دولت بدبین [ هستند]، نظامی ها منتهای اذیّت را می نمایند و مردم را حبس می کنند. موقع امتحانات در مدارس بالای سرهر چهارنفر محصّل یک نفر نظامی با سرنیزه ایستاده است. در شیراز هم همین قسم بوده است و کم کم صدای مردم دارد بلند می شود. امریکائی ها هم بطور خصوصی گفته بودند خوب فهمیدیم هواخواهان شاه چند فاحشه است و چند گدا و چند صاحب منصب . و از مصدّق زیاد تعریف می کرده اند ولی می گفته اند چاره ای نداشتیم ، ازترس کمونیست ها ما مجبوربه کمک به شاه شدیم وخودشان تصدیق می کرده اند که مصدّق از ( جرج واشنگتن) هم بالاتر است.(۴)

◀ خسرو قشقایی

خسرو خان صولت قشقایی متولّد ۱۲۹۶ خورشیدی معروف به خسروخان، چهارمین پسر اسماعیل خان صولت‌الدوله ایلخان ایل قشقایی، پس از محمّد ناصر خان، ملک منصورخان و محمّد حسین خان بود.

در دورهٔ حکومت رضاشاه و تلاش دولت مرکزی برای گسترش فرمانروایی و حذف عناصر پرنفوذ، اسماعیل خان صولت‌الدوله قشقایی که ایلخان ایل قشقایی و وکیل مجلس شورای ملّی بود با دولت دچار اختلاف شد و به زندان افتاد و جان خود را در زندان از دست داد. پس از شهریور ۱۳۲۰ خورشیدی خسرو صولت قشقایی که در تهران و تحت نظر حکومت رضاشاه بود به میان ایل قشقایی در فارس بازگشت و تا سال ۱۳۳۲ برای یک دورهٔ ۱۲ ساله به عنوان سیاستمداری پرنفوذ در صحنهٔ سیاسی ایران و فارس فعّالیت کرد.

وی در ماجرای نبرد سمیرم که در اوایل تیر ۱۳۲۲ خورشیدی بین نیروهای قشقایی و بویراحمد از یک سو و یک ستون از قوای لشکر ۹ اصفهان از سوی دیگر رخ داد نقش اصلی را بازی می‌کرد. پس از آن به صحنهٔ سیاسی ایران وارد شد.

در انتخابات دورۀ پانزدهم، شانزدهم و هفدهم مجلس شورای ملّی نماینده شد و به وکالت مجلس شورای ملّی رسید. در جریان نهضت ملّی شدن نفت از دکتر مصدّق حمایت کرد.

در تیرماه ۱۳۲۵ که کمیسیون خاصّ نفت به ریاست دکتر مصدّق تشکیل شد، خسروخان یکی از اعضای آن و منشی کمیسیون بود که خدمات فراوانی را در راه ملّی شدن نفت انجام داد. تلاشهای خسرو صولت قشقایی و دیگر نمایندگان جبهۀ ملّی ایران به تصویب قانون ملّی شدن نفت در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ و همچنین به طرح ۹ مادّه‌ای نحوۀ اجرای ملّی کردن در کمیسیون نفت در ۵ اردیبهشت ۱۳۳۰ انجامید.

در جریان اختلافات محمّد رضا شاه و دکتر مصدّق در سال ۱۳۳۲ و پس از کودتای ۲۸ مرداد، برادران قشقایی یعنی محمّدناصرخان، ملک منصورخان، محمّدحسین خان و خسروخان قشقایی به‌عنوان سران ایل قشقایی از مصدّق حمایت کردند و ایل قشقایی به تنها نیروی مسلّحی که به حمایت از محمّد مصدّق تفنگ بدست گرفت تبدیل شد. به همین دلیل پس از سرنگونی دولت مصدّق و استقرار دولت سپهبد زاهدی، املاک برادران قشقایی مصادره شده و آنها مجبور به جلای وطن و تبعید و اقامت در اروپا شدند.

خسرو خان پس از خروج از ایران راهی کشور ایتالیا شد؛ سپس در شهر مونیخ آلمان ساکن شد. تا سال ۱۳۵۷ در آنجا زندگی کرد.

دوران تبعید برادران قشقایی در اروپا به مدّت ۲۵ سال طول کشید. با پیروزی انقلاب و فروپاشی رژیم پهلوی، ناصرخان و خسروخان قشقایی در زمستان ۱۳۵۷ به ایران و محلّ قدرت خود یعنی فیروزآباد فارس برگشتند و با استقبال گستردهٔ عشایر ایل قشقایی روبرو شدند. آنها ضمن پشتیبانی از انقلاب، به منظور اعادهٔ اقتدار ایلی گذشته و نیز اعادهٔ نظم در منطقۀ قشقایی به فارس رفته و اقداماتی را آغاز کردند.

در این هنگام تنش‌های سیاسی فزاینده‌ای که در اثر آشوب و اغتشاش حاصل از فروپاشی نظام پادشاهی و شکل گیری نظام جدید فضای کشور را تحت الشعاع قرار داده بود سرانجام دامن خسرو صولت قشقایی را هم گرفت. وی که در این مدّت به رغم پشتیبانی کلّی از انقلاب و آرمانهای آن، با تأکید بر ادامۀ راه دکترمصدّق و انتقاد از پاره‌ای گرایشهای تندرو، مخالفت طیف تندرویی از عناصر برآمده از انقلاب را برانگیخته بود، در انتخابات نخستین دورۀ مجلس شورای اسلامی شرکت کرده و در بهار ۱۳۵۹ به نمایندگی از مردم شهرستان اقلید در مجلس حضور یافت، ولی اعتبار نامهٔ وی تصویب نشد. او که هدف انتقادهای نیروها ی تندروی انقلابی قرار گرفته بود؛ هدف افشاگریها و اتّهامات دانشجویان مسلمان پیرو خطّ امام قرار گرفت که براساس پاره‌ای از اسناد به دست آمده از سفارت آمریکا به جاسوسی متّهم شد، خسرو خان که در آن زمان در تهران بود توسّط یک گروه مسلّح ربوده و مضروب شد.

در پی انتشار این خبر انبوهی از مردم ایل قشقایی در اعلام پشتیبانی از خسروخان و اعتراض به این عمل تعدادی از جادّه‌های اصلی فارس را مسدود کرده و دست به اسلحه بردند و همچنین به کلانتران و کدخدایان قشقایی در سراسر فارس – که تعدادشان ۷۰ نفر بود – آماده باش داده شد و آنها مشغول گردآوری جوانان جنگجو شدند. در همین حال دستور رهایی خسرو قشقایی از بازداشت صادر شد ولی وی در تهران منتظر ننشست و بی درنگ خود را به فارس رساند.

به رغم تلاشهایی برای حل مسالمت آمیز این ماجرا، حرکتی که به این نحو آغاز شده بود به مدّت دو سال و با یک رشته زد و خوردهای پراکنده میان قشقاییها و نیروهای حکومتی ادامه یافت تا سرانجام پس از یک رویارویی نهایی در اوایل اردیبهشت ۱۳۶۱ در نزدیکی فیروزآباد، این حرکت در هم شکست. ۱

«خسرو خان مدّتی در کوه مقاومت کرد بعد به شیراز آمد و در منزل یکی از قشقایی‌ها لو رفت و بازداشت شد و از آنجا که در آن زمان در رأس ادارۀ اطلاعات شیراز افرادی همچون مصطفی کاظمی و مهرداد عالیخانی، (متّهمان پروندهٔ قتل‌های زنجیره‌ای در سال ۱۳۷۷) بودند وی را شکنجه و بعد اعدام کردند که وی هنگام اعدام گفته است بدانید که انگلیسها دارند انتقام از ما می گیرند وانگلیسها من را کشتند و اینها عوامل انگلیس هستند.این رویداد همزمان بود با بازداشت ، محاکمه و اعدام صادق قطب زاده وزیر خارجۀ حکومت جمهوری اسلامی.صادق قطب زاده در ۲۴ شهریور اعدام شد و خسرو خان قشقایی ۹ مهر یعنی ۱۳ روز بعد. حکم اعدام ایلخان قشقایی ها در فیروز آباد فارس کانون قدرت ایل قشقایی به مورد اجرا گذاشته شد. »

کامبیز نجفی در بارۀ خسرو قشقایی و برادران قشقایی در روزهای مرداد ۳۲ می نویسد : خسرو قشقایی وقتی که از خانۀ مصدّق خارج شد در طول مسیر چند بار با گروه های پراکنده ای مواجه شد که در غیاب و پیش چشم نظامیان، در حالی که عربده می کشیدند و به مصدّق فحاشی می کردند به دفاتر احزاب و مطبوعات از جمله توده ای ها و ملّی ها حمله می کردند و به آتش می کشیدند. رفتار و گفتار آنها از جمله ناسزاها و عبارات رکیکی که به مصدّق و ملّیون نسبت می دادند بیشتر به چاقوکش ها و قداره بندها می مانست تا مبارزانی که بعدها پهلوی ها از آنان به عنوان انقلابیون یاد می کردند.

خسرو قشقایی که نمایندۀ مجلس شورای ملّی و مشاور مصدّق در امور قبیله ای بود، عصر روز ۲۸ مرداد (۱۳۳۲ شمسی) پیش از آنکه تهران را به مقصد جنوب ترک کند، با حبیب رضازاده قشقایی (سخنگوی قشقایی ها) و مردان مسلّح قشقایی خودش را از خیابان ها و میادین فتح شده به خیابان کاخ و خانۀ مصدّق رسانده بود تا نخست وزیر را متقاعد کند که جانش در خطر است و بهتر است همراه آنها به جنوب و میان ایل قشقایی برود تا آنها حفاظت و مراقبت از جان او را برعهده بگیرند. قشقایی همچنین پیشنهاد کرده بود که او می تواند از رادیو شیراز با مردم ایران سخن بگوید و در صورت اتّفاق مقاومت را از آنجا آغاز و در همه جای ایران ادامه دهند. امّا پیرمرد موافقت نکرده و گفته بود: «پسرم! برو، من نمی آیم، همین جا می مانم یا این ها از روی جنازه ام رد می شوند و یا مردم خود تصمیم می گیرند.»

مصدّق ۹ سال بعد، یعنی مرداد ۱۳۴۱ از روستای احمدآباد و در جواب نامه خسرو قشقایی که از تبعید در آلمان نوشته و از او خواسته بود تا در بنیان جبهه ملّی در اروپا نقشی فعّال ایفا کند، به این روز اشاره کرده و نوشته بود: <قربانت گردم، از صبح روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که نزد بنده تشریف آوردید و دعوتم فرمودید که به جنوب حرکت کنم، اکنون درست ۹ سال می گذرد.>

الف ـ و در ادامه با گفتن اینکه به واسطۀ کبر سن دیگر از او خدمتی ساخته نیست، اضافه کرده بود از آنجا که وی در امور جبهۀ ملّی دخالتی نمی کند، چنانچه ۳ ماه قبل نیز در نامه ای به اللهیار صالح عدم دخالت خود را تذکّر داده و عذر خواسته بود (با این توضیح که هم خسرو و هم ناصر قشقایی بعداز ظهر ۲۸ مرداد را به عنوان روز این اتّفاق اعلام کرده اند امّا مصدّق در نامۀ خود که ۱۰ سال بعداز این ماجرا نوشته؛ به صبح ۲۹ مرداد اشاره کرده والّا خسروخان عصر ۲۸ مرداد از تهران خارج می شود.)

اتومبیل خسرو قشقایی چندبار به خاطر ازدحام جمعیت و یا مسدود بودن خیابان ها متوقّف شده بود. علاوه بر نظامیان کودتاچی، تعدادی نیروهای شخصی نیز با آتش زدن لاستیک اتومبیل ها و شکستن درختان، خیابان و معابر را بسته بودند. از جمله سر یک چهارراه، مردی کلاه مخملی با کت و شلوار سیاه و پیراهن سفید روی سقف یک فورد آمریکایی رفته بود و انگار که مست باشد رو به اجتماع و با صدای بلند فریاد می زد، اقدس! مرگ من بگو مرگ بر مصدّق و آنها فریاد می کشیدند، مرگ بر مصدّق و بار دیگر، عصمت! این تن بمیره بگو، جاوید شاه! زن که آرایش غلیظی کرده بود در حالی که بشکن می زد گفت، زنده و جاوید باد سلطنت پهلوی.

قشقایی وقتی که از تهران دور می شد، ۲ سال پیش را به یاد آورد، روزی که به مصدّق هشدار داده بود که دولت های آمریکا و انگلیس به کمک عوامل داخلی خود در حال تدارک و طرّاحی عملیاتی برای سرنگونی دولت او و روی کار آوردن دولتی غیرملّی هستند. مصدّق در نهم مرداد ۱۳۳۱ نوشت: «مخفی نماند که عصر روز چهارشنبه، چهارم اردیبهشت ماه ۱۳۳۰ جناب آقای خسرو قشقایی نمایندۀ محترم دوره ۱۶ تقنینیه این جانب را از تشکیل دولتی به نفع سیاست بیگانه مستحضر نموده و تصمیم گرفتم نه مادّۀ پیشنهادی خود راجع به ملّی شدن صنعت نفت(۲۹ اسفند ۱۳۲۹ خورشیدی) هرچه زودتر تصویب شود، گذشته از اینکه ایشان عضو کمیسیون نفت مجلس شورای ملّی بودند و رأی موافق دادند در تصویب آن نیز به این جانب کمک بسیار نمودند و همان روز از تصویب گذشت. اطّلاعاتی که داده بودند به وقوع پیوست…

پیش از کودتا ناصر قشقایی که آن روزها نمایندۀ مجلس سنا بود بوی توطئه را شنیده بود. او از مصدّق می خواهد که به وی اجازه دهد تا ۵۰۰ – ۴۰۰ نفر از نیروهای کارکشته و جنگجوی قشقایی ها را با هزینۀ خود به تهران آورد و در باغ انجیره که ملک شخصی وی در شمال تهران بود به حالت آماده باش نگه دارد، امّا مصدّق با گفتن اینکه، «نه آقاجان، نه آقاجان، اگر شما این کار را بکنید نظامی ها نگران می شوند» موافقت نکرده بود. ناصرخان هم در جواب گفته بود، «روزی می رسد که همین نظامی ها پدر شما را درمی آورند. شما را می گیرند، این بساط به هم می ریزد، دو، سه سال شما را حبس می کنند و بعد آزاد می شوید امّا ماها را نابود می کنند، مملکت می رود، خون ها ریخته می شود، ثروت ها مصادره می شود…» پیرمرد امّا، که لجاجت او معروف بود قبول نکرد و گفت: «آقاجان این آرزوی من است.» ناصرخان هم دیگر اصراری نکرده و بسنده کرد به این که «به زودی به آرزویتان می رسید.» شاید مصدّق هم با همه اعتماد و اعتقادی که به قشقایی ها داشت از این مساله غافل نبود که قشقایی ها، با آنکه در قرون اخیر از مؤثّرترین نیروهای جنوب ایران بوده اند امّا همیشه فقط شاهد تغییر سلسله ها و تاجگذاری شاهزاده ها بوده اند. وقتی که آقامحمّدخان از شیراز گریخت نامه ای به جانی خان قشقایی نوشت و با وعدۀ صدارت او را به همکاری دعوت کرد. امّا ایلخان قشقایی که از ملازمان نزدیک و مشاور کریم خان بود و الفتی داشته با او، در جواب آقامحمّدخان که از خیانت خواجّ قجر به خشم آمده بود فقط به نوشتن یک دو بیتی بسنده کرد تا کینۀ خود را در دل آقامحمّدخان و بر دل سلسلۀ قاجار برای همیشه بگذارد: «نه مهر و وفا که جانفشانیت کنم، نه جود و سخا که مدح عالیت کنم/ نه ریش تو را که ریشخندت سازم، نه… که … مالیت کنم.»

با این همه، بعداز حادثۀ بیست و پنجم که کودتا عقیم ماند(روز عزل مصدّق توسّط محمد رضاشاه در ۲۵ خرداد ۱۳۳۲ شمسی)، ناصر قشقایی که آن روزها در ایل بود به مصدّق تلگرافی زد و نوشت: ۲۰۰۰۰۰ تفنگچی آماده داریم. اگر اجازه فرمایید به سوی تهران حرکت کنیم» مصدّق هم در پاسخ نوشت: «رسیده بود قضایی ولی به خیر گذشت. شما افراد را آزاد کنید به خانه هایشان بروند. نیازی به تفنگچی نیست.»۲

◀خسرو سیف از سرنوشت خسرو خان و برادران قشقایی پس از انقلاب این گونه شرح می دهد:

به دنبال برخی از تغییرات. تبعیدیان گمان کردند که مملکت آزاد شده و آزادی وجود دارد همۀ آنها به ایران بازگشتند خسرو خان هم یکی از آنها بود که آمد ایشان حتّی از حوزۀ شیراز هم برای مجلس انتخاب شد امّا اعتبار نامۀ وی را تصویب نکردند!!! .کسی که تمام زندگیش را داده بود آقایان می گفتند ایشان از سازمان امنیت حقوق می گرفته! جالب هست کسانی را که شاه از ایران تبعید نموده و همه مایملک آنها را گرفته آن وقت می گویند که از سازمان امنیت وی حقوق می گرفته ! در حالی که ایشان در مونیخ آلمان فرش فروشی می کرد و همه این را می دانند جالب هست بدانید که خسرو خان می گفت خود آقای خمینی دستور داده که وقتی برادران قشقایی می آیند در اتاق من به روی آنها باز هست یعنی اگر جلسۀ محرمانه و خصوصی دارم هیچ یک مانع دیدار آقایان با من نخواهد بود به هر حال برای وی برنامه جور کردند که عامل امریکا است و گرفتنش که آقای فروهر روی این زمینه خیلی فعّالیت داشت و به هرحال آزادش کردند زده بودند دندانش را شکسته بودند. تا اینکه اقای خمینی نماینده ای داشت در شیراز به نام رباّنی شیرازی که جزو مبارزین رژیم گذ شته بود و چندین بار به زندان افتاده بود و انتقاداتش را از وضع موجود به آقای خمینی می گفت یک شب که باشادروان داریوش فروهر و تعدادی دیگر شام می خوردیم آقای ربانی شیرازی گفت: من می ترسم شیخ فضل الله زمان شوم چون چیز هایی که من می گویم این ها همه مخالفند.

خمینی هم گوش می کند. من می روم شیراز باز اینها کار خودشان را می کنند. به هرحال تصادفی جور کردند و آقای ربّانی شرازی در جادۀ شیراز کشته شد و با کشته شدن وی اینها تعرّضا تشان را به قشقاییها شروع نمودند قشقایها یعنی خسرو خان و ناصر خان هم زدند به کوه ناصر خان پسری داشت که در خارج درس خوانده بود و پزشک شده بود اوهم رفته بود برای خدمت به ایل که در آنجا سکته کرده و فوت شد پس از آن ناصر خان از ایران خارج شد که در همان خارج از ایران فوت نمود. خسرو خان هم مدّتی در کوه مقاومت کرد بعد آمد شیراز در منزل یکی از خود قشقاییها که وی را لو می دهندکه اوّل گمان می کردیم خود صاحب خانه لو داده امّا یکی از قشقاییها می گفت که این اینگونه نبوده و کسانی دیگر این کار را کردند .در آن زمان در رأس ادارۀاطّلاعات شیراز افرادی همچون مصطفی کاظمی و عالی خانی که بعداً در رأس قتل های زنجیره ای نیز بودند قرار داشتند. و من گمان می کنم گرفتن و شکنجۀ خسرو خان هنگامی بوده که اینها در انجا مشغول کار بودند خیلی وی را شکنجه نمودند امّا وی حرفی نزد و حتّی هنگامی که وی را دار می زدند گفت: بدانید که انگلیسها دارند انتقام از ما می گیرند که البتّه این حرف جای بحث فراوان داد امّا با آن حال نزاری که نیمه بیهوش هم بود گفت مردم بدانید که انگلیسها من را کشتند و اینها عوامل انگلیس هستند.۳( ۵)

◀«مرورى بر مبارزۀ عشایر فارس با قواى انگلیس»

ضیاءالدین رجایى در نوشتۀ تحلیلی خود تحت عنوان «مرورى بر مبارزۀعشایر فارس با قواى انگلیس» در بارۀ مبارزۀ «سلحشوران دشت ارژن» با سلطۀ انگلیس در ایران می نویسد :

هنگامى که نهضت ضدّاستعمارى ایلات و عشایر جنوب منافع امپراتورى بریتانیا را مورد تهدی د قرار داد و راه ارتباطى بوشهر- شیراز به داخل کشور معروف به راه شاهى به روى انگلیسى ها بسته شد و قیام افسران ژاندارمرى فارس و دستگیرى و تبعید انگلیسیان مقیم شیراز بزرگترین لطمه را به حیثیت و اعتبار این امپراتورى وارد آورد، دولتین روس و انگلیس در مخالفت با نیروى ژاندارمرى تحت فرمان سوئدى ها که آشکارا از آلمان جانبدارى مى کردند توافق کردند که با انحلال واحدهاى ژاندارمرى براى ایجاد امنیت و حفظ منافع امپراتورى بریتانیا در جنوب ایران که حوزه هاى نفتى را نیز شامل مى شد سپاهى از افراد محلّى زیر نظر افسران انگلیسى تشکیل شود و در مناطق شمال و غرب ایران نیز همچون گذشته بریگاد قزّاق زیر فرمان فرماندهان روسى عهده دار این مسئولیت باشد!

براى تأمین هزینۀ این هر دو نیرو بین لندن و پتروگراد توافق شد که وجوهى به نام مورا توریم (استمهال) اختصاص یابد بدین معنى که دولتین مذکور براى وصول اقساط بدهى ایران که از درآمد گمرکات کشور حاصل مى شد به این دولت مهلت بدهند و در عوض از محلّ این درآمد، ماهیانه دویست هزار تومان در اختیار دولت ایران بگذارند (در مقابل قروضى که سلاطین قاجار از دولتین روس و انگلیس مى گرفتند و صرف عیّاشى هاى خود مى کردند گمرکات ایران همواره در گرو این دو دولت بود) و پرداخت این وجه را مشروط به این کردند که این مبلغ با نظارت کمیسیونى مرکّب از پنج عضو «دو عضو ایرانى و سه عضو خارجى!» به مصرف برسد که دولت ایران زیر فشار دایم التزاید روس و انگلیس به تشکیل چنین کمیسیونى که به کمیسیون مختلط شهرت یافت رضایت داد که تازه بعد از این موافقت وزارت امور خارجۀ ایران نامه اى از سفارتین روس و انگلیس دریافت کرد مبنى براینکه همۀ درآمدها و مخارج دولت ایران باید به تصویب کمیسیون مختلط برسد و هرگونه تغییر و تبدیل در سازمان نظامى ایران با اطّلاع کمیسیون صورت بگیرد و چون وزارت خارجۀ ایران تصمیم گیرى در موارد مطروحه در این نامه را که خارج از وظایف خود مى دانست آن را نپذیرفت وزراى مختار دولتین مذکور مفاد آن را به صورت یادداشت تهدیدآمیز با مهلت دو روزه تسلیم رئیس الوزرا محمّدولیخان سپهسالار تنکابنى کردند. این یادداشت دولت ایران را مکلّف مى کرد که امور مالى و نظامى ایران را تحت نظارت دو دولت روس و انگلیس قرار دهد و با تشکیل قشونى به تعداد یازده هزار نفر در ولایات جنوبى تحت فرماندهى افسران انگلیسى موافقت کند و تعداد سربازان ایرانى را در ولایات شمالى به همان اندازه افزایش دهد و ادارۀ آن را به روال گذشته به افسران روسى محوّل کند! که سپهسالار متن یادداشت را با قید عبارت (نظر به اوضاع کنونى و فرس ماژور قبول مى کنم) امضا کرد۱ (پنجم اوت ۱۹۱۶/ ۱۴ مردادماه ۱۲۹۵) که با تسلیم شدن سپهسالار به مفادّ چنین یادداشتى نظارت روس و انگلیس بر اقتصاد و نظام ایران مسجّل شد!

گفتنى است با اینکه سپهسالار پذیرش قطعى یادداشت را به تصویب مجلس موکول کرده بود دولتین مذکور موافقت رئیس الوزرا را براى شروع اقدامات خود کافى دانستند. روس ها به تعداد قزّاقخانه ها در شهرهاى زیر نفوذ خود افزودند و انگلیس ها با ارسال نامه اى به وزارت امور خارجۀ ایران ژنرال سرپرسى سایکس را براى ریاست قوایى که قرار بود تحت فرماندهى افسران انگلیسى در جنوب ایران تشکیل شود معرّفى کردند که این نیرو بعد از تشکیل به پلیس جنوب (اس پى آر) معروف شد. سرپرسى سایکس که قبلاً در سمت کنسول انگلیس در کرمان و بلوچستان و سرکنسول و مأمور دولت هند در خراسان مأموریت هایى را انجام داده و به اوضاع و احوال ایران آشنایى کامل داشت با وظایف مهم و اختیارات وسیع به ایران اعزام شد و به همراه تعدادى از افسران انگلیسى و هندى در مارس ۱۹۱۶ در بندرعباس پاى به خشکى نهاد و کار خود را با سربازگیرى در این بندر شروع کرد. بعد به کرمان رفت و ستاد عملیاتى خود را چندى در آنجا تشکیل داد و در ادامۀ این راهپیمایى از طریق یزد و اصفهان و سربازگیرى در این شهرها راهى شیراز شد.

پیش از رسیدن سایکس به شیراز وزارت امورخارجۀ انگلیس به مارلینگ وزیرمختار خود در تهران دستور داد تا دولت ایران را زیرفشار بگذارد که فرمانفرما را که از دوستان نزدیک سرپرسى سایکس بود به حکمرانى فارس منصوب کند. سر دنیس رایت دیپلمات کهنه کار انگلیسى که در سال ۱۹۵۳/ ۱۳۳۲ شمسى پس از سقوط دولت ملّى دکتر محمّد مصدّق براى بازگشایى سفارت انگلیس به تهران آمد و نیز از سال ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۱ سفیرکبیر انگلیس در تهران بود و دو کتاب ارزشمند «انگلیس ها در ایران» و «ایرانیان در میان انگلیس ها» از تالیفات او است، در یادداشت هایى زیر عنوان «عبدالحسین میرزا فرمانفرما، انگلیسى ها و جنگ جهانى اوّل» دربارۀ سابقۀ دولتى سایکس و فرمانفرما مى نویسد: «در ۱۸۹۳ ستوان پى ام سایکس (سرپرسى سایکس بعدى) از نگهبانان سوار دوّم در سفر به هندوستان از طریق کرمان در این شهر با فرمانفرما والى ایالت ملاقات کرد و سه روز به عنوان مهمان او در آنجا اقامت کرد. در اوایل سال ۱۸۹۵ سایکس همراه با خواهرش (الا) براى گشودن نخستین کنسولگرى بریتانیا در کرمان به آنجا بازگشت. او سپس دوستى بسیار صمیمانه اى را با فرمانفرما آغاز کرد. دوستى فرمانفرما بیست سال بعد در طول جنگ بزرگ ارزش عظیم خود را ثابت کرد.»۲

سپهسالار به خواست انگلیس گردن نهاد و جاى فرمانفرما دوست صمیمى سرپرسى سایکس را که به تازگى به حکومت کرمان برگزیده شده بود با نصرت السلطنه والى فارس که به جانشینى مخبرالسلطنه انتخاب و تا این تاریخ به محلّ ماموریت خود نرفته بود عوض کرد! سر دنیس رایت در همین مقاله دربارۀ اهمّیت این انتصاب مى نویسد: «… بریتانیایى ها براى این امر به شدّت فشار مى آوردند، زیرا خواستار فردى طرفدار متّفقین در آنجا بودند تا به اوضاع خصمانه و آشفته اى که در آن زمان در ایالت فارس حکمفرما بود، فیصله دهد.» کنسول یار بریتانیا که یک هندى بود در سپتامبر ۱۹۱۵ به قتل رسیده بود، بانک شاهى تحت مالکیت بریتانیا غارت شده بود و بدتر از همه در ماه نوامبر سرکنسول و اعضاى کنسولگرى بریتانیا و برخى دیگر از اتباع انگلیسى را دستگیر کرده و به اسارت به سواحل جنوب برده بودند. در مه ۱۹۱۶ مارلینگ گزارش داد که شاه با اکراه با تعویض عموى محبوب خود (نصرت السلطنه عموى احمدشاه بود) با فرمانفرما به عنوان والى فارس موافقت کرده است به شرط آنکه عموى او والى کرمان شود…»۳

انتخاب فرمانفرما به حکمرانى فارس با مخالفت اسمعیل خان سردار عشایر (صولت الدوله) رئیس ایل قشقایى روبه رو شد و در ملاقاتى که بین او و فرمانفرما که به همراه سرهنگ «گاف» کنسول جدید انگلیس۴ عازم شیراز بود در «ده بید» آباده صورت گرفت فرمانفرما مبلغ قابل توجّهى معادل «ده هزار لیره»۵ حقّ القدم از وى مطالبه کرد که صولت الدوله از پرداخت چنین باجى امتناع ورزید و در بازگشت به شیراز ابراهیم قوام الملک نایب الحکومه فارس و دیگران را ترغیب کرد که جبهۀ مخالفى علیه والى جدید تشکیل دهند!

فرمانفرما در چنین شرایطى حرکت به شیراز را مصلحت ندانست و از «ده بید» به آباده عقب نشست و با برقرارى تماس با قوام الملک و دادن اطمینان هایى به وى و نیز با تهدیداتى که از مرکز به صولت الدوله صورت گرفت زمینه براى ورود او به شیراز فراهم آمد و در شانزدهم اکتبر ۱۹۱۶/ ۲۴ مهر ۱۲۹۵ در حالى که قوام و جمعى از معاریف و اعیان شهر تا چند کیلومترى به استقبالش آمده بودند به شیراز ورود کرد و سردار عشایر بدون تظاهر به هرگونه احترام به حکمران جدید از شیراز خارج شد و به میان قبیلۀ خود رفت. با ورود فرمانفرما به مقرّ حکومت خود، سرپرسى سایکس نیز به شیراز رسید و کار سربازگیرى را در این شهر شروع کرد و همراه با کنسول به دیدار فرمانفرما رفت و از وى خواست که به افراد ژاندارمرى ابلاغ کند که در «پلیس جنوب» نام نویسى کنند که فرمانفرما دستور قاطعى نداد و مانع نام نویسى افراد هم نشد. سرپرسى سایکس خود در این باره مى نویسد: «دولت ایران البتّه در این زمان با ما معاند نبود ولیکن با تحویل گرفتن ژاندارمرى از طرف ما موافقت نداشت، در نتیجه فرمانفرما نمى توانست به من اجازۀ این عمل را بدهد.»۶

نام نویسى ژاندارم هاى شیراز در نیروى پلیس جنوب امر سربازگیرى را سرعت بخشید و مردم به مراکز نام نویسى هجوم آور شدند که یکى از دلایل استقبال مردم به نام نویسى بلیّۀ خشکسالى و شیوع قحطى و گرسنگى در شیراز بود. دشوارى هاى ناشى از تهیّۀ آذوقه، بیکاران و افراد تهیدست شهر و روستا را براى دستیابى به معیشت بهتر به سوى خدمت در نیروى پلیس جنوب مى کشانید. دیگر از دلایل این استقبال آن بود که به مردم گفته شد «پلیس جنوب یک سازمان ایرانى است که براى استقرار نظم و امنیت جنوب کشور تشکیل شده و افسران انگلیسى این سازمان هیچ گونه نقشۀ جنگى ندارند و وظیفۀ آنها صرفاً تعلیم دادن به افراد ایرانى پلیس جنوب و سرپرستى این سازمان است.»۷

افراد پلیس جنوب که تعدادشان همواره روبه افزایش بود در پاسگاه هاى مختلف که در مراکز حسّاسى همچون کازرون، برازجان، آباده، ده بید، خان زنیان و غیره ایجاد مى شد استقرار مى یافتند و تحت تعلیم افسران انگلیسى و هندى قرار مى گرفتند. یکى از اهداف سایکس در این مأموریت گشودن راه شاهى بوشهر، شیراز بود که از آغاز درگیرى ها رفت و آمد در آن توسّط نیروهاى ملّى قطع شده بود و قرار داشتن کازرون، برازجان و چغادک در مسیر این راه مانع از انجام این مقصود!

خواجه عبدالله ناصردیوان با سابقۀ مبارزاتى درخشان علیه نیروهاى استعمارى انگلیس بر کازرون حکم مى راند. غضنفرالسلطنه ضابطى برازجان را داشت و چغادک اردوگاه تفنگداران شیخ حسین خان جاکوتاهى و زایر خضرخان اهرمى بود که این شخصیت ها از قدرت هاى بانفوذ محلّى و از دشمنان سازش ناپذیر انگلیسى ها بودند و در این میان کازرون به علّت قرار گرفتن در یک منطقۀ حسّس و استراتژیک از اهمّیت ویژه اى برخوردار بود و از این محل راه هاى منتهى به بوشهر و سواحل خلیج فارس به خوبى قابل کنترل بود و نخستین اقدام سایکس که با همکارى فرمانفرما صورت گرفت تسلّط بر این منطقه بود.

زمانى که سایکس پلیس جنوب را براى حمله به کازرون آماده مى کرد و فرمانفرما براى تحریک ناصر دیوان هر روز به نوعى موجبات ایذاء او را فراهم مى آورد و براى صولت الدوله هم دردسرهایى را در منطقه ایجاد مى نمود، ناصر دیوان و صولت پیش دستى نمودند و متحداً به پاسگاه پلیس جنوب کازرون حمله ور شدند و نفرات آن را خلع سلاح کردند!سایکس با شنیدن این خبر نیرویى را به جانب کازرون حرکت داد که مبارزان کازرونى در دشت ارژن که اطراف آن را کوه هاى مرتفع کتل پیرزن و کتل دختر دربرگرفته و نفوذ به داخل دشت را براى مهاجمین دشوار مى ساخت جلو نیروى دشمن را سدّ کردند و با نبردى دلاورانه آنها را به عقب نشینى واداشتند!اشتباه ساکس در این حمله که به شکست پلیس انجامید در این بود که نیروى مبارزان کازرونى را بى اهمّیت پنداشت و با قوایى اندک اقدام به حمله نمود و در عرصۀ پیکار به این حقیقت پى برد «که براى روبه رو شدن با این وضعیت نیروى عظیمى لازم است»۸ و بر آن شد که با آمادگى بیشتر این شکست خفّت بار را تلافى نماید!

سایکس نیروى مستقر در شیراز را براى یک عمل تلافى جویانه کافى ندانست و از هند درخواست قواى کمکى نمود و در گزارش خود نوشت: «بهار هنگامى که ایلات چادرنشین به اراضى مرتفع کوهستانى برمى گردند اگر قواى من تقویت نشود وضعیت خیلى خطرناک خواهد شد.»۹ نیروى امدادى از هند رسید اما سایکس که از برخورد با سلحشوران دشت ارژن در هراس بود بر این شد که اگر بتواند از طریق دیپلماسى به سازشى دست یابد. ناصر دیوان اهل سازش نبود و بر این عقیده راسخ و استوار بود که: «تا جان در بدن دارم با دشمن مى جنگم تا او را از فارس برانم یا در این راه سر ببازم.»۱۰ ولى صولت الدوله براى توافق با دشمن ابراز تمایل نمود و پس از ردّ و بدل کردن پیام هایى در ملاقاتى که در بیست و چهارم مه ۱۹۱۷/ دوّم شعبان ۱۳۳۵ بین سایکس و گاف با صولت الدوله در خان زنیان۱۱ ۴۸کیلومترى شیراز صورت گرفت موافقتنامه اى بین طرفین به امضا رسید که بر مبناى آن صولت متعهّد شد براى تأمین امنیت در جادّۀ شیراز- کازرون با «اس پى آر» همکارى کند. و اس پى آر پاسگاه هاى خود را در طول جادّه ابقا نماید و ناصر دیوان به توسّط او از کازرون خارج شود! سایکس نیز متقابلاً پذیرفت تا زمانى که صولت به تعهّداتش پایبند است به سمت «ایلخانى» ایل قشقایى شناخته شود و براى نگهدارى تفنگچیان حافظ امنیت جادّه ها مبلغى به او پرداخت گردد (که نامبرده این پول را نپذیرفت۱۲) و مقرّر گردید که این موافقتنامه براى سه ماه مورد آزمایش قرار گیرد و در صورت موفّقیت تجدید شود. (که هرگز تجدید نشد).

رسیدن نیروى تقویتى براى «اس پى آر» از هند و پیروزى هاى متّفقین در بین النهرین از جمله عواملى بود که سردار عشایر را به سوى سازش کشانید ولى پیدا بود که با خصومت دیرینۀ رئیس ایل قشقایى با انگلیسى ها این توافق پایدار نخواهد ماند.۱۳

نخستین نشانۀ بروز اختلاف صولت با مقامات بریتانیایى از عدم تجدید موافقت همه ظاهر شد که وقتى مهلت سه ماهۀ آن به اتمام رسید صولت حاضر به تجدید آن نشد مگر آنکه نمایندۀ حکومت مرکزى آن را امضا نماید و سایکس هم مدّعى شد که صولت تعهّدات خود را به درستى انجام نداده و به ناصر دیوان اجازه داده است که به کازرون بازگردد. (سردار عشایر در اجراى توافقنامۀ منعقده با انگلیسى ها از ناصر دیوان درخواست نمود براى مدّتى کازرون را ترک گوید و در گمادرج که در پنج فرسنگى کازرون قرار دارد مسکن گزیند.)عامل دیگر که اختلاف فیمابین را تشدید کرد و به وقوع جنگ انجامید برخورد واحد هایى از پلیس جنوب مستقر در پاسگاه «خان زنیان» با افرادى از طایفۀ درّه شورى ایل قشقایى بود که در نتیجۀ این برخورد تنى چند از درّه شورى ها دستگیر و زندانى شدند و سیاه چادرهاى آنان مورد غارت سربازان هندى قرار گرفت که سردار عشایر در واکنش به این رویداد با چند هزار جنگجوى قشقایى از فیروزآباد مرکز ایل به محلّ اقامت درّه شورى ها حرکت کرد و عملیات جنگى گسترده اى بین قواى «اس پى آر» با افراد تحت رهبرى سردار عشایر درگرفت، ناصر دیوان هم به یارى وى شتافت.

در این جنگ پس از پیشروى ها و پسروى زیاد، با رسیدن افراد تازه نفس به کمک سردار عشایر، نیروى عشایر سلحشور متدرّجاً به شهر شیراز نزدیک شدند و تا بدانجا پیش رفتند که پادگان انگلیسى شیراز به محاصره قواى عشایر درآمد و شهر نیز بر ضدّانگلیسى ها به پا خاست و مردم با تعطیل کردن بازار و دکاکین در تظاهرات ضدّ انگلیسى شرکت کردند. در این هنگام سید عبدالحسین لارى مجتهد نامدار لارستان علیه انگلیسى ها اعلام جهاد داد! پلیس جنوب واکنش تندى نشان داد و به مقابلۀ شدید برخاست و با ایجاد استحکامات سنگرى و استفاده از آتش توپ و مسلسل سعى در جلوگیرى از پیشروى عشایر نمود که موفّقیتى به دست نیاورد و به جز قسمت شرقى شهر شیراز که محلّ استقرار ابراهیم قوام و سواران عشایر خمسه وابسته به او بود قسمت هاى دیگر شهر در محاصرۀ جنگجویان قشقایى قرار گرفت! در شرایطى که پلیس جنوب آخرین مقاومت هاى خود را نشان مى داد، پول وخدعه به کار گرفته شد. «انگلیسى ها براى برانگیختن رؤساى ناراضى طوایف قشقایى برضدّ صولت بالغ بر ۱۲۰ هزار لیره در اختیار فرمانفرما والى فارس گذاشتند که این پول علاوه بر ۸۴۰۰ تومان مقرّرى ماهیانه اى بود که براى تأمین حقوق محافظان مستقر در جادّۀ میان شیراز و اصفهان به فرمانفرما پرداخت مى شد.»۱۴

پلیس جنوب و مقامات ایرانى در شیراز با نثار پول توانستند نخست احمد سردار احتشام و سپس علیخان سالارحشمت، برادران ناتنى صولت را از او جدا نمایند. فرمانفرما با صوابدید رئیس الوزراى وقت (وثوق الدوله) سردار عشایر را از ریاست ایل قشقایى عزل نمود و سردار احتشام را به این سمت برگزید و علیخان نیز به سمت ایل بیگى منصوب شد!

محمّد علیخان کشکولى (پسردایى صولت) و نصرالله خان درّه شورى که در حملۀ سردار عشایر به شیراز با او صمیمانه همراهى کردند با دریافت پول و مقادیرى تفنگ و فشنگ به حمایت از سردار احتشام برخاستند که نتیجۀ این پول بخشى ها آن شد که قسمت اعظم ایل قشقایى از سردار عشایر بریدند و به بیگانگان پیوستند. در چنین هنگامه اى ناصر دیوان که از خیانت احمدسردار احتشام و علیخان سالار حشمت و دیگران سخت مغموم و افسرده حال گردیده بود به سردار عشایر پیغام فرستاد حال که در نهایت تأسّف «بین شما و برادرانتان نفاق انداختند و هم اکنون شما مجبور هستید که با خویشان و برادران خود بجنگید و در حقیقت امروز دیگر جنگ با اجنبى به پایان رسیده و نبرد با هموطنان آن هم نبرد برادر با برادر آغاز شده و من به هیچ وجه حاضر به جنگ به هموطنانى که وقتى مددکار ما بوده اند نیستم لذا عجالتاً به کازرون مى روم و شما را به خدا مى سپارم…»۱۵

سردار عشایر با گروهى اندک در هفدهم تیرماه ۱۲۹۷/ هشتم جولاى ۱۹۱۸ وارد فیروزآباد شد ولى از قوایى که مأمور تعقیب او بودند شکست خورد و به سوى جنوب فارس عقب نشست «و خانه و زندگى اش از جمله ۹ هزار جلد کتاب هاى نفیس خطّى و چاپى و یکصد صندوق نقره آلات و پارچه و البسۀ گرانبها و سه هزار پارچه ظروف چینى ممتاز و اشیاى گرانبهاى دیگر توسّط مهاجمین به غارت رفت… آنها خیال داشتند که شهر فیروزآباد را نیز آتش بزنند که قوام مانع شد و نگذاشت خیانت و وحشیگرى را به حدّ کمال رسانند.»۱۶

صولت به تلافى این شکست به قصد تهاجم بر دشمن به فراهم آوردن نیرو از میان افراد قبایلى که به او وفادار مانده بودند پرداخت و با کمک هایى که از جانب سران تنگستانى و دشتى و دشتستانى به او شد توانست جنگجویانى به گرد خود فراهم آورد و بر فیروزآباد مرکز ایل که اکنون مقرّ برادرش سردار احتشام شده بود بتازد و او را وادار به فرار نماید که انگلیسى ها در شرایطى که جنگ جهانى به نفع متّفقین رو به پایان بود با اعزام قوا به فیروزآباد بر جنگجویان سردار عشایر فائق آمدند و شکست نهایى را به او وارد آوردند.

سردار عشایر پس از این شکست در میان طرفداران خود به سر مى برد تا اینکه فرمانفرما از استاندارى فارس معزول و شادروان دکتر محمّد مصدّق عهده دار این سمت شد و چون یکى از مناطق ناامن فارس منطقۀ ایل قشقایى بود که به ایلخانى سردار احتشام تن نمى دادند و از صولت جانبدارى مى نمودند دکتر مصدّق براى برقرارى امنیت، سردار احتشام را از ریاست ایل برکنار نمود و صولت الدوله را که از پشتیبانى ایل خود برخوردار بود به این سمت برگزید. صولت تا سال ۱۳۱۱ شمسى که به دستور رضاشاه محبوس و در زندان مقتول شد ریاست ایل قشقایى را برعهده داشت. خود مصدّق در خاطراتش در این مقوله چنین مى نویسد:

«ورودم به شیراز تصادف نمود با ناامنى هایى که در بعضى از نقاط فارس مخصوصاً خطّۀ آباده شیراز بروز کرده، فرمانفرما هم استعفا داده بود و دولت این مأموریت را به هر کس تکلیف مى نمود چون براى برقرارى امنیت پول و استعداد مى خواست و والى فارس هنوز تعیین نشده بود. نه مردم مى خواستند کسى به فارس برود که از رویّۀ ولات سابق پیروى کند، نه سیاست خارجى مى خواست در آن وقت که تبلیغات کمونیستى رو به شدّت مى گذاشت مردم ناراضى شوند، منتقدین هم که مى دانستند هر کس از تهران اعزام شود به ضرر عموم تمام خواهد شد از تمام طبقات و احزاب و دستجات به تلگرافخانه رفتند و انتصاب مرا به آن ایالت از نخست وزیر پیرنیا مشیرالدوله درخواست کردند. او به من تلگراف نمود شرایط خود را براى تصدّى این خدمت پیشنهاد کنم. سپس به خانۀ مؤیّدالملک آمدند و با من وارد مذاکره شدند و مرا به توقّف در شیراز و قبول این خدمت تشویق نمودند و خلاصۀ بیاناتشان این بود حقوق یک وزیر در ماه ۷۵۰ تومان است چنانچه وزارت من یک سال دوام کند بیش از نه هزار تومان به من نخواهد رسید ولى در فارس مى توانم یکصد و چهل هزار تومان در سال استفاده نمایم بدین قرار: ۱- حقوق دولت یک ماهه ۶ هزار تومان در یک سال ۷۲ هزار تومان ۲- از قوام الملک یک ماهه ۲ هزار تومان در یک سال ۲۴ هزار تومان ۳- از صولت الدوله سردار عشایر یک ماهه ۲ هزار تومان در یک سال ۲۴ هزار تومان ۴- از نصیرالملک۱۷ بابت عواید متفرّقه در یک سال ۲۰ هزار تومان جمع چهار قلم ۱۴۰ هزار تومان که چون این پیشنهاد مخالف با سبک و سلیقه من بود مورد قبول واقع نشد. گفتند حالا که شما چیزى نمى خواهید به شما چیزى نمى دهیم. گفتم مقصود این است که از مردم چیزى نگیرید. براى مردم چه فرق مى کند که وجهى به شما بدهند ولى شما چیزى به من ندهید، که متعهّد شدند نه از کسى بگیرند نه چیزى به من بدهند. این بود که به دولت تلگراف کردم اگر رجال متنفّذ به عهد خود وفا کنند من نه پول مى خواهم و نه قوا، و از ماهى شش هزار تومان حقوق ایالتى هم دو هزار تومان در هر ماه آن هم براى مخارج شام و ناهار و پذیرایى دستگاه ایالتى بیشتر نخواهم گرفت. چنانچه خلف عهد کنند و به عهدى که کرده اند وفا نکنند من آن کس نخواهم بود که بر علیه مردم قوا به کار برم.

آن وقت استعفا مى دهم و دولت هر کس را خواست به این سمت تعیین نماید. در جواب این تلگراف رئیس دولت اظهار امتنان نمود و من به کار شروع کردم و در همه جا امنیت برقرار شد… برقرارى امنیت ایجاب مى نمود که صولت الدوله سردار عشایر به ریاست ایل قشقایى منصوب شود. سلف من (یعنى دائیش فرمانفرما)۱۸ نیز صاحب همین نظر بود ولى چون شصت هزار تومان مى خواست که او براى پرداخت این مبلغ حاضر نشده بود، انتصابش به ریاست ایل صورت نگرفته بود و چون سپهدار [سردار منصور جانشین حسن پیرنیا] تصوّر کرده بود این کار [یعنى انتصاب سردار عشایر به ریاست ایل] بدون سود انجام نشده، مجوّز آن را از من پرسید که گفتم عمل مأموران باید با قانون یا آیین نامه و در نبود هیچ کدام با سوابق تطبیق کند. نظر به اینکه براى این انتصاب نه قانونى هست، نه نظامنامه و طبق سابقه هم این کار همیشه با نظر والى صورت گرفته است، من او را به این سمت نصب کردم و غیر از یکصد و پنجاه تومان که به دفتر ایالتى داده دیگر به هیچ کس دینارى نپرداخته است که بعد تلگراف نمود و از من معذرت خواست.»۱۹ روانت شاد مصدّق!(۶ )

◀ سیف پور فاطمی که خود بطور بالینی « قشقایی ها» را می شناخت و با سران آنها دوست بود می نویسد :

در این جا لازم است مختصری ازاوضاع شیراز در سال ۱۳۱۸ صحبت کنم. ایالت فارس هنگام کودتا و تشکیل رژیم سردار سپه بین دو دسته و دو گروه ، یکی ایل قشقایی تحت زعامت صولت الدوله و دیگری خانوادۀ قوام تحت ریاست ابراهیم قوام تقسیم شده بود. انگلیسی ها هم که سهم مهمّی در ادارۀ فارس داشتند و درهمه کارها دخالت می کردند همیشه طرفدار قوام و مخالف صولت الدوله و قشقایی ها بودند. صولت الدوله مردی میهن پرست ، مغرور و با قدرت و صراحت لهجه بود. کمتر زیر بار قدرت های خارجی و داخلی می رفت. در جنگ بین المللی مدّت ها در مقابل انگلیس ها مقاومت کرده و مانع از رسیدن سربازان انگلیس به شیراز شدند. آلمانی ها ی متواری را نه فقط پناه داده بلکه همه قسم کمک مالی به آن ها کرده و ایلات اطراف را دور خود جمع کرده و رسماً به طرفداری آلمان ها و مبارزه با انگلیس قیام کرد. بعدها که انگلیس ها از راه کرمان و اصفهان و تشکیل پلیس جنوب موفّق شدند شیراز و نقاط اطراف را اشغال کنند برای مدّت کمی مناسبات کجدار و مریز بین قشقایی ها وانگلیس برقرارشد. هنگام کودتا صولت الدوله ازمصدّق السلطنه که رسمأ مخالفت خود را با حکومت سید ضیاء الدین و انگلیس ها اعلام کرده بود طرفداری جدّی کرده و بعد از رفتن سید ضیاءالدین با سردار سپه از در دوستی بیرون آمده و او را به نام یک ایرانی وطن پرست قبول کرد.

درمجلس مؤسّسان صولت الدوله وپسرش ناصرخان قشقایی به سلطنت رضا شاه رأی داده و صمیمانه از او جانبداری کردند. دردورۀ ششم صولت الدوله وناصرخان از فارس به نمایندگی مجلس انتخاب شدند و ناصر خان دربسیاری از مسافرت های رضا شاه به اطراف مملکت ندیم و همراه شاه بود. در غائلۀ ۱۳۰۸ فارس نیز پدر و پسر ازهیچ گونه کمک به سرلشکر شیبانی وقشون فارس برای ساکت کردن منطقه خود داری نکرده و در تنگۀ نامرادی پنج هزار سرباز ایرانی را از قتل عام ونابودی به دست بویراحمدی ها نجات دادند ومع الوصف رضا شاه همیشه به صولت الدوله مظنون وبه قول سرلشکرمحمّد حسین فیروزدستورمحرمانۀ شخص شاه این بود به صولت الدوله اعتماد نباید کرد و همیشه او و اطرافیانش راباید تحت نظر گرفت. رضا شاه معتقد بود که صولت الدوله به قدرت تن در نمی دهد و هیچ گاه زیر باراو نخواهد رفت . بنابراین منتظرفرصت بود که او را ازمیان ببرد. تامستوفی الممالک زنده بود به واسطۀ نزدیکی قشقائی ها با مرحوم مستوفی و نفوذ اخلاقی و سیاسی او صولت الدوله و ناصر خان آزاد بودند ولی پس از مرگ مستوفی از صولت الدوله و پسرش که نمایندۀ مجلس بودند سلب مصونیت شد وهر دو به زندان افتادند.

صولت الدوله در زندان کشته شد و ناصر خان تا سوّم شهریوردرتهران تحت نظر مأمورین شهربانی بود. املاک فارس صولت الدوله و بستگانش را هم دولت ضبط و در عوض چند ملک خالصه در خرسان و اطراف تهران به آن ها داد و خدیجه بی بی همسر صولت الدوله که یکی از زنان به نام ایران و در لیاقت ضرب المثل بود امور خانواده را در غیاب شوهر و فرزندان اداره می کرد. رضا شاه در یکی از مسافرت های فارس می گوید در ایران با دومرد سروکار پیدا کردم . یکی بی بی همسر صولت الدوله و دیگری خانم فخرالدوله ( مادر آقای علی امینی ) . درموقعی که من در شیراز بودم بی بی و ناصر خان در تهران تحت نظر بودند . محمّد حسین خان و ملک منصور خان در آلمان تحصیل می کردند. خسرو خان پسر کوچک مرحوم صولت الدوله هنگام مرگ پدر ده ساله بود.» (۷)

« با آنکه پس از مرگ صولت الدوله و عزل سرلشکرشیبانی ایل قشقایی تحت کنترل شدید نظامی ها در آمد و قزّاق ها ازهیچ گونه ظلم و ستم به ایل خودداری نکردند مع الوصف نفوذ فامیل قشقایی در ایل زیاد بود و ستم و فشار برمحبوبیّت خان ها می افزود و ایل منتظر فرصت بود که سران و رؤسای خود را با آغوش باز استقبال کرده و خوش آمد بگوید.

خانوادۀ قشقایی پس از توقیف پدر و برادر بزرگ دچار همه قسم توهین و سختی شدند. شاهرخ رئیس دادگستری اصفهان برای من حکایت کرد که هنگام انقلاب فارس در سال ۱۳۰۸ رضا شاه به سردارعشایر صولت الدوله و پسرش ناصر خان که در زندان بودند متوسّل شده و آن ها را از زندان رهایی داده و برای کمک سرلشکر شیبانی به فارس فرستاد. روزی صولت الدوله به عیادت و احواپرسی شاهرخ به منزلش می رود. ضمن صحبت از رابطۀ خود با رضا شاه صحبت می کند و درضمن می گوید من از دست این مرد مظنون و بی هویّت خلاصی ندارم. بی جهت مرا به زندان انداخت و وقتی که درمانده شد مرا از زندان بیرون آورده و به میدان جنگ بویراحمدی می فرستد. در زندان ازهرگونه ستم به من خود داری نکردند. هرچه از شاه و اطرافیانش استدعا کردم اجازه دهند خسرو طفل کوچکم که خیلی با من مأنوس است و شب ها در تخت خواب من می خوابید بگذارند در زندان گاهگاهی به ملاقات من بیاید اجازه ندادند. صولت الدوله کار فارس را تمام کرد و به تهران برگشت و به طوری که سابقاً تذکار دادم پس از مرگ مستوفی الممالک برای دفعۀ دوّم صولت الدوله به زندان رفت و دیگر از زندان خلاصی نیافت.

شاهرخ در ادامۀ صحبت خود می گفت : یک دو روزی پیش و پس نگذشت از دور سپهر/ بر سکندر نیز بگذشت آنچه بر دارا گذشت؛ موقعی که رضا شاه از سلطنت خلع و از راه کرمان تحت اسارت انگلیس ها به جزیره موریس و جنوب آفریقا می رفت شاهرخ فرماندارکرمان بود. هنگام ورود شاه فرمانده لشکر سیاه پوش به عذرسرکشی به ساخلو سیرجان از شهر خارج می شود و شاهرخ، شاه را در منزل شیخ ابوالقاسم هرندی جا می دهد. روز دوّم مهر رضا شاه در خانۀ هرندی قدم می زد و در حالی که فاطمه دخترش و حمید رضا پسرش نزدیک او ایستاده اند به شاهرخ خطاب کرده و میگوید ببین این انگلیسی ها ی ستمگر چه رفتار ظالمانه ای با من می کنند ، مرا از وطنم بیرون می کنند. این بچّه های کوچک را هم مجبور می کنند که با من به این جهنمی که نامش جزیرۀ موریس است بیایند و درسختی و بدبختی من شریک و سهیم باشند. چرا آنها را از مادرشان وخانه و زندگانی و دوستان و وطنشان با منتهای بی رحمی دور می سازند. شاهرخ می گفت فوراً یاد صولت الدوله و این شعر افتادم:

دیدی که خون ناحق پروانه شمع را
چندان امان نداد که شب را سحر کند.؟! !( ۸)

◀ صولت الدوله قشقائی ، سردار عشایر

محمّد قلی مجد بر اساس «اسناد وزارت امور خارجۀ آمریکا» در بارۀ صولت الدوله اینگونه بیان میکند: وقتی که بالاخره تاریخ مفصّل مقاومت شجاعانۀ عشایر جنوب در مقابل تجاوز انگلیسی ها به حنوب ایران نوشته شود، بدون شک میرزا اسماعیل خان قشقائی ، معروف به صوالت الدوله ، به نیکی یاد خواهد شد. هارت در گزارش مورّخ ۳ اکتبر ۱۹۳۳ خود ( که در بالا آمد) به او اشاره می کند، ولی پیش از این گزارش ، و پس از سفر به شیراز ، هم از دستگیری صولت الدوله خبر داده بود: « چد هفته پیش در شیراز شنیدم که صولت الدوله، رئیس ایل قشقائی ، نه به خاطراینکه شواهدی [ علیۀ او] دالّ بر توطئه بر ضدّ دولت بدست آورد ه اند دستگیر و در تهران به زندان افتاده است، بلکه به باور قاطع دستور دستگیری او را داده اند تا آزادانه همۀ ملک و املاکش را که از سرسبز ترین مناطق باقیمانده در جنوب ایران است ببلعد.» هارت اطّلاعات بیشتری در ارتباط با دستگیری و مصادرۀ اموال صولت الدوله و قوام الملک شیرازی در گزارش مارس ۱۹۳۳ ارائه می دهد.»

در ۲۰ اکتبر ۱۹۳۲، مجلس قانون زیر را تصویب کرد: « مقدّمه: گاه مقتضیات کشور مستلزم تبادل منافع آب و ملک برخی اشخاص، ازجمله عشایر و سایرین ، با قطعه زمین های خالصۀ دولتی است. تصویب شد: به مدّت دوسال ازتاریخ تصویب این قانون دولت مختار است هرگاه مقتضیات سیاسی کشورمستلزم انتقال املاک برخی اشخاص از یک منطقه به منطقه دیگری باشد زمین هایی را که جزواراضی دولتی است به این اشخاص منتقل کند.»

این اقدام با دو هدف صورت گرفت. اوّل اینکه رضا شاه را قادر ساخت تا اراضی مواتی را که به دولت تعلّق داشت با اراضی کشاورزی ارزشمندی که جزو املاک خصوصی بود« مبادله» کند، و سپس آنها را از دولت « بخرد» . دوّمین هدف آن نیز محروم ساختن سران عشایر از مال و اموال و دارایی شان بود. این قانون پس از اجرای یک طرح آزمایشی در فارس ، به تصویب رسانده است.» هارت بخشی ازلایحۀ مزبوررا نیز در گزارش ذکر کرده بود:« وزارت مالیه مجاز است که به موجب سند رسمی تمامی منافع آب وملک میرزا ابراهیم قوام واقع در استان فارس را در مقابل اراضی خالصۀ دولتی ، شامل زمین ، حقّ آب، قنات و غیره در اشرف ، سمنان ، دامغان ، نیشابور ، کاشان و تور قوز آباد بر اساس برابری عواید مبادله کند.»

هارت گزارش می دهد که پس از مبادله ( بخوانید مصادره) زمین های قوام با اراضی دور افتادۀ خراسان و دامغان که قوام هیچگونه نفوذ سیاسی در آنجا نداشت، « مبارزۀ جدّی با نفوذ دوّمین ایل بزرگ فئودال شیراز ، یعنی ایل قشقائی ، که صولت الدوله رئیس و نمایندۀ آن در مجلس بود شروع شد.» او همچنین روند مقابله با رؤسای تیره بخت ایل بختیاری را توصیف می کند.

به پیشنهاد وزیر داخله، مجلس در ۳۰ اوت ۱۹۳۲ به سلب مصونیت پارلمانی « اسماعیل خان قشقائی ( صولت الدوله ) و ناصر خان ( یکی از پسرانش ) » رأی داد و « تعقیب کیفری آنها را از سوی دولت مجاز ساخت.» خبر انتخابی من در بارۀ این تحوّل گزیده ای از اظهارات وزیرمزبور در زمان ارائه ی این لایحه به مجلس است:« دولت شواهد متقنی در دست دارد دالّ بر اینکه این دو نماینده درتوطئه و دسیسه برای خنثی کردن تلاش هایی که با هدف بر گرداندن ثبات و آرامش به جنوب ایران صورت می گیرد ، دست داشته اند. خشکسالی کنونی در فارس وضعیت بسیارحسّاسی به وجود آورده است و کسانی که افکارشیطانی در سرمی پرورانند در پی سوء استفاده از این فرصت برآمده اند. از آنجایی که تعداد دیگری هم در این ارتباط متّهم شناخته شده اند. جزئیات این دسیسه باید محرمانه بماند.» طبق شایعاتی که در آن زمان رواج داشت انگیزۀ این اتّهامات ، که همگان آن را ساختگی می دانستند، این بود که صولت الدوله ، بر خلاف قوام که در برابر ارادۀ ملوکانه تسلیم شده بود، هیچ نرمشی برای مبادلۀ املاک در شیراز نشان نداده بود . از زمان تصویب این لایحه در مجلس ، مقامات رسمی مطلقاً در ارتباط با سرنوشت این دو نماینده سکوت اختیار کرده اند. ولی باورعمومی بر این است که آنها هنوز در زندان قصر قاجار در تهران محبوس هستند.

تنها خبری که پس از این در بارۀ صولت الدوله ، سردار عشایر ، می شنویم وقتی است که جسدش در سال ۱۹۳۳ در دست غسّالان سردخانۀ تهران دیده شد. اگرچه خبرمرگ صولت الدوله اعلام نشده بود، هارت مرگ او را تأیید می کند:« گفته می شود که میرزا اسماعیل خان قشقائی(که بیشتربه لقب سابقش سردارعشایر وصولت الدوله شناخته می شود) رئیس ثروتمند وانگلیسی ستیزایل قشقائی که سال گذشته به حکم مجلس به زندان افتاد ( گزارش شمارۀ ۱۳۹۳ مورّخ ۲۵ مارس ۱۹۳۳ ) هفتۀگذشته در زندان در گذشته است. خبر مرگ او در هیچیگ از روزنامه های داخلی به چاپ نرسیده است. »

هارت در همان گزارش ( شمارۀ ۱۳۹۳ ) نظراتی در بارۀ سیاست تمرکز رضا شاه ، که مستلزم سرکوب وحشیانۀ عشایر بود، ابراز می کند. هارت سیاست تمرکز را اینگونه توصیف می کند:

شاید بتوان مشخّصۀ بارزی که رژیم پهلوی را از اسلاف قاجاری رضا شاه متمایزمی سازد. در کلمۀ تمرکز خلاصه کرد. تمرکز قدرت در دستان اعلیحضرت ، تمرکز منابع مالی ، وی که پایتخت اروپایی شده که نه فقط مرکز اداری مملکت است بلکه محلّ استقرار یک ارتش منظّم مدرنیزه و سیستم جادّه های کمربندی برای تحرّک بخشیدن به هستۀ رژیم جدید است. در اینجاست که می خواهم به موضع اصلی گزارش حاضر اشاره کنم، یعنی متلاشی شدن نظام فئودالی و جابجایی عشایرکه حدّاقلّ یک چهارم جمعیّت کشور را تشکیل می دهند. این امر یکی دیگر از ارکان اصلی سیاست تمرکز شاه را تشکیل می دهد. اعمال تدریجی این سیاست در سرتاسر مملکت از زمانی که پهلوی حتّی پیش از اینکه شاه شود، کاملاً مشهود است و اجرای این سیاست به هیچ وجه کند نشده است . اعتقاد شاه همیشه براین بوده است که قدرت فئودالی سران عشایر ، چه مطیع قدرت مرکزی باشند و چه نباشند ، باید شکسته شود.( ۹)

◀« تحلیل واکنش قشقایی‏ها به کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و همکاری آنان با نهضت ملّی ایران»

مجید حکیمی‏خرّم در مقالۀ خود به « تحلیل واکنش قشقایی‏ها به کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و همکاری آنان با نهضت ملّی ایران» می پردازد و شرح می دهد: رهبرى ایل قشقایى (فرزندان صولت الدوله، ایلخان قشقایى متوفّى در زندان رضاشاه) که در زمان زمامدارى مصدّق جزء هواداران نهضت ملّى و از کوشندگان براى موفّقیت نهضت بودند، پیروزى کودتا و بر باد رفتن تلا شها و آرزوهاى خودشان و ملّت ایران و بازگشت حکومت به خودسرى ناشى از استبداد را تاب نیاوردند. آنها، تنها گروه از همراهان نهضت بودند که آشکارا در مقابل حکومت کودتا به فکر چاره افتادند و در این مسیر دست به اقدامى خطرناک زدند که آیند ه شان را به شکلى بی پایان تحت تأثیر قرار داد.

٭ موضعگیری قشقایی ها در برابر کودتا

با خارج شدن کنترل اوضاع از دست دولت، در روز ۲۸ مرداد، خسرو قشقایی به دیدار مصدّق رفت و از او خواست همراه وی به فارس برود تا قشقایی ها دفاع از او را بر عهده بگیرند. امّا مصدّق پیشنهاد وی را نپذیرفت(مرسدن، ۱۳۵۸ ،ص ۷۱ ؛ قشقایى، ۱۳۸۴ ،ص ۱۱۰ ) و خسروخان و محمّدحسین خان روز بعد به ناصرخان در ایل ملحق شدند.

در ایل قشقایی، ناصرخان، با شنیدن خبرکودتا در روز ۲۸ مرداد، به نیروهای ایلی دستور آماده باش داد و همان روز تعدادی از پاسگاهها را خلع سلاح کرد و طى تلگرافى از زاهدى خواست تا گذشتۀ خود رالکّه دارنکند و تا دیرنشده به سوى مردم برگردد( قشفایی ، ۱۳۷۱ ،صص ۴۰۲ – ۴۰۱ ). وی در ۳۰ مرداد اعلامیه ای خطاب به «ملّت ایران » صادر کرد و مردم را به قیام فراخواند (ساکما: ۲۹۳۰۰۵۶۳۵ ).

زاهدى جوابی به اعلامیه و تلگراف ناصرقشقایی نداد، اما دستور داد تا سرتیپ دولّو، کفیل استانداری و فرماندۀلشکر اصفهان، پاسخ وی را در اعلامیه ای تهدیدآمیز با هواپیما بر روی نواحی اقامت ایل قشقایی پخش کند(زاهدى، ۱۳۸۵ ،صص ۳۶۵ – ۳۶۶ ). ناصرخان، پاسخ این اعلامیۀ تهدیدآمیز را با تلگرافی داد که در آن سرتیپ را به خاطر تغییر سریع عقیده سرزنش کرد(قشقایى، ۱۳۷۱ ،ص۴۰۵ ).

این حوادث وآمادگی قشقایی ها و متّحدانشان برای اقدام به نفع نهضت ملّى، حمایت مردمی از مصدّق درگوشه وکنار کشور، تشکیل کمیتۀ مقاومت ملّى توسّط افراد جبهۀ ملّى، و تشکیل ستادی با عنوان «ستاد خنثی سازی کودتا » توسّط حزب توده ( کیانورى، ۱۳۷۱ ،ص ۲۹۵ )، عواملی بودند که باعث می شدند تا حکومت و دولت کودتا- که در وضعیتی نبود که بتو اند با اعمال قدرت بر اوضاع مسلّط شود- نتوانند به راحتی دست به هراقدامی علیه مخالفان بزند.

از همین رو، زاهدی، با توجّه به دوستی دیرینه ای که با برادران قشقایی داشت، و بیش از آن،به خاطر عوامل یاد شده تلاش کرد تا با آ نها از درصلح درآید. به همین منظور، روز۳۱ مرداد، از طریق سرتیپ جهانگیری، فرماندۀ لشکرفارس، این تلگراف را برای ناصرخان فرستاد:

« برحسب امر جناب نخست وزیر به جناب ناصرقشقایی اطّلاع دهید هیچگونه نگرانی نداشته باشند، خانوادۀ قشقایی مثل خانوادۀ من است »(زاهدى، ۱۳۸۵ ،ص ۳۶۶ ) و در همین هنگام به فکر چارۀ کار و فرستادن نمایندگانى از طرف دولت براى مذاکره با برادران و ایل قشقایى افتاد (مکى، ۱۳۶۸ ،ص ۵۴۹ ). وى، با وجود آمادگى براى سرکوب قشقایى ها، بی میل نبود تا مشکل با مسالمت وگفت وگو حل شود و از حسین مکّى خواست تا به نمایندگی از طرف دولت با قشقایی ها صحبت کند، امّا او «علی هیئت » را برای این منظور پیشنهاد کرد(مکّى، ۱۳۶۸ ،ص ۵۴۹ ).

به این ترتیب، علی هیئت،به عنوان استاندار جدید فارس تعیین شد تا گفت وگوبا قشقایی ها را نیز به انجام برساند. همزمان با حرکت نامبرده، تلگرافى از طرف زاهدی برای ناصر قشقایی مخابره شد که وى را به همکارى با دولت دعوت مى کرد (زاهدى، ۱۳۸۵ ،ص ۳۶۷ ).
به دنبال چرخش سیاست حکومت به سمت مسالمت با قشقایی ها، فرماندۀ لشکراصفهان نیز به تبعیّت از دولت، همان رفتار را در پیش گرفت. روز اوّل شهریور، نمایندگان لشکراصفهان، با ناصرخان ملاقات کردند. امّا وی با این پیام که «بعد از اعلامیۀ اهانت آمیز حاضر به مذاکره هم نیستم » (قشقایى، ۱۳۷۱ ،ص ۴۰۶) آنها را پس فرستاد. روزبعد، ناصرخان، دردیداری باخسروخان بویراحمدى و دیگر نمایندگان خانهای بویراحمدى طرفدارمصدّق که به دیداروی آمده بودند، اتّحاد و یکپارچگی نیروها را ستود و پیروزی را ازآن خودشان دانست و درهمان روز در پاسخ به نمایندگان لشکر و استانداری فارس که حامل پیام هایی بودند، ضمن تمجید از کارهای مصدّق، از جمله شکست انگلیسی ها و پرآوازه کردن نام ایران، مخالفت با وی را به عنوان یکی از دوستان وهمفکران دیروز دور از انصاف ومردانگی خواند (قشقایى، ۱۳۷۱، ص۴۰۶).
پافشاری اتّحاد ایلات جنوب بر حمایت از مصدّق، آمریکایی ها را واداشت تا به صورت مستقیم دخالت کنند. آمریکایی ها، که خودشان مجرى کودتا و بازیگر اصلی سیاست ایران بعد ازکودتا بودند، درنظر نداشتند تا ایران را به حال خود واگذار کنند وهر پیش آمدی را در کشور بپذیرند. به همین منظور، از همان ابتدا از طریق نمایندگان سیاسی خود با قشقایی ها ارتباط برقرار کردند تا به هرنحوآ نها را مجبور به ترک مقاومت نمایند. دراین میان، برینت (Brient ) ، رئیس ادارۀ اصل چهار ترومن در شیراز، نقش اساسی را ایفا می کرد. وی، از طریق کارمندان اداره و افراد ایرانی آن ازجمله محمّد بهمن بیگی، که خانها نیز به وی خوشبین نبوده و وی را خدمتکار آمریکایی ها می دانستند (قشقایى، ۱۳۷۱ ،ص ۴۷۲ )، برای سازش قشقایی ها تلاش می کرد.

روز چهارم شهریور، برینت، به منظور گفت وگو با سفیر آمریکا به تهران رفت و درگفت وگویی که با شاه انجام گرفت، شاه قول داد تا هر جور که آمریکایی ها بگویند با قشقایی ها همراهی کند. آمریکایی ها این پیام را به خانها رساندند، امّا جواب خا نها برما معلوم نیست.

روز هشتم شهریور، علی هیئت، به عنوان استاندار فارس و نمایندۀ دولت، در منطقۀ طایفۀ کشکولی با ناصرخان ملاقات کرد. در آن ملاقات، هیئت، از خودداری ناصرخان در فرستادن تلگراف تبریک برای نخست وزیر و استاندار انتقاد کرد و از وی خواست تا هرچه زودتر به دیدار زاهدی و شاه برود و ترتیب کارها را بدهند. ناصرخان در پاسخ ضمن اشاره به دوستی دیرینۀ خانوادۀ وی با زاهدی و استاندار گفت:

«…من هوادار مصدّق بوده وهستم وایشان را یگانه نخست وزیر ملّی می دانم و آقای سرلشکر زاهدی را به رسمیت نمی شناسم. وقتی ایشان را برای نخست وزیری به رسمیت نشناختم، طبعاً به جنابعالی هم نمی توانستم [به نام] استاندار تلگراف نمایم… نخست وزیری که از سفارت آمریکا بیرون بیاید، من به رسمیت نمی شناسم.
هم شاه و هم نخست وزیر شما هر دو نوکری آمریکا را قبول کرده اند. چنین اشخاصی داخل آدم نیستند. … به یک شرط … که آقای دکتر مصدّق و سایر رفقا را که حبس کرده اند آزاد کنند، ممکن است از در صلح بیایم » (قشقایى، ۱۳۷۱ ،ص ۴۱۰ )

در پی این مذاکرات، هیئت، برای گفت وگو با مقامات به تهران بازگشت. در این هنگام،روزنامه ها از قول ناصرخان و نمایندگان دولت نوشتند که خطر به طور کامل برطرف شده است ( خواندنی ها، ۱۳۳۱ ، ۱۳ ( ۱۰۴ )،ص ۲۲ ). مجلۀ خواندنی ها از قول روزنامۀ آسیای جوان نوشت: «اعلیحضرت شاه شخصاً به وسیلۀ نمایندۀ فوق العادۀ دولت، ناصر قشقایی را برای مذاکره به تهران دعوت کرده اند و انتظار می رود که مشارالیه این دعوت را قبول کرده و به تهران بیاید » ( خواند نیها، ۱۳۳۱ ، ۱۳ ( ۱۰۴ )،ص ۲۲ ).

٭ تلاش حزب توده برای اتّحاد با قشقایی ها و عملیات مشترک

از جمله نیروهای تأثیرگذاردر فضای سیاسی آن روز ایران، حزب توده بود. حزب توده که در جریان کودتا خنثی مانده بود، خیلی زود فهمید که اوّلین هدف سرکوب حکومت کودتا و حامیانش خواهدبود. به همین منظور، از همان صبح کودتا دست به اقداماتی برای سازماندهی نیروهایش زد و به منظور مبارزه به «نهضت مقاومت ملّی » نزدیک شد (گازیوروسکى،۱۳۷۱ ،ص ۱۵۴ ). از جمله اقدامات حزب توده، رخنه در نیروهای نظامی و تلاش برای استفاده از جنگ افزارها یا دستکم خرابی در آ نها بود و تلاش می کرد تا با نیروهای پراکندۀ حامی مصدّق ارتباط برقرار کند. توده ا یها، در این هنگام، با تشکیل ستادی به نام «ستاد خنثی سازی کودتا » سیاست خود را دنبال می کردند(کیانورى، ۱۳۷۱ ،ص ۲۹۵ ). اوّلین دیدار آ نها با قشقایی ها، روز شانزدهم شهریوراتّفاق افتاد. توده ا یها خواستار حملۀ قشقایی ها به شهرشیراز بودند و وعده دادند تا در آن صورت، افراد آ نها عرّاده های نظامی را از کار انداخته و تعدادی جنگ افزار و افسر نظامی در اختیار قشقایی ها قرار بدهند و در صورت اشغال شهر، هیئتی برای ادارۀ آنجا بفرستند ۱ (قشقایى، ۱۳۷۱ ،صص ۴۱۲ – ۴۳۰ ).

این ملاقاتها در چند نوبت انجام گرفت. توده ا ی ها، به منظور سازماندهی نیروی نظامی ایلی، چند نفر فرماندۀ نظامی از جمله خسرو روزبه، سرهنگ علی اکبر چلیپا، و علی متّقی را به میان قشقایی ها فرستادند. افراد نظامی حزب در میان ارتش نیز، در پی آمادگی نیروی هوایی برای بمباران، فعّالیت خود را شروع کردند. قشقایی ها، دست به عملیات خرابکارانه در پادگان هوایی قلعه مرغی زدند و اکثر هواپیماها را از کار انداختند (زیبایى، بىتا، صص ۶۰۳ – ۶۰۴ ).

این مسئله باعث شد تا حکومت در مورد ارتباط توده ا یها با نیروهای مصدّقی، به خصوص ایل قشقایی، حسّاسیت بیشتری به خرج دهد ۲. از طرفی، قشقایی ها، از اینکه ناخواسته آب به آسیاب توده ایها بریزند و با عملکرد خود باعث تسلّط توده ا یها بر شهرهای جنوب و یا کلّ مملکت بشوند، نگران بودند و از بدنامی ناشی از این پیشامد می ترسیدند و منتظر اقدام یا دستور نهضت مقاومت ملّی ماندند. سرانجام هم نهضت مقاومت ملّی به قشقایی ها پیغام داد که چون آمادگی چنین کاری را ندارد، از هرگونه اقدام نظامی خودداری کرده و منتظر زمان مناسب باشند (قشقایى، ۱۳۷۱ ،ص ۴۲۷ ؛ کیانورى، ۱۳۷۱ ،ص ۳۰۱ ). به این ترتیب، قشقایی ها ازهمکاری با حزب توده امتناع ورزیدند و توده ایها نیز تحت فشار فضای سرکوب حاکم بردورۀ بعد از کودتا، نتوانستند اقدام مؤثّری انجام دهند (گازیوروسکى، برن، ۱۳۸۴ ،ص ۱۴۱ ).

٭ ادامۀ تلاش موازی حکومت و قشقایی ها

مهم ترین درخواست قشقایی ها از حکومت، آزادی مصدّق و یارانش بود. امّا حکومت حاضرنبود به راحتی تن به خطر داده و مشکلات گذشته را گریبانگیرخودش کند. به خصوص که آمریکایی ها پیرو سیاست خارجی خود، در نظر داشتند تا در کشورهای پیرامون روسیه و منطقۀ خطر کمونیسم، حکومت هایی دست نشانده و مستبد تشکیل دهند(گازیوروسکى،۱۳۷۱ ، بخش ۴). کاتوزیان، در تحلیل این مورد معتقد است که شاه و حکومت، تحت فشار عواملی از جمله حمایت خانهای قشقایی و با توجّه به موقعیت نامطمئن خویش،آماده بودند تا مصدّق را آزاد و تبعید کنند (کاتوزیان، ۱۳۷۲ ،ص ۱۴۳ )؛ امّا با توجّه به برنامه های از قبل تعیین شدۀ قدرتهای کودتاچی و اهداف آنها درایران ومنطقه، این موضوع بعید به نظر می رسد، مگر اینکه حامیان مصدّق قادر می بودند حکومت و کودتاچیان را مجبور به این کارها کنند که آن هم اتّفاق نیفتاد.

روز دوّم شهریور، ناصرخان توسّط نادرجهانبانی که عازم تهران بود، برای شاه پیغام فرستادکه: « استدعا و التماس ما این است که مصدّق را آزاد کنند ما هیچ چیز نمی خواهیم و حتّی حاضریم از این مملکت هم خارج شویم… » (قشقایى، ۱۳۷۱ ،ص ۴۱۸ ). این درحالی بود که اتّحاد و هماهنگی اتّحادیۀ ایلی در حال نابودى بود. در جلسۀ ایلی هشتم مهرماه، این ناهماهنگی برای اوّلین بار رخ نمود و معلوم شد بعضی از خا نها برای جنگ مصمّم نیستند(قشقایى، ۱۳۷۱ ،ص ۴۲۲ ) و به خصوص، از اینکه مستقیماً با دولت آمریکا رودررو شوند هرا س دارند (قشقایى، ۱۳۷۱ ،ص ۴۲۳ ).

در هفتۀ اوّل مهر، برخی خوانینِ مخالفِ خانوادۀ صولت ا لدوله، یعنی همان عموزادگانی که در جنگ جهانی اوّل نیز پدرانشان به نفع انگلیسیها و علیه صولت الدوله جنگیدند، برای اعلام طرفداری از حکومت و دیدار با شاه به تهران رفتند. آسیای جوان در آن هنگام با نمایندۀ آنها، امیرحسین قشقایی فرزند احمدخان سرداراحتشام، مصاحبه هایی انجام داد. در آن مصاحبه، نامبرده، ضمن حمایت از شاه، اقدامات برادران قشقایی را جدای از ایل قشقایی عنوان کرد و اعلام نمود که وی و ایل قشقایی آماده اند تا در صورت درخواست حکومت، فرزندان صولت الدوله را دستگیر نموده تحویل دهند( آسیاى جوان، ۴( ۶)،ص، ۱۴ ). روز چهاردهم مهرماه، ناصرخان، پس از چند روز درخواست و نامه های دوستانه از طرف علی هیئت، درشیرازبا وی ملاقات کرد. در خاطرات ناصرخان چیزی بیشترازردّ درخواست استاندار مبنی بر رفتن وی به تهران نیامده، امّا در همان روز مجلۀ خواندنیها خبر اولتیماتوم نخست وزیربرای به کاربردن نیروی نظامی علیه قشقایی ها را درج کرده بود،: « سران قشقایی شرایط جدیدی ۱ برای ابراز اطاعت و پشتیبانی از دولت پیشنهاد کرده اند: ۱. تأمین آزادی مطبوعات و رفع کلیۀ قیوداتی که برای تحدید مطبوعات برقرارشده است. ۲. احترام به قوانین ملّی شدن نفت واحتراز از سازش با انگلیسی ها؛ و ۳. جلوگیری ازبازگشت والاحضرت اشرف به تهران. قشقاییها از شرایط سابق خود دربارۀ آزادی دکترمصدّق وهمکاران او صرف نظر کرده و اظهار داشتند در صورت قبول شرایط فوق مطیع اوامر حکومت خواهند بود… «( خواندنیها، ۱۴ ( ۳)،ص ۷).

همین مجلّه، از قول روزنامۀ میهن ما، از برکناری نزدیک ناصرخان از ریاست ایل قشقایی وتبعید برادران قشقایی تا اواخرمهرماه خبر داد( خواندنیها، ۱۴ ( ۳)،ص ۷). هر چند نمی توان به مطالب روزنامه های پس از کودتا اعتماد کامل داشت، رفتار قشقایی ها از آن به بعد آمیخته ای از وفاداری، حسرت از سرشکستگی پیش آمده، و بی تصمیمی و انفعال بود. آ نها، تحت تأثیرانفعال بقیۀ نقاط کشور و به خصوص هشدارهای مستقیم آمریکایی ها، نمی توانستند تصمیم بگیرند و سرگردان مانده بودند. برابر اظهارات محمدحسین قشقایى، رئیس شعبۀ سیا در تهران، گودوین، آخر شهریوربا ناصرخان و قشقایی ها درایل ملاقات و آ نها را تهدید کرده بود که در صورت ادامۀ مخالفت، با آمریکایی ها طرف هستند ومورد حملۀ مستقیم آنها قرار خواهند گرفت (قشقایى، ۱۳۸۴ ،ص ۱۱۲ ). تأثیراینگونه هشدارها برخانهای قشقایی را، درلابه لای نوشته های ناصرخان به وضوح می توان دید. آ نها اگرچه برای قدرت حکومت ایران اهمیت زیادی قائل نبودند، امّا از اینکه مورد حملۀ نابرابرآمریکاییها قرار بگیرند و یا آغازگرجنگی شوند که قدرتی برتر یک طرف آن باشد، واهمه داشتند(قشقایى، ۱۳۷۱ ،ص ۴۲۳ ). ازطرفی، تلاش دوگانۀ دولت نیز در بی تکلیفی و بهم خوردن انسجام داخلی قشقایی ها بی تأثیرنبود. حکومت، از یک طرف، به دنبال آشتی و حلّ مسالمت آمیزمسئله و جذب قشقایی ها بود؛ و از طرف دیگر، تلاش مى کرد تا خانها را از یکدیگر جدا کند و همین تلاش را درحوزۀ متّحدان آنها، یعنى بویراحمدى ها نیز دنبال کرد و در هر دو گروه نیز موفق بود. حکومت، همچنین، با تشکیل و تقویت روزنامه ها و گروههای مخالف قشقایی هاى طرفدار مصدّق، تلاش کرد تا هرگونه اقدامی علیه آنها را موجّه و خواستۀ مردم آنجا جلوه دهد. به عنوان نمونه، می توان از روزنامه هایی مانند حوائج اصفهان در اصفهان و شهاب اعظم در شیراز نام برد، که تبلیغ گسترده ای را علیه برادران قشقایی انجام می دادند. در آن هنگام، گروهی با عنوان «جوانان اصلاح طلب قشقایی » ، که از مدّت زمانى قبل از کودتا از طرف حکومت شروع به فعالیت بر ضد قشقایى ها کرده بودند، از نو دست به کار شدند. سراسر بیانیه های آنها توهین به خانهای قشقایی و دعوت مردم به دوری جستن از آ نها و شورش علیه آ نها بود و در بیانیه ها و تلگرا فهای این تشکّل- که رهبر آن فردی به نام ابراهیم شکوهی بود- همواره نابودی و اعدام «پسران صولت » خواسته می شد (مارجا: ۱۵۶۵۲ ). همۀ این عوامل و به خصوص، شکاف داخلی، مسائلی بود که قشقایی ها را به انفعال کشاند. روز پانزدهم مهرماه، زکی خان و جعفرقلیخان دره شور ی از اردو جدا شده و عازم تهران گردیدند. قشقایی ها تحت تأثیر این ناراحتی، با یکدیگر قسم خوردند که تا آخرین نفس جانفشانی کنند و شورایی را برای تصمیم گیری در مسائل تعیین کردند(قشقایى، ۱۳۷۱ ،ص ۴۲۴ ).

شانزدهم مهر، تلگراف هایی از طرف زاهدی و رئیس مجلس سنا به دست ناصرخان رسید که وی رابرای حضور در مجلس سنا به تهران دعوت می کردند(قشقایى، ۱۳۷۱ ،ص ۴۲۵ ).

دو روز بعد، رئیس آمریکایی ادارۀ اصل چهار ترومن در شیراز، با قشقایی ها دیدار کرد و آ نها خواسته های خود را – که آزادی مصدّق از جملۀ آ نها بود- با وی در میان گذاشتند تا به اطّلاع دولت برساند(قشقایى، ۱۳۷۱ ،ص ۴۲۶ ).

روز بیستم مهر، شورای ایلی، به منظور اتّخاذ تصمیم نهایی برپا شد و در تصمیمی که ناصرخان در خاطراتش دلیل آن را پیغام نهضت مقاومت ملّی عنوان کرد، نظرها بر صلح قرار گرفت(قشقایى، ۱۳۷۱،ص ۴۲۶ ؛ قشقایى، ۱۳۸۴،ص ۱۱۳ ) و اردوى قشقایى ها حوالى شیراز را رها کرده و به چند دسته تقسیم و درمناطق خود مستقر شدند. ازاینجا به بعد، دیگر قشقایى ها تهدیدى براى حکومت نبودند و تلاش آنها بر این قرار گرفت تا استقلال داخلى خود را حفظ کنند وتسلیم حکومت وآزار و اذیّت مجدّد نگردند و حمایت آرام از نهضت را ادامه دهند.

قشقایى ها در این مورد قراردادى را نیز در میان خودشان امضا نمودند (قشقایى، ۱۳۷۱ ،ص ۴۲۹ ).

روز چهارم آبان، ناصرخان، اعلامیه اى را در مخالفت با تجدید روابط دولت با انگلیس صادرکرد و در آن، به زاهدى در مورد بازگرداندن انگلیسى ها به کشور و پایمال کردن نهضت مردم و رویارویى با آ نها هشدار داد(قشقایى، ۱۳۷۱ ،ص ۴۳۰ ).

از این به بعد، خواستۀ قشقایى ها از نمایندگان نظامى و غیر نظامى دولت، احترام گذاشتن به اصول قانون ملّى شدن صنعت نفت بود و از درخواست هاى گذشته خبرى نبود.

آنها حالا نگران بودند که از طرف نیروهاى نظامى مورد تعرّض قرار گیرند و باقى ماندۀ توان خود را تنها در این راه مى توانستند به کار برند.

همزمان با تصمیم قشقایى ها براى پرهیز از حمله و ادامۀ این رویکرد، حکومت تلاش مى کرد تا با حمایت کودتاچیان خارجى، روزبه روز بر مشکلات داخلى فایق آمده و موقعیت خویش را محکم کند. روند حوادث، بازگشت به وضعیت زمان رضاشاه را نوید مى داد.

در این میان، آمادگى قشقایى ها نیز براى اینکه شاید همپاى مقاومت دیگر مناطق کشور درحمایت از آزادى و حکومت ملّى، دست به اقدامى بزنند، راه به جایى نبرد.
به دنبال از هم پاشیدن اتّحادیۀ نظامى قشقایى ها و متّحدانشان، و تلاش حکومت براى جلب سران ایلى، از اواخر آذرماه روند پیوستن برخى خا نها به حکومت آغاز شد. روز بیست و دوّم آذر، زیادخان درّه شورى و الیاس و فریدون خان کشکولى براى رفتن به تهران حرکت کردند (قشقایى، ۱۳۷۱ ،ص ۴۲۵ ؛ قشقایی ، ۱۳۸۴ ،ص ۱۴ ). جدایى زیادخان، که یکى از افراد مؤثّر بود، ازطرف همه با تعجّب روبه رو شد و معلوم کرد که قشقایى ها به قرارداد داخلى خود نیز وفادارنخواهند ماند. این وضعیت، در طرف دیگر اتّحادیه، یعنى در میان بویراحمد یها، نیز پیش آمد ودر آنجا شکاف داخلى به جنگ و برادرکشى و از هم پاشیدگى کامل منجر گردید.

ایلات کهگیلویه و بویراحمد، به عنوان متّحدان همیشگى قشقایى ها در فضاى سیاسى آن زمان کشور، با فرا رسیدن نهضت ملّى شدن صنعت نفت به دو دستۀ طرفدار نهضت و طرفداردربار تقسیم شدند. امّا طرفداران دربار با وجود برخوردارى از حمایت نظامیان، قدرت چندانى در آنجا نداشتند. حدّفاصل حوزۀ ایلى قشقایى تا حوزۀ ایلى بویراحمد و کهگیلویه، ایلات ممسنى در منطقۀ نور آباد ممسنى ساکن بودند که آ نها نیز در آن پیش آمد وضعیتى مانند ایلات بویراحمد داشتند. هنگامى که کودتاچیان سعى در شورانیدن ایلات بر علیه دولت ملّى داشتند و همزمان با شورش ابوالقاسم بختیارى، تلاش براى تشکیل جبهه اى در میان ایلات بویراحمد وممسنی ا نجام گرفت و زمینۀ اتّحاد خانهایى مانند حسینقلى خان رستم و محمدحسین خان طاهرى – که از مخالفان دولت بودند- فراهم شد تا بتوانند با قدرت خانهاى طرفدار مصدّق به سرکردگى عبدالله خان ضرغام پور و خسروخان بویراحمدى، مبارزه کنند. حمایت ارتش از حامیان دربار درآن زمان و تقویت آنها، باعث کشتارهایى درمنطقۀ ممسنى و بویراحمد گردید که نتیجۀ آن، بروز اختلاف در جبهۀ حامیان مصدّق بود. به این معنى که طوایف طرفدار مصدّق که افرادى از آنها کشته شده بود، چون خواهان انتقام از طرف سردمداران خود، عبدا لله خان و خسروخان بویراحمدى و خانهاى قشقایى بودند، از اینکه نامبردگان نخواستند یا نتوانستند از حیثیّتشان در مقابل رقیب دفاع کنند، ناراضى باقى ماندند. این پیش آمد باعث شد تا هنگامى که اتّحادیه، نیازبه همراهى کامل براى اقدام علیه حکومت کودتا داشت، تعدادى از سردمداران ایلات بویراحمد، باوجود وفادارى به نهضت، از پیوستن به عبدالله خان ضرغام پور خوددارى کنند. ناصرخان قشقایى، براى آرام کردن ایلات بویراحمد دست به کارشد و اختلاف را نیزبرطرف کرد، امّا جبهۀ خانهاى بویراحمد همانند ایل قشقایى ازانسجام ویکدلى درسطح رهبرى برخوردارنبود. دوطرف اصلى حامیان مصدّق در بویراحمد، عبدالله خان ضرغام پور وخسروخان بویراحمدى که برادر نیز بودند، همواره با یکدیگر درتضادّ و کشمکش آشکاربودند. طىّ سالهاى ۱۳۲۲ – ۱۳۲۹ ، خسروخان ازطرف ارتش و دربار درمقابل عبدالله خان تقویت شد و با وى درکشمکش بود. وى، با پیش آمدن نهضت ملّى، با حرارت تمام به حمایت ازمصدّق پرداخت و با عبدالله خان در یک جبهه قرار گرفت. او مشوّق بویراحمدى ها براى اقدام علیه حکومت کودتا بود و به عنوان نمایندۀ آ نها در جلسات مشترک با قشقایى ها شرکت مى کرد.

به دنبال تلاش حکومت براى جدا کردن خا نها از یکدیگر، آنها از اختلاف کهنۀ میان عبدالله خان ضرغام پور و خسروخان بویراحمدى استفاده کرده، عبدالله را فریب دادند و وى دراقدامى ناجوانمردانه خسرو را کشت. امّا خیلى زود به اشتباه خویش پى برد چون از طرف حکومت براى ملاقات با شاه تحت فشار قرارگرفت. عبدالله خان، به ناچار به این کارتن درداد و شاه درآن ملاقات از وى خواست تا خسرو دوّم، خسرو قشقایى، را نیز بکشد ۱.

با این پیش آمدها وپیوستن تدریجى خانها به حکومت، اتّحاد مخالف حکومت کودتا ازهم پاشید و برادران قشقایى نیز چاره اى جز تسلیم وتبعید نداشتند ۲. ازاوّل آبان، که سرلشکرعبّاس گرزن، فرماندۀ نیروهاى جنوب ایران، وارد شیراز شد، تهدید به اقدام نظامى علیه قشقایى ها شدّت گرفت. وى خواهان ملاقات ناصرخان و رفتن وى به تهران بود. با رفتن تدریجى خا نهاى عضو اتّحادیه به تهران، ناصرخان نیز چاره اى جز این کار ندید و ناچار بود تا پیش آمد را بپذیرد. گویى در آن اواخر تلگرافى هم از رادیو خوانده شد که اعلام گردید ازطرف ناصرخان براى شاه ارسال گردیده است که چگونگى آن در خاطرات محمّدحسین خان آمده است ( ۱۳۸۴ ،ص ۱۱۵ ).

به دنبال درخواست هاى مکرّر سرلشکر گرزن و ملاقات پانزدهم بهمن محمّدحسین خان با وى، قرار شد تا با ناصرخان براى ملاقات با گرزن و رفتنش به تهران صحبت شود و به دنبال درخواست مجدّد سرلشکر و تلگراف وى، ناصرخان روز سى آذر راهى شیرازشد تا از آنجا به تهران برود. ناصرخان، از تهران همراه با خانواده اش عازم سوئیس شد و سپس درکالیفرنیاى آمریکا اقامت گزید (نصیری طیبی، ۱۳۸۲ ،ص ۲۳ ).

با وجود رفتن ناصرخان و محمدحسین خا ن، خسروخان تا یک سال دیگر در میان ایل ماند و دست به جمع آورى نیرو زد، اما وقتى با اولتیماتوم حکومت و حمایت همه جانبۀ آمریکایىها از دولت ر وبه رو شد، مقاومت را بى فایده دید و ناچار شد درخواست دولت براى خروج ازکشور را بپذیرد. این درخواست، در برگیرندۀ تأمین جانى و مالى بود که از طرف فرماندۀ سپاه جنوب به خسروخان ابلاغ گردید (مارجا: ۲۹۰۳۶ ). به دنبال این واقعه، خسروخان به تهران رفت و پس از یک شب استراحت در باشگاه افسران، با محافظ تا فرودگاه مهرآباد بدرقه و راهى کشورایتالیا شد و سپس در شهر مونیخ آلمان ساکن گردید(نصیری طیبی، ۱۳۸۲ ،ص ۲۳ ). بدین ترتیب، خانوادۀ ریاست ایل قشقایى، تبعیدى تقریباً پایان را آغاز کردند.

امّا تأمین مالى حکومت جز یک فریب نبود و با خروج خسرو قشقایى از کشور، دست اندازى به املاک وى آغاز شد. به عنوان نمونه در ۱۳۳۴ ، باغ ارم و املاک وابسته به آن، که ملک شخصى خسرو قشقایى بودند، توسّط مهدى فرخ، استاندار وقت فارس و دشمن دیرینۀ قشقایى ها، توقیف شد. بهانۀ این کار، ادّعاى بدهکارى خسرو قشقایى به ادارۀ دارایى فارس از بابت مقدارى شکر بود. باغ ارم و املاک وابسته به آن، قبلاً ملک مرحوم ابوالقاسم خان نصیرالملک بود و خسروخان آ نها را از فرزند وى، عبدالله قوامى، خریده بود (مارجا: ۲۹۰۳۶ و۱۷۴۳ ). قیمت آن مقدار شکر نود هزار تومان برآورد شد و دست اندرکاران استاندارى، املاک را براى فروش و پرداخت آن مقدار بدهى، کافى نمى دانستند. این در حالى بود که برابر نامۀ محمدحسین قشقایى به وزیر دادگسترى وقت، املاک ارم خیلى قبل از آن تاریخ، پانزده میلیون تومان قیمت گذارى شده بود (مارجا: ۲۹۰۳۶ ). امّا این ماجرا تنها شامل حال املاک خسرو نگردید و هنگام اجراى اصلاحات ارضى در ایران، حکومت، املاک ورثۀ صولت الدوله را ازقانون کلّى اصلاحات ارضى مستثنا کرد و با تصویب قانونى جداگانه، آ نها را از داشتن حقّ آب و خاک در ایران محروم نمود (مارجا: ۷۷۱۷۴ ).

٭ تحلیلی بر چرایی حمایت قشقایی ها از نهضت ملّی

حمایت قشقایى ها از نهضت ملّى بدان شکل که تا نهایت پایدار ماند، بى انگیزه یا کورکورانه نبود. در بررسى علّت حمایت رهبران ایل قشقایى از نهضت ملّى ایران، علل و عواملى چند را مى توان دخیل دانست که اگرچه هیچیک از آ نها به تنهایى نمى توانست علّتى تامّ براى آن عملکرد باشد، مجموعۀ آ نها آن کارکرد را شکل مى داد. از جمله آن عوامل باید: ۱. تضادّ خانوادۀ قشقایى با خانوادۀ سلطنت و نیز انگلیسى ها؛ ۲. دوستى دیرینۀ مصدّق و خانوادۀ قشقایى و خاطرۀ خوب حکومت وى در ایالت فارس؛ و ۳. میهن دوستى، راستگویى، وثبات شخصیت رهبران ایل قشقایى والگو بودن رهبرنهضت ملّى از این لحاظ براى آ نها را برشمرد. در ادامه، به بررسى اجمالى هریک ازاین عوامل مى پردازیم.

صولت الدوله، پس از یک دورۀ حمایت ازرضاشاه مورد سوءظن وى قرار گرفت و در نهایت هم در زندان وى درگذشت. حسین مکّى، حمایت قشقایى ها از نهضت ملّى وموضع گیرى آ نها را بعد از کودتا، نتیجۀ همین تضادّ خانوادگى و پدرکشتگى مى دانست. وى معتقد بود که آقایان قشقایى در واقع به این دلیل و در ظاهر به بهانۀ حمایت از مصدّق و نهضت ملى به دنبال تضعیف خانوادۀ سلطنت بودند (مکى، ۱۳۷۸ ،ص ۵۴۹ ). این موضوع والبتّه برتر ازمسئلۀ پدرکشتگى، عملکرد ظالمانۀ بیست وپنج سالۀ حکومت نسبت به قشقایى ها، اگرچه در موضع آ نها جایگاه برجسته اى داشت امّا همۀ مسئله نبود. در گفته ها و نوشته هاى برادران قشقایى تأثیر این موضوع به صراحت به چشم مى خورد و معلوم است که آ نها در رفتار سیاسى خود همواره به دنبال انتقام از خانوادۀ سلطنت بوده اند ۱. با وجود این، به نظر مى رسد که اگر حکومت، سیاست دشمنى را در مورد آ نها متوقّف مى کرد، آ نها نیز آرامش را ترجیح مى دادند. چنا نکه ناصرخان در یک مورد واکنش سیاسى مستقیم، در پیامى به محمّدرضاشاه، خانوادۀ خویش را تهدیدى براى حکومت پهلوى و رضاشاه را قاتل تام پدرش ندانست (قشقایى، ۱۳۷۱ ،ص ۱۵۸ ).

بر این اسا س، حمایت برادران قشقایى از نهضت ملّى و موضع آ نها بعد از کودتا، نمى توانست فقط نتیجۀ این عامل باشد. باید دانست که برادران قشقایى تنها پدرمردگانِ دخیل در سیاست آن روز نبودند . به عنوان نمونه، منوچهر تیمورتاش، فرزند عبدالحسین تیمورتاش، وزیر مقتول رضا شاه، نیز در آن زمان نمایندۀ مجلس و جزء عوامل اصلى طرفدار دربار و مخالف نهضت بود و از جمله کسانى بود که درکارشکنى هاى مجلس علیه دولت مصدّق نقش اساسى داشتند.

امّا عامل دیگرى که مکمّل مخالفت بزرگان ایل قشقایى با حکومت پهلوى بود و آ نها را به دولت مصدق نزدیک مى کرد، تضادّ دیرینۀ آ نها با انگلیسى ها و همراهى انگلیسى ها با دربار بود. لازم است یادآورى شود که برادران قشقایى از نقش اساسى عوامل انگلیس درهجوم ارتش ایران به مناطق آ نها، پس از شهریور بیست، بى خبر نبودند. آ نها بر این مسئله که بیگانگان دشمن خانواده شان هستند ایمان داشتند و دلیل آن را ایرا ن دوستى و مخالفتشان با منافع بیگانگان مى دانستند. ناصرخان، در این مورد، در گفت وگو با لاجوردى، ضمن اشاره به دغدغۀ همیشگى خود و خانواده اش که آن را خدمت به کشور و پاسدارى از منافع آن و مخالفت با منافع بیگانه برشمرد، مى گوید: «اینکه انگلیسى ها به ما خیلى، البتّه از زمان جدّم و پدرم و خودم لطف دارند روى همین کارها است. مى گویند چرا مملکتتان را دوست دارید.

خودشان مملکتشان را دوست مى دارند حسن است ولى ماها اگر مملکتمان را دوست مى داریم و نوکرى آقایون یا انگلیس یا آمریکا را نکنیم عیب است « (قشقایى، ۱۹۸۳ ).
برادران قشقایى، به دلیل تماس همیشگى با بیگانگان، از هدف واقعى آ نها در کشورآگاه بودندومیدانستند آ نها به غیر از منفعت خود هدفى ندارند و بر این اساس، معمولاً با بیگانگان مخالفت مى کردند و این عامل در حمایت آ نها از دولتى که شعار آن استقلال و بیگانه ستیزى و به خصوص انگلیس ستیزى بود جایگاهى شایسته داشت.

عامل دیگرى که در این میان باید بدان پرداخت، دوستى دیرینۀ خانواده قشقایى با مصدّق است.سابقۀ این دوستى به سا لها قبل، یعنى زمان حکومت مصدّق در ایالت فارس به عنوان والى، در اواخر حکومت قاجار مربوط مى شود. اوّلین خاطرۀ برادران قشقایى از مصدّق، خاطرۀ شیرین بازگرداندن قدرت ایلى به خانوادۀ آ نها به پاسداشت دفاع صولت الدوله از کشور در مقابل انگلیسى ها، هنگام جنگ جهانى اوّل، بود. مصدّق، تا هنگامى که در فارس حاکم بود، با صولت الدوله رابطه اى نزدیک داشت و نامه هاى آ نها به یکدیگر دوستانه است (ترکمان، ۱۳۷۴ ،صص ۴۳ – ۴۵ ). این دوستى در زمان حکومت رضاشاه، که صولت الدوله درتهران زندگى مى کرد، و نیز پس از آن ادامه یافت(قشقایى، ۱۳۸۴ ،ص ۲۰ ). به عنوان نمونه، مى توان به تلاش مصدّق در مجلس چهاردهم براى کمک به قشقایى ها، به منظور بازگرداندن املاکشان به آ نها اشاره کرد که در زمان رضاشاه به زور از آ نها گرفته شده بود. مصدّق، در این مورد حتّى نسبت به محمود بدر، وزیر دارایى کابینۀ صدرالاشرف، که املاک قشقایى ها را به دیگران فروخته بود، در مجلس اعلام جرم کرد(کمام: ۱۰۲ / ۱/ ۱/ ۵۸ / ۱۴ ؛ کى استوان، ۱۳۲۷ ،صص ۱۶۸ – ۱۷۳ ). امّا موضوع دیگرى که نمى توان آن را نادیده گرفت، تشابه شخصیتى برادران قشقایى با مصدّق است. آقایان قشقایى با روحیه اى ایلیاتى، البتّه با سواد و شعور سیاسى و آگاه به مسائل، و به دور از صد رنگى و سیاست زدگى و منفعت طلبى خاصّ سیاسیون ایرانى، به گفتار و کردارشان پایبند بودند. آنها به اصالت خانوادگى اعتقاد داشتند و همواره نگران بودند تا حیثیت خانواده شان، به خصوص در زمینۀ مسائل ملّى، خدشه دار شود ۱. پس، از این لحاظ، مصدّق براى آ نها الگو بود. ملّى گرایى مصدّق و تأکیدش بر بیگانه ستیزى و استقلال سیاسى و نیز استبداد ستیزى وى، دلخواه برادران قشقایى بود و بر این اساس، حمایت از حکومتى که استعمار خارجى و استبداد داخلى را به چالش کشیده بود، چیزى جز یک آرمان و اعتقاد برایشان نبود. ناصرخان، بارها در سخنانش بر این موضوع تأکید کرد که حمایت از مصدق عقیدۀ آ نها بوده که نتوانستند آن را زیر پا بگذارند.

حمایت همه جانبۀ برادران قشقایى از نهضت ملّى، کورکورانه و دور از آگاهى نبود، بلکه آ نها در این مسیر سیاست مستقلّى داشتند و هرجا شایسته ندانستند، با اکثریت جبهۀ ملّى همراهى نکردند. به عنوان نمونه، آ نها، هنگام اقدام نمایندگان طرفدار جبهۀ ملّى براى تصویب لایحۀ آزادى خلیل طهماسبى، قاتل رزم آرا، آن را امضا نکردند ( روزنامۀ رسمى کشور شاهنشاهى، ۲۱۸۳ ،ص ۸ ).

٭ نتیجه

ازمیان گروههاى همراه نهضت ملّى، قشقایى ها تنها کسانى بودند که براى دفاع از نهضت دست به اقدام جدّى زدند. وفادارى به آرمانهاى نهضت تا درجۀ اقدام خطرناک آرایش نظامى دربرابر کودتاگران، تاوان سنگینى را براى خانوادۀ رهبرى ایل قشقایى رقم زد. قشقایى ها دراین مسیر، در طول چهارماه فعّالیت درو ن ایلى و همراهى ایلات همراهشان در استان فارس و کهگیلویه و بویراحمد فعلى، تلاش کردند تا شاید بتوانند الها م بخش دیگر مناطق باشند واقدامى مؤثّر را براى دفاع از نهضت انجام دهند. امّا تلاش آ نها تحت تأثیر حمایت همه جانبۀ آمریکایى ها از دولت کودتا، تا مرز تهدید به برخورد مستقیم نظامى، نتیجه اى در بر نداشت.

علاوه بر تلاش آمریکایی ها، حکومت کودتا نیز با سیاست دوگانۀ تهدید و احیاى تشکّلها و مخالفان درون ایلى و از طرفى دراز کردن دست دوستى، سعى در انفعال و فرسایش اتّحاد ایلى و فروپاشى آن داشت و در این راه موفّق نیز شد. سازش ناپذیرى رهبرى ایل با کودتاگران و سردرگمى یا ناتوانى آنان در اقدامى مؤثّر، زمان لازم را به دولت داد تا با تسلّط بر اوضاع واجراى برنامۀ بى ثبات سازى اتّحاد، از طریق تبلیغات و شکل دادن گروههاى مخالف، باعث بروز اختلاف و جدایى برخى سران ایل و کنار آمدنشان با حکومت و حتّى درگیرى داخلى و درنتیجه فروپاشى اتّحاد ایلى شود. فرجام این تلاش، تبعید ۲۵ سالۀ برادران قشقایى ازکشور و ضبط املاک و دارایى هایشان بود. در بررسى دلایل حمایت تامّ قشقایى ها از نهضت ملّى، عواملى ازجمله؛ تضادّ خانواده قشقایى با خانوادۀ سلطنت و انگلیسى ها، دوستى دیرینۀ مصدّق و خانوادۀ قشقایى و خاطره خوب حکومت وى در ایالت فارس،و میهن دوستى وراستگویى و ثبات شخصیت رهبران ایل قشقایى و الگو بودن رهبر نهضت ملّى براى آنها را مى توان مؤثّر دانست.(۱۰)

◀ فخرالدین عظیمی در «در آمد» کتاب «حاکمیّت ملّی و دشمنان آن» با اشاره به اینکه «مصدّق در تاریخ ایران نو چه جایگاهی دارد؟ » و اهمّیت نهضت ملّی ایران در ملّی کردن صنعت نفت ایران و خدمات « قشقایی ها » به نهضت ملّی ایران می نویسد: با اینکه شاید دربارۀ مصدّق و کارنامۀ سیاسی او بیش از هر دولتمرد دیگری در تاریخ ایران صد سال اخیر پژ وهش و کاوش شده است بازهم شمار نوشته های دانشورانه در این باره انگشت شمار است. اگر انبوه نوشته های موجود و کتابهایی را که همه ساله، مثلا درباره چرچیل، به چاپ می رسد، با آنچه دربارۀ مصدّق منتشر شده است مقایسه کنیم درمی یابیم که دامنۀ پژوهشگری دربارۀ دولتمردان، و دیگر جنبه های تاریخ ایران نو، تا چه اندازه ناچیز است. با این همه، بر اساس دانسته های موجود و نوشته هایی که تاکنون به دست ما رسیده است، می توان پرسش یاد شده را، کمابیش، پاسخ گفت و جایگاه تاریخی مصدّق را از چند دیدگاه بررسی کرد. در اینجا تنها به پردامنه ترین تلاش مصدّق، یعنی کوشش او در برکشیدن حاکمیت ملّی ایران، می پردازم و بررسی جنبه های دیگر کارنامه و بینش او را به مجموعۀ دیگری وامی گذارم که پس از این به چاپ خواهد رسید.

تنها با کاوشگری ژرفانگرانه در تاریخ گذشتۀ این سرزمین می توان دریافت که امپراتوری بریتانیا تا چه اندازه، به پشتوانۀ چه امکانات و نیروهایی، و چگونه بر ایران و سیاست آن چیره بود. یکی از مهم ترین ابزارهایی که این چیرگی را تسهیل و از جهتی توجیه می کرد امتیاز نفتی بود که انگلیسیان در سال ۱۹۰۱، درسالهای افول قاجارها، به دست آوردند. پس از آنکه کمتر از ده سال بعد، جست و جوی نفت به نتیجه رسید و سپس، در آستانۀ جنگ جهانی اوّل، ناوگان نیروی دریایی آن امپراتوری- که هنوز توانمند ترین ناوگان دریایی جهان بود- سوخت خود را از ذغال سنگ به نفت تبدیل کرد، نفت ایران و در نتیجه خود ایران، به عاملهای اساسی تداوم حیات آن امپراتوری و پایداری نفوذ و منافعش تبدیل شدند.

در ارزیابی پی آمدهای چیرگی شبه استعماری انگلستان بر ایران شناخت واقعیتها از اسطوره ها و سخنان سنجیده از شعارهای سبکسرانه آسان نیست. امّا برای کسانی از همروزگاران مصدّق که قرارداد ۱۹۰۷ روسیه و انگستان برای تقیسم ایران به دو حوزۀ نفوذ، تیره روزیها و تلخیهای سالهای جنگ جهانی اوّل و دیگر رویدادهای سیاه پس از آن را به یاد داشتند، آن چیرگی واقعیتی بود که با تمام وجود آن را لمس کرده بودند. واقعیت آن چیرگی از مفروضات هستی شناختی و از دستمایه های اصلی جهان بینی آنان بود. برخی آن چیرگی را گریز ناپذیر یا سودمند می دانستند، امّا از دیدگاه مصدّق و کسانی که همانند او می اندیشیدند تلاش برای پایان دادن به امتیازات گستردۀ انگلستان در ایران از لوازم اصلی دستیابی به دولت ملّی استوار و استقلال واقعی کشور بود که در عمل، به سبب چیرگی انگلستان، همچنان مخدوش مانده بود. با کودتای ۲۸ مرداد تلاش برای تحقّق حاکمیت ملّی نافرجام ماند ولی حسّاسیتها دربارۀ معنای استقلال و مشروطیت دامنه دارتر شد و شکاف میان ملّت و نظام پادشاهی خودکامه که به پشتوانۀ آمریکا و انگلستان روزبه روز یکّه تازتر می شد فزونی گرفت. از سوی دیگر، ایرانیان تجربه های مهمّ دیگری اندوختند؛ نفی همۀ آرمانهای مصدّق نیز ممکن نشد. انگلستان پس از سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ نیز با انگلستان روزگار پیشین یکی نبود.

ستیز مصدّق با شرکت نفت و دولت انگلستان، با بیگانه ستیزی حقارت آلود متعارف یکی نبود. هدف تلاش او استعمارزدایی از ایران و استقرار هویّت سیاسی و فرهنگی- مدنی ایرانی نو و آزاد بود که در کنار ملّتهای سربلند دیگر بر منافع و سرنوشت خود حاکم باشد- ایرانی که بتواند سخن خود را به ضرب منطق و به پشتوانۀ قانون و پایمردی و مقاومت بر کرسی بنشاند. در تمام دوران نخست وزیری مصدّق کاری از او صورت نگرفت که در پیشگاه جهانیان و عرف بین المللی، ایرانیان را واپس مانده، قانون ستیز و تمدّن گریز جلوه دهد. از شعارهای ناسزاگویانه و خودنماییهای نابخردانه پرهیز شد. هنگامی که کارمندان انگلیسی شرکت نفت از ماندن و کار در ایران خودداری کردند و راهی کشور خود شدند به دستور مصدّق به شماری از سران آنان قالیچه ای هدیه شد. در مدّتی که هیاتی از تهران برای “خلع ید” از شرکت نفت به خوزستان رفته بود، کوشش مصدّق بر آن بود که کسانی مانند حسین مکّی را از دست یازیدن به کاری که بر آزرم و آبروی ایران آسیبی برساند بازدارد.

شرکت مصدّق در جلسۀ شورای امنیت سازمان ملل، یا آمادگی برای دفاع از حقوق ایران در دیوان دادگستری بین المللی لاهه، یا برای پرداخت غرامت منصفانه به شرکت نفت در چارچوب قوانین و هنجارهای متعارف بین المللی، همه حاکی از دلبستگی او به این بود که ایران باید نه با دستیازی به خشم و تازشگری و قانون شکنی، بلکه با جنگ افزار قانون و به پشتوانه حقّ، اقتدار اخلاقی وخرد، سخن خود را به کرسی بنشاند. شاید اگر تاروپود همبستگی ملّی گسسته نشده بود، و مدّعیان و ستیزه جویان اندکی به ادّعاهای وطن دوستانه خود دلبستگی نشان داده بودند سرنوشت نهضت ملّی چیزی دیگر بود. امّا دلایل فروپاشی همبستگی ملّی خود بسی پیچیده است. باید پرسید دشمنان دیرین به انگیزۀ چه برداشتها، منفعت جوییها، و محاسبه هایی در ستیزه جویی خود سرسخت تر شدند و یاران گریزان و سپس کینه توز، چرا به راهی رفتند که با اندکی تأمل و دوراندیشی می توانستند فرجام آن را پیش بینی کنند.

به رغم تلاشهای دامنه داری که برای بی اعتبار کردن مصدّق صورت گرفت او به نماد جنبشی تبدیل شد که درسدۀ بیستم، یا دست کم پس از جنگ جهانی دوّم، از مهمترین جنبشهای استعمارستیزانۀ جهان بود. او از پیشگامان اصلی این جنبشها درسدۀ بیستم و پیشرو رهبرانی دیگر، از جمله جمال عبدالناصر، رئیس جمهور، مصر بود. امّا مصدّق برخلاف برخی دیگر از سران این گونه جنبشها، با تمدّن مدرن و هنجارها و ارزشهای آن سرستیز نداشت و برای ایران همان جایگاه، فرصتها و بهروزیهایی را می خواست که کشورهای آزاد و سرافراز از آنها برخوردار بودند. از دیدگاه او دلبستگی به تمدّن مدرن با آنچه از فرهنگ دیرین ایران ماندگار بود، به ویژه با فضیلتهای مدنی کهن، آمیزه ای فراهم می کرد که می توانست دستمایه ای برای پیشرفت به سوی دموکراسی مدرن در کشور باشد، پایه های فرهنگ ملّی را استوار کند و کشورداری را بر بینش و منش “ملّی” استوارگرداند. این بینش و منش آمیزه ای از دلبستگیهای وطن دوستانه و آزادیخواهانه و مسئولیتهای مدنی بود. هدف آن دامن زدن به اعتماد به خود و برکشیدن روح تلاش برای پیشبرد مشروطیت و استقلال و سربلندی ایران بود. آمیزه ای از ارزشهای مدرن روزگار روشنگری و گزیده ای از سنّتها و ذخیره های فرهنگی- اخلاقی تاریخ گذشته ایران بود.

دلبستگی به ارزشهای تمدّن مدرن در شرایطی که وجوهی از این تمدّن چیرگی کشورهای غربی، به ویژه انگلستان، بر ایران را امکان پذیر می کرد کارآسانی نبود. پس از شهریور ۱۳۲۰ سفارتخانه هایی مانند سفارت انگلستان، دوباره جایگاه و نفوذ پیشین خود را باز یافتند. برخورد ایدئولوژیکی دامنه داری که اندکی پس از پایان جنگ جهانی دوّم نمایان شد، نقش سفارتخانه ها را گسترده تر کرد. جهان آوردگاه زورآزمایی دو ابر قدرت و هواداران آنها شد. به جای برخورد خردمندانه و روادارانۀ اندیشه ها، حوزه عمومی زندگی در ایران، میدان کشمکشهای ایدئولوژیکی – سیاسی پردامنه و تلخی شد. کشورهای جهان سوّم، به ویژه ایران، به سبب جایگاه استراتژیکی- جغرافیایی خود، از این کشمکشها آسیب فراوان دیدند. در روزگار غلبۀ استالینیسم در شوروی و بر بیشتر نیروهای چپ، مک کارتیسم یا کمونیسم ستیزی در آمریکا، فرهنگ سیاسی ایران زهرآگین تر شد و زمینۀ تساهل ناچیزتر. “لیبرالها”، محافظه کاران، و راستگریان دیگر، وابستۀ انگلستان و آمریکا دانسته شدند و چپها اغلب سرسپردۀ شوروی. در این فضای تیره هرکس وابسته به جایی پنداشته می شد و سرسپرده یا خدمتگزار قدرتی بیگانه.

همزمان با گسترش جنبش ملّی دامنه و تلخی این رویارویی گسترده تر شد و هواداران غرب و یاران شوروی در بسیج کینها و پیش داوریها به زیان یکدیگر اندازه نشناختند. ایرانیان کهنسالتر هنوز داستانهای چیرگی عمل انگلستان و ستمهای روسیه را به یاد داشتند. بسیاری از جوانترها نیز جهان را نه تنها عرصۀ رویارویی دو جهان بینی بلکه میدان نبرد نیروهای خیروشر می دیدند. این وضع، آسیب پذیری ایرانیان را که ذهنی توطئه یاب، بیمناک یا نگران داشتند، بیشتر کرد. خودسامانی فکری به چیزی گرفته نمی شد؛ هر اندیشه ای به زمینه طبقاتی یا عواملی دیگر فروکاسته می شد؛ همه در جست و جوی انگیزه های “واقعی”، هدفهای پنهان و پیوندهای مرموز یکدیگر بودند. کمتر رخدادی بود که بیگانگان در آن دخیل دانسته نشوند.

این نگرش پی آمدهای فکری- عملی ناگواری داشت. از سوی دیگر، یکسره هم خیالپردازانه نبود. در روزگار نخست وزیری مصدّق پولهای هنگفتی برای به بازی گرفتن ترتیبات پارلمانی ایران، و در نتیجه بی پایه تر و سست تر کردن آن ترتیبات، هزینه شد. از هیچ تلاشی برای جلب یاری و همکاری شماری از ایرانیان و همراه کردن آنان به پشتوانۀ پاداش یا وعدۀ حمایت، برای به ستوه آوردن و برافکندن دولت مصدّق فروگذار نشد. زمینه های گسترش باج پردازی، رشوه خواری، مزدوری و رفتارهای پرآسیب دیگری که با دلبستگیها و مسئولیتهای ملّی و مدنی سخت ناسازگار بود فراهمتر شد. مقامات سفارتخانه ها و دستگاههای اطّلاعاتی انگلستان و سپس آمریکا به کارهایی دست یازیدند که نه با هیچ معیاری از قانون و اخلاق و عرف هماهنگی داشت و نه با ادّعاهای آزادیخواهانۀ فریب آمیز و نیرنگ آلود خود آنان سازگار بود. در چنین فضایی، در ایران، زمینه برای رشد اتّکاء به نفس ملّی، غرور مدنی، مدارا و خودسامانی فکری تنگ بود. کمتر کسی از اهل سیاست می توانست به دیگری به دیدۀ تردید و بدگمانی ننگرد، یا خود را آماج دسیسه های بدخواهانه نپندارد. زمینۀ پیدایش اعتماد که از بنیادی ترین لوازم همکاری مدنی و پیدایش روحیۀ دموکراتیک است، سخت ناچیز بود.
یادآوری این نکته بجاست که به هیچ روی نباید پنداشت همۀ مخالفان مصدق وابسته این و آن یا مزدور بیگانه بودند. بی گمان گروهی به انگیزه های اعتقادی یا مسلکی و براساس برداشتهای متفاوتی از منافع ملّی و مصلحت عمومی، یا برای پاسداری از منافع خود، با او در ستیز بودند؛ امّا شماری از سیاست پیشگان فرصت طلب و ماجراجویان موقع شناس از گشاده دستیهایی که به پادرمیانی کارگشایان سیاسی انجام می شد بهره ها بردند. در فضای غبارآلود و تیره ای که برشمرده شد تفاوت میان کسانی که به انگیزۀ باورها و برداشتهای خود به میدان ستیز گام نهاده بودند و کسانی که مزدی گرفته بودند تا به خدمتی کمربندند آسان نبود. شماری از ستیزه گران، مخالفان دیگر مصدّق را دست آموز می کردند و از کسانی نیز، بی آنکه خود آنان بدانند، بهره برمی داشتند، امّا واقعیّتی که بیشتر مخالفان مصدّق را در رویارویی با او گستاخ و توانا می کرد بهره مندی آنان از پشتیبانیهای گوناگون مقامات انگلیسی و آمریکایی بود و این مقامات نیز برای پیشبرد هدفهایشان بر یاوران ایرانی خود تکیه می کردند.

کرمیت روزولت، از کارگزاران سازمان جاسوسی- اطّلاعاتی آمریکا (سیا CIA) در نوشتۀ گمراه کننده، آشفته و پرازتحریف خود، ضدّ کودتا، این تصوّر را دامن زده است که مأموران آمریکا و انگلستان با صرف اندکی پول و با بسیج اوباش دولت مصدّق را به آسانی فروافکندند؛ امّا این تصّور بسیار ساده نگرانه و نادرست است. کودتا پی آمد تلاشهای پیگیر بود که از نخستین روزهای زمامداری مصدّق آغاز شده بود و کارگزاران انگلستان و آمریکا پولهای هنگفتی صرف به فرجام رساندن آن کردند.

برخی گمان کرده اند که اگر مصدّق قاطعیّت بیشتری نشان داده بود کودتاگران شکست می خوردند و ماجرا تمام می شد. برخی نیز ساده نگری دربارۀ شرایط آن روزگار ایران و جهان را تا بدانجا رسانده اند که گمان می کنند اگر مصدق به حزب توده روی آورده بود بر کودتاگران و اوباش بسیج شده غلبه می کرد و کودتا را ناکام می گذاشت. امّا شرایط آن روز ایران و جهان به گونه ای بود که مقامات آمریکایی و انگلیسی، نه تنها کمونیسم، بلکه ناسیونالیسم بی طرفانه را نیز تحمّل ناپذیر می دانستند.آنان برآن بودند که با هرابزار و به هر بهایی چیرگی دوباره خود را بر ایران و ذخایر نفتی آن برقرار کنند و این کار را مستلزم برافکندن دولت مصدّق می دانستند. اگر کوششهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ آنان نیز به فرجام نرسیده بود به هیچ روی از تلاش پیگیر و خشونت آمیز برای به روی کارآمدن رژیمی دلخواه خود در ایران دست برنمی داشتند.

در آغاز تیرماه ۱۳۸۳ مؤسّسه ای پژوهشی موسوم به آرشیو امنیت ملّی (وابسته به دانشگاه جرج واشینگتن، در آمریکا) اسنادی سرّی به دست آورد که روشنگر برخی از سیاستهای وزارت امور خارجه و شورای امنیت ملّی آن کشور از پائیز سال ۱۳۳۱ به بعد است. از این اسناد چنین برمی آید که در صورت شکست تلاشهای آمریکا و انگلستان برای برافکندن دولت مصدّق در مرداد ۱۳۳۲، کوششهای آنان به صورتهای دیگر ادامه می یافت. مقامات آمریکایی از مدّتها پیش از مرداد ۱۳۳۲ برنامه ریزی کرده بودند که اگر کودتا نافرجام بماند و حزب توده توانا شود، به پشتوانۀ نیروهای نظامی خود درخاورمیانه، جنگی چریکی درجنوب ایران به راه اندازند؛ بنا بود حزب توده و سیاستمداران ملّی ایران آماج این جنگ باشند. حکومت جمهوریخواه آیزنهاور، رئیس جمهور آمریکا بسیار نگران بود که کودتا ناکام بماند و توده ایها با استفاده از فرصت ناشی از بی ثباتی و گسست اقتصادی، قدرت را در ایران به دست گیرند. از دیدگاه مقامات آمریکایی، رویارویی با این خطر اقدام نظامی را توجیه می کرد. براساس یادداشتی که والتر اسمیت، معاون وزارت امور خارجۀ آمریکا، در ۳۰ اردیبهشت ۱۳۳۲(۲۰ مه ۱۹۵۳) برای رئیس جمهور تهیه کرده بود، سیا با برخی از سران ایل قشقایی به توافق رسیده بود که پناهگاه پنهان امنی در منطقۀ جنوب فراهم کنند که پایگاهی برای چریکهای بهره مند از پشتوانۀ مالی آمریکا و کارگزاران اطّلاعاتی آن کشور باشد.

سازمان یاد شده حدود ده نفر ایرانی را برای به کاراندازی فرستنده های رادیویی مخفی آموزش داده، تجهیزات لازم را در اختیار آنها نهاده بود. بنا بود این افراد در مناطق گوناگون کشور مستقر شوند و هنگام نیاز به کار برقراری ارتباط رادیویی با سیا فراخوانده شوند. سیا سرگرم آموزش دادن به شماری دیگر بود. انبوهی جنگ افزار در پایگاه هوایی آمریکا در لیبی آماده شده بود که برای تجهیز ده هزار چریک کفایت می کرد تا بتوانند دست کم شش ماه، بدون نیاز به کمکی تازه، به عملیات بپردازند. تجهیزات دیگری نیز در خاورمیانه آماده شده بود که طیّ سه یا چهار هفته می شد آنها را از طریق پایگاههایی در تهران و تبریز به مناطق عشایر نشین جنوب ایران منتقل کرد. زمینۀ مادّی از جمله طلا و ارز، و افراد لازم نیز فراهم شده بود. سیا سرگرم تهیّۀ نقشۀ تشکیل هشت تیم سه نفره برای ادارۀ ارتش چریکی مخفی خود بود و پیش بینیهای دیگر در مورد گامهایی که می بایست برداشته شود انجام شده بود. بنا بود شمار زیادی هواپیما در جنوب ترکیه مستقر شود و یک نیروی دریایی در نزدیکی بصره گرد آید تا بتوانند از “گسترش کمونیسم” جلوگیری کنند. همچنین بنا بود از پایگاهی نظامی در عربستان سعودی نیز بهره بگیرند.

براساس مدارکی دیگر می دانستیم که سیا برنامه ای داشت که در صورت شکست کودتا و ناگزیر شدن به ترک ایران، نیرویی را در کشور برجا بگذارد که با قشقاییها و احتمالاً عشایر دیگر همکاری کنند. ظاهراً در بهار ۱۳۳۲ یکی از مأموران اطّلاعاتی آمریکا با برخی از قشقاییها در این مورد به توافق رسیده بود. اردشیر زاهدی نیز در نوشتۀ دربارۀ کودتا مدّعی شده است که پدرش برنامه ای برای برپا کردن “ایران آزاد” در جنوب کشور داشت. در اینجا نکتۀ درخور یادآوری این است که در تابستان سال ۱۳۲۵ که کابینۀ احمد قوام سه تن از سران حزب توده را به وزارت برگماشته بود و خطر آن می رفت که حکومت مرکزی با سید جعفر پیشه وری که در آذربایجان خودمختاری اعلام کرده بود کنار آید، قشقاییها و عشایر دیگر در جنوب به واکنش تهدید آمیز و عملاً به طغیان دست زدند. مقامات انگلیسی در آن رویدادها از درگیری برکنار نبودند. سرلشکر فضل الله زاهدی- جانشین مصدّق پس ازکودتا- برای مهار کردن عشایر به جنوب گسیل شد. او که در خلال جنگ جهانی دوّم در کنار سران قشقایی هوادار آلمان بود و با قشقایی ها ارتباط داشت از اقدام علیه آنها خودداری کرد. تهدید یا تکاپوی قشقایی ها و عشایر دیگر در تغییر موضع قوام در برابر پیشه وری و حزب توده، یا فراهم کردن بهانۀ لازم برای او در این مورد، مؤثّر بود.

اینکه آیا رویدادهای سال ۱۳۲۵ می توانست با تحوّلات احتمالی در ۱۳۳۲ مشابهتی داشته باشد یا نه، نیازمند تأمّل بیشتری است. دربارۀ اسناد نویافته نیز هنوز نمی توان بدون بررسیهای بیشتر با اطمینان داوری کرد و تفسیر این سندها به فرصتی بیشتر نیاز دارد. درخور یادآوری است که بر اساس آنچه می دانیم دست کم دوتن از سران سرشناس ایل قشقایی، یعنی ناصرخان و خسروخان، از یاوران نهضت ملّی بودند. خسروخان در مقام نمایندگی مجلس، مصدّق را از دامنۀ ماجراجوئیها علیه دولت آگاه می کرد. او و ناصرخان از یاری کردن مصدّق فرو نماندند. ناصرخان شکست مرحلۀنخستین کودتا را به مصدق شادباش گفت و زاهدی را سرزنش کرد. مصدّق نیز از آنان با بزرگداشت و حقشناسی یاد کرده است. قشقایی ها با پشتیبانی از مصدّق شاه را با خطری جدّی روبه رو کرده بودند. این موجب شد پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، از چهارخان بلند پایۀ قشقایی، تنها یک نفر- ناتوانترین آنان- در امان بماند و دیگران روانۀ تبعید شوند.

چنین برمی آید که آمادگی قشقایی ها برای همکاری با آمریکائیان- اگر حقیقت داشته باشد و روایت سیا درست و دقیق باشد و برخی از سران اصل ایل در آن درگیر بوده باشند- نه برای مقابله با نهضت ملّی، بلکه برای رویارویی یا به قدرت رسیدن حزب توده بوده است. شاید کارگزاران اطّلاعاتی آمریکا موفّق شده بودند کسانی از سران قشقایی را متقاعد کنند که ادامۀ نخست وزیری مصدّق به چیزی جز چیرگی کمونیسم نخواهد انجامید؛ یا آنها باید به انگیزۀ وطن پرستی برای رویارویی یا امکان به قدرت رسیدن حزب توده آماده باشند. به یاد بیاوریم که دستاویز قرار دادن خطر حزب توده و غلبۀ کمونیسم و آوازه گری گسترده در این مورد و دامن زدن به نگرانیها به هر ترفند دروغ پردازانه ای، کارآمدترین ابزار موجود در دست مقامات آمریکا و انگلستان برای برافکندن دولت مصدّق بود. برای داوری سنجیده تر در این مورد باید منتظر سندهای دیگر و آگاهیهای بیشتر بود. در هر صورت، بی آنکه ادّعاها یا ارزیابیهای گزافه گویانۀ سیا را دربارۀ توانائیها و دستاوردهایش در سالهای آغازین دهه ۱۹۵۰ یکسره بپذیریم، نمی توانیم در مصمّم بودن دولتهای آمریکا و انگلستان در برافکندن نخست وزیری مصدّق تردیدی به خود راه دهیم.

نگارنده در کتابی که در پیش رو دارید کوشیده است تصویری از تلاشهایی به دست دهد که از یک سو برای به کرسی نشاندن حاکمیت ملّی ایران و از سوی دیگر برای دست نیافتنی کردن این هدف و برانداختن دولت مصدّق صورت گرفت؛ نقشی از نیروهای درگیر، اهمّیت نسبی آنها و پیوندهای ستیزه گران بومی و بیگانه، ترسیم کند و جنبه هایی از کارنامۀ سیاسی دولت مصدّق را نیز بکاود. بررسی نقش، ترکیب، و انگیزه های یاوران مصدّق، و به ویژه مخالفان او، و ارزیابی قلمرو یا حوزۀ اقتدار و امکانات و دشواریهای گوناگونی که وی در روزگار نخست وزیری پیش رو داشت، درک دوران مهمّی از زندگی سیاسی ایرانیان را آسانتر می کند. بدون ژرفانگری درچندوچون آنچه به مرداد ۱۳۳۲ انجامید، درک بسیاری از دگرگونیها و کامیابی ها و ناکامی های بعدی ناممکن است.

این پژوهش بر تازه ترین سندها و منبعهایی تکیه دارد که تاکنون از آرشیوهای انگلستان و آمریکا یا از منابع ایرانی به دست آمده است. از بازگفت رودیدادهای دانسته، مانند آنچه در سی ام تیر یا نهم اسفند ۱۳۳۱ یا در ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ رخ داد و از توضیح دربارۀ تلاشهایی مانند آنچه برای حلّ مسئلۀ نفت صورت گرفت و از برشمردن جزئیاتی که تاکنون بارها دربارۀ آنها نوشته شده است، پرهیز شده است. بی گمان نکته های نادانسته دربارۀ موضوع این پژوهش- با آنکه دربارۀ بسیاری مسائل ابهام چندانی برجا نمانده است- کم نیست و در آینده جزئیات بیشتری در دسترس پژوهشگران قرار خواهد گرفت؛ هرچند که اسناد اطّلاعاتی- جاسوسی انگلستان همچنان از دسترس دور خواهد ماند. امید به انتشار جزئیات بیشتری از منابع آمریکایی موجّه تر است. شاید کاوش در منابع روسی روشنگر برخی نکته های نادانسته باشد. باید امیدوار بود سندهایی از منابع ایرانی و خاطرات و نوشته های دیگری در آینده در دسترس قرار گیرد یا منتشر شود و بردامنه و ژرفای دانسته های موجود بیفزاید و موجب بازنگری در داوریها و تفسیرهای رایج شود. شناخت شناسی یا دانش تاریخی، مانند همۀدانشهای انسانی- اجتماعی، هیچ گاه از منزلتی قطعی و حتمی برخوردار نیست و همیشه درسایۀ یافته ها، پژوهشها و تفسیرهای تازه مورد بازاندیشی و بازنگری قرار می گیرد.

با توجّه به مقتضیات و شرایط سیاسی روزگار مصدّق و قلمرو تنگ امکانات و دامنۀ دشواریهایی که او با آنها روبه رو بود، تصوّر کامیابی وی در تلاشهایش ساده دلانه به نظر می آید؛ ولی این چیزی از اهمّیت تاریخی مصدّق و تلاشهای او نمی کاهد. هر سندی که تاکنون دربارۀ مصدّق به دست آمده است جایگاه او را در تلاشهای آزادیخواهانۀ ایرانیان استوارتر و باورهای هواداران او را دربارۀ دلبستگی های سیاسی- اخلاقی اش موجّه تر کرده است. نمی توان شکست جنبش ملّی و ناکامی حکومت مصدّق را فرصت بزرگ از دست رفته ای ندانست- فرصتی برای گریز از پی آمدهای تلخ خودکامگی شاهانه و وابستگی به غرب، به ویژه به آمریکا، و برای پی افکندن نظامی سیاسی که آرمانهای دیرین ایرانیان را برای دستیابی به حاکمیت ملّی و مردمی، جامه عمل بپوشاند.

تأمّلی در آنچه از سوی کارگزاران انگلستان و آمریکا و یاوران ایرانی آنها برای شکست جنبش ملّی و تلاشهای آزادیخواهانۀ ایرانیان صورت گرفت، آگاهی از برخورد دو گانه و فریبکارانۀ سران آن کشورها را، که آزادی و دموکراسی را برای خود می خواستند و دیگران را شایسته یا آمادۀ بهره مندی از این نعمتها نمی دانستند، آشکارتر و آزاردهنده تر می کند. بی آنکه به شعارهای ساده دلانه دل ببندیم و کاستیهای بنیادین جامعۀ ایران و مسئولیّتهای سترگ خود ایرانیان را از یاد ببریم، نمی توانیم این واقعیت را نادیده بگیریم که کشورهای باختری فرصتهای خود را برای برخورداری از آزادی و رفاه تا حدّ زیادی وام دار بی بهره گذاشتن مردم سرزمینهای دیگر از این موهبتها هستند.
نگاهی حسرت آمیز به گذشته و افسوس خوردن بر آنچه رخ داده است نه سودمند است نه آموزنده؛ امّا درنگی در چندوچون سببهای شکست جنبش ملّی، ما را در شناخت ساختارها و نیروهایی که یاور یا بازدارندۀ پیشرفت به سوی حاکمیت ملّی، آزادیخواهی و جامعه ای باز در ایران بوده اند، تواناتر و ‏در راهیابی های آینده سنجش گرتر و دوراندیش تر خواهد کرد. ( ۱۱ )

◀ مجید حکیمی خرّم با « کنکاشی در جزئیات طرح آمریکایی ـ انگلیسی کودتای ۲۸ مرداد۳۲‏» روایت می کند: طرح امینی ـ قشقایی اشاره آمده در چکیدۀ اسناد کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ طرحی بود که در قالب طرح کلّی کودتا تلاش می‌کرد تا دوستان دولت را جذب کرده و جایگزینی باشد تا درصورت عدم موفقیت کودتا در تهران، آن را به شکلی دیگر یا خارج از تهران به انجام برساند. بر ما معلوم نیست که این دو گروه سیاستمداران ایرانی بر چه اساسی برای این طرح انتخاب شدند اما نظر به کارشناسی دقیق و درازمدّت طرح کودتا، طبیعتا می‌بایست در زمانی چند ماهه، این طرح جانبی نیز برنامه‌ریزی و موشکافی شده باشد و طبیعی است که با دو گروه سیاستمداران طرح نیز رایزنی شده باشد و شکلی از توافق یا کلک سیاسی درمیان بوده باشد. دو گروه نامبرده یکی رهبران ایل قشقایی، فرزندان صولت الدوله قشقایی بودند که پس از نزدیک به یک دهه کشمکش خونین با حکومت پهلوی پس از برافتادن رضا شاه، موفق به بازسازی قدرت منطقه‌ای خود شده و با پیش‌آمد دولت مصدّق، با پشت سر داشتن قدرت ایلی و در اختیار داشتن ۳ کرسی مجلس شورای ملی و سنا فعّالانه به آن دولت پیوستند و در این راه سعی تمام نمودند. آنها تنها کسانی بودند که در مقابل دولت کودتا دست به اقدام جدّی یعنی صف‌آرایی مسلّحانه زدند و نتیجۀآن تبعیدشان از کشور تا انتهای حکومت پهلوی بود. گروه دوّم برادران امینی بودند که تنها یک نفر آنها، تیمسار محمود امینی، آشکارا هوادار و همراه دولت مصدّق بود.

٭ جایگاه قشقایی‌ها در طرح کودتا

مطابق اسناد کودتا، کارشناسان طرح معتقد بودند که کودتا باعث هیچ اقدامی از طرف سایر ایلات در ایران نخواهد شد و مشکل عمده خنثی سازی رهبران ایل قشقایی می‌باشد. ( احمدی، ۱۳۷۹، ۱۱۳ ) « پیش-نویس طرح متضمّن آن بود که علیه پاره‌ای از نیرومندترین عوامل پشتیبان مصدّق، مانند رهبران ایل قشقایی، اقدام قاطع و صریحی انجام گیرد امّا اکنون [یعنی در مرحلۀ سوّم یا مرحلۀ قوام بخشیدن به طرح عملیات] تصمیم گرفته شد که دربارۀ افزایش شمار و نفوذ نیروهای مخالف مصدّق تلاش جدّی به عمل آید.» ( وطن-دوست، ۱۳۷۹، ۹۱ ). بر این اساس تصمیم گرفته شد که حامیان مصدّق جذب شوند یا دست کم با دادن امتیازاتی به آنها خنثی بمانند. نیز با پیش بینی احتمال شکست طرح و فایق آمدن دولت بر آن، کارشناسان نقشۀ کودتا همچنین طرحی را پیش بینی کردند تا آمادۀ مقابله با خطر و ادامۀ تلاش برای سرنگون کردن دولت باشند. مطابق اسناد سازمان سیا «رئیس سیا در تهران پیشنهاد کرد که باید طرحی جایگزین برای سرنگون کردن مصدّق فراهم کرد. از این رو، پایگاه، طرح امینی- قشقایی را همچنان به عنوان طرحی جایگزین تا پایان موفّقیت‌آمیز عملیات تی. پی آژاکس در دست اقدام داشت.»( همان)

٭ طرح امینی- قشقایی

در اسناد منتشر شده از سوی سازمان سیای آمریکا، چیزی بیشتر از همین اشاره به این طرح نیامده است. البتّه باید دانست که آمریکایی‌ها اصل اسناد را منتشرنکرده‌اند وآنچه منتشر شد، گزارش چکیده‌ای است که در پایان سال ۱۳۳۲ نوشته شده است. با این وجود، همین اشاره به ما این امکان را می‌دهد تا با بررسی اسناد و نوشته‌های ناچیز داخلی، دست کم سرفصلی برای جستجوی بیشتر در آینده بگشاییم. محقّقان داخلی و خارجی که در مورد کودتا تحقیق کرده‌اند، احتمالاً به دلیل نبود اسناد، از این موضوع حرفی به میان نیاورده‌اند. با استناد به نوشته‌ها و اظهارنظرهایی که از برادران قشقایی باقی مانده و یکی دو سرنخ دیگر، معلوم می‌شود که آمریکایی‌ها در این رابطه برنامه‌ریزی و اقدام جدّی داشته‌اند و این طرح فراتر از اشاره‌ای بود که در چکیدۀاسناد کودتا آمده است امّا از کمّ و کیف و چارچوب و چگونگی آن بی‌خبریم.

در روند عادی مهمترین منبع موجود از رابطۀ قشقایی‌ها با مصدّق و نهضت ملّی ایران، یعنی روزنوشته‌های ناصر قشقایی، چیزی ازگفتگوی آمریکایی‌ها با آنها و درخواست‌شان برای اقدام علیه مصدّق، به صورت آشکار نمی‌بینیم. وی در یادداشت روز سوّم شهریور بعد از کودتا و در یک جمع بندی از حوادث پیش‌آمده، از ملاقات آمریکایی‌ها با برادرانش و پیشنهادشان برای همکاری با کودتا پرده برمی‌دارد.» ( محمّدناصرقشقایی، ۱۳۷۱، ۴۰۷ )

سی و چهار سال بعد از کودتا، محمّدحسین خان قشقایی نیز این موضوع را در مختصر خاطراتش آورده است. در خاطرات محمدحسین خان پیشنهاد آمریکایی‌ها قبل از کودتا آمده و زمان آن مشخّص نیست امّا نظر به سفر وی به اروپا برای معالجه، قبل از ورود کرمیت روزولت (فرماندۀ کودتا) به ایران و بازگشتش به تهران در روز ۲۵ مرداد (محمّدحسین قشقایی، ۱۳۸۴، ۱۰۷) و اظهاراتش در مورد اطّلاعشان از حضور روزولت در تهران (همان، ۱۰۴)، پس پیشنهاد آمریکایی‏ها می بایست در فاصلۀ ۲۵ تا ۲۷ مرداد بوده باشد ( حدس نگارنده بر آن است که رایزنی آمریکایی‌ها با آنها احتمالاً در فاصلۀ اواخر بهمن ۱۳۳۱ تا نیمه خردادماه ۱۳۳۲ بوده و شاید آنها پس از شکست مرحلۀ اوّل کودتا و ناامیدی از موفّقیت در تهران تلاش کردند تا برابر طرح کودتا کار را به خارج از تهران انتقال دهند و پیشنهاد آخرشان برای اجرای نهایی طرح بود که قشقایی‌ها نپذیرفتند).

ناصرخان در مصاحبه‌ای که در سال ۱۳۶۲ حبیب‌الله لاجوردی در آمریکا با وی انجام داد فاش می‌کند که آمریکایی‌ها این پیشنهاد را به خود او هم داده ‌بودند و جای تعجّب دارد که وی این مورد مهم را در دست نوشته‌هایش (کتاب خاطرات روزانه) نیاورده است. برابر اظهارات ناصرخان، پیشنهاد مذکور می‌بایست در طول آخرین حضور وی در تهران یعنی در فاصلۀ ۲۶ بهمن تا ۹ اسفند ۱۳۳۱، بوده باشد. (مصاحبۀ لاجوردی با قشقایی، ۱۹۸۳) ناصرخان سپس از گفتگویش در این مورد با نمایندۀ اصل چهار ترومن می گوید که پس از حادثۀ حمله به آن اداره در شیراز (۲۶ فروردین ۱۳۳۲) برای تشکّر از حمایت وی از آمریکایی‌ها به دیدارش رفته بود.(همان)

از تلگراف ناصرخان به مجلس که در روز ۱۳ اسفند به حمایت از مصدّق مخابره کرده بود (روزنامۀ باختر امروز، ۱۰۴۴) و بطور غیرمستقیم از پیشنهاد براندازی در آن گفته بود، چنین برمی‌آید که پیشنهاد آمریکایی‌ها به وی مربوط به همین آخرین حضورش در تهران بوده باشد. امّا سخت است بپذیریم ناصرخان، آنچنان که در مصاحبه‌اش با لاجوردی آمده، این موضوع را به اطّلاع مصدّق رسانده باشد زیرا مصدّق در هیچ‌یک از نوشته‌ها و حرفهایش به خبردار شدن از انجام کودتا از این طریق و به این تفسیر و روشنی، چیزی نگفته است و شاید اگر مصدّق از یک نفر سیاسی زنده و قابل اعتماد این خبر را می‌شنید، حتّی با اقدام قانونی می توانست کودتا را از همان ابتدا در نطفه خاموش کند یا دست‌کم با عوامل بیرونی و داخلی شناخته شدۀ کودتا، برخوردی جدّی‌تر نماید. بخصوص که تاریخ پیشنهادی در گفته‌های محمّدحسین قشقایی درست زمانی است که دولت جستجوی خانه به خانه برای پیدا کردن زاهدی را آغاز و جایزه برای یابندۀ وی نیز تعیین کرده بود. پس قشقایی‌ها می‌توانستند با پذیرفتن ظاهری پیشنهاد آمریکایی‌ها، زاهدی را به دام دولت بیندازند (باید دانست که زاهدی با برادران قشقایی رابطه دوستی دیرینه‌ای داشت و آنها به این مورد سخت پایبند بودند) و این موضوع می‌تواند دلیلی بر ردّ ادّعای گفتگوی شفاف ناصرخان با مصدّق باشد زیرا آنها در خطرناک‌ترین روزها، با وجود داشتن اطّلاعات ارزشمند، حیاتی‌ترین موضوع را از دولت مخفی کردند. شاید ناصرخان با دانستن این واقعیّت، بطور غیر مستقیم چیزهایی به مصدّق گفته و خطر را گوشزد کرده (گفتۀ محمّدحسین خان این موضوع را تأیید می‌کند) و پیشنهادش برای آوردن عدّه‌ای تفنگچی قشقایی به تهران (همان) نیز در همین راستا بوده باشد، امّا این پیشنهاد قابل انجام نبود و مصدّق به عنوان پرچمدار حاکمیّت ملّی ایران، به دلایل آشکار، نمی‌توانست آن را بپذیرد. محمّدحسین خان در خاطراتش ضمن اشاره به پیشنهاد آمریکایی‌ها به وی و خسروخان در ملاقاتی که در یکی از کوچه‌های فرعی خیابان قدیم شمیران در منزلی انجام گرفت، می‌گوید:

«تیمسار محمود خان امینی از دوستان قدیمی ما و فرمانده ژاندارمری کلّ کشور بود. پیشنهاد آمریکایی‌ها را با ایشان در میان گذاشتیم، ایشان گفتند که بهتر است به مصدّق پیشنهاد کنید که من رئیس ستاد[ارتش] شوم… مصدّق پیشنهاد ما را قبول نکرد. ما هم چون به آمریکایی‌ها قول داده بودیم که موضوع آن نشست را به کسی نگوییم، بنابراین موضوع پیشنهاد آمریکاییان را مطرح نکردیم و به شکل سربسته گفتیم که کودتایی در پیش است…. به عبارت دیگر هدف ما این بود که کودتا به نفع مصدّق و طرفداران دولت مصدّق صورت بگیرد، چون آمریکاییان تصمیم خود را گرفته بودند و عدّه‌ای را هم آماده کرده بودند و به هیچ وجه هم حاضر نبودند از این کار صرف نظر کنند… وقتی که دیدیم قضیّۀ کودتا جدّی است و کاری از دست ما ساخته نیست خواستیم به نحوی سیر کودتا را منحرف کنیم که حدّاقل مصدّق محاکمه و زندانی نشود و قدرت همچنان در دست طرفداران مصدّق باقی بماند نه مخالف ایشان و طرفداران شاه… و سعی کردیم به وسیلۀ محمودخان امینی افسران کودتاچی را شناسایی کنیم و حساب آنها را برسیم. خلاصه هدف ما خنثی کردن کودتای ارتش به وسیلۀ خود ارتش بود که اینگونه نشد.» ( محمّدحسین قشقایی، ۱۰۳ – ۱۰۷ )

اسنادی در دست است که می‌توانیم براساس آنها مطمئن باشیم که امینی‌ها نیز بطور جدّی در جریان چنین طرحی بودند امّا نمی‌دانیم آنها از طریق آمریکایی‌ها و در مشورتی جداگانه دخیل شدند ( اگر طرح کودتا را دقیق و حساب شده بدانیم پس باید چنین بوده باشد) یا برابر اظهارات محمّدحسین قشقایی، از طریق قشقایی‌ها. در مقدّمۀ همایون کاتوزیان بر کتاب اسناد کودتا، ترجمۀ وطن دوست، سندی آورده شده که حکایت از تلاش ابوالقاسم امینی (کفیل وزارت دربار وقت) برای انتصاب برادرش، تیمسار محمود امینی، به ریاست ستاد ارتش دارد. در این سند که گزارش گفتگوهای هندرسون (سفیر آمریکا) با فرستادۀ معتمد شاه است،آمده:

«ابوالقاسم امینی در دیداری با ناصر قشقایی به هندرسون گفته بود که آمریکا یا باید به مصدّق کمک مالی برساند و یا به او پیشنهاد نماید که از مقام خویش کنار رود، یک سیاستمدار برجسته شود و جانشین خود را که از آن پس ایالت متّحده از او پشتیبانی خواهد کرد، برگزیند. قشقایی‌ در این مورد با امینی هم‌عقیده بود که اگر مصدّق و یا جانشین برگزیده‌اش مورد حمایت آمریکا قرار گیرند، در آن زمان امکان پذیر خواهد بود که بخش اعظم جنبش تندباد جریان چپ را از سیاست جاری ایران زدود… چندی بعد شاه در پیامی به آن سفارت، درخواست امینی را مبنی بر انتصاب برادرش، تیمسار محمود امینی (فرمانده ژاندارمری) به جای سرلشکر ریاحی در مقام ریاست ستاد[ارتش]، به شدّت رد کرد»( وطن‌دوست، همان، ۵۳ )

این گزارش مربوط به اردیبهشت ۳۲ می‌باشد و از اینجا می‌توان گفت که طرح امینی- قشقایی، یک طرح دو جانبه و زمانمند در میان این دو گروه از سیاستمداران ایرانی بود.

اما سند نابی در دست داریم که جدّی بودن طرح مذکور را مشخّص می‌کند و معلوم می‌‌دارد که کمک پنج میلیون دلاری این طرح که قشقایی‌ها آن را رد کردند به طرف دیگر طرح پرداخت شد. در مجلّۀ باختر امروز نامه‌ای از ابوالقاسم امینی چاپ شده که درست به همین موضوع می‌پردازد. ابوالقاسم امینی که آن نامه را به دنبال مقالۀ باختر امروز در انتقاد از نخست‏وزیری علی امینی و شعارهای مبارزه با فساد وی به دفتر مجلّه فرستاده بود، چنین می‌گوید:

«هیئت محترم تحریریه باختر امروز- …من به شهادت دوستان و آشنایان که با هم در سیاست همکاری داشتیم هیچ با برادرم دکتر[علی] امینی در یک راه نبودم. او درطریق سیاست نظرهای دیگری دارد و من راه دیگری پیموده‌ام. بنابراین هرگز مدافع سیاست او نیستم ولی آنچه می‌خواهم توضیح دهم مربوط به این قسمت از مقاله است که می‌نویسد: او وزیر دارایی کابینه زاهدی بود که پس از برکناری مصدّق قدرت را به دست گرفت. همین کابینه عاقد قرارداد نفت بود و پنج میلیون دلار از کنسرسیوم بعنوان دستمزد دریافت داشت. نخست‌وزیر کابینه بعداً رسماً طیّ نامه‌ای که در پارلمان ایران نیز خوانده شد ادعا کرد که تنها دو میلیون دلار از این پول به عنوان دستمزد به امینی پرداخت شده است. برای روشن شدن مطلب من باید یکی از اسرار عالیۀ دولتی را فاش کنم… . وقتی من در دربار بودم یکی از دوستان که نامش را نمی‌برم و فعلاً در اروپا است حامل پیامی از یکی از سفرای دول بیگانه بود نزد من آمد و عنوان کرد که آنها حاضر هستند پنج میلیون دلار برای مخارج یا دستمزد بشرط اینکه اقداماتی برای سرنگون کردن مصدّق شود بپردازند و عقیده دارند که این کار باید به وسیلۀ برادر شما سرتیپ محمود امینی که رئیس ژاندارمری وقت بود انجام شود. من عنوان کردم که تصوّر نمی‌کنم سرتیپ محمود امینی این وظیفه را تعهّد کند. او اصرار کرد که با مشارالیه صحبت شود زیرا باید جواب طرف داده شود. من با سرتیپ امینی مذاکره کردم و ایشان رد کرد. البتّه این مذاکرات و مباحثات به این اختصار نیست که امروز می‌نویسم و حاشیه زیاد دارد که از موضوع روزنامه خارج است. خلاصه جریان بعدی را همه می‌دانند و امروز دیگر مطلبی نیست که بر کسی نهفته باشد و منجر به سقوط مصدّق شد.

من هم پس از حبس سیاسی به رم آمدم تا زمانی که دکتر امینی به سمت سفیر ایران در آمریکا منصوب شد و در عبور از رم دیداری دست داد و ضمن بحث از جریان من اشاره به این مطلب کردم. ایشان گفت پنج میلیون دلار پرداختند و من از ترس اینکه لوطی‌خور نشود فوراً به خزانۀ دولت ریختم و بعد نخست‌وزیر وقت، زاهدی، از من پرسید پنج میلیون دلار چه شد گفتم به خزانه رفته است. ایشان فشار آورد که این مربوط به خزانۀ دولت نبوده است و برای مخارج بوده است. من ناچار به پرداخت کننده مراجعه کردم.آنها دو میلیون دلار دیگر دادند که به آقای زاهدی تحویل شد. پس به عقیدۀ من باید این مطلب روشن شود اگر دکتر امینی خود را نوۀ مظفّرالدین‌شاه….. می‌داند باید بر حسب وظیفه بگوید که این پول چه شده و به کی داده شده است و به چه مصرف رسیده است ولو اینکه به ارزش از دست دادن کرسی صدارت ایشان تمام شود. او باید این سرّ را برای مردم ایران روشن سازد و از زیر بار ننگینی که برای اسلاف و اعقاب خواهد گذاشت خود را برهاند… رم ۱۵ ژوئن ۱۹۶۱. ابوالقاسم امینی».( مجلّۀ باختر امروز، ۷، ۱ )

روشن است که آقای امینی در این نامه خواست تا به مجلّۀ باختر امروز و مردم گوشزد کند که آن پول دستمزد قرارداد نفت نبود بلکه قبل از آن و برای انجام کودتا به برادر وی داده شد. نیز معلوم می‌شود که وی و برادرانش به عنوان یک قطب طرح مذکور مورد مشورت جدّی، از هر طریق، قرار گرفتند و بر خلافِ قشقایی‌ها پول را پذیرفتند (لااقل یکی از آنها) و علی امینی شاید به همین دلیل وزیر دارایی دولت کودتا هم گردید. آیا پیشنهاد ابوالقاسم امینی به شاه برای انتصاب برادرش به ریاست ستاد ارتش، برابر سند گفته شده‏، در راستای همین طرح بود؟ این سؤال را گفته‌های محمّدحسین قشقایی تأیید می‌کند. نیز آیا فرد حامل آن پیام برای ابوالقاسم امینی می‌تواند یکی از برادران قشقایی بوده باشد؟ نمی توانیم به این سؤال جواب بدهیم و با اظهارات محمّد حسین قشقایی در مورد گفتگوی مستقیمشان با محمود امینی همخوانی ندارد.

امّا در اینجا این سؤال مطرح می شود که به رغم آگاهی یاران نزدیک مصدّق به خصوص برادران قشقایی از کودتای نزدیک توسّط آمریکایی‌ها، آنها به چه دلیل مصدّق را در جریان روشن ماجرا قرار ندادند؟ چرا قشقایی‌ها بعداً هم این موضوع را به درستی روشن نکردند تا در تلاش آنها برای به هدف رسیدن نهضت ملّی ایران ابهامی وجود نداشته باشد؟ ناصرخان درگفتگویش با لاجوردی مدّعی شد که این مطلب را با مصدّق در میان گذاشته بود امّا این سخن، به دلایل ذکر شده، دور از ذهن است و شاید وی برای پاسخ به تاریخ و تبرئۀ خویش و خانواده‌اش، هنگامی که مصدّق در قید حیات نبود، آن را عنوان کرده باشد. نیامدن مذاکرۀ آمریکایی‌ها با ناصرخان در روزنوشته‌هایش و حتّی مذاکرۀ آنها با برادرانش در روند طبیعی آن کتاب، می‌تواند دلیلی بر این ادّعا باشد. محمّدحسین خان در خاطراتش تلاش زیادی کرد تا آن سکوت را به نحوی توجیه کند، امّا برای کسانی که در مسیر مبارزه قرار داشتند و خودشان نیز جزو اهداف دشمنان بودند، هیچ توجیهی منطقی نیست. چرا قشقایی‌ها با نوعی از کودتا موافق بودند؟ یک فرض می‌تواند این باشد که فکر کنیم قشقایی‌ها نیز مانند سایرین بر این موضوع ایمان داشتند که بیگانگان قادر به انجام هر تصمیمی در کشور هستند و گفته‌های محمّدحسین خان برای انحراف کودتا را بپذیریم، نیز می‌توان حدس زد که قشقایی‌ها از این طریق دنبال اهداف خودخواهانه مانند به دست گرفتن قدرت از طریق آمریکایی‏ها و امینی و اقدام علیه خانوادۀ سلطنت (با توجّه به دشمنی آشکار دوجانبه) بوده باشند که هرچند اظهارات محمّدحسین قشقایی در بر دارندۀ این ذهنیت است ( محمّدحسین قشقایی، همان، ۱۰۵ ) امّا وفاداری گذشته و بعدی آنها به آرمان-های نهضت و تلاششان در برابر دولت کودتا برای احیای نهضت، این مطلب را تأیید نمی‌کند. آنها، به هر دلیل، درواقع به دشمنان خود و نهضت ترحّم کردند تا شاهد زوال خودشان و آرمانهای ملّت باشند و این تنها نقطۀ ابهام، امّا پررنگ، در همراهی‌شان با مصدّق و نهضت ملّی است که برای پاسخ به آن باید منتظر انتشار کامل اسناد کودتا باشیم.(۱۲ )

◀ منصور نصیری طیّبی « نقش قشقایی ها در نهضت ملّی شدن نفت و کودتای ۲۸مرداد» در نوشتۀ پژوهشی بدینگونه شرح می دهد: برادران قشقایی (محمّد ناصر، ملک منصور، محمّد حسین و خسرو) که در رأس هرم سیاسی ایل قشقایی قرار داشتند، پس از شهریور۱۳۲۰و با گذراندن یک دورۀ ی تبعید و سرکوب در دورۀ رضا شاه، با استفاده از شرایط سیاسی پیش آمده در کشور و نارضایی گسترده ی توده ی عشایر فارس از دوران گذشته، دست به تحرّکات گسترده ای زدند که سرانجام به رویارویی آنان با نیروهای دولتی منجر گردید. این اقدامات سبب گردید آنان به یک قدرت برتر در فارس تبدیل گردند. و در صحنه ی سیاسی کشور حضور فعاّل داشته باشند.

با آغاز جنبش ملّی شدن صنعت نفت، برادران قشقایی به این حرکت پیوستندو از دکتر مصدّق حمایت گسترده ای کردند، امّا وقوع کودتای ۲۸مرداد و اعلام مخالفت قشقایی ها با دولت کودتا و کوشش آمریکایی ها و دولت زاهدی برای آرام نمودن تحرّک آنان، منجر به فروپاشی اتّحادیه ی سیاسی ایل قشقایی و تضعیف موقعیّت سران قشقایی گردید. در این نوشته کوشش شده است عملکرد قشقایی ها در دوران مزبور با توجّه به اسناد و منابع موجود مورد بررسی قرار گیرد.

٭ دکتر مصدّق و قشقایی ها

در سال ۱۳۳۹ق. که دکتر مصدّق از اروپا به ایران باز می گشت، از راه بوشهر وارد شیراز شد. اهالی فارس به وی اصرار کردند والی گری فارس را بپذیرد و با ارسال تلگرافی به نخست وزیر وقت، خواستار انتصاب مصدّق به این سمت شدند. بدین ترتیب وی به والی گری فارس منصوب شد. (۱)
در زمان والی سابق فارس – عبدالحسین میرزا فرمانفرما «صولت الدوله »به دلیل جنگ با انگلیسی ها از ایلخانی گری قشقایی عزل شده بود . دکتر مصدّق با آگاهی از قدرت صولت الدوله در برقراری امنیت در فارس، وی را به ریاست ایل قشقایی منصوب کرد . (۲) همچنین «پلیس جنوب»را که در گذشته روابط خصمانه ای با صولت الدوله داشت، به رسمیت نشناخت .(۳)بدین ترتیب روابط بسیار نزدیک و دوستانه ی صولت الدوله با مصدّق تا پایان والی گری وی ادامه یافت.(۴) و سپس در زمان تبعید ایلخانی قشقایی به تهران و حضور وی به عنوان نماینده ی مجلس در تهران در کنار دکتر مصدّق که خود نماینده ی مجلس بود، گسترده شد .(۵)پس از مرگ صولت الدوله در زندان رضا شاه، مصدّق همچنان با خانواده ی قشقایی ارتباط داشت.

٭ قشقایی ها و ملّی شدن صنعت نفت

هنگامی که در مجلس شورای ملّی زمزمه ی ملّی شدن صنعت نفت شروع شد، برادران قشقایی در مجلس شورای ملّی و سنا حضور داشتند. محمّد حسین و خسرو قشقایی به ترتیب نماینده ی شهرستان آباده و فیروز آباد بودند و محمّد ناصر قشقایی سناتور استان فارس بود.(۶) قشقایی ها به دو دلیل به عضویت جبهۀ ملّی درآمده و وارد مبارزات ملّی شدن نفت شدند:۱.همکاری دیرینه آنان با ملّیون ایران به ویژه دکتر مصدّق ۲.مبارزه ی همیشگی آنان با خاندان پهلوی که از دوره ی حکومت رضا شاه و مرگ صولت الدوله در زندان وی شروع شده بود.

بدین ترتیب قشقایی ها با قدرت تمام به حمایت از دکتر مصدّق پرداختند .در دوره ی نخست وزیری رزم آرا، زمانی که کمیسیون مخصوص نفت در مجلس برای بررسی قرار داد الحاقی «گس – گلشائیان» به ریاست دکتر مصدّق تشکیل شد، خسرو قشقایی به عنوان منشی این کمیسیون انتخاب گردید. این کمیسیون پس از یک سلسله مذاکرات مفصّل، قرارداد مزبور را رد کرد.(۷)

پس از آنکه خسرو قشقایی به عضویت کمیسیون نفت برای بررسی طرح ملّی شدن صنعت نفت در آمد، در کنار دکتر مصدّق کوشش زیادی برای تصویب این طرح به عمل آورد.(۸) تا اینکه کمیسیون نفت طرح فوق را تصویب کرد. سپس مصوّبه ی کمیسیون در مجلس شورای ملّی و مجلس سنا در ۲۹اسفند ۱۳۲۹به تصویب رسید.(۹) بدین ترتیب صنعت نفت ملّی اعلام گردید.

٭ قشقایی ها در دوران نخست وزیری مصدّق

زمانی که مجلس به دکتر مصدّق پیشنهاد نخست وزیری داد و او در پذیرش این سمت تردید داشت، خسرو قشقایی وی را از قصد دربار مبنی بر تشکیل کابینه توسط «سید ضیاء الدین طباطبایی »آگاه ساخت ، از این رو مصّدق روز بعد یعنی پنجم اردیبهشت ۱۳۳۰طرح نه مادّه ای خلع ید شرکت نفت ایران و انگلیس را به تصویب مجلس شورای ملّی رساند(۱۰) و سمت نخست وزیری را پذیرفت.

با آغاز دوران نخست وزیری دکتر مصدّق، برادران قشقایی با تحرّک بیشتری وارد جریانات سیاسی شدند. آنان با حمایت سرسختانه و همه جانبه از مصدّق موجب جلب توجّه محافل سیاسی داخلی و خارجی به سوی خود شدند. همچنین نقش مشاور و نماینده ی سیاسی دولت را عهده دار شدند، به طوری که هر از گاهی مأموریت های سیاسی به آنان واگذار می گردید.

در سال ۱۳۳۰ش. خسرو و ناصر قشقایی به آمریکا مسافرت کردند. خسرو قشقایی در آمریکا کوشش زیادی کرد تا حقّانیت ملّت ایران و اقدامات دکتر مصدّق را به وسیله ی روزنامه ها و محافل سیاسی آمریکا به گوش جهانیان برساند.وی در نیویورک با شرکت درجلسه ی«انجمن آسیایی»،در مورد نهضت ملّی ایران وستم های یکصد سالۀ انگلیسی ها در ایران توضیحاتی دادواظهار داشت که ایلات ایران به ویژه ایل قشقایی حاضر به هر گونه فداکاری در این مبارزه هستند.(۱۱) همچنین هنگامی که «هریمن» فرستاده ی آمریکا برای حلّ اختلاف نفت بین ایران و انگلیس ،قصد داشت به ایران مسافرت کند، خسرو قشقایی در تلگرافی به دکتر مصدّق اظهار داشت که مسافرت وی نزد محافل آمریکایی از اهمّیت زیادی برخوردار است و یادآوری کرد او را از اوضاع ایران، احساسات مردم و رفتار انگلیسی ها در ایران آگاه سازند. (۱۲)

در دی ماه همان سال ناصر قشقایی نیز به علّت بیماری فرزندش – عبدالله – که در آمریکا تحصیل می کرد، عازم این کشور شد . دکتر مصدّق از وی خواست تا در آمریکا اقداماتی برای بازاریابی نفت ایران انجام دهد. (۱۳) ناصر قشقایی در آمریکا با کمپانی ها و دست اندرکاران بازار نفت مذاکراتی انجام داد، در نتیجه پس از مذاکره با فردی به نام «اسمیت»، پیشنهادات وی را مبنی بر خرید بنزین از ایران برای دکتر مصدّق ارسال کرد. (۱۴)دکتر مصدّق در پاسخ اظهار داشت که نماینده ی خریدار باید به تهران آمده پیشنهادات خود را به هیأت فروش ارائه دهد.(۱۵)وی همچنین با اشخاص دیگری از جمله سناتور«واتسن » که دست اندر کار بازار نفت بود، دیدار کرد امّا بیشتر آنان اظهار می کردند برای خرید نفت ایران باید از دولت آمریکا توصیه نامه داشته باشند و وزارت دفاع آمریکا نیز به خاطر نارضایتی انگلیسی ها، حاضر نبود این توصیه نامه ها را صادر کند. از این رو ناصر قشقایی با مقامات وزارت دفاع آمریکا مذاکراتی انجام داد که به نتیجه ای نرسید.(۱۶)

وی در این سفر مصاحبه هایی با مطبوعات و سایر رسانه های گروهی آمریکا انجام داد و در این مصاحبه ها با حمله به وزیر امور خارجه ی آمریکا، او را متّهم کرد که از سیاست انگلستان در برابر ایران حمایت می کند. همچنین اظهار داشت در صورت حمله ی هر قدرت خارجی به ایران، ایل قشقایی به جنگ آنان خواهد رفت. این مصاحبه بازتاب وسیعی در رسانه های آمریکا یافت و در نتیجه خشم وزیر امور خارجه آمریکا را برانگیخت .(۱۷)

اقدامات قشقایی ها سبب گردید که انگلیسی ها و دربار شاه، دست به تحریکاتی در برابر آنان بزنند، پس به فرماندهان ارتش در فارس دستور داده شد از راه های مختلف به ایل قشقایی و موقعیت برادران قشقایی فشار وارد سازند. بدین ترتیب اختلافاتی بین قشقایی ها و مقامات ارتش به وجود آمد.(۱۸) این اختلافات موجب گردید شایع شود قشقایی ها قصد شورش در برابر دولت را دارند. این شایعات در مطبوعات خارجی نیز انعکاس یافت. ناصر قشقایی برای پایان دادن به این شایعات که عمدتاً از دربار نشأت می گرفت، در نطقی در مجلس سنا، حمایت همه جانبه ی خود را از دکتر مصدّق اعلام داشت. همچنین در نامه ای به دکتر مصدّق اظهار داشت: حاضر است یک سوّم زمین های کشاورزی خود را در منطقه ی ییلاقی ایل قشقایی در اختیار دولت وی بگذارد تا برای هزینه های جاری دولت استفاده شود. انتشار نامه ی فوق بازتاب زیادی نزد هیأت دولت و طرفداران مصدّق داشت و در جلسۀ هیأت دولت از ناصر قشقایی قدردانی شد.(۱۹)

برادران قشقایی در حوادث ۳۰تیر۱۳۳۱نیز فعّالانه وارد عمل شدند. محمّد حسین و خسرو قشقایی که در دوره ی هفدهم نیز به مجلس راه یافته بودند، در کنار سایر نمایندگان وابسته به جبهه ی ملّی به طور همه جانبه از دکتر مصدّق حمایت کردند. آنان همچنین از مردم خواستند به طرفداری از دکتر مصدّق قیام کنند.(۲۰)در فارس نیز دست به اقداماتی زدند؛(۲۱) از جمله تهدید کردند که برای حمایت از دکتر مصدّق به پادگان شیراز حمله خواهند کرد . (۲۲)پس از استعفای احمد قوام و انتصاب مجدّد دکتر مصدّق به نخست وزیری، خسرو قشقایی به همراه آیت الله کاشانی و عدّه ای از نمایندگان طرفدار مصدّق، از طریق رادیو به ایراد سخنرانی پرداخت و مردم را به حفظ امنیت شهر و آرامش دعوت نمود. (۲۳) وی در دوّم مرداد ۱۳۳۱در مجلس، در نطقی آمریکایی ها را مورد حمله قرار داد و چنین اظهار داشت :«آمریکایی ها تانک های سنگین را به دولت ایران می دهند، برای کشتن مردم نه برای جنگ». سپس مبلغی برای ساختن مجسمه ی زنی که در روز ۳۰تیر به هواداری از مصدّق خود را جلو تانک انداخته بود، کمک کرد. (۲۴)

در دوره ی دوّم نخست وزیری دکتر مصدّق، تحریکات و فشار ارتش در فارس در برابر قشقایی ها افزایش یافت و هر بار به بهانه های مختلف نیرو به مناطق قشقایی ها گسیل می شد . ناصر قشقایی در اعتراض به این اقدام، ارتش را متّهم کرد که برای ایجاد اغتشاش در فارس و تأمین منافع انگلیسی ها، دست به این اقدام زده است، امّا با پیگیری های دکتر مصدّق و مذاکرات ناصر خان این تنش ها تا حدودی کمتر شد. (۲۵)

در زمستان سال ۳۱حوادثی که در مرکز به وقوع پیوست، یک بار دیگر قشقایی ها را به واکنش برانگیخت . این حوادث که از اختلافات بین نمایندگان جبهه ی ملّی ناشی می شد، سرانجام باعث جدایی اشخاصی چون مکّی، بقایی و حائری زاده از دکتر مصدّق گردید. در این اوضاع ناصر خان به طور مرتّب با ارسال تلگراف هایی به نمایندگان جبهه ی ملّی، آنان را به سازش دعوت نمود، و پیشنهاد کرد برای رفع اختلافات بین آنان، چه در فارس و چه در تهران، حاضر به هر گونه اقدام می باشد.(۲۶)

هم زمان با کوشش های ناصر قشقایی، برادران وی در مجلس حمایت خود را از دکتر مصدّق ادامه دادند . خسرو قشقایی در یک سخنرانی در مجلس، پشتیبانی مردم شهرهای مختلف فارس را از دکتر مصدّق اعلام داشت. (۲۷) با افزایش تنش های سیاسی در تهران، فرماندهان نظامی در مناطق قشقایی اقدامات تحریک آمیز جدیدی را شروع کردند و به بهانه ی اینکه سران طوایف به حضورشان نرسیده اند، آنان را مورد تهدید قرار دادند. در نتیجه احتمال وقوع درگیری پیش بینی می شد. ناصرخان برای جلوگیری از وقوع بحران جدید، کوشش زیادی کرد و با اقدامات برادران قشقایی در تهران و مذاکره با دکتر مصدّق و سران نظامی کشور، این تنش نیز فروکش کرد.(۲۸)

٭ حمله به ادارۀ اصل چهار آمریکا در شیراز و واکنش قشقایی ها

سازمان «اصل چهار» در ایران، شعبه ای نیز در شیراز دایر کرده و به خدماتی از قبیل کمک های کشاورزی، بهداشتی و فرهنگی و فرستادن مأموران بهداشتی و معلّم به میان عشایر پرداخت. (۲۹) چون آمریکایی ها پیشینه ی استعماری نداشتند و اقدامات نوع دوستانه آنان در آن سال ها نزد مردم ایران محبوبیتی ایجاد کرده بود، قشقایی ها نیز از اقدامات عمرانی و فرهنگی سازمان اصل چهار استقبال کردند. امّا گسترش نفوذ آمریکا در ایران باعث نگرانی قدرت های استعماری یعنی شوروی و انگلستان می گشت. پس آنان به ویژه روسها، به وسیله ی عوامل داخلی خود کوشش کردند کارشکنی هایی در برنامه های آمریکا از جمله سا زمان اصل چهار انجام دهند.(۳۰)یکی از این اقدامات حمله به دفتر این سازمان در شیراز بود.

حادثه ی حمله به اداره ی اصل چهار در شیراز بدین ترتیب آغاز گردید:در روز پنج شنبه ۲۷فروردین ۱۳۳۲یکی از هواداران دکتر مصدّق به نام «کریم پورشیرازی»، میتینگی در حمایت از اقدامات مصدّق تشکیل داده بود. وی در حین سخنرانی از طرف عدّه ای از اعضای حزب برادران ( که مخالف دکتر مصدّق بودند) مورد حمله قرار گرفت.(۳۱)در مرحلۀ اوّل، حمله کنندگان توسّط هواداران جبهۀ ملّی عقب رانده شدند، امّا بار دیگر با همکاری تعدادی پلیس در لباس شخصی، به مردم حاضر در محل حمله کردند.سپس پلیس رسماً به هواداران مصدّق حمله کرد و آنان را مورد ضرب و شتم قرار داد.(۳۲) در این بین عدّه ای از آشوبگران که بیشتر از اوباش شهر بودند، به دفتر سازمان اصل چهار حمله کردند و پس از تخریب، آتش زدن و غارت اموال سازمان نامبرده، کارمندان آمریکایی را مورد ضرب و شتم قرار دادند. (۳۳) گویا اعضای حزب توده که در این زمان در شیراز فعّالیت های خود را افزایش داده بودند، در این حمله شرکت داشته اند .(۳۴)

پس از این حادثه، کارمندان اصل چهار با راهنمایی «محمّد بهمن بیگی»- یکی از قشقایی ها که از کارکنان آن سازمان بود – به باغ اِرَم – مرکز اصلی قشقایی ها در شیراز- منتقل شدند و مورد حمایت قشقایی های حاضر در باغ ارم قرار گرفتند.(۳۵) در این زمان ناصرخان قشقایی در فیروز آباد بود و شب همان روز از واقعه مطّلع شد. پس عدّه ای از تفنگ چیان خود را برای حفاظت از آمریکایی ها به شیراز فرستاد. روز بعد نیز شخص وی به طرف شیراز حرکت کرد و نیروهای قشقایی را به «آق چشمه » در جنوب شیراز فراخواند. درمدّت کوتاهی تا عصر آن روزعدّه ی زیادی از قشقایی ها به وسیلۀ کامیون وارد شیراز شدند. با حضور قشقایی ها در شیراز، اوضاع شهرتقریباً نا آرام شد و مخالفان دولت نیز عقب نشینی کردند.(۳۶)

از سوی دیگر «برینت»(Bryant)رئیس ادارۀ اصل چهارشیراز، با ارسال تلگرافی به «وارن»(W.E. Warne) رئیس سازمان اصل چهاردرتهران، وی را ازواقعه آگاه ساخت. پس وارن و «هندرسن»(Henderson) سفیر آمریکا در ایران، به دولت به شدّت اعتراض کردند. دکتر مصدّق در برابر اعتراض آنان گفت که در شیراز حکومت نظامی اعلام شده و تصمیم دارد استاندار و فرماندار نظامی فارس را تعویض کند. او همچنین کوشش کرد تا از مسافرت آنان به جنوب جلوگیری کند، ولی زمانی که با پافشاری وارن روبرو شد،«مهندس ابوالقاسم راجی» را برای بررس و گزارش این واقعه به همراه آنان به شیراز فرستاد.(۳۷)

در روز ۲۸فروردین ۱۳۳۲ وارن به همراه دو تن از اعضای سفارت آمریکا و مهندس راجی وارد شیراز شد. آنان مستقیماً از فرودگاه به باغ ارم رفتند. وارن در حضور کارمندان آمریکایی در باغ ارم در یک سخنرانی از قشقایی ها تشکّر کرد و گفت:«زندگی این عدّه را فقط مدیون قشقایی ها هستیم. باغ ارم واقعاً برای ما باغ ارم یعنی باغ بهشت بود و این عدّه افرادی که مجهّز به چوب و چماق هستند و اغلب لباسهای مندرس پوشیده اند – برای ما فرشتگان و ملائک بهشت بودند. ما افراد آمریکایی اصل چهار شیراز – دسته جمعی تصمیم گرفته ایم که هر سال در این روز یعنی روز نجات ما که ۱۶آوریل است، کلاه قشقایی بر سر گذاشته به کلیسا برویم و برای ایل قشقایی دعا کنیم». این نطق وارن، دبیران سفارت آمریکا را تحت تأثیر قرار داد، به طوری که گفتند ما این وضع را به وزارت خارجه اطّلاع خواهیم داد تا رسماً از قشقایی ها تشکّر شود.(۳۸)

روز بعد قشقایی ها عدّه ای را به شیراز فرستادند . ناصر خان اعلام کرد در شیراز عدّه ی زیادی از افراد پیاده و سوار قشقایی در خیابان های شیراز در حمایت از دولت دکتر مصدّق، راه پیمایی خواهند کرد. انتشار این خبر موجب هراس مقامات سیاسی و نظامی فارس گردید ، پس «سرتیپ عزیزی»، فرمانده ی لشکر، «سرتیپ میرفندرسکی »رئیس ژاندارمری فارس و «معینی » معاون استاندار، به ملاقات ناصر خان رفته درخواست کردند که به علّت اعلام حکومت نظامی از تظاهرات قشقایی ها در شیراز جلوگیری کند، امّا وی آنان را مورد نکوهش قرار داد و گفت :«دیروز به مخالفان دولت کمک می کردند و امروز مانع تظاهر ملّیون می باشند».(۳۹)

در همین بین از تهران خبر رسید که تغییراتی در مقامات لشکری وکشوری فارس انجام شده است؛ بدین ترتیب که «سرتیپ میرجهانگیری» به سمت فرماندهی لشکر ،سرهنگ فاضلی» به ریاست ستاد،«سرهنگ مجلّلی» به ریاست شهربانی و «ضیاء» (مدیر کلّ وزارت کشور) برای سرپرستی فرمانداری و معاونت استانداری فارس تعیین شده اند. (۴۰)

با این حال ناصر خان همچنان مصمّم بود راه پیمایی قشقایی ها را در شیراز برگزار کند، پس سرتیپ میرجهانگیری به دیدار وی رفت و اظهار داشت که دکتر مصدّق به شما پیام داده که به خاطر اوضاع خاصّ کشور، از برگزاری راه پیمایی خودداری کنید. بدین ترتیب ناصر خان به اردوی خود دستور داد اطراف شیراز را ترک کرده به مناطق خود باز گردند.(۴۱)

٭ تحریک ایلات علیه مصدّق و عکس العمل قشقایی ها

انگلیسی ها پس از قطع امید از حلّ مسالمت آمیز مسألۀ نفت ایران، کوشش کردند با همکاری دربار و مهره های خود در ایران ، برای براندازی دولت مصدّق دست به اقداماتی بزنند. یکی از طرح های آنان تحریک ایلات و ایجاد شورش در برابر دولت وی بود. یکی از این شورش ها، شورش «ابوالقاسم خان بختیاری »بود.

با ازدواج شاه با «ثریّا» دختر جلیل خان اسفندیاری یکی از سران بختیاری یک پیوند سیاسی بین بختیاری ها و دربار بوجود آمد. پس از ملّی شدن صنعت نفت و قدرت گیری مصّدق و مبارزات وی برای کم شدن نفوذ شاه ، برخی از سران بختیاری با توجّه به خویشاوندی با شاه و دوستی دیرینه با انگلیسی ها ، به سوی مخالفان مصدّق گرایش پیدا کردند، گر چه قدرت یابی بیش از حدّ قشقایی ها با توجّه به حمایت آنان از مصدّق، برای بختیاری ها که سال ها با آنان در رقابت بودند، در این گرایش بی تأثیر نمی توانست باشد.

«سرلشکر زاهدی» که خود در آغاز از اعضاء کابینه ی دکتر مصدّق بود، پس از روی گرداندن از وی با اعضای جدا شده ی جبهه ی ملّی (مکّی، بقایی و حائری زاده ) ارتباط برقرار کرد و با هم در برابر مصدّق دست به اقدامات تحریک آمیز زدند؛ زاهدی از طرفی با ابوالقاسم خان بختیاری که با انگلیسی ها ارتباط داشت، تماس گرفت و وی را به شورش تحریک کرد . از سوی دیگر مقامات سفارت انگلیس نیز پس از ملاقات با زاهدی و مشورت با لندن، پذیرفتند که اسلحه و پول در اختیار ابوالقاسم خان بگذارند .(۴۲) همچنین زاهدی و عده داد یک «جنوب آزاد» که در آن به بختیاری ها به رهبری ابوالقاسم خان، خود مختاری داده می شود، تشکیل خواهد شد و برای جلب نظر سایر خان های بختیاری نیز اقداماتی انجام داد.(۴۳)

در بهمن ۱۳۳۱عدّه ای از بختیاری ها به ریاست ابوالقاسم خان با همکاری اعضای کانون افسران باز نشسته که از سوی دربار حمایت می شد، در خوزستان به نیروهای دولتی حمله کردند و تلفاتی به نیروهای دولتی وارد ساختند.(۴۴) دلیل شورش بختیاری ها چنین عنوان شد:«چون مصدّق، کشور را به سوی خرابی سوق داده، در نظر دارند استقلال خود و نیز کشور را در صورت کودتا حفظ کنند».(۴۵) این درگیری ها برای چند هفته ادامه پیدا کرد. سرانجام با اعزام نیروهای تقویتی به منطقه ، بختیاری ها شکست خوردند، و ابوالقاسم خان به سوی منطقه ی بختیاری متواری گشت.(۴۶)

با انتشار خبر شورش ابوالقاسم خان، قشقایی ها برای سرکوبی بختیاری ها اعلام آمادگی کردند. این امر موجب نگرانی دیگر سران بختیاری شد؛ چون احتمال می دادند مورد حمله ی قشقایی ها واقع شوند. پس «امیر حسین خان»، «جهان شاه خان» و «بهمن خان بختیاری »برای جلوگیری از این اقدام با ناصر خان قشقایی دیدار و از اعمال ابوالقاسم خان اعلام بی زاری کردند.(۴۷) سرانجام با بازداشت ابوالقاسم خان ، خطر رویارویی دو قبیله از بین رفت.

علاوه بر بختیاری ها، ارتش و هواداران دربار نیز در میان ایلات بویراحمد و ممسنی که همسایگان ایل قشقایی بودند، زمینه ی نفوذ خود را با زیرکی ایجاد نمودند . آنان زمینه ی اتّحاد «حسینقلی خان رستم» از ایل ممسنی را که روابط دیرینه ای با دربار و انگلیسی ها داشت، با ناصر خان و «محمّد حسین خان طاهری» و «ملک منصور باشتی» به وجود آوردند. (۴۸) آنان در برابر سایر سران بویر احمد از جمله «عبدالله خان» و «خسرو خان ضرغاپور» و کدخدایان طوایف«آقایی » و «کی گیوی»(۴۹) که از جمله هواداران مصدّق محسوب می شدند و روابط نزدیکی با قشقایی ها داشتند، صف آرایی کردند که این رویارویی در حال تبدیل شدن به نبرد خونینی بود . ناصر خان قشقایی که در فارس حضور داشت، برای آرام ساختن اوضاع، دست به کار شد و با فرستادن شخصی به نام «فریدون خان کشکولی» نزد برخی از سران بویراحمد، آنان را به مصالحه دعوت نمود و از سوی دیگر با مذاکراتی که با مقامات لشکر فارس انجام داد، زمینه ی برقراری دوباره ی آرامش در بویر احمد را به وجود آورد. (۵۰)

رهبری این عملیات که نام رمز آن «آجاکس» بود، به «کرمیت روزولت» محوّل شد . روزولت برای اجرای کودتا از راه مرز عراق به صورت ناشناس وارد ایران شد.(۵۲)
قشقایی ها که از ابتدای جنبش ملّی شدن صنعت نفت با دکتر مصدّق همراهی کرده بودند، در جریاناتی که پس از قیام ۳۰تیر به وجود آمد، همچنان سرسختانه از وی حمایت کردند. پس از بروز اختلاف بین برخی از سران جبهه ی ملّی و آیت الله کاشانی با دکتر مصدّق، ناصرخان کوشش زیادی کرد تا بتواند اختلافات آنان را از بین برده صفوف سران نهضت ملّی را یکپارچه سازد، امّا با وجود مذاکرات زیادی که بین طرفین ترتیب داد، نتوانست به موفّقیتی دست یابد.(۵۳)

در تیر ۱۳۳۲که به علّت تحریک و توطئۀ نمایندگان اقلّیت مجلس در برابر دولت، مصدّق تصمیم گرفت برای تعیین تکلیف مجلس به آراء عمومی مراجعه کند، خسرو قشقایی به اتّفاق بیست و هفت تن از نمایندگان فراکسیون ملّی، برای از اکثریت انداختن مجلس، استعفا کردند.(۵۴) ناصرخان نیز که در این زمان در فارس به سر می برد، در تلگرافی به دکتر مصدّق با اظهار حمایت از وی، اعلام کرد:پانصد هزار نفر جمعیّت ایل قشقایی از وی حمایت می کنند. ناصرخان درخواست کرد که «هر چه زودتر مجلس هفدهم که مورد تنفّر و انزجار قاطبۀ ملّت است» منحل و دستور انتخابات جدید صادر گردد.(۵۵)

از سوی دیگر آمریکایی ها در راه اجرای طرح سرنگونی دولت مصدّق، کوشش کردند نظر قشقایی ها را به سوی خود جلب کنند،(۵۶) زیرا از قدرت و نفوذ آنان هراس داشتند. بدین سان هنگامی که کرمیت روزولت در نظر داشت با قشقایی ها تماس بگیرد با مخالفت «جورج کودیه » مأمور ارشد سیا در ایران، مواجه شد . وی به روزولت چنین گفت:« کیم، خوب به حرف های من توجّه کن! این چهار برادر یعنی خان های حاکم، سراپا وحشت هستند… اکنون احساس می کنند که روزشان فرا رسیده و مشکل بتوانند خود را کنترل کنند و اگر به شاه نزدیک شدی دیگر نزد آنها نرو، خود را آفتابی نکن که جِرَت خواهند داد».(۵۷)

روزولت در مدّت اقامت خود در تهران توصیه ی کودیه را جدّی گرفت و کوشش کرد خود را از دید عموم مخفی کند. تنها به سه نفر ایرانی یعنی شاه، سرلشکر زاهدی و «مصطفی ویسی» (نام مستعار اردشیر زاهدی) ارتباط برقرار ساخت.(۵۸) این اشخاص نیز مواظب بودند وی شناخته نشود، امّا با وجود این تدابیر، قشقایی ها از حضور روزولت در ایران آگاه شدند و به طور غیر مستقیم پیام هایی علیه شاه برای او فرستادند، ولی روزولت توانست خود را از دید آنان پنهان سازد.(۵۹)

از سوی دیگر وقتی شاه در جریان عملیات کودتا قرار گرفت، از سرنوشت خود نگران شد و برای دفع خطرات احتمالی، تصمیم گرفت محلّ امنی برای خود در مدّت اجرای طرح کودتا بیابد، از این رو به روزولت گفت :«….باید در طرح خود امکان وجود خطرا را پیش بینی کنیم …من باید به شیراز بروم. آنجا به اندازه ی کافی از تهران دور است، ولی در عین حال قابل دسترسی هم می باشد و در ضمن برای من حالت یک مانور هم دارد. شما چه عقیده دارید»؟(۶۰) امّا روزولت با این پیشنهاد شاه مخالفت کرده به وی چنین گفت :«تنها نگرانی ما ایل قشقایی است، شیراز ستاد مرکزی آنهاست . فکر نمی کنم یک ذرّه هم بشود به آنها اعتماد کرد . رفتن به آنجا ممکن است شما را کاملاً در چنگال آنها بیندازد و کسی چه می داند آنها چه خواهند کرد»؟همچنین وی قشقایی ها را «بدترین دشمنان تاج و تخت شاه » می دانست، حتّی از رفتن شاه به اصفهان نیز به دلیل نزدیکی به قشقایی ها، جلوگیری کرد و به شاه توصیه نمود به سواحل دریای خزر رفته منتظر نتیجه ی کودتا بماند.(۶۱)

قشقایی ها پس از اینکه از توطئۀ کودتا در روز ۲۵مرداد آگاه شدند، به شدّت واکنش نشان دادند؛ ناصر خان در تلگرافی که از فارس به مصدّق مخابره کرد، اذعان نمود که افراد ایل قشقایی برای حفظ مقدّسات ملّی و حمایت از وی«بی صبرانه خواستار حرکت به سوی تهران هستند» همچنین درخواست کرد مخالفان ملّت و اخلالگران ضدّ ملی هر چه سریع تر محاکمه و مجازا ت شوند.(۶۲)

در فاصله ی روزهای ۲۵تا۲۸مرداد ۱۳۳۲، طرّاحان کودتا که در حال اجرای مرحله ی دوّم طرح خود بودند، یک بار دیگر برای جلب حمایت قشقایی ها کوشش کردند. پس «جوگودوین»- یکی از مأموران سیا در تهران – در روز ۲۷مرداد با محمّد حسین و خسرو قشقایی ملاقات کرد. گودوین به قشقایی ها پیشنهاد کرد که چون سرلشکر زاهدی تحت تعقیب دولت است، در برابر دریافت پنج میلیون دلار، سرلشکر زاهدی را در منطقه ی قشقایی پناه دهند، و پس از صادر شدن فرمان نخست وزیری زاهدی، با وی به سوی تهران حرکت کنند.(۶۳) وی وعده داد در صورت همکاری، با تضمین دولت آمریکا، دو مقام وزارت و یک منصب سفارت در دولت کودتا برای برادران قشقایی در نظر گرفته خواهد شد . همچنین همه ی اختیارات فارس و جنوب به آنان داده شده، ماهی پنج میلیون دلار نیز به آنان پرداخت خواهد شد؛ امّا قشقایی ها با صراحت این پیشنهادات را رد کرده اظهار داشتند که به هیچ عنوان حاضر نیستند از حمایت دکتر مصدّق دست بردارند.(۶۴)

٭ کودتای ۲۸مرداد و قشقایی ها

برادران قشقایی کوشش کردند با گوشزد کردن مسألۀ کودتا مصدّق را به جلوگیری ازوقوع آن وادارند، امّا زمانی که جریان امور در روز ۲۸مرداد از دست دولت خارج گردید، خسرو قشقایی به مصدّق پیشنهاد کرد با وی به سوی جنوب حرکت کند تا قشقایی ها دفاع از وی را بر عهده گیرند،(۶۵) امّا مصدّق این پیشنهاد را نپذیرفت و روز بعد خود را تسلیم دولت کودتا کرد. از این رو خسرو و محمّد حسین قشقایی به سرعت از تهران خارج شد، راه جنوب را در پیش گرفتند و در اطراف سمیرم به ناصر خان پیوستند.(۶۶)

ناصر خان نیز به محض دریافت خبر کودتا، به افراد ایل قشقایی آماده باش کامل داده دستور خلع سلاح برخی پاسگاه های محلّی را صادر نمود. همچنین در روز ۲۹مرداد با ارسال تلگرافی به سرلشکر زاهدی وی را مورد نکوهش قرار داد و به وی توصیه کرد به ملّت پیوسته از شاه و انگلیسی ها دوری گزیند.(۶۷)

در روز ۳۰مرداد ناصر خان در اعلامیه ی شدید اللحنی کودتای ۲۸مرداد را محکوم نمود و به نمایندگی از ایلات و بلوکات قشقایی، از ملّت ایران درخواست کرد برای مبارزه در راه استقلال مملکت به آنها بپیوندند تا با هواداران شرکت غاصب انگلیسی و دشمنان ایران تا پای جان مبارزه کنند و هشدار داد:«هموطنان! در اثر کوچک ترین غفلت، ملک و ملّت ایران برای همیشه در زیر استعمار جابر انگلستان باقی خواهد ماند و تا ابد اجنبی پرستان، جابرانه به ملّت رنجیده ی ایران آقایی خواهند کرد. بکوشیم تا لکّه ی این بدنامی را با خون خود و فرزندان و برادران خود از دامان ملّیت و سربلندی خود پاک کنیم…».(۶۸)

مخالفت قشقایی ها با دولت کودتا، مایه ی بیم و هراس کودتاچیان و امیدواری فعّالان انقلابی شد. «سرتیپ دولّو» کفیل استانداری و فرمانده ی لشکر اصفهان، با صدور اعلامیه ای که در منطقه ی قشقایی ها با هواپیما پخش گردید، به ایل قشقایی و سران آن هشدار داد که «انتشار مطالبی با امضای ناصرخان باعث تحریک اهالی ایلات علیه میهن و شاهنشاه گشته است »پس اخطار کرد «ایشان [ناصرخان] و آقایان محمّد حسین و خسرو بدون فوت وقت با اعتراف به گناه خود و تقاضای بخشش به اصفهان بیایند….[ در غیر این صورت ] بدون هیچ گونه رحم با سرعت و شدّت از هوا و زمین سرکوب [می شوند] …و پس از دستگیری آنها را معدوم [می کنیم] تا نتیجه ی خیانت و مخالفت با ملّت را بدانند». ناصرخان در واکنش به اعلامیه ی دولّو در تلگراف شدید الحنی وی را فردی غیر مسؤول خواند و متّهم کرد که قدرتش را «فقط بر علیه ملّت و برادر کشی و برای جمع آوری و ازدیاد ثروت و رسیدن به مقام و نفع اجنبی به کار برده »(۶۹) است.

این امکان وجود داشت که قشقایی ها طرفداران مصدّق را به فارس فراخوانند.(۷۰) در صورتی که شورش قشقایی ها در فارس با موفّقیت روبرو می شد، این امر می توانست به شورش های دیگر در تهران و سایر نقاط دامن بزند. به همین دلیل دولت ایران و آمریکایی ها برای بازداشتن قشقایی ها از این اقدام، مستقیماً دست به کار شدند تا آنان را از شورش منصرف سازند .(۷۱) ابتدا سرلشکر زاهدی که خود پیشینه ی دوستی با خاندان قشقایی داشت، با ارسال تلگرافی به آنان اطمینان داد که در حکومت وی در آسایش کامل خواهند بود. همچنین دست به دامن افرادی شد که با قشقایی ها روابط دوستی داشتند تا آنان را برای مذاکره نزد قشقایی ها بفرستد. وی ابتدا از حسین مکّی درخواست نمود که این مأموریت را انجام دهد، امّا وی با ردّ آن، پیشنهاد کرد که «میرزا علی هیأت» رئیس دیوان عالی کشور که مورد اعتماد قشقایی ها بود، برای این منظور به فارس فرستاده شود.(۷۲)

بدین ترتیب علی هیأت به مقام استانداری فارس برگزیده شد و به شیراز رفت. وی بی درنگ پیامی به ناصرخان فرستاد و از وی درخواست ملاقات کرد . پس در هشتم شهریور ۱۳۳۲علی هیأت و «سرتیپ میرجهانگیری » فرمانده ی لشکر فارس، در منطقه ای به نام «خنجشت» با ناصر خان دیدار کردند. ابتدا علی هیأت از ناصر خان گلایه کرد که چرا برای نخست وزیری زاهدی و استانداری وی تلگراف تبریک نفرستاده است. همچنین پیشنهاد نمود که ناصر خان بی درنگ برای انجام مذاکره عازم تهران شده با شاه و زاهدی ملاقات کند، امّا ناصرخان در پاسخ به وی اظهار داشت :«من هواخواه مصدّق بوده و هستم و ایشان را یگانه نخست وزیر ملّی می دانم و آقای سرلشکر زاهدی را به رسمیت نمی شناسم…نخست وزیری که از سفارت آمریکا بیرون بیاید، من به رسمیت نمی شناسم». ناصرخان در برابر اصرار هیأت گفت تنها به شرط آزادی دکتر مصدّق از زندان ، حاضر می شود با دولت زاهدی مذاکره نماید.(۷۳)

٭ روابط حزب توده و قشقایی ها پس از کودتا

قشقایی ها در گذشته با حزب توده روابط خوبی نداشتند چون اعضای حزب توده، سران قشقایی را وابسته به طبقه ی فئودال می دانستند و در فارس اقداماتی در برابر آنان انجام می دادند که منجر به برخی رویارویی ها نیز گردید. به ویژه در جریان بحران آذربایجان در سال ۱۳۲۵قشقایی ها با اتّحاد با سایر ایلات جنوب، جنبشی به نام «نهضت جنوب» به راه انداختند که از جمله اهداف این جنبش، اخراج اعضای حزب توده از فارس و مقامات حکومتی بود، امّا پس از وقوع کودتای ۲۸مرداد و اعلام حمایت ناصر خان از مصدّق و کوشش برای مبارزه با دولت کودتا، نظر توده ای ها متوجّه قشقایی ها گشت.

هیأت اجرایی حزب توده به علّت نشان ندادن واکنش مناسب در جریان کودتا، به منظور جبران کوتاهی ها و پیگیری فعّالیت های حزب در شرایط بحرانی پس از کودتا، ستادی به نام «ستاد مقابله با کودتا» به وجود آورد.(۷۵) یکی از برنامه های ستاد مقابله با کودتا، کوشش برای ایجاد زمینه ی مبارزه ی مسلّحانه برای براندازی دولت کودتا بود. بدین ترتیب ستاد مزبور حساب جداگانه ای را برای قشقایی ها باز کرد. پس «علی متّقی» و «سرهنگ دوم علی چلیپا» را برای مذاکره و هماهنگی با ناصرخان به فارس فرستاد. هدف آنان از مذاکره با ناصرخان این بود که همزمان با عملیات چریکی توده ای ها در شمال کشور، ایل قشقایی نیز در جنوب به عملیا ت مسلّحانه پرداخته، دولت کودتا را از دو کانون شمال و جنوب زیر فشار قرار دهند تا سرانجام با خیزش مردم سایر نقاط کشور، شرایط سرنگونی رژیم شاه فراهم شود.(۷۶)

بدین ترتیب در ۱۶شهریور ۱۳۳۲نمایندگان حزب توده با ناصر خان ملاقات کردند و اظهار داشتند: از آنجایی که دو طرف با شاه مخالفت می کنند، پس می توانند با یکدیگر همکاری کنند و افزودند: در صورت حمله ی قشقایی ها به شیراز، حزب توده به وسیله ی افراد خود در دستگاه های موتوری ارتش خرابکاری خواهند کرد و پیشنهاد کردند که تعدادی افسر برای آموزش جنگی نیروهای قشقایی بفرستند.(۷۷)

ناصرخان که تصوّر می کرد توده ای ها توانایی زیادی از نظر تسلیحات دارند، در خواست کرد حدود صد تا دویست هزارفشنگ و چند دستگاه بی سیم به قشقایی ها بدهند.(۷۸) این درخواست بیش از توانایی حزب توده بود. آنان دوباره هیأت سه نفره ای را نزد ناصرخان فرستادند و اظهار داشتند که اگر قشقایی ها بخواهند به شیراز حمله کنند، توده ای ها قادرهستند تانک های ارتش را منهدم کرده راننده های آنها را از پا در آورند تا قشقایی ها بتوانند پادگان« باغ تخت» و فرودگاه شیراز را تصرّف کنند.(۷۹) همچنین برای مسلّح کردن قشقایی ها پیشنهاد کردند که «سرگرد خطیبی» از اعضای سازمان حزب توده، تسهیلاتی فراهم سازد تا قشقایی ها به انبار مهمّات لشکر فارس دستبرد بزنند.(۸۰)

در این میان سخنگوی ایل قشقایی -«حبیب الله رضازاده »-به خبرنگاری «یونایتدپرس» گفت :«قشقایی ها خواستار آزادی دکتر مصدّق و شروع انتخابات پارلمانی هستند». وی افزود:« اگر دولت تقاضای آنان را قبول نکند، قشقایی ها با هفتاد هزار نفر شیراز را تهدید خواهند کرد».

در واکنش به این مصاحبه، رئیس ستاد هشدار داد که «در برابر قشقایی ها با تانک و هواپیما مقاومت خواهند کرد».(۸۱)

موضع سرسختانه ی قشقایی ها و اعلام آمادگی آنان برای رویارویی با دولت کودتا و از همه مهم تر، روند اتّحاد آنان با حزب توده، دولت کودتا و آمریکایی ها را به هراس انداخت؛ چه بسا در صورت بروز جنگ و حمایت آمریکا از دولت ایران، شوروی نیز دخالت کرده زمینه ی یک بحران بین المللی در منطقه ایجاد شود. از این رو به فکر چاره افتادند.

ابتدا سرلشکر زاهدی برای تطمیع قشقایی ها به ناصرخان پیام فرستاد که حاضر است وی را به استانداری فارس منصوب سازد و در موقع انتخابات همه ی اختیارات به قشقایی ها سپرده شود. محمّد حسین خان و خسروخان هم نماینده ی مجلس شود. در مورد مصدّق نیز وعده داد که وی و همراهانش تا یک ماه دیگر آزاد خواهند شد.(۸۲)
آمریکایی ها نیز برای بازداشتن قشقایی ها از شورش مستقیماً وارد عمل شدند؛ در روزهای پایانی شهریور۱۳۳۲، گودوین از تهران به فارس رفت تا با قشقایی ها دیدار کند. وی در ملاقات با ناصرخان و سران طوایف قشقایی، پیشنهاد کرد قشقایی ها با شاه و زاهدی در برابر کمونیست ها متّحد شوند و سپس وزارت عشایر تشکیل شده ، ریاست آن به ناصرخان و یا شخص دیگری( بنا به پیشنهاد وی) سپرده شود. ناصرخان در برابر پیشنهاد گودوین چنین گفت : «غیر از مصدّق ما چیزی نمی خواهیم و در مقابل – همان قسم که گفتم- همه نوع قول مساعد می دهم ». گودوین قول داد که نظرات قشقایی ها را به مقامات ایران منتقل کرده و نتیجه ی آن را به اطّلاع ناصرخان برساند.(۸۳) امّا «گاز بوروسکی» در ارتباط با این دیدار می نویسد:« سرپرست شعبه ی سیا در تهران [گودوین ] از سران قشقایی دیدار و تهدید کرد اگر به فعّالیت های خود ادامه دهند، آنها را خرد خواهند کرد».(۸۴) از طرف دیگر«سرلشکر باتمانقلیچ» در اعلامیه ای که در منطقه قشقایی ها پخش شد، از کلانتران و کدخدایان قشقایی درخواست کرد با برادران قشقایی همراهی نکنند که در غیر این صورت با سخت ترین و بدترین وضع سرکوب خواهند شد.(۸۵)

در این زمان علی هیأت که مجدّداً به شیراز باز گشته بود، با ارسال پیامی به قشقایی ها اظهار داشت: در صورت ادامۀ مخالفت با دولت ، با حملۀ نیروهای آمریکایی مواجه خواهند شد. امّا درست همین زمان، سخنگوی دولت که از طریق رادیو تهران سخن می گفت ، شایعه ی هر گونه حمله ی احتمالی قشقایی ها به شیراز را تکذیب کرد .(۸۶) همچنین روزنامه ی «پارس شیراز» از قول علی هیأت نوشت : شایعات ایجاد شده علیه قشقایی ها کذب و «ساخته و پرداخته ی گروه های زیرزمینی» است .(۸۷)
دراین میان عدّه ای از افسران مخالف در ارتش، به قشقایی ها اطّلاع دادند که قادر هستند نیروی موتوریزه، تانک ها و توپخانه ی لشکر فارس را از بین ببرند و هنگ ها را نیز تصرّف کرده به قشقایی ها تحویل دهند. طبق این طرح پس از تصرّف هنگ ها و پادگان باغ تخت شیراز، حمله ی نیروهای قشقایی به شیراز شروع می شد و پس از تصرّف شیراز به جهرم، کازرون و سپس به اصفهان حمله شده و پس از آن در دیگر نقاط کشور نیز چنین شورش هایی به وجود می آمد.(۸۸)

در همین زمان ، علی هیأت با دعوت ناصرخان به مذاکره، اظهار داشت که دولت حاضر است به محمّد حسین خان و برادر دیگرشان ملک منصور خان، سمت دولتی بدهد و ناصرخان هم سناتور شود، ولی خسروخان باید برای مدّتی از ایران خارج شود.(۸۹)

پس از دریافت این پیام، قشقایی ها که از درخواست تبعید خسروخان خشمگین بودند، تصمیم گرفتند نیروهای خود را به اطراف شیراز گسیل دارند تا در صورت تکرار چنین درخواست هایی از سوی دولت، به شیراز حمله کنند. بدین ترتیب بخشی از نیروهای قشقایی در «آق چشمه» در جنوب شیراز و بخش دیگر به ریاست محمّد حسین خان در غرب شیراز مستقر شدند. (۹۰) از سوی دیگر عدّه ای از هم پیمانان قشقایی در نیروی هوایی شیراز، بیشتر هواپیماهایی را که مناطق قشقایی ها را شناسایی می کردند، از کار انداختند .(۹۱) برخی این اقدام را به افسران هوادار مصدّق نسبت دادند؛(۹۲) در حالی که دیگران مسؤولیت این عملیات را به افسران توده ای منتسب کردند .(۹۳)
قشقایی ها در پشت دروازه ی شیراز در حال تردید و دو دلی بودند، زیرا از یک سو با توجّه به حمایت آمریکایی ها از زاهدی، خطر قابل ملاحظه ای برای آنان ایجاد می شد، از سوی دیگر صلح با دولت زاهدی را ضربه به حیثیّت خود می دانستند. درست در همین زمان مسأله ای سبب گردید که به اتّحادیه ی قشقایی ضربه ی جبران ناپذیری وارد شود. این مسأله جدایی برخی از سران طوایف( کلانتران) از سایرین و به رسمیت شناخته شدن دولت کودتا توسّط آنان بود.(۹۴)

پس از این مسأله ، اختلاف در بین سران قشقایی به وجود آمد، به طوری که برخی موافق جنگ و برخی مخالف آن و خواستار مصالحه بودند. از این رو به دستور ناصرخان در روز ۱۹مهر ۱۳۳۲در منطقه ای به نام «پیربناب» شورایی با حضور همه ی سران قشقایی تشکیل شد . در این جلسه تصمیم گرفته شد بدون حمله به شیراز به «جنگ منفی» پرداخته شود و نیروهای قشقایی ازاطراف شیراز متفّرق شده به مناطق خود بروند و تنها در صورت حمله ی نیروهای نظامی به مقابله بپردازند .(۹۵) یکی از دلایل دیگر این تصمیم گیری ، توصیه ی اکید سران جبهه ی ملّی بود، زیرا آنان نگران بودند که رویارویی قشقایی ها با دولت کودتا، به سود حزب توده تمام شود؛ پس به وسیله ی «رضازاده» به قشقایی ها پیام دادند که از حمله به شیراز خودداری نمایند.(۹۶)

پس از متفرق شدن نیروهای قشقایی، ناصرخان به فیروز آباد- مرکز زمستانی قشقایی ها – رفت. وی در مدّت اقامت خود در این منطقه، به طور مرتّب مسائل جاری کشور را دنبال می نمود.(۹۷) همچنین سعی می کرد با سران جبهه ی ملّی در تهران ارتباط برقرار سازد.

در این میان آمریکایی ها و مأموران دولتی دست به اقدامات گسترده ای برای جلب نظر برخی از سران ایل قشقایی زدند و توانستند عدّه ای از سران طوایف (کلانتران) را متقاعد سازند که از برادران قشقایی جدا شده به تهران بروند و مراتب فرمانبرداری خود را از شاه و زاهدی اعلام نمایند .*(۹۸) جدایی این عدّه از اتّحادیه ی قشقایی، ضربه ی جبران ناپذیری به قدرت و روحیه ی قشقایی ها وارد ساخت و منجر به پراکنده شدن نیروهای آنان گردید. از این رو ناصرخان که دیگر مقاومت و حضور خود در منطقه را بی فایده می دید، راهی تهران گردید.

٭ تبعید سران قشقایی به خارج از کشور

شاه برادران قشقایی را خیانتکار می دانست، چون آنان از دشمن بزرگ وی یعنی دکتر مصدّق حمایت کرده بودند ، پس در نظر داشت خاندان حاکم قشقایی را از صحنه ی سیاسی کشور حذف کند. از این رو اعلام کرد «آنها [برادران قشقایی ] نمی توانند در مملکت بمانند . آنها باید تبعید شوند».(۹۹) بدین ترتیب ناصر خان به همراه خانواده اش ایران را به قصد سویس ترک کرد و سپس در کالیفرنیای آمریکا اقامت گزید،(۱۰۰) امّا با وجود خروج ناصر خان از فارس، خسروخان همچنان مقاومت می کرد. شاه در بین برادران قشقایی کینه ی خاصی نسبت به وی داشت، زیرا وی در گذشته ارتباط گسترده ای با دکتر مصدّق داشت و در مجلس خواستار محدود شدن قدرت و اختیارات شاه شده بود.(۱۰۱) از این رو برای زیر فشار قرار دادن خسرو خان، به دستور شاه «سرلشکر سیف الله همّت»- یکی از مخالفان دیرینه ی قشقایی ها – به استانداری فارس منصوب شد. سرلشکر همّت پس از ورود به شیراز اعلام کرد اگر خسرو قشقایی ایران را ترک نکند دولت دست به اقدام خواهد زد. وی همچنین خسروخان را فردی «ماجراجو، دسیسه گر و مخالف شاه» معرّفی کرد و اضافه کرد که یک گردان سرباز برای دستگیری او کافی است .(۱۰۲) سپس لشکر فارس را با نیروهای چهار استان دیگر تقویت نمود.(۱۰۳)

خسروخان ابتدا اولتیماتوم شاه را جدّی نگرفت و با عدّه ی معدودی از قشقایی ها به طرف فیروز آباد رفته در منطقه ی «تنگ خرقه» واقع در غرب فیروز آباد مستقر گردید . در این راه افراد طایفه ی «کوهکی » و «نجیم گورکانی» او را همراهی می کردند،(۱۰۴) امّا پس از چندی وی که دریافته بود با وجود حمایت همه جانبه ی آمریکایی ها از ارتش و احتمال اعزام نیروی فراوان به فارس، مقاومت بی فایده است، تصمیم گرفت درخواست دولت مبنی بر خروج از کشور را بپذیرد. پس به طرف تهران حرکت کرد و پس از یک شب اقامت در باشگاه افسران، به وسیله ی اسکورت محافظ تا فرودگاه مهر آباد بدرقه گردید(۱۰۵) و از آنجا راهی کشور ایتالیا شد؛ سپس در شهر مونیخ آلمان ساکن شد.

٭ نتیجه

قشقایی ها که برای از میان برداشتن شاه کوشش می کردند، با آغاز جنبش ملّی شدن صنعت نفت، به طور همه جانبه به دکتر مصدّق – رهبر این جنبش – پیوستند و کوشش زیادی در به ثمر رسیدن آن نمودند . همچنین در دوره ی زمامداری دکتر مصدّق پیوسته از دولت وی حمایت کردند و از جمله نزدیک ترین افراد به وی بودند. این جهت گیری باعث زیاد شدن قدرت قشقایی ها در کشور، به ویژه در فارس گردید . امّا با وقوع کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲، با وجود اینکه طرّاحان کودتا و سپس دولت سرلشکر زاهدی کوشش نمودند که آنان را به سوی خود جلب نمایند، امّا قشقایی ها به دکتر مصدّق وفادار ماندند و به واکنش در برابر دولت جدید پرداختند که این امر ضربه ی جبران ناپذیری به ایل قشقایی، به ویژه موقعیّت سیاسی برادران قشقایی وارد ساخت، به طوری که با خروج آنان از فارس و تبعیدشان به خارج از کشور، تقریباً برای همیشه از صحنه ی سیاسی کشور کنار رفتند.

*بنا به گزارش سفارت آمریکا در تهران:«محمّدبهمن بیگی»-کارمند سازمان اصل چهار در شیرازبه دنبال اختلاف با خسرو قشقایی،نقش مؤثّری در این ماجرا داشت.نک:دانشجویان مسلمان پیرو خطّ امام،اسناد لانه ی جاسوسی،شماره ی ۵۶،ص۹۳.(۱۳ )

◀ توضیحات و مآخذ:‏

‏۱ – ‏ عبدالرضا هوشنگ مهدوی – سرنوشت یاران دکتر مصدّق – اتشارات علمی – ۱۳۸۳ – ص ۲۱۰‏

۲ – ‏ دکتر باقر عاقلی«شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران » جلد اوّل – چاپ اوّل سال ۱۳۸۰ – ‏نشر گفتار باهمکاری نشر علم – صص

۳ – به نقل از مقدّمۀ کتاب سالهای بحران (خاطرات روزانۀ محمّد ناصر صولت قشقایی) – ‏مؤسسۀ خدمات فرهنگی رسا – چاپ دوم ۱۳۶۶ – صص ۲۸ – ۲۲ ‏
به تصحیح – نصرالله حدّادی

‏۴ – به نقل از مقدمۀ کتاب سالهای بحران (خاطرات روزانه محمّد ناصر صولت قشقایی)– نگاه کنیدبه صص ۴۱۶ – ۳۹۹ ‏‏

۵ – ‏(۱ )- “سرنوشت یاران دکتر مصدق” به قلم عبدالرضا هوشنگ مهدوی- صص ۲۰۶ – ۱۹۶ ‏‏

(۲ ) ‏« پژوهش نامۀ ایل قشقایی؛ نویسنده: کامبیز نجفی» ‏، ‏(۳ ) ناگفته هایی در خصوص خسرو خان و برادران قشقایی پس از انقلاب با خسرو سیف ‏دبیر کلّ حزب ملّت ایران درمصاحبه محسن برغندان، مسئول شاخه استان بوشهر حزب مرز پرگهر با خسرو سیف .مندرج ‏در سایت جبهۀ ملّی ( ‏www.jebhemelli.net)‏

۶ – ضیاءالدین رجایى در نوشتۀ تحلیلی خود تحت عنوان «مرورى بر مبارزه عشایر فارس با قواى ‏انگلیس» ‏‏

۷ – نصرالله سیف پور فاطمی،« آینه عبرت، خاطرات و رویدادهای تاریخ معاصر ‏ایران»، لندن، جبهه ‏ملّیون ایران، ۱۳۷۰ – صص ۷ – ۵

۸ – پیشین – صص ۹ – ۸
9 – دکتر محمّد قلی مجد « از قاجار تا پهلوی » – ترجمه رضا مرزانی- مصطفی امیری – مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی – بهار ۱۳۸۹ – صص ۱۴۰ – ۱۳۷‏

۱۰ – ‏مجید حکیمی‏خرّم « تحلیل واکنش قشقایی‏ها به کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و همکاری آنان با نهضت ‏ملّی ایران» – گنجینۀ اسناد- جلد ۲۲ شماره ۲ صفحات ۵۲-۶۶‏‏

۱۱ – دکتر فخرالدین عظیمی «حاکمیت ملّی و دشمنان آن» – نشر نگارۀ آفتاب – ۱۳۸۳ – صص ۲۷ – ۱۳ ‏‏

۱۲ – مجید حکیمی خرّم با « کنکاشی در جزئیات طرح آمریکایی ـ انگلیسی کودتای ۲۸ ‏مرداد۳۲‏» نشریه مردمسالاری – تسخه شماره ۲۹۹۱ – ۱۳۹۱/۰۵/۳۱ -‏‏

۱۳ – منصور نصیری طیّبی «نقش قشقایی ها در نهضت ملّی شدن نفت و کودتای ۲۸مرداد » – ‏فصلنامه تاریخ روابط خارجی – سال چهارم، شماره ۱۵، تابستان ۱۳۸۲ – صص ۲۹ – ۵‏

٭ ٭ ٭

۱ – سند : اوّلین لایحۀ «سلب مصونیّت از نمایندگی» نیز در این دوره و در تاریخ ۸ شهریور ۱۳۱۱ شمسی به تصویب مجلس رضاخانی رسید. این لایحه توسّط منصورالملک وزیر داخلۀ کابینۀ مخبر السلطنه برای سلب مصونیت از اسمعیل خان قشقایی و فرزند ایشان ناصرخان قشقایی به مجلس ارائه شده بود.
تاریخ: “۱۳۱۱/۰۶/۰۸-مصوّبات مجلس شورا” ‌تصمیم قانونی راجع به آقای اسمعیل خان قشقایی و ناصرخان قشقایی

‌مصوب ۸ شهریور ماه ۱۳۱۱ شمسی

‌مجلس شورای ملّی اجازه می‌دهد که آقایان اسمعیل خان قشقایی و ناصر خان قشقایی را دولت مورد تعقیب جزایی قرار داده و پس از تکمیل اکتشاف‌چگونگی مطلب مراتب را به استحضار مجلس شورای ملّی برساند.

تصمیم فوق در جلسه هشتم شهریور ماه یک هزار و سیصد و یازده شمسی به تصویب مجلس شورای ملی رسید.

‌رئیس مجلس شورای ملّی – دادگر

◀ نامه هائی از دکتر مصدق به صولت الدولۀ قشقائی و خسرو قشقائی و حکم دکتر مصدّق به ناصر خان قشقایی

٭ نامه های دکتر مصدّق به صولت الدولۀ قشقائی در زمان کودتای انگلیسی سید ضیاء و رضا خان

٭ نامۀ دکتر مصدّق به صولت الدولۀ قشقائی

( I)

( روی کاغذ ایالت فارس)

۲۳ برج حوت پیچی ئیل ۱۲۹۹

فدایت شوم، مراسلۀ شریفه عزّ وصول داده از سلامت مزاج محترم بینهایت خوشوقت گردیده و از اینکه امورآن صفحات درنهایت نظم وامنیت است امتنان خود را عرض می نماید و از خداوند خواهان است که این امنیت با این مقدّماتی که پیش آمده از فارس مرتفع نگردد.

البتّه جناب آقای میرزا عبدالله خان وقایع این چند روز را عرض کرده اند. خلاصۀ آن این است که از بدو تشکیل این کابینه که مخبر روزتر اعضاء آن و اشخاصی که با آنها موافقت دارند یاغیان قلمداد کرده و این جانب مطلقاً با مرکز مخابرۀ تلگرافی و مکاتبه ننموده اعمال این هیئت ونیات آن را بر خلاف مصالح مملکت می دانم و تاکنون هم چند تلگراف از پاره ای اشخاص که فعلاً معرّفی آنها را لازم نمی داند رسیده برای اینکه این جانب تلگراف تبریکی به آقای سید ضیاءالدین که خود را امروز به جای رئیس الوزراء رئیس دولت می نامد مخابره نماید مطلقاً خود داری کرده ایم. این مطالب رافقط لازم دانست که برای اطّلاع جناب مستطاب عالی زحمت بدهم. مقصود اینست که جناب مستطاب عالی همان مشی این جانب را اتّخاذ فرمائید . البتّه هرکس برای حفظ مملکت و وطن خود دلائلی دارد که اقدامات خود را باید روی دلائل خود قائم نماید.

فقط یک تلگرافی به خاکپای مبارک همایونی بلافاصله بعد از وصول تلگراف ملوکانه راجع به ریاست وزراء آقای سید ضیاءالدین عرض نموده و خطرات این مطلب را برای حالت کنونی تشریح کرده و بعد یک تلگراف تهدیدی از طرف آقای سید ضیاءالدین رسید که آن تلگراف را بلاجواب گذارده و بازعریضۀ تلگرافی به خاکپای مبارک عرض نمود که هردو تلگراف ازمقام ملوکانه بلاجواب مانده است.

دیگراز اوضاع مرکز اخبار صحیحی نمی رسد و مخابرات تلگرافی در مطالب سیاسی مطلقاً ممنوع است و برای اینکه اگربعد مطالبی روی دهد از رأی و عقیدۀ جنابعالی محروم نباشیم و بساط امنیتی که امروز هست فوق العاده متزلزل و در اطراف شهر شروع به ناامنی شده است لازم است هرچه زودترجناب مستطاب عالی خود را به فیروز آباد یا نقطۀ دیگری که به شهرنزدیکتر باشد برسانید.

درباب انتخابات هم امیدوارم ان شاءالله بزودی خاتمه یابد و مطابق قانون یک نفر وکیلی انتخاب شود که بتواند به این مملکت در آتیه خدمت نماید.

چون قاصد در شرف حرکت است جواب مطالب جناب اجلّ آقای ایلخانی دامّ اقبال را توسّط قاصد دیگر خواهم فرستاد. زیاده سلامتی وجود محترم را طالبم.

مصدّق

۱- محمد ترکمان « نامه های دکتر مصدق» ( جلد اول ) –نشر هزاران – ۱۳۷۵ – ص ۴۳

( II)

٭ نامۀ دکتر مصدق به صولت الدولۀ قشقائی

شیراز ۱۶ حمل ۱۳۰۰ شمسی

فدایت شوم، چند ساعتی بیش نمانده است که از شیراز حرکت نمایم. خداگواه است از این پیشآمدی که دست داد و در این مختصر توقّف روابطی که بین اخلاصمند و آقایان محترم هموطنان عزیزم حاصل شد فوق العّاده متأثّر می دارد که بواسطۀ قضایای وارده نتوانست خدمت خود را در این نقظه از وطن عزیز ادامه دهد، باری :

قضا دگر نشود گر هزار ناله و آه
به شکر یا به شکایت بر آید از دهنی
فرشته ای که وکیل است بر خزانۀ باد
چه غم خورد که بمیرد چراغ پیره زنی

حقیقۀً اگرممکن بود که تن به قضا بدهم برای خدمت با کمال افتخارحاضر می شدم. ولی افسوس که پیش بینهای بنده مانع شد ازاینکه خود را مطیع احکام مرکزنمایم . این بود که استعفا داده وپس از قبول برحسب امرملکانه خود را عازم حرکت نموده می خواست که بواسطۀ عدم اطمینان از وضعیات و رفتارمرکزنسب به شخص خود خانواده را در شیراز گذارده خود چندی در بوشهرویا نقطۀ دیگری بماند تا سیاست مرکزی کاملاً روشن گردد. بعد به طرف تهران حرکت کند. افسوس که خانواده حاضرنشد که تنها در شیراز بماند و حرکت دادن آنها هم به طرف نقطۀ دیگری غیراز تهران از استطاعت مخلص خارج بود. این است که فردای ۱۷ حمل همگی به طرف تهران حرکت و به خواست و رضای الهی شاکر و خوشوقت خواهیم بود. دیگربه این مختصر با حضرتعالی وداع می کنم و چون تا مدّتی نمی خواهم با این قسمت ازمملکت مکاتبه کنم بطورغیرمستقیم ازمجاری حالات سلامت وجود محترم استفسارخواهم نمود و ازخداوند بقای جنابعالی را خواهانم . زیاده تصدیع نمی دهم.

مصدّق

۲ – پیشین – صص ۴۵ – ۴۴

( III)

٭ نامۀ دکتر مصدّق به صولت الدولۀ قشقائی

۲۱ شوال ۱۳۴۱

فدایت شوم امیدوارم ان شاء الله تعالی وجود محترم را کسالت و ملالی نباشد. هرچند که مستقیماً چندی است از اخبار حضرتعالی بی اطّلاعم ولی بطور غیر مستقیم همچو نیست که در این باب لاقید بوده و کسب اطّلاع نکرده باشم و همینقدرکه از سلامت وجود عالی مطّلع شده و اینکه امور از این جهت مطابق دلخواه و لاانتظار دوستان است کمال خوشوقتی و امتنان را داشته و خواهانم که ان شاء الله همیشه به همینطور بگذرد.

حالت مخلص هم بحمدالله بد نیست و عمری بدون نتیجه در این مملکت می گذرد.

واقعاً در این وقت که هموطنان عزیزم بواسطۀ مرخصی عازم تهران هستند لازم می دانم که این مختصر را عرض و خاطر جنابعالی را ازحسن رفتار و حسن سلوک آنها درمدّت اقامت در تهران مستحضر نمایم.

از روی حقیقت هیچ یک از دستجاتی که از خارج به مرکزآمدند مثل این اشخاص رفتار نکردند و سلوک آنها طوری خواطر را جلب نموده که هیچ انتظارنداشتند ازاشخاصی که تاکنون به مرکز نیامده این حسن رفتارجاری گردد. دراین صورت استحقاق هر قسم توجّهی از طرف حضرت عالی دارند و امیدوارم که آنها را مورد الطاف خود قرارداده و طوری تقدیر فرماییدکه باعث تشویق سایرین گردد.

همواره بشارت سلامت حضرت عالی را انتظار دارم.

مصدّق
2 – پیشین – ص ۴۵

( IV)

٭ حکم دکتر مصدّق به ناصر خان قشقایی

نمره ۳۷۷۴
7 ربیع الثانی ۱۳۳۹

ربیع الثانی ۱۳۳۹ مطابق پیچی ئیل خیریت دلیل ۱۲۹۹؛ از آنجا که مقتضیات موقع و مناسبات حاضرۀ مملکت نظریات ایالت را بر این می دارد که اصلاحات کامل درایل قشقائی بشود و یک نفر شخص کاردان عالم به مقتضیات وقت برای ایلخانی گری ایل قشقائی که از امورات مهمّه ی مملکتی است انتخاب گردد و نظر به اینکه جناب جلالتمآب اجلّ آقای محمّد ناصر خان سالار اکرم بدین صفات متّصف و جوانی لایق و مستعد برای همه نوع رجوع خدمت است و در امور ایل قشقائی بصیرت و اطّلاعات کافیه دارد، علیهذا درهذه السنه مسعوده پیچی ایل به صدوراین حکم معزّی الیه را به سمت ایلخانگری ایل قشقائی منتخب و بر قرار داشت که همواره در تنظیم و تنسیق ایل و رفع مفاسد و بسط مصالح اهتمامات لازمه را مرعی داشته خود را کاملاً مسئول انتظامات ایل بداند و جناب اجلّ آقای نصرالله خان هم که به موجب حکم علیحدّه به سمت ایل بیگی گری قشقائی منصوب و برقرار شده اند باید معاضداً درانتظامات ایل قشقائی و هرگونه اصلاحاتی که لازم باشد متّفق و مساعد باشد که انشاءالله به توجّهات الهی کار قشقائی من جمیع الجهات درتحت ترتیب و تنظیم درآمده وازهرگونه مفاسد بری گردد.

مقرّر آنکه عموم کلانتران و کدخدایان و رؤسا و ریش سفیدان طوایف کلّ قشقائی جناب جلالتمآب اجلّ آقای سالار اکرم را ایلخانی بالاستقلال خود دانسته اطاعت ایشان فریضۀ ذمّت دانند واز امر و نهی معزّی الیه تخلّف نورزیده و حسب المقرّر معمول داشته در عهده شناسند.

مصدّق السلطنه

[ امضاء] دکتر محمّد مصدّق

[ رقم مهر مربّع شکل] ایالت فارس

۴ – محمّد ترکمان « نامه های دکتر مصدّق» ( جلد دوّّم ) –نشر هزاران – ۱۳۷۷ – ص ۴۷

( V)

٭ نامۀ دکتر مصدّق به خسرو قشقائی

قربانت گردم، از صبح روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که نزد بنده تشریف آوردید و دعوتم فرمودید که به جنوب حرکت کنم، اکنون درست ۹ سال می گذرد که سه سال در زندان لشکر ۲ زرهی به سر برده ام و شش سال هم دراحمد آباد و بنده هم نمی دانم به چه صورت می گذرد. از وصول مرقومۀ جنابعالی نهایت امتنان را دارم و ارادت این جانب به خانوادۀ شما از آن وقتی است که متصدّی ایالت فارس شدم و ملاحظه فرمودید که از روی عقیده و ایمان مرحوم صولت الدوله را که خانه نشین بودند به ریاست ایل قشقائی منصوب و آن مرحوم هم خدمات بسیاری در راه امنیّت و رفاهیّت مردم نمودند و درمجلس شورای ملّی هم جنابعالی و این جانب هر دو افتخار نمایندگی داشتیم آنچه از ما برآمده است در خدمت به جامعه خودداری نکرده ایم. از این جانب به واسطۀ کبرسن دیگرازاو خدمتی ساخته نیست، و باید درهمین ایران از بین بروم، ولی امیدوارم شما جوانان مملکت که آتیۀ بهترو بیشتری دارید در راه خیر جامعه بکوشید و از فداکاری به وطن عزیز خودداری نفرمائید. نظر به اینکه این جانب در امور جبهۀ ملّی دخالتی نمی کنم ودرطیّ یک نامه ۳ ماه قبل به جانب آقای اللهیار صالح عدم دخالت خود را در گذشته و در آتیه تذکّرداده ام واز انجام موضوعی که مرقوم فرموده اید معذورم و امیدوارم که عذربنده را قبول فرمائید. همواره توفیق جنابعالی را در خدمت به وطن عزیزبا صحّت و سلامت خواهانم .

دکتر محمّد مصدّق

۵- محمّد ترکمان « نامه های دکتر مصدق» ( جلد اوّل ) – ص ۲۹۸

٭ محمّد حسین صولت قشقایی

منصورۀ رضایی در بارۀ « محمّد حسین صولت قشقائی » می نویسد : «اینک روزی رسیده است که بعون الله تعالی ایل مهمّ قشقایی که سال­های دراز در این آب و خاک پرورش یافته و همواره به شجاعت مشهور بوده­اند. به مدد برادران وطنی خود تنگستانی­ها و دشتستانی­های دلاور، دست از آستین مردمی برآرند و چنان چشم زخمی به قشون دشمن و خائنین برسانند که آواز آن در جهان پیچیده و جهانیان بدانند که ایران بردنی و خوردنی نیست.»[۱] (از سخنان سردار عشایر صولت­الدوله پدر محمّدحسین صولت)

محمّدحسین­خان فرزند اسماعیل­خان صولت­الدوله در سال ۱۲۹۳(ه.ش)[۲] به هنگام حرکت ایل از ییلاق به قشلاق در مکانی به نام خویس به­دنیا آمد.[۳] پدر و مادرش چهارده فرزند به دنیا آوردند که شش تن از آنان در کودکی از دنیا رفتند و فقط چهار پسر و چهار دختر ماندند. چهار برادر به ترتیب سن؛ ناصرخان، ملک منصورخان، محمدحسین خان و خسرو خان بودند.[۴]

● نسب خانوادگی

پدرش اسماعیل­خان صولت­الدوله فرزند داراب خان ایل بیگی مقتدر ایل قشقایی فرزند مصطفی قلی­خان ایلخانی (سردار لشکر آرا) فرزند جانی­خان متولّد ۱۲۵۲(ه.ش) مردی باهوش، پرتوان و غیرتمند، دین مدار و وطن پرست بود.[۵]

مادرش خدیجه بی­بی دختر عبدالله بیگ کشکولی زنی شجاع و بی باک، سیّاس، سخنران و دوراندیش بود که در دوران تبعید و زندانی شدن و در نهایت مسموم شدن همسرش اسماعیل­خان به دست رضاخان مسئولیت سنگین ایل را بر عهده گرفت.[۶]

امّا دربارۀ برادرانش ناصر، خسرو و ملک منصور باید گفت که؛ ناصرخان برادر بزرگتر او و متولّد ۱۲۸۷(ه.ش) بود که از همان دوران کودکی به امور ایلاتی پرداخت. ایشان بعد از کودتای ۲۸ مرداد مدّتی با عوامل رژیم درگیر و در پی آن راهی خارج از کشور شد و در سال ۱۳۶۲ در آمریکا درگذشت.[۷] و امّا خسروخان که مردی چهارشانه و خنده­رو بود[۸] از چهره های سیاسی و جنجالی پس از شهریور ۱۳۲۰ است. او در زمان دکتر مصدّق با او همکاری می کرد و در دوره­های ۱۶ و ۱۷ به مجلس راه یافت. ایشان بعد از کودتای ۲۸ مرداد به آلمان رفت؛ امّا پس از پیروزی انقلاب اسلامی به ایران باز گشت و بر ضدّ نظام حرکت هایی را انجام داد و با سازمان سیا همکاری کرد که در خرداد سال ۱۳۶۱ دستگیر و اعدام شد.[۹] برادر دیگرش ملک منصورخان که اکثر اوقات محمّدحسین را همراهی می کرد در دانشگاه اکسفورد انگلستان تحصیل می نمود. ایشان در سال ۱۳۱۸ به آلمان رفته و با شروع جنگ همراه با محمدحسین وارد ارتش آلمان شدند.[۱۰]

● تحصیلات
پدر محمّدحسین برای با سواد شدن فرزندان خود اهمّیت بسیار می داد. تا جایی که محمّدحسین می گوید: «من قبل از پنج سالگی درس نمی خواندم؛ امّا از پنج سالگی باید به مکتب می رفتیم.»[۱۱] در نتیجه ایشان پس از رفتن به تهران در کالج امریکایی امتحان داد و پس از قبولی وارد آنجا شد. به قول خودش از نظر سواد فارسی و عربی در کلاس هفتم و زبان انگلیسی در کلاس پنجم بود.[۱۲] او دروس دورۀ ابتدایی را در ایران گذراند. سپس در سال ۱۳۱۰ برای ادامۀ تحصیلات خود راهی انگلستان و سپس آلمان شد.[۱۳] ایشان در دانشگاه برلن آلمان در رشتۀ اقتصاد مشغول به تحصیل شده؛ اما آن را رها کرد و پس از پیوستن به ارتش به سربازخانه ای در مزریس نزدیک فرانکفورت منتقل شد.[۱۴]

● علایق محمّد حسین

ایشان علاقۀ زیادی به ورزش داشت. تیراندازی و سوارکاری از عمده ورزشهایی بود که انجام میداد، البتّه می توان گفت این امر برمی گردد به محیطی که در آن پرورش یافته بود. ایشان از هفت سالگی سوار اسب می­شد و به قول خودش «بچّه های ایل از روز تولّد در بغل مادرشان سوار اسب می شدند و در مسیر ییلاق و قشلاق سالانه در حدود ۱۲۰۰ کیلومتر راه را سواره طی می کردند. حرکت دائمی و سوارکاری برای بچّه های ایل نوعی بازی و کار روزمرّه بود. سوارکار و تیرانداز خوب بودن و خوب نشانه گرفتن بالاترین افتخار یک نوجوان قشقایی بود.»[۱۵]

● ارتباط با انگلیس و آلمان

«هرگز نباید به این قشقایی­های لعنتی اعتماد کرد آن­ها در جنگ جهانی اوّل و دوّم ما را به ستوه آوردند.» این مطلب که از زبان برجسته ترین سیاستمدار انگلیسی سدۀ بیستم یعنی چرچیل است. بیانگر عمق کینه و نفرت انگلیسی ها نسبت به قشقایی هاست.[۱۶] و در مقابل، سردار قشقایی ها، اسماعیل صولت الدوله تمام سال های عمر خویش را صرف مبارزه با بیگانگان کرد. تا جایی که دکتر مصدّق وقتی دید ناصرخان فرزند اسماعیل­خان را به عنوان گروگان در شیراز نگه داشته­اند با تکیه به این ویژگی اسماعیل خان بیان کرد که؛ « …به جای این که مجسّمۀ صولت­الدوله را به سبب مبارزه با انگلیسی­ها و وطن پرستی به در و دیوار نصب کنید. پسرش را به گروگان آورده­اید؟…»[۱۷]

با این وجود قشقایی ها که با انگلیسی ها سابقۀ دشمنی داشتند. به سمت آلمانی ها گرایش پیدا کردند و در فاصلۀ جنگ جهانی اوّل و دوّم روابط آن ها با آلمان مستحکم تر شد. محمّدحسین قشقایی که در برلن بود در سال ۱۳۱۸ داوطلبانه وارد ارتش آلمان شد. با یورش هیتلر به خاک شوروی و شکست های اوّلیۀ شوروی از آلمان قشقایی ها بالخصوص محم دحسین و برادرانش مانند سایر ایرانیان به علّت تنفّر از اشغال ایران بوسیلۀ متّفقین، قحطی و گرفتاری های دیگر به طرفداری از آلمان پرداختند. در واقع ایرانیان می خواستند. از این نیروی سوّم بر علیه دو نیروی دیگر بهره ببرند. هرچند آیندۀ خوبی در انتظار آلمان نبود.[۱۸]

اما روابط قشقایی­ها با آلمان ادامه نیافت و ناصرخان برادر محمّدحسین سه تن از نیروهای آلمانی را به اسارت گرفته بود به همین جهت شولتز از طریق رادیویی با آلمان تماس گرفت و این خبر را به آن ها رساند و از آن ها خواست تا محمّدحسین قشقایی و ملک منصور را به عنوان گروگان نگه دارند. امّا مدّتی قبل محمدحسین و برادرش آلمان را ترک کرده بودند. در نتیجه آن ها را در راه بازگشت به ایران در مرز سوریه دستگیر کردند، و ناصرخان مجبور شد آن آلمانی ها را رها سازد و در نهایت محمّدحسین و برادرش به ایران باز گشتند.[۱۹]

● محمّدحسین صولت و دکتر مصدّق
آشنایی ابتدایی با دکتر مصدّق از زمانی شروع شد که ناصرخان به عنوان گروگان در شیراز بود. که همان­جا دکتر مصدّق ناصرخان را به عنوان ایلخان گری ایل قشقایی انتخاب کرد.[۲۰] بعدها اسماعیل خان هر وقت که به دیدن دکتر مصدّق می رفت، محمدحسین را با خود می برد. چون می خواست او را اجتماعی بار بیاورد. تا از همان آغاز راه و چاه زندگی را بیاموزد و در نتیجه سعی می کرد او را با رجال بزرگ مملکت آشنا کند.[۲۱]

محمّدحسین و برادرانش روابط خوبی با دکتر مصدّق داشتند و با ایشان همکاری می نمودند و حتّی زمانی که محمدحسین به عنوان نمایندۀ مجلس انتخاب شده بود بارها به طرفداری از دکتر مصدّق پرداخت. به عنوان مثال طرفداران دکتر مصدّق اعلامیه ای را مبنی بر حمایت از او صادر کردند که؛ « … ما امضا کنندگان ذیل نمایندگان مجلس شورای ملّی در تأیید سوگندی که برای حفظ مبانی مشروطیت در مجلس شورای ملّی یاد کرده ایم و به علّت این که معتقدیم در شرایط فعلی ادامۀ نهضت ملّی جز با زمامداری دکتر مصدّق میسّر نیست متعهّد می­شویم با تمام قوای خود و وسائل موجود از دکتر مصدّق پشتیبانی نماییم . اصغر پارسا، خسرو قشقایی، محمّد حسین قشقایی، و دیگر افراد…»[۲۲]

● محمّد حسین و کودتای ۲۸ مرداد

به هنگام کودتا محمد حسین و برادرش خسروخان نمایندۀ مجلس بودند که آقایی به نام گودوئین (رئیس سازمان سیا) به آن ها تلفن کرد و با آن ها قرار ملاقات گذاشت. در این ملاقات گودوئین گفت که تصمیم گرفته شده مصدّق برود و زاهدی بیاید و با شاه همکاری کند و از محمّدحسین و برادرش خواست تا با او همکاری کنند[۲۳] و در مقابل او نیز تضمین می کند که یکی از آن­ها سفیر بشود و دیگر این که اختیارات فارس و ماهی پنج میلیون دلار هم به آن ها بدهد. امّا محمّد حسین در جواب به او گفته بود که؛ «ما با مصدّق همکار بوده ایم و حالا نمی توانیم، خیانت کنیم ولو این­که شما پانصد میلیون دلار هم بدهید. غیر ممکن است که مرتکب چنین کاری شده و فامیل خودمان را ننگین و لکّه دار کنیم.»[۲۴]

در ادامه محمّدحسین در کتاب یادماندۀ خود در این خصوص مینویسد: «ما تلاش کردیم که ایشان دست از این کودتا بردارند؛ امّا نتوانستیم آنان را منصرف کنیم… در مقابل مصدّق به هیچ و جه حاضر نبود برای جلوگیری از کودتا اقدامی صورت دهد. ما هم متوجّه شده بودیم که اگر مصدّق برود ما هم با او نابود می­شویم خلاصه هدف ما خنثی کردن کودتای ارتش به وسیلۀ ارتش بود که اینگونه نشد.»[۲۵]

● محمّدحسین و شورش جنوب

ایلات و طوایف فارس از زمان رضاخان حادثه ساز بودند. در آن زمان ارتش به جنگ های بزرگی بخصوص در منطقۀ بویر احمد دست زد و پس از سال­ها موفّق شد، عشایر فارس را سرکوب کند؛ امّا دوباره پس از شهریور ۱۳۲۰ برادران قشقایی دست به تحرّکاتی در مناطق جنوبی زدند.[۲۶] البتّه انگلیسی ها که در آن موقع از حضور برادران قشقایی در فارس بیمناک بودند به اضافۀ ابراهیم قوام (قوام­الملک) که به تهران آمده بود سعی کردند علیه دشمن قدیمی خود؛ یعنی قشقایی­ها به آنتریک پرداخته و دولت ایران را تشویق به جنگ علیه قشقایی ها کنند.[۲۷] در نتیجه شورش فارس به سرکردگی محمّدحسین خان، ملک منصور و ناصرخان به وقوع پیوست.[۲۸] محمّدحسین و برادرانش خواسته های قشقایی ها و نهضت خود را به نخست وزیر تلگراف کردند که به این قرار است: ۱- ترمیم فوری کابینه ۲- تغییر رؤسای حسّس ارتش ۳- محاکمه و مجازات عمّال ناصالح دورۀ دیکتاتوری ۴- واگذاری کارهای فارس از لشکری و کشوری به خود اهالی ۵- تشکیل انجمن­های ملّی و محلّی ۶- تجدید نظر در تعداد نمایندگان فارس ۷- اعطای مبلغ کافی برای اصلاح امور فرهنگی، بهداشت و طرق و شوارع ۸- تجدید نظر در قوانین مضرّ و متناقض که منافی قانون اساسی است و فراهم نمودن وسایل رفاه عامّه ۹- اتّصال راه آهن مرکز به شیراز و بندر بوشهر ونیز آسفالت جادّه ها.[۲۹]

امّ قوام به خواسته های آن ها توجّهی نکرد و این امر برادران قشقایی را به خشم آورد و یک گروه به سرکردگی محمّدحسین قشقایی و همکاری عدّه ای از سران بویر احمد به کازرون حمله کرده و توانستند تعداد زیادی اسلحه و مهمّات بدست آورند.[۳۰] در نتیجه قوام مجبور شد، در روز سوّم مهر ۱۳۲۵ یک هیأتی مرکّب از اعزاز نیک پی، میرزا علی هیأت، سردار فاخر هیأت و دیگر افراد را برای مذاکره با ایل قشقایی بفرستد[۳۱] که پس از ورود هیأت اعزامی به شیراز و استقرار آن ها در مقرّ استانداری فارس مذاکرات آغاز شد و آن ها فقط چند مورد از خواسته های قشقایی­ها را پذیرفتند، و در نهایت امور ژاندارمری فارس را به محمّد حسین صولت واگذار کردند.[۳۲]
امّا شاه به این مسأله هم توجّه داشت که مسلّح شدن عشایر به سلاح های سنگین می تواند خطر و تهدیدی جدّی برای او باشد در نتیجه از سرلشکر زاهدی خواست که این مسأله را حل کند سرلشکر زاهدی سعی کرد سران قشقایی را متقاعد سازد تا سلاح های بدست آمده از این درگیری ها را تحویل بدهند و سر لشکر افشار نیز مذاکراتی با محمّدحسین داشت در نتیجه قرار شد سلاح های سنگین را تحویل بدهند.[۳۳]

● محمّد­حسین در انتخابات

باید از اینجا آغاز کرد که استانداران که در واقع مأموران مستقیم اسدالله علم بودند ضمن تلاش جهت حمایت از نامزدهای مورد تأیید شاه وظیفه داشتند از برگزیده شدن افراد مخالف شاه و دربار جلوگیری کنند. در نتیجه کار برای محمّدحسین بسیار سخت شد.[۳۴] امّا محمّدحسین که در شیراز انتخابات را باخته بود تلاش کرد تا از شهرستان آباده به مجلس راه یابد و موفّق هم شد.[۳۵] و در نهایت ایشان توانست در دوره های چهاردهم، پانزدهم و هفدهم به عنوان نمایندۀ مجلس انتخاب شود.[۳۶]

● کناره گیری از امور سیاسی

هر چند در سال ۱۳۴۲ زمانی که محمّدحسین از اروپا به ایران آمد به اتّهام همکاری با سران عشایر در شورش فارس دستگیر و به دو سال حبس محکوم شد. او پس از آزادی با کناره گیری از فعّالیت های سیاسی به تأسیس یک شرکت پیمانکاری و فعّالیت های اقتصادی پرداخت و در سال های بعد خاطرات خود را در کتابی با عنوان یادمانده­ها چاپ کرد.[۳۷]

● در آخر اینکه

ایشان در سال ۱۳۵۸ به سبب تصادفی که برای همسرش رخ داده بود به ناچار ایران را به مقصد انگلیس ترک کرد و پس از سال ها دوری از وطن در سال ۱۳۷۱ به ایران بازگشت و در کناره های خزر آرام گرفت.[۳۸]

٭ ملک منصورخان قشقائی

منصور نصیری طیبی؛ جاوید احمدی قشقایی در بارۀ « » می نویسند: ایل قشقایی از حیث خلق و خوی ضدّاستعماری و استبدادی از دورترین نقطۀ تاریخ معاصر ایران زبانزد خاص و عام بوده است. تقریبا از ظهور جنگ اوّل جهانی و حملۀ نابرابر ارتش دولت انگلیس از جنوب ایران و مقاومت تاریخی سردار عشایر صولت الدوله قشقایی تا پایان حکومت پهلوی و ظهور انقلاب اسلامی ویژگی های متفاوتی از سایر وقایع دارد.

از صولت الدوله قشقایی مرزدار تاریخی ایران زمین تا فرزندان وی آخرین بازماندگان نهضت جنوب ملک منصورخان قشقایی که هر کدام به وسع خود مهرۀ تاثیرگذار وقایع جاری سیاسی کشور در زمان خود به شمار می رفتند هیچ کدام با رضایت خاطر از این دنیا خداحافظی نکردند. زندگی پرفراز و نشیب آنها و اینکه دائما در تبعید و مقاومت و مبارزه با عناصر بیگانه به سر می برده اند قابل تعمّق و قلمفرسایی است. روزهای پایانی زندگی صولت الدوله در زندان رضاخان پهلوی و فرزند وی در تبعیدگاه های مختلف. ملک منصورخان قشقایی فرزند دوّم اسماعیل خان قشقایی صولت الدوله، در ۱۲۸۲ ش در میان ایل قشقایی متولّد شد. هنوز وی دوران کودکی را پشت سر ننهاده بود که با جنگ نابرابر صولت الدوله علیه انگلیسی ها مواجه شد. جنگ و گریز و فشارهای ناشی از نیروهای انگلیسی و ائتلاف داخلی که متشکّل از دشمنان و رقبای صولت الدوله بودند موجب شد که از همان دوران نفرت انگلیسی ها در دل ایشان جای گیرد. پس از خاتمۀ جنگ مدّتی به عنوان گروگان در نزد والی فارس فرمانفرما در شیراز اقامت داشت. ملک منصورخان تحصیلات متعارف خود را در نزد معلّمان اختصاصی طی کرد. با تبعید اجباری صولت الدوله و خانواده وی در زمان سلطنت رضاشاه به تهران او نیز به تهران منتقل شد و در کالج البرز مشغول به تحصیل در دورۀ متوسّطه گردید. امّا هنوز دوران تحصیلی خود را به پایان نرسانده بود که واقعه ای موجب شد تا از کلاس درس، خود را به ریاست ایل قشقایی برساند. ماجرا از این قرار بود که ظلم و جور نظامیان رضاشاه موجب شده بود که یک قیام عمومی علیه حکومت پهلوی توسّط قشقایی ها به وجود آید. ۱۳۰۸ حکومت مرکزی که به شدّت مستاصل شده بود، به دنبال راه حلّی برای بحران مزبور می گشت. از این رو متوجّه ملک منصورخان شده و وی را از سر کلاس درس به دربار فرا خواند و از همانجا برای آرام ساختن قشقایی ها مستقیماً به شیراز اعزام کرد. امّا وی پس از دیدار با سران قشقایی نه تنها اوضاع را آرام نساخت بلکه خود رهبری قیام کنندگان را برعهده گرفت.

در نتیجه ضربات سنگینی به نیروهای دولتی وارد گردید که بارزترین آن حمله به نیروهای موتوریزۀ سرلشگر شیبانی در پل خان مرودشت تحت فرماندهی وی بود که نیروهای مزبور تارومار شدند. به دنبال وقایع مزبور پس از مذاکرات متعدّد بین طرفین با شرایط آزادی صولت الدوله که در زندان به سر می برد و انتصاب ملک منصورخان به ایلخانی گری قشقایی این قیام فروکش کرد. انتصاب مذکور آخرین تأیید رسمی منصب ایلخانی گری قشقایی از سوی حکومت مرکزی شد. مدّتی بعد از آرامش اوضاع، نظامیان به دستور رضاشاه مجدّداً دخالت خود را در امور ایل آغاز کردند و با برقراری حکومت نظامی عملاً ادامۀ کار را برای ایشان مشکل کردند. از این رو وی عازم تهران و از آنجا برای ادامۀ تحصیل راهی اروپا شد. وی در انگلستان به برادرش محمّدحسین خان که یک سال قبل به این کشور رفته بود پیوست و هر دو به تحصیل در رشته کشاورزی در دانشگاه ردینگ پرداختند.

پس از فراغت از تحصیل در حالی که برادر برای ادامۀ تحصیل به آلمان رفته بود وی وارد دانشگاه آکسفورد شده و به تحصیل در رشتۀ تاریخ پرداخت. لیکن در تابستان ۱۳۱۸ش ۱۹۳۹م برای دیدار از برادر خود به آلمان مسافرت کرده بود که بازگشت به انگلیس به لحاظ آغاز جنگ جهانی دوّم برایش غیرممکن شد و در آلمان ماندگار گردید.

از آنجایی که صولت الدوله در زندان رضاشاه به قتل رسیده بود و برادران قشقایی این عمل را ناشی از تحرکات دشمن دیرینه قشقایی ها یعنی دولت بریتانیا می دانستند لذا با بهره گیری از فرصت پیش آمده به فعّالیت علیه انگلیسی ها و دولت وقت ایران پرداختند. آنان با همکاری سایر ایرانیان از جمله کیخسرو شاهرخ فرزند ارباب کیخسرو مجری رادیو فارسی برلن این مبارزه را عملی کردند. اندک زمانی بعد پس از سقوط رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰ آنان تصمیم گرفتند پس از سال ها دوری از وطن به کشور بازگردند امّا در راه بازگشت به ایران در شهر حلب سوریه توسّط انگلیسی ها توقیف شده و مدّتی در قاهرۀ مصر در زندان به سر بردند.

آنان پس از رهایی از زندان متّفقین در فروردین ۱۳۲۳ به ایران بازگشتند و در فیروزآباد فارس هنگام ورود به ایل مورد استقبال بی نظیر مردم ایل قشقایی قرار گرفتند.
در حالی که برادران قشقایی در این دوران به شدّت وارد جریانات سیاسی شده بودند ملک منصورخان زندگی در دامن طبیعت و مدیریت ایل قشقایی را به زندگی شهری و فعّالیت سیاسی ترجیح داد. امّا از آنجایی که وی از دوران تحصیل در دانشگاه آکسفورد مطالعات جامعی در ارتباط با تاریخ و فرهنگ ایل قشقایی آغاز کرده بود و همچنین تسلّطی که به زبان های مختلف از جمله انگلیسی، آلمانی، فرانسه و ترکی استانبولی داشت پیوسته مورد توجّه جهانگردان، پژوهشگران و خبرنگاران رسانه های داخلی و خارجی بود. از این رو کمتر پژوهشی را می توان یافت که در ارتباط با ایل قشقایی انجام شده باشد و از مطالعات وی بهره مند نگردد.

با پیشامد نهضت ملّی شدن نفت و قدرت گیری دکتر مصدّق، برادران قشقایی ناصرخان، ملک منصورخان، محمّدحسین خان و خسروخان به شدّت به حمایت از این جریان پرداختند. در جریان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سقوط دولت دکتر مصدّق برادران قشقایی با جمع آوری نیروهای خود به مقابله با دولت کودتای سرلشگر زاهدی پرداختند. در آن زمان قشقایی ها تنها جریانی بودند که عملاً در مقابل دولت کودتا ایستاده بودند.

لیکن پس از تسلّط حکومت مرکزی بر اوضاع دیگر تحمّل برادران قشقایی برای شاه غیرممکن بود. از این رو به انتقام مخالفت آنان با خاندان پهلوی پس از مصادرۀ املاک برادران قشقایی به خارج از کشور تبعید شدند.

ملک منصورخان که در این دوران در شهر ژنو سوئیس اقامت داشت با استفاده از فرصت پیش آمده به تدوین مطالعات خود در بارۀ ایل قشقایی و همچنین مکتوب کردن خاطرات پرفراز و نشیب خود پرداخت. که این اقدام وی تا سال های پایانی عمر ادامه یافت و از آن مرحوم یادگار ارزشمندی باقی مانده که هم اکنون مراحل پایانی چاپ و انتشار خود را طی می کند.

از دیگر اقدامات شایستۀ فرهنگی وی سفارش گردآوری اشعار شاعر نامی قشقایی میرزا ماذون و همچنین تحریر تاریخ معاصر ایل قشقایی است که به وسیلۀ نصرالله قهرمانی معین دفتر منشی مخصوص صولت الدوله صورت پذیرفته است. ملک منصورخان قشقایی سرانجام بیش از یک قرن زندگی پرثمر در پنجم تیرماه ۱۳۸۵ دیده از جهان فروبست.

◀ پى نوشت ها نوشتۀ ضیاءالدین رجایى «مرورى بر مبارزۀ عشایر فارس با قواى انگلیس»

۱- ایران و دولت ملّى در جنگ جهانى اوّل از علیرضا ملائى توانایى، ص ۲۵۴.

۲- یادداشت هاى یادشده در متن ترجمۀ دکتر نادر میرسعیدى نقل از فصلنامۀ تاریخ معاصر ایران، شماره نهم.

۳- همانجا.

۴- در این زمان اوکونور کنسول سابق انگلیس در فارس به همراه عدّه اى دیگر توسّط افسران انقلابى ژاندارمرى فارس دستگیر و در مقابل مجاهدینى که به اسارت انگلیسى ها درآمده بودند نزد سران مجاهدین نگهدارى مى شدند.

۵- تاریخ ایران تالیف سرپرسى سایکس، ترجمه سیدمحمدتقى فخرگیلانى، ص ۷۱۵.

۶- همانجا، ص ۷۲۳.

۷- توفان در ایران از احمد احرار، ص ۸۶۹.

۸ و ۹- تاریخ سایکس صفحات ۷۲۸ و ۷۳۰.

۱۰- فارس و جنگ بین الملل، تصنیف رکن زاده آدمیت، چاپ پنجم، ص ۳۲۸.

۱۱- خان به معنى کاروانسرا است.

۱۲- در صفحۀ ۳۴۶ فارس و جنگ بین الملل آمده است که پس از تنظیم قرارداد بیست و پنج هزار لیره به سردار عشایر پرداخت شد که نامبرده این پول را نپذیرفت و گفت من اگر مى خواهم قسمتى از فارس را امنیت دهم وظیفه ام است و مقصودم از این کار خدمت به شما نیست و بحمدالله از لطف خداوند و مراحم دولت مطبوعه ام به حدّ کافى متموّل هستم و به پول شما نیاز ندارم.

۱۳- مهدى بامداد مؤلّف شرح حال رجال… در بیان زندگانى اسمعیل خان صولت الدوله سردار عشایر مى نویسد: … صولت الدوله در ایّام جنگ بین الملل اوّل و پیش از آن و بلکه مى توان گفت از ابتداى امر صفاى زیادى با انگلیسى ها نداشت و از آنان چندان خوشش نمى آمد و به همین جهت در رمضان ۱۳۳۶ ه ق/ خرداد ۱۲۹۷ برابر با ۱۹۱۸ م به انگلیس اعلان جنگ داد و نظرش از این کار آن بود که پلیس جنوب را که انگلیسى ها خودسرانه در جنوب ایران زیر نظر و تعلیمات افسران انگلیس تشکیل داده بودند از میان ببرد…. لکن به مقصود و مراد خود نایل نشد… و نتیجۀ دشمنى و جنگش با انگلیسى ها آن شد که سرانجام از هستى ساقط شد و در زندان قصر جان سپرد!

۱۴- از یادداشت هاى سر دنیس رایت فصلنامۀ تاریخ معاصر ایران شماره نهم.

۱۵ و ۱۶- فارس و جنگ بین الملل صفحات ۴۲۴ و ۴۲۸.

۱۷- ابوالقاسم خان نصیرالملک از اقوام قوام الملک و از اعیان فارس بود.
۱۸- فیروزمیرزا نصرت الدوله پسر شانزدهم عبّاس میرزا نایب السلطنه پسر و ولیعهد فتحعلیشاه صاحب پنج فرزند بود، سه دختر و دو پسر از دختران فیروزمیرزا، سرورالسلطنه به عقد مظفّرالدین میرزا درآمد که از دوران پادشاهیش نامبرده لقب «حضرت علیا» پیدا کرد، نجم السلطنه در آغاز زن وکیل الملک کرمانى (مرتضى قلیخان اسفندیارى) شد و پس از مرگ او به ازدواج هدایت الله وزیردفتر درآمد که دکتر محمّد مصدّق حاصل این ازدواج است و دختر سوم سیما خانم ازدواج نکرد و از دو پسر فیروزمیرزا، سلطان عبدالحمیدمیرزا لقب ناصرالدوله / فرمانفرما که یازده سال بر کرمان حکومت راند و از هیچ ظلم و ستمى بر مردم این خطه فروگذار نکرد و نامدارترین پسر فیروزمیرزا، عبدالحسین میرزا فرمانفرما است که داماد مظفرالدین شاه بود و در دوران حیاتش حضور پنج پادشاه؛ ناصرالدین شاه، مظفرالدین شاه، محمّدعلیشاه، احمدشاه و رضاشاه را درک کرد و همواره در صحنۀ سیاسى ایران نقش اساسى داشت. در اوایل سلطنت رضاشاه از مقرّبین بود بعد مغضوب واقع شد و پسرش نصرت الدوله فیروز که در روى کار آمدن رضاشاه همراه با عبدالحسین میرزا تیمورتاش و على اکبر داور که سه پایه قدرت رضاشاه نام گرفتند و نقش عمده اى را ایفا کردند یک چند به جرم اختلاس!! زندانى بود و بعد هم سربه نیست شد (و آن دو پایه دیگر هم هر یک به سرنوشت مشابهى گرفتار آمدند. یکى در زندان مسموم شد و دیگرى خودکشى کرد!)
۱۹- خاطرات و تالمات مصدق، ص ۱۲۲.

◀فهرست کتابها نوشتۀ مجید حکیمی‏خرم « تحلیل واکنش قشقایی‏ها به کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و همکاری آنان با نهضت ملی ایران»

– آسیاى جوا ن، ۳( ۳۱ )، ۴( ۴،۵ و ۶).

– اکتشافى، پرویز ( ۱۳۸۱ ). خاطرات سرگرد هوایى پرویز اکتشافى ( حمید احمدى، کوششگر). تهران: نشر ثالث.

– ترکمان، محمّد ( ۱۳۷۴ ). نامه هاى دکتر محمّد مصدّق( ۲ج). تهران: نشر هزاران.

– تفرشى، مجید؛ طاهراحمدى، محمود ( ۱۳۷۱ ). گزارشهاى محرمانه شهربانى( ۱۳۲۴ – ۱۳۲۶ ش)(۲ج). تهران:

– انتشارات سازمان اسناد ملّى ایران.

– تفضّلى، محمود ( ۱۳۸۵ ). مصدق، نفت، کودتا. تهران: امیرکبیر.

– تقوى، مصطفى ( ۱۳۷۷ ). تاریخ سیاسى کهگیلویه، تهران: مؤسّسۀ مطالعات تاریخ معاصر ایران.

– روزنامۀ اطّلاعات ( ۱۳۲۹ – ۱۳۳۲ ) سال ۲۵ تا ۲۸ .

– روزنامۀ رسمى کشور شاهنشاه ، ى صورت مذاکرات مجلسین، شماره ۲۱۸۳ .

– روزنامۀ شهاب اعظم ، شمار ههاى ۵۵ و ۵۷ .

– روزنامه حوائج اصفها ن ، شماره ۱۳ .

– روزولت، کرمیت(بى تا). کودتا در کودتا(على اسلامى،مترجم).تهران:چاپخش

– زاهدى، اردشیر ( ۱۳۸۵ ). خاطرات اردشیر زاهدى( احمد احرار، ویراستار). تهران: نشر کتا بسرا.

– زیبایى، على( ۱۳۴۳ ). کمونیزم در ایران (تاریخ فعّالیت کمونیست ها در ایران از اوایل مشروطیت تا ۱۳۴۳ ).

– بى جا:بینا. سازمان اسناد و کتابخانه ملّى ایران (ساکما).

– شوکت، حمید ( ۱۳۸۰ ). نگاهى از درون به جنبش چپ ایران (گفتگو با ایرج کشکولى.) تهران: نشر اختران.

– قشقایى،محمّدحسین ( ۱۳۸۴ ). یادمانده ها( خاطرات .) تهران: نشر و پژوهش فرزان.

– قشقایى،محمّدناصر ( ۱۳۷۱ ). سالهاى بحران ( خاطرات روزانه محمّدناصر قشقایى .) تهران: مؤسّسه خدمات فرهنگى رسا. ۱۹۸۳ .

– مصاحبه ناصر قشقایى (حبیب الله لاجوردى، مصاحبه گر). لا س وگاس: دانشگاه هاروارد.

– کاتوزیان، محمدعلى ( ۱۳۷۲ ). استبداد، دموکراسى و نهضت ملّى تهران: نشر مرکز.

کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شوراى اسلامى (کمام).

– کیانورى، نورالدین ( ۱۳۷۱ ). خاطرات نورالدین کیانورى تهران: مؤسّسۀ تحقیقاتى و انتشاراتى دیدگاه، انتشارات اطلاعات.

– گازیوروسکى، مارک.ج؛ برن، مالکوم ( ۱۳۸۴ ). مصدّق و کودتا(على مرشدى زاد، مترجم). تهران: نشرقصیده سرا.

– گازیوروسکى،مارک.ج ( ۱۳۷۱ ). سیاست خارجى آمریکا و شاه(فریدون فاطمى، مترجم). تهران: نشر مرکز.( ۱۳۶۸ ).

– کودتاى ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ (غلامرضا نجاتى، مترجم). تهران: شرکت سهامى انتشار.

مجله خواندنى ها( ۱۳۳۰ – ۱۳۳۲ )، سالهای ۱۲ – ۱۴ .

– مرسدن، دیوید.ج ( ۱۳۵۸ ،آبان). مرورى کوتاه بر گذشته و حال ایل قشقایى (کاوه بیات، مترجم). ماهنامه نامۀ نور، ۴و ۵.

– مرکز اسناد ریاست جمهورى ایران (مارجا).

– مرکز بررسى اسناد تاریخى وزارت اطلاعات( ۱۳۷۸ ). چپ در ایران به روایت اسناد ساواک کتاب سوم.تهران:مرکز بررسى اسناد تاریخى وزارت اطّلاعات.

– مکّى، حسین ( ۱۳۷۸ ). کودتاى ۲۸ مرداد و رویدادهاى متعاقب آ ن ، تهران: علمى.( ۱۳۶۸ ).

– خاطرات حسین مکّى تهران: علمى.

– موسسۀ مطالعات و پژوهش هاى سیاسى( ۱۳۷۰ ). سیاست و سازمان حزب توده از آغاز تا فروپاشى تهران:موسسه مطالعات و پژوه شهاى سیاسى.

– نصیرى طیّبى، منصور ( ۱۳۸۲ ، تابستان). نقش قشقایى ها در نهضت ملّى شدن نفت و کودتاى ۲۸ مرداد. فصلنامه تاریخ روابط خارجى ایرا ن، ۴( ۱۵ ).

– یاحسینى، ساعد ( ۱۳۷۳ ). گوشه هایى از تاریخ معاصر ایران (وقایع سال هاى ۱۳۳۲ – ۱۳۴۲ در کهگیلویه و

◀ منابع مقالۀ مجید حکیمی خرّم « کنکاشی در جزئیات طرح آمریکایی ـ انگلیسی کودتای ۲۸ مرداد۳۲‏»

– اسرار کودتا، اسناد محرمانه CIA ، ترجمه حمید احمدی، نشر نی، تهران ۱۳۷۹.

– قشقایی،محمّدحسین؛ یادمانده‌ها( خاطرات )، نشر و پژوهش فرزان، تهران ۱۳۸۴.

– قشقایی،محمّدناصر؛ سالهای بحران( خاطرات روزانه محمّدناصر قشقایی )، مؤسّسه خدمات فرهنگی رسا، تهران ۱۳۷۱.

– وطن‌دوست، غلامرضا؛ اسناد سازمان سیا در باره کودتای ۲۸ مرداد و سرنگونی دکتر مصدق، با مقدمه کاتوزیان، موسسه خدمات فرهنگی رسا، تهران ۱۳۷۹.

– روزنامه باختر امروز، ش ۱۰۴۴.

– مجله باختر امروز، چاپ مونیخ آلمان،ش هفتم، ۱۳۴۱.

– مصاحبه حبیب‌الله لاجوردی با ناصر قشقایی، دانشگاه‌هاروارد، آمریکا، لاس‌وگاس، فوریه ۱۹۸۳.

۱- پیشنهاد آمریکایی‌ها شامل کمک مالی و نظامی و واگذاری چند پست بالای حکومتی به قشقایی‌ها بود به شرطی که آنها زاهدی را به فارس برده و کودتا را از آنجا آغاز نمایند.

۲- تیمسار محمود امینی، از گروه افسران ملی، از اردیبهشت‌ماه ۱۳۳۲ فرمانده ژاندارمری کل کشور شد.

۳- روزنامه باختر امروز، ارگان جبهه ملی به سردبیری دکتر حسین فاطمی، پس از کودتا توسّط اعضای جبهۀ ملّی در اروپا در دوره هایی در قالب روزنامه یا مجلّه چاپ می شدو در سال اخیر(۱۳۴۱ش) توسط خسرو قشقایی در برلین چاپ و منتشر می‌گردید.

*پژوهشگر تاریخ ایران

◀ پی نوشتهای نوشتۀ منصور نصیری طیبی « نقش قشقایی ها در نهضت ملّی شدن نفت و کودتای ۲۸مرداد»

۱-محمّد مصدّق ، خاطرات و تألّمات دکتر محمّد مصدّق، به کوشش ایرج افشار ، تهران : علمی ، ۱۳۶۵، ص۲۱.

۲-پیشین، ص۱۲۳.

۳-محمّد مصدّق، تقریرات مصدّق در زندان، تهران: فرهنگ ایران زمین، ۱۳۵۹،ص۱۵۶.

۴-نامه ی مصدّق به خسرو قشقایی ، مرداد ۱۳۴۱، ماهنامه ی نور ، شماره ی ۵و۴، آبان ۱۳۵۸، ص۲-۱۷۱.

۵-مصاحبه ی شفاهی با ملک منصور قشقایی، خرداد ۱۳۷۸.

۶-نامۀ مصدق به خسرو قشقایی، مرداد ۱۳۳۱، ماهنامه ی نامه ی نور، پیشین، ص۱۶۱.

۷-حسین مکّی، کتاب سیاه، تهران : انتشارات نو، ۱۳۵۶،ص۸-۴۷.

۸-نامه ی مصدق به خسرو قشقایی، مرداد ۱۳۳۱،ماهنامه ی نامه ی نور، پیشین.

۹-غلامرضا نجاتی، جنبش ملّی شدن صنعت نفت ایران و کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲، تهران: شرکت سهامی انتشار،۱۳۶۶،ج۳،ص۳۴۴.

۱۰-ماهنامه ی نامه ی نور، پیشین

۱۱-تلگراف خسرو قشقایی از نیویورک به دکتر مصدق، ۱۲جولای ۱۹۵۱،مرکز اسناد ریاست جمهوری ، ش بازیابی سند، ۱۰۱۰۹۰.

۱۲-تلگراف خسرو قشقایی از نیویورک به دکتر مصدق، ۱۹جولای ۱۹۵۱، پیشین

۱۳-محمد ناصر صولت قشقایی، خاطرات روزانۀ محمّد ناصر قشقایی( سال های بحران)، تصحیح نصر الله حدادی، تهران: رسا ،۱۳۶۶،ج۲،ص۲۳۵.

۱۴-تلگراف ناصر قشقایی از سانتاباربارا( آمریکا ) به دکتر مصدّق، فوریه ۱۹۵۲،آرشیو مرکز اسناد ریاست جمهوری، ش بازیابی سند۸۰۱۶.

۱۵-تلگراف دکتر مصدق به ناصر قشقایی، ۱۳۳۰/۱۲/۳، پیشین.

۱۶-محمّد ناصر صولت قشقایی، پیشین، ص۸۰-۲۶۸.

۱۷-پیشین ، ص۹۴-۲۸۵.

۱۸-پیشین ، ص۱۵۹.

۱۹-پیشین، ص۴۳۷.

۲۰-حسین مکّی، سال های نهضت ملی ، تهران: علمی ،۱۳۷۰، ص۲۴۶؛ حسین مکّی، وقایع سی ام تیر، تهران:۱۳۶۶،ص۱۱۷.

۲۱-محمد ترکمان، قیام ملّی سی ام تیر، به روایت اسناد و تصاویر ، تهران: دهخدا،۱۳۶۱،ص۲۹۶.

۲۲-محمّد ناصر صولت قشقایی، پیشین، ص۳۰۱.

۲۳-حسین مکّی، پیشین، ص۲۹۷.

۲۴-محمّد ناصر صولت قشقایی، پیشین، ص۲-۳۰۰.

۲۵-پیشین، ص۲۰-۳۱۶.

۲۶-پیشین، ص۸-۳۲۷.

۲۷-مذاکرات مجلس شورای ملّی، دوره ی ۱۷، جلسه ۵۸،ص۳.

۲۸-محمّد ناصر صولت قشقایی ، پیشین، ص۳۲۹.

۲۹-علی سهرابی، آموزش و پرورش در عشایر ایران، شیراز : دانشگاه شیراز، ۱۳۷۳،ص۸۴-۶۵.

۳۰-مظفّر قهرمانی، تاریخ و وقایع عشایری فارس، تهران: علمی ، ۱۳۷۳،ص۴۱۸.

۳۱-محمّد ناصر صولت قشقایی، پیشین، ص۳۴۰.

۳۲-پیشین، ص۳۶۸.

۳۳- .William.E.Warne, Mission for Peace, Point 4 in Iran, the Bobbs-Merrill Company, Ince Indiana Polis, New York, Amirica 1956,pp.127-8

۳۴-مصاحبۀ شفاهی با منوچهر بهادری قشقایی، بهمن ۱۳۷۹.

۳۵-ماری ترز، شهسواران کوهسار، سفرنامه ی نواحی جنوبی ایران و ایل قشقایی، ترجمه ی محمّد شهبا، تهران: پیراسته،۱۳۷۶،ص۹۶.

۳۶-محمّد ناصر صولت قشقایی ، پیشین،ص۳۶۸.

۳۷- .Ibid,p.127.

۳۸-پیشین.

۳۹-پیشین.

۴۰-پیشین، ص۳۷۰.

۴۱-پیشین.

۴۲-ج. مارک گازیوروسکی، سیاست خارجی آمریکا و شاه ، ترجمه ی فریدون فاطمی، تهران: نشر مرکز،۱۳۷۱،ص۲۰.

۴۳-ج. مارک گازیوروسکی، کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲، ترجمه ی غلامرضا نجاتی، تهران: انتشار، چاپ دوم، ۱۳۶۸، ص۳۰.

۴۴-ج.مارک گازیوروسکی، سیاست خارجی آمریکا و شاه ، ص۱۳۱.

۴۵- .Iran Political Diaries 1881-1965, Editor: Robert Jarman, School of London Stadies, University of London, 1997,V.14,p.99.

۴۶- .Ibid

۴۷-محمّد ناصر صولت قشقایی، پیشین، ص۳۴۷.

۴۸-سید مصطفی تقوی مقدم، تاریخ سیاسی کهگیلویه ، تهران: مؤسّسۀ تاریخ معاصر ایران، ۱۳۷۰،ص۴۵۶؛ سید ساعد حسینی، گوشه هایی ناگفته از تاریخ معاصر ایران و وقایع سال های ۳۲-۱۳۳۱و ۴۲-۱۳۴۱در کهگیلویه و بویراحمد ، شیراز:نوید،۱۳۷۳،ص۲۳.

۴۹-تقوی مقدّم، پیشین، ص۴۵۶؛ ساعد حسینی،پیشین،ص ۶-۲۴.

۵۰-محّمد ناصر صولت قشقایی، پیشین، ص۳۶۸.

۵۱-ج.مارک گازیوروسکی، کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲،ص۲۹.

۵۲-محمود تفضّلی، مصدّق ، نفت، کودتا، تهران: امیرکبیر ، ۱۳۵۸،ص۷۸.

۵۳-محمّد ناصر صولت قشقایی، پیشین،ص۳۵۳.

۵۴-غلامرضا نجاتی، پیشین، ص۶۸.

۵۵-محمّد ناصر صولت قشقایی، پیشین، ص۳۵۳.

۵۶-کرمیت روزولت، کودتا در کودتا، ترجمه ی علی اسلامی، تهران : چاپخش،۱۳۵۹،ص۳-۱۲۰.

۵۷-غلامرضا نجاتی، پیشین،ص۴۵۹.

۵۸-کرمیت روزولت ، پیشین، ص۱۷۲.

۵۹-پیشین.

۶۰-پیشین، ص۱۷۳.

۶۱-محمّد ناصر صولت قشقایی، پیشین، ص۳۹۹.

۶۲-پیشین، ص۴۰۷.

۶۳-پیشین.

۶۴-ماهنامه ی نامه ی نور، پیشین، ص۱-۱۷۰.

۶۵-محمّد ناصر صولت قشقایی، پیشین، ص۴۰۷.

۶۶-پیشین،ص۴۰۲.

۶۷-پیشین، ص۴-۴۰۳.

۶۸-پیشین،ص۵-۴۰۴.

۶۹-.Iran, Political Diaries,V.14,p.195

۷۰-همایون کاتوزیان، مصدق و نبرد قدرت، ترجمه ی احمد تدیّن، تهران : رسا، ۱۳۷۱،ص۳۸۱.

۷۱-حسین مکّی، خطرات سیاسی حسین مکّی، تهران : علمی ،۱۳۶۸،ص۲-۵۵۱.

۷۲-محمّد ناصر صولت قشقایی، پیشین، ص۱۱-۴۱۰.

۷۳-مظفّر قهرمانی ،پیشین، ص۴۱۸.

۷۴-محّمد حسین خسروپناه، سازمان افسران حزب توده ۱۳۳۳-۱۳۲۳، تهران : شیرازه ، ۱۳۷۷،ص۱۷۸.

۷۵-مصاحبه ی شفاهی با منوچهر بهادری قشقایی، بهمن ماه ۱۳۷۹.

۷۶-روزنامه ی پارس شیراز، ۳۲/۷/۱۶، سال ۱۲، ش۴۷۵،ص۱و۴.

۷۷-محمّد ناصر صولت قشقایی، پیشین، ص۴۱۲.

۷۸-پیشین، ص۴۲۷.

۷۹-علی زیبایی، کمونیزم در ایران، تهران : بی نا، ۱۳۴۳،ص۶۰۳.

۸۰-پیشین، ص۶۱۲.

۸۱-محمبد ناصر صولت قشقایی ، پیشین، ص۴۱۵.

۸۲-پیشین، ص۴۱۴.

۸۳-پیشین، ص۷-۴۱۶.

۸۴-ج.مارک گازیوروسکی، سیاسی خارجی آمریکا و شاه ، ص۱۵۳.

۸۵-محمد ناصر صولت قشقایی، پیشین، ص۴۱۹.

۸۶-پیشین، ص۴۲۰.

۸۷-روزنامه ی پارس شیراز، ۳۲/۷/۹سال ۱۲،ش۱۴۷۱،ص۴.

۸۹- .Lois Beek, The Qashqai of Iran , Yal University Press, London,1986,p.154

۹۰-محمّد ناصر صولت قشقایی، پیشین، ص۳-۴۲۲.

۹۱- .Pierre Oberling, The Qashqai Nomad of fars, Mouton, the Hague-Paris,1974,p.195

۹۲- .Lois Beek, Ibid

۹۳-ج.مارک گازیوروسکی، پیشین، ص۱۵۵.

۹۴-محمّد ناصر صولت قشقایی ، پیشین، ص۴۲۴.

۹۵-پیشین، ص۴۲۷.

۹۶-ج.مارک گازیوروسکی، پیشین، ص۱۵۳.

۹۷-محمّد ناصر صولت قشقایی، پیشین، ص۴۳۱.

۹۸-پیشین، ص۴۵۴.

۹۹-کرمیت روزولت ، پیشین، ص۲۱۴.

۱۰۰- .Pierre Oberling, Ibid,p.198

۱۰۱- Ibid

۱۰۲- .Lois Beek, Ibid,p.155

۱۰۳- .Pierre Oberling, Ibid,p.199

۱۰۴-مظفّر قهرمانی، پیشین، ص۴۱۹.

۱۰۵-پیشین.

◀پی نوشتهای نوشتۀ منصوره رضایی « محمّد حسین صولت قشقایی

[۱]. کیانی، منوچهر؛ پرچمدار حماسۀ جنوب صولت الدوله قشقایی، شیراز، کیان، ۱۳۸۵، چاپ دوّم، ص۵.

[۲]. درداری فولادی، نوروز؛ تاریخ اجتماعی و سیاسی ایل بزرگ قشقایی، شیراز، انتشارات قشقایی، ۱۳۸۸، چاپ اول، ص۶۹۱ .

[۳]. قشقایی، محمد حسین؛ یادمانده ها، تهران، فیروزان، ۱۳۸۵، چاپ اول، ص۵.

[۴]. همان، ص۶.

[۵]. کیانی، منوچهر؛ پرچمدار حماسۀ جنوب صولت الدوله قشقایی، پیشین، ص۵.

[۶]. قشقایی، محمّد حسین؛ یادمانده ها، پیشین، ص۵.

[۷]. مرکز بررسی اسناد تاریخی، رجال عصر پهلوی ۲، علی امینی به روایت اسناد ساواک، تهران، ۱۳۷۹، ج۲، ص۵۱۴ .

[۸]. روزلت، کرمیت؛ کودتا در کودتا، ترجمه دکتر علی اسلامی، جاما، ۱۳۵۹، چاپ سوم، ص۶۹.

[۹]. مرکز بررسی اسناد تاریخی، رجال عصر پهلوی ۲، علی امینی به روایت اسناد ساواک، پیشین، ص۵۱۵ – ۵۱۶.

[۱۰]. نصیری طیّبی، منصور؛ نهضت جنوب، تهران، شیرازه، ۱۳۸۱، چاپ اول، ص۶.

[۱۱]. قشقایی، محمّد حسین؛ یادمانده ها، پیشین، ص۹.

[۱۲]. همان، ص۲۹.

[۱۳]. درداری فولادی، نوروز؛ تاریخ اجتماعی و سیاسی ایل بزرگ قشقایی، پیشین، ص۶۹۱.

[۱۴]. قشقایی، محمّد حسین؛ یادمانده ها، پیشین، ص۵۱ – ۵۳ .

[۱۵]. همان، ص۱۶.

[۱۶]. روزلت، کرمیت؛ کودتا در کودتا، ترجمه دکتر علی اسلامی، پیشین، ص۹۶ – ۷۱.

[۱۷]. قشقایی، محمد حسین؛ یادمانده ها، پیشین، ص۱۰.

[۱۸]. نصیری طیّبی، منصور؛ نهضت جنوب، پیشین، ص۶ – ۷ .

[۱۹]. همان، ص۱۶.

[۲۰]. قشقایی، محمّد حسین؛ یادمانده ها، پیشین، ص۱۰.

[۲۱]. همان، ص۲۰.

[۲۲]. سفری، محمد علی؛ قلم و سیاست، بی جا، نشر نامک، ۱۳۷۱، چاپ اول، ص۶۲۳.

[۲۳]. قشقایی، محمد حسین؛ یادمانده ها، پیشین، ص۱۰۳ – ۱۰۷.

[۲۴]. قشقایی، محمّد ناصر؛ سال­های بحران خاطرات روزانه، تهران، رسا، ۱۳۷۱، چاپ سوم، ص۴۰۷.

[۲۵]. قشقایی، محمّد حسین؛ یادمانده ها، پیشین، ص۱۰۵ – ۱۰۷.

[۲۶]. فردوست، حسین؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، اطّلاعات، ۱۳۷۳، چاپ ششم، ج۱، ص۵۰۵.

[۲۷]. نصیری طیّبی، منصور؛ نهضت جنوب، پیشین، ص۵.

[۲۸]. فردوست، حسین؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، اطلاعات، ۱۳۷۰، چاپ سوم، ج۲،
ص۵۰.

[۲۹]. نصیری طیّبی، منصور، نهضت جنوب، پیشین، ص۴۴ .

[۳۰]. همان، ص۴۶ – ۵۲ .

[۳۱]. نیک پی، اعزاز؛ تقدیر یا تدبیر، بی جا، ابن سینا، ۱۳۴۷، چاپ اول، ص۱۲۱.

[۳۲]. نصیری طیّبی، منصور؛ نهضت جنوب، پیشین، ص۵۱.

[۳۳]. همان، ص۸۱ – ۹۲.

[۳۴]. شاهدی، مظفّر؛ مردی برای تمام فصول اسد الله علم و سلطنت محمّد رضا پهلوی، تهران،
مؤسّسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۷۹، چاپ اول، ص۲۶۴.

[۳۵]. نصیری طیّبی، منصور؛ نهضت جنوب، پیشین، ص۱۹ .

[۳۶]. تفرشی، مجید و طاهری، محمود؛ گزارشهای محرمانه شهربانی، تهران، سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۱، چاپ اول، ج۲، ص۱۲۶.

[۳۷]. کیانی، منوچهر؛ پرچمدار حماسۀ جنوب صولت الدوله قشقایی، ص۶۹۱.

[۳۸]. قشقایی، محمّد حسین؛ یادمانده ها، پیشین، ص۱۳۵.

خروج از نسخه موبایل