این را میدانیم که رژیم هیتلری از دروغپردازی به مثابۀ بهترین سلاح برای پیشبرد اهداف اهریمنی خود بهره میبرد. آن رژیم برای نخستین بار در تاریخ «وزارت تبلیغات» تشکیل داد و وزیرش یوزف گوبلز، خطمشی آن را چنین تعیین کرد: «دروغ هرچه بزرگتر، باورش سادهتر!» دلیل این را البته پیشتر خود هیتلر بیان کرده بود، که هیچکس فکر نمیکند کسی، به ویژه دولتی، چندان گستاخ باشد که چنین بیمحابا دروغ بگوید. از جمله دروغهای بزرگی که گوبلز شایع کرد این بود که یهودیان با غارت منابع مالی، آلمان را از شکوفایی اقتصادی بازمیدارند! حال آنکه در واقعیت شمار یهودیان آلمانی هیچگاه به یک درصد کل جمعیت نرسید و هدف نازیها از نشر آن دروغ، زمینهسازی برای تصرف دارایی ثروتمندان یهودی جهت تقویت هرچه بیشتر ماشین جنگی حکومت نازی بود.
البته همچنانکه هانا آرنت دقت کرده است برای آنکه دروغ باور شود باید از ویژگی دیگری نیز برخوردار باشد و آن اینکه از حقیقت “جذابتر” جلوه کند! نمونهوار، هیتلر برای اینکه بتواند بهانهای برای حمله به لهستان – که آغاز جنگ جهانی دوم بود – بیابد، چند افسر اس اس را مأمور کرد تا از لهستان به مرز آلمان تجاوز کنند! در واقع آلمانیها میدانستند که این جز صحنهپردازی نیست اما آن دروغ را باور کردند زیرا تحت تأثیر تبلیغات هیتلری، تسخیر لهستان را حق آلمان میدانستند.
در یک مورد دیگر که تقریباً همگان حاضر بودند تا بزرگترین دروغها را بپذیرند یافتن بهانه برای حمله به عراق (۲۰۰۳ م.) بود. صدام حسین با سرکوب وحشیانۀ مخالفان، حمله به ایران، اشغال کویت، بمباران شیمیایی حلبچه، کوشش برای ساختن بمب اتمی و تهدید نظامی کشورهای منطقه… به این توافق جهانی دامن زده بود که بههیچروی قابل تحمل نیست و این باور، ایجادگر زمینهای روانی بود که بر مبنای آن ایالات متحد آمریکا، انگلیس و لهستان با پشتیبانی نظامی ۲۹ کشور دیگر به عراق حمله کردند. توجیه این حمله نیز پیشگیری از ساخت و استفادۀ سلاحهای کشتار جمعی به وسیلۀ رژیم صدام حسین بود، اما بعدها روشن شد که این توجیه دروغ بوده و اساساً سلاحهای کشتار جمعی در کار نبوده است.
بنابراین باز هم به گفته هانا آرنت، در سیاست برخلاف دیگر دانشها همواره یافتن حقیقت هدف نیست، مهم آن است که هدف عملکرد سیاسی، نیک و انسانی باشد.
حال اگر به سدۀ بیستم بازگردیم، میبینیم که ابعاد «بزرگترین دروغ این سده» چنان بود و پیامدهایی چنان فجیع داشت که انسان از مشاهدۀ ابعاد آن دچار وهن میشود، اما در عین حال باعث شگفتی است که چرا چنین دروغی هنوز نیز از گسترش و پذیرش بسیار برخوردار است؟ اگرچه باید اعتراف کرد بزرگترین تبلیغات ممکن نیز برای زنده نگهداشتن آن صورت گرفته است.
بزرگترین دروغ سدۀ بیستم بر پایۀ این سادهاندیشی بنا شده است که چون شوروی استالینی با رژیم هیتلری جنگید و پیروز شد، پس نظامی «ضد فاشیست» بود! «ضد فاشیست» نیز به معنی آنکه از ویژگیهایی خلاف ویژگیهای رژیمهای فاشیستی برخوردار بود! حال آنکه رژیم استالینی همسرشت رژیم هیتلری بود و در دست زدن به جنایت دستکم نداشت. مخالفت دو دیکتاتور بزرگ، استالین و هیتلر با یکدیگر، نه به سبب اختلاف در اهداف، بلکه ناشی از رقابت در تسخیر دنیا بود. شاهد آنکه وقتی منافع مشترک ایجاب کرد با هم شریک شدند و هر زمان که یکی تصور میکرد که میتواند دیگری را از میان بردارد با وحشیگری کمنظیری در این راه کوشید.
دربارۀ مرحلۀ همکاری باید در نظر گرفت که در طول تاریخ، روسیه و آلمان همواره در راه نابودی لهستانی مستقل کوشیده بودند و هر دو در آستانۀ جنگ جهانی دوم بر آن بودند تا بدین هدف برسند، اما نه هیتلر و نه استالین نمیتوانستند در مقابله با یکدیگر به لهستان تجاوز کنند، بنابراین برای رسیدن به این هدف مجبور به همکاری بودند و بدین سبب پس از آنکه سالها شدیدترین بمبارانهای تبلیغی را به عنوان «دشمن درجه یک» متوجه یکدیگر کرده بودند، بهیکباره وزیر خارجۀ هیتلر به مسکو پرواز کرد و با شوروی پیمان صلحی را امضا نمود که گذشته از توافق برای همکاریهای گسترده از پیماننامهای مخفی نیز برخوردار بود که در آن بر سر تسخیر و تقسیم لهستان توافق شده بود؛ و درست یک هفته بعد از این توافق، ارتش هیتلر به لهستان حمله کرد و دو هفته بعد نیز «ارتش سرخ» از شرق وارد این کشور شد. دفاع نظامیان و مردم لهستان در برابر دو ارتش پرتوان، در طول چند هفته درهم شکست و دو ارتش «پیروزمند» در منطقهای که به هم رسیدند، مراسم رژۀ مشترکی اجرا کردند که در آن پرچمهای «سرخ» و «صلیب شکسته» در کنار هم به اهتزاز درآمدند.
این نیز گفتنی است که جنایتهای نازیها و کمونیستها در لهستان در طول تاریخ بینظیر است. تنها یک نمونۀ کوچک «کشتار کاتین»Katyn است. در این کشتار به فرمان شخص استالین تمامی «بورژوازی» لهستان، از سیاستمداران تا افسران ارتش و از هنرمندان تا دانشمندان، در منطقۀ «کاتین» به قتل رسیدند و در گورهای دستهجمعی دفن شدند، بدین هدف که با نابودی آنان، خطر برقراری دوبارۀ کشور و حکومت لهستان از میان برود. برخی از این گورها به سال ۱۹۴۳م. کشف شد اما روزنامۀ حزبی شوروی به نام «پراودا»(حقیقت!) این جنایت را قاطعانه به نازیها نسبت داد و این دروغ را نیز “همگان” باور کردند. راز جنایت مزبور برای نیم سده پنهان ماند، تا آنکه میخائیل گورباچف پس از فروپاشی شوروی (۱۹۹۰م.) بدان اعتراف کرد و از ملت لهستان پوزش خواست. تابهحال ۲۵۴۰۰ قربانی این کشتار گروهی شناسایی شدهاند!
پس از تقسیم لهستان همکاری دو رژیم گسترش بسیار یافت، به حدّی که از جمله سوخت ارتش نازی برای تسخیر اروپای غربی از روسیه شوروی خریداری گردید. البته این همکاری برای چپها چنین توجیه شد که شوروی برای رسیدن به آمادگی رزمی برای نبرد با «فاشیسم» به زمان نیاز داشت، که با این قرارداد تأمین شد؛ درحالیکه دو سال بعد، از روز روشنتر بود که استالین از حملۀ ارتش آلمان به خاک روسیه به کلی غافلگیر شد و شاهد همینکه متجاوزان بدون برخورد با مقاومتی چشمگیر تا مسکو و لنینگراد پیشروی کردند و استالین مجبور شد برای حفظ اقتدار خود، از جمله ژنرال دمیتری پاولوف ، فرمانده جبهۀ غرب، را همراه هشت ژنرال دیگر تیرباران کند.
بازسازی آرایش نظامی و پیروزی در استالینگراد نقطۀ عطف جنگ جهانی دوم بود، که در پی آن ارتش سرخ از شرق و نیروهای آمریکایی و انگلیسی از غرب ارتش هیتلر را تا سقوط نهایی برلین عقب راندند؛ با این تفاوت که وابستگان به ارتش سرخ در پاسخ به تاکتیک «زمین سوخته» از سوی نازیها، از هیچگونه غارت و کشتار انتقامجویانه در مورد غیر نظامیان (آلمانیها و همدستان نازیها) در کشورهای اروپای شرقی خودداری نکردند. در این میان نکتۀ دیگری که در رسانههای تبلیغی ناگفته مانده، این است که برعکس وابستگان به ارتش هیتلری که شدیداً از نزدیکی به زنان غیر آلمانی به دلیل «پستی نژادی» آنان منع شده بودند برای وابستگان به ارتش سرخ که در نظام و فرهنگ سوسیالیستی به عنوان «انسان تراز نوین» قلمداد میشدند تجاوز به «زنان دشمن» نشانۀ پیروزی بود و بنا به پژوهشهای نوین تخمین زده میشود که این رویکرد ددمنشانه در بیش از دو میلیون مورد با قتل و یا خودکشی زنان توأم بوده است.(۱)
اینجا مجال اشاره به جنایات جنگی ارتش سرخ و یا دیگر نیروهای درگیر در مرحلۀ پایانی جنگ جهانی دوم نیست؛ اما این نکتۀ اساسی را نمیتوان نادیده گرفت که استالین به بهانۀ مبارزه با رژیم هیتلری در واقع تمامی اروپای شرقی از آلمان شرقی و لهستان، تا رومانی و اوکراین و از مجارستان و چکسلواکی تا یوگسلاوی و بلغارستان را عملاً ضمیمۀ امپراتوری خود کرد و برای صدها میلیون مردمی که پیش از جنگ در کشورهایی مستقل و آزاد زندگی میکردند، برای نزدیک به نیم سده فاشیسم جای خود را به توتالیتاریسم استالینی داد. صرفنظر از آنکه استالین کوشید هر جایی را که ارتش سرخ پیشروی کرده بود، از اتریش و یونان تا ایران و مغولستان، به طور کامل تصرف کند، و تنها در برابر تهدید اتمی ایالات متحد آمریکا ناچار به عقبنشینی شد.
بنابراین هرچند درست است که شوروی به نجات دنیا از سلطۀ فاشیسم کمک کرد، در عین حال برای صدها میلیون مردم جهان همچون «طاعونی» بود که به جای «وبا» نشست و پیروزی بر فاشیسم را سرمایه کرد تا با تسلط کمونیسم آزادی انسان را در پای تبلیغاتی دروغین فدا کند.
نکتۀ اهریمنی در این میان آن بود که هرچه در شرق و غرب دنیا در افشای جنایات هیتلری و زشتشماری افکار فاشیستی در رسانهها بازتاب مییافت، غیرمستقیم برای تبلیغ نظام شوروی مورد سوءاستفاده قرار میگرفت و به جهانیان چنین القا میشد که «جنبش جهانی کمونیستی» از ویژگیهایی مخالف ویژگیهای فاشیستی برخوردار است.
چنین تبلیغاتی در طول دستکم نیم سده نه تنها باعث پابرجایی «دیوار آهنین» و نظام توتالیتر استالین شد بلکه در دیگر کشورها نیز بخش بزرگی از نسل جوان را پذیرای تبلیغات «ضد فاشیستی» کمونیستها کرد و به پردامنهترین و وحشتناکترین جنگها، کودتاها و خونریزیها در تاریخ بشر دامن زد.
فروپاشی بلوک شرق این امید را برانگیخت که با افشاگری این دروغ، روسیه به سوی دمکراسی گام برخواهد داشت اما متأسفانه توهم «پیروزی بر فاشیسم» کماکان به صورت محور ناسیونالیسم روسی و انگیزۀ بازگشت به امپراتوری روسیه برقرار است، چنانکه امروزه نیز تبلیغات روسی هدف حملۀ وحشیانۀ پوتین به اوکراین را «نابودی نازیها» در این کشور جلوه میدهد و ظاهراً این دروغ بزرگ هنوز مورد تأیید بخش بزرگی از مردم روسیه است!
مردم روسیه که در آرزوی آزادی برای فروپاشی نظام کمونیستی کوشیدند، نه تنها از تحکیم دمکراسی پشتیبانی نکردند، بلکه به پیدایش دیکتاتوری نوینی کمک نمودند. برای درک این پدیدۀ شگرف که در بسیاری از دیگر کشورها از جمله خود ایران نیز رخ داده است باید باز هم به هانا آرنت بازگشت که دربارۀ پیامد دروغپردازی اجتماعی نوشت:
- «هنگامی که مدام به مردم دروغ میگویند، نتیجه این نیست که آنان این دروغها را باور میکنند بلکه این است که دیگر هیچکس به هیچ چیز باور ندارد. چنین مردمی قربانی باورهای دروغین خود هستند و دیگر تفاوت میان حقیقت و دروغ را تشخیص نمیدهند. با چنین مردمی، شما هر کاری بخواهید میتوانید بکنید.» (۲)
برای تمرین اندیشهورزی میتوان دروغهای ملاها در آستانۀ انقلاب اسلامی و در درازای حکومتشان تا امروز را برشمرد، تا روشن شود، چرا از یکسو حکومت اسلامی دروغگوترین رژیم در تاریخ بشر شناخته شده و از سوی دیگر ایرانیان تا بحال از سرنگونیاش ناتوان بودهاند. آنگاه این سخن هانا آرنت را میتوان بخوبی درک کرد، که پافشاری بر راستی بزرگترین عمل انقلابی ممکن است.
(۱)Helke Sander, BeFreier und Befreite: Krieg, Vergewaltigung, Kinder, 2008.
(۲)Hannah Arendt, Legitimität der Lüge in der Politik, Piper
از: ایران امروز