«مسلم است که سرکوب سُلطه ی تزارها، علیرغم تمام خشونتشان- که در عین حال وحشتناک بود- به پای سرکوب لنین و استالین نمی رسد.بلشویک ها به محض اینکه قدرت را به دست گرفتند، مانند رژیم تزاری، هرگونه مخالفت را ممنوع کردند.اما خیلی سریع فراتر از آن رفتند و با حمله به کل جامعه و به ویژه مخالفان که اکثریت بزرگی را نمایندگی می کردند، به گونهای عمل نمودند که انتظار نمی رفت : از طریق کار اجباری، کشتار، تبعید که در زمان استالین این قتل عام ها گسترده تر بود.و این رویه الان به شدت در روسیه ی پوتین دیده می شود.» ژیل سیلبرشتاین
در۷ آوریل ۲۰۲۲، ژیل سیلبرشتاین، شاعر، نویسنده، ناشر و مترجم ۷۴ ساله ی فرانسوی-سوئیسی بیآنکه حدس وُ گمانی از تهاجم ۲۴ فوریه روسیه به اوکراین داشته باشد، کتاب «سفر به روسیه مطلق گرا» – زندگی و مرگ چهار تن از مخالفان- را در۸۵۸ برگ از انتشارات Noir sur Blanc در پاریس منتشر کرد. انتشار این کتاب زمانی که جنگی نابرابر بین روسیه و اوکراین در جریان است، خبر فوقالعادهای است . صرفنظر از بیان تاریخ دویست ساله مبارزان روسیه که خواننده نمی تواند بی توجه و تعمق از کنارش بگذرد، واکاوی موشکافانه روی چهار چهره بزرگ ادبی و سیاسی از مخالفان در دو سده گذشته، نظر خواننده را به خود جلب میکند :میخائیل لرمونوتف «۱»، ولادیمیر تان بوگوراز«۲»، ویکتور شرر «۳ » و آناتولی مارچنکو«۴». این کتاب یک فرصت استثنائی از تاریخ مبارزان آزادی و رهائی روسیه از آغاز حکومت تزاری نیکولای اول تا به امروز روسیه است.
جنگها بیدار کننده ابعادی از زندگی انسانها هستند که خارج از این دوره، در تخیل و پندار ما وجود دارند و یا در نوستالژی دور وُ دراز ِ خود به سراغش میرویم : شجاعت و دلیری که به ناگهان در ما زنده میشود و به خود می آئیم تا چون سربازان اوکراینی که توان مقابله و گاهی حتی عقب راندن ِ دومین ارتش جهان را، در خود می بینند. دلاوری مردمی که اسلحه به دست میگیرند و نمیخواهند تسلیم دشمن شوند. و قهرمانی وُ شجاعت واقعی ِ- هر چند که نمیتوان آنرا با اوکراینی هائی که می جنگند مقایسه کرد- روس هائی که در برابر وحشی گری تهاجم ِ حکومتشان، از همکاری با آن امتناع میورزند و بهاء سنگین آنرا می پردازند.
فرد سالاریِ تزاریسم، توتالیتاریسم سوویتیک و ستم وُ خفقان پوتینیسم، همه ی آنها برای جلوگیری از انواع گوناگون مبارزه برای آزادی، وبا یک هدف، تنها یک هدف، در روسیه، بیوقفه در کارند:استقرار مطلق گرائی. و برای به کرسی نشاندن آن و و خاموش کردن هر ندای آزادی- با بکار گیری جزمیت و به کمک دروغ پراکنی- آنها سعی به قبولاندن خشونت شان و استفاده ی روزمره از آن دارند.واینچنین وانمود میکنند که این روش، شکل ِ طبیعی رابطه رژیم حاکم و مردم است.و پیش از هر چیز، سعی دارند به مردم بقبولانند که حقوق جامعه بر فرد ارجحیت دارد.و افزون بر این، افراد باید بپذیرند که حقوقشان هر روز در این چرخه ی نا متناسب کمتر وُ کمتر خواهد شد.
شورش علیه چرخ دنده های ماشین دولتی روسیه، و جهش علیه ستمگری های آنها، تنش وخیم و هیجان انگیزی بوجود میآورد که به کتاب انسجام و در عین حال نَفَس تازهای می بخشد. و هدف نویسنده کتاب بههیچوجه این نیست که تاریخ مبارزاتی روسیه و یا اتحاد جماهیر شوروی را نقل کند و یا از کوره ی آهنگری خود تئوری رویا روئی میان ِ ستمگر و ستمدیده را برای چندمین هزار بار تکرار نماید. و درست در همین جا، « سفر به روسیه مطلق گرا» وجه تمایز خود را به رخ خواننده می کشد. و در برگ برگ این کتاب می توان دید که نویسنده آن سعی دارد در گُستره ی بلندای قامت انسانها و دوره ای را که سپری کردهاند باقی بماند. و گذشته از آن، هر عصر، هر رژیم و یا هر شخصیتی را با احساسات، تمایلاتِ فردی و اجتماعی آن دوره و آن زمان، به گونه ای جداگانه در برگ های کتابش بیاورد.
گویی دقیقاً لازم بود که در سطح روایت، شورش عینی قهرمانان داستان با وارونه کردن قانون آهنین استبداد باز گو شود : در اینجا فقط افراد به حساب می آیند، و به تعبیری وجود دارند، زمانی که خیالات واهی ی قدرت کنارزده می شوند. هر یک از چهار شخصیت داستان که نویسنده انتخاب کرده است، نقشی اساسی و تاثیر گذار پیدا می کنند.ولی «سفر به روسیه مطلق گرا» خود را به داستان زندگی و بیوگرافی آنها خلاصه نمی کند. و نویسنده نه تنها در روش بررسی خود از روسیه، به سراغ تمام مکان های خاطره ی قهرمانان خود رفته است، بلکه سعی او درنقش افرینی این جستجو ها در کتابش، تحسین برانگیز است.
در پاسخ به فلوران ژرژسکو، روزنامه نگار لوموند – شماره ۱۴ آوریل ۲۰۲۲- در مورد خاطراتی که در کتابش از نیکلای اول تا گورباچف و فراتر از آن تا پوتین نقل میکند و جنبش دسامبریست ها (۱۴ دسامبر ۱۸۲۵)، ژیل سیلبرشتاین میگوید : دسامبریست ها اولین جنبش بزرگی است که برای سرنگونی قدرت مطلقه در روسیه بر پا شد و اگر چه شکست خوردند اما اثری عمیق در تاریخ روسیه بر جای گذاشتند. آنها کسانی هستند که مقابل ناپلئون ایستادگی کردند و عده زیادی از آنها به پاریس روانه شدند و با چشیدن طعم خوش جامعهای آزاد، به هنگام بازگشت به کشورشان، خود کامگی و نبود آزادی و رعیت ماندن، برایشان تحمل ناپذیر شد.
در سال هائی که در پی آن می آیند، جُنب وُ جوش های فراوانی را میبینیم که از انجمله میتوان از انجمنهای مخفی در سراسر روسیه نام برد و مصادف است با زمانی که نیکلای اول (۱۸۲۵-۱۸۵۵) بر تخت می نشیند.و دسامبریست ها تلاش میکنند تا مانع بدست گرفتن قدرت او شوند تا شاید بتوانند جمهوری را بر پا کنند. و از این پس بود که منجر به قیام ۱۴ دسامبر و در پی آن، شکست و سرکوب شدید جنبش می شود.و به ناگهان جامعه روسیه را ترس و ترور فرا می گیرد.ولی یک جنبش زیرزمینی به وجود میآید که در آن افرادی چون الکساندر هرزن، سرژ نچایف و میخائیل باکونین شرکت داشتند که همه آنها یا اعدام میشوند و یا در زندان و تبعید بسر می برند. ولی جنبش ادامه پیدا میکند و رادیکال تر می شود.
چهره هائی که من در کتابم به آنها ادای احترام می کنم، از میخائیل لِرمانتوف (۱۸۱۴-۱۸۴۱)، ویکتور سرژ (۱۸۹۰-۱۹۴۷) تا ولادیمیر تان بوگوراز (۱۹۳۶-۱۹۶۵)، همگی نمونه هائی هستند که هر یک از آنها با روش برگزیده خود، جنبش دسامبریست ها را دنبال کردهاند و این تا به امروز در روسیه ادامه دارد.این دایره برای من زمانی کامل شد که با لیودمیلا الکسیوا آشنا شدم. او با آناتولی مارچنکو (۱۹۳۸-۱۹۸۶) آشنائی داشت.مارچنکو نویسنده ی اولین کتاب در مورد اردوگاه های پسا استالینی بود که من در سال ۱۹۷۰ او را دیدم. کسی که میشد او را دنبال کننده ی جنبش دسامبریست ها دانست.
آنانولی مارچنکو در سال ۱۹۸۰ زندانی بود، و ما با پشتیبانی سیمون دوبووار، ساموئل بکت،گراهام گرین، تصمیم گرفتیم کمیته ای برای دفاع از مارچنکو راه بیاندازیم و توجه افکار جهانی را به سرنوشتی که در انتظار اوست جلب کنیم و به اتحاد جاهیر شوروی بگوئیم که او را فراموش نکرده ایم.تا اینکه در یکی از روزهای وحشتناک دسامبر ۱۹۸۶ دانستیم که او در زندان چشم از جهان فروبست. آری در غرب، مارچنکو فراموش شده بود، جائی که نمی توانستند باور کنند که در زمان گورباچف هنوز صد ها نفر در روسیه زندانی بودند.و اینکه در۸ دسامبر ۱۹۸۶، مردی چون او برای حفظ کرامت انسانی خود،به زندگیش پایان داد و نخواست تسلیم شود. و او الگوی خوبی برای آنهائی است که سعی دارند در برابر پوتین ایستادگی کنند.
ژیل سیلبر شتاین در پاسخ به این پرسش که چرا در کتابش هیچگونه وجه تمایزی در بکارگیری «مطلق گرائی» در دوره های مختلف در روسیه نمی بیند، میگوید:من سعی نمیکنم که تمام این دوره ها را یکسان ببینم.انتخاب این چهار چهره و همچنین عبور من از روسیه برای پیگیری رد پای آنها و تماس هائی که با مردم روسیه داشتم، نشان دادم که تفاوت ها، درواقع ریشهای هستند.
برای مثال، مسلم است که سرکوب سلطه ی تزارها، علیرغم تمام خشونتشان- که در عین حال وحشتناک بود- به پای سرکوب لنین و استالین نمی رسد.بلشویک ها به محض اینکه قدرت را به دست گرفتند، مانند رژیم تزاری، هرگونه مخالفت را ممنوع کردند.اما خیلی سریع فراتر از آن رفتند و با حمله به کل جامعه و به ویژه مخالفان که اکثریت بزرگی را نمایندگی می کردند، به گونهای عمل نمودند که انتظار نمی رفت : از طریق کار اجباری، کشتار، تبعید که در زمان استالین این قتل عام ها گسترده تر بود.و این رویه الان به شدت در روسیه ی پوتین دیده می شود.
گاهی میشنوم که مردم میگویند:مخالفت در روسیه تمام شده است، همه چیز از دست رفته است.من نمیتوانم با آنها همصدا باشم.روزگار تیره ای در روسیه است اما شعله شورش خاموش نمی شود، نمیتواند خاموش شود. این همان چیزی است که میخواستم در این کتاب بگویم.ع.ش
***
و اینک گزیده ای از مقاله یونس بوسنا Youness Boussena، نویسنده و روزنامهنگار، که در لوموند ۸ آوریل ۲۰۲۲ منتشر شده است می خوانید. او نقش مذهب و سیاست را در این مقاله برجسته کرده است :
با جنگ در اوکراین، رئیس جمهور روسیه، دو دهه انقلاب محافظه کارانه را که توسط مذهب و ملی گرائی تثبیت شده بود، به پایان می رساند. استدلال هائی که برای توجیه این تهاجم بسیج می شوند، ساخته و پرداخته قالبی از یک تفکر ناهمگون است که در خدمت یک میهن پرستی افراطی قرار گرفته است.
کتاب عهدِ عتیق هشدار میدهد که جست وُ جو و شناخت قلب ها و ذهنها از اختیارات خداوند است. بویژه زمانی که این قلب و ذهن متعلق به مردی است که بیست و دو سال یکی از بزرگترین کشور جهان را اداره می کند. و افزون بر این، سه دهه در سرویس های مخفی KGB و سپس FSB نشو و نما یافته است.
کتاب مقدس دیگری که همانا قدرت ماکیاولیِ قدرتمندی چون پوتین را توضیح می دهد، اعتقاد اوست به اینکه « همگان، شما را همانگونه که ظاهر خود را نشان می دهید، قضاوت می کنند؛ نه آنچه را که شما در درون خود دارید و پنهان کرده اید.» زیرا آنچه امروزه تهاجم روسیه به اوکراین را از طرف پوتین توجیه میکند این است که اوکراین « بخشی جدا نشدنی» از «فضای معنوی » روسیه است. این تفکر بر آمده از پاسخی است که او پانزده سال پیش خجولانه درباره ایمانش گفته بود : « امروزه نمی توان اصولی اخلاقی جدا از ارزشهای دینی داشت. من بیشتر در این مورد توضیح نخواهم داد، زیرا نمیخواهم دیدگاه خود را به افرادی که نظرهای متفاوتی دارند تحمیل کنم.»
کتابِ مقدس در هواپیمای ریاست جمهوری
جورج دبلیو بوش، رئیس جمهور پیشین آمریکا ( ۲۰۰۱-۲۰۰۹) که پس از سپتامبر ۲۰۱۱، با پوتین تماس گرفت و نخستین رهبر جهان بود که پس از این واقعه با او دیدار کرد، در کتاب خاطراتش به صحنه ای اشاره میکند که به قدر کافی مهم بود که او بخواهد به جزئیاتش بپردازد.این کتاب به نام «خاطرات، لحظههای تعین کننده» در فرانسه از سوی انتشارات( پلون-۲۰۱۰) به بازار کتاب عرضه شده است. جورج بوش در این کتاب حکایت میکند که در گرما گرم بحث ِ تنش زا در مورد بدهی اتحاد جماهیر شوروی، او حرفِ پوتین را قطع کرد تا داستان صلیب مادریش را با او مطرح کند.رئیس جمهور روسیه به او گفت که این صلیب که به دیوار آویزان شده بود، از آتش سوزی خانه وی جان سالم بدر برد : ”هنگامی که آتش نشان ها رسیدند، او به آنها گفت که به تنها چیزی که برایش از اهمیت خاصی برخوردار است، صلیب است. جورج دبلیو بوش روایت میکند که او به طرز چشمگیری لحظهای را باز سازی کرد تا صلیب اش را آشکار کند.رئیس جمهور پیشین آمریکا که تحت تأثیر این حکایت قرار گرفته بود، ادعا میکند که توانسته روح [ ولادیمیر پوتین] را احساس کند.” و پس از آن، جورج دبلیو بوش به دولت خود اعلام کرد که او مردی قابل اعتماد است.
بنا براین آیا پوتین واقعاً به خدا ایمان دارد؟ این پرسش یک بار در سال ۲۰۰۷ در مصاحبهای با مجله تایم- که به تازگی او را به عنوان شخصیت سال معرفی کرده بود- از او پرسیده شد. رئیس جمهور روسیه پاسخ داد : « چیزهائی وجود دارد که من معتقدم حداقل در موقعیتی که هستم نباید مورد توجه ی عموم مردم قرار گیرد. زیرا بنظر میرسد، یا خود نمایی کردن و یا یک رقص برهنه سیاسی است.» و چنین ادامه داد : « باید بگویم که همیشه کتاب مقدس انجیل در هواپیمای ریاست جمهوری است و در سفر های طولانی فرصتی خواهد بود تا به خواندن آن بپردازم…..» این نمایشِ او توجه را از چیز های بدیهی منحرف میکند:اعتقادات صمیمی ولادیمیر پوتین همچنان یک معماست. ولی در عین حال آنچه که او میخواهد آشکار کند این است که دین، ستون بینش او از جهان است.
یکپارچگی معنوی منهدم شد
اصطلاح معنویت « دوخوفنوست» [ doukhovnost] به گفته کاتی روسله – ویژه کار تحولات اجتماعی-مذهبی در روسیه پس از فرو پاشی شوروی – بیشتر در مفهوم اخلاقی و فرهنگی آن بکار گرفته میشود تا معنای مذهبی آن. و این امر اجازه میدهد تا یک جامعه سیاسی ِ وابسته به این الزامات ِ اخلاقی، که ظاهراً ریشه در سنت روسی داشته است، همچنان تقویت شود. و بدنبال ان، مخالفت این کشور با بقیه کشورهای جهان، بویژه غرب در سخنرانی سالانه ولادیمیر پوتین در مجمع فدرال روسیه به خوبی نشان داده شده است. در این سخنرانی، پوتین به معنویتی استناد میکند که باارزش های لیبرالِ غربی در تضاد است و مسبب از بین بردن این ارزشها در سال ۱۹۹۰ شده است.
سالهای ۲۰۰۰، دوره ای از تغیر و تحول را برای کلیسای مسکو رقم زد. اناستازیا میتروفانووا Anastasia Mitrofanova ، دانشمند علوم سیاسی تأکید میکند که جریان ناسیونالیسم ارتدکس در آن زمان « در راه نابودی ایدئولوژیک» گام بر میداشت، در حالی که انتخاب کریل Krill اسقف مسکو در ۲۰۰۹ وضعیت را تغییر داد.» زیرا از همان ابتدا، او مفهوم « جهان روسی» [ Russki jmir ] را برای توصیف دیدگاه خود یعنی « پروژه جمعی فرا ملی» که توسط کلیسای ارتدکس تثبیت شده بود، برگزید.
« جهان روسی»، گفتمان بیطرفانه ای نیست. و در قرن نوزدهم توجیهی برای استقرار امپراتوری روسیه بود. آناستازیا میتروفانووا[ دارای کرسی استادی و ویژه کار امور سیاسی- مذهبی و ارتباط دولت با کلیسای ارتدکس در دانشگاه ارتدکس در روسیه است. مترجم] میگوید : « در سال ۲۰۰۷، ولادیمیر پوتین برنامهای به نام « جهان روسی» را راه اندازی کرد- بویژه با هدف ترویج زبان- که ارندکس را به عنوان « یکی از پایههای معنوی» ی این مفهوم معرفی می کند. در آن زمان چشم انداز اسقف ارتدکس و رئیس جمهور یکسان نبود و حتی ناهماهنگی هائی ظاهر شد که کاملاً به چشم می خورد. در سال ۲۰۱۴، هنگامی که که ولادیمیر پوتین اقدام خود در اوکراین را با دفاع از یک « جهان روسی » توجیه می کرد، و با این نگاه به خود اجازه ی مداخله در دونباس را می داد، کلیسا در برابر او از ارزشهای جهانی ارتدکس سخن به میان میآورد که میخواست این ایده را با مردم جهان به اشتراک بگذارد. » وهدف این بود که کلیسا بتواند یک جایگزینی جهانی در تمدن معاصر کنونی به وجو آورد. و درست در اینجا بود که کلیسا خود را در بنبست دید.
کریل- اسقف نزدیک به پوتین- اگر چه برای این سخنرانی دعوت شده بود، اما در مراسم الحاق کریمه به روسیه نرفت و از سوی دیگر نمیخواست بزرگترین شاخه اوکراینی را که تحت حمایت او بود، از دست بدهد.ولی سرانجام در سالهای ۲۰۱۸-۲۰۱۹پس از اینکه کلیسای اوکراین- یکی از اصلیترین کلیسای این کشور که به خود مختاری دست یافت – کریل با پوتین همصدا شد. و در موعظه ای که ۲۷ فوریه ۲۰۱۹ کرد، رسوائی بزرگی به بار آورد. او کسانی را که « همیشه خواسته اند با وحدت ِ بین روسیه و کلیسا به جنگند» به عنوان « نیروی شیطانی» توصیف کرد.
در سومین دور ریاست جمهوری ِ ولادیمیر پوتین، در زمستان ۲۰۱۱-۲۰۱۲، شاهد موج بی سابقه ای از تظاهرات علیه بازگشت او به کرملین بودیم. مؤسسه ِ فرانسوی روابط بین الملل (IFRI) چنین توضیح میدهد : « این اعترض ها او را در اعتقادش تائید میکند که دموکراسی و حقوق بشر خطراتی برای رزیم او هستند»
همجنس گرائی خلاف قانون اساسی روسیه میشود
در فوریه ۲۰۱۲ توسط پوسی ریو Pussy Rio [ گروهی به این اسم که که در میان گروههای پانک فعالیتهای فمینیستی در روسیه را برنامهریزی می کنند. مترجم] یک برنامه ِ ضد پوتین بنام « دعای پانک» در کلیسائی بنام مسیح ناجی مسکو ترتیب داده بودند. کلیسائی که مقر اسقف روس بود. و در سال ۲۰۰۰که پوتین به تازگی قدرت را در دست گرفته بود، وعده ِ « رنسانس معنوی روسیه» را داد و هشدار میدهد: «سال های آینده تعین کننده خواهند بود و حتی ممکن است نقطه عطفی باشد نه تنها برای ما، بلکه عملاً برای تمام جهان که وارد عصر تغیراتِ بنیادین خواهد شد.» و در طولِ دهه ۲۰۱۰ ، «سنت» و «ارزشهای اخلاقی» به یک وسواس برای قدرت روسیه تبدیل شد.
نفوذ فزاینده کلیسا در حوزه عمومی را میتوان در ساخت و ساز بی رویه کلیسا ها مشاهده کرد. و به ادعای کریل- اسقف اعضم- مرکز بحث برانگیز معنوی و فرهنگی ارتدکسِ روسیه که در منطقه ی ۷ پاریس بنا شد و بالغ بر ۱۷۰ میلیون یورو خرج برداشته بود تماماً و منحصرا دولت روسیه آن را پرداخت کرد.
این نقطه عطفی است که به شکل تهاجمی در قانونی که سال ۲۰۱۳ به تصویب رسید دیده میشود و این دیدگاه محافظه کارانه را تائید می کند. این قانونی بود برای سرکوب ِ توهین به احساسات مذهبی، محافظت از نوجوانان در برابر ترویج «روابط جنسی غیر سنتی» و مبارزه با «تبلیغات همجنس گرائی». تحولات اجتماعی در غرب و برخورد آن با همجنس گرائی است که از نگاه پوتین، نشانه ای بارز از رذالتِ اخلاقی است. تا جائی که همه اینها را پوتین در قانون اساسی بازنگری و ثبت نمود. و در همین زمان بود که توانست «ایمان به خدا» را به عنوان میراث هزار ساله روسیه در آن ذکر کند و ازدواج را به شدت به عنوان «اتحاد» تعریف نماید. ولی به شرطی که بین یک مرد و یک زن صورت گیرد.
« آزمون وفاداری » به غرب
تاتیانا کاستواِوا-ژان «۵» میگوید « برای ولادیمیر پوتین که سال گذشته با جزئیات وسیعی مطرح نمود که در اروپا کودکان باید تمایلات جنسی خود را در ده سالگی انتخاب کنند، همجنس گرائی همواره به شکل مسأله ی حل نشدهای باقیمانده است و کریل – اسقف کلیسای معروف روسیه – نیز در هراس از همجنس گرائی با او همصدا ست.
.میشل الچا نینوف «۶» Michel Eltchaninoff میگوید : « منابع فلسفی پوتینیسم هر چقدر هم متنوع باشند، بر دو پایه استوارند:ایده ی امپراتوری و تمجید از جنگ. پوتینیسم بین منابعی که دارد، مردد است . از فیلسوف ایوان ایلین (۱۸۸۳-۱۹۵۴) ivan ilyne که معتقد است روسیه «ارگانیسمی است که از نظر تاریخی شکل گرفته و از جنبه ی فرهنگی موجه است» و اینکه « غربیها از آن پشتیبانی نمیکنند و همیشه در صدد «تجزیه» آن خواهند بود.»و اعتقاد دیگر پوتین به اندیشه ی «اوراسیسم» است که در محافل مهاجران روسی در دهه ۱۹۲۰ متولد شد و روسیه را «قاره سوم» بین اروپا و آسیا می دانستند. این جریان در آغاز قرن بیست و یکم توان تازهای در اروپا گرفت و شخصیتی با نفوذ و معرکه گیر به نام الکساندر دوگن «۷ » Alexxendre Dugain رهبر نئو اوراسیسم شد. [ اوراسیسم نظریه و اعتقاد ژئوپولیتیک و ایدئولوژی سیاسی است که روسیه و همسایگان نزدیک آن – اسلاو ها، رومن ها، و مسلمانها- را به عنوان یک قاره مستقل به حساب میآورد که به آن Eurasie می گویند.مترجم]
اصالت این اندیشه، ارائه جایگاهی مثبت به اسلام است، زیرا این شیوه از تفکر، دوره سُلطه تاتار- مغول – قرن سیزدهم تا پانزدهم میلادی – را نه یک سُلطه ی خارجی بلکه سازنده ی هویت روسی می داند. در این کشور که ۷ در صد مسلمان دارد – در برابر ۷۴ در صد ارتدکس – بر اساس نظرسنجی مرکز لووادا Levada در سال ۲۰۱۲ – اکثراً در جمهوری هائی چون تاتارستان، چچن، و داغستان- زندگی می کنند.میشل اِلچا نینوف مینویسد : « اُراسیسم نقش موتوری را بازی میکند که اجازه خواهد داد تا در مقابل انحطاط غرب، مفهوم دین و سنت مطرح شود. و با این ایده که یک ارتدکس ِ بنیاد گرابه یک مسلمان نزدیکتر است تا به یک منحرف اروپائی. » و طبیعتاً هر سنت مذهبی را بهتر از لیبرالیسم می داند.
« یک کشور بزرگ مسلمان»
نفوذ نئو- اوراسیسم در وضعیت ویژه امروز را، باید فراتر از شخصیت خود ِ پوتین بررسی کرد. مذهب، نخست به عنوان یک عنصر ژئوپولیتیک روس مطرح است و در نظم و ترتیب فراکاوی جهان، از اهمیتی بر خوردار شده است که چون جانشین مارکسیسم عمل می کند. و از اینجا یک «تمدن ژئو پولیتیک اوراسیست» در سالهای ۱۹۹۰ به اوج ارتقاء خود رسید. و ما توانسته ایم از دهان ِ سر گئی لاورُف [ وزیر امور خارجه روسیه] بشنویم : « روسیه یک کشور بزرگ مسلمان است و دولت تقاضا کرده است که OCI [ سازمان همکاری اسلامی] به عنوان عضو دیده بان به رسمیت شناخته شود.»
میشل اِلچانینوف معتقد است که « با این حال، گرایش ایدئولوژیکی ولادیمیر پوتین، گاهی تمایل دارد مسکو را به مثابه « سومین امپراتوری روم» ببیند و گاهی چون امپراتوری «اوراسیای اسلام وُ مسیحی تلقی کند. در واقع، او بنا به اقتضاء به یک امپریالیسم تمایل نشان می دهد. و حتی بنا به شرایط، به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، اصول مشترک مذهبی، روسی بودن، زبان مشترک روسی، و پروژه اوراسیا دست یاری دراز می کند…..»
این گوناگونی ایدهها در ولادیمیر پوتین نشان میدهد که ایمان واقعی او در جای دیگری نهفته است. و آنچه که بیشتر برای او اهمیت دارد ایدئولوژی نظامی گری شوروی است. افسر سابق KGB ، میهن پرستی اش بنا به اوضاع وُ احوال عوض می شود. و میشل اِلچانینوف معتقد است که پس از الحاق کریمه، با تأکید به یک « تهاجم به یاد ماندنی» و « جنگ بزرگ میهنی» علیه نازی در ۱۹۴۱-۱۹۴۵، پوتین از آن به عنوان ِ « عبادت عارفانه» استفاده کرد.
نظامی گری در آموزش وُ پرورش
تاتیانا کاستواِوا میگوید: «جنگ جهانی دوم چون مذهبی در روسیه عمل می کند.» و افزون بر این، این تفکر توانسته تاکنون دنیای آموزش وُ پرورش را دگرگون کند. روسیه در میان کشور هائی به شمار میآید که احتمالاً در صد بالائی از کودکان دانش آموز در مدرسه یونیفورم نظامی بتن میکنند و با سلاح آشنا می شوند. [ وقتی جنگ به مدرسه دعوت می شود-۲۰۲۰، گزارش مؤسسه پژوهش های بین المللی. پاریس] این نظامی کردن آموزش و پرورش در روسیه همواره با تأکید بر این است که این کشور در محاصره ی دشمنانی قرار گرفته که قصد تهاجم و تصرف آن را دارند.
دفاع ِ شخصی در برابر دشمن ِ فینفسه – غرب -، دفاع از وحدت معنوی هزار ساله است…. دلایل بسیج علیه اوکراین و توجیه آن توسط روس ها، در قالب یک اندیشه ناهمگن، خود را به ثبت رساند. که همواره زیر نفوذ طنینی مذهبی در خدمت ِ یک امپریالیسم نمودار شد.در نوشته ای کمیاب، پوتین در ژوئیه ۲۰۲۱ با عنوان « وحدت تاریخی روسها و اوکراینی ها» مینویسد : « اولین دولت توسط اسلاوها در قرن نهم، این « مادر شهرهای روس» را به وجود آورد که سر چشمه مشترک روس ها و اوکراینی هاست. و روس ها، اوکراینی ها، و بیلو روس میراث روس قدیم هستند که بزرگترین کشور اروپا بود. و تاریخ چنین خواست که مرکز این اتحاد که به پیروی از سنت ِ دولت قدیمی روس باقی ماند، مسکو باشد.» ولی نقش پوتین در این میانه چه خواهد بود؟ او حرفی از آن نمی زند، اما شکی نیست که یک اتفاق تاریخی، همزمان نگاه او را به خود جلب نمود. یازده قرن پیش، شاهزاده بزرگ – کی یف ولادیمیر – به مسیحیت بیزانسی ایمان آورد و سرنوشت معنوی روسیه را رقم رد. و این غسل تعمید به او اجازه داد که قِداست پیدا کند.پوتین پس از قرن ها، در خواب وخیالِ خود جنگی را براه انداخت که هدف آن : بازگرداندن سرزمین پر افتخار هزار ساله است. اما این بار، به طرز اعجاب انگیزی، سرنوشت چنین خواست که ولادیمیر دیگری که اوکراینی ها، ولودیمیرش می خوانند؛ در برابر او قد علم کند.
پانویس ها
[۱] Jil Silberstein شاعر،نویسنده و روزنامهنگار ۷۴ ساله فرانسوی است و آخرین اثر او سفر به روسیه مطلق گرا نام دارد.
[۲] Mikhael Lermontov نویسنده و شاعر نامدار روسی .
[۳] Vladimir Tan Borgoras نویسنده و از مبارزان سر سخت رژیم اتحاد جماهیر شوروی، چندین بار زندانی شد و سرانجام ده سال به اردوگاه های سیبری تبعید گردید.
[۴] Victeur Serge شاعر و روزنامهنگار روسی، نخست به انارشیست ها پیوست، سپس عضو حزب کمونیست روسیه شد. پس از چندی در زمره ی مخالفان آن حزب جا گرفت و به زندان افتاد.
[۵] Tatiana Kastoueva-Jean پژوهشگر امور روسیه که تحصیلاتش را در یکی از پرآوازه ترین مرکز علمی و سیاسی Science:Po به پایان رساند و در انستیتو روابط بینالمللی فرانسهIFRIسرپرستی بخش کشورهای شرق اروپا را به عهده دارد.
[۶] Michel Eltchannoff روزنامهنگار و نویسنده فرانسوی و مدیر مجله فلسفه در پاریس است.
[۷ ] Alexendre Dugain الکسانر دوگن از سال ۲۰۰۰ میلادی عهده دار رهبری آئینی است که از قرن هیجدهم، در روسیه و همسایگانش بوجود آمده و Eurassisme نام دارد و بر این دکترین روسیه را یک قاره ی مستقل می شناسد. وی در سال ۱۹۶۲ در مسکو بدنیا آمدو تئوریسین سیاسی ناسیونالیست های روسیه است . او معتقد است که روسیه از نظر فرهنگی به آسیا بیشتر از اروپا نزدیک است. فردی با نفوذ بشمار میآید که سیاستهای خارجی پوتین از نظزات او الهام گرفته است.