بنای عظیم سست بنیادی در آبادان فرو میریزد. دهها نفر در زیر بتنهای بزرگ مدفون میشوند. صداهائی مبهم از زیر صدها تن خاک و سیمان به گوش میرسد.
مردم با چنگ دندان با هر چیز که دستشان میآید زمین را میکاوند. صدائی مقطع از زیر خاک مادر خود را میخواند. “مادر کجائی؟ مادر کمکم کن! جرعهای آب.” صدا از میان بتونهای شکسته از لابلای مفتولهای آهنی عبور میکند مادر صدای فرزند را میشناسد خود را زمین میکوبد. “نجاتشان دهید! پس کجاست این نیروی امداد. آیا وسیلهای نیست که این بتون غول آسای آوار شده بر فرزندهایمان را بر دارد؟ “مادر ضجه میزند اما چنین امکانی نیست.
تمامی شب در کنار حفرهای که صدای فرزندش از درون آن بگوش میرسیدچمباتمه زده اشگ میریزد. هیچ فریاد رسی نیست. امداد گران چگونه قادرند بتونهای چند صد تنی را بدون ماشین آلات جا بجا کنند؟ آن چه فراوان است نیروی ضد شورش است! ماشینهای پوشیده در زره که بجای ماشین آلات حفاری، خاک برداری دور تا دور ساختمان ویران “مترپولتین” صف بستهاند. یگان ویژه است با تمامی ادوات سرکوب.
نیروهای امنیتی در میان مردم میچرخند. تنها مشغله ذهنی آنها چگونگی سرکوب ومهار کردن مردم بی رمقی است که در میان درد واندوه اشگ میریزند، آه میکشند. هشدار میدهند که جمع نشوید شعار ندهید.
استان بتمامی فقیر تر از این است که در چنین شرایط اضطراری قادر بیاری مردم باشد.
استانی که ثروتمند ترین بخش این سرزمین است. خوابیده بر روی دریائی از نفت وگاز”طلای سیاه”. اما دریغ که ازاین ثروت طبیعی جز تنگ دستی، جز ویرانی، جز سرازیر شدن ثروتشان به دستگاه حکومتی چیزی نصیبشان نگردیده است.
هنوز بعد سی سال ویرانیهای جنگ ترمیم نیافته. ویرانی، فقر زاغه نشینی، آوارگی هزاران جوان! کوچ کردنشان در زمان جنگ به دیگر شهرها که دیگر برگشتی نبود. چرا که حکومت برنامهای برای باز سازی، برای ایجاد شغل، برای درست کردن فضائی نشاط بخش نداشته وندارد.
دستگاه عریض وتاویل دولتی با گماشته گانی فاسد تنها وظیفهاش سازمان دهی غارت، گشودن دست دولت برای چپاول وتامین هزینههای گزافی است که زیر عنوان امنیت بخوان” امنیت حکومت اسلامی” صرف هزینههای حزب الله، فلسطین، سوریه ودهها پروژه گوناگون میشود! چپاول بدون سوال.
چپاولی که توسط دست اندر کارهای حکومت، سرداران پروار شده سپاهی، امنیتیها، نمایندگان گوش بفرمان مجلس که ازتریبون مجلس حنجره برای خامنهای پاره میکنند. همراه با دهها نهاد ریزودرشتی که مزد تملق، چاپلوسی و بی مقداری خود میگیرند و نان بخونابه مردم درد کشیده این شهر میزنندصورت میگیرد.
حکومت کوچکترین همدردی با ماتم زدگان این فاجعه ندارد. رادیو تلویزیون دستورکفایت بحث را دریافت کرده! دادستانی ومراجع قضائی وظیفه بهم آوردن سروته قضیه رابرعهده گرفتهاند. دستگاه قضائی که یدی طولا در اعدام معترضان و حمایت از دزدان، فراری دادن و زیر چتر حمایت خود گرفتن آنها را دارد سخت در کار دروغ پردازی و ازصحنه خارج کردن دانه درشتهای مسبب این فاجعه است.
براستی چه شد آن شهر زیبائی که در دوره نوجوانی ما آرزوی رفتن به آنجا را داشتیم؟ شهری شاد و پراز نشاط وخنده با مردمانی خون گرم! شهری زیبا با آن بواردههای منظم غرق در گل، مشجر. با آن شب هائی که صدای گرم آغاسی از دیگر شهر این استان میگفت؟ از شب کارونش، از گلباران و دختران زیبا روی آن. چگونه در انقلابی کور تمامی این خوشیها بیک باره رخت از میان بربست وبانگ ضجه و نوحه مداحان ابن الوقت جای شعر وموسیقی چنگ وچگانه را گرفت؟ براستی چگونه بود داستان این سقوط؟
صدای گرفتار شدگان در زیر آوار ضعیف تر و ضعیف تر میشود. مادر از پای افتاده وبیرمق تنها ناله میکند. در پایتخت نمایندگان مجلس انقلابی گمارده شده توسط رهبر! رئیس مجلس انقلابی را بار دیگر بریاست بر میگزینند. “جماعت علی” نهاد مردمی که تلاش میکرد در حد وسع خود یاری رسان بینویان باشد! توسط دستگاه “غذا” غیر قانونی میشود و مرد خود شیفتهای بنام رهبر مستضعفان جهان تکیه داده بر صندلی بالای مجلس! جمع دزدان وکلاشان مجلس انقلابی را بحضور میپذیرد و….
ادامه دارد
ابوالفضل محققی
از: گویا