زرادخانه ی جنبشها ی پادآزادی و پادبرابری هنوز استبداد امروز فرونیفتاده، دستبهکار شدهاند تا بساط برساختن زندان فردا را انگاره پردازی کنند. در این دست انگارهها ی رسوا دو گام با هم برداشته میشود. سفیدشویی استبداد رضاشاهی و نیز زیرسازی برای استبداد رضاپهلوی! این دو گام وحشت نه فقط در نوشتهجات و رفتار برخی از همکاران رضا پهلوی که در نوشتهها ی ناشناس در فیس بوک هم به جریان افتاده است.
دوستی در صحفهای که اطلاعات چندانی از صاحب آن ندارد(۱) نوشته است:«دیکتاتوری، هیچ ارتباطی با خصوصیات فردی ندارد. زمانی که نهادها ی سد راه دیکتاتوری در ساختار مدنی جامعه وجود نداشته باشد، سیستم خود بخود به سمت دیکتاتوری سوق پیدا میکند. برای همین است که در مرحله ی تاسیس، اکثرا افراد بنیادگذار اقتدارگرا بودند و کارنامه ی خوبی در زمینه ی حقوق بشر، تکثرگرایی و دفاع از جامعه ی مدنی ندارند. بیسمارک در آلمان، ژنرال پارک در کره جنوبی، اتاتورک در ترکیه و رضا شاه در ایران نمونههایی از تاسیسگران اقتدارگرا ی مصلح بودند که با دیکتاتوری، ساختارها ی خوبی نیز ساختهاند. ظاهرا این پارادوکس بین سازندگی و دیکتاتوری، ویژگی دوران تاسیسگری است. در غیاب اندیشه، فرهنگ و نهادهای مدنی، فقدان اقتدار در شرایط خلا قدرت، به هرج و مرج منتهی میشود نه آزادی.»
این ادعا آشکارا نادرست است؛ اگر بپذیریم «دیکتاتوری، هیچ ارتباطی با خصوصیات فردی ندارد» در مورد ادعاها ی دیگری هم باید همین داوری جاری شود. و چرا نتوان ادعا کرد صالح و توسعهگرا و سازنده بودن یک دیکتاتور هم به خودش مربوط نیست و به شرایط پیرامونی و نهادها ی پیشینی وابسته است! چه، “زمانی که نهادها ی سد راه توسعه در ساختار مدنی جامعه وجود داشته باشد، سیستم خود بهخود به سمت توسعهنایافتهگی سوق پیدا میکند.” در نتیجه این دست ادعاها خامتر از آن هستند که بتوان معنایی درخور برای آنها سراغ گرفت.
این ادعاها تنها نادرست و ناراست نیستند، خطرناک هم هستند. اگر آنها را بگذاریم کنار ادعاها ی دیگر(۳) و شخصیت مذبذب و شکننده ی برخی از رهبران سیاسی، تصویر و تصور پازل آینده ی ایران، اگر آنها به قدرت برسد چندان دشوار نیست. به همین دلیل برای او نوشتم: این متن و استدلالها ی آن کمی تا قسمتی قابل دفاع است؛ اما در اساس نادرست و خطرناک است.
یکم. از این پیشنویس باید به تقدم اصلاحات بر انقلاب رسید. چه، هسته ی سخت اصلاحطلبی همین پرهیز از هرجومرج و خلا قدرت است که جامعه را به پیشاسیاست میبرد. (هسته ی سخت راهبردها و تاکتیکها ی اصلاحطلبانه و رفورمیتسی هراس از بازگشت به پیشاسیاست و هزینهها ی گزاف آن است.)
دوم. این افراد که در انگاره ی “دیکتاتوری صالح” فشرده شدهاند، هم برآمد شانس هستند و هم برآمد کارشان به شانس گره خورده است. به زبان دیگر، باید یک ملت خیلی خوششانس باشد که دیکتاتورها یاش اینگونه باشند. اما غالبن اینگونه نیست؛ زیرا همچنان که شما آوردهاید مناسبات مدنی و اجتماعی و سنتی موجود، چنین امکانی را به دیکتاتور نمیدهد.
سوم. علی خامنهای هم الان در جایگاهی است که اگر درایت و دانایی لازم را داشت میتوانست هم خود و هم ایران را نجات دهد.
چهارم. و از همه خطرناکتر نمیتوان منتظر ظهور این دیکتاتورها ماند و در گل موجود لولید. باید در برابر استبداد ایستاد و ایستادهگی کرد؛ و ایستادهگی با ایستادهگی در برابر این فرهنگ انتظار و امید بستن به هر دیکتاتور صالحی کلید میخورد.
(لابد از بدشانسی ما یا “غیبت اندیشه، فرهنگ و نهادهای مدنی” است که ایران با این همه دیکتاتور، هیچگاه دیکتاتور صالح نداشته است.)
در پاسخ (نویسنده که آرام به نظر میرسد) نوشته است: «آقای کرمی عزیز، کانتکست بحث مربوط به دوران تاسیسگری جوامع مدرن است، برای همین نام بیسمارک، ژنرال پارک و … آمده است. مشغله ی ذهنی من فلسفه سیاسی است و بیشتر به مفاهیم نظری گرایش دارم، نه سیاست روز، یا سیاست عملی. اشاره به اقتدارگرایی مصلحانه در دوران تاسیسگری، نمیتواند توجیه دیکتاتوری در کانتکست تاریخی دیگر، مثلا زمان حال باشد. “کانتکست تاریخی” کلید واژه ی مهمی برای مفاهمه ی بیشتر است.»
اگر شما فهمیدید او چه میگوید، من هم فهمیدم. چه، چه کسی میداند “دوران تاسیسگری” کی و چهگونه و با چه کسی آغاز میشود! و با این واقعیت و بودش که هر دیکتاتوری میتواند و علاقه دارد دوران خود را “دوران تاسیس” بخواند، چه باید کرد؟ و از همه ی اینها گذشته رضاشاه پس از انقلاب مشروطیت در ایران به قدرت رسیده است و آن انقلاب برآمد خواست ملی محدود کردن سلطنت به قانون و خواست ملت بوده است!
برای اش نوشتم: «به این نکته توجه دارم و اشارهها ی سیاسی نمونه اند! در اساس اگر بهطور پسینی به پیدایش دولتها ی مدرن، توسعهیافته و دمکرات نگاه کنید، در برخی از آنها مدل دیکتاتوری صالح را میتوان یافت. اما (و صد اما)
یکم. این مدل تنها مدل ممکن نیست. مثلن در جوامعی که از طریق اصلاحات به اینجا رسیده اند، این مدل غالبن دیده نمیشود. و نیز در دموکراسیها ی بزرگی همانند آمریکا و هند.
دوم. از این “استها” ی محدود (که شما آوردهاید) حتا اگر همه را بپذیریم (چه، راه تحلیلها ی دیگر به طور کامل بسته نیست، یعنی برای برخی از آنها امکان پیش گذاشتن مدلها ی رقیب هم هست.) باز هم نمیتوان به “باید”هایی که شما رسیده اید، رسید. به زبان دیگر هم استها و هم استدلالها در پهنه ی بودش (واقعیت) و فرابودش (حقیقت) بسیار بیش از آنچه هستند که شما آوردهاید و ادعا کردهاید. این دست صغراکبراها به نسلی از انگارهها ی انتظار میرسند. اگر استدلال شما درست باشد، غیر از امید بستن به کسانی که مدعی اند میخواهند پدران سازنده ی آینده و دمکراسی و توسعه باشند، چه میتوان کرد؟ و اگر نبودند، چه؟ (و مگر کسی هست که بگوید صالح و سازنده نیست!)
هنوز دوست فیسبوکی من عصبانی نشده است و برایم مینویسد: «کاملا موافقم که مدل پدران اقتدارگرا ی تمدنساز، تنها مدل موجود تحول جامعه از سنت به مدرنیته نبوده است. اصولا بیان ایجابی یک مفهوم، به معنای نیت سلبی مفاهیم دیگر نیست، مگر آنکه در قالب واژگان ارائه گردد. اگر از شنیدن ادعای درستی مفهوم “آ” به حدس ابطال “ب” در نظرگاه نویسنده برسید، دچار اشتباه شناختی یا مغالطه ی نیتخوانی شدهاید! تنها خواستم به ترمینولوژی واژگانی مثل اقتدارگرایی و دیکتاتوری و انواع آن اشاره کنم. با این تاکید دوباره که اشاره ی من به خوانش درست تاریخ است، نه بیان ضرورتها ی سیاست عملی روز.»
آشکارا او فراموش کرده است که در متن نخستین چه ادعایی کرده است. «پارادوکس بین سازندگی و دیکتاتوری، ویژگی دوران تاسیسگری است.» برای اش نوشتم: با کمال احترام من هنوز به نقد خود وفادار هستم؛ و شما هرچه بیشتر مینویسد، اطمینان بیشتری مییابم که نقد من درست و به جا مطرح شده است. هیچ نیتخوانیای در میان نیست.
یکم. آنچه نوشتهاید هم دقیق نیست و هم نادرست است. نوشتهاید «دیکتاتوری، هیچ ارتباطی با خصوصیات فردی ندارد. زمانی که نهادهای سد راه دیکتاتوری در ساختار مدنی جامعه وجود نداشته باشد، سیستم خود بخود به سمت دیکتاتوری سوق پیدا میکند.» اگر این ادعا درست باشد، ما گرفتار دور میشویم! “در ساختار مدنیای که نهادها ی لازم برای سد دیکتاتوری نیست” و در نتیجه دیکتاتور ساز است، چرا برخی صالح و برخی ناصالح میشوند؟ به هر حال تفاوتها ی فردی در کار است! در نتیجه اگر تفاوتها ی فردی میتواند در صالح بودن و سازندهگی حاکمان مدخلیت داشته باشد، احتمالن در دیکتاتور بودن یا نبودن آنها هم موثر خواهد بود.
دوم. نوشتهاید «برای همین است که در مرحله ی تاسیس، اکثرا بنیانگذاران افرادی اقتدارگرا بودند و کارنامه خوبی در زمینه ی حقوق بشر، تکثرگرایی و دفاع از جامعه مدنی ندارند.»
ادعاها ی شما هیچکدام به امکان راهها ی دیگر نه تنها اشاره ندارد، که راه نمیدهد. زیرا پیشتر دیکتاتور را از قلاب نقد بیرون گذاشتهاید! بر پایه ی این متن به هیچ دیکتاتور و حاکمی نمیتوان خرده گرفت.
سوم. نمونههایی که آوردهاید، همه گلچین شدهاند تا ادعا ی شما را مطلق و موجه کنند. «بیسمارک در آلمان، ژنرال پارک در کره جنوبی ، اتاتورک در ترکیه و رضاشاه در ایران نمونههایی از تاسیسگران اقتدارگرای مصلح بودند که با دیکتاتوری، ساختارهای خوبی نیز ساختهاند.» توصیف و نتیجهای که از این نمونهها بدست دادهاید، تمامن در جهت پیشبردن و موجه جلو دادن ادعا ی نخست است. در حالی که میتوان نمونهها، توصیفها و حتا برآمدها را به آسانی تغییر داد.
چهارم. آوردهاید: «ظاهرا این پارادوکس بین سازندگی و دیکتاتوری، ویژگی دوران تاسیسگری است. در غیاب اندیشه، فرهنگ و نهادهای مدنی، فقدان اقتدار در شرایط خلا قدرت، به هرج و مرج منتهی میشود نه آزادی.» این ادعاها هیچ کدام مطالعه موردی یا گزارش موردی نیستند! جملات شما مطلق و برای پیشبرد یک نکته کنار هم قرار گرفته است. شما میخواهید بگویید: دیکتاتوری ناگزیر است (یا بود) و باید به آن تن داد (یا میدادیم). اگر غیر از این است شفاف بگوید.
دوست ما کمکم از کوره در میرود و مینویسد: «متوجه منطق نتیجهگیریها ی عجیب شما نمیشوم. انتظار میرود بدانید وقتی کسی از پارادوکس دیکتاتوری و تاسیسگری حرف میزند، دارد سره و ناسره را تمیز میدهد، و محدودیتها ی تاریخی و ساختاری را زمینهساز این پارادوکس، بهمثابه ی یک امر عینی میداند. البته که ما دوست داشتیم هیچگاه هیچ سویه ی دیکتاتوری در تاریخ نمیبود، ولی این تمایل ذهنی و رمانتیک چه ربطی به خوانش واقعی تاریخ دارد؟ مطالبه ی دموکراسی در شرایط فروپاشی کامل حوزه ی تمدنی ایران در آستانه ی آغاز قرن پیشین، درست مثل این است که قبل از پی کنی فونداسیون یک ساختمان بلند، ابتدا بخواهید طبقه ی پنجم آنرا بسازید. دموکراسی نیازمند زیرساختها ی فراوانی در زمینه های توسعه ی اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، آموزشی، منابع انسانی و جامعه ی مدنی است؛ که هیچکدام در آستان قرن پیشین وجود نداشت. ایران ویرانه، با مردم گرسنه، تراخمی، بیسواد و فقیر، با گردنکشی تجزیه طلبانه ی سمیتقو، شیخ خزئل و شورشها ی پسیان و خیابانی و میرزا کوچک خان و بختیاریها و غیره کجا، دموکراسی سیاسی کجا؟ من فکر میکنم، تئوری های گذار به دموکراسی ، مقدمات و الزامات آنرا نمی دانیم.»
(دوست ما حالا کاملن عصبانی است و حرف دلاش را میزند: او آشکارا میگوید پدران ما در انقلاب مشروطه غلط کردهاند که میخواستهاند سلطنت را مشروط به قانون و خواست ملت کنند! آنها غلط اضافی کردهاند و رضاشاه – که یک پدر بنیادگذار است- مصالح آنها را از خودشان بهتر میدانسته است.)
در جواب او نوشتم: وا!!!
با این توضیحات نهتنها رضاشاه و دیکتاتورها ی پیش و پس از او صالح بودهاند (چه، هر کس میتواند توجیهات شما را برای دیکتاتورها ی دلخواه خود ردیف کند) که باید سپاسگزار آنها هم باشیم! زیرا جامعه آماده ی دمکراسی و توزیع قدرت نبوده است! و اصلن هم اهمیت ندارد آنها چهگونه مخالفان سیاسی خود را ساکت کردهاند! از اتفاق من هم نمیدانم شما با این درخششها ی تیره چه میخواهید بگوید. این همه صغراکبرا ی بیربط لازم نیست. بفرمایید رضاشاه دیکتاتور بود؛ و این هم ناگزیر بود و هم لازم. مخاطبان شما این نکته را پیش از خود شما گرفتهاند! لازم نیست این همه پنهانی و با حاشیه صحبت کنید؛ و به جای پاسخ به نقد، نقاد را به چالش بکشید.
کدام دیکتاتوری خود را صالح نمیداند؟ و کدام دیکتاتوری برای رفتار خود منطق و ضرورتی همانند آنچه شما آوردهاید نمیتراشد؟ (و کدام دیکتاتوری در کدام تاریخ شکستها ی خود را به غیبت ” اندیشه، فرهنگ و نهادهای مدنی” مربوط نکرده است؟) با این توضیحات تفاوت یک دیکتاتور صالح و غیر صالح در چیست؟ چه کسی بر این تفاوتها و با چه متری داروی خواهد کرد؟ جمهوری اسلامی هم برای پیش برد منطق چماق با این ایده شروع کرد؛(۳) جمهوری وحشت اسلامی از دل همین انگاره بیرون آمده و سفیدشویی میشود! و لابد اگر جمهوری اسلامی با غرب کله نمیگرفت و اقتصاد ایران را همانند اقتصا عربستان میکرد، اصلن اهمیت نداشت چند قاشقچی در چرخ گوشت آن سفارت فخیمه مثله میشوند!
این دوست ناشناس نباید آدم کمسواد و از جنس تاجبخشهایی همانند شعبان جعفری باشد. اما زیستن در یک اجتماع توسعه نایافته و پیشامدرن نه تنها ما را از حقوق انسانی که از زیست، هویت، تاریخ و رویاهایی انسانی هم محروم میکند. با این همه ایستادن در برابر این دست هویتها ی تحمیلی، مزاحم، ناانسانی و تصاویری که از ما ساخته میشود راهی است که می تواند ما را تاحدی از این آسیبها ی مزمن برهاند و راهی به رهایی از این دور بسته بگشاید. اما نباید فراموشید که فرآیند ایستادن و ایستادهگی با ایستادن بر فراز پاها ی خود آغاز میشود. آن که بر فراز پاها ی دیگران ایستاده است، ایستادن را از یاد برده است. آن که به برادران بزرگتر تکیه کرده است، چیزی از بزرگی و خدایگانی نمیداند.
پانویسها
۱- این صحفه به شخصی به نام حسین شریعت متعلق است؛ البته در شناسنامه ی خود اطلاعات چندانی نگذاشته است.
۲- شوربختانه اما این روزها این دست ادعاها بسیار شنیده میشوند؛ و پاسخ گفتن به آنها اهمیت مییابد. چه، همیشه استبداد و دیوار زندان این گونه بالا میآید. ادعاها ی برخی از فرشگردییها همانند سعید قاسمی و بابک مینا برای سلطنت رضا پهلوی در آینده همین است. مینا در توییتی مینویسد:«بعد از جمهوری اسلامی اولویت دولتی که سرکار میآید بازسازی اقتصادی کشور، ترمیم و اصلاح نهادها ی پایه، و پاسداشت حقوق اساسی افراد باید باشد. در دورهای حداقل دهساله. “انتخاباتبازی به سبک افغانستان و عراق نتیجهای جز فاجعه نخواهد داشت. نباید اجازه دهیم این چپها و لیبرالها یکبار دیگر کشور را با انتزاغیات به فنا دهند.»
از این جملات بوی خون و فاجعه میآید. و من تحمل جمهوری وحشت اسلامی را که خوشبختانه از نفس و اعتبار افتاده است، بیشتر میپسندم تا دیدن این آدمها ی غارنشین و نامدنی را! دستکم پنجاه سال دیگر ممکن است لازم باشد تا دوباره به همین جا برسیم! محاسبه ی سربها و سرابها را به شما میسپارم.
ما که شوربختانه لیبرال به معنای لیبرال آن نداریم! اما اگر بخواهیم چپها را هم کنار بگذاریم از جریان روشنفکری ایران چیز دندانگیری نخواهد ماند. او از روی دست سعید قاسمی نوشته است، اما یادش رفته است که وی خود را رهبر دانشجویان لیبرال میخواند! بدبخت ملتی که لیبرالها ی اش این راستها ی وحشی باشند. کسانی که با پمپیوعکس یادگاری میگیرند و برای ترامپ نامه مینویسند.
۳- محمد بهشتی که از رهبران برجسته ی نسل اول انقلاب بهمن ۵۷ بود آشکارا از “دیکتاتوری صلحا” دفاع میکرد. و جمهوری اسلامی در اساس برآمد برهان لطف و دیکتاتوری صلحا است.
از: گویا