پژمان تهوری
انتقال تجارب فردی و احساس درونی به دیگری گاهی ساده نیست و با روایتهای روزمره زندگی نمیتوان پیچیدگیهای آنچه تجربه کردهایم را به دیگران منتقل کنیم. «داستانگویی» یک تکنیک و یک روش انتقال یک تجربه با همه پیچیدگیها به دیگران است. زمانی که ما زندگی خود را داستانگونه روایت میکنیم، هم میتوانیم تمام لایههای داستان را بگوییم و هم درک موضوع را برای مخاطب سادهتر کنیم.
روانشناسان کودک معتقدند کودکانی که در خانوادههایی رشد میکنند که والدین برای آنها داستان تعریف میکنند، در بزرگسالی هم داستانگوی بهتری هستند و هم قدرت بیشتری در درک احساسات و اندیشههای دیگران پیدا میکنند.
آنچه یک داستان را ماندگار و اثرگذار میکند، توجه نویسنده به فرهنگ جامعه و ارزشهای مورد احترام اکثریت است؛ یعنی زمانی که یک داستان روی عناصر فرهنگی جامعه و باورها و ارزشهای آن بنا میشود، مخاطب با آن رابطه بهتری برقرار میکند. اما زمانی که نویسنده میکوشد با تاکتیک «بازی با احساسات» به عنوان یکی از تاکتیکهای پروپاگاندا، افکار عمومی را هدایت کند، نه تنها نمیتواند اثر ماندگار بسازد بلکه نتیجه عکس میگیرد.
برای روشن شدن موضوع، به این فیلم خبرگزاری «فارس» که با عنوان «میشه برای بابام نامه بنویسی؟» که روز ۱۲ مرداد ۱۴۰۱ منتشر شده است، دقت کنید. در توضیح این فیلم آمده است: «زینب، دختر شهید مفقودالاثر حبیبالله شیری جعفرزاده در پارک بین مردم میرود و از آنها درخواست میکند تا برای پدرش از طرف خودش نامهای بنویسند.»
ماجرای فیلم همانطور که در مقدمه آمده، حضور دختری شش ساله با پوشش چادر در یک پارک و تقاضا از مردم برای نوشتن نامه به پدر شهیدش است. چند نکته در این فیلم هشت دقیقه و ۴۵ ثانیهای قابل تامل است:
۱- نویسنده این داستان و کارگران بدون آن که به خود زحمت دهند و کمی فکر کنند و فیلم را به گونهای بسازند که زیر پوستی روی تماشاگر تاثیر بگذارد، خیلی مستقیم رفتهاند سراغ یکی از تاکتیکهای پروپاگاندا، یعنی بازی با احساسات مخاطبان. رسانهها وقتی میخواهند ذهن و قلب مخاطب را متوجه یک مساله کنند، روی احساسات مخاطب دست میگذارند. این فیلم نیز بدون هرگونه لاپوشانی، دقیقا همین کار را کرده است. آنها یک کودک شش ساله که پدر خود را چند سال در سوریه و تحت نام «مدافع حرم» از دست داده است را به پارک فرستاده تا از پدران و مادرانی که در پارک مشغول بازی با بچههایشان بودند، بخواهد از طرف او برای پدرش نامه بنویسند و با جملاتی که واضح است به کودک آموزش داده شده است، همچون «شما بچههاتونو خیلی دوست دارید؟»، «شما همیشه با بچههاتون پارک میآیید؟»، «چرا من نمیتونم با پدرم به پارک بیام؟» و… فقط با احساسات مخاطب بازی میکنند و در این فضا میکوشند از قربانیان پروژه سیاسی مدافعان حرم، یک داستان معنوی و یک قهرمانسازی غیرواقعی ترسیم کنند.
۲- برای مخاطب، دانستن ژانر فیلمی که میبیند از این جهت مهم است که به انتظارش پاسخ میدهد؛ یعنی زمانی که ما میدانیم فیلم کمدی میبینیم، یک انتظاری از فیلم داریم و زمانی که فیلم داستانی میبینیم، انتظار دیگری داریم. این فیلم همانگونه که در مقدمه توضیح داده شده، ظاهرا مستند رئال است. در مقدمه آن آمده است: «زینب، دختر شهید مفقودالاثر، حبیبالله شیری جعفرزاده در پارک بین مردم میرود و از آنها درخواست میکند تا برای پدرش از طرف خودش نامهای بنویسند.»
وقتی بازیگر یک شخصیت حقیقی است، «زینب»، دختر «حبیبالله شیری جعفرزاده»، و رفته است در پارک و از مردم میخواهد که برای پدرش نامه بنویسند، قاعدتا مردم هم باید واقعی باشند و صحنه کلا مستند واقعی است. ولی وقتی فیلم را تا انتها تماشا میکنید، با لیست بلند بالایی از نویسنده، کارگردان، بازیگران و نهادهایی همچون سازمان تبلیغات اسلامی، شهرداری تهران و… به عنوان حامیان پروژه یاد میشود. روشن است که مردم در کار نبودهاند بلکه چند بازیگر نقش مردم عادی داخل پارک را بازی کردهاند و تمام جملات، بافته ذهن نویسندهاند، نه ابراز احساسات واقعی. چنین نمایشی بیش از آن که بر مخاطب تاثیر بگذارد، نتیجه عکس میدهد و نوعی نفرت نسبت به عوامل فیلم و کسانی که کودکی را به بازی گرفتهاند، ایجاد میکند.
۳- «تراژدی» بخش لاینفک هنرهای نمایشی، ادبیات و موسیقی است. استفاده هنرمندانه از تراژدی کمک میکند که روح مخاطب جلا یابد یا به عبارتی، مخاطب با تراژدی به یک آرامش روحی و روانی میرسد. به همین دلیل، از آن به عنوان «پارادوکس تراژدی» یاد کردهاند. یعنی هنر قادر است تراژدی را به وسیلهای برای انتقال بهتر احساسات به مخاطب تبدیل کند. تجسم مرگ و یا به تصویر کشیدن صحنه مرگ برای هر انسانی دردناک است ولی هنر این درد را برای ما قابل پذیرش میسازد. از این رو است که داستانسرایی از تراژدیهای زندگی میتواند بهترین راه برای پذیرش عمیقترین و دشوارترین جنبههای تجربه انسانها برای مخاطبان باشد. ولی وقتی رسانه حکومتی میخواهد از این تاکتیک استفاده و ارزشهای حکومت را تبلیغ کند، کاملا به ضد خود تبدیل میشود. چراکه اینجا تراژدی به ابزار پروپاگاندا تبدیل شده است و تنها تلاش دارد با احساس مخاطب بازی کند. اینجا قرار نیست مخاطب به یک آرامش روحی روانی برسد بلکه تنها مخاطب را عصبانی میکند.
۴- این فیلم، مصداق بارز نقض حقوق کودکان در ایران است. به بازی گرفتن یک کودک شش ساله، انتشار تصویر و وادار کردن او به تکرار جملاتی تلخ و دردناک، یادآوری از دست دادن پدر و مقایسه زندگی این کودک با کودکانی که در کنار پدر و مادر در پارک زندگی شادی را تجربه میکنند، پوشاندن دختربچه شش ساله با چادر مشکی و خوراندن ارزشهای مذهبی به او که هنوز قادر به درک و فهم خوب و بد زندگی نیست، جملگی مصداق کودک آزاری و نقض حقوق کودک هستند. «حسین رئیسی»، متخصص حقوق کودکان بر این باور است که حتی برای نشان دادن یک امر مثبت، نمیتوان از کودکان در سینما استفاده و حال و آینده آنها را با خطر مواجه کرد. او میگوید: «گاهی در سینما برای یک امر مثبت از کودکان استفاده میکنند؛ برای مثال، برای نشان دادن ظلمی که به کودکان زندانیان میشود، میآیند از کـودکان استفاده یا برای نشان دادن چهره زشت فقر، کودکان را وارد سینما میکنند. ولی نتیجه این اقدامات به نفع کودکان نیست. لذا به تصویر کشیدن چهره کودکان به هر شکل آن، چه سینما باشد و چه فضای مجازی که خشونتبارتر و فاقد قاعدهای مشخص است، به ضرر کودکان است. سوء استفاده از تصویر کودکان برای ترسیم زخم و درد جامعه به هیچ عنوان مجوز قانونی، حقوقی و اخلاقی ندارد.»
وظیفه رسانه، در نظر گرفتن منافع عالیه کودکان است، نه جلب توجه مخاطب به قیمت آسیب به کودکان. داشتن تفکر انتقادی، دانستن تاکتیکهای پروپاگاندا، توانایی تشخیص دیس اینفورمیشن از خبر واقعی و ارتقای دانش سواد رسانهای راه مقابله با چنین رسانههای مضری هستند؛ رسانههایی که نه به حقوق کودکان پایبند هستند و نه اصول حرفهای را رعایت میکنند و تنها دغدغه تبلیغ ارزشهای حکومت را دارند.
از: ایران وایر