بهاین ترتیب سپاه پاسداران بهدلیل جنگ ارتجاعی بین دو دولت ایران و عراق با یک میلیون کشته و بی شمار مجروح و ویرانی های عظیمی که به بارآورد و هنوز هم بازسازی آنها تمام نشده است، غسل تعمید پیدامیکند. البته فراموش نکردهایم که شخص رضاپهلوی در همان زمانهم، حال بهشوخی یا جدی، بهعنوان خلبان خواهان شرکت در جنگی شدهبود که رژیم با شعار جنگ جنگ تا ظهورمهدی و فتح بیت المقدس از کربلا می گذرد، حاضر نبود بهآن آتش بس بهدهد. ناگفته نماند که ماهیت اختاپوسی نهادسپاه، متفاوت از نهادهای نظامی متعارف و رابطه اشان با قدرت و حتی رابطه ارتش و قدرت در زمان شاه سابق است. درحقیقت با توجه بهعملکردآن، بهچیزی بیش از ساده لوحی نیاز هست تا کسی ادعاکند چنین نهادی در مجموع و در وجه غالب خود از رژیم حاکم ناراضی بوده و آماده جداشدن از آن و پیوستن به صفوف جنبش مردماست، و گویا بهدریافت امان نامهای از «پادشاه آینده ایران» برای اطمینان خاطر از گزندخشم مردم نیاز به عفوملوکانه دارد تا از «معلق بودن بین زمین و آسمان» درآید و بهتواند با عوض کردن زین در خدمت ایشان قرارگیرد!. بهاین ترتیب رژیم مرده هم، با کشیده شدن عصای زیربغلش ساقط میگردد و نیازی به برافکندن آن از پائین نیست.
اما حقیقت چیست؟ سپاه پاسداران و ضمائم آن بهعنوان یک نهادنظامی-ایدئولوژیک و حافظ حکومت اسلامی همواره بخش مهمی از ساختارقدرت بوده است. یک نهادامنیتی، نظامی، اقتصادی و سیاسی و دارای رسانه ها و شاخههای گوناگون و تشکیلاتی پیچیده و کارآمد که با گذشت زمان پیوندش با حاکمیت تنگاتنگ ترهم شده و مزه منافع اقتصادی و مناصب سیاسی را تؤامان چشیده است. اکنون بهویژه با پوست اندازی های جدیدرژیم، این« میدان» است که سکان اصلی سیاست را در کنترل خوددارد. اگر بهفرض این نوع پریشان گوئیها جدی گرفته شود، معلوم نیست رژیمی که چندین دهه است با زمین و زمان در گیر و در کشاکشاست، با تکیه برکدام نیروی غیبی توانسته است بهیکه تازیش ادامه دهد؟ و یا شایدهم رژیم واقعا مرده است و تنها با تکیه بر عصای زیربغلش -سپاه- هنوز روی پای خودایستاده و کافی است که کسی، اگر کاوه ای نیست اسکندری، پیداشود و این عصا را از زیربغل او بیرون بکشد.
وقتی از جهان فانتزیها و این نوع پریشان گوئیها فاصله بگریم، آنچه مشاهده میکنیم واقعیت سرسخت ساختارقدرت و سلطه «میدان» است. قدرقدرتی، نافذ برنهاددولت ازجمله کنترل کامل وزارت کشور و استانداریها و یا بر قوه قضائیه بهعنوان پرونده سازان و ضابطان آن. کنترل وزارت کشور و استانداری ها و حوزه سیاست خارجی، کنترل تسلیحات هسته ای و موشکی و ماهواره ای و کنترل نهادهای مهم اقتصادی و امنیتی و اطلاعاتی، جملگی در یدسپاه پاسداران هستند. سطح فوقانی سپاه اکنون به عنوان اولیگارش های نظامی- اقتصادی- امنیتی و دارای منافع درهم تنیده با نظام، ضمن دفاع از نظام از منافع خود نیز دفاع می کنند و بالعکس. اما در حوزه سرکوب و جنایت، حتی بدنه سپاه و بسیج نیز مشارکت فعال داشته و دارند.
بدیهی است که چنین نهادی هرچه زودتر باید منحل گردد و بیتردید در فردای پیروزی انقلاب مردم ایران نیز نه فقط آنرا منحل که تمامی دست اندرکاران چندین دهه خشونت و کشتار را در یک دادگاه قانونی و صالح محاکمه و پاسخگوی جناباتشان خواهند کرد. معلوم نیست که رضاپهلوی بهنمایندگی از جانب چه کسانی از هم اکنون به آن ها امان نامه میدهد و حفاظت از امینت و زندگی و جان و مال مردم و نیز حفاظت از کشور و مرزها را به دست نهادی با چنین پیشینه ای می سپارد؟ گوئی که نه خانی رفته و نه خوانی آمده. یا شاید بهترباشد بگوئیم تنها خانی رفته و خوانی آمده است!. جز اینکه رضاپهلوی در تصورات خویش و بدون داشتن عِده و ُعده لازم، بهسودای بازپس گیری قدرت غصب شده خاندان سلطنت توسط نهادروحانیت و مدافعان اسلام سیاسی و ترمیم تروما، کوتاهترین و بی دردسرترین مسیر را تصاحب ارتش ویژه ولایت فقیه میداند. البته اینکه چهکسانی و مشاورانی این آسانترین مسیر را به او ارائه کرده اند و این خربزه را زیرپای او نداخته اند، هنوز در پرده ابهام است.
در جهان فانتزی رضا پهلوی، اگر فلاش بکی به انقلاب بهمن بزنیم، این زخم و «ترومای» عمیق سلطنت که با سپردن آسان زمام ارتش و کلیه نهادهای نظامی و سرکوبگر و نیز سرنوشت کشور بهخمینی و حواریون وی، توسط دولت آمریکا و تمکین شاه به آن صورت گرفت هیچ گاه التیام نیافته است، و حالا گویا برای ترمیم آن در یک وارونگی تاریخیِ دیگر، قراراست بهوساطت سپاه، ارتش ویژه نهادولایت فقیه، قدرت از حکومت اسلامی به فرزندهمان پادشاه سرنگون شده تحویل داده شود تا که «تاریخ» وارونه شده به هیچکدامشان بدهکار نباشد و هردوکفه معامله یر به یر شوند!.
اما در جهان واقع، سرمایه گذاری روی سپاه بهعنوان فرزندناتنی و پدیده ای جدا از ساختارقدرت و درهم تنیده با آن، فراتر از یک وهم مرتبط با ترومای سلطنت، یک رویکردبهشدت مسموم و مخرب هم هست که در ادامه این سطور به جوانبی از آن خواهیم پرداخت. جدا از اینکه دخیل بستن به سپاه بهعنوان ابزارانتقال قدرت، توسط یک مدعی مخالف نظام کنونی تاچه حد واقعی است یا موهوم، وجودچنین سودائی بهخودی خود بیانگرهمان سندروم چرخه استبداد، مارپیچ گذراز استبدادی به استبداد دیگراست. چرخه پناه بردن از شرمارغاشیه به عقرب جرار و بالعکس. همان پدیده استبدادخوی گرفته و کهن در«شیوه تولیدآسیائی) که تحت عنوان معضل چرخه استبداد در مقاله شش محورصورت بندی مبارزه ضداستبدادی*بهآن پرداخته شده است. تصورهمراهی سپاه و حمایت قاطبه آن از رضاپهلوی در شرایط سلطه حکومت اسلامی، بهخودی خود تصوری است سبک سرانه و با هیچ منطق و عقل سلیمی جور در نمی آید که در آن واحد نهادی هم بیشترین سهم را در کشتار و سرکوب و حفاظت از نظام داشته باشد و هم دل در گرو«اپوزیسیون» داشته باشد و یا مضحکتر و نزدیکتر به واقعیت، «اپوزیسیون» دل درگروآن داشته باشد!
اگر فرض واهی بودن اصل نفوذ و ادعای کذب را کنار بهگذاریم، فرض دیگر آنست که کل ماجرا مربوط میشود بهوجودعناصرمعدودی در سپاه، و یا هرنهاددیگری، که البته وجودچنین نفوذی توسط قدرت های رقیب و یا حتی اپوزیسیون فی نفسه امرغیرعادی نیست، اما رضاپهلوی و مشاورانش برآن شدهاند که با آن دوپینگ سیاسی بهکنند. رسانه و گوینده و مفسری* که در این نوشته به آن استنادشده است، بهسهم خو در اشاعه و تقویت این نوع دوپینگ های سیاسی و رنگ و لعاب زدن بهآنها مشارکت فعال دارد، وقتی احساس می کند که یاوه سرائی هایش باورپذیرنیست و کل ماجرا با عقل سلیم جور در نمیآید، برای آنکه توهمِ واقعیت پنداری «یک کاسه ماست و یک دریا دوغ ملانصرالدین» را به خوردشنوندگانش بهدهد و بهآنها حظ لحظه ای دوپینگ شدگی را بهچشاند؛ برای تیزکردن گوش شنوندگان ابتدا به طرح این پرسش میپردازد که «آیا در سپاه پاسدارن برنامه ریزی خاصی برای بازگشت شاهزاده پهلوی در کاراست»؟ و سپس خود در پاسخ بهآن با بی شرمی در کسوت یک رسانه سرنگون طلب، اراجیفی بهنقل از «بسیاری از کارشناسان» مطرح میکند که بر طبق آن سپاه نیروی حذف نشدنی از آینده ایراناست!
همچنین با اشاره به نفوذجدی اسرائیل در سپاه از پائین تا بالای آن، این سؤال را مطرح میکند که آیا اسرائیل از چنین نفوذی برای سوق دادن هرچه بیشترآن به سمت «شاهزاده رضاپهلوی» استفاده خواهد کرد؟. بهاین ترتیب این رسانه خواسته و ناخواسته از منشاء دلگرمی و ابرازاطمنیان رضاپهلوی و خاندان او نسبت به سپاه و تدارک بازگشت سلطنت به ایران از چنان پروژه ای پرده برداری میکند. چنانکه میدانیم بخشی از این جهان فانتزی پریشان گویان نسبت به زمزمه بازگشت سلطنت، سخنانی است که توسط فرح دیبا همسرشاه سابق- سوای جدی و شوخی بودنش- تحت عنوان حمایت و خواست مردم از خاندان سلطنت ابرازشده است. علاوه برآن، شاید بخش دیگری از این «سناریوی دلگرم شدن» به معجزه سپاه، ناشی از القاء نفوذی های خودرژیم باشد که از جمله وظایف آنها دامن زدن به این نوع توهمات و چه بسا بادکردن بیش از اندازه بالن های سیاسی «شبه اپوزیسیونی» است که پس از ترکیدن آنها و باصطلاح خراب کردنشان، از خوشحالی در پوست خود نگنجند!. برای آنها گِل آلودکردن فضای سیاسی و تبدیلکردن عرصه سیاست به بازارمکاره و بسازوبفروش مقاطعه کاری، با هدف ایجادیأس و بدبینی در میان مردم و آشفتن صفوف جنبش ضداستبدادی و رهائی، بهعنوان بخشی از وظایف آنها در «مهندسی اپوزیسیون» محسوب میگردد. آنگونه که مثلا در مقیاس کوچکتری برای روح اله زم ساده اندیش و خوش باور تله گذاشتند و با نفوذ و رلهکردن خبرهای جعلی وی را مدیریتکرده و خط و ربط موردتمایل خود را بهاو القا میکردند. البته می دانیم که رژیم در این نوع مهندسی ها سابقه طولانی دارد.
چشمه دیگری از سیاست «مهندسی اپوزیسیون» دوگانه سازی حاکمیت بین خود و خطربازگشت به گذشته است که در مقام سخن و تبلیغ به انحاء مختلف مطرح میشوند و اخیرا هم پس از سخنان خامنه ای بهوسیله نماینده او در سپاهپاسداران هم مطرح شد. اما برای افشاء این نوع دوگانه سازیها و مهندسی اپوزیسیون همین بس، که حاکمیت در مقام عمل بیشترین تلاش و تکاپوی خود را صرف سرکوب گسترده جنبش های اجتماعی، معلمان و کارگران و دیگر فعالین و پیشروان و کنشگران میدانی و رادیکال میکند. چرا که آنها را مهم ترین خطرتهدیدکننده میداند. زمانی هم رژیم ز همین منظر بر مجاهدین تمرکز داشت. در زمان شاه سابق هم دقیقا همین سیاست در سرکوب نیروهای رادیکال و کارگران و چپها و دموکراتهای انقلابی و روشنفکران ترقیخواه پیگیری میشد و زندانها، انباشته از آنها بودند، در حالی که روحانیت میدان فراخی برای جولان خودداشت. هدف حاکمیت از این دوگانه سازیهای کاذب آشفتن صفوف جنبش و ممانعت از شکلگیری یک جنبش سراسری علیه استبداد و رهائی است.
»بازگشت» با مشت آهنین؟
ظاهرا خودشان هم بهفانتزی های خودساخته باور پیداکرده و با اطمینان از آن سخن میگویند!. چنانکه رضا پهلوی میگوید: « با خودمن بسیارارتباط برقرار میکنند و احساس می کنم که واقعا می خواهند… آنها نمیخواهند با این کشتی غرق شوند… من تکیه گاهم روی همین نیروهای نظامی است و همین سپاهیان و پاسداران، همین بسیجی ها و نظامی ها» و اضافه میکند که «با اصلاحطلبان حکومتی کوچکترین ائتلاف و اتحادی ندارم ولی در باره سپاه نظرم فرق میکند، آنها نه تروریست که جزئی از مردم ایران هستند، جنگ کرده اند و جانبازدارند…». با شنیدن آنها، این پرسش مطرح میشود که آیا واقعا این سپاه است که به ایشان دلبستگی دارد یا برعکس، ایشان هستند که به سپاه دلبستگی پیداکرده اند؟!. از آنجا که تکرارتاریخ و بازگشت آن به گذشته عموما در اشکال کمیک-تراژیک و بعضا با مشت آهنین ظهور و بروز پیدا میکند، بعید نیست در این «بازگشت» نیز، ایشان سواربر اسب زین کرده سپاه، که گفته میشود در صفوفآن رضاخانهای حزب اللهی هم یافت میشود، بروز و ظهور داشته باشند.
از این نوع مطایبه ها و پریشان گوئیها که بگذریم، اصلا یک لحظه فرض کنیم که همه آنچه را که رضاپهلوی در مورددلبستگی سپاه به وی و سلطنتش میگوید عین حقیقت باشد و مو لای درزش نرود وهیچ سنخیتی هم با بازگشتهای اشارلاتانهای امثال به «هخا» در گذشته هم نداشته باشد، آنگاه چه؟ آیا نباید از همین حالا نگران فردای پس از سرنگونی نظام باشیم که همچنان سروکارمان با همان اختاپوسی خواهدبود که آکبند و دست نخورده، تنها ارباب عوض کرده است؟ آیا از حالا نباید نگران حال خود و این مملکت نفرین شده و آن جنبشی باشیم که میخواهند باردیگر این چنین از بالای سرش با تاخت زدن به نیروهای نظامی نظام موجود با آن برای انتقال قدرت معامله نمایند؟.! خوشبختانه وقوع همه این وقایع در جهان فانتزی است و ربطی بهتحولات جهان واقعی ندارد!
البته بیرون از جهان فانتزیها، هذیانها و یا دوپینگهای سیاسی در مصاف بین جنبش مقاومت مردم و ارتجاع حاکم، اینکه بخشی از بدنه سرکوب در گرماگرم مبارزه از نهادسپاه و یا دیگرنیروهای نظامی وانتظامی فاصله بهگیرند و به صفوف انقلاب بهپیوندند، بخودی خود امرناممکنی نیست و از قضا به عنوان تاکتیک شکاف در صفوف دشمن و هموارترکردن مسیرپیشروی دشمن بخشی از تاکتیکهای یک نبردبزرگ است. اما اتخاذتاکتیک شکاف در صفوف دشمن و تلاش برای تحمیل آنها در گرماگرم مبارزه هیچ ربطی بهاین نوع خیال پردازیهای «دست یابی به یک دریا دوغ با یک کاسه ماست» و اگر بهشود چه میشود ملانصرالدین ندارد. چنین تاکتیکی اولا تنها میتواند در گرماگرم مبارزه جنبش مردم ایران علیه کلیت سیستم و در مسیرسرنگونی آن بکارگرفته شود یعنی به عنوان نتیجه تبعی یک نبرداصلی. و ثانیا هیچگاه نمیتواند جایگزین یک ارتش مردمی و وفادار به آنها و برخاسته از متن خودجنبشرهائی باشد. اگر داستانسرائی رضاپهلوی را راستهم بیانگاریم، چنین ارتشی در بهترین حالت فرضی ارتش شخص رضاپهلوی و تابع فرامین ایشان خواهد بود و ربطی بهیک ارتش مردمی و یا وفاداربه مردم نخواهد داشت، هرچند که با لوازم عروج یک استبدادسلطنتی و مطلقه سخیت داشته باشد.
پرسشی که میماند ایناست که متوسل شدن به این نوع فانتزیها و دامن زدن بهتوهم «دست یابی بهیک دریا دوغ» از کجا سرچشمه می گیرد؟:
در اساس دو عامل نقش مهمی دارند:
الف- انتهای این ماجرا بیانگرچیزیاست که میتوان آنرا دکترین «کمترین تکان» نامید که بیانگرمیل نیرومندی است برای دست بهدست شدن قدرت از بالای سرمردم با کمترین تکان در پائین و وضعیت عمومی جامعه که با جولان رسانه ای و فضای مجازی بهدنبال ایجادقلمرو و برانگیختن امیدبهاحیاء و بازگشت سلطنت است و میل درونماندگارچرخه از یک استبدادمطلقه به استبدادمطلقه دیگر. که خود با سه گزاره و سه ضلع تخدیدکننده ساختاربندی میشود: نخست، « با این محاسبه که فاکتوراصلی در کم هزینه ترین راه تغییرنظام بر میگردد به نقش نیروهای نظامی و انتظامی کشور در لحظه تغییر. من تکیه گاهم روی همین نیروهای نظامی است، همین سپاهیان و همین پاسداران و همین بسیجی ها» و دودیگراین سه ضلعی، ادعای «ناراضی بودن» خیل سپاهیان از نظام از یکسو و نیز «مردمی» بودن آن از سوی دیگراست. البته رضاپهلوی هنوز توضحیی در اینمورد که پس حکومت اسلامی با تکیه بر کدام نیروی سرکوب و نظامی است که این چنین یکه تازی میکند نداده است. شایدهم همانطور که گاهی خودرژیم ادعا می کند واقعا بهدلیل امدادها و حمایت نیروهای غیبی است که برسرپاست!. بههرصورت، فعلامشغله رضاپهلوی مشق کردنِ مهندسی معکوس سناریوی سرنگون شدن پدرش و التیام ترومای سطنت برای هموارساختن مسیر بازگشت مجدد به قدرت است!. این است سرمنشأ کشف سپاه بهعنوان تسمه نقاله انتقال قدرت و برپائی یک پروپاگاندای تبلیغاتی و رسانه ای حولآن برای مطرح ساختن نمادنظام آینده!. مدتی پیش رضاپهلوی با چرخشی آشکار در مواضع خود ادعا کرد که آلترناتیورژیم خودمردم داخل کشورند که البته بعضا موجب سوء تفاهم حامیانش بهدلیل نادیده گرفتن وظایف و مسئولیت و جایگاه والای خویش گشت. یکی نوشت که فرمانده باید فرمان بدهد! و شاید برخی هم آنرا به نوعی شکستهنفسی و یا سرخوردگی از حامیان خارجه نشین تفسیرکردند. و حال آنکه او داشت با یک تیر چند نشان میزد: از یکسو برای تثبیت موقعیت خویش بر فرازاپوزیسیون و دورزدن و رهاکردن گریبان خود از سهم خواهی آنها در رهبری از طریق وصل مستقیم خویش به «مردم»، و نیز مطرح کردن خود در سپهرسیاست. از سویدیگر، همانطور که اکنون روشن شده است، مراد وی از تمرکز برداخل گرچه با دادن آدرسغلط تحت عنوان «مردم» صورت می گرفت، اما چیزی جز همین دخیل بستن بهسپاه و دوپینگ سیاسی از اینطریق نبوده است. در حالی که رانت سیاسی ناشی از ادعای سربسته و دهان پرکنی چون القاءنفوذگسترده در سپاه که هیچ کس بطورواقعی از کم و کیف و درستی و نادرستی آن با خبر نمیشود ونیز برانگیختن امیدکاذب ولو موقت در لایه های موسوم به خاکستری نسبت بهموقعیت و جایگاهخویش از دیگراهداف آن بهشمار می رود.
ب- اما دومین عامل تولیداین نوع فانتزیها که از قضا از اولی هم مهم تراست پرکردن شکافی است که میتوان آنرا شکاف اجتماعی و گفتمانی و برنامه ای و شعائرسلطنت طلبان با جامه معترض و ماهیت اجتماعی و گفتمانی و نیز مطالبات و شعارهای جنبشها و معترضان کف خیابانی نامید. هرکسی اندکی بر اعتراضات و مطالبات خیابانی مردم ایران اعم از کارگران و معلمان و پرستاران و دانشجویان و زنان درنگی کردهباشد و نیز بر واقعیت جامعه پلورالیستی و چندملیتی ایران نگاهی افکنده باشد، بی درنگ متوجه این شکاف بزرگ میگردد. بهعنوان مثال طرح خواست های رادیکالی چون ضدیت با خصوصیسازی و کالاسازی و برابری و آموزش رایگان و تأمین اجتماعی و دهها مطالبهدیگر در بیگانگی کامل با برنامه و مطالبات و ماهیت طبقاتی سلطنت طلبان داشته و بازتابی هم در آنها پیدانمیکند. چنین شکافی تنها میتواند با حرکت از بالای سرمردم و تلاش برای منجمدکردن آنها نادیدهگرفته شود. از این رو رضاپهلوی و مشاوران و اتاق فکراو که بهواقعیت این شکاف بزرگ بهخوبی واقف هستند، میدانند که از تکیه بر این جنبشها و تکانههای از پائین، آبی برای سلطنت گرم نخواهد شد و فراتراز آن، آنها یک بارهیبت انقلاب و غلیان جوشش مردم ولو مصادره شده از پائین را دیده اند و از آن مثل جن از بسماله گریزانند. از همینرو بهدنبال سودای یافتن راه میان بری از بالا برای دست یابی به قدرت، به «کشف بزرگی »چون نقش تسمه نقاله سپاه در انتقالآن نائل شده اند. اینکه چه کسانی این پوست خربزه را زیرپای او انداخته اند روشن نیست، اما هرچهکه باشد امیددستیابی «بهیک دریادوغ با یک کاسه ماست را» در او زنده کرده اند!.
جنبه مسموم و مخرب دخیل بستن بهسپاه
کاوه ای پیدانخواهد شد، کاشکی اسکندری پیداشود !اگر از وجه فانتزی و وهمناک این ادعاها بگذریم که از آن آبی برای کسی گرم نخواهدشد و حتی چه بسا منجر به حساسیت و هوشیارکردن رژیم نسبت به پاکسازی بیشترناراضین در نهادهای سرکوب خود گردد. علیالقاعده در یک مبارزه جدی و عقلانی و مسئولانه اگر ریگی به کفش کسی نباشد و حبابی برای هواکردن، اگر چنین نفوذی واقعا وجود میداشت، قاعدتا نباید برملا میشده و درچارگوشه عالم جاززده میشد. اما آنسوی تبلیغات گسترده و رسانه ای کردن اینگونه توهمات و ادعاها صرفنظر از این که تا چه حد واقعی باشند یا نه اگر وجهمثبتی ندارد، اما متأسفانه خالی از جنبههای منفی نیست. چرا که میتواند در تخریب جنبش مقاومت و اشاعه توهمِ امکان تغییربدون پرداختن هزینه، آنطور که رضاپهلوی برای هموارکردن مسیرفروپاشی با تکیه بر سپاهیان و نیز دخیل بستن به دولتها و قدرت های خارجی ادعا میکند، و رسوخ ایننوع فانتزیها در میان برخی لایه ها، بیتأثیر نباشد. از این منظر پروگاندای سلطنت طلبان بشدت مسموم و مخرب بوده و حتی میتواند به سودتقویت رژیم باشد.
تقی روزبه
*- وحشت نظام ازهمکاری سپاه با شاهزاده رضا پهلوی برای پایان دادن به حکومت جمهوری اسلامی-کانال کوچه
https://www.youtube.com/watch?v=I63tZCeTkok
*- شش محورصورت بندی مبارزه ضداستبدادی و دخیل در ماهیت خروجی و دموکراتیک
و توضیحاتی پیرامون چندانتقاد
http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2022/07/blog-post_26.html#more
از: گویا