دیگر سالاری زیر هر عنوانی با بر قراری استبداد، تلخ ترین وضعیت را برای جامعه ایجاد کرده است. سَم استبداد هرگاه در سنت و سنن نافذ شود، مهلک ترین سموم ساخت بشر را تولید میکند.
سمومی که هرگاه در رابطهها نفوذ کنند، ریههای اندیشگی انسان و جامعه را در فرآیندهای مختلف آلوده کرده و رنجهای جانکاه و ویرانیهای جبران ناپذیری را ببار میآورند.
دیکتاتوری یک رابطه است، رابطهای بر مبنای زور که پویایی و پایایی روابط مسلط زیر سلطه را بعنوان نوعی از انواع زیست در جامعه هموار میکند.
با فرو افتادن در مدارسلطه، مکانیسم زور در وجوه مختلف در زیست انسان فعال، جاری و در رابطهها ساری میگردد و نوعی از زورگویی و زور پذیری وابسته به یکدیگر پدیدار میگردد که هریک برای ادامه حیات خود به دیگر نیاز دارند.
زورمداران برای حفظ منافع خود در مقام اکمال متقابل بر میآیند و در کنشهای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی، در مقابله با مردم یکدیگر را حمایت میکنند. در چنین رابطهای زورگویی و زور پذیری اساس مراجعات میگردد.
برای رهایی از سلطه زورگویان، حذف این رابطه که بیان استبداد و دیکتاتوری است، الزامی میگردد.
استبداد در درازای تاریخ، ساکنِ خانه و کاشانه ایرانیان بوده و دیکتاتور بر آمده از آن با همه ستمگریهایش را با جسم و جان تجربه کردهاند.
بطوری که ضد فرهنگ زور محوری به سنت و آداب و عادات تبدیل، و رنگ شریعت بخود گرفته است. در فراز و فرودها و تهاجمات سیاسی و فرهنگی استبداد طلبی، مذهب حکام جور گشت و آدم کشی روشی برای آن مذهب. اندیشه و عمل استبداد طلبان، ملت و ملت هایی را به قهقرا و قربانیانی به شمار برگ درختان گرفته است. زنان و کودکان و فرودستان و کارگران و کشاورزان و کم بضاعتان و زیر سلطهها از نمونههای بی شمار آنند.
از ابزارهای دیکتاتوری و استبداد سنتی که بر روابط سلطه بنیان گرفته است، یکی تبعیض در وجوه مختلف آن است که جامعه را به سلسله مراتب تقسیم کرده و میکند، بطوری که جامعه و حتی دنیای قدیم و جدید را برای جولان زورمداران مهیا میکرد و میکند.
در دنیای جهنمی زورمداری، کسی که زور داشت و دارد به دیگری زور گفت و میگوید و وقتی زورش به اتمام میرسید و میرسد زور میپذیرفت و میپذیرد.
دنیایی پر از خشم و کینه و نفرت و دشمنی و ویرانی، که پویایی مرگ را قوت و مرگ حیات را نوید میداد و میدهد. محصولی جز تلاشی و تجزیه شخصیت انسان و جامعه ندارد.
در دنیای سلطه گرانِ تک محور، دیکتاتورِ مطلقه، نماد خشم و بی رحمی عریانی است که در صولت خان و حاکم و سلطان، شاه و شیخ و رهبر ظاهر شده و میشود. در همه حکومتهای مبنتی بر زور از شاه و شیخ اُعمال حاکم عرصه را بر انسان و جامعه تنگ میکردند و میکنند.
لازمه پایان دادن به استبداد و دیکتاتوری، پایان دادن به رابطه سلطه در وجوه فردی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی واقتصادی است.
بدون حذف رابطه سلطه، پایانی برای عبور از دیکتاتوری و استبداد متصور نیست. بدون حذف رابطه سلطه، هرچند دیکتاتور حاکم برانداخته شود، از زمین استبداد، دیکتاتورهای قهارتر میروید.
بالغ بر ۱۳۰سال است ایرانیان برای برانداختن استبداد وروشهای استبدادی پنجه در پنجه موانع ساختاری تاریخی انداخته و دستگاه اندیشگی آن را هدف قرار دادهاند.
ایرانیان رستم گونه از مشروطیت و بعد از آن در برهههای متوالی در مبارزهای جانانهاند و تا دیو استبداد در شمایل شیخ و شاه را در زیست خویش بیرون نکنند، از پای نخواهند نشست.
مردم به تجریه دریافتند باید ساختار سنتی تاریخی استبدادی و دستگاه سلطنتِ شیخ و شاه که مولود و موَلد فرهنگ استبدادیاند را کنار گذاشت.
ایران برای رسیدن به دنیای باز آزادی در پی خلق فرصتی است تا عامل زندگی را جایگزین عامل مرگ کند. به استبداد و دیکتاتوری که پویایی قهر و مرگند، پایان دهد و پویایی حیاتِ زندگی در رشد را میسر گرداند.
چنین ملتی با عزمی استوار اراده کرده است بر ضعفهای تاریخی که منشاء استبدادی دارند واقف گردد، در مقام جبران بر آید و کاستیها را بزداید و بر قوتها بیفزاید.
ملت ایران طی ۱۳۰ سال، بارها به عمل برخاسته و کارهای عظیم و سترگی به انجام رسانده و ریشه همه فسادها را نشانه رفته و پنجه در پنجه خشن ترین حکامِ جور افکنده و خشونت زدایی را فریاد زده است.
اما بعد از هر پیروزی، استبداد در شمایلی دیگر سر بر آورده و استبدادی بدتر از استبداد پیشین بر قرار کرده است.
از امرهای واقع تاریخی است که شاهان و حکام بعد از مشروطه یکی از موانع اساسی رشد و آزادی و نماد دیکتاتورهای ستمگر بوده و هستند و در روند تحولات اجتماعی فرهنگی سیاسی، مردم برحسب تجربه یکصد ساله، اندیشه و عمل آنها را پایان یافته میدانند.
این حکام در لباش شاه و شیخ راه اسلاف قبل از مشروطه که استبداد مطلقه و دیکتاتوری فراگیر بود را در پیش گرفتند و در اندیشه و عمل سه سلسلهی قاجار، پهلوی و آخوندی تبلور یافتند.
سه سلسله فوق دیکتاتوری را روش کردند و تا هنگامی که در قدرت بودند بر آن پا فشاری کرده و میفشارند.
برخی از شاهان بعد از انقلاب مشروطه، از جمله محمد علی شاه قاجار و رضا شاه پهلوی، از ابتدا دیکتاتوری و کشتارمحوری را مناسب ترین راه برای تسلط بر مردم و جامعه میپنداشتند.
محمد علی شاه دیکتاتور “روسو فیل” علناً به قول و قرار و کتاب و سوگند پایبند نبود، مجلس را با یاری روس و شیخ فضل الله نوری به توپ بست، مشردطه را برانداخت و خود را مطلقه خواند.
همچنین رضاشاه که با کودتا و به یاری انگلیس روحانیان و بزرگ مالکان، بر تخت شاهی نشست، قتل درمانی را راهکار خود کرد و نام و شهرتش در زمان حکومت و سلطنت بیست سالهاش، دیکتاتور بود.
این شهرت چنان باب روز بود که روز خلع او ملک الشعرای بهار پشت تلفن به همسرش با صدای لرزان میگوید، دیکتاتور سقوط کرد.
برخی مثل محمد رضا شاه و آیت الله خمینی، وعده محوری را تا تصرف قدرت روش کردند، اما با تصرف ارکان قدرت، دیکتاتوری خشن خود را علنی و خشونت عریان علیه مردم را در دستور کار قرار دادند. اولی صدها نفر و دومی هزاران نفر را به قتل رساندند..
قابل تأمل اینکه چهار دیکتاتور بعد از مشروطه با کودتا قدرت را قبضه و دیکتاتوری را جانشین فضای آزاد و نیمه آزاد کردند، ناگفته آشکار است که دیکتاتورهای بعدی از دیکتاتورهای قبل از خود، خشن تر و بی رحم تر و بوده و هستند. جانشینان آیت الله خمینی، دیکتاتوری را امری از امور واقع دانسته و در خشونت مداری، گوی سبقت از پیشینیان ربودهاند. مطلقه هایی که بیماری دیکتاتور محوری و استبداد طلبی آنها را از انسانیت تهی کرد، دنیای انسان ایرانی را پر از رعب و وحشت کردند و ویرانی آفریدند.
از یک زاویه شعارهای “مرگ بر دیکتاتور”، متوجه این بیماری فراگیر است که حتی در میان گروهها، سازمانها و در بطن جامعه شایع است.
و “مرگ بر ستمگر “که شاه و شیخ را نشانه رفته است، متوجه این نشانههای جهنم آفرین است.
شعار “بیان است”، بیان رهایی و آزاد شدن از بیمارهای فوق و شعار دهنده خواهان رخت بر بستن آن در بطن جامعه است، تا در آینده فضایی برای عرض اندام کردن استبداد طلبان بعدی و ظهور دگر باره دیکتارها بوجود نیاید.
امروز طنین صدای ایرانیان برای پایان دادن به این ضد فرهنگ در زیست اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی عالمگیر شده است.
گویایی دیگرِ شعار مرگ بر دیکتاتور، بیان (گفتمان) عبور و ورود است. عبور از ضد فرهنگ استبدادی و روابط بر پایه آن و همه نمادهای دیکتاتوری پیشین و کنونی در ابعاد گسترده و نیز در درون جامعه است. عبور از کنشگری بر مبنای زور زیر پوششهای مختلف از صدر تا ذیل و ورود به فرهنگ آزادی و حقوقمداری و حقوندی است.
مرگ بر دیکتاتور، بیانِ نقد دستگاه فکری فلسفی مولد و مروج ستم در اشکالِ گوناگون است.
مرگ بر دیکتاتور و مرگ برستمگر، گذار از همه روابطی است که بر مبنای زورمداری، قدرت محوری و اندیشه و عمل تبعیض آمیز میان انسانها به سود قدرتمندان و به زیان فاقدان قدرت بر قرار گشته است.
در این گذر و گذار که نابودی بنیانهای زور مداری را هدف قرار داده است، دور از انتظار نیست که نهادهای زور مدار، فرصت طلبان منافع طلب، تشنگان قدرت و کاسبان حکومت از سلطنت و غیر آن، از درک خواستههای مردم عاجز باشند، و در صدد بازگشت به قدرت و برقراری حکومت جور و ستم در قالبی دیگر باشند. حامیان بیان (گفتمان) زور تا هنگامی که زور پرستی را رها نکردهاند، غیر از این نمیتوانند باشند. آنها در زد و بند با قدرتهای ویرانگر که منطقه را شخم زدهاند، سابقهای دیرینه دارند.
این در حالی است که مردم خود میدانند. صدای ایرانیان بیان و گفتمان حقوق و احقاق حقوق انسان، حقوق شهروندی، حقوق جامعه ملی و منطقهای است و پژواک این صدا، دنیا را وارد عصر دیگری کرده است.
صدای ایرانیان، بیان حق زندگی در آزادی و عدالت و ایجاد فضایی که در آن تبعیض نباشد، این خواستگاه نوع انسان است، هم از این رو حقوندان جهان از چنین پژواکی استقبال میکنند.
شعارهای زن، زندگی آزادی، مرگ بر دیکتاتور، و مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر، سه شعار محوری بازتاب آرمانهای ایرانیان و از خواستگاه تاریخی برخوردارند.
برای تحقق آنها عبور از همه مطلقههای خُرد و کلان در فضاهای کوچک و بزرگ، در پوششهای فقهی، سنتی و مدرن و شبه مدرن و پایان دادن به روابط بر مبنای دیکتاتوری، استبداد و تبعیض در مقیاسهای گوناگون لازم است.
از: گویا