سایت ملیون ایران

کودک‌کشی و جمهوری اسلامی؛ داستان یک عمر جنایت

کودک کشی در جمهوری اسلامی پدیده‌ی تازه‌ای نیست. حکومت اسلامی از همان نخستین سال‌های تاسیس از این حربه برای اثبات ماهیت خود در نبود اینترنت و اطلاع رسانی جهانی بهره فراوان گرفته است

نیکا، سارینا، ابوالفضل، زکریا، اسرا، سیاوش، دانیال، کومار و آرنیکا؛ نام‌های کودکانی هستند که امروز تبدیل به نمادهای خیزش سراسری مردم ایران، علیه حکومت سرکوبگر جمهوری اسلامی شده‌اند. کودکان و نوجوانانی که دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی برای بقا خود، آنان را به روش‌های مختلف از باتوم و شکنجه فیزیکی، تا گلوله جنگی به قتل رسانده است. بنا بر آخرین آمار «ایران‌وایر»، در جریان اعتراضات سراسری تاکنون، حداقل ۳۱ کودک کشته شده‌اند. سازندگان ایران فردا، با هزاران امید و آرزو، امروز زیر خاک آرمیده‌اند و نظام اسلامی سعی دارد تا با تحت فشار قراردادن خانواده‌های آنان برای اخذ اعترافات دروغین، بر این جنایت غیرانسانی خود سرپوش بگذارد. 

کودک‌کشی در جمهوری اسلامی پدیده‌ی تازه‌ای نیست. حکومت اسلامی از همان نخستین سال‌های تاسیس، از این حربه برای اثبات ماهیت خود، در نبود اینترنت و اطلاع‌رسانی جهانی بهره فراوان گرفته است. 

بهاییان ایران همواره در تیررس حملات حکومت اسلامی بوده‌اند و تعداد زیادی از ایشان، در سال‌های اول بعد از پیروزی انقلاب اسلامی اعدام شده، یا به قتل رسیده‌اند. آن زمان اما در نبود اینترنت و جریان آزاد اطلاع‌رسانی، کمتر غیر بهایی‌ها می‌دانستند که مونا و بابک ۱۶ ساله و پیمان ۱۵ ساله، به دار آویخته شده‌اند، این گزارش روایت‌های کوتاهی از زندگی‌ سه کودکی است که به جرم اعتقاد به آیین بهایی، اعدام و یا کشته شدند؛ «مونا محمودنژاد»، «پیمان سبحانی» و «بابک طالبی»

***

مونا محمودنژاد، کودکی که اعدام شد

مونا وقتی اعدام شد، ۱۶ سال و ۸ ماه داشت. او دختری پر شر و شور، و دانش‌آموز دبیرستانی در شیراز بود. مونا محمود نژاد قلم بسیار خوبی داشت و انشاهای جالبی می‌نوشت. چند روز پیش از دستگیری، مونا در کلاس درس انشایی تحت عنوان «اسلام درختی است که ثمره‌اش آزادی است» را در کلاس خواند. او در این انشا نوشته بود که به من هم اجازه دهید از ثمره آزادی استفاده کنم و بتوانم از اعتقاداتم حرف بزنم. این انشا خوشایند معلم مدرسه نیامد و بعد از تعطیلی مدرسه، مونا را نگه داشتند و پدر و مادرش را احضار کردند. آن‌ روز در دفتر مدرسه به اعتقادات مونا توهین کردند و او را تهدید کردند تا از اعتقاداتش دست بردارد، ولی مونا به آن‌ها پاسخ داده بود توهین نکنید و برای حرف‌هایتان دلیل بیاورید.

چند روز پس از این واقعه، اول آبان ۱۳۶۱ بود. در این روز، ماموران به منازل ده‌ها بهایی در شهر شیراز هجوم بردند و چهل نفر را دستگیر کردند. مونا و پدرش هم در بین بازداشت‌شدگان بودند. او کوچک‌ترین فرد بازداشت شده بود. مونا محمودنژاد را ابتدا به بازداشتگاه سپاه، و پس از مدتی به زندان عادل‌آباد انتقال دادند.

در طی دوره بازداشت، بازجویان مونا را برای تغییر عقیده تحت آزار و فشار قرار دادند، ولی او از اعتقاداتش برنگشت. حاکم شرع برای آزادی مونا وثیقه تعیین کرد، اما وقتی مادرش به دادستانی مراجعه کرد، او را هم دستگیر کردند.

در ۲۱اسفند، «یداله محمودنژاد» پدر مونا، به اتهام پیروی از آیین بهایی اعدام شد. در آن زمان، مونا و مادرش زندانی بودند. مادر مونا را پس از پنج ماه بازداشت، پنج روز پیش از اعدام دخترش آزاد کردند. حاکم شرع به مادر گفته بود که شوهر و دخترت را می‌کشیم و تو را زنده می‌گذاریم که در عزای آن‌ها زندگی کنی.

مونا محمودنژاد در ۲۸خرداد، به همراه ۹ زن بهایی دیگر در میدان چوگان شیراز اعدام شد. روایت شده که این ده زن بهایی به ترتیب اعدام شده‌اند و مونا آخرین فرد اعدامی بوده، تا شاید با دیدن حلق‌آویز شدن زنان دیگر، از اعتقادش برگردد و جان خود را نجات دهد؛ ولی او هم‌چنان بر اعتقادش ثابت ماند و اعدام شد.

این دختر ۱۶ ساله بهایی، در طول دوره‌ی بازداشت، از داشتن حق وکیل محروم بود و هیچ سندی مبنی‌بر برگزاری جلسه دادگاه او وجود ندارد. تنها مدرک موجود نشان می‌دهد که او را چهار مرتبه برای انکار دین بهایی و اسلام آوردن، نزد حاکم شرع برده‌اند، ولی او انکار نکرده و مسلمان نشده است.

پیمان سبحانی، کودکی که از کوه پرتش کردند

وقتی پیمان به قتل رسید فقط ۱۵ سال از عمرش می‌گذشت. خانواده‌ی پیمان در شهر سراوان زندگی می‌کردند. «روح‌الامین سبحانی» پدر پیمان، کاسب بود و مغازه فروش پشم قالی داشت. حوالی ظهر روز ۲۹فروردین۱۳۶۵، روح الامین در حال بارکردن سفارش یک مشتری بر ماشین‌شان بود که پیمان از مدرسه می‌رسد. دوچرخه‌اش را کناری می‌گذارد و به کمک پدر می‌رود. آن‌ها با تویوتا به طرف محل تحویل جنس می‌روند که در بین راه، دو فرد مسلح جلوی ماشین را می‌گیرند و سوار می‌شوند. افراد مسلح چشم و دست‌های پدر و پسر را می‌بندند و خودشان اتومبیل را به کوهستانی ناآشنا هدایت می‌کنند. پس از توقف و پیاده‌ کردن پیمان و پدرش، مهاجمان به پدر می‌گویند که ما ماموریم شما را پس از اعتراف به بهایی بودن، به قتل برسانیم. روح‌الامین از آن‌ها می‌خواهد که پسرش را آزاد کنند چون او هنوز کودک است، ولی مهاجمان قبول نمی‌کنند و می‌گویند چون پیمان ما را دیده است، مجبوریم او را هم بکشیم. سپس دست و پای پدر را می‌بندند و او را از کوه پرت می‌کنند.

پس از ۱۸ ساعت، بدن نیمه جان روح‌الامین در دره‌ای پیدا می‌شود و او را به بیمارستان منتقل می‌کنند، اما از پیمان خبری نیست. تا آن‌که پس از چند روز، جسد پیمان در طرف دیگر کوه با دستان، پاها و چشمان بسته پیدا می‌شود. آن طرف کوه، محل گذر حیوانات درنده بود و پیکر پیمان به شدت متلاشی شده بود.

روح‌الامین سبحانی سال‌های متمادی برای پیدا کردن قاتلین پسرش به نیروی انتظامی و دادگاه مراجعه کرد، اما آنان به جای پیگیری، از او می‌خواستند پرونده را مختومه اعلام کند. سرانجام پس از ۱۵ سال پیگیری‌های بی‌‌سرانجام، پدر که دیگر امیدش از دستگاه عدالت قطع شده بود، رضایت داد تا پرونده فرزندش بسته شود.

بابک طالبی، کودکی که به دار آویختند

بابک ۱۶ ساله بود که او را پس از ضرب‌و‌جرح شدید به دار آویختند. بابک در یک خانواده بهایی در محله‌ای در اطراف کرج به نام سعیدآباد به دنیا آمد، و در همان محل به مدرسه رفت. پدر بابک در سال ۱۳۶۰ به اتهام بهایی بودن سه ماه زندانی بود. بابک در سال ۱۳۶۴ پدرش را از دست داد و مسوولیت اداره خانواده برعهده‌ او قرار گرفت. او تحصیل را رها کرد و برای امرار معاش خود و خانواده‌اش مشغول به کار شد. مشاغل مختلفی را امتحان کرد تا سرانجام در سال ۱۳۶۵، برای کار در مغازه‌ یکی از خویشان، به شیراز رفت.

در تابستان، بابک برای دیدار خانواده به کرج رفت. عصر روز ۱۱شهریور۱۳۶۵، او به قصد رفتن به سعیدآباد، از منزل یکی از آشنایان‌شان در زرنان کرج خارج شد و دیگر کسی او را زنده ندید.

چند روز بعد، جسد او را در نهر آبی کنار دوچرخه‌اش، نزدیک وردآورد کرج پیدا کردند که طنابی دور گردنش بود، و آثار ضربات شدید بر بدنش دیده می‌شد. در بررسی اولیه، ژاندارمری به خانواده اعلام کرد که شواهد نشان می‌دهد که ابتدا بابک را کشتند بعد دار زدند، تا این‌طور وانمود کنند که خودکشی بوده است.

روز بعد که خانواده طالبی به بیمارستان و پزشک قانونی مراجعه کردند، جسد به جای آن‌که در سردخانه باشد، در نایلونی پیچیده و در گوشه‌ای افتاده بود. توجیه پزشک قانونی این بود که کالبدشکافی امکان ندارد، چون جسد فاسد شده است.

چند روز بعد، تعدادی از اهالی متعصب محل شایع کردند که چون بابک مسلمان شده بود، خانواده‌اش  او را کشتند. پس از این شایعه، قوه‌قضاییه به‌جای تحقیق در مورد قتل بابک، مادر، برادر و تعدادی از بستگان بهایی بابک را دستگیر کرد. آن‌ها را ماه‌ها در زندان نگه داشتند تا به قتل ناکرده اعتراف کنند. هر چند فشارها بر خانواده طالبی برای اعتراف دروغین تاثیری نداشت، ولی موجب شد پرونده قتل بابک طالبی مسکوت بماند.

از: ایران وایر

خروج از نسخه موبایل