سایت ملیون ایران

نقد یک تندرو و یک تندروی، نقدی بر نوشته‌ای از مسعود نقره‌کار و برخی از نوشته‌ها‌ی مجید محمدی

پس از انتشار “تندروی (رادیکالیسم) و نشانه‌گان آن” (۱) در تارنما‌ی گویانیوز که نقدی بود مشخص و محدود به چند نمونه، و خطر باززایی فاشیزم؛ و امکان برآمدن استبدادی دیگر پس از جمهوری وحشت اسلامی ایران را آسیب‌شناسی می‌کرد؛ نوشته‌ی بسیار تند و پرخاش‌گرانه‌ای از سو‌ی مجید محمدی با سرنام “چهار خدمت دولت ترامپ به ایرانیان فراموش نخواهد شد” (۲) منتشر شد، که نمونه‌ی درخشانی از یک تندرو و درخشش‌ها‌ی تیره (آرامش دوست‌دار۱۹۹۱) در این جریان بود.
در کالبدشکافی رادیکالیسم در ایران به نوشته‌ای از مجید محمدی اشاره و آن را نوشته‌ای “بی‌ارزش و هراس‌ناک” خوانده‌” و از خطر راست وحشی در مسیر گذار دمکراتیک در ایران” گفته بودم و “برادران و خواهران ترامپ‌الهی و حزب‌الهی (را) ادامه‌ی یک دیگر” دانسته‌ام. محمدی اما بدون آن که شهامت داشته باشد در نقد خود نام کسی را بیاورد (۳)، یا نمونه‌ای را به طور مشخص پیش بگذارد، و نقد کند یا به نقدی پاسخ بدهد، به شکلی بسیار نمونه‌وار (تیپیک) و لودهنده، با کلی‌گویی، مبهم‌گویی، و پروت‌‌وپلابافی به همه‌ی کسانی که او را نقد می‌کنند، همانند او نیستند، همانند او نمی‌اندیشند، و در راه‌ها‌ی گذار از جمهوری اسلامی ایران به امکانات و آسیب‌ها‌ی دیگر هم تمرکز دارند، دشنام داده است. تصویری که مجید محمدی از خود در این نوشته بالا می‌آورد، نمونه‌ی مشخصی از تندروی و یک فرد تندرو است؛ و به همین دلیل شاید هرکس که به چیزی بیش از برانداختن جمهوری اسلامی ایران چشم دارد (و مثلن به چیزی همانند برساختن دمکراسی خطر و اندیشه می‌کند)، باید از خواندن متن مجید (که هیچ مجد و بزرگی در آن نیست) بالا بیاورد و گاهی خود را میان انتخاب این تندروها (ترامپ‌الهی‌ها) یا آن تندروها (حزب‌الهی‌ها) سرگردان ببیند! اصلن همین سرگردانی است که به همت کسانی همانند مجید محمدی هر روز به جامعه‌ی مظلوم ایران پمپاژ می‌شود تا لایه‌ها‌ی گسترده‌ای از جمعیت خاکستری و خاموش که دل‌شان با جنبش (زن، زنده‌گی، آزادی) است و برای رفتن جمهوری نکبت اسلامی بال‌بال می‌زنند، مردد شوند و در خانه بمانند!
برای آن‌که من هم همانند محمدی گرفتار کلی‌بافی و مبهم‌گویی نشوم در این جا به دو نمونه‌ی برجسته اشاره می‌کنم که هم پاسخی به او داده باشم و هم ادامه‌ی آسیب‌شناسی تندروی در ایران را برجسته‌تر کنم. هر دو نمونه از مقالاتی انتخاب شده است که در تارنما‌ی گویا به تازه‌گی چاپ شده است. در نمونه‌ی نخست به نوشته‌ی جدید مسعود نقره‌کار خواهم پرداخت که در داوری من نمونه‌ای از یک تندروی است؛ و در بخش دوم به نوشته‌ی جدید مجید محمدی خواهم پرداخت که نماد و نشانه‌ی یک تندرو است.
لازم به یادآوری است که باید میان تندرو و تندروی فاصله گذاشت. زیرا آدمی (هر جا که ایستاده باشد) همیشه در خطر تندروی و کندروی است؛ و این آسیب‌ها نام دیگر “خطاپذیری” است. هیچ‌کس از خطا ایمن نیست؛ یعنی نمونه‌هایی از این دست خطاها در کارها‌ی همه‌گان ممکن است پیدا شود. اما در گروهی از آدم‌ها چنین کنش‌هایی چیره می‌شود! که از نشانه‌گان خودشیفته‌گی، کودکی و کودک‌مانده‌گی است. به زبان دیگر یکی از فرسنگ‌ها‌ی رشد و نمو در کودکان گذار از خودمرکزپنداری است. کسانی که از آسیب‌ کودک‌مانده‌گی رنج می‌برند، هنوز اگوسنتریک (خودمرکزپندار) مانده‌اند؛ و به‌ طور چیره از امکان درک رنگارنگی اجتماعات انسانی ناتوان هستند؛ آن‌ها حتا از درک گوناگونی‌ راه‌ها و آسیب‌ها و آسیب‌شناسی‌ها ناتوان هستند. جهان آن‌ها جهانی سیاه و سفید (و دوست و دشمن) است. آن‌ها از درک پیوستاری جان‌ها و جهان‌ها‌ی آدمیان که رنگارنگ و گونه‌گونه است ناتوان هستند و به همین دلیل با هر کس همانند خودشان نیست، دشمن هستند و دشمنی می‌کنند.

نمونه‌ی یک تندروی

مسعود نقره‌کار در نوشته‌ای و با سرنام «شرم و”کمپین ایجاد شرم‌ساری”» (۴) هم از راون‌شناسی و فرآیندها‌ی روان‌شناختی پدیده‌ی شرم و شرم‌ساری نوشته است و هم به توجیه و عادی و منطقی کردن نمونه‌ای از تندروی در میان اپوزیسیون خارج از کشور پرداخته است. گفت‌وگو بر سر روان‌شناسی پدیده‌ی شرم و شرم‌ساری را (با آن که هم مسعود و هم من پزشک هستیم و احتمالن صاحب‌نظر) می‌گذارم برای کارشناسانی که از ما صاحب‌نظرتر هستند؛ و تا آن‌جا که به آسیب‌شناسی تندروی مربوط می‌شود، چندان هم اهمیت ندارد! و حتا اگر همه‌ی شواهد روان‌شناختی نقره‌کار را هم بپذیریم، هنوز می‌توان نشان داد که او تندروی کرده است و در دفاع از این کمپین بدخیم به خطا رفته و جامعه‌ی ایرانی را نقره‌داغ کرده است.
یکم. نقره‌کار نوشته است «گروه‌هایی از ایرانیان ” کمپین”‌ی در خارج از ایران سامان داده‌اند با عنوان ” کمپین ایجاد شرمساری”، این مجموعه اعلام کرده‌اند وابستگان به حکومت اسلامی و حامیان این حکومت در خارج از ایران را در رابطه با وابستگی وهمکاری و حمایت‌شان از حکومتی جنایتکار مورد پرسش قرار می‌دهند تا هم روشنگری کرده باشند و هم حس شرم و شرمساری را در آن‌ها بیدار و فعال کنند، شاید از این طریق در فکر و کردار آنان تغییری ایجاد شود و از رژیم جهل و جنون و جنایت فاصله بگیرند.»
این ادعاها هم نادرست و هم خطرناک هستند. (و ویران‌گرتر آن که بیش از هزار اکانت آن‌ها را پسندیده‌اند!) این ادعاها بسیار بدخیم هستند و درست همانند بدخیمی‌هایی هستند که در جمهوری اسلامی هنوز رایج و پیش‌تر عادی بودند. «روشن‌گری، بیدار و فعال کردن، ایجاد تغییر و فاصله گرفتن از جهل و جنون و جنایت» همه خوب و پسنیده هستند، و در همه‌ی جوامع انسانی پی‌گیری می‌شود. اما چند نکته‌ی بسیار برجسته (احتمالن کوچک و کم‌اهمیت از نظر نقره‌کار) هست که پی‌گیری آن هم ارزش‌ها جابه‌جا می‌کند؛ و هم جاهایی همانند کانادا و ایران را متفاوت.
الف) این ارزش‌ها همانند همه‌ی ارزش‌ها‌ی دیگر بسیار کلی و انتزاعی هستند؛ و در عمل چیزی بیش از همانندی‌ها‌ی زبانی نیستند. در نتیجه، حتا اگر من و نقره‌کار در زبان بر سر آن‌ها هم‌نظر و همانند باشیم، در دریافت و توضیح آن ممکن است سال‌ها‌ی نوری از هم فاصله پیدا کنیم. بنابر این هم‌چنان که گفته‌اند، شیطان در جزییات خوابیده است؛ و بدون هم‌نظری بر سر جزییات در یک جامعه‌ی زنده و پویا، حتا اگر خیال خام سیاست‌گذاری برای ارشاد دیگران را داشته باشیم، در نهایت چیزی بیش از یک گشت ارشاد (۵) دیگر و صنعت امر به معروف و نهی از منکر تازه از آن بیرون نمی‌آید.
ب) و درست به همین دلیل و شوند است که در کشورها‌ی لیبرال و دمکرات برای این دست وس‌وسه‌ها‌ی بدخیم سازوکار، روال و قانون وجود دارد. مثلن رسانه‌ها و آزادی و استقلال آن‌ها تضمین شده است که «روشن‌گری، بیدار و فعال کردن، ایجاد تغییر و فاصله گرفتن از جهل و جنون و جنایت» به آمیزش اجتماعی مسالمت‌آمیز آسیب نرساند؛ شهروندان را در برابر هم نگذارد؛ شهرواندان را به سمت خشونت و خوارداشت هم‌دیگر نکشاند؛ و در نهایت مدنیت و ارزش‌ها‌ی دیگر را پاس بدارد.
ج) ارزش‌هایی همانند حقوق بشر، دمکراسی، آزادی بیان و وجدان، حق خطا کردن و حق دفاع از خود، روال دادرسی عادلانه و منصفانه برای همین‌کار آمده‌اند. نقره کار باید بداند که در فرآیندها‌ی سیاسی هیچ چیز، همیشه آن‌چنان روشن نیست که هرکس بتواند و بخواهد بدون رعایت موازینی که پیش‌تر بر سر آن‌ها سازش شده است، به صورت خودسرانه به امر به معروف و نهی از منکر دیگران اقدام کند. بگذریم که در اساس انگاره‌ی امر به معروف و نهی از منکر در بنیادها چنان بدخیم است که در جهان جدید هیچ جای‌گاهی ندارد. تازه پدیده‌ی نامبارک امر به معروف و نهی از منکر (در برخی ازاستانداردها‌ی اسلامی) قرار نیست به ایجاد شرم‌ساری در دیگری برسد! یعنی کسانی که این دست کمپین‌ها را راه‌انداخته‌اند حتا از برخی از هوادران داستان شوم امر به معروف و نهی از منکر در گفتمان اسلامی هم عقب‌تر و خطرناک‌تر هستند.
تصور کنید اگر هر شهروندی در غرب به خود حق دهد و همانند بانیان و حامیان این کمپین رسوا و بدخیم عمل کند و به «روشن‌گری، بیدار و فعال کردن، ایجاد تغییر….» کسانی بپردازد که در بارو و داروی نیازمند شرم‌ساری و بیداری هستند، چه جهنمی بالا خواهد آمد! اگر کسی همانند مسعود نقره‌کار نتواند بو‌ی گند و تند این بدخیمی و تندروی و عصبیت قومی را بشوند، لابد در فرهنگ و مدنیت ایرانی یک دش‌واره بنیادین هست. مگر در غرب برای «روشن‌گری، بیدار و فعال کردن، ایجاد تغییر و فاصله گرفتن از جهل و جنون و جنایت» راه‌کار و سازوکار وجود ندارد؟ و مگر غربی‌ها نگران «فاصله گرفتن از جهل و جنون و جنایت» نیستند؟ و مگر آزادی بیان و وجدان و پاس‌داشت استانداردها‌ی آن برای همین به‌وجود نیامده است؟ اگر هرکس بی‌گناه است مگر آن که در دادگاهی معتبر و بارعایت کامل حقوق وی مجرم شناخته شود، چه مجوزی به کسی اجازه می‌دهد که در نقش پلیس گشت ارشاد کار ‌کند؟ (صدر رحمت به پلیس گشت ارشاد جمهوری اسلامی! زیرا به هر حال در آن جنگل مولا، شیرعلیلی هست که هم گشت ارشاد و هم پلیس معذور و معلول را اداره می‌کند؛ یا قرار است اداره کند. نقره‌کار سلطنت “کمپین ایجاد شرم‌ساری” را در اساس از هر مدنیتی معاف کرده است.
ه) نقره‌کار برای آن که دست گشت ارشاد تازه در توزیع سرکوب باز باشد در اقدمی تکمیلی “دیگران” (کسانی که در فرایند ایستاده‌گی در برابر بی‌داد جمهوری اسلامی با او متفاوت هستند.) را از پهنه‌ی انسانیت هم بیرون می‌کند؛ و مردم را به دو دسته (کسانی که شرم را تجربه کرده‌اند؛ و کسانی که هنوز شرم را تجربه نکرده‌اند.) شقه می‌کند. دسته‌ی نخست به شرف «خشم فردی و جمعی» رسیده‌اند و لابد وظیفه دارند «بی تردید هشدار و آگاه سازی» دسته‌ی دوم را در صدر برنامه‌ها‌ی خود قرار دهند. تا آن‌ها هم شرم و خشم را تجربه کنند! زیرا در باور نقره‌کار «شرم و شرمساری پدیده‌هائی انسان سازند.» و «شرم را فضیلت و ارزش، و مرزی میان انسانیت و “حیوانیتِ” دانسته‌اند»!
من میان این ادبیات و آن تجربه‌ها‌ی ننگینی که زندانیان سیاسی را در تابوت می‌خوابانند تا زندانیان را «در رابطه با وابستگی وهمکاری و حمایت‌شان از» گروهی «جنایتکار مورد پرسش قرار» دهند «تا هم روشنگری کرده باشند و هم حس شرم و شرمساری را در آن‌ها بیدار و فعال کنند» تفاوتی نمی‌بینم. و اگر کسی تفاوتی می‌بیند پیش بگذارد تا کسانی همانند من بیدار شوند! و شاید شرم‌سار. آن‌ها هم بر این باور بودند که شاید زندانیان بیدار شوند «و شاید از این طریق در فکر و کردار آنان تغییری ایجاد شود» و از استکبار جهانی و «جهل و جنون و جنایت فاصله بگیرند.»
انصاف باید به خرج داد. هرچند هر دو گروه منطق پریشان و بدخیمی داشتند و دارند؛ اما کسانی که «کمپین ایجاد شرم‌ساری» را در زندان‌ها‌ی جمهوری اسلامی پی‌می‌گرفتند، دست‌کم خودشان را قانع کرده‌ بودند “خدا به‌تر از همه می‌داند” و آن‌ها دارند به زندانی‌ها‌ی بخت‌برگشته لطف می‌کنند. آن‌جا نظام شهربندی حاکم بود و همه از شهربند (زندانی) و شهربان (زندان‌بان) زندانی خدابند ایران بودند؛ اما این‌جا که آن‌گونه نیست. این‌جا نظام شهروندی حاکم است و لابد هیچ‌کس شایسته‌ی این بدخیمی‌ها نیست. این‌جا آن کس که «کمپین ایجاد شرم‌ساری» راه انداخته است، یا از «شرم و”کمپین ایجاد شرم‌ساری”» دفاع می‌کند، اگر از گفتار و نوشتار فراتر رود جرم و جنایت است.

نمونه‌ی یک تندرو

هم‌چنان که در بالا آمد نوشته‌ی جدید مسعود نقره‌کار نمونه‌ی یک تندروی است، من نه او را دیده‌ام و نه نوشته‌ی دیگری از او خوانده‌ام! نمی‌دانم در کارها‌ی دیگر او چه هست. و در نهایت کسانی که با نقره‌کار و کارها‌ی او آشنا هستند باید داوری کنند که این نوشته یک خطا است یا خطایی است که در کارها‌ی دیگر نقره‌کار هم تکرار شده است؟ در مورد مجید محمدی داستان دست‌کم برای من متفاوت است. من کارها‌ی او را حتا وقتی ایران بود خوانده‌ام؛ در نتیجه داوری من در مورد نویسنده است و فراتر از نوشته می‌رود! او یک نویسنده و روزنامه‌نگار تندرو است. تندروی برای محمدی یک کنش رفتاری چیره است. هرچه‌قدر او در پهنه اندیشه بی‌بضایت و سنتی است اما در پهنه عمل تندرو و بی‌باک است.
در داوری من هرچه قدر گستاخی و بی‌باکی در مقام نظریه‌پردازی باشکوه و ستایش‌انگیز است (زیرا می‌توانند بنیادها را جا‌به‌جا و اصلاح کند.) بی‌باکی و گستاخی در پهنه‌ی عمل نگون‌بختی و شاه‌علامت یک سرباز صفر و نمونه‌‌ی اعلا‌ی یک سیاهی‌لشگر است؛ و می‌تواند همه‌ی دست‌آوردها‌ی گذشته را ویران کنند. به همین دلیل این سربازان تاریکی از هیمه‌ها‌ی اصلی تون‌هایی هستند که در آن‌ها آدمیت و مدنیت باهم می‌سوزد و دود می‌شود. این جماعت به هیچ روال و تاریخی اهمیت نمی‌دهند. همیشه خود را عقل‌کل می‌دانند، و در حال تکرار تاریخ هستند و به آسانی برای همه‌گان تصمیم می‌گیرند! همیشه انگار تاریخ با آن‌ها شروع شده است؛ و همین نکته است که آنان را از اهل اندیشه و تردید و تامل جدا می‌کند. به نوشته‌ی او نگاه کنید و خودتان داوری کنید.
یکم. آورده است: «تا کسی لپ تاپش را باز کند و سخنی در نقد رسانه‌های چپ امریکایی و مشاطه‌گران لابییست ایرانی و استمرار طلبان در رسانه‌های فارسی زبان خارج کشور (مثل بی بی سی فارسی که بسیاری از کارکنانش هنوز به دنبال اصلاح نظام نکبت و فلاکت و جنایت هستند) بگوید رجاله‌های فاشیست چپ‌گرا همگام با علی خامنه‌ای و ماشین تبلیغاتش آنها را ترامپیست، سلطنت طلب و همکار مجاهدین خلق می‌نامند. همه‌ی معتقدان به براندازی حکومت کودک کش برای این رجاله‌ها رادیکال‌اند و تنها خودشان مظهر و شاقول میانه روی.»
مجید محمدی درست می‌گوید؛ هیچ‌کس حق ندارد خود را شاقول هیچ چیزی از جمله “میانه‌روی” بداند. کسی که محمدی را تندرو می‌خواند باید مدرک و سند روکند یا کالبدشکافی کند و نشان دهد که حرف بی‌حساب‌وکتابی نزده است. اهل کنکاش‌ها‌ی نظری می‌دانند که در ایران مطالعات چندانی در مورد رادیکالیسم و کران‌بندی (تعریف) آن وجود ندارد. حتا گاهی تفاوت معناداری میان اکستریمیست و رادیکال دیده‌ نمی‌شود؛ و هر دو تندرو خوانده می‌شوند. اما در تاریخ اندیشه‌ی غرب رادیکالیسم بسیار مورد توجه بوده است؛ و تبارشناسی روشنی دارد. آن‌چه در غرب رادیکالیسم کلاسیک شناخته می‌شود، تا حد بسیاری ام‌روز در پهنه‌ی سیاسی غرب به جریان‌ها‌ی تنومند شناسنامه‌دار و معتبر سیاسی تبدیل شده است، و دیگر چندان با سرنام‌ رادیکال هماهنگ به نظر نمی‌رسند. (۶) من این جریان‌ها را تندروی (در همانندی با سنت جاری) در پهنه‌ی اندیشه خوانده‌ام. رادیکالیسم در جهان جدید و برای ما ایرانی‌ها بیش‌تر افراطی‌گرایی یا تندروی در پهنه عمل سیاسی است. فرهنگ مریام وبستر این رفتارها را اگستریمزم نامیده است. و کسی را اگستریمیست می‌خواند که دیدگاه‌ها یا رفتارها‌ی سیاسی و مذهبی افراطی و بیرون از میانگین جریان چیره‌ی اجتماعی پیش می‌گذارد. من این دسته از رادیکال‌ها را تندرو در پهنه‌ی عمل سیاسی خوانده‌ام.
با این کران‌بندی و متر من نمونه‌ها‌ی بسیاری می‌توانم از نوشته‌ها‌ی مجید محمدی پیش بگذارم که برچسب رادیکال و تندرو را می‌تواند به آسانی به او بچسباند. به عنوان یک نمونه‌ی برجسته او نه تنها خود و مردم ایران را وام‌دار دانالد جی. ترامپ می‌داند که «حمله‌ی موشکی نقطه زن به بیت خامنه‌ای، پادگان‌ها و تاسیسات سپاه و همه‌ی تاسیسات اتمی» (۷) در ایران را پیش‌نهاد و انگاره‌پردازی و استدلال کرده است. اهمیت ندارد استدلال‌ها‌ی او چیستند؟ و چه انداز قابل تامل؟ اما این پیش‌نهادها آشکارا تندروانه و بیرون از خواست میانگین ایرانیان است. مگر این که مجید محمدی بتواند نشان دهد نظرسنجی یا هر چیز دیگری دارد که نشان می‌دهد، نظر مردم ایران به طور میان‌گین همان است. باید توجه داشت که چنین نظرسنجی برای بیرون گذاشتن محمدی از ورطه‌ی تندروی لازم است، اما کافی نیست. زیرا این پیش‌نهادها‌ی چنان خام‌دستانه و سبک‌سرانه هستند که حتا نمی‌توان آن را به رای و نظر مردم گذاشت! (کدام نظرسنجی می‌تواند حمله‌ی نظامی به ایران از طرف نیروها‌ی خارجی را به رای مردم ایران بگذارد؟)
دوم. او در همین پاره‌نوشت کوتاه که در بالا آمد، مخالفان خود را «مشاطه‌گران لابییست ایرانی و استمرار طلب» که «… به دنبال اصلاح نظام نکبت و فلاکت و جنایت هستند.» «رجاله‌های فاشیست چپ‌گرا همگام با علی خامنه‌ای و ماشین تبلیغاتش» هم‌کار با «حکومت کودک کش» «این رجاله‌ها… تنها خودشان مظهر و شاقول میانه روی» می‌داند. این متن فشرده نمونه‌ای از خرواری است که درمتن او دیده می‌شود. زبان متن بسیار تند و گند است؛ (مرا یاد توپخانه‌ی کیهان می‌اندازد.) و آن را می‌توان نمادی از خشونتی ارزیابی کرد که از یک جان زخمی برمی‌خیزد؛ ادعاها‌ی او اما از دشنام‌هایی که فرافکنی کرده وحشت‌ناک‌تر است.
او از سه گروه نام می‌برد که نشان دهد از آن‌ها نیست! ترامپسیت‌ها، سلطنت‌طلب‌ها، و مجاهدین خلق. (در جایی هم از اسراییل و نتانیاهو یاد می‌کند.) ترتیبی که آورده است احتمالن حکایت آن است که در ذهن نویسنده از همه بدتر مجاهدین خلق هستند و بعد سلطنت‌طلب‌ها و در آخر ترامپیست‌ها! او حتا به‌گونه‌ای متن را تنظیم کرده است که خود را از گروه آخر یعنی ترامپیست‌ها هم بیرون بگذارد. شاید از همین روست که می‌گوید باید میان «شخص ترامپ و دولت ترامپ و سیاستهای دولت ترامپ» فاصله گذاشت. و درست هم می‌گوید؛ چه، به باور من هم حتا میان شخص مجید محمدی و آن‌چه او می‌گوید و توصیه می‌کند باید فاصله گذاشت؛ نمی‌توانی از بدخیمی و پلشتی پیش‌نهادها‌ی یک روزنامه‌نگار به بدخیم و پلشت بودن شخصیت نویسنده رسید! هرچه باشد، ما انسان هستیم و خطا می‌کنیم. دست‌بالا ما حق داریم گفته‌ها و نوشته‌ها و اندیشه‌ها‌ی پس و پشت آن‌ها را نقد کنیم؛ و نه انسانی را که آن ادعاها (و رفتارها) را دارد. آدم همیشه محترم است؛ و باید بماند. (به طور وارونه رفتار شارلاتانی همانند ترامپ الزامن نادرست نیست؛ و باید میان رفتار و رفتارگر فاصله گذاشت.)
بگذارید به اندیشه‌ها‌ی مشعشع مجید محمدی بپردازیم. بگذارید از مجاهدین خلق -که در باور او از همه بدتر هستند- آغاز کنیم و ببینیم به کجا می‌رسیم. چه نسبتی میان مجاهدین خلق و مجید محمدی وجود دارد؟ و کدام تندروتر هستند؟ مجاهدین خلق (که حالا زمین خورده‌اند و هر کس از راه می‌رسد بر سرشان می‌زند.) بخشی از جان‌ها‌ی شیفته‌ای بودند که در برابر استبداد دوران پهلوی ایستادند؛ و جانانه هم ایستادند؛ و در فرآیند برساختن رژیم برآمده از انقلاب ۵۷ مشارکت داشتند. در همین فرآیند ساختن رژیم جدید بود که میان انقلابی‌ها‌ی قدیم اختلاف افتاد و هم‌کاران و دوستان (کم‌وبیش) قدیم دشمنان جدید شدند و به جان هم افتادند! مجاهدین خلق در برابر ملاخورشدن حکومت ایستادند و تا جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی پیش رفتند. داوری در مورد هر کدام از رخ‌دادها و اطراف این کش‌مکش محفوظ، اما از آن‌جا که به دعوا‌ی ما مربوط نیست، از آن می‌گذرم. “مجاهدین خلق ایران” همانند هر نهاد سیاسی دیگری برای کسب قدرت تلاش کرد؛ و ناکام ماند. خطاها‌ی بسیاری در این مسیر دیده می‌شود؛ اما داوری بر آن‌ها و خطاها‌ی‌شان ام‌روز از جنس “معما چون حل گشت… ” است! اکنون بسیاری از مجاهدین قدیم هم این‌را می‌دانند. اما آن‌چه باید از این تاریخ آموخت (و کسانی همانند مجید محمدی نیاموخته اند)، تنها اشاره به آن خطاها و شکست‌ها نیست آسیب‌شناسی آن‌ها و تکاپو‌ی پرهیز از آن‌ است.
مجاهدین خلق هنوز هم در استانداردها‌ی ارزیابی یک نهاد سیاسی از جمله‌ی موفق‌ترین نهادها‌ی سیاسی در اپوزیسیون هستند؛ در نتیجه خطاها‌ی آن‌ها در جای دیگری است. آن‌ها همانند مجید محمدی هنوز درک مناسبی از جهان‌ها جدید و مناسبات آن ندارند و در گذشته ماسیده‌اند. اگر از این گوشه نگاه کنیم کسانی همانند محمدی (حتا اگر ترامپیست نباشد) از مجاهدین خلق هم تندروتر و هم خطرناک‌تر است. زیرا مجاهدین خلق با شناسنامه‌ی خود و نهاد شناسنامه‌دار خودشان به جنگ جمهوری اسلامی رفتند! (کشتند و کشته‌شدند و…) اما محمدی هنگامی که ایران بود هم‌کار جمهوری اسلامی بوده است و تا استادی‌ی دانشگاه صدا و سیما‌ی جمهوری اسلامی ایران بالا رفت (همان هنگام که مجاهدین در حال جنگ با جمهوری اسلامی ایران بودند) و حالا که بیرون از ایران است از خارجی‌ها می‌خواهد با «موشک نقطه زن به بیت خامنه‌ای، پادگان‌ها و تاسیسات سپاه و همه‌ی تاسیسات اتمی» بزنند.
با هر متری متر کنیم کار مجید محمدی از کاری که مجاهدین حتا در جنگ ایران وعراق کردند خطرناک‌تر، بدخیم‌تر، غیرمسوولانه‌تر و تبه‌کارانه‌تر است. اهمیت ندارد محمدی یا هم‌فکران او به چه دلایلی به باز کردن این جعبه‌ی پاندورا رسیده‌اند، (که در جا‌ی خود باید به آن پرداخت.) آن چه اهیمت دارد آن است که این جماعت تندرو و بدخیم هیچ اختیار و حقی از طرف مردم برای این تصمیم‌گیری‌ها و درافشانی‌ها ندارند. آن‌ها بر اساس کدام صلاحیت و اتوریتی به خود حق داده‌اند برای یک ملت بزرگ تصمیم بگیرند! و از دشمنان و رقبای منطقه‌ای ایران بخواهند به بخشی از خاک ایران حمله کنند؟
مجاهدین خود را در جنگ با جمهوری اسلامی یافته بودند (۸) و تعریف کرده بودند و از طرف خودشان حق داشتند تصمیم بگیرند. ممکن است خطاها‌ی بزرگ و بسیاری مرتکب شده باشند، اما دست‌کم برای خودشان تصمیم گرفتند و هزینه‌ی آن را هم پرداختند و هنوز می‌پردازند. مجید محمدی حدود دو دهه است در آمریکا زنده‌گی می‌کند، اگر می‌خواهد با جمهوری اسلامی بجنگند و فکر می‌کند این دست اقدامات برای برانداختن جمهوری اسلامی لازم است، و برای برساختن دمکراسی کافی، چرا در دفتر روزنامه وقت خود را تلف می‌کند؟ و ماهی ۵۰۰۰ دلار به شهروندان آمریکایی خسارت وارد می‌کند؟ چرا تاکنون یک نهاد سیاسی مناسب برای آن نساخته است که خود را به داوری مردم بگذارد؛ و دست‌کم خود‌اش و گروه‌اش وارد جنگ شوند؟ (این پرسش را در برابر سلطنت‌طلب‌ها وهمه هوادران جنگ هم باید گذاشت) این چه هنری است که کسانی را چنان بی‌باک می‌کند، که در بیرون از کشور، در حالی که همه چیز دارند، برای ایرانیان جنگ و ویرانی بیش‌تر نسخه کنند؟ اصلن گیرم این روزنامه‌نگاران (که در کار خودشان هم هنوز به جایی نرسیده‌اند! و نیازمند حمایت‌ها‌ی خارجی هستند!) سیاست‌مدارن برجسته و از عقلای قوم هستند، کدام امکانات سیاسی و نهادها‌ی اجتماعی را مهندسی یا مدیریت کرده‌اند؟ یا می‌کنند؟ که جرات کرده‌اند این گام‌ها را بردارند؟ نهایت پلشتی و پستی است که تصمیم را کسانی بگیرند که قرار نیست هزینه آن را بپردازند! چه کسی به جنگ‌طلب‌ها این حق را داده است که بخواهند از جیب و جان مردمان ایران هزینه‌ی بلندپروازی‌ها‌ی سیاسی خود را بپردازند؟ مجاهدین باید در برابر این روزنامه‌نگاران بدخیم، نازک‌کار و کلفت‌خور (۹) – که هیچ حدی نمی‌شناسند و هیچ کس را اگر غیر از خودشان باشد قدر نمی‌گذارند – لنگ بیندازند. مجاهدی که به خودش بمب می‌بست و دشمنان‌اش را منفجر می‌کرد به مراتب بر این جماعت شرف دارد که می‌خواهند به دیگران (فرزندان و خواهران و برادران ما) بمب ببندند و دشمنان خودشان را منفجر کنند.

شالاتانیزم سیاسی

این که مردم و حتا سیاست‌مدارها گاهی از شارلاتانی همانند ترامپ یا برخی از رفتارها‌ی او خوش‌‌شان بیاید و دشمن دشمن خود را دوست بشناسند و حتا گاهی بستایند، چندان عجیب نیست؛ اما بسته‌‌بندی این دست خطا‌ها، نزدیک‌بینی‌ها و توزیع آگاهانه‌ی آن شارلاتانیزم سیاسی است؛ و کسی که چنین می‌کند یا دچار خطا‌ی نزدیک‌بینی است و یا روی نزدیک‌بینی مردم چشم دوخته است و می‌خواهد کلاه آنان را بردارد.
یکم. مجید محمدی نوشته است: «چهار خدمت دولت ترامپ به ایرانیان فراموش نخواهد شد.»
وی با ردیف کردن چهار رخ‌داد سیاسی و حالا تاریخی (۱۰)‌ی بسیار مناقشه‌انگیز برای دفاع از دیوانه‌ای همانند ترامپ یک‌جا چهل خطا و مغلطه را با هم مرتکب شده است. هر رخ‌دادی (هرچند گوینده‌گان و نویسینده‌گان شاهد آن باشند) وقتی شرف روایت پیدا می‌کند (از پدیده به روایت تبدیل می‌شود.) به خوانش‌ها‌ی گوناگونی می‌رسد که داوری بر آن‌ها چندان آسان نیست. (۱۱) چنین امر ساده‌ای را تنها یک ذهن لبریز از مغلطه و توسعه‌نایافته نمی‌تواند درک کند. چرا محمدی اندکی تردید نمی‌کند که ممکن است ایرانیان دیگری هم باشند که همانند او به ترامپ و رفتارها‌ی او نگاه نکنند؟ چرا او روایت‌ها‌ی دیگر را بی‌هیچ سند و مدرکی انکار کرده است و صاحبان آن‌ها را کد بسته تحویل خدابند ایران می‌دهد؟ چیست که نمی‌گذارد کسی همانند محمدی بفهمد مردمان ایران بسیار رنگارنگ هستند و منافع آنان و درکشان از منافع خود چنان گوناگون است که ممکن است، بسیاری آن‌چه را او خدمت می‌داند، دشمنی و خیانت ارزیابی کنند؟ چرا او می‌تواند از مردمانی ۸۰ میلیونی چنین آسان گفت‌وگو کند و خود را جا‌ی آن‌ها بگذارد و برای همه‌گان تصمیم بگیرد؟ این خودملت‌پنداری و خودحق‌پنداری از چه ریشه می‌گیرد؟ و چه قدر این رفتار با فاشیزم که همیشه تمایل دارد رنگارنگی را نادیده بگیرد و از یک جامعه بزرگ هویت‌زدایی کند، تا بتواند به جای آنان بیاندیشد و تصمیم‌بگیرد هم‌سو و هم‌ریشه است؟
دوم. بیایید اصلن تصور کنیم که آن رخ‌دادها (که در خود آمریکا و در نسبت‌شان با منافع ملی آمریکا هم تردیدها‌ی بسیاری هست) به واقع به نفع ایرانیان تمام شده است! اما حالا در مورد آن‌ها داوری کردن چه اهمیتی دارد؟ آن‌چه مهم است ارزیابی ما پیش از حمله به جمهوری اسلامی ایران است؛ از کجا می‌توان اطمینان داشت که حملاتی از این دست به جا‌ی یک جنایت (شلیک جمهوری اسلامی به یک هواپیما‌ی مسافربری) به جنایت‌ها و خطاها‌ی بیش‌تری منتهی نشود؟ اگر بیش‌تر بود و شد چه؟ و اگر جنگی ویران‌گر آغاز شد چه؟ اگر به جنگ داخلی رسید چه باید کرد؟ گیریم یک سیاست‌مدار دیوانه در تعقیب منافع ملی آمریکا (درست یا نادرست) به چنین تصمیمی رسیده است! ایرانی‌ها و چرا همه‌ی ایرانی‌ها باید خوش‌حال باشند؟ چه قدر یک تحلیل‌گر باید از امکانات پردازش منافع ملی بی‌بهره باشد که به استقبال حمله‌ی یک کشور خارجی به کشور خود‌اش بروند؟ و نگران آن نباشد که همه چیز ممکن است خراب شود! چنین نگاهی در شلیک به هواپیما‌ی مسافربری چه سهمی دارد؟ و چند هواپیما ایرانی باید کشته شود، تا ما نگران رفتارها و کردارها‌ی خودمان و سیاست‌مدارهایی باشیم که برای‌شان کف می‌زنیم؟ چرا ما باید زندانی اصلاح‌طلبان بی‌بخار از یک طرف و این کلاش‌ها‌ی جنگ‌طلب از طرف دیگر باشیم؟ آن وامانده‌ها می‌گویند: بترسید! و وارد خیابان نشوید، زیرا ممکن است هواپیماها‌ی بیش‌تری زده شود؛ و این درمانده‌ها می‌گویند: برای برانداختن جمهوری اسلامی باید خون داد؛ یک هواپیما که چیزی نیست! و اصلن هم ربطی به ترامپ ندارد.
در یک فاجعه‌ی ملی چه اهمیت دارد چه کسی مقصر است؟ آن‌چه اهمیت دارد آن است که گروهی با جان، گوشت و پوست خود هزینه‌ی آن فاجعه را می‌پردازند! و کسانی همانند مجید محمدی هیچ حقی برای چنین تصمیم‌گیری‌هایی ندارند! حتا خوش‌حالی او‌ هم پس از چند سال تهوع‌آور است! زیرا آن مسافران دیگر به خانه باز نخواهند گشت؛ ممکن است خامنه‌ای متهم ردیف نخست باشند اما کسانی همانند محمدی هم که برای سیاست‌مدارها‌ی دیوانه‌ای همانند ترامپ کف می‌زنند، بخشی از فاجعه‌اند.
سوم. بخشی از دش‌واری سیاست‌ورزی تصمیم‌‌ها‌ی مسوولانه گرفتن (و در پهنه‌ی رسانه‌ی سیاسی تحلیل‌ها‌ی مسوولانه نوشتن) است؛ یعنی کافی نیست یک سیاست‌مدار (یا یک روزنامه‌نگار که توهم سیاست‌مدار بودن دارد) تنها تصمیم‌ها‌ی درستی بگیرد؛ باید آن تصمیم‌ها مسوولانه هم باشد! یعنی باید بتواند توضیح دهد که منبع قدرت و حقی که به او امکان این تصمیم‌گیری‌ها را داده است، چیست؟ و چه‌گونه؟ تصور کنید روزنامه‌نگاری که در واشنگتن می‌خواهد برای مردم ایران و به‌جای مردم ایران تصمیم بگیرد و می‌گیرد! و از جنگ با ایران دفاع می‌کند؛ و دشمنان ایران را به جنگ با ایران تشویق می‌کند و برای آنان کف می‌زند، اگر جای علی خامنه‌ای بود (که هرچه هست، دست‌کم برای هواداران‌اش رهبری قانونی است) چه می‌کرد؟
چهارم. در جهان‌ها‌ی جدید، و در بنیادها، گفت‌وگو بر سر درست و نادرست، امری نومینال است و به داور‌ها و فرایند‌ها‌ی ‌داروی مربوط است؛ یعنی امری پسینی است و برآمد سازش‌ها پیشینی؛ یعنی در جایی که سازش و برآمد آن اتوریته‌ی برگزیده‌ای برای داوری وجود ندارد، در اساس گفت‌وگو از درست و نادرست هم بی‌معنا است! چنان‌چه کسی نماینده‌گی مردم را دارد می‌تواند از طرف مردم حرف بزند؛ اگر ندارد باید سکوت کند! دست بالا می‌تواند نظر خود‌اش را اعلام کند.
پنجم. در سیاست نمی‌توان منتظر فردا و نتایج یک تصمیم سیاسی ماند، و در مورد آن اظهار نظر و داوری کرد. سیاست آزمایش‌گاه نیست؛ و آزمایش‌گاه ندارد؛ و نمی‌توان منتظر جواب آزمایش‌گاه ماند. در سیاست به‌ویژه وقتی به جنگ و صلح مربوط است (البته در معنا‌ی دقیق سیاست همیشه مدیریت جنگ و صلح است.) کسانی با گوشت و پوست خود باید هزینه‌ی تصمیم‌ها و داوری‌ها‌ی ما را بپردازند! در نتیجه، سیاست خیلی بیش‌تر از تصمیم درست‌گرفتن است. سیاست تصمیم مسوولانه گرفتن است؛ و مسوول کسی است که نماینده‌گی از مردم دارد؛ همان کسانی که قرار است با گوشت و پوست خود هزینه‌ها را بپردازند. اصلن اختلاف بنیادین مردم با کسانی همانند علی خامنه‌ای در همین جاست. مردم می‌گویند تو نماینده ما نیستی (حتا اگر آن‌چنان که خودت و هوادرانت ادعا می‌کنند فرزانه باشی!) و باید بروی! در چنین چشم‌اندازی گیریم آن‌چنان که محمدی ذوق‌زده برای ترامپ کف می‌زند، حق با آن‌هاست و پسر شجاع (ترامپ) ضربات سنگین و سهمگینی بر پیکر جمهوری اسلامی زده است، خب چه کسی از آن‌ها خواسته است چنین بکنند؟ آشکارا آنان نماینده‌گی از مردم ایران نداشته‌اند. چرا مردم ایران این خیانت‌ها را خدمت ارزیابی کنند؟ و اگر کشورها‌ی دیگر بخواهند به ایران خدمت کنند، چه؟
ششم. اگر بخواهیم رفتارها‌ی دشمنانه‌ی سیاسی و خارجی را تنها با توجه به نتایج آن‌ها داوری کنیم، و اگر مثبت بود آن را به تعبیر شرم‌آور محمدی خدمت بدانیم، سنگ روی سنگ بند نمی‌شود! و هر دشمن و رقیب منطقه‌ای ایران به خود حق می‌دهد از طرف ملت ایران و برای کمک به آن‌ها به ایران حمله کند! و ما باید منتظر شویم و ببینیم نتیجه چه خواهد بود! تازه امکان عملی آن نیست که یک ملت رنگارنگ روی این دست رخ‌دادها هم‌نظر و هم‌سو شوند. منافع و تخمین شهروندان از منافع خودشان بسیار گوناگون است.
هفتم. این ادعاها‌ی آقای تندرو بسیار خام‌تر و خطرناک‌تر از آن است که در ابتدا به نظر می‌رسد. به عنوان نمونه با کودتا‌ی ۲۸ مرداد چه باید کرد؟ برخی آن را قیام و برخی آن را کودتا می‌دانند. گیرم کسانی که کودتا را قیام می‌خوانند، در برآورد نتایج آن رخ‌داد حق دارند و آن را در نهایت به نفع مردم ارزیابی کرده‌اند؛ اما حتا اگر این‌گونه هم باشد، نمی‌توان به دل‌خوا کودتا را قیام خواند. دست بالا باید کودتا را به نفع منافع ملی ارزیابی کنند! اما حتا این ارزیابی هم سبک‌سرانه و خام است؛ زیرا آشکارا بخش بسیاری از ملت ایران با آن ارزیابی هم‌سو و هم‌داستان نیستند. اصلن بیاید تصور کنیم که همه‌ی مردمان ایران بپذیرند که کودتا به نفع مردم بوده است؛ از این توهم هم نمی‌توان توجیهی برای دخالت خارجی‌ها در دش‌واری‌ها‌ی سیاسی یک کشور تراشید. اما مجید محمدی نه تنها می‌تراشد؛ که بالاتر او می‌گوید باید آن را “خدمت” ارزیابی کرد؛ مردم باید قدردان ترامپ باشند! و حتا وحشت‌‍ناک‌تر او آگاهانه و آشکارا از آن‌ها می‌خواهد که به نقاطی از ایران حمله کنند!
هشتم. سیاست را هنر ممکنات هم گفته‌اند؛ با این همه سیاست را نباید همانند قمار و رولت دید و بررسید. سیاست چیزی همانند مربی‌گری (کوچینگ) در مسابقات ورزشی است. سیاست‌مدارها اگر سیاست‌مدار باشند، باید بتوانند همانند یک مربی ممکن‌ها و امکانات را پیشبینی و ارزیابی و شرایط رسیدن به آن‌ها را به صورت لحظه به لحظه رصد و مدیریت کنند. یک مربی ورزشی نمی‌تواند و نباید منتظر کمک مربی تیم مقابل باشد! تازه در مسابقات سیاسی ممکن است چند دهه لازم باشد، تا بتوان به ارزیابی دقیق آن مسابقه پرداخت.
مثلن به کنفرانس گوادلپ و حواشی آن فکر کنید. (علارغم همه‌ی اختلاف‌ها و انگاره‌ها‌ی نیرنگ) آشکارا داوری گروهی از مردم در مورد آن منفی است؛ و آن را نماد دخالت خارجی‌ها در آمدن جمهوری اسلامی ایران و رفتن رژیم پادشاهی می‌دانند. ممکن است برخی با توجه به نتایج آمدن جمهوری اسلامی، به تحلیل آن رخ‌داد دست بزنند، اما یک سیاست‌مدار و ملتی که امر سیاسی را می‌شناسد، نباید این‌گونه رفتار کند. (و نمی‌تواند برای داوری و ارزیابی خود ۵۰ سال انتظار بکشد) کنفرانس گوآدلپ اگر عناصری دارد که نشان می‌دهد خارجی‌ها فراتر از تصمیماتی که به منافع ملی آنان مربوط بوده است، (و در حوزه اختیار آن‌ها است) رفته‌اند، کنفرانس نوعی دخالت بوده است و باید محکوم شود. (فراتر از نتایج آن) و اگر آن‌چه در کنفرانس گذشته است و تصمیماتی که گرفته شده است، محدود به منافع بانیان کنفرانس و محاط به اختیارات آنان بوده است، نمی‌توان ادعایی داشت. (حتا اگر در عمل به نفع آمدن خمینی و رفتن شاه تمام شده باشد.)
محمدی در تحلیل رفتار ترامپ همانند یک روزنامه‌نگار آماتور (نه حتا سیاست‌مدار آماتور که ادای آن را در می‌آورد.) رفتار می‌کند. اگر کسانی ادعاها‌ی مجید محمدی را جدی بگیرند باید از هر حمله‌ی خارجی به جمهوری اسلامی ایران دفاع کنند. و اگر نه! (یعنی اما و اگری در کار باشد) کار دش‌وارتر و خراب‌تر خواهد شد؛ چه، باید منتظر تحلیل محمدی بمانند یا ۵۰ سال دیگر انتظار بکشند و بعد نظر خود را آشکار کنند. محمدی سیاست را چنان می‌فهمد که در نهایت از امر سیاسی چیزی بیش از یک توهم همانند بازی‌ها‌ی رایانه‌ای نمی‌ماند. او همانند همه‌ی تندروها شهرنوری (یوتوپیا) را پرورده است که چیزی بیش از یک شهرزور (دیستوپیا) نیست. ممکن است هنوز در ایران برای این خزعبلات مشتری وجود داشته باشد، اما در غرب گذار از آن‌ها در عهد ماکیاول و هابز کلید خورده است. (سلطنت‌طلب‌ها در این مورد بسیار رسواتر هستند. آن‌ها در حالی که انگاره‌ها نیرنگ گوآدولوپ را رنگ‌آمیزی می‌کنند در دیدار با نماینده‌گان سیاسی کشورها‌ی خارجی هم سر از پا نمی‌شناسند!)
نهم. با این همه در نوشته‌ی جدید مجید محمدی یک خبر تازه و بسیار مهم هم هست. او به عنوان یک ایرانی از غربی‌ها نمی‌خواهد که به پادگان‌ها‌ی سپاه و… حمله کنند؛ شاید او به عنوان یک شهروند غرب چنین درخواستی دارد! (۱۲) اگر این خبر درست باشد و در ادعاها‌ی دیگر مجید محمدی ضرب شود، اختلاف‌ها کم‌تر خواهد شد. او احتمالن نه به عنوان یک ایرانی که به عنوان یک خارجی در مورد ایران و دش‌واری‌ها‌ی آن نظر می‌دهد؛ در نتیجه نباید از او دل‌خور بود. او ایران و ایرانیان را نمی‌شناسد و نمی‌داند که ایرانیان تا چه پایه به دخالت خارجی در ایران حساس هستند. (حتا اگر ام‌روز و به زور ناامیدی ساکت باشند، حتمن فردا دمار از دهان کسانی درخواهند آورد که دست‌شان را به سمت خارجی‌ها دراز کردند.
طبیعی است اگر یک ایرانی «از دولت مطبوع خود در آمریکا و بریتانیا درخواست حمله‌ی نظامی به پادگان‌های سپاه و… را مطرح کند» نباید او را به جنگ طلبی و راستگرایی و نئوکان بودن متهم کرد؛ چه، جنگ‌طلب‌ها و نیوکان‌ها در آمریکا عظمت آمریکا و ی‌گانه ماندن آمریکا در جهان را دست‌کم در باور خودشان می‌جویند! و میان کسی که عظمت کشور خودش را می‌خواهد و یک دایی‌جان ناپلیون، یک غضنفر و یک ببو فاصله بسیار است.
اگر یک دایی‌جان ناپلیون، یک غضنفر و یک ببو «از دولت متبوع خود در آمریکا و بریتانیا درخواست حمله‌ی نظامی به پادگان‌های سپاه… را مطرح کند» چه؟ (۱۳)
باید منتظر ماند و دید تاریج بر آن‌ها چه‌گونه داوری خواهد کرد. غضنفرها‌ی ایرانی هرجا که باشند همانند هم هستند. غضنفرها‌ی حاکم، ایران را از قدرت واقعی آن یعنی مردمان ایران محروم کرده‌اند (و در دام روسیه و چین افتاده‌اند) و غضنفرها‌ی محکوم، قدرت را نه در مردمان ایران که از خارجی‌ها گدایی می‌کنند. (و برای ترامپ هورا می‌کشند.)

پانویس‌ها
۱- کرمی، اکبر، تندروی (رادیکالیسم) و نشانه‌گان آن، تارنما‌ی گویانیوز، ۲۲ دسامبر ۲۰۲۲.
۲- محمدی، مجید،، تارنما‌ی گویانیوز، چهار خدمت دولت ترامپ به ایرانیان فراموش نخواهد شد، ۲۸ نوامبر ۲۰۲۲.
۳- اگر این دست خشونت‌ها را بگذاریم کنار نشانه‌ها‌ی دیگر، از جمله آن که هیچ اشاره‌ای درمتن به کسی یا کسانی که در حال نقد آن‌ها یا رفتارشان است نمی‌کند (که نوعی خشونت منفی است.) همه چیز برای تشخیص افتراغی (که پزشکان به آن می‌پردازند)، کامل می‌شود.
۴- نقره‌کار، مسعود، شرم و”کمپین ایجاد شرم‌ساری”، گویانیوز، ۲۱ دسامبر ۲۰۲۲.
۵- من در نوشته‌ها‌ی بسیاری پدیده گشت ارشاد و آسیب‌ها‌ی دیگری همانند ولایت فقیه، شورانگهبان، گزینش، ممیزی و سانسور، شورای مصلحت نظام، مجلس خبره‌گان رهبری را آسیب‌شناسی و به انگاره‌‌ای لطف رسانده و پوست‌گیری کرده‌ام. برای کندوکاو بیش‌تر به نوشته‌ی زیر مراجعه کنید.
کرمی، اکبر، از برهان لطف تا بحران لطف، تارنما‌ی اخبار روز، تیر ۱۳۹۳.
۶- به عنوان نمونه رادیکالیسم کلاسیک به انقلاب فرانسه و پی‌آمدها‌ی آن در دیگر نقاط جهان ازجمله انگلستان مربوط است. جریان سیاسی توفنده‌ای که لیبرالیسم نامیده ‌شد و برساخته‌هایی همانند دمکراسی‌خواهی، جمهوری‌خواهی، مدرنیزم، پیشرفت‌خواهی، سکولاریزم، اومانیزم، نظامی‌ناگرایی، عقل‌گرایی، ملی‌گرایی مدنی، آزادی‌خواهی، خواست برچیدن ممتازیت‌ها و امتیازها و عناوین گوناگون و… شناخته می‌شد؛ و در برابر محافظه‌کاری اجتماعی قرار می‌گیرفت. (پل مکلافلین ۲۰۱۲)
۷- محمدی، مجید، چرا مدافع حمله‌ی موشکی نقطه زن به بیت خامنه‌ای، پادگان‌ها و تاسیسات سپاه و همه‌ی تاسیسات اتمی هستم؟، تارنما‌ی گویانویز، ۲۵ نوامبر ۲۰۲۲.
۸- مجله‌ی چشم‌انداز ایران به سردبیری لطف‌الله میثمی سال‌ها در گفت‌وگوها‌ی بسیاری به برخورد میان مجاهدین و روحانیت پرداخته است. به طور چیره کسانی که در گفت‌وگوها با او شرکت داشتند بر این باور بودند که فرآیند حذف مجاهدین توسط روحانیت از زمان زندان‌ها‌ی رژیم پهلوی کلید خورده بود. به زبان دیگر مجاهدین خلق در دام مبارزه مسلحانه با جمهوری اسلامی افتاده بودند.
۹- این برساخته از لطف‌الله میثمی است و برای توصیف راست وحشی در ایران به‌کار می‌برد.
۱۰- خدمات ترامپ به ایرانیان از نگاه مجید محمدی: حذف قاسم سلیمانی قصاب سوریه و کارگزار رژیم کودک کش. افشای حمله‌ی موشکی سپاه به هواپیمای مسافربری که دولت بایدن و دول اروپایی اگر در مقام آن بودند برای لاس زدن با رژیم چنین نمی‌کردند و هنوز جمهوری اسلامی آن را بر گردن نگرفته بود، خروج از برجام که اکنون همه‌ی مخالفان حکومت کودک کش از دولت بایدن می‌خواهند به آن بازنگردد، و تحریم سپاه پاسداران که امروز همه‌ی مخالفان رژیم از دیگر دولت‌ها چنین تقاضایی دارند
۱۱- در شناخت‌شناسی رسیدن به “شناخت” حتا پیچیده‌تر است. زیرا حتا روی یک رخ‌داد (به ظاهر) واحد در مقام فلسفیدن، اختلاف هست. چه، واحد و وحدت امری ذهنی، انتزاعی و زبانی است. یعنی در اساس ما هیچ‌گاه با یک رخ‌داد واحد روبه‌رو نیستم؛ و اختلاف روایت‌ها را نباید به اختلاف در پدیدارشناسی رخ‌دادها فروکاهید. دش‌واری عمیق‌تر است. واحد و وحدت یک اسطوره است.
کرمی، اکبر، اسطوره‌ی وحدت، تارنما‌ی اخبار روز، ۲۲ مرداد ۱۳۸۴.
۱۲- «اما وقتی کسی از دولت مطبوع خود در امریکا و بریتانیا درخواست حمله‌ی نظامی به پادگان‌های سپاه را مطرح کند به جنگ طلبی و راستگرایی و نئوکان بودن متهم می‌شود. اگر دفاع از خود و پاسخ به تهدید با درخواست از دولت قانونی برای پاسخ به این تهدیدها جنگ طلبی و راستگرایی و نئوکانی است قریب به اتفاق انسانها جنگ طلب و راستگرا و نئوکان بوده و هستند. اسم این کار پاسخ به تهدید است و نه از نیویورک دستور حمله صادر کردن.»
۱۳- من پیش‌تر فکر می‌کردم چندان عجیب نیست اگر کسانی همانند مجید محمدی چنین در ستایش ترامپ بی‌باکی می‌کنند. چه، کسانی که اگوسنتریک هستند، تنها خود را مرکز جهان نمی‌دانند؛ هرچه به آنان مربوط شود هم، به طور خودکار به مرکز جهان خواهد رسید. فکر می‌کردم چون محمدی ایرانی است، فکر می‌کند ایران مرکز جهان است! و سیاست‌مدارها را نه بر اساس حساب‌وکتاب خود‌شان که بر اساس حساب‌وکتاب خود (محمدی و ایران محمدی) ارزیابی می‌کند. از این گزاره‌ی او «دولت ترامپ را با دولت‌های جمهوریخواه و دمکرات از کارتر تا اوباما در چهار دهه‌ی گذشته مقایسه کنید و ببینید کدام یک در برابر جمهوری اسلامی چنین دستاوردی داشته است.» همین بو می‌آید؛ اما اگر محمدی را هم‌چنان که خودش گفته است تبعه‌ی خارجی حساب کنیم، همه‌ی حساب‏ وکتاب به هم خواهد ریخت.

از: گویا

خروج از نسخه موبایل