هر جریان و جنبش سیاسی و اجتماعی در هر سرزمینی و دورهای شیوه و فرهنگ مبارزاتی خودش را پدید میآورد که ویژهی آن جریان و جنبش و آن دوره است و گاه حتی این شیوه و فرهنگ چنان تأثیرگذار و ماندگار میشود که نسلهای بعدی همچنان از آن بهره میگیرند و یا آن را به شیوهای نو به کار میبرند. این فرهنگ مبارزه، بسته به کیفیت، گستردگی و تداوم آن، از ویژگیها و کیفیتهای متفاوتی برخوردار است. برای مثال مردم در جنبش مشروطه شعرهای میهنی و آزادیخواهانهی شاعران مشروطه را سینهبهسینه نقل میکردند. از ترانههای معروفی که از آن روزگار به یادگار مانده، “از خون جوانان وطن لاله دمیده” از عارف قزوینی است. و یا شعار “اتحاد، مبارزه، پیروزی” که از شعارهای ملی آن دوران بوده، بعدها در جنبش دانشجویی و انقلاب ۵۷ نیز به کار میرود.
نمونهی دیگر، ترانهی “مرا ببوس” است با اجرای ماندگار گلنراقی که از دههی سی به یادگار مانده و (درست یا نادرست)، دههها بهعنوان “ترانهی قهرمانی و سرود آخرین ساعات پیش از اعدام و فریاد علیه سرکوب و اختناق در تاریخ ایران ماندگار شده است”.
به همین ترتیب میتوان آثار مختلفی را در هر دوره و هر جریان و جنبش سیاسی و اجتماعی یافت که بیانگر و نشانگر همان دوره و جریان است. برخی ترانهها یا شعارها حتی مرزهای میهنی را درمینوردند و جهانی میشوند. ترانهی معروف “بلاچاو” که در زمان جنگ جهانی دوم توسط پارتیزانها و مخالفان فاشیسم در ایتالیا خوانده میشد، به نماد مبارزات آزادیخواهانه تبدیلشده و به زبانهای بسیاری ترجمه و خواندهشده است.
این نمونهها البته فقط به شعارها و ترانهها محدود نمیشوند. گونههای دیگرِ ادبیات و هنر نیز در این زمینه نقشآفرینی میکنند. “دیوارنویسیها” و “نقاشیهای دیواری” همواره نقشی برجسته در جنبشهای سیاسی و اجتماعی در کشورهای مختلف بازی کردهاند. شاعران و داستاننویسان آثار ماندگاری در هر دوره خلق کردهاند. “مادر” ماکسیم گورکی الهامبخش انقلابیون روس بود، “شاعر-سربازان” اسپانیایی شعرهای پرشماری در مبارزه علیه حکومت فاشیست فرانکو سرودند، رمان “چشمهایش” بزرگ علوی یادآور مبارزهی سیاسی در عصر رضاشاه است و رمان “همسایهها” از احمد محمود مبارزات سیاسی دهههای ۲۰ و ۳۰ را به یاد میآورد. جنبش چریکی در دهههای ۴۰ و ۵۰، بهویژه واقعهی سیاهکل تأثیر بسزایی بر ادبیات و فرهنگ جامعه گذاشت و آثار پرشماری آفرید.
شعرهای “شبانه”ی شاملو که فرهاد بر اساس آنها ترانه ساخت و خواند؛ ترانه-سرودهای پرآوازهای چون “آفتابکاران جنگل” یا “سر اومد زمستون”، سرودهی سعید سلطانپور، “بهاران خجسته باد” سرودهی کرامتالله دانشیان به نمادهای مبارزه و مقاومت پیش و پس از انقلاب ۵۷ بدل شدند که حتی در انتخابات دههی ۸۰ و “جنبش سبز” از سوی اصلاحطلبان و نیز در جنبش “زن، زندگی، آزادی” فراوان بهکاررفتهاند. “یار دبستانی من” با صدای فریدون فروغی و بعدها جمشید جم نمونهی دیگری از ترانه-سرودهای انقلابی است که پس از انقلاب ۵۷ شهرت یافت. حتی در ادبیات کودکان با کتاب “ماهی سیاه کوچولو” از صمد بهرنگی و در سینما با فیلم “گوزنها” از مسعود کیمیایی نیز ما – مستقیم یا غیرمستقیم – شاهد بازتاب مبارزات سیاسی و اجتماعی هستیم.
از اینها گذشته، خاستگاه اجتماعی و دیدگاه ایدئولوژیک و سیاسی هر جریان سیاسی در رفتار و ادبیات سیاسی آنها نیز تأثیر میگذارد. برای مثال جریانهای سیاسی مذهبی، چپ، ملی، فاشیستی-پوپولیستی و غیره رفتار و ادبیات سیاسی متفاوتی دارند. درحالیکه جریانهای مذهبی بر فرهنگ و باورهای دینی تکیه میکنند و از “حق و باطل” و “مؤمن و غیر مؤمن” و “جهاد” و “رستگاری” سخن میگویند، چپها از واژههایی چون “خلق و ضد خلق”، “انقلابی و ضدانقلابی” و “برابری” و “رهایی” و ملیها از کلماتی چون “ملت”، “میهن و میهندوستی”، “خائن و خادم” و “منافع ملی” بهره میبرند. جریانهای فاشیستی-پوپولیستی نیز بسته به وضعیت اجتماعی و ویژگی بارز نیروهای خود، از همهی واژههای بالا از سه جریان نامبرده (ملی، مذهبی، چپ) بهصورت ابزاری استفاده میکنند. نمونهی بارزش هیتلر و حزبش است که خود را ناسیونال-سوسیالیست مینامیدند.
افزون بر این میتوان از فرهنگ مبارزاتی دموکراتیک و غیردموکرتیک نیز سخن گفت. در فرهنگ مبارزاتی دموکراتیک رواداری، احترام به عقاید دیگران و استدلالآوری اساس گفتگو و کنشورزی است، اما فرهنگ مبارزاتی غیردموکرتیک بر حذف، تخریب، تهمت، افترا و حتی فحاشی استوار است. واژههایی چون “خائن”، “مزدور”، “وطنفروش”، “ضدانقلاب”، “گروهگ”، “اغتشاشگر”، “فتنهگر”، “خس و خاشاک”، “بزغاله و گوسفند” و مانند آن، بهراحتی از سوی چنین جریانهایی از هر نوعش (مذهبی، چپ، ملی و فاشیستی-پوپولیستی) علیه مخالفان خود به کار میروند. حتی تازگیها واژههایی چون “پنجاه و هفتیها”، “اصلاحطلبان” و “برانداز” از سوی جریانهای سیاسی معینی بهعنوان فحش به کار میروند.
از نمودهای دیگر فرهنگ مبارزه نمادها و شعارهاست. پرچم و تصاویر شخصیتهای محبوب و نیز شعارهای سیاسی از ابزارهای سیاسی و تبلیغی هستند که همهی جریانهای سیاسی کمابیش از آن استفاده میکنند. آنچه در این میان شایان توجه است، این است که هرچه جریان سیاسی شخصیتمحورتر و عوامگراتر باشد، تصاویر شخصیتهای محبوب بیشتر و شعارها اغلب کلی و سلبیاند، مثل زندهباد و مرده باد و مانند آن.
اینک با توجه به نمونههای برشمردهی بالا، نگاهی میافکنیم به فعالیتهای سیاسی سلطنتطلبان و فرهنگ “مبارزه”ی آنها.
حکومتهای پادشاهی در درازای تاریخ تقریباً بدون استثنا یا از طریق جنگ قدرت روی کار آمدهاند یا به شکل موروثی ادامه یافتهاند. ازاینرو، جریان سلطنتطلبی، بهطورکلی و در ایران معاصر، بهطور اخص بهعنوان جریانی سیاسی همواره معطوف به قدرت و یا محصول قدرت بوده و نه معطوف به جنبشی اجتماعی برای احقاق حق و یا محصول نهضتی مردمی علیه قدرت. سلطنتطلبی بهعنوان یک نیروی سیاسی درواقع پس از فروپاشی نظام پادشاهی خاندان پهلوی و بهعنوان اپوزیسیون (اجباری) جمهوری اسلامی به وجود آمد (اجباری از این نظر که برای دفاع از حقانیت خود، چارهای بهجز مخالفت با رژیم بعدی نداشت! این مخالفت، نه در یک روند مبارزاتی از دل جامعه، بلکه با ادعا و آرزوی بازگشت به قدرت شکل گرفت.) و البته در ۷-۸ سال اخیر و هر بار با اوج گرفتن جنبش اعتراضی مردم ایران ابراز وجود کرد. این نیروی سیاسی در آغاز و تا همین ۳-۴ سال اخیر، بیشتر از وابستگان و بازماندگان دستگاه حکومتی پهلوی تشکیلشده بود و تنها در جنبش اخیر “زن، زندگی، آزادی” بهعنوان نیرویی نسبتاً جدی که هوادارانی فراتر از هواداران سنتی خود در میان نسل جوان کنونی (که آن دوران را تجربه نکرده بودند) یافته، مطرح شد.
اما آنچه مسلم است، این است که این نیروی سیاسی مانند دیگر نیروهای سیاسی که در جریان مبارزه و مقاومت از درون جامعه برآمدهاند، رشد نکرده است، بلکه هر بار با اوج گرفتن جنبش مردمی به میدان آمده و دست به کار تبلیغاتی زده است. به بیانی دیگر، آنچه ما در نیروها و جریانهای سیاسی برآمده از جامعه میبینیم، مانند روحیهی همدلی و مقاومت، فداکاری و نیز عدالتخواهی، حقطلبی و مردمدوستی در این دسته نمیبینیم و یا بسیار ضعیف و نادر میبینیم. و ازآنجاکه نگاه و نظر آنها بیشتر بر کسب قدرت و “احیای گذشته” استوار است تا “ساختن آینده” و چون فرهنگ “جاننثاری” برای شاهان بهعنوان “پدر ملت” بر اذهان آنان حاکم است، هستهی مرکزی باورها و کنشهای سیاسی آنها را اغلب مقولاتی چون “خاک”، “وطن”، “قدرت”، “شکوه”، “افتخار”، “عظمت”، “فره ایزدی”، “میراث تاریخی” و مانند آنها میسازند.
بر این اساس، معروفترین نمادهای آنها درفش و پرچم با شیر و خورشید و شمشیری در دست یا شخصیتهای تاریخی قدرتمند، ازجمله تصویر “رضاشاه” و بارزترین شعارهایشان “رضاشاه روحت شاد”، “جاوید شاه”،” ای شاه ایران برگرد به ایران، “رهبر ما پهلویه، هرکی نگه اجنبیه “و مشابه آن هستند. شعارهایی که در نهاد خود، اقتدارگرایی و انحصارطلبی را نهفته دارند. (گرچه برخی تحلیلگران، شعار “رضاشاه روحت شاد” را – دستکم در مرحلهی آغازین آن – نه بهعنوان شعار ویژهی سلطنتطلبان، بلکه بهمثابهی شعاری کنایی و تقابلی از سوی مردم در برابر نظام حاکم ارزیابی میکنند.) از این گذشته، در مجموعهی شعارهای این جریان سیاسی در مقایسه با شعارهای انقلاب ۵۷ و یا شعارهای دیگر نیروهای سیاسی، از شعارهای عدالتخواهانه و یا مطالباتی خبری نیست؛ بهجای آن شعار علیه دیگر جریانهای سیاسی به چشم میخورد که برای مثال در شعار “مرگ بر سه فاسد ملا، چپی ، مجاهد” تبلوریافته است.
شعارهای دیگری که گاه از سوی برخی هواداران این جریان سیاسی در برخی تجمعات استفاده شده و میشود، شعارهای رکیک و جنسیتی است که بهعنوان شعارهای مردمپسند و شعارهایی که ازنظر آنها، حاکمان وقت لایق آن هستند، سر داده میشوند.
یکی دیگر از ویژگیهای برجستهی رفتار سیاسی سلطنتطلبان برخورد غیر دموکراتیک با مخالفان و دیگر نیروهای سیاسی است: به هم زدن تجمعها، شلوغ کردن و جوسازی، تحمیل شعارهای معینی به افراد و تظاهرکنندگان، استفاده از پرچم، تصاویر و شعارهای خارج از توافق جمعی و مانند آن به رویهای عادی در این جریان سیاسی بدل شده است.
در پهنهی هنر و ادبیات نیز تولیدات و دستاوردهای چندان نو که پذیرشی همگانی یافته و فراگیر شده باشد، از سوی آنان آفریده نشده است. تنها ترانه یا سرودی که در گردهماییهای آنان استفاده میشود، “ای ایران، ای مرز پرگهر” است که سالهاست به سرودی ملی و همگانی بدل شده و در انحصار گروه خاصی نیست.
حاصل سخن اینکه نیرو و جریانی که از دل مردم برنیامده و با مردم و زندگی و آرزوهای آنها پیوندی نداشته و در میان آنان رشد نکرده باشد، از فرهنگ مبارزاتی مردمی، خلاق و غنی نیز برخوردار نخواهد بود.
اردیبهشت ۱۴۰۲
از: ایران امروز