سایت ملیون ایران

انقــلاب

انقلابی اگر بود
نطفه ای بی پدر بود

مادری روسپی داشت
ماده ای نیمه نر بود

خفته ای زیر ابلیس
نشمه ای پشت ِ در بود

روز میلاد نوزاد
روز میلادِ شر بود

پا که بر خاک بنهاد
از هیولا بَتر بود

خونش از پنجه جاری
نعره اش در جگر بود

پا به نعلینش، اما
دست او بر تبر بود

گُرز اللهُ اکبرش
صیتِ خوف و خطر بود

سیل هستی رُبا بود
آتشِ خشگ و تر بود

چشم و گوشی اگر داشت
هردوان کور و کر بود

قلبش از سنگِ اَسود
گوی سُربش به سر بود

بسته، دستار سنگین
جنگلی جانور بود

با دَمَش مِهر، معدوم
نار ِ تونِ سَقر بود

باورِ مردم او را
اُشتری باربر بود

وعده ی بود و بادش
دامِ بوک و مگر بود

توده ی ابرِ اوهام
غلظتی مُستمَر بود

وحشتی در فریبی
خنجری در کمر بود

هم به نهج علی بود
هم به کامِ عمر بود

انتَ عبدی به طبلش
بانگ فتح و ظفر بود

رایتش نصر بِالّرُعب
خاتمَش سُمبِ خر بود

وانچه در آستین داشت
ننگِ نوعِ بشر بود

نزد او اهلِ ایران
بَرده ای بی مَفّر بود

ملّتی با تمدّن
اُمّتی مُحتضر بود

عزّت و آبرویش
ضجه ای مختصر بود

سکه ای بی بها بود
ناله ای بی اثر بود

شوکتش در لجن بود
هستی اش در شرر بود

روزگارش سیه پوش
پویه اش بی ثمر بود

طالعش بی سرانجام
عقربش در قمر بود

کشتی ی آرمانش
طعمه ی بحر و بر بود

فکرِ آزادگانش
مرغِ بی بال و پر بود

بسته ای درحضر، یا
رَسته ای در سفر بود

درحریقِ پدر سوخت
آنچه سهمِ پسر بود

جانِ مردم هَبا بود
خون مردم هدَر بود

مرگِ عصرِ تجدّد
حشرِ عصرِ حجَر بود

هم بشر را زیان بود
هم خدا را ضرر بود

چشمه ی اشک این شعر
چشم ِ میمِ سحر بود

م. سحر
11/۲/۲۰۱۴

خروج از نسخه موبایل