سایت ملیون ایران

دیوار حاشای جمهوری اسلامی در باغ‌موزه‌ی قصر/ باربد گلشیری

 

ماهنامه خط صلح _ از نوادر است که قدرت‌ها یادمانی در مذمت یا حتی نقد اعمال خود بنا کنند. رویاپردازی‌ست اگر بر سنگی در واتیکان حتی به خط خفی نقر کنند mea culpa، مگر نشانی کوچک باشد از قرن‌ها جنایت کلیسای کاتولیک. و آیا مسجدی در جهان هست که از بلندگوهایش بابت آیه‌ی ۳۳ سوره‌ی مائده عذرخواهی کند؟ یا بنایی مانده از دوران عثمانی -یا همین نوعثمانی‌های امروز در ترکیه- هست که کتیبه‌ای در نکوهش نسل‌کشی ارامنه بر پیشانی داشته باشد؟ حتی در نزد حکومت‌های دمکراتیک نیز نادر است که جنایاتشان را در فضای شهری تقبیح کنند. سهم یادمان شهری الجزایری‌ها و آنارشیست‌هایی که پلیس فرانسه در قتل عام ۱۹۶۱ در رودخانه‌ی سن غرق کرد، لوح یادبود کوچکی‌ست که شهردار سوسیالیست پاریس، چهار دهه‌ی بعد، در سال ۲۰۰۱ بر پل سن میشل نصب کرد. یادمان‌های عرصه‌ی عمومی اغلب قوام‌بخش حکومت‌های خودکامه‌اند؛ طوری طراحی و ساخته می‌شوند تا صرفاً در چشم کشیده شوند و بیننده را منفعل بر جای بگذارند. مثالش یادمان سخیف ۲۸ مرداد است که رژیم پهلوی در مخبرالدوله بنا نهاد یا تندیس‌های بغایت ضعیف قاسم سلیمانی در سرتاسر ایران.

یادمان‌ها قرار است بخشی از خاطره‌ی جمعی را تجسّد بخشند و اغلب جای چندانی برای اندیشیدن باقی نمی‌گذارند. حکومت‌های خودکامه یادمان‌ها بر جای می‌گذارند تا حافظه را چنان ممیزی کنند که وینستون اسمیت، شخصیت رمان ۱۹۸۴ جورج اورول، در «وزارت حقیقت» می‌کرد. وینستون مطالب روزنامه‌های گذشته را بازنگری می‌کرد؛ حقیقت را چنان برمی‌ساخت که قدرت از او می‌خواست. برای جامعه‌ی استبدادزده‌ی ما چنین شغلی نه تخیّلی می‌نماید و نه حتی غریب. کتاب‌های تاریخ مدارس ما را همین وینستون‌ها نوشته‌اند. شهرها و گورستان‌ها را نیز درست چنین ممیزی می‌کنند؛ انگار افراد و وقایع را بشود سرند کرد که در نزد ایشان می‌شود؛ دگراندیشان و مخالفان را «عنصر نامطلوب» می‌خوانند، حذف می‌کنند و جلوی زنده‌ماندن یادشان را نیز می‌گیرند. خیزش‌ها را به قیام‌ها و غائله‌‌ها و فتنه‌ها تقسیم می‌کنند و تعیین می‌کنند چه در شهر به چشم آید و چه به عرصه‌ی عمومی راه نیابد. دیوار یادبود زندانیان سیاسی زندان قصر نمونه‌ی مثالی این جنس تاریخ‌گزاردن و ممیزی و سانسور است.

در سال ۱۳۰۸ به فرمان رضا شاه نخستین زندان مدرن ایران را بر ویرانه‌ی آن قصر قاجار پی ریختند. زندان شماره‌ی ۲ محبس زندانیان سیاسی بود و زندان شماره‌ی ۳ محبس رهبران سیاسی. زندان قصر پیش از ساخت اوین تنها زندان متمرکز پایتخت بود. چند روز پیش از پیروزی انقلاب ۵۷، دیوار زندان قصر ویران شد و زندانیان آزاد شدند. در سال ۱۳۸۳ زندان قصر تعطیل شد. در سال ۱۳۹۱ زندان به موزه‌ای تبدیل شد و از دیوار آن زندان لوح عظیم یادبودی برساختند.

نخست قرار بود بر دیوار، نامِ حدود صدوشصت زندانی سیاسی نامدار دوران پهلوی بیاید. پس نهادهایی زندانیان دوران پهلوی را سرند کردند تا از نخست نام‌هایی نباشند. برای مثال، زنده‌یادان داریوش فروهر و ویدا حاجبی تبریزی به آن‌جا راه نیافتند، اما نام کامل تروریستی چون نواب صفوی بر دیوارش خوش می‌درخشد. چنان که شیوه‌ی سانسورچیان است، از همان صدوشصت نام نیز کسانی که «حساسیت‌برانگیز» تلقی شدند، حذف شدند تا دست آخِر هشتادواندی نام با حروف برنجی بر دیوار نشست. و باز چنان‌که شیوه‌ی سانسورچیان است، همان نام‌ها را نیز برنتابیدند و بسیاری از آن‌ها را از دیوار کندند.

کاربه‌دستان این یادمان، بی‌ آن‌که خواسته باشند، دیوار حاشای جمهوری اسلامی را ساخته‌اند، دیواری که انکار وجود بسیاری از فعالان سیاسی است و نیز حذف آن‌ها از حافظه‌ی جمعی و عرصه‌ی عمومی. بیننده‌ی این دیوار دیگر منفعل نیست، زیرا امروز حفره‌حفره شده است و حفره‌ها به غیاب کسانی شهادت می‌دهند؛ ما را فرا می‌خوانند تا نام‌های بسیاری را بر دیوار تخیل کنیم، درست همان‌طور که آموخته‌ایم جمله‌های نقطه‌چین شده را خود پر کنیم. دیوار باغ‌موزه‌ی قصر به معنای دقیق کلمه ضدیادمان است و نه به حقانیت مبارزان مورد تأیید جمهوری اسلامی، که بر دهه‌ها حذف شهادت می‌دهد.

پانوشت‌ها:
۱- عکس نویسنده از «مریم اشرافی» است.
۲- عکس‌های دیوار باغ‌موزه‌ی قصر از «باربد گلشیری» است.

خروج از نسخه موبایل