سایت ملیون ایران

مصدق فراتر از زمان – فصل اول

نیکولاس گرجستانی

ترجمه: ن. نوری زاده

فصل اول

ویژگی های یک میهن دوست ایرانی

در جائی که راه و ردپائی است مرو. جائی برو که راه و ردپائی نیست تا اثر و رد پائی گذاری.

                                                                                                                     رالف والدو امرسون

الف: مستوفی جوان (۱)

در سال ۱۸۹۲ (۱۲۷۱ خورشیدی) پسری ده ساله بنام محمد در غم از دست دادن پدرش میرزا هدایت اله آشتیانی فرو رفته بود. آشتیانی وزیر سابق دارائی و به لقب افتخاری وزیر دربار  ناصرالدین شاه قاجار معروف بود. برای چندین دهه خاندان (clan) آشتیانی بمثابه مستوفیان (مدیران مالیاتی – حسابداران دولتی) در مرکز امور مالی کشور قرار داشتند. در عرف و سنت سلاطین قاجار که وزیر دفتر در دربار ارج و قربی داشت، شاه لقب افتخاری مصدق السلطنه را به محمد جوان اعطاء نمود و رتبه مستوفی پدر متوفی اش را به او داد و از آنجائیکه محمد هنوز خردسال بود یک پیر متشخص را بعنوان مربی برای او تعیین کرد. بدین سبب محمد در سنی که بیشتر هم سن و سالانش با اسباب بازی بازی می کردند او زندگی اجتماعی خود را آغاز کرد تا جائیکه بعد ها به بالاترین رتبه و منصب دولتی رسید. محمد در بزرگسالی نیمی از عناوین افتخاری خود را مانند سلطنه کنار گذاشت و بقیه را بعنوان نام خانوادگی خود نگه داشت. بدین سبب او به محمد مصدق معروف گشت. (۲)

مصدق در بیست و ششم خرداد سال ۱۲۶۱ (۱۶ ژوئن ۱۸۸۲) در تهران و در یک خانوادۀ معتبر که ریشه ای عمیق در اشرافیت قاجار داشت، بدنیا آمد. پدرش از تبار آشتیانیها بود که از زمان فتحعلی شاه قاجار دومین پادشاه این سلسله با دربار در ارتباط بودند. مادرش نجم السلطنه از طریق پدر و مادرش با شاهان قاجار نسبت خویشاوندی داشت. او دختر عموی ناصرالدین شاه و نوۀ دختری فتحعلی شاه بود، کسانیک چندین ده فرزند و نوه و نتیجه داشتند. سنت ازدواج خانوادگی (حتی در میان دختر عمو و پسر عمو) در آنزمان میان خانواده ها رایج بود. یکی از این پیوند ها باعث شده بود که نجم السلطنه خواهر زن مظفرالدین میرزا وارث تاج و تخت در زمان تولد محمد و شاه ایران در دوران نوجوانی او شود. (۳) مادر محمد زنی توانا، با هوش، مترقی و بشر دوست بود که نفوذ قابل توجهی در امور کشور داشت. (۴) نجم السلطنه بر ساخت بیمارستانی بنام خود نجمیه همت گذاشت ( وبرای مخارج این بیمارستان درآمد چندین ملک خود را به آن اختصاص داد و تا زمان زنده بودنش نظارت بر امور آنرا شخصا بعهده گرفت.) طبق وصیت او بیمارستان نجمیه وقف بیماران تهیدست و مستمندان ایران گردید. این بیمارستان یکی از مهمترین میراث ماندگار او محسوب می شود. اخلاق حسنه و انسان دوستی نجم السلطنه بدون تردید بر حس انسان دوستی مصدق و توجه او به فقرا و عدالت اجتماعی تاثیر گذاشته بود تا جائیکه می توان این ویژگی ها را در طول زندگی او بویژه در دورانی که از قدرت سیاسی برخوردار بود مشاهده کرد. (۵) مادر مصدق همچنین از قدرت سخنوری و شیوا سخنی برخوردار بود ویژگی هائی که بنظر می رسد به پسرش منتقل شده است، کسیکه دردوران زندگی سیاسی خود در مناظره و سخنوری مهارت داشت.

سالهای اولیه این جوان در یک خانوادۀ بزرگ همراه با چندین برادر و خواهر سپری گشت، خواهر و برادرانی که برخی از آنان از همسران دیگر پدرش بدنیا آمده و چندین دهه از او بزرگتر بودند. پدرش محمد را به دربار قاجار می برد تا او طرز گفتگو و تعامل با صاحبان قدرت را بیاموزد. مصدق در حالی که از پدرش با احترام یاد می کرد با این وجود در نوشته های او اشاره چندانی به او و یا خواهر و برادرانش نشده اشت. احتمالا این وضعیت که تا حدودی غیر طبیعی است نشان می دهد که میان پدر و پسر چندان رابطۀ ایده آل و عاطفی وجود نداشت. احتمالا این امر باعث گردیده بود تا مصدق در زندگی سیاسی خود به محبت مردم نیاز داشته باشد. (۶) اما در مقابل محمد جوان رابطه بسیار نزدیک عاطفی و محبت آمیزی نسبت به مادر خود داشت. یکی از پسران مصدق در این مورد می گوید که: ” مادر بزرگم برای پسرش علاوه بر نقش مادری پدر هم بود. زیرا پدرم در نه سالگی پدرش را از دست داده بود و این مادر بود که او را برای تحصیل دانشگاهی به اروپا فرستاد و عشق وطن دوستی را در او تلقین کرد و از او یک ابر مرد (در تاریخ سیاسی معاصر ایران) ساخت. بنابراین بی دلیل نبود که پدرم همواره بما می گفت که من در این دنیا دو چیز را بیشتر از همه دوست دارم یکی مادرم و دیگری وطنم ایران را … ” (۷) نجم السلطنه تاثیر عمیق و نقش بسزائی در ساخت شخصیت مصدق و آماده سازی او برای زندگی در میان نخبگان ایفا نمود. او حتی  ترتیب نامزدی محمد در سنین خردسالی را با خواهر زادۀ خود ( دختر وارث تاج و تخت) داده بود. به احتمال زیاد قصد مادر از این کار آن بود که اطمینان حاصل کند پسرش با برخورداری از چنین امتیازی دارای نفوذ و قدرت در دولت ایران گردد.

زندگی عمومی محمد از سنین پائین آغاز شد. آن زمان رسم بر این بود که پدر، پسرش را بعنوان یک کارآموز همراه خود به مراسم رسمی ببرد. در نتیجه محمد همواره در جلسلت رسمی پدر و نیز مراسم سلطنتی شرکت می کرد. روزی پدر بیمار بود  محمد را که بیش از  نه سال نداشت به نشانه ادای احترام و به نمایندگی خود نزد امیر نظام گروسی وزیر سابق مالیه و یکی از دوستان نزدیکش فرستاد. محمد این وظیفه را بخوبی انجام داد تا جائیکه گروسی چنان از رفتار سنجیدۀ او متاثر شده بود که به او یک جلد نفیس دیوان حافظ شاعر بزرگ قرن چهاردهم هدیه نمود. در این دیدار گروسی به رسم ایرانیان فالی از غزلیات حافظ برای محمد جوان باز کرد که نوید می داد که او در آینده صاحب مقام و منزلت بلند مرتبه ای همرا با مخاطرات خواهد داشت که نیاز به فداکاری دارد. (به فصل بعدی مراجعه کنید) محمد این هدیه را تا آنجا گرامی داشت که بعد از گذشت حدود بیست سال که برای تحصیل به پاریس رفته بود آنرا بهمراه داشت. این موضوع یکی از موارد نادری است که مصدق از دوران کودکی خود از پدرش یاد می کند و اینکه او تا چه حد به این کتاب دلبستگی پیدا کرده بود. همخوانی فال حافظ با آرزو های این جوان نشان دهندۀ اهمیتی بود که او به اصول اخلاقی بمثابه اساس فلسفه حکمرانی اش میداد. (۸)   

محمد سیزده سال بیش نداشت که تحولی دیگر در زندگی اش رخ داد. مادر او پس از فوت پدرش بر سر مسائل ارث با برادر نا تنی محمد دچار اختلاف و مشکلات عدیده ای شد. این اختلاف باعث گردید که نجم السلطنه خانه را همراه با دو فرزندش ترک کند. بعد ها او با وکیل الملک دیبا که در آن زمان منشی وارث تاج و تخت بود ازدواج کرد. محمد جوان در این شرایط می بایست به تبریز رفته و در دربار مظفرالدین میرزا در محیطی جدیدی همراه با ناپدری خود زندگی کند. برای محمد جوان زندگی در دربار دارای موهبت های گوناگون و نا همگون بود زیرا از یک سو برای او فرصتی مهیا شده بود تا در میان فرزندان خاندان سلطنتی و یا با نخبگان بلند پایه، گفتمان سیاسی و بعضا کشور داری را فرا گیرد و از سوئی دیگر با دسیسه های دربار و اختلافاتی که میان آنها وجود داشت از نزدیک آشنا گردد. بدون تردید این شرایط  بر حساسیت محمد جوان نسبت به چگونگی اداره کشور تاثیر بسزائی گذاشت. (۹) او بیش از یک سال در تبریز نماند و دگربار به تهران بازگشت زیرا پس از ترور ناصرالدین شاه در سال ۱۲۷۵ (۱۸۹۶) پسرش مظفرالدین میرزا به تخت شاهی نشست و محمد همراه با مادر و ناپدری خود که در واقع بخشی از همراهان سلطنتی بودند برای تاج گزاری شاه جدید به تهران بازگشتند. طولی نکشید که چندین تن از اعضای خانوادۀ محمد به مناصب مهم دولتی منصوب شدند. در این میان محمد جوان که پانزده سال داشت از سوی شاه به عنوان مستوفی خراسان که یکی از مهمترین مناطق اداری مالیاتی ایران بود منصوب شد. (۱۰) این تغییر و تحولات در زندگی محمد جوان او را به دربار قاجار و مرکز قدرت سیاسی نزدیکتر ساخت. (۱۱) اما دسیسه های پی در پی دربار قاجار باعث گردید که فرمانفرما دائی محمد را به خارج از مرکز و مناطق دور افتاده تبعید کنند. این رویداد که در زمان امین الدوله نخست وزیر اتفاق افتاده بود (۱۲) تاثیر زیادی روی محمد گذاشت. امین الدوله جهت تحکیم پیوندهای خانوادگی خود با شاه ترتیبی داد تا پسرش با فخرالدوله دختری که سالها پیش مادر محمد او را برایش در نظر گرفته بود، ازدواج کند. (۱۳) نجم السلطنه چنان از این واقعه پریشان و مضطرب گردید که بنا بر گزارشی او سعی کرد که با خوردن تریاک به زندگی اش پایان دهد. البته پزشکان مادر محمد را از مرگ نجات دادند اما او بخاطر این موضوع کینه زوج سلطنتی را به دل گرفت. به گفته فخرالدوله، محمد نیز از چنین واقعه ای بسیار ناراحت و غمگین شده بود و احتمالا به همین دلیل از زندگی درباری و شغل مستوفی کناره گیری کرد. همچنین این احتمال وجود دارد که جریحه دار شدن احساسات محمد یکی از عواملی بود که باعث نیاز مصدق به محبت مردم در زندگی سیاسی اش شود. (۱۴)

در این دوران محمد نسبت به سن و سالش مردی کامل شده بود. او دانش آموری بود که به سرعت مطالب را فرا می گرفت و می آموخت و وظائفش را به خوبی انجام می داد تا جائیکه مورد  تحسین و احترام همگان از مربی گرفته تا نخبگان سیاسی قرار می گرفت. در این مورد یک تاریخ نگار در ذکر نام فرزندان وزیر دفتر می نویسد که: ” یکی دیگر مصدق السلطنه است، جوانی بالغ با ویژگی های ستودنی و دارای اخلاقی پسندیده.”  یکی دیگر از وقایع نگاران آن دوره در مورد مصدق السلطنه پیشگوئی کرده بود مبنی که: “کودکی که یک شبه ره صد ساله پیموده است. … او خصوصیات دیگری دارد که به بزرگی او می افزاید. … فردی که در جوانی دیگران را تحت تاثیر خود قرار می دهد ناگزیر فردی مهم و برجسته خواهد شد.” بدرستی چنین ارزیابی های اولیه از مصدق شکی باقی نمی گذاشت که او در آینده به یکی از مهمترین شخصیت های سیاسی قرن بیستم تبدیل شود. (۱۵) 

محمد در ابتدا از شغل مستوفی بودن رضایت کامل داشت اما بعد ها از اینکه می بایست در این شغل بماند ناخشنود شد. به گفته وی دو دلیل برای ناخشنودی او از شغل مستوفی وجود داشت یکی آنکه او به ادامه تحصیل و کسب دانش جدید علاقه مند بود زیرا تحصیلات اولیه اش، تحصیلات سنتی در مکتب خانه بود جائی که شرعیات دینی را می آموختند و دوم شغل مستوفی همواره زمینه مناسبی برای رشوه، فساد و دیگر انحرافات اخلاقی بود که در دوران قاجار رواج داشت. اگر چه مصدق به صداقت و پاکدستی شهرت داشت اما بطور کلی مردم نسبت به حرفۀ مستوفی سوء ظن داشتند. به گفتۀ مصدق ” در آن روزها تبلیغات علیه مستوفی ها روز به روز شدیدتر و بیشتر می شد و من می خواستم که از دایرۀ این حرفه خارج شوم.” افکار و نظریات اولیه مصدق و وسواس او نسبت به درستی و پاک دستی در زندگی عمومی باعث گردید که او همواره بر اجرای دقیق قانون در امر حکومت داری پافشاری کند (۱۶)

آشفتگی های سیاسی که در جریان انقلاب مشروطه در سال ۱۹۰۶ (۱۲۸۷) در ایران بوجود آمده بود به احتمال زیاد بر تفکر و اندیشه مصدق در مورد نوع شغل و حرفه ای که می خواهد در آینده داشته باشد تاثیر گذاشته است.

مظفرالدین شاه در پنجم اوت ۱۹۰۵ با فشار مردم مجبور شد قانون اساسی مشروطه را امضاء کند و بدنبال آن در اکتبر همان سال انتخابات مجلس جدید برگزار گردید. این دوره در واقع دورۀ افزایش آگاهی سیاسی مردم بود که بخشی از این آگاهی ها بوسیله انتشار بیش از ۱۵۰ روزنامه و چندین جزوه بی نام و نشان صورت گرفته بود. این نشریات رویدادها، بحث و جدل های سیاسی میان مشروطه خواهان با دیگران را منعکس می کردند. مصدق تعدادی از این روزنامه ها که گرایش متوسط تا رادیکال داشتند را آبونه شده بود. (۱۷) در سال ۱۹۰۷ او سرانجام حرفه مستوفی را کنار گذاشت و در مدرسه علوم سیاسی که در آنزمان در تهران جهت آموزش درسهای مدرن برای دیپلمات ها تاسیس شده بود ثبت نام کرد. بدون تردید اساتید او که در جهت گیری های سیاسی مترقی و معتدل بودند به بلوغ سیاسی مصدق که در آنزمان در جهت دستیابی به یک حرفه سیاسی تلاش می کرد تاثیر گذاشته بودند. وقتی فرصتی برای پذیرش یک منصب سیاسی برای مصدق پیش آمد او با اشتیاق آنرا پذیرفت. مصدق کاندیدای کرسی خالی مجلس اول شد اما به دلیل نداشتن حد نصاب سنی حداقل سی سال اعتبارنامه اش رد شد. او به جای دست بدامن  خویشاوندان و یا اربابان قدرت شود تا با “قانون شکنی” که رویه معمول نخبگان سیاسی آن روزها بود به مجلس راه یابد در برابر قانون سر فرود آورد و از وکالت مجلس صرفه نظر کرد. عملکرد او در قبال احترام به حاکمیت قانون در واقع رویه مصدق در طول زندگی سیاسی اش را بود از این رو  او را می توان از دیگر نخبگان و رهبران سیاسی حاکم در ایران (گذشته، حال و احتمالا آینده) متمایز نمود. (۱۸)

با پیروزی انقلاب مشروطه و باز شدن فضای سیاسی جوانان تحصیل کرده ایران، به بیش از ۱۴۰ انجمن تازه تاسیس پیوستند. (۱۹) مصدق در همان سالها یعنی ۱۲۸۶- ۱۲۸۷ ( ۱۹۰۸-۱۹۰۷) به عضویت دو انجمن در آمد. یکی از این انجمن ها، انجمن آدمیت (Civility) نام داشت که مواضع و جهت گیری اصلاح طلبانه داشت و اساس ایدئولوژی آن بر پایه اصول مشروطیت، تفکیک قوا و محدود شدن قدرت حاکمه بنا شده بود. (۲۰) مصدق پس از چند هفته این انجمن را رها نمود و به انجمن انسانیت(۲۱) (Humanity) که نسبت به انجمن پیشین رادیکالتر بود، پیوست و بعنوان معاون رئیس در آنجا منصوب شد. انجمن انسانیت همراه با دیگر انجمن های مشروطه خواه و علیرغم سعی و تلاش خود جهت سازماندهی و بسیج نیروهای شبه نظامی (militia) نتوانستند از عهده نیروهای ارتجاعی و مخالفان مشروطیت برآیند. (به پاورقی مراجعه کنید) عضویت مصدق در این دو انجمن نشان دهندۀ رویکرد اصلاح طلبانۀ او در رفع مشکلات جامعه است. بدون تردید او یک فرد انقلابی نبود اما یک مشروطه خواه سرسخت و واقعی بود. پس از مرگ مصدق منتقدان و مخالفان او (که عمدتا یا از درباریان بودند و یا از افراد محافظه کار مذهبی) عضویت مصدق در انجمن آدمیت را به فراماسون بودنش متهم ساختند. بدون تردید این اتهامات و یا ادعاها پایه و اساس معتبر چندانی ندارد و با شواهد مستند و دلایل عقلی کاملا رد شده است. (۲۳) 

جناح های سیاسی مرتجع در مخالفت با مشروطه پیروز شدند و به دستور محمد علی شاه و توپخانه روس مجلس را به توپ بستند. یک ناظر آمریکائی در ایران محمد علی شاه را یک از “منحرف ترین، ترسو ترین، بد ذات ترین و یک هیولا ” توصیف کرده است و او را موجب ننگ و بد نامی تاج و تخت ایران در طول نسلهای متفاوت دانسته است. مصدق بعد از به توپ بسته شدن مجلس و دستگیری مشروطه خواهان خود را پنهان کرد . در خلال این مدت شاه تلاش کرد تا به حکومت مطلقه خود مشروعیت بخشد. در نتیجه با منصوب کردن نخبگان اشرافی قاجار یک شورای دولتی (Government Council) تاسیس کرد. مصدق بعد ها بیاد می آورد که این شورا ” بدون هیچ پرسشی از جانب من” او را به عضویت این شورا درآورده بودند. (۲۵) مصدق که از مخفیگاه خود خارج شده بود در یک جلسه شورای دولتی در سال ۱۹۰۹ شرکت کرد و دریافت که وقت آن رسیده که ایران را برای ادامه تحصیل ترک کند و به اروپا رود. او در سالها بعد و در بحران های حاد سیاسی که خود را در مخالفت جدی با سیاست های دولت می دید از این روش استفاده می کرد.

بعدها دوره یکساله محمد علیشاه به استبداد صغیر (Minor Tyranny) معروف شد که با فتح تهران توسط مشروطه خواهان (۲۲ تیر ۱۲۸۸) و پناهنده شدن او به سفارت روسیه و ترک ایران بپایان رسید.

مصدق حدودا در بیست سالگی با زهرا امامی دختر امام جمعه تهران ازدواج کرد. (۲۶) زهرا نیز خود از خاندان قاجار بود و مادرش ضیا السلطنه سومین دختر ناصرالدین شاه بود. از این روی مصدق که خود رگه های خانوادگی عمیقی در اشرافیت قاجار داشت با یکی از برجسته ترین خانواده های مذهبی در تهران وصلت نمود. (۲۷) مادر مصدق، خواهرش که همسر مضفرالدین شاه بود را به دلیل  ممانعت او از ازدواج پسرش با فخرالدوله سرزنش می کرد و می گفت که:  “اینک که دختر شاه را به پسرم ندادی، دختر شاه دین را به او می دهم.” (۲۸)

زهرا علیرغم داشتن شجره سلطنتی، برخلاف سایر زنان با اراده و فعال اجتماعی (مانند نجم السلطنه  و یا فخرالدوله)، زنی سنتی، با تقوا بود که مناسک مذهبی را با دقت هر چه تمامتر بجا می آورد. (۲۹) گرچه مصدق و زهرا برای یکدیگر احترام بسیار قائل بودند اما هر کدام روش زندگی ویژه و جداگانهای داشتند. شواهد کمی وجود دارد که نشان دهد این زوج علایق فکری مشابهی داشته باشند. در سال های اولیه ازدواج ، بانوی مصدق همواره به عبادت و پرداختن به نمازهای یومیه و برگزاری روضه مشغول بود و به ندرت مسئولیت و یا فعالیتی را در خارج از خانه بعهده می گرفت. اما مصدق ضمن فعالیت های سیاسی با افراد سرشناس و روشنفکرانی که به مواضع سیاسی او باور داشتند، نشست و برخاست می نمود. (۳۰) شواهدی وجود ندارد که نشان دهد با تبدیل شدن مصدق به یک شخصیت برجسته سیاسی تغییری در این وضعیت (رابطه مصدق با همسرش) بوجود آمده باشد. بانو مصدق به ندرت در مناسبات و رویدادهای اجتماعی در ملا عام ظاهر می شد. (۳۱) هرچند که مصدق مردی مذهبی (spiritual) بود و به هویت ایرانی و مسلمانی خود مباهات می کرد اما هیچ نشانه ای از اینکه او مانند همسرش مناسک مذهبی را به طور کامل ادا می نماید، وجود ندارد. (۳۲) گزارش شده است که مصدق در بسیاری از موارد به همسرش در مورد خرافات مذهبی و دعا های وسواس آمیز او ریشخند می زده و اغلب هنگام صحبت با او به “خدای تو” اشاره می کرده است و از او می پرسید که: ” میخواهم بدانم تو از این خدا چه می خواهی که شب و روز مزاحمش می شوی؟ بگو تا من هم بدانم.” (۳۳)

محمد مصدق و زهرا امامی صاحب پنج فرزند شدند. (۳۴)

خروج از نسخه موبایل