سایت ملیون ایران

قیام یا کودتا؟

نیکلا گرجستانی

دنیای افتصاد – دکتر نیکلا گرجستانی۱ : در هفتادمین سالگرد روز سرنوشت‌ساز۲۸ مرداد۱۳۳۲ پرسش فراگیری به ذهن می‌رسد: آن روز چه اتفاقی افتاد – قیام بود یا کودتا؟ در این نوشتار می‌پردازم به واکاوی داستان سرنگونی دولت ملی مصدق و همچنین سازه‌های کلیدی و پیامدهای درازمدت آن رویداد. این نوشتار برگرفته از یک دهه پژوهش در باب میراث مصدق است که در کتاب اخیر نگارنده بازتابیده شده است.

داستان سرنگونی مصدق

 از اولین ماه نخست‌وزیری مصدق او هدف طرح‌های سازمان‌های امنیتی خارجی بود (ام.آی.سیکس انگلیسی و سی.آی.ای آمریکایی). دو هفته پس از آغاز صدارت او، مقام‌های ارشد امنیتی آمریکا درباره خلاص شدن از مصدق به نفع یک «جایگزین خودکامه» بحث کردند. ترومن، رئیس‌جمهور وقت آمریکا، در آغاز از سیاست نسبتا مسالمت‌آمیز و دیپلماسی‌محور پیروی می‌کرد. ولی با رسیدن به قدرت حزب جمهوری‌خواه و آیزنهاور در آغاز سال۱۹۵۳، سیاست آمریکا بیشتر به طرف موضع دولت چرچیل در انگلیس پیش رفت و در نهایت سازمان‌های امنیتی این دو کشور تصمیم به سرنگونی دولت مصدق گرفتند.

برای رسیدن به هدف خود، مخالفان خارجی مصدق و همدستانشان در ایران یک استراتژی سه جانبه را دنبال کردند: رانش نخست، ایجاد بی‌ثباتی به‌وسیله عملیات سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا و انگلیس وکارگزاران محلی آنها. به‌علاوه، به استناد شواهد موجود، سازمان‌های اطلاعاتی خارجی تعداد زیادی از نمایندگان مجلس، سیاستمداران و سردبیران روزنامه‌ها را در لیست دستمزدبگیران خود داشتند (به روایت اسناد انگلیس، قیمت مظفر بقایی، رهبر حزب زحمتکشان، ۱۰۰هزار پوند – حدود ۳ میلیون دلار به پول امروز- بود!) همچنین، ماموران اخلالگر محلی وعوامل آنها چند گزینه دیگر را در راستای ایجاد بی‌ثباتی پیگیری می‌کردند: رخنه در تظاهرات تشکل‎های سیاسی با هدف ایجاد آشوب (مصدق این اخلال‌گرها را «توده نفتی» نام نهاد، یعنی کسانی که حقوق بگیر ‌ام‌آی‌سیکس یا شرکت سابق نفت ایران و انگلیس بودند) و ترور شخصیت‌های برجسته دولت (فداییان اسلام حسین فاطمی، وزیر خارجه را ترور و سخت مجروح کردند و عوامل مزدور، تیمسار افشارطوس، رئیس شهربانی را ربودند و بعد از شکنجه خفه کردند). رانش دوم عملیات سازمان‌های امنیتی خارجی وعوامل داخلی آنها، کژآگاهی بود که عمدتا از طریق مقالاتی ضد مصدق و نوشته جاسوسان خارجی که در مطبوعات محلی که حقوق‌بگیران این سازمان‌ها بودند، منتشر می‌شد.

رانش سوم عملیات، حذف مصدق از نخست‌وزیری بود که مانند یک نمایش‌نامه در سه پرده پدیدار شد. در پرده نخست، هدف این بود که مصدق را مجبور به استعفا کنند تا انگلیس بتواند رجل مورد پسند خود (قوام‌السلطنه) را جایگزین کند. این فرصت در فرآیند انتخاب وزیر جنگ پیش آمد. طبق عرف نظام‌های مشروطه، مصدق اصرار داشت وزیر جنگ را انتخاب کند. در نهایت، شاه نپذیرفت و مصدق استعفا داد و شاه قوام‌السلطنه را به نخست‌وزیری منصوب کرد. به دنبال این رویداد، در ۳۰تیر۱۳۳۱، مردم علیه قوام‌السلطنه قیام کردند و دسیسه شکست خورد.

این قیام منجر به استعفای قوام‌السلطنه شد وشاه ناچار مصدق را بار دیگر به نخست‌وزیری منصوب کرد. در پرده دوم، هدف از بین بردن مصدق بود که به «توطئه ۹اسفند۱۳۳۱»‌ معروف شد. در این توطئه، اراذل و اوباش اجیرشده به‌وسیله جاسوسان خارجی و کارگزاران محلی آنها به خانه مصدق حمله کردند تا او را از بین ببرند. این‌بار نیز با مداخله شهربانی و طرفداران مصدق توطئه شکست خورد.

پرده نهایی در دو مرحله تحت عملیات برنامه «بوت» با طراحی‌ام‌آی‌سیکس و «تی‌پی-آژاکس» با طراحی سی‌آی‌ای پیاده شد. تدارک ویژه برای عملیات مشترک به‌منظور سرنگونی مصدق از زمانی آغاز شد که مونتی وودهاوس، رئیس‌ام‌آی‌سیکس در تهران، در نوامبر۱۹۵۲ از سی‌آی‌ای بازدید کرد. وودهاوس هوشمندانه بر «تهدید کمونیستی برای ایران به جای نیاز به بازیابی کنترل صنعت نفت» تاکید کرد. او همچنین استدلال کرد که حتی اگر بریتانیا و ایران بر سر مساله نفت به تفاهم برسند، مصدق «هنوز قادر به مقاومت در برابر کودتای حزب توده، اگر با حمایت شوروی باشد، نخواهد بود. بنابراین او باید حذف شود.» اگرچه حزب توده بزرگ‌ترین و سازمان‌یافته‌ترین حزب ایران بود، اما وودهاوس به عمد برای براندازی دولت مصدق در میزان قدرت این حزب کمی اغراق کرد. به استدلال یک سند سی‌آی‌ای، حزب توده فاقد «نیت یا توانایی کنترل دولت» بود. به علاوه، وودهاوس برای بیشتر تحت تاثیر قرار دادن آمریکایی‌ها اعلام کرد که اگر قرار بر گرفتن تصمیم برای انجام یک عملیات مشترک شود، رهبر آن می‌تواند آمریکایی باشد. در فوریه۱۹۵۳، کرمیت روزولت، ازجاسوسان ارشد سی‌آی‌ای، به‌عنوان رهبر کودتا انتخاب شد و چند سفر محرمانه به ایران کرد. هدف از این سفرها تدارک عملیات و هماهنگی با جاسوسان محلی انگلیس و آمریکا بود و همچنین هماهنگ کردن همدستان کودتاچی از گروه افسرانی که مصدق آنها را باز نشسته و پاک‌سازی کرده بود. چرچیل طرح کودتا را در ماه ژوئن تایید و آیزنهاور این طرح را در ماه ژوئیه سال۱۹۵۳ تایید نهایی کرد.

 در مرحله نخست، تلاش بر این بود که مصدق را با فرمان عزلی که از جانب شاه به او ابلاغ شده بود، از نخست‌وزیری برکنار کنند. در نیمه‌شب ۲۵مرداد، سرهنگ نعمت‌الله نصیری، فرمانده گارد شاه، همراه ماشین زره‌پوش، فرمان عزل را به خانه مصدق آورد؛ ولی چون مصدق به موقع از این توطئه خبردار شده بود، نصیری دستگیر شد. مصدق که فرمان عزل خود را خلاف قانون اساسی می‌دانست و در صحت آن تردید داشت زیر بار آن فرمان نرفت. در یک نظام مشروطه، فقط مجلس می‌تواند نخست‌وزیر را با رای عدم اعتماد عزل کند، نه شاه. حتی سازمان سی‌آی‌ای نیز درباره فرمان‌ها تردید داشت: «شاه ناگهان رفت و تنها تکه‌هایی از کاغذ (فرمان‌ها) را به جا گذاشت که چندان معنا‌دار نیستند… {پرانتز به‌متن اصلی اضافه شده است}.»

شاه به محض اطلاع از دستگیری نصیری و شکست تلاش کودتای ۲۵مرداد، به همسرش گفت: «ما باختیم. ما باید هر چه سریع‌تر فرار کنیم.» بلافاصله با هواپیمای شخصی شاه از کناره دریای خزر به سمت بغداد فرار کردند. در طول پرواز، شاه به‌شدت افسرده بود و به این نتیجه رسید که «همه چیز تمام شده است.» روز ۲۷مرداد، شاه و همسرش از بغداد به رم پرواز کردند و هنگامی که زوج سلطنتی وارد هتل اکسلسیور شدند و برای ثبت‌نام به پیشخوان نزدیک شدند، ‌میهمان دیگری در حال ورود به هتل بود؛ این ‌میهمان دیگر آلن دالس، مدیر سی‌آی‌ای بود!

آیا این یک «تصادف محض» جالب بود؟ مصدق درخواست‌های متعدد همکاران وحامیان خود را برای اعلام جمهوری رد کرد و به شاه پیام داد که شورای سلطنت را برای پر کردن خلأ در رأس حکومت (State) تعیین کند. ازآنجاکه شاه از تعیین شورای سلطنت خودداری کرد، دولت تصمیم گرفت برای تشکیل یک شورای سلطنت همه‌پرسی را آماده کند.

دستگیری نصیری موجی از شوک در صفوف کودتاچیان ایجاد کرد. به محض اطلاع از دستگیری نصیری، سرلشکر فضل‌الله زاهدی که فرمان انتصاب نخست‌وزیری را از شاه دریافت کرده بود، تصمیم گرفت مخفی شود. کرمیت روزولت، زاهدی را در پتویی در صندلی عقب ماشین پیچید و بار گرانبها را به خانه یک دیپلمات آمریکایی برد. دیگر توطئه‌گران نظامی همدست با زاهدی (سرتیپ نادر باتمانقلیچ، سرهنگ عباس فرزانگان، سرهنگ حسن اخوی و سرهنگ زند کریمی) یا دستگیر شدند یا به خانه‌های امن سی‌آی‌ای پناه بردند.

 عجیب اینکه مصدق هیچ‌یک از افسران کودتاچی دستگیرشده را فورا در دادگاه نظامی محاکمه نکرد. در بزرگ‌ترین پارادوکس این رویداد، زمانی که مصدق با یک گروه یاغی مزدور که مصمم به بیرون راندن او از قدرت بودند مواجه شد، از سرکوب مخالفان خودداری کرد و مانند یک دموکرات پایبند به اصول رفتار کرد.

این بهترین دلیل بر این است که اتهامات «دیکتاتوری» علیه او صرفا ساختگی هستند. در عین حال، کرمیت روزولت به روسای خود در واشنگتن یادآوری کرد که «پروژه هنوز کاملا نمرده است.» با این حال، مدیران سی‌آی‌ای در واشنگتن به این نتیجه رسیدند که «به مخالفان مصدق ضربه تقریبا فلج‌کننده‌ای وارد شده و ممکن است دیگر هرگز در موقعیتی نباشند که تلاشی جدی برای سرنگونی او انجام دهند. هرگونه تلاش در آینده برای سرنگونی مصدق، لزوما یک کودتای بی‌رویه وبدون پوشش قانونی خواهد بود.» درنهایت، در مرحله دوم، سرنگونی خشونت‌آمیز مصدق در روز ۲۸مرداد به نتیجه خود رسید، که جزئیات آن در بخش بعدی واکاوی خواهد شد.

 با شواهد ومستندات متعدد موجود شکی نیست که عملیات ۲۵-۲۸ مرداد کودتا بود. کمی پس از پیروزی کودتا، حتی خود کودتاچیان در مدارک رسمی خود اشاره به واقعه ۲۸مرداد می‌کنند و آن را کودتا می‌نامند. به‌عنوان مثال، در نامه رسمی به سپهبد زاهدی، نخست وزیر دولت کودتا فرماندار نظامی تهران درباره سروان لیتکوهی چنین مینویسد: «…در وقایع ۹ و۱۰اسفند ماه۳۱ و تظاهرات به نفع شاه وحمله به خانه دکتر مصدق شرکت داشته… در کودتای از ۲۵ الی ۲۸مرداد سال جاری در کودتا در اجتماعات چه قم و چه شهر تهران رل مهمی را در واژگون کردن حکومت دکتر مصدق داشته.» {بتاریخ ۱ شهریور۱۳۳۲، شماره ۱۰۴۸۷– دو مورد پر‌رنگ اضافه شده‌است}. به‌علاوه، در سال۲۰۰۰، مادلین آلبرایت، وزیر امور خارجه وقت آمریکا اعتراف کرد که «در سال۱۹۵۳ ایالات متحده نقش مهمی در سازمان‌دهی سرنگونی محمد مصدق، نخست وزیر محبوب ایران ایفا کرد.» به همین ترتیب، در سال۲۰۱۴، جک استراو، وزیر امور خارجه سابق بریتانیا اعتراف کرد که «ما کودتا برای برکناری نخست‌وزیر منتخب دموکراتیک در ایران را – در زمان حیات من- سازمان‌دهی کردیم.»

به هر حال، دو فرمان شاه (برای عزل مصدق وانتصاب زاهدی) با اینکه ادعای یک اقدام قانونی داشتند به دلایل زیر نامشروع بودند. نخست، هر دو فرمان خلاف روح و نص قانون اساسی بودند. در سلطنت مشروطه، قدرت اجرایی به پادشاه به‌عنوان رئیس حکومت (State) واگذار می‌شود؛ اما در عمل رئیس دولت قدرت را اعمال می‌کند. در اصل۴۶ متمم قانون اساسی آمده است که «عزل و نصب وزرا به‌موجب فرمان همایون پادشاه است.» اما در معنای واقعی کلمه در یک پادشاهی مشروطه این پادشاه نقشی تشریفاتی دارد و عزل و نصب وزیران تنها با موافقت مجلس انجام می‌شود. این ترتیبی است که به‌دلیل اصل مصونیت پادشاه از پاسخ‌گویی در نظام‌های سلطنت مشروطه وضع شده و از این رو قدرت به دولت (قوه اجرایی) تفویض می‌شود تا بتواند به پارلمان (قوه قانون‌گذاری) پاسخگو باشد (در اصل۴۴ متمم قانون اساسی آمده است که: «شخص پادشاه از مسوولیت مبرا است.» به علاوه، اصل ۴۵ تصریح می‌کند که «کلیه فرامین و دستخط‌های پادشاه در امور مملکتی وقتی اجرا می‌شود که به امضای وزیر مسوول رسیده باشد.» این یعنی درباره فرمان عزل، خود مصدق باید آن را امضا می‌کرد تا اجرا بشود! همچنین، طبق اصل۶۰، وزرا به‌طور کامل به مجلس – ونه به پادشاه – پاسخگو هستند. اصل۶۴ حتی تاکید می‌کند که وزرا نمی‌توانند احکام شفاهی یا کتبی پادشاه را مستمسک قرار دهند و به این ترتیب مسوولیت را از خودشان سلب کنند (فرمان یک حکم کتبی است) .

دوم، مجلس رسما در فترت نبود تا طبق عرف موسوم از آغاز مشروطیت در ایران شاه بتواند بدون نظر مجلس نخست وزیر را برکنار کند. پس از رفراندوم، و ازآنجاکه طبق قانون اساسی فقط شاه می‌توانست آن را منحل کند، مجلس رسما بر سر کار مانده بود. مصدق از شاه تقاضا کرد که طبق اراده ملت، مجلس را منحل کند؛ ولی شاه چنین کاری نکرد و در عوض از ایران گریخت. در آن شرایط، در روز ۲۵مرداد، مصدق بیانیه‌ای صادر کرد با این مضمون که «بنا بر اراده ملت ایران که به‌وسیله مراجعه به آرای عمومی اظهار شده بدین‌وسیله انحلال دور هفدهم مجلس شورای ملی اعلان می‌گردد.» در اینجا باید به جمله‌ای که در بیانیه استفاده شده است، توجه کرد.

مصدق نمی‌گوید که مجلس را منحل کرده یا خواهد کرد؛ چون او این حق را نداشت و همچنین او اشاره می‌کند به اینکه اراده ملت انحلال مجلس را خواستار بود. بنابراین، مصدق هرگز رسما مجلس را منحل نکرد؛ چون طبق قانون اساسی او حق آن را نداشت. در نهایت، این شاه بود که مجلس هفدهم را رسما منحل کرد؛ ولی شاه این کار را هفته‌ها پس از کودتا انجام داد! به هر حال، فرض کنیم که با اعلام نتیجه رفراندوم در روز ۲۵مرداد با اقدام دولت مصدق مجلس «منحل» شده بود.

با این فرض، در روز ۲۲مرداد، روز امضای فرمان عزل، مجلس هنوز منحل نشده بود و در نتیجه فرمان عزل مصدق و فرمان انتصاب زاهدی هر دوغیر قانونی بودند؛ چون مجلس در آن تاریخ در فترت نبود.

بعضی ادعا کرده‌اند که بعد از استعفای تعداد زیادی از وکلا قبل از کودتا، مجلس عملا از کار افتاده بود؛ چون با تعداد نمایندگان باقی‌مانده امکان حد نصاب قانونی تشکیل جلسات مجلس کمتر شد. اسناد موجود در این مورد هم شواهد جالبی را فاش می‌کند. نخست، بر مبنای مقررات مجلس، استعفای وکلا به رسمیت شناخته نشده بود. استعفا وقتی به رسمیت شناخته می‌شد که در جلسه علنی مجلس خوانده شده باشد و ریاست جلسه آن را قبول کرده باشد و همچنین ۱۵روز از ارائه استعفا گذشته باشد. در روزهای پایانی مجلس هفدهم، این دو شرط انجام نشده بود. دوم، درباره شمارش وکلا برای تعیین حد نصاب، فقط آنهایی که غیبتشان ناموجه بود در شمارش وارد می‌شدند.

 بر مبنای اسناد، طرح آژاکس در نظر داشت تا در رانش نخست، دولت مصدق با طرح استیضاح سرنگون شود. برای این کار مانورهای پارلمانی در نظر گرفته شده بود تا غیبت وکلای مستعفی را موجه بشناسد و به این ترتیب آنها را در شمارش حد نصاب شامل کنند و جلسات مجلس را ادامه دهند. در واقع، بیشتر وکلا در مجلس مشغول بودند و طبق طرح آژاکس درصدد بودند دولت مصدق را استیضاح کنند.

در نتیجه، به دلایلی که ذکرش رفت، مجلس هفدهم رسما از کار نیفتاده بود.

سوم، فرمان‌ها واقعی به نظر نمی‌رسیدند. به اعتراف سرهنگ نصیری، شاه سربرگ‌های خالی را در کلاردشت امضا کرده بود و متن هر دو فرمان را بعدا در دربار تکمیل کردند! به‌علاوه، فرمان شاه مملو از اشتباهات بود: تاریخ برعکس معمول نگاشته شده بود (سال، ماه، روز) و ماه مرداد را «مراداد» هجی کرده بودند! جالب‌تر اینکه فرمان عزل هرگز به‌عنوان مدرک در جریان محاکمه مصدق معرفی نشد و تا امروز حتی یک نسخه خوانا از آن پدیدار نشده است.

این شواهد، مستندات واستدلال‌های منطقی هنوز برای بعضی قانع‌کننده نیست و اینها حتی ادعا می‌کنند که این رویداد اصلا کودتا نبود! اخیرا استدلال عجیب دیگری نمایان شده است به این مضمون که فرمان عزل مصدق کاملا قانونی بود ازآنجاکه همه نخست وزیران قبل از او در دوران پهلوی به همان شیوه، یعنی بدون مجوز مجلس، منصوب و عزل می‌شدند. چنین استدلالی نمایانگر خوانش غلط از قانون اساسی است؛ چون وجهه کاملا تشریفاتی اصل۴۶ متمم قانون اساسی در یک نظام مشروطه را کاملا نادیده می‌گیرد. این شایعه‌پردازها متوجه نیستند که با این استدلال سردرگم خود آنها واقعیت استبداد خاندان پهلوی را ثابت می‌کنند؛ چون اگر دو شاه پهلوی همیشه این‌طور «سلطنت» می‌کردند اینکه دیگر حکومت مشروطه نبود، بلکه استبداد محض بود.

سازه‌های کودتا

در سال‌های اخیر شواهد قابل توجهی آشکار شده که دخالت عوامل اطلاعاتی خارجی و متحدان ایرانی آنها را کاملا تایید می‌کند. مستندات رسمی که اخیرا از طبقه‌بندی خارج شدند نشان می‌دهد ‌که‌ام‌آی‌سیکس و سی‌آی‌ای ۱۰تا ۱۵میلیون دلار (یعنی ۱۰۰تا۱۵۰میلیون دلار به ارزش امروز) برای عملیات بی‌ثباتسازی، کژآگاهی وسرنگونی مصدق هزینه کرده بودند. این مستندات افسانه‌های بازبین‌گرا را مبنی بر اینکه این یک «قیام مردمی» بود، به چالش می‌کشد. پژوهش حاضر درباره نقش‌ام‌آی‌سیکس و سی‌آی‌ای در کودتا به یک نتیجه قطعی ‌رسید. به یک قیاس آشپزی فکر کنید: «آشپزها» و «دستورالعمل‌ها»ی خارجی، «کمک‌آشپزها»، «مواد اولیه» و «هیزم» بومی هستند؛ ولی غذا با پولی که سرآشپزها می‌دادند، در محل تهیه می‌شد. بدون سرآشپزها و پول آنها، مردم محلی نمی‌توانستند «آش» را بپزند. به‌طور مشابه، بدون مواد اولیه وهیزم محلی، آشپزها در پخت‌وپز با مشکل مواجه می‌شدند.

پس از دستگیری نصیری، تیم روزولت دوباره وارد عمل شد. یکی از ویژگی‌های خاص طرح آژاکس رویکرد مبتنی بر هدف آن بود (به جای اقدامات و زمان‌بندی دقیق از پیش تعیین‌شده). این امر به تیم کودتا اجازه داد تا زمانی که هرگونه تغییر در طرح به هدف نهایی یعنی سرنگونی مصدق کمک می‌کند، در به‌کارگیری برنامه اقدام اولیه انعطاف‌پذیر باشد. طرح نخستین سه «وضعیت» ممکن را پیش‌بینی کرده بود که «اقدام در روز کودتا» را هدایت می‌کرد. یکی از آنها (وضعیت الف) اقدام نظامی را پیش‌بینی کرده بود که «در اوج اعتراض مذهبی گسترده علیه دولت مصدق» آغاز خواهد شد. توطئه‌گران این طرح را تعدیل کردند تا بر اقداماتی تمرکز کنند که به ایجاد شرایطی مشابه با آنچه در «وضعیت الف» توضیح داده شد، کمک می‌کند.

طرح اصلاح‌شده براستراتژی سه جانبه یعنی: ۱- جنگ تبلیغاتی برای تبلیغ فرمان انتصاب زاهدی و ترساندن مردم از تسلط قریب‌الوقوع حزب توده. ۲- اقدام خیابانی برای ایجاد تصوری از یک خیزش مردمی با ترکیبی از عناصر امنیتی. ۳- اقدام نظامی نیرومند برای تصرف نقاط استراتژیک و سرکوب هرگونه مقاومت احتمالی نیروهای وفادار به مصدق تاکید می‌کرد. یکی از جنبه‌های هوشمندانه طرح اصلاح‌شده، اتکا به گروهی اجیر شده بود؛ شامل چاقوکشان و اوباش محله‌های جنوبی تهران که با تلاش قلدرها و روسپیان محلی بسیج شده بودند. این اراذل در اطراف بازارهای میوه، تره‌بار و گوشت (در میدان‌های) نزدیک بازار تجمع می‌کردند.

عوامل محلی سازمان‌های جاسوسی خارجی قبلا این دسته‌ها را خریداری کرده بودند و چماق‌های چوبی و پوسترهای شاه را تدارک دیده بودند. برخی از عناصر کلیدی مخالف مصدق مانند آیت‌الله کاشانی و بهبهانی از‌ یکسو و برادران رشیدیان (مزدورهای‌ ام‌آی‌سیکس) از‌سوی دیگر ارتباط عمیقی با بازاری‌ها و رجال طرفدار شاه داشتند.

راهبرد برانگیختن «قیام مردمی» علیه دولت بر چهار عنصر کلیدی متکی بود. نخست: دسته‌های اجیرشده برای تامین «نیروی غیرنظامی»؛ دوم، عوامل مخفی بومی قدرت‌های خارجی برای هدایت، سازمان‌دهی و تحریک اوباش؛ سوم، عناصرسبک مسلح برای همکاری با نیروهای پلیس و ارتش تا تصویر ائتلافی از افراد غیرنظامی و نظامی را ایجاد کنند که در حمایت از شاه تظاهرات کنند و چهارم، تانک‌ها برای تامین قدرت آتش گسترده که به‌منظور غلبه بر مقاومت مسلحانه توسط نیروهای طرفدار دولت آماده‌بودند. این عناصر تقریبا در چهار مرحله به حرکت درمی‌آمدند.

در مرحله نخست، حدود هزار تا دو‌هزارعنصر اجیرشده از سنگرهای خود در محله‌های جنوبی شهر بیرون می‌آیند و به سمت شمال به سمت مکان‌های استراتژیک در امتداد مسیرهای از پیش تعیین‌شده تحت هدایت رهبران گروه حرکت می‌کردند. هدف فوری آنها تصرف خیابان‌ها ومیدان‌های اصلی اطراف بخش مرکزی شهر (میدان سپه، ارگ وبهارستان) بود. در مرحله دوم، ماموران مخفی بومی به اوباش تزریق می‌شدند تا جهت گیری و تحریک پیچیده‌تری را برای اشغال ساختمان‌ها و موسسات هدفمندی که به آرامی از آنها دفاع می‌شد، ارائه دهند؛ درحالی‌که عناصر پلیس و ارتش به‌طور همزمان معرفی می‌شدند تا با اوباش ارتباط بگیرند وشروع به حمله کنند. در مرحله سوم، با تقویت نظامی بیشتر، اوباش به اهداف محافظت‌شده بهتر حمله کنند. در مرحله پایانی، زره‌های سنگین که در طول روز به مکان‌های کلیدی منتقل شده بودند، برای اشغال اهداف به‌شدت محافظت‌شده وارد عملیات مرگبار شوند.

آنچه در ادامه اتفاق افتاد، ترکیبی از ابتکار تاکتیکی هوشمندانه از سوی سران کودتا و کمی خوش‌شانسی مبتنی‌بر محاسبات اشتباه تاکتیکی توسط مصدق و به‌ویژه سرتیپ تقی ریاحی، رئیس ستاد ارتش او بود. ریاحی از دوستان سرهنگ اخوی بود و اخوی زیرکانه از این ارتباط سوءاستفاده کرد و در نهایت توانست ریاحی را قانع کند که او را دستگیر نکنند. بنابراین اخوی که مغز متفکر بومی دبیرخانه نظامی کودتا بود، در بداهه‌سازی طرحی که در نهایت به برگ برنده بازی تبدیل می‌شود، آزاد ‌ماند. اگر ریاحی مداخله نمی‌کرد و اجازه می‌داد اخوی آن روز دستگیر شود، به احتمال زیاد بعد نظامی طرح ۲۸مرداد به این شکل توضیح داده نمی‌شد. به‌طور مختصر عملیات ۲۸مرداد دو سازه کلیدی نظامی و غیر نظامی داشت.

الف) سازه نظامی: در دو ماه منتهی به کودتا، مصدق مشکوک شده بود که توطئه‌ای برای سرنگونی دولت وجود دارد و اقداماتی را انجام داده بود تا نیروهای دولتی بتوانند هرگونه تلاش برای سرنگونی آن را خنثی کنند. بر این اساس دستور داده بود گردان زرهی را از تیپ یکم زرهی پادگان قصر به پادگان سلطنت‌آباد منتقل کنند. مصدق چند دستور به فرمانده گردان داد، از جمله تانک‌ها را همیشه در شرایط آماده نبرد نگه دارید؛ به‌طوری‌که تانک‌ها بتوانند در صورت نیاز فورا با دستور مداخله کنند. او همچنین دستور داد تا قوانین سخت‌گیرانه‌ای برای دریافت دستور وضع کند که شامل ارتباط کتبی از طرف ستاد کل با فرمانده گردان بود. به این ترتیب، گردان زرهی در سلطنت آباد با دو دوجین تانک خود (شامل حداقل ۱۰تانک قدرتمند شرمن) از نظر نظامی در دست مصدق تبدیل به تک‌خال شد. هرکس این دارایی‌های نظامی را کنترل می‌کرد، دست برتر را داشت و می‌توانست هر نیروی نظامی احتمالی دیگری را در هر نقطه‌ای از تهران سرکوب کند.

 بر این اساس، به پیشنهاد سرهنگ اخوی، کودتاچیان بر این گردان به‌عنوان سریع‌ترین راه برای فرماندهی نیروی آتش برتر برای کودتا متمرکز شدند. سپس اخوی و تیمش موفق شدند همکاری سرهنگ نوذری، فرمانده تیپ یکم زرهی پادگان قصر را جلب کنند تا در توطئه ۲۷ تا ۲۸ مرداد شرکت کند. عصر روز ۲۷مرداد، نوذری به دو افسر نگهبان شبانه در پادگان سلطنت آباد دستور داد تا وظایف نگهبانی خود را به دو افسر دیگر که از کودتاچیان بودند یعنی سروان جهانبانی و ستوان ایروانی منتقل کنند. اگرچه این دستور برخلاف پروتکل تعیین شده بود، اما در کمال خوش‌شانسی کودتاچیان، دو افسر نگهبان در سلطنت‌آباد به راحتی فرماندهی خود را به جهانبانی و ایروانی سپردند. اگر محافظان اصلی اصرار می‌کردند که دستور از پروتکل تعیین‌شده پیروی کند، کودتاچیان موفق نمی‌شدند دو افسر همکار خود را در موقعیت‌های حساس داخل آن گردان حیاتی قرار دهند.

کودتاچیان از یک عنصر شانس دیگر نیز بهره بردند. تصمیم سرنوشت‌سازسر تیپ ریاحی که باعث خلأ افسران فعال در همه پادگان‌های تهران در صبح روز ۲۸مرداد می‌شد! از حدود ساعت ۷صبح روز ۲۸مرداد، نزدیک به ۲۰۰۰افسر برای شنیدن سخنرانی ریاحی به سمت دانشکده افسری رانده شدند. در نتیجه، پادگان‌های آنها عملا از کارکنان ارشد، به‌ جز افسران وظیفه خالی بود. پس از دریافت خبر حرکت مشکوک تانک‌ها در همان اوایل صبح، ریاحی حضور خود در دانشکده را لغو کرد. در همین حال، طبق پروتکل، در غیاب افسران فرمانده در پادگان یا گردان، افسران وظیفه نگهبانی، فرماندهی تمام نیروهای پادگان را بر عهده گرفته بودند. بر این اساس، زمانی که سایر افسران برای سخنرانی ریاحی در دانشکده جمع شده بودند، سروان جهانبانی سرپرست پادگان سلطنت‌آباد شد. بنابراین او در موقعیتی قرار داشت که به سایر افسران کودتاچی (بازنشسته یا پاک‌سازی‌شده) اجازه می‌داد تا برای فرماندهی تانک‌ها وارد تاسیسات شوند. این یک فرصت چند ساعته فراهم کرد که نقشه‌کش‌ها بدون شناسایی وارد عمل شوند. در نتیجه کودتاچیان توانستند سرهنگ خلیلی، فرمانده گردان زرهی وفادار به مصدق را خنثی کنند. اگر ریاحی افسران خود را برای حضور در سخنرانی خود احضار نمی‌کرد، کودتاچیان به احتمال زیاد موفق نمی‌شدند عملیات خود را به پایان برسانند.

نفوذ کودتاچیان در گردان زرهی به آنها اجازه داد تا تانک‌های قدرتمند شرمن را فرماندهی کنند. تا ۱۱صبح، شانزده تانک تحت فرماندهی کودتاچیان قبلا در مکان‌های استراتژیک شهر مستقر شده بودند. به گفته محافظ مصدق، سرانجام در آن روز کودتاچیان از ۲۸تانک استفاده کردند. در این میان مصدق که از سرتیپ مدبر، رئیس شهربانی ناراضی بود او را برکنار کرد و سرتیپ محمد دفتری (برادرزاده خود) را به‌عنوان رئیس جدید شهربانی و همچنین فرماندار نظامی تهران منصوب کرد. این انتصاب یک اشتباه محاسباتی فاحش را اثبات می‌کند؛ زیرا دفتری در نهایت به عمویش خیانت می‌کند. دفتری به محض فرماندهی، به جای دفاع از دولت در برابر مهاجمان، پلیس را در کنار کودتاچیان قرار داد.

جالب اینجاست که کودتاچیان دستکاری مهمی در تیپ سه کوهستانی به فرماندهی سرهنگ اشرفی که فرماندار نظامی تهران نیز بود و با کودتاچیان همکاری کرد، انجام دادند. افسران کودتاچی سربازان این پادگان را تحریک کردند و به آنها گفتند که حرکتی برای سرنگونی سلطنت و واگذاری کشور به کمونیست‌ها وجود دارد. این سربازان بعدها با شعارهای ضد مصدق به جمع اخلالگران پیوستند. در عین حال، روزنامه‌های صبح مخالفان، نخست‌وزیر را به باد انتقاد گرفتند. یک تیتر این بود: «مصدق‌السلطنه گورت را گم کن.» سیاست آزادی مطبوعات مصدق باعث شده بود که روزنامه‌های مخالف حتی در روز کودتا ظاهر شوند!

الو، الو، اینجا تهران است… مصدق خائن فرار کرده… این سخنان مهدی میراشرافی بود که در ۲۸مرداد حوالی ساعت ۱۵:۰۰ از رادیوتهران شنیدیم. میراشرافی از نمایندگان مخالف مصدق درمجلس و از دستیاران مشهور انگلیسی بود که با توطئه‌گران همکاری می‌کرد. بعدا صدای تیراندازی شنیده شد هنگامی که من، کودک هفت‌ساله ترسیده، با مادر و برادر بزرگ‌ترم در خانه نشسته بودیم. برادرم مرا به تراس خانه‌مان برد تا ببینیم چه خبر است. صدای تیراندازی و شلیک مسلسل از سمت جنوب شرقی، چند خیابان دورتر از خانه ما در خیابان ناهید می‌آمد. این مجتمع خصوصی مصدق واقع در خیابان کاخ (فلسطین امروز) پلاک۱۰۹ بود که مورد حمله قرار گرفته بود.

ب) سازه غیرنظامی: به گفته علی رهنما که جامع‌ترین پژوهش را در این زمینه انجام داده است، از صبح ۲۸مرداد دسته‌های ۴۰۰-۳۰۰نفره از عناصر لومپن به رهبری قلدرها از سنگرهای خود در محله‌های جنوبی تهران شروع به راهپیمایی کردند. هدف این حرکت‌ها ایجاد تصویر اعتراضی «عظیم» علیه دولت مصدق بود که طرح آژاکس تحت «وضعیت الف» پیش‌بینی کرده بود. حدس و گمان‌های زیادی درباره اندازه واقعی اوباش وجود دارد. کسانی که به افسانه «قیام مردمی» پایبند هستند، ادعا می‌کنند که ده‌ها هزار نفر در آن روز در خیابان‌ها سرازیر شدند. یک رئیس سابق اطلاعات ایران معتقد است که شبکه برادران رشیدیان در آن روز ۵۰۰۰ تا ۶۰۰۰غیرنظامی را بسیج کرده بود. علی رهنما ادعای اخیر را «بسیار اغراق‌آمیز» می‌داند.

گروه مزدور در چهار ستون از جنوب تهران حرکت کردند که هر ستون به رهبری یکی دو نفر از قلدرهای معروف وارد عمل شد. طیب و طاهر حاج‌رضایی یک دسته حدود ۳۰۰نفری از اطراف انبار گندم را رهبری کردند و حسین (رمضان یخی) و نقی اسماعیل‌پور ستونی متشکل از ۴۰۰نفر را از منطقه باغ فردوس به حرکت درآوردند. هر دو ستون از لبه بازار به سمت شمال حرکت می‌کردند. در همین حال، محمود مسگر، اوباش خود را از منطقه «شهر نو» به سمت شرق وشمال حرکت داد و بویوک صابر، از اطراف ایستگاه راه‌آهن، اوباش را به سمت شمال هدایت کرد. مسیرهای آنها به اهداف کلیدی یعنی میدان ارک (وزارت‌های کشور وامور خارجه)؛ میدان سپه (سایر وزارتخانه‌های کلیدی، دفاتر تلگراف ورادیو، ستاد نیروی انتظامی، رئیس ستاد، پلیس نظامی)؛ میدان بهارستان (مجلس، دفاتر چند روزنامه و احزاب حامی دولت)؛ ودفتر/ محل اقامت مصدق همگرا می‌شدند. مسیرهای اقدامی به‌صورت استراتژیک برای ایجاد یک حرکت گیره‌ای انتخاب شده بودند.

دسته‌های اخلال‌گر در خیابان‌ها و با توجه به سرنخ ماموران خود، شعارهای طرفدار شاه و ضد حزب توده مانند (زنده‌باد شاه، توده مرد!) سر دادند. آنها شیشه‌های مغازه‌های باز را می‌شکستند ومغازه‌دارها را مجبور می‌کردند که ببندند. آنها همچنین دفاتر چندین روزنامه حامی دولت (باختر امروز، شورش، جبهه آزادی، نیروی سوم) و حزب توده را به آتش کشیدند و دفاتر حزب ایران، حزب ملت ایران و حزب نیروی سوم، عناصر اصلی جبهه ملی را ویران کردند. رفتار اخلال‌گران تصادفی نبود. همه نشانه‌های برنامه‌ریزی دقیق، جهت‌دهی و هدف‌گذاری را داشت. به گفته یکی از مورخان، یکی از تاکتیک‌های موثر آنها هنگام ورود به یک مکان کلیدی (مثلا میدان سپه و بهارستان) تقسیم شدن به دسته‌های کوچک‌تر حدود ۵۰ تا ۱۰۰نفری، پخش شدن در خیابان‌های فرعی و دوباره تقسیم شدن به دو دسته بود. این رویکرد از پیش برنامه‌ریزی‌شده، دسته‌ها را قادر می‌ساخت تا متحرک، انعطاف‌پذیر و نسبتا «نامرئی» باشند. دسته‌ها از تاکتیک موثر دیگری برای متورم کردن و ساختن ظاهر شور ضد مصدق در خیابان‌ها استفاده کردند. ماموران محلی سی‌آی‌ای اتومبیل‌ها را متوقف می‌کردند و شیشه جلوی آنها را می‌شکستند مگر اینکه عکس شاه را به نمایش بگذارند و چراغ‌هایشان را روشن کنند و بوق بزنند. در غیاب تصویر شاه، ماموران رانندگان را مجبور می‌کردند که پول کاغذی را که حاوی تصویر پادشاه بود، به نمایش بگذارند.

هیچ چیز خودجوش درباره اقدامات گروه‌های فشار در ۲۸مرداد وجود نداشت. آنها اوباش مزدور بودند که برای انجام برخی اعمال خشن پول می‌گرفتند و به سازمان، جهت‌گیری استراتژیک و تامین مالی نیاز داشتند. اقدامات دسته‌ها توسط رهبران قلدر و عوامل مخفی بومی سی‌آی‌ای و‌ام‌آی‌سیکس هدایت می‌شد. جهت‌گیری شامل زمان ومکان تجمع، شعارهایی بود که باید فریاد بزنند یا پوسترهایی که باید حمل کنند، کجا با گروه‌های دیگر همگرایی کنند و به کدام سمت بروند و در مرحله بعد چه کنند، بود. به‌عنوان نمونه‌، سحرگاهان جلالی وکیوانی (دو جاسوس محلی سی‌آی‌ای) به همراه عوامل فرعی خود (منصور افشار و مجیدی) سوار بر یک جیپ در اطراف بازار آماده بودند. به گفته یک منبع سی‌آی‌ای، «جلالی یک گروه را در پیشروی خود به سمت مجلس همراهی کرد و در راه آنها را به آتش زدن دفاتر باختر امروز تحریک کرد… تقریبا در همان زمان، افشار سایر عناصر را به سمت دفاتر روزنامه‌های حزب توده یعنی شهباز، به سوی آینده وجوانان دموکرات هدایت کرد.» این واقعیت که فقط روزنامه‌ها و دفاتر احزاب طرفدار مصدق وحزب توده مورد حمله قرار گرفتند و دیگران (مثلا ستادهای حزب زحمتکشان بقایی ودفتر روزنامه آن، شاهد) در امان ماندند، اگرچه در مجاورت و در مسیر اوباش بودند، شاهد دیگری است که با نظریه قیام خودجوش در تناقض است.

به برخی از دسته‌ها «سلاح» نیز داده می‌شد؛ باتوم‌های یک‌متری که برای شکستن شیشه‌ها و ارعاب مردم در هنگام پرسه زدن در خیابان‌ها استفاده می‌کردند. این باتوم‌ها (یعنی «هیزمی» که «آشپزها» برای پختن «آش» استفاده می‌کردند) تهیه و در یک مکان استراتژیک ذخیره شده بودند. علاوه بر این، هنگامی که گروه‌های فشار به خیابان نادری رسیدند، روسپیان معروف (مانند ملکه اعتضادی وسکینه قاسمی معروف به پری بلنده) به جمع اوباش پیوستند که با خود پوسترهای شاه را حمل می‌کردند و شعارهای طرفدار شاه سر می‌دادند. در نهایت، تامین مالی اوباش اجیرشده عمدتا از طریق شبکه پیروان برادران رشیدیان و برخی روحانیون، از جمله مهدی کریمی (ملقب به مهدی قصاب) بود. یکی از اولین وقایع‌نگاران اقدامات سی‌آی‌ای درباره اراذل و اوباشی که «مرگ بر مصدق» فریاد می‌زدند، چنین مشاهده کرد: «بعضی از آنها بدون شک دستشان را به جیب‌هایی می‌چسبانند که دستمزدهای آمریکایی‌شان در آن تضمین شده بود.»

برخلاف روزهای قبل، در ۲۸مرداد، به‌دلیل اتفاقات شب قبل، خیابان‌های تهران تا حدودی خالی بود. آن شب جلالی و کیوانی «دسته‌هایی از توده‌های ادعایی در خیابان‌ها داشتند که دستور غارت و خردکردن مغازه‌ها را صادر می‌کردند… تا روشن شود که این حزب توده در عمل بوده است.» در عین حال، اشرفی، فرماندار نظامی که با کودتاچیان همکاری می‌کرد، به نیروهای خود دستور داده بود که خیابان‌ها را پاک‌سازی کنند. درگیری شدیدی در گرفت ونیروهای امنیتی با سر دادن شعارهای طرفدار شاه، تظاهرات‌کنندگان واقعی حزب‌توده را مورد ضرب و شتم قرار دادند. ازاین‌رو، اقدامات تحریک‌آمیز جلالی، کیوانی و اشرفی وضعیت آشفته‌ای را ایجاد کرد که به خشونت و تلفات منجر شد. همچنین مصدق را بر آن داشت تا تصمیمی سرنوشت‌ساز بگیرد. مصدق برای جلوگیری از درگیری‌های بیشتر و تلفات جانی دستور داد که همه تظاهرات در ۲۸مرداد ممنوع شود.

در طول مسیر، اخلال‌گران تعدادی از مغازه‌داران، خرده‌فروشان، کنش‌گران احزاب مخالف دولت (مانند زحمتکشان، سومکا، آریا و فدائیان اسلام) و همچنین عده محدودی از مردم عادی را نیز جمع‌آوری کردند. یک سند بریتانیایی که چند روز پس از کودتا تهیه شد، شرح زیر را درباره اوباش ارائه می‌کند: «اغلب این مردان، اگرچه احتمالا از احساسات سلطنت‌طلبانه الهام گرفته‌اند، آشکارا برای این هدف استخدام شده بودند. در میان آنها تعداد زیادی بیکار و بسیاری از لات‌های معروف وجود داشت.» به همین ترتیب، گزارش‌های دست اول و شاهدان عینی ایرانیان نشان می‌دهد که: جمعیت عمدتا متشکل از کارگران روزمزد بودند؛ رهبران دسته‌های بدخواه به پیروان خود دستور داده بودند که دست به اقدام بزنند و عکس‌هایی از شاه را که به آنها داده شده بود در تظاهرات حمل کنند؛ وکارگران روزمزد بابت مشارکتشان دستمزد دریافت می‌کردند. در نتیجه ممنوعیت تظاهرات توسط مصدق، وقتی دسته‌های اجیرشده صبح روز ۲۸مرداد شروع به پرسه زدن کردند، هیچ حامی طرفدار دولت برای به چالش کشیدن آنها وجود نداشت و پلیس نیز جلوی دسته‌ها را نگرفت؛ زیرا رئیس پلیس با کودتاچیان همکاری می‌کرد. برخی از رهبران جبهه ملی مانند داریوش فروهر (حزب ملت ایران) وخلیل ملکی (نیروی سوم) از مصدق خواستند تا به هواداران خود اجازه دهد تا برای دفاع از دولت مسلح شوند. مصدق نپذیرفت؛ زیرا این به آن معنا بود که او به نیروهای امنیتی خود اعتماد ندارد. با نگاه به گذشته، درمی‌یابیم‌که اگر نیروهای امنیتی از دستورات اطاعت می‌کردند، می‌توانستند به راحتی اخلال‌گران را متفرق یا سرکوب کنند.

شرایط مربوط به دستور بحث‌برانگیز مصدق برای ممنوعیت تظاهرات حامی دولت با تفاسیر مختلفی همراه بوده است. یک روایت حاکی از آن است که تصمیم مصدق به‌دلیل تهدید سفیر آمریکا مبنی بر تخلیه پرسنل آمریکایی بوده است. حقایق امر این است که لوی هندرسون در ۲۶مرداد از خارج بازگشت؛ روز بعد با مصدق ملاقات کرد و در واقع از حملات علیه شهروندان آمریکایی، از جمله تهدید به دستور تخلیه خانواده‌ها و کارکنان غیر ضروری، مگر اینکه مصدق بتواند امنیت آنها را تضمین کند، شکایت کرده بود. با این حال، بقیه داستان را روزولت و دیگران عمدا نادرست اطلاع دادند. روزولت نقل می‌کند که هندرسون که ازبرنامه‌های کودتا آگاه بود، مصدق را عمدا در این اقدام قرار داد تا روز بعد خیابان‌ها را برای کودتاچیان پاک کند. طبق گزارش منتشرشده روزولت، «مصدق به وضوح از نیروی بیان لوی تکان خورده بود» و «معذرت‌خواه» شد. سپس ظاهرا به هندرسون گفت: «نمی‌خواهم شما این کار را انجام دهید (یعنی آمریکایی‌ها را تخلیه کنید)…. بگذارید با رئیس پلیس خود تماس بگیرم.» روزولت همچنین ادعا می‌کند که «قبل از اینکه لوی مرخصی بگیرد، با پلیس تماس گرفته شده بود ودستورات آنها داده شده بود. بعدا من و لوی توافق کردیم که این واقعا یک حرکت مفید بوده و نیروی پلیس طرفدار شاه را تشویق می‌کند.» با این حال، در واقع، سوابق از طبقه‌بندی خارج شده به وضوح نشان می‌دهد که طبق گزارش رسمی و سری خود هندرسون بعد از مذاکره، مصدق هرگز نگفته است: «بگذارید با پلیس خود تماس بگیرم» و همان‌طور که روزولت ادعا کرده است، پلیس در حضور هندرسون فراخوان نشده است. همچنین باید متذکر شد که مصدق یک ساعت کامل قبل از دیدار هندرسون دستور ممنوعیت تظاهرات را صادر کرده بود. درواقع، همان‌طور که هندرسون گزارش داد، او احساس کرده بود که مصدق نسبت به دولت ایالات متحده بدگمان شده است که در تلاش برای عزل او دخالت دارند یا اینکه از قبل از این تلاش‌ها آگاه بوده‌اند و نسبت به آن نظر مساعد داشته‌اند.

حوالی ساعت۱۶:۰۰ روز ۲۸مرداد، روزولت مطمئن بود که کودتا موفقیت‌آمیز بوده است. بر همین اساس به خانه فرد آمریکایی که سرلشکر زاهدی در آن مخفی شده بود، رفت. او زاهدی را با لباس زیر و شلوار خاکی‌اش در حال اتمام ناهار پیدا کرد؛ درحالی‌که کودتا در بیرون در حال رخ دادن بود. روزولت ادعا می‌کند که فریاد زده است: «آقایان، زمان آن فرا رسیده است. شما باید در خیابان‌ها بیایید و فرماندهی کنید…» تیمسار عصبی پاسخ داد: «مطمئنا، اما چگونه این کار را انجام دهیم؟» به گفته راکی استون، جاسوس سی‌آی‌ای، زاهدی آن‌قدر عصبی بود که راکی شخصا دکمه‌های لباس تیمسار را برای او بست. بالاخره زاهدی که در بالای تانک محصور شده بود، از مخفیگاهش خارج شد.

به گفته روزولت، او «هرگونه مسوولیت فوری عملیات را از آن زمان به بعد از دست داد.» توالی وقایع قبلی شواهد دیگری است که نشان می‌دهد روزولت، ونه زاهدی، «مسوول» این عملیات بود. به گفته یک رئیس سابق اطلاعات ایران، «زاهدی هیچ نقشی در کل ماجرا نداشت.»

ج) هدف نهایی: در بعدازظهر ۲۸مرداد سه حمله برای تصرف خانه مصدق صورت گرفت. دو حمله نخست توسط محافظان امنیتی نخست‌‌وزیر به رهبری سرهنگ ممتاز و سه سروان شجاع دیگر (فشارکی، داورپناه و شجاعیان) دفع شد. تنها پس از اینکه کودتاچیان دو‌جین از تانک‌های شرمن را به نبرد آوردند، نیروهای مدافع نخست‌وزیر مغلوب شدند.

درحالی‌که اقامتگاه نخست‌وزیری با شلیک توپ تانک در حال کوبیدن بود، مصدق در محوطه ماند و درخواست مشاوران خود را برای ترک ساختمان اصلی رد کرد و گفت: «من همین‌جا می‌مانم. یا از روی جنازه من رد می‌شوند یا مردم تصمیم می‌گیرند اقدام کنند.» قسمت آخر جمله اخیر حاکی از آن است که مصدق این امید را ایجاد کرده بود که مردم برای مقابله با کودتاچیان به خیابان‌ها بیایند. تصمیم سرنوشت‌ساز او برای ممنوع کردن همه تظاهرات در آن روز در این زمینه کاملا تاثیرگذار است. (چندین دهه بعد، در وضعیتی مشابه، رئیس‌جمهور اردوغان که در ترکیه نیز با کودتای نظامی روبه‌رو بود، با دعوت از مردم به مقابله با کودتاگران، سرنوشت خود ودولت خود را نجات داد وکودتا با شکست مواجه شد.)

کودتاچیان تیمسار فولادوند را برای گرفتن استعفای مصدق اعزام کردند. مصدق واکنش خود را یادآور شد: «چون من هرگز استعفا نمی‌دادم و هدف ملت ایران را از بین نمی‌بردم، گفتم باید کشته شوم تا هدفمان پابرجا بماند.» وی سپس بیانیه‌ای صادر کرد: «دکتر مصدق خود را نخست‌وزیر قانونی کشور می‌داند، اما ازآنجاکه مقامات امنیتی غیر از این فکر می‌کنند، به‌عنوان فردی بی‌دفاع در خانه‌اش می‌ماند،از تعرض به اقامتگاه اینجانب خودداری کنید.»

وقتی گلوله‌ها شروع به نفوذ به دیوارها به داخل اتاقی کردند که در آن جمع شده بودند، مصدق در نهایت رضایت داد که خانه را ترک کند و در خانه همسایه پناه بگیرد. به دنبال آن اوباش خانه مصدق را غارت کردند. مصدق پس از گذراندن شب در خانه همسایه، با کودتاچیان تماس گرفت. مصدق وهمکارانش را به باشگاه افسران بردند؛ جایی که زاهدی، نخست‌وزیر دولت کودتا منتظر ورود نخست‌وزیر قانونی سرنگون‌شده بود. پایان حکومت مصدق و آغاز میراث ماندگار مصدق وهمچنین آغاز پایان نهایی رژیم پهلوی بود.

پیامدهای کودتا

سرنگونی مصدق اولین تغییر رژیم یک کشور به‌دست آمریکا وبریتانیا از زمان جنگ جهانی دوم بود. پس از کودتا، دو اولویت اصلی شاه و زاهدی، تحکیم قدرت و از سرگیری صادرات نفت بود. در یک معامله فاوستی، علی امینی، وزیر دارایی دولت کودتا، قرارداد کنسرسیوم نفت را امضا کرد. با پذیرش کنترل کامل عملیات نفتی به دست شرکت‌های خارجی، این قرارداد حاکمیت ملی را عملا پایمال کرد، راهکاری که مصدق هرگز نمی‌پذیرفت. این رویداد چنان مصدق را متالم کرد که او در زندان گفت: «آرزو داشتیم ما هم مستقل باشیم. داشتیم مستقل می‌شدیم… این دولت نیست. غارتگر هم از اینها بهتر است.» با امضای قرارداد کنسرسیوم، آمریکا ۴۰درصد سهم عملیات را به خود واگذار کرد، انگلیس تحریم خود را لغو کرد، ایران صادرات نفت را از سر گرفت و به زودی دلارهای نفتی به ایران سرازیر شد. با این حال، بیشتر سهم ایران از درآمد نفت عمدتا به نخبگان حاکم و گروه نسبتا محدودی از جمعیت شهرنشین رسید؛ درحالی‌که فقرای شهری و جمعیت روستایی همچنان در شرایط معیشتی فقیرانه زندگی می‌کردند.

 در عین حال، در عرصه سیاسی، روند کلی گذار از مشروطیت به دیکتاتوری بود. این روند به‌ویژه در کاهش آزادی‌های سیاسی و زندانی شدن منتقدان رژیم احساس می‌شد. حسین فاطمی، سردبیر روزنامه باختر امروز و وزیر خارجه دولت مصدق، تیرباران شد. همچنین سردبیران روزنامه‌هایی که از مصدق حمایت کرده بودند از شکنجه وقتل مصون نبودند (امیرمختار کریم‌پور شیرازی، سردبیر روزنامه شورش، دستگیر و به‌طور وحشیانه‌ای شکنجه شد و‌ در آخر با ریختن نفت روی او و آتش زدن بدنش در حیاط زندان به قتل رسید). در مقابل، دولت زاهدی از کودتاچیان خوب مراقبت می‌کرد. توطئه‌گران اصلی همگی پاداش مالی هنگفتی گرفتند (زاهدی پنج‌میلیون دلار از سی‌آی‌ای دریافت کرد) و نظامیان دیگر پاداش رتبه و مقام بالاتر دریافت کردند (سرهنگ اخوی و نصیری هر دو به درجه سرتیپی ارتقا یافتند؛ اخوی به معاونت ستاد ارتش ونصیری به ریاست ساواک منصوب شد).

 با تاسیس ساواک، به تدریج دامنه سرکوب مخالفان رژیم تشدید شد. صدها هزار ایرانی در یک ربع قرن پس از کودتا توسط ساواک زندانی شدند. طبق گزارش عفو بین‌الملل، درسال ۱۳۵۵ «تعداد زندانیان سیاسی در مقاطعی از سال از ۲۵٫۰۰۰ تا ۱۰۰٫۰۰۰» گزارش شده بود. به علاوه، در یک ربع قرن پس از کودتا، هزاران نفر دیگر از مخالفان سیاسی اعدام شدند. در مقابل، باید توجه داشت که در دوران نخست‌وزیری مصدق، حتی یک نفر از مخالفان سیاسی او اعدام نشد.دراین میان کوشش‌هایی هم در راستای توسعه انجام گرفت. در دهه۱۳۴۰، اصلاحات اقتصادی و اجتماعی قابل توجه، از جمله در زمینه آنچه شاه آن را «انقلاب سفید» نامید، انجام شد. افزایش تولید و صادرات نفت و همچنین سرمایه‌گذاری فراوان در تولیدات سبک وصنایع سنگین، اقتصاد ایران را به یکی از سریع‌ترین رشدها در منطقه سوق داد و در سال‌های ۱۳۵۱-۱۳۴۴، متوسط رشد سالانه درآمد سرانه به حدود ۱۰درصد رسید. اما اصلاحات عموما از الگوی رضاشاه (یعنی ابتکارات از بالا به پایین) پیروی می‌کردند که به‌شدت گرایش شهری داشت و در نتیجه، با وجود اصلاحات ارضی نتوانستند به توانمندسازی گسترده روستاها منجر شوند و در نهایت، شکاف نابرابری شهری و روستایی به‌طور قابل توجهی افزایش یافت. به‌علاوه، به‌رغم پیشرفت‌های حاصله، این استراتژی رشد دو نقطه ضعف مهم داشت: اقتصاد و بودجه دولت را متکی به نفت نگه داشت و همچنین راهبرد سرمایه بر تولیدات که پیامدش قابلیت بسیار پایین تولید شغل شد.

در مقابل، مصدق استراتژی «اقتصاد بدون نفت» را پیشنهاد کرده بود: به‌طور خلاصه، ایده مصدق این بود که اقتصاد را با نادیده گرفتن نفت به‌عنوان منبع اصلی درآمدهای ارزی و تامین‌کننده مالی مخارج عمومی اداره کنیم و همچنین با تشویق صنایع بومی صادرات غیر نفتی را توسعه دهیم.

پس از «انقلاب سفید» شاه در مسیر حکومت استبدادی فزاینده و شبه مدرنیزه پیش می‌رفت. آنجا که مصدق می‌گفت «اگر می‌خواهید کشور را اصلاح کنید باید جامعه وارد جریان اصلاحات شود. به جای اینکه بگوییم اصلاحات را انجام می‌دهم واگر دوست نداشتی دستگیرت می‌کنم.»

شاه می‌گفت: «من به حرف مردم اهمیت نمی‌دهم، هر کاری را که خودم به صلاح مملکت بدانم انجام می‌دهم.» شاه چنان به رویکرد خود اطمینان داشت که حتی تصورات توهم‌آمیزی از یک «تمدن بزرگ» برای ایران و تبدیل شدن به پنجمین کشور صنعتی جهان «ژاپن خاورمیانه» را تداعی کرد! اما درآمدهای کلان از صادرات نفت به اجرای سیاستهای رشد اقتصادی ناپایدار انجامید، نرخ تورم بالا رفت و در پنج سال قبل از انقلاب متوسط رشد سالانه درآمد سرانه به حدود صفر درصد کاهش یافت. گفتار حاکمان حکایت از ایرانی می‌کرد که در حال صنعتی‌شدن فراگیر بود. در واقع، سهم بخش نفت به حدود یک‌سوم تولید ناخالص داخلی در سال۱۳۵۷ یعنی تقریبا سه‌برابر سهم آن در پانزده سال قبل رسید. در مقابل، سهم کشاورزی از بیش از یک‌چهارم تولید ناخالص ملی در سال۱۳۴۲ به کمتر از ۱۰درصد در پانزده سال بعد کاهش یافت. بنابراین در آستانه دروازه‌های «تمدن بزرگ»، تولید همه کالاهای کشاورزی وصنعتی (سوا از نفت و ساختمان) در کنار هم حدود یک‌پنجم کل تولید ملی «ژاپن خاورمیانه» را تشکیل می‌داد. در نهایت، رشد اقتصادی بیش از هر زمان دیگری به نفت وابسته شد. در این میان، محافل روشنفکری که خواستار اصلاحات فراگیر بودند، اغلب سرکوب می‌شدند.

در پاییز۱۳۴۵، مقاله‌ای پیشگو با عنوان «مغزهای متفکر را دریابید» در مجله نگین منتشر شد و به زودی در یکی از مجلات معتبر آن زمان به نام خواندنیها با عنوان «به مردم حق اظهار وجود بدهید» تجدید چاپ شد. این مقاله ماهیت مخمصه نسل جوان امثال خود مرا در آن زمان نشان می‌داد. نویسنده پس از اشاره به پیشرفت اخیر کشور مدعی شد که برای «مغزها» (یعنی جوانان تحصیل‌کرده) خلأ وجود دارد.

نگارنده مقاله از مخاطب مقاله، یک «شما»ی عام – که منظور شاه بود – پرسید: «به هر حال، برای این متفکران چه کرده‌اید؟» سپس التماس کرد: «مغزها را برای آینده آموزش دهید. مغزهایی که باید کشور را به شیوه‌ای بهتر، مدرن‌تر وآزادتر اداره کنند. اگر به آنها اجازه دهید آزادانه فکر کنند، آزادانه صحبت کنند وآزادانه تصمیم بگیرند، جامعه‌ای پر رونق و شکوفا را برای تاریخ به ارث خواهید گذاشت.»

نحوه احیای سلطنت درسال۱۳۳۲ برای همیشه به اعتبار شاه درایران لطمه زد. شاه به‌رغم تلاش‌های قابل توجهش برای توسعه ونوسازی، هرگز به خاطر معامله فاوستی‌اش با آمریکایی‌ها وانگلیسی‌ها بخشیده نشد. درآمد اضافی نفت، به‌ویژه در دهه ۱۳۵۰، به آزادسازی، رشد اقتصادی ناپایدار وناعادلانه، مبتنی بر استراتژی توسعه اقتصادی ونظامی بیش از حد بلندپروازانه کمک کرد.  در کوتاه‌مدت، تعداد بسیار زیادی از ایرانیان شهرنشین از رشد اقتصادی ناشی از نفت بهره‌مند شدند. تعداد بسیار کمتری از ایرانیان، به‌ویژه آنهایی که پیوندهای نزدیک با دربار داشتند، به‌طور قابل توجهی از ثروت هنگفت نفتی ۱۳۵۶-۱۳۵۰ بهره بردند. با این حال، در درازمدت، این استراتژی تنها به نابرابری بیشتر درآمد وثروت منجر شد، آزادی‌ها را کاهش داد و‌به حاکمیت کشور و بافت اجتماعی-سیاسی صدمه زد. این سناریو در آتش‌فشان سیاسی۱۳۵۷ به اوج خود رسید که در نهایت سلطنت پهلوی و ذی‌نفعان اصلی معامله فاوستی را از بین برد. ملت ایران پیرو همان آرمان‌هایی مانند حاکمیت ملی، حاکمیت قانون، دموکراسی وعدالت بود که مصدق در دوران خود از آنها پیروی می‌کرد.

سخن پایانی

با وجود شواهد و مستندات متعدد، چرا بعضی از منتقدان، به‌ویژه اقتدارگرایان، چه از نوع قبل یا بعد از انقلاب۵۷، هنوز اصرار دارند که این کودتا نبود یا مصدق را شدیدا تخریب می‌کنند؟ به نظر من، منتقدان می‌کوشند میراث مصدق را نادیده بگیرند و او را تخریب کنند؛ چون آن میراث نمونه بومی و موفقی است از یک حکومت ملی و دموکراتیک. ۲۷ماه نخست‌وزیری مصدق دوره نادری در تاریخ معاصر ایران است که در آن سیاست‌های دولت پایه‌ریزی شده بود بر مفهوم کامل حاکمیت ملی و اولویت شهروند آزاد به عنوان محور کلیدی در جامعه. به عبارت دیگر، میراث مصدق یک گزینه «بهتر» در کنار گزینه‌های به اصطلاح «بد و بدتر» را به مردم ایران ارائه می‌کند. اقتدارگرایان از این هراس دارند که مردم ایران روزی به دنبال گزینه بهتر بروند و به اصطلاح بازار آنها را خراب کنند. واضح است که کودتا به شعله‌ورتر شدن احساسات ایرانیان کمک کرد. این خشم بود که اگرچه برای ربع قرن توسط استبداد پهلوی سرکوب شد، اما در نهایت به جوش آمد. این خشم نیروهایی را به حرکت درآورد که به انقلاب۱۳۵۷ در ایران، به رادیکالیزه شدن بخش‌های وسیعی از خاورمیانه، وآغاز پایان «پاکس-آمریکانا» در منطقه منجر شد. با نگاهی به گذشته می‌توان پرسید: چه می‌شد اگر ارزش‌های دموکراسی، حاکمیت قانون که دکتر محمد مصدق، نخست‌وزیر وقت ایران از آن دفاع می‌کرد، در یکی از بزرگ‌ترین و قدیمی‌ترین کشورها با موقعیت استراتژیک در منطقه به جای سرکوب، حمایت می‌شد؟ در آن صورت ایران و خاورمیانه امروز چقدر متفاوت به نظر می‌رسید؟

نسل جوان امروز باید با این وجهه شرم‌آور تاریخ معاصر ایران آشناتر شود واز آن درس‌ها بگیرد. برای اکثر ایرانیان، این اقدام علیه حیثیت ملی هرگز از خاطره‌ها محو نخواهد شد. ۲۸مرداد روز ننگینی است که در درون همه میهن‌دوستان ایرانی خواهد زیست. همان‌طور که وقایع بعدی نشان داد، این کاری احمقانه بود که عواقب پیش‌بینی‌‌نشده‌ای را به‌ دنبال آورد. میراث ماندگار مصدق -به عنوان نماد آرزوی ملت برای حاکمیت ملی و آزادی- نشان می‌دهد که آن آرمان‌ها هنوز زنده هستند و سنگ بناهای آینده‌ای روشن را برای ملت فراهم می‌کنند. نسل جوان امروز می‌تواند از درس‌آموخته‌های تجربه مصدق الهام بگیرد و در شرایط امروزی آن آرمان‌ها را از نو به آزمایش درآورد. تاریخ معاصر ایران فقط تجربه گزینه‌های «بد» و «بدتر» را دربرنمی‌گیرد، بلکه گزینه «بهتر» را هم ارائه می‌کند.

۱٫ نیکلا گرجستانی، مقام ارشد سابق بانک جهانی و نگارنده کتاب میراث مصدق به زبان انگلیسی:

Nicolas Gorjestani, Ahead of Their Time:

The legacies of Mohammad Mosaddegh in Iran and Zviad Gamsakhurdia in Georgia; Book 1 (Mosaddegh); Book 2 (Zviad), Mage, 2021

 

 

 

خروج از نسخه موبایل