به مناسبت سالروز درگذشت سیروس طاهباز
سیروس، اندیشهای بلند داشت و دلی گسترده و همتی نمونه؛ نخستین کنگره جهانی ادبیات کودکان و نو جوانان در تهران به پیگیری و تلاش او آغاز به کار کرد. … شعلهای جاودانه در دل و جان داشت .. شعلهای از مهربا نی به کودکان و نو جوانان این خاک پا ک
خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ و ادب: سیروس طاهباز، دوم دی ماه در بندر انزلی به دنیا آمد و شامگاه ۲۵ اسفندماه به جهانی دیگر رخت بربست. او سالها مدیریت انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را برعهده داشت. همچنین مجموعه شعرها و نامههای نیما یوشیج را گردآوری و منتشر کرد. ترجمه کتاب«پیروزی بر شب»، «کی از کی میترسه»، «دعای مرغ آمین»، «حکایت مرد و دریا» و… از جمله آثار او برای کودکان و نوجوانان است.
غلامرضا امامی، نویسنده و مترجم که سالها با سیروس طاهباز، دوست و همکار بوده، همزمان با سالروز درگذشت او یادداشتی را در اختیار خبرگزاری مهر گذاشته که در ادامه میخوانید
با نام او آشنا بودم . به برکت مجله «آرش»که دریچهای نو بود در ادب معاصر ایران و جهان و سعی و همتش در نشر کارهای نیما . اما دیدار نزدیکش در بها ر ۴۹ نصیب شد. آن روزها به همت یارانی همدل وهمراه،کتاب «پندار» و«موج»، پی ریخنه شد .
«پندار» به نشر کتابها ی شعر شاعران جوان میپرداخت؛ کسانی چون: محمدرضا فشاهی، محمود سجادی، پرویز کریمی، نعمتالله اسلامی، سراینده ا .ل .م،م مهد ی سامانی.
کتاب«موج» در کار نشر نوشتهها و ترجمههایی برآمد از نویسندگانی همچون سیمین دانشور،جلال آل احمد، غزاله علیزاده؛ دکتر حمید عنایت،محمد قاضی، دکتر مهدی سمسار، دکتر رضا بر اهنی ، احمد شاملو، بهرام بیضایی، دکتر جواد مجابی و محمدعلی سپانلو
در آن روزها،کتابی به انگلیسی به دستم رسید با نام «شعر مقاومت در فلسطین اشغالی» با دیباچه غسان کنفانی… گزیده سرودههایی بود از محمود درویش ، سمیح القاسم ، فدوی طوغا ن و ابراهیم جبرا. دوستی که خویشاوند طاهباز بود او را برای ترجمه پیشنهاد کرد … به دیدارش رفتیم…
در نخستین دیدارمرد بالا بلندی را یافتم که بسیار آرام سخن میگفت و بسیار مهربان نگاه میکرد … پذیرفت. اما گفت نام مترجم، مستعار باشد …کتاب به ترجمه کورش مهربان، نشر یافت و خوش درخشید
چند ماه بعد، دعوتم کرد که به کانون پرورش فکری کودکان بروم ..و در کار ویراستاری کتابهای انتشارات کانون که او مدیرش بو د یا ریش دهم ر فتم به خیابان ناصر /ایرانشهر . آذر ماه ۵۰ بود …
در اتاقش در طبقه دوم، میزی در اختیارم گذاشت رو بهرویش. بالای سرش عکسی نبود. روی میزش دو تصویر بود از علامه دهخدا و نیما یوشیج. و این آغاز راهی دیگر و نوبود
نویسندگانی دعوت شدند که به ادبیات کودکان و نوجوانان بپردازند. هرچند پیش از کانون، پیشتازانی چون زنده یادان مهدی آذر یزدی، ثمین با غچهبان، ایرج جهانشاهی، یمینی شریف و بزرگوارانی همانند توران میرهادی و نوش آفرین انصاری. که عمر با عزتشان دراز و فزون باد، شورای کتاب کودک و پیک را پی افکنده بودند.. اما بنای ما در کانون بر نشر کتا بهای نمونه بود و الگو سازی و جذابیت ظاهری و ویراستاری و رو انی نوشتهها. از نیما یوشیج، « توکایی در قفس»…« آهو و پرندهها» و کتاب نفیس«افسا نه» نشر یافت به تصویرگری جذاب دید ه و دل ربا ی بهمن دادخواه . از محمدعلی سپانلو «سفرهای سند باد»، از بهرام بیضایی «حقیقت و مرد دانا»، از نورالدین زر ینکلک «قصه کرم ابریشم» ، از جواد مجابی « پسرک چشم آبی»
در کار ترجمه داستانهای بلند هم، پوران صلحکل، لیلی گلستان و محمد قاضی، دست به کار شدند. هنرمند عکاس، کاوه گلستان، «گلاب وقلمکار» را فراهم کرد … جا برای جوانان تازهکار هم بود.همچون عظیم خلیلی و جمشید سپاهی.
روزی سیروس گفت مجموعه «فرهنگ اسلامی» را نشر دهیم و این مهم را ازسر مهر به من سپرد ..گفتم باشد. اما نقش و تذهیب را به هنرمند یگانه، علیاکبر صادقی بسپریم … م . آزاد ویراستارش باشد. اما کتابها قبل از نشر از نظر اندیشمند فرزانه، مرد دین و دانش و داد، دوستم استا د محمدرضا حکیمی بگذرد. گفت حتما کتابها در آمد و با معرفی استاد محمدرضا حکیمی در «نگین» با اقبال نوجوانان رویارو شد … این کار به همت و حمایت او بود که میسر شد … کار دیگر، ترجمه قصهای با نام «قندیل کوچک» بود، نوشته ونقاشی غسان کنفانی … این کتاب هم، خوش درخشید
سیروس، اندیشهای بلند داشت و دلی گسترده و همتی نمونه … نخستین کنگره جهانی ادبیات کودکان و نوجوانان در تهران به پیگیری و تلاش او آغاز به کار کرد …. با مرکز فرهنگی آسیا در توکیو، پیوندی پایدار و پلی پیوسته، پی ریخته شد .. تا فر صتی مییافت به توکیو میرفت .. ابراهیم گلستان گفته بود، به شوخی: گویا سیروس در خط هوایی تهران – توکیو کار میکند ! زمانی که من به دعوت یونسکو به توکیو رفتم دریافتم با چه حرمت و احترامی به او مینگرند … پس ازانقلاب، به ابرام و اصرار او، کار انتشارات به من سپرده شد
آنچه بر او و من و ما و کانون پرورش فکری گذشت «یکی داستان است پر آب چشم».. داستا نی از مجا هد ان رو زشنبه که یکبا ره شا ریشا ن بلند تر شد و مو ی سیما یشا ن افزود ه تر و صد ایشا ن کلفت تر …. این داستا ن ن بماند برای وقتی دیگر .. من به ما ه ادرسا ل ۵۹ .. عطای کانون را به لقایش بخشیدمو به رم رفتم
در آن سالها؛ دو بار، سیروس به دیدارم آمد و میزبانش بودم .. افسرده بود و خسته .. با هم به بولونیا و فلورانس و به خانه بهمن محصص در بند ر انسیو رفتیم … پس ازسالها، ایام خوشی بود که با دوست بهسر شد… در کتابفروشی نیمای رم و خانه دوستان در فلورانس از ادبیات کودکان و نیما سخن گفت
به تهران هم که میآمدم فرصت دیدار دوستانی دیرین در خانهاش بر سفره پر مهر پوران خانم، همسرش دست میداد. دیدار یارانی دیرین چون زند ه یا د حسن پستا و همکارانی چون محمود دولتآبادی، پرویز کلانتری، اسماعیل عباسی به همت او فراهم میشد.
در خانهاش و خانه دلش به روی همه باز بود ….. سیروس، دلداده نیما بود … زندگی را دو ست داشت ..دوستی را ارج مینهاد و شادی را برای همه میخواست .. در دوستی مرزی و محدودهای نداشت . هم به احترام از جلال سخن میگفت و هم به ابراهیم گلستان، فراوان حرمت مینهاد … شعلهای جاودانه در دل و جان داشت .. شعلهای از مهربانی به کودکان ونوجوانان این خاک پاک…در شب چهارشنبه سوری از میان آتش پرید .. با خود میخواند .. زردی من از تو .. سرخی تو از من و خاموش شد
گفته بود که او را به یوش ببرند و در کنار نیما جایش دهند. چنین شد … دوست بر دوست رفت .. یار بر یار