عصر ایران؛ مهرداد خدیر- به بهانۀ درگذشت دکتر داوود هرمیداس باوند– استاد مشهور و برجستۀ علوم سیاسی و روابط بینالملل که به عنوان شمایل دیپلماسی ایرانگرایانه هم شناخته میشد- به جنبههای مختلف زندگی و کارنامۀ او میتوان پرداخت اما میدانم مهمترین پرسشها دربارۀ چیستی و چراییِ نام و آیین او بود و مشخصا این که چرا “هرمیداس” و این نام اساساً یعنی چه و آیا دین و آیینی دیگر داشت؟
البته خوشبختانه آنقدر به ایرانگرایی اشتهار داشت که کسی ظنی نمیبرد ریشۀ غیر ایرانی داشته باشد ضمن اینکه میدانیم عضو هیأت رییسۀ جبهۀ ملی ایران و سخنگوی آن بود و همین هم به خاطر تنش شدید نسل قبلی این تشکل با جمهوری اسلامی قابل توجه است.
در خاطرات خود گفته در اولین دیدار با وزیر خارجه دولت موقت و در بازگشت از نیویورک، دکتر یزدی – که او را بسیار باهوش یافته بود – درباره نام و نسب پرسیده بود و دیگران نیز و بیتردید خوانندۀ این متن هم میخواهد در این باره بیشتر بداند.
چنان که خود گفته بود خاندان او تا ۴۰۰ سال قبل زرتشتی بودهاند و همنشینی دو نام «داوود» و «هرمیداس» از آن رو بوده که مادرش بعد از دو پسر و ۴ دختر در امامزاده داوود نذر میکند فرزند هفتم پسر باشد و برای ادای این نذر نام داوود بر او مینهند.
این داوود اما باید نسبتی با خاندان و نام خواهران و برادران هم میداشت. پس «هرمیداس» را میافزایند که در واقع همان «هرمز» است و تلفظ یونانی «اورمزد».
همانگونه که “سیروس”، تلفظ یونانی “کورش” است و ما هم نام کورش را بر فرزندان خود مینهیم و هم سیروس را.
یا چنانکه “پرسپولیس” هم تلفظ یونانی “شهرپارسه” است اما خود ما در فارسی میگوییم پرسپولیس. هرمیداس به جای هرمز هم از این دست است.
باوند هم از خاندان اسپهبدان مازندران است. پدربزرگ هرمیداس باوند امیر مؤیدسوادکوهی نماینده دوره سوم مجلس شورای ملی بوده و از مخالفان مشهور قرارداد ۱۹۱۹ و به همین خاطر به دستور وثوقالدوله به کرمانشاه تبعید میشود و بعد از سقوط دولت وثوقالدوله و روی کار آمدن مشیرالدوله به دستور او از تبعید خلاص و به ریاست کل قشون مازندران منصوب میشود. ( آقای علیرضابیگی نماینده تبریز و افشاگر رسوایی شاسیبلندها خوشحال باشد که دولتیها فقط او را رد صلاحیت کردهاند و تبعید نکردهاند! هر چند ایشان قبل از نمایندگی فرمانده انتظامی بوده و چنین رؤیایی ندارد).
از رفتارهای مشهور او در این دوره این است که به خواست روسیه برای تسلیم ترکمانها تن نمیدهد و پس از آن نیز به فرمان رضاخان برای جمع آوری سلاح.
دو عموی دکتر باوند – سهمالممالک و هژبر سلطان – هم کشته میشوند و با این توضیحات روشن است که داوود هرمیداس باوند تا چه حد ایرانی بوده است: نسب در نسب.
خود گفته است: وقتی دکتر یزدی درباره ریشۀ نام من پرسید و شروع کردم به نقل تاریخ آبا و اجداد، وزیر وقت خارجه لبخند زد و آیۀ قرآن را خواند که دنبال آبا و اجدادتان نباشید.
دکتر یزدی آنگاه خبر میدهد او را به ریاست اداره هشتم سیاسی منصوب کرده و چند حوزه مهم دیگر را نیز به او میسپارند. تخصص اصلی هرمیداس باوند البته جزایر سه گانه بود و وجه ایراندوستی و اطلاعات عمیق او آن قدر بالا و عمیق بود که مقامات جمهوری اسلامی بعد از وقایع سال ۶۰ نیز سعی میکردند وجه سیاسی او از حیث ارتباط با جبهه ملی را نادیده انگارند و جالب است بدانید در دانشگاه امام صادق هم تدریس میکرده در روزگاری که همین آقای علمالهدی معاونت آن را بر عهده داشته است!
البته نقش دکتر میر مهدی سیداصفهانی رییس اسبق دانشگاه تربیت مدرس در جذب استادان و چهرههای برجسته به دانشگاه امام صادق نیز باید یادآوری شود ولی به هر رو همین که در حضور علمالهدی استادی با پیشینه و دانش و کاراکتر و نوع پوشش دکتر باوند به آنجا تردد داشته مهم است حتی شاید بیش از دکتر بشیریه در دانشگاه تهران. چون هرمیداس باوند به عنوان کنشگر سیاسی هم شناخته میشد در حالی که بشیریه تنها وجه آکادمیک داشت.
باوند با هر سه وزیر خارجه سال ۵۸ (ابراهیم یزدی، ابوالحسنبنیصدر و صادق قطبزاده) دیدار و همکاری کرده چون خود در سطح بالای حقوقی وزارت خارجه مسؤولیت داشته است.
در ابتدای سال ۵۸ البته دکتر کریم سنجابی وزیر خارجه بوده است. او دو سال بعد به خاطر موضع جبهه ملی در قبال لایحه قصاص چنان مورد غضب شخص رهبر فقید انقلاب قرار گرفت که چندی بعد چارهای از خروج پنهانی از ایران ندید و برای چوپانی که او را به آن سوی مرز فرستاد البته نه وزارت در جمهوری اسلامی اهمیت داشت و نه وزارت در دولت ملی مصدق در عصر پادشاهی بلکه ساعت امگای عتیقه را میخواست تصاحب کند و البته چوپان علایق ایلی هم داشت.
هرمیداس باوند دکتر یزدی را باهوشتر از آن دو میدانست و بنیصدر را سادهانگار اگرچه دوران وزارت خارجه او کوتاه بود وبه وزارت اقتصاد رفت و با طرح سپرده ۳۰ هزار تومانی برای وام سریع ۳۰۰ هزار تومانی و خانهدار کردن مردم در روزگاری که قیمت آپارتمان در حوالی میدان ونک متر مربعی ۵ هزار تومان بود اسب خود را برای ریاست جمهوری زین کرد.
طی کمتر از یک ماه وزارت ادغام بانکهای خصوصی با مدیران گریخته یا بدهکار را هم عملی کرد و سپردهگذاران از نگرانی به درآمدند و تمام شایعات دایر بر این که بیشتر اهل حرف است تا عمل را زدود.
باوند نقل میکرد قطبزاده تا آمد مرا خواست. از دوران سازمان دانشجویی در خارج از کشور یکدیگر را میشناختند. از او میخواهد به لحاظ حقوقی یاری کند تا بتوانند شاه را بازگردانند. مهم ترین کارت بازی قطبزاده برای اولین انتخابات ریاست جمهوری. به باوند میگوید: بیار آنچه داری ز مردی و زور.
او پاسخ می دهد: اینجا اما میدان زور و مردی نیست! قطبزاده میگوید: میدانم. اما پرونده لبافینژاد را فرستادهایم و به استناد آن شاه را بازمیگردانیم.
توضیح میدهد شدنی نیست و تاکید میکند هر چه بوده پادشاه این مملکت بوده و اصرار برای بازگرداندن او را موجب دردسر در سیاست خارجی میداند.
قطبزاده درمییابد آبی از باوند گرم نمیشود. با دوستان خارجی خود طرحی میریزند و حتی خبر بازداشت شاه در توقفی اعلام میشود اما منتفی شدن یا تکذیب آن برگ او در انتخابات ریاست جمهوری را میسوزاند و آرای رقت باری کسب میکند.
جذابیت دکتر باوند برای نویسنده این سطور این بود که به شمایل دیپلماتیک میمانست. مانند نسبت بهمن کشاورز با علم حقوق. دیگر اینکه به ایران میاندیشید. واقعیت نیز همین است. دولتها میآیند و میروند و ایران است که میماند و باید بماند.
عمق اطلاعات و دانش امثال زندهیاد هرمیداس باوند این نکته را هم گوشزد میکند که اگرچه در گذشته سطح اطلاعات عمومی کمتر بود اما کاربهدستان تا به درجهای ممتاز از نخبگی نرسیده بودند منصبی به آنان سپرده نمیشد اگرچه کسانی هم به صرف ارتباط با دربار هم جای و جاهی مییافتند اما بدنه کارشناسی و هر جا تخصص درمیان بود نخبه بودند و این یادآوری ناگاه به خاطر بهت و حیرت ناشی از نادانی رییس یک اداره ورزش است که دربارۀ شهر ۵۵ هزارنفری از یک میلیون ورزشکار سازمانیافته سخن میگوید و هر چه هم مجری میگوید اشتباه میکند زیر بار نمیرود و آدم از خود میپرسد امثال او در جاهای دیگر چند نفرند؟ (تصور کنید آدم نکته سنج و دانایی مثل دکتر باوند این حجم از بلاهت را میدید و خوب شد ندیده از دنیا رفت).
با همه این احوال و ذکر جمیل دکتر هرمیداس باوند این نکته را نمیتوانم نگفت که شوربختانه نام او برای این نویسنده در عین حال یادآور خاطرۀ بسیار تلخ توقیف روزنامۀ آسمان به خاطر جملهای در سخنان او در دانشگاه تهران و در قالب یک گزارش است و این که در توصیف ماجرای لایحۀ پیش گفته همان صفتی را به کار برد که در سال ۶۰ ماجراها افرید و از آدم دیپلماتی چون او عجیب بود و عجیبتر این که نکوشید مسوولیت آن را خود بر عهده گیرد یا دستکم به سبب نقش ناخواسته در ایجاد آن وضعیت پوزش بخواهد شاید چون حس میکرد تنها نقل کرده است.
راست این است که تلخی همین خاطره مانع شد دیروز یادداشت بنویسم و تا دیشب مردد بودم که دوستی پرسید: راستی چرا اسم ایشان اینگونه بود؟ ایرانی نبود؟ میخواستم به این پرسش پاسخ دهم که کار به وادیهای دیگر کشید و اگر گلۀ آخر نمیآمد ناتمام میماند هر چند همین گله درحیات اخلاقیتر بود تا در ممات.
یک راستیِ دیگر هم این که داوود هرمیداس باوند جدای آن که اهل سیاست و حقوق بینالملل و دیپلماسی بود و کتابخوانی حرفهای دستی هم در نقاشی و مجسمهسازی داشت و از تمام کارهای دنیا باغبانی را بیش از همه دوست میداشت.
حیف نیست که آدمهایی چنین وسیع، ناگهان خاموش شوند؟ زندگی اما همین است و چاره چیست؟ جز نام چه میماند از ما و فراتر از هرمیداس هم باز حکایت نامهاست…