سایت ملیون ایران

رحیم قمیشی: کشتی نوح

رحیم قمیشی

کشتی نوح

گفتند او نوح است و این کشتی، تنها نجات یافتگان را راه می‌دهد. گفتند هر که ماند، پسر نوح است. سیلاب خواهدش برد، حتی اگر برود بر قله‌ها!

باور کردیم و در کشتی نشستیم.

نمی‌دانستیم سیلاب واقعا می‌شود یا نه، اما دیدن دنیاهای بهتر، دل‌مان را می‌برد.

گفتیم دنیاهای بهتری خواهیم یافت.

کشتی که راه افتاد گرداب‌ها ما را ترساند، دیدیم ناخدا گاه مستقیم می‌رود به سمت طوفان، خشکی‌ای نمی‌دیدیم دلگرم شویم.

ناخدا هر روز چند سرنشین را دست بسته به آب می‌انداخت، اینها داشتند کشتی را سوراخ می‌کردند، جزایشان مرگ بود!

ما نگاهِ هم می‌کردیم، می‌ترسیدیم چیزی بگوییم، فردا نوبت خودمان شود!

ناخدا از وقتی سوار کشتی شدیم رفتارش تغییر کرده بود، خشمگین شده بود، تازیانه به‌دست گرفته بود، با مامورانش راه می‌رفت و ما باید حین پاروکشی برایش شعار می‌دادیم، و او باورش شده بود خدای کشتی است، می‌گفت اگر مانده بودیم حالا مُرده بودیم، منت سرمان می‌گذاشت، که او ناجی ما بوده و باید شکرگزارش باشیم!

آن ساحل‌ها که کشتی پهلو می‌گرفت، جز آدم‌خواران نمی‌دیدیم. ده‌ها آدم از ما خورده می‌شد، تا کمی آب و نان، بار کشتی کنیم! ناخدا دل می‌سوزاند اما هرگز خودش و یارانش، جلو نمی‌آمدند.

که اگر ناخدا نباشد همه می‌میریم!!

برخی می‌گفتند سرنوشت ما همین است یا خوراک کوسه‌ها می‌شویم، یا آدمخواران.

برخی شدند آدمِ ناخدا تا چند روزی بیشتر زندگی کنند.

برخی پارو نمی‌زدند، بزنیم چه شود! جزیره جدیدی برسیم باز آدمخواران.

برخی گفتند ناخدا نباشد همه چیز درست می‌شود. اما نمی‌گفتند سربازانش را چه کنیم!

کشتی نوح همچنان می‌رود.

ما پاروزنان هزاران نفریم.

ناخدا و یارانش ده‌ها نفر.

همین‌که ناخدا نباشد پچ‌پچ ها شروع می‌شود.


– چرا گفتید سوار شویم، تقصیر شما بود!
– چرا آن پاروزن‌ها دست‌کشیده‌اند؟
– چرا شما پارو می‌زنید؟
– چرا کشتی را سوراخ نکنیم!
– هر کس سوراخش کند خائن است.
– شاید آبادی بعدی آدمخوار نباشند!
– شاید فردا کسی را دست بسته به آب نیندازند.
– نگاه کنید آذوقه‌مان در حال اتمام است.
– ناخدا را نباید ناراحت کرد، فردا بدبخت می‌شویم.
– باید بگردیم مقصر را پیدا کنیم، او باید به سزای عملش برسد…

از دوردست طوفانی پیداست، کشتی به همان سمت می‌رود.
همه ترسیده‌ایم.
ناخدا می‌گوید سرزمین موعود همانجاست!
می‌گوید آنجا باغ‌هاییست فراوان
نهرها جاریست از شراب و عسل
می‌گوییم طوفان همه ما را می‌کُشد
او می‌گوید من چیزها می‌دانم
که شما نمی‌دانید…

ما که آدمخواران را دیده‌ایم باور نمی‌کنیم.
ما که دوستانمان خوراک نهنگ‌های گرسنه شدند، باورمان نمی‌شود.
به ناخدا گفته‌ایم، نه طوفان می‌خواهیم نه آن وعده‌هایت را.
او قبول نمی‌کند؛
– پس چرا سوار شدید!!
– ما می‌خواستیم زندگی کنیم…

ناخدا!
این طوفان کشتی را به زیر آب می‌بَرَد.
ما نمی‌خواهیم به سمت طوفان برانیم.
پسرت راست گفت تو خیالاتی شده‌ای!اصلا ما همه پسران گمراه نوح!
ما هم ایمان‌مان را از این نوح، از دست داده‌ایم!

ناخدا زیر بار نمی‌رود. من نوحم! همه شما را به دریا می‌ریزم.
او نمی‌داند پچ‌پچ‌ها تمام می‌شوند.
او نمی‌داند روزی همه یکی می‌شویم.
وقتی فهمیدیم او از شیطان دستور می‌گیرد
دیگر کشتی یک قدم هم
به طرف آن طوفان نمی‌رود.

ناخدا نگاه کن!
سرود پاروزنان دارد شروع می‌شود
همه نمی‌خوانند
اما بزودی همه یکصدا می‌شوند…

کشتی را نگهبان‌ها جلو نمی‌برند
کشتی با شلاق جلو نمی‌رود
ما پاروزن‌ها خود را پیدا کرده‌ایم
و باور کرده‌ایم؛
یکی شدن راه رهایی ماست
و گر نه یا نهنگ‌ها خواهندمان خورد
یا آدمخواران بی‌رحم…

از: گویا

خروج از نسخه موبایل