نازک آرای تن ساقه گلی
که به جان کاشتمش
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم میشکنند.
«نیما»
پای آن کوه بلند در خیابان عشق، کوچه مهر، خانهای بود میان بنبست ارض و سما که زمین را به آسمان پیوند میداد. گلهای اقاقیا از دیوار خانه آویزان بود. از دور دودکشی آجری به چشم میخورد و دری سبزرنگ. این خانه آجری را جلال ساخته بود و به همسرش سیمین پیشکش کرده بود. از راه که میرسیدی، دست چپ تابلوی خانم اعتمادی بود و در اتاق نشیمن یک قالی قدیمی و چند مبل چوبی، روبرو طرحی از آیدین آغداشلو که از سیمین رقم زده بود و دو تصویر از جلال؛ تصویری که بر بلم نشسته بود یادگار روزهایی که با هوشنگ پورکریم به خرمشهر آمد و در خدمتش بودم. تصویر دیگری بر دیوار آویزان بود. آخرین تصویر جلال در اسالم، همان تصویر با دست شکسته ی بسته. دست چپ قفسه چوبی سفیدرنگی بود، بالای سر عکسی از مولا علی که در کنار آن داخل قفسه، عکس تختی بود و ر ستم و کارت تبریک نوروزی مزین به تصویر امیرکبیر و مصدق که در آن، این شعر آمده بود
هنوز منتظر آنیم تا ز گرمابه
برون بیاید آن آفتاب عالمتاب
سیمین میگفت: پس از کودتا با جلال این کارتها را برای دوستان میفرستادیم که خاطره ی پیر احمدآباد از میان نرود. دست راست شومینهای هم بود که جلال ساخته بود، در کنار آن شومینه چه بزرگ زنان و مردانی نشسته بودند از امام موسی صدر بگیر و بیا تا نیما و شهریار… دو خاطره را خوب به یاد دارم
آذر سال ۴۶ که نخستینبار با دکتر شریعتی به دیدار جلال رفتیم و همان سال با مهندس بازرگان. کشور خانم چا ی میآورد. انگار دیروز بود. همه یادها در دیدهام و در دلم زنده میشوند. آن خانه پرخاطره خانه دل ما بود. با آن خانه از ۱۷سالگی آشنایم و بارها بر سر سفره پرمهر صاحبخانه نشسته بودم. سیمین میخواست این خانه به همان گونه که هست بماند . به زما ن زند گیش ثبت میراث فرهنگی شده بود به شما ره ۱۱۴۶۶ به تاریخ ۲۲ /۱۲/۱۳۸۲ روزی گفت :
که دم به دم و گا ه و بیگا ه از میراث فرهنگی میآیند و اینجا مینشینند و میگویند مبادا چیزی جابهجا شود. میترسم در زمان زندگیم از خانه ام بیرونم کنند.
نگرانیاش را با دوست دیرین، احمد مسجدجامعی در میان گذاشتم. با او به دیدارش رفتیم و سیمین از همهچیز و همهجا سخن گفت.دم رفتن به مستخدم خانه گفتم، دیگر کسی را به خانه راه ندهند و اگر کسی کاری داشته با شد با آقای مسجدجامعی تماس بگیرد.سیمین آرام شد.
در آخرین زادروزش، هشتم ارد یبهشت ۱۳۹۰، جمعی که از انگشتان یک دست تجاوز نمیکردیم در کنارش بودیم، شاد و سرحال و خندان بود.
در اسفند ۱۳۹۰ هفتهای قبل از پروازش، به دیدارش رفتم، گفت: میترسم که پس از من این .خانه سرنوشت بد ی پید اکند دلم میخواهد همینطور بماند و بنیادی به نام نیما -که خانهاش همان نزدیکی بو همان نزدیکی بود – و جلال و من به پا شود و چیزی جابهجا نشود…. گفت این ها را هم در وصیتم نو.شته ام. گفنم : سیمینخانم، عمرتان دراز باد، حتما.
چها ر شنبه عصر ۱۰ ار دیبهشت جمعی گرد آمده بودیم در حسینیه ارشاد و من به یاد سیمین، سخن میگفتم، غافل از آنکه در همان ساعتها تمام خانه، کتابها و یادداشتها و دست نوشته ها یسیمین وجلال و تابلوها در کارتنها چیده شده و همسایهها گفتند که بار کامیون شده بود. این نقل و انتقال، بیحضور لیلی ریاحی فرزندخوانده او، نماینده میراثفرهنگی و نماینده وزارت ارشاد انجام گرفته بود. به سرعت برق، خانه خالی شده بود و با مشاهده همسایگان همه ی وسا یل خانه در کارتنها از خانه خارج شده بود. خانه پرخاطرهای که دادگاه بدوی، دستخط سیمین، وصیت او و امضای او را تایید کرده بود، اما با اعتراض ساکنان خانه همه منتظر حکم نهایی در خرداد بودند. وقتی که چندی پیش خانه تغییر کاربری داد و برای سریالی به اند ک بها یی و ثمن بخسی به اجاره سیما درآمد، تنها صدای اعتراض از حمید نور شمسی از خبرگزاری مهر برآمد و کسی دیگر چیزی نگفت.
من بسیاری از خانهها را در اروپا دیدهام. پس از مرگ صاحبان خانه، خانه به همان صورت اصلی حفظ شده بود. نمونه زندهاش خانه «فروید» در وین که هنوز قالی ایرانی که بیماران روانی، را بر آن درمان میکرد و میز تحریرش و یادداشتها و قلم و کاغذش به همانگونه مانده بود.
هنگام تخلیه خانه سیمین و جلال کسی پرسیده بود: چگونه میتوان دوباره این خانه را چید؟ و شکل قدیمیاش را حفظ کرد فرموده بودند یادمان هست! من صبح پنجشنبه ۱۱اردیبهشت خبر را شنیدم. اما کار از کار گذشته بود، خانه فرو خته شد ه بود. نگهبا ن خانه که از سوی شهرداری گمارده شد ه بود ، گفته بود که فقط من هستم و موکتی و یخچالی… لابد آقایان یادشان رفته بود که یخچال راهم ببرند!.
من نمیدانم با وجود اعتراض دکتر خلاقی همسر لیلی ریاحی و ارایه کپی وصیت سیمین به مسوول حقوقی و مدیرکل املاک تهران منطقه یک در صبح چهارشنبه ۱۰اردیبهشت چرا این جابهجایی وتخلیه خا نه یه این سرعت انجام گرفته است؟ من نمیدانم چرا قبل از این تاریخ سخنی از سوی ساکنان خانه گفته نشده بود؟ من نمیدانم چه دستهای پیدا و پنهانی با خانه دل ما چنین کردند اما این را میدانم و نیک می دانم که آفتاب زیر ابر پنهان نمیماند و:
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد
منبع : شرق- شنبه ۱۳ ار دیبهشت