والی و طناب، مهران رفیعی

به یاد جان باختگان دلیر ایران زمین

زمانِ طناب است و اندوه و درد
بجز این چه آید از این پیرمرد؟
چو دربیت مانَد پریشان ز بیم
به از شیخِ طوسی نیابد ندیم
نرفته ز خاطر کلامِ نوید
که حق را بگفت و جزایش چشید
“از آن رو که والی ندارد جواب
به دنبالِ گردن بگردد طناب “
فزون تر ز چوپان بگوید دروغ
غلو را شمارد نشانِ نبوغ
نه هرگز رود نامِ پویا زِ یاد
نه آنی که فرمانِ آتش بداد
بداند هر آن کس که دارد شعور
جوابِ جوانان نه بند است و گور
مهیب است رعدی که آید به گوش
چو خیزش نگردد به حُکمی خموش
ز خشمِ فرو خوردهِ مردمان
بخیزد قیامی چو آتنشفشان
بریزد فرو سقفِ دکانِ دین
شکوفد ز نو باغِ ایران زمین
چو آید شبِ تیره آخر بسر
نماند از این مرده خواران اثر
طنابی که شُد رهزنِ جان و تن
بپوشد چو امیالِ والی کفن

مهران رفیعی

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

خروج از نسخه موبایل