به این ترتیب: اشغال افغانستان در اردیبهشت ماه ۵۷ و چند ماه بعد، روی کار آمدن خمینیسم، به عنوان مرتجع ترین جریان تاریخی در عصر جدید و در ایران، خاورمیانه را آبستن حوادثی نمود. که از اعدام انسانهای فرهیخته در بالای پشت بام مدرسه رفاه (در حالی که خمینی در اتاق زیرین نشسته و به دستور وی، از در و پنجره آن اطاق، خون بی گناهان جاری میشد.) آغاز و تا روی کار آمدن طالبان در افغانستان و تروریستهای اسلامی در عراق و سوریه و غزه، حوثیها در یمن و..، به عنوان تاریک ترین جریان تاریخ بشر، بخصوص بعد از جنگ جهانی دوم (و بهار عربی که با نفوذ اخوانیسم، به زمستان مبدل، و خاورمیانه با خون و جنون شخم زده شد.) ادامه یافت….
اینک به نظر میرسد این جریان رو به افول بوده و به روزهای آخر خود نزدیک شده و بساط خمینیسم و اردوغانیسم (در واقع اخوانیسم) روبه پایان است. تاریخ شاهد مثالهای زیادی، توام با فلسفههای تاریخی آن دارد.
هگل در اواخر قرن هجده و اوایل قرن نوزده، با توجه به شواهد عینی، این تغییر بزرگ در جامعه بشری را در فلسفه روح کیهانی (در برابر روح الهی) تشریح نمود. روح جهانی یا روح تاریخی، بر آمدن و برافتادن ملل و دول (ظهور و سقوط خانوادههای الیگارشی آلمانی، در قرن مزبور را) به عنوان یک سیر تاریخی نظم دار و عقلایی یا روح مشترک ملی، نام برد که افراد تشکیل دهنده یک ملت، تحت تاثیر این روح ملی، قرار گرفته و برای انجام یک تغییر بزرگ، ناخودآگاه (تحت تاثیر ضمیر باطنی و رخدادهای روز) اما، بطور مشترک و جمعی، وارد میدان عمل میگردند.
بعدها پروفسور مورگنتا، بنیانگذار نظریه واقع گرایی جریانهای تاریخی در روابط بین الملل در قرن بیستم، این نظریه را، به عنوان چراغ راه وزارت خارجه ایالات متحده آمریکا، در سیستم روابط بین الملل جدید، به روز نمود. در نتیجه، همه شواهد تاریخی، روح کیهانی، روح جمعی ملی، و خستگی بشر از این همه جنگ و نابسامانی،. پایان بساط فعلی، در ایران و ترکیه. و آغاز عصر جدید، توام با صلح و رفاه و بهزیستی، در خانواده بشری را بشارت میدهد.
علی اکبر امیدمهر
از: گویا