برای بسیاری از مردم ما، دومخرداد، خاطره دولتی را القا میکند که تلاش میکرد اصلاحات و اعتدال را راه و روش خود قرار دهد؛ با وجود این، اغلب کسانی که این خاطره را از آن دولت دارند، هیچ توهمی نسبت به گذشته و حال کنشگران آن و میزان قابلیت و تاثیرگذاری آنها نداشته و ندارند. هم از اینرو امروز نیز توهمی نسبت به قابلیتها، موقعیتهای گذشته و حال کنشگران دولت اعتدال ندارند، با وجود این از این دولتها حمایتی مشروط میکنند زیرا میدانند راهی جز این حمایت برای آینده کشور نیست؛ زیرا هم آنموقع و هم امروز میدانستند و میدانند که در پشت تندرویها و افراطیگریهای مخالفخوان، نه باور به راه و روشهایی دیگر، بلکه منافع اقتصادی کوتاهمدت نهفته است که ممکن است بحران تحریم را تا سالهای سال ادامه دهد تا محتکران بتوانند برغم فقیرشدن هرچهبیشتر مردم زیر فشار اقتصادی سودهای بیپایانی را نثار خود کنند.
این منطقی بوده است که نهفقط در کشور ما بلکه در همه کشورهای جهان وجود داشته است که مصیبت یک گروه، شانسی برای دیگران بهشمار میآید که بهسرعت بر قدرت و ثروت خود بیفزایند. باز به همین دلایل، جای شگفتی نبود و نیست که دولتهایی که تمایل به رفتاری نسبتا عاقلانه دارند و بهجای آن تندرویهای عوامگرایانه، تلاش میکنند بر اساس اعتدال و منطق عمل کنند، دایما با فشار نیروهایی روبهرو باشند که سالهاست بدون هیچ واهمهای و خواسته یا ناخواسته همسو با دشمنان کشور بهویژه جناحهای تندرو و نظامیگرای آمریکا و دولت آپارتایدی صهیونیستی حاکم بر فلسطین، هر کاری میکنند که این پهنه روی آرامش به خود نگیرد.
در این حال، نوسانهای اقتصادی و بیآرامی بازارهای ارزی و مالی، ناتوانی از مدیریت اجرایی از جمله بهدلیل برجاماندن میراثی نادرست از مدیریتی عوامگرا که بسیاری از دستاوردهای صدسال عقلانیت مدرن را بر باد داد، بر این همه افزوده میشود که نومیدی را به انفعال اجتماعی تبدیل کند؛ انفعالی که بسیار خطرناک است، هم در کوتاه و هم در بلندمدت. با وجود این، اصلاحات و اعتدال نه دیدگاههایی مشخص و با مرزهایی تعریفشده در عمل یا در نظر که تنها راههای برونرفت از این مشکلات بهشمار میآیند. دومخرداد، یک نماد برای چنین ضرورتی است.
اما بحثی که ما بهعنوان یک جامعهشناس میتوانیم در این میان داشته باشیم، تاکید دوباره و چندباره بر آن است که خطرناکترین اتفاقی که میتواند در یک عرصه سیاسی- اقتصادی در جهان کنونی بیفتد، آن است که این عرصه خود را قدرتمندتر از عرصه اجتماعیای بپندارد که مدیریتش را برعهده دارد. و باز، بزرگترین خطری که میتواند یک پهنه ملی را در چارچوب جهانی امروزی تهدید کند، آن است که «قواعد بازی» را نادیده بگیرد و بخواهد برای خودش قاعده وضع کند.
این دقیقا همان بهانهای است که نظامیگراهای آمریکایی و جنگطلبان صهیونیستی میخواهند و همین نیز خواست همه محتکران و سودجویان و کاسبکارانی است که تصور میکنند با سوداگریهای اقتصادی خود میتوانند در این وضعیت به سودهای کلانی برسند که بدون شک جز میراثی شوم برایشان نخواهد داشت. دلایل این امر روشنتر از آن است که بخواهیم درباره آنها قلمفرسایی کنیم: رشد نظام اجتماعی تابعی از خواست و اراده هیچیک از کنشگرانی که این نظام را میسازند، چه آنها که در راسش قرار گرفتهاند و چه آنها که در قاعدهاش هستند، نیست و از قوانین و سازوکارهای خود تبعیت میکند.
انسانها، دستگاههایی نیستند که بتوان آنها را با ابلاغیه و دستور یا حتی با نصیحت و پند و اندرز، مدیریت کرد. وقتی شیوههای زندگی مدرن را پذیرفتیم، کاری که ما به صورتی گسترده و با واردکردن پیشرفتهترین فناوریها در همه عرصههای حیات خود تا روزمرهترین آنها کردهایم، باید آن را نیز بپذیریم که این سبک زندگی، هزینههایی در بر دارد و با هر نوع مدیریتی نمیتوان آن را اداره کرد. کنارگذاشتن توهمات و خودشیفتگیهای مهلک از هر لحظهای انجام بگیرد، میتوان امید به آیندهای بهتر داشت.
از: شرق