سایت ملیون ایران

آیا دکتر صَدیقی «مُصدِّقی» بود؟ بخش نخست

فرید دهدزی

به بهانۀ سی‌وسومین سالگرد جاودانگی دکتر غُلام‌حُسَین صَدیقی مقالۀ خود را در نقد نظرات جناب آقای مصطفی ملکیان دربارۀ دکتر صَدیقی که در شمارۀ ۲۶ مجلۀ «تجربه» منتشر شده بود اکنون با افزودن برخی مطالب و ویراست جدید بازنشر می‌شود. در ویراست جدید، ضمن افزودن مطالب جدید، کوشش شده موضوعی را که برخی مورخان به عنوان تضاد دکتر صَدیقی با دکتر مصدق بیان کرده‌اند، یعنی رفراندوم انحلال مجلس هفدهم شورای ملّی ایران، مورد بررسی قرار گیرد. همزمان با انتشار مقاله در مجلۀ تجربه، جلد نَخُست کتاب کنشگران مرزی دکتر مقصود فراستخواه منتشر شد. در این کتاب مواضعی دربارۀ دکتر صَدیقی بیان شده که نقد آن، موجب تکمیل مقالۀ حاضر می‌شد. اما با توجه به درازنای مقاله، نقد مواضع دکتر فراستخواه در بخش دیگر (دوم)، مورد بررسی قرار گرفته است.

ـــ نهم اردیبهشت ۱۴۰۳ خورشیدی

هرچه بکوشم که حدیثِ تو نگویم

ز اول سخنم نامِ تو اندر دهن آید!

۱. نشریۀ تجربه در شمارۀ ۲۵ خود (آذر ۱۴۰۲) اقدام به انتشار ویژه‌نامه‌ای دربارۀ دکتر غُلام‌حُسَین صَدیقی کرده است که هم جای ستایش دارد و هم نقد.

به‌عنوان نمونه مصطفی ملکیان نکاتی می‌گوید که نشان از ناآگاهی ایشان نسبت به گفتمان دکتر غُلام‌حُسَین صَدیقی دارد. ایشان می‌گوید: «[دکتر صَدیقی] نه با حکومت پهلوی صددرصد موافق بود و نه صددرصد مخالف؛ و حتی مُصدِّقی صددرصد هم نبود.» این گفتار از این حیث مورد نقدِ نگارنده واقع شده، زیرا نظری شایع است که توسط جریان‌های پهلوی‌‌طلب نیز ابراز می‌شود. چون برخی سخن‌ها به‌صورت شایع بیان می‌شود و شوربختانه به‌عنوان نظر قاطع و مطلق پذیرفته می‌شود! نباید به آسودگی از آن گذر کرد. ابتدا باید گفت اطلاق کلماتی چون «صددرصد» در اینجا، محل و مبنای علمی ندارد. کسانی‌که اندکی با تاریخ آشنا باشند می‌دانند تاریخ یک عِلم است و آوردن چنین واژگانی به فرضیۀ فرد لطمه می‌زند.

این‌که روایتی از فردی مانند دکتر صَدیقی صورت بگیرد که با مرام و منش آن فرد در تضاد باشد جای درنگ دارد. دکتر صَدیقی دارای هویتی بوده که مُجزا دیدنش از آن هویَّت کار غیرعلمی است. منزوی‌دیدن دکتر صَدیقی از نَهضَتی که دکتر مصدق آغازگر آن بود روش پسندیده‌ای نیست. به‌طور کلی اندیشه‌ای در جامعۀ ایران حاکم است که ضمن هویت‌زدایی از رجال، در صدد رجال‌زدایی و نخبه‌کشی از هویت ملّی ایران‌زمین است.

۲. کسانی مانند شهید دکتر حسین فاطمی، شهید داریوش فروهر و حتی دانشمندی چون دکتر غُلام‌حُسَین صَدیقی از دکتر مصدق به عنوان «پیشوا» یاد می‌کردند. این‌که چنین لقبی درست بوده یا خیر بحث دیگری است. اما اگر استفادۀ آن ‌را توسط دکتر صَدیقی نادیده بگیریم، نشان از ناآگاهی تاریخی است. کسی که اندک آشنایی با آثار و ادبیات دکتر صَدیقی داشته باشد، متوجه خواهد شد که ایشان همواره از دکتر مصدق به عنوان «پیشوا»، «آقا»، «مُعَظَمُ‌لَه» و… یاد می‌کردند.

لقب پیشوا در دوران دکتر مصدق چنان پِژواکی داشت که پادشاه وقت از فراگیری عمومی آن به‌شدت هراسناک شده بود. به‌عنوان نمونه در روز هفت اردیبهشت ۱۳۳۰ زمانی‌که دکتر مصدق به سِمت نَخُست‌وزیری رسید، دکتر فاطمی نزد شاه رفته بود. شاه سراسیمه و بیمناک با طَعنه به دکتر فاطمی خَطاب کرد و گفت: «پیشوایتان هم که آمد[!] با آن نطق کذایی بر ضد مؤسسان، از من فرمان نخست‌وزیری می‌خواهد؟» (باختر امروز، ۲۷ اَمرداد ۱۳۳۲).

اما دکتر صَدیقی سی‌وشش سال بعد از این تاریخ، یعنی تیرماه ۱۳۶۶ هم‌چنان از لقب «پیشوا» برای دکتر مصدق بهره می‌گرفت. جایی‌که ایشان در واپسین سال‌های عمر پُر بَرکَتشان بودند (۱۹/۴/۱۳۶۶). در آن نامۀ مشهور خود به دکتر همایون کاتوزیان گفته‌اند: «از اینکه به کار ترجمۀ خاطرات پیشوای فقیدِ نَهضَت ملّی به زبان انگلیسی پرداخته‌اید شاد شدم. کامیابی آن دانشمندِ گرانمایه را از صمیم قلب خواهانم. راجع‌به روشن‌کردن دو موضوع که مورد نظر جنابعالی است حقیقت آن است که نمی‌دانم تا چه حد توضیحات بنده با ملاحظات اخلاقی و ارادتمندی نسبت به پیشوای کمال و مُقتَدای رِجال [و] «دِلیرِ سَرآمد» دکتر محمد مصدق سازگار است…». در ادامه در جای‌جای متن همچنان از لقب «پیشوا» و «پیشوای فقید» از دکتر مصدق یاد می‌کنند (مجلۀ بخارا، شمارۀ ۱۲۷، صص ۲۲۵-۲۳۱).

همان‌طور که دیده شد، دکتر صَدیقی ضمن ارادتی که به دکتر مصدق دارد، او را پیشوای کاملِ حقیقت و فضیلت و رهبر تمامی رَجُل تاریخ می‌داند. به شعر حافظ نیز اشاره می‌کند: «خامانِ رَه نرفته چه دانند ذوق عشق/ دریادلی بجوی دِلیری سرآمد». دکتر مصدق را دریادل و دِلیری سَرآمد رجُل می‌داند.

کسی که این القاب و صفات را در حَقِّ دکتر مصدق روا می‌داند، آیا او را نمی‌توان پیرو راه دکتر مصدق دانست و به تعبیر مصطفی ملکیان «مُصدِّقی» دانست!؟ کسی که دکتر مصدق را پیشوا و مقتدای خود و سرآمد مبارزان و رَجُل تاریخ می‌داند، اگر او را پیرو راه دکتر مصدق ندانست، چه می‌توان نامید؟

بی‌گمان آثار دکتر داریوش آشوری مورد وثوق مصطفی ملکیان است. داریوش آشوری بارها در آثار خود به رابطۀ دکتر صدیقی و دکتر مصدق اشاره کرده است. از جمله در جایی می‌گویند: «او پس از آشنایی با مصدق نمونۀ یک مصدقیِ وفادار و اصولی ماند. در سیاست به تکلیف اخلاقی خود به عنوان یک مصدقی میهن‌دوست عمل می‌کرد.» (بخارا، همان، ص ۱۵۴). دکتر آشوری دکتر صَدیقی را پیرو راه و رسم دکتر مصدق می‌داند؛ همان عنوانی که ملکیان از آن پرهیز و گریز دارد، یعنی مُصدقی. در حالی‌که دکتر آشوری دو بار در جملۀ خویش این عنوان را ذکر می‌کند.

۳. دکتر صَدیقی یکی از مؤسَسان جبهۀ ملّی ایران در ۲۲ تیرماه ۱۳۳۹ در منزل خود در سرچشمۀ طهران و سپس در ۳۰ تیرماه ۱۳۳۹ در منزل شادروان اللهیار صالح بود. پیش از برگزاری کنگرۀ جبهۀ ملّی ایران او عضو شورای مرکزی جبهۀ ملّی ایران محسوب می‌شد. از همین روی، وی یکی از ارکان برگزاری این کنگرۀ بزرگ بود. در نهایت در ابتدای دی‌ماه ۱۳۴۱ پس از کوشش‌های بسیار، به‌ویژه اهتمام دکتر صَدیقی، نَخُستین کنگرۀ جبهۀ ملّی ایران به مدت هفت روز از چهارم تا یازدهم دی‌ماه با حضور یک‌صد و هفتاد تن اعضای مؤسَس و نمایندگان حوزه‌های مختلف جبهۀ ملّی ایران، که از سراسر کشور گردهم جمع شده بودند، در منزل حاج حسن قاسمیه در تهران‌پارس برگزار شد. در چهارم دی‌ماه ۱۳۴۱ نخستین جلسۀ کنگره، پیام دکتر مصدق به کنگره از روی نوار برای شرکت‌کنندگان پخش شد. در جریان برگزاری کنگره، به این نتیجه رسیده شد که پیام دکتر مصدق به کنگره پاسخ داد شود. دکتر صَدیقی وظیفۀ نگارش این متن را بر عهده می‌گیرد. آوردن این متن از این حیث واجد اهمیت است که نه‌تنها بیان‌گر جایگاه والای دکتر مصدق در طیف‌های گوناگون جامعه که نشان‌گر جایگاه دکتر مصدق در ذهن و زبان دکتر غُلام‌حُسَین صَدیقی است. ضمن این‌که نوشته‌های دکتر صَدیقی از جمله نمونه‌های زیبای نثر زبان پارسی دوران معاصر است[۱] و متن فوق نیز از جملۀ آن نمونه‌های درخشان است. متن حاضر که در واپسین روز کنگره یعنی ۱۱ دی‌ماه قرائت شد، بدین شرح است:

نَخُستین کنگرۀ جبهۀ ملّی ایران خوش‌وقت و شاکر است که با کمال سَرفرازیْ به سوی موفقیت و اتمام کار خود به یاری پروردگار از انتخاب هیأت رییسه و انعقاد جلسات بحث و انعقاد و تشکیل کمیسیون‌های مربوط و تنظیم و تدوین اساس‌نامه و منشور قطعنامه و انتخاب شورای مرکزی جدید را به استحضار آن پیشوایِ مُعظَم برساند. نمایندگان کنگرۀ جبهۀ ملّی ایران در نخستین جلسۀ خود با نهایت علاقه و به‌اتفاق آراءْ ریاست فائقۀ [برگزیده] افتخاری آن‌ جناب را بر کنگره اعلام و پیام پیشوای عالیقدرِ خویش را به گوش جان استماع کردند. راهنمایی‌های حکیمانۀ آن پیشوایِ خردمند که به عنوان پیامِ نَخُستین کنگرۀ جبهۀ ملّی ایران فرستاده شده بود، با استقبال گرم و شورانگیز اعضای کنگره و با حُسنِ قبول آنان مواجه گردید و به عنوان سرلوحۀ منشور و مادَه‌المواد برنامۀ کار [اساس‌نامه] جبهۀ ملّی ایران مورد استفاده قرار گرفت. این پیام علی‌الخصوص به آن جهت که از زبان گویای آن قائِد بزرگوار شنیده شد و پس از سال‌ها محرومی و مهجوری [زندان و تبعید] بار دیگری بانگِ دِلنوازِ آن جناب را به سَمعِ مُشتاقانْ رسانید. نمایندگان کنگره را غَرقِ مَسرِّت ساخت. کنگرۀ جبهۀ ملّی ایران با سپاسگزاری از آن‌ جناب که همواره پشتیبانِ جبهۀ ملّی ایران بودند، در آستانۀ تشکیل کنگره نیز با پیام خجستۀ خود، نیروی تازه‌ای به کالبد مجاهدان و مبارزان نَهضَت ملّی ایران دمیده است که در طریق ادامۀ مبارزان خویش برای استقرار حکومت قانونی مُفادِ پیام آن پیشوای ارجمند را بکار بندد و راه اِحیایِ حقوق مُسلمِ ملّت ایران و پیشرفت و تکامل جبهۀ ملّی ایران با قدم‌های استوار و اراده‌ای توانبخش پیشنهادی نماید. (صورتجلسۀ کنگرۀ جبهۀ ملّی ایران، به کوشش امیر طیرانی، چاپ نخست ۱۳۸۸، صص ۴۸۱-۴۸۲)

به جرأت کمتر نثری این چنین در وصف دکتر مصدق و سرمشق قراردادن راه وی وجود دارد. دکتر صَدیقی در این پیام بارها دکتر مصدق را پیشوا، پیشوای ارجمند، عالیقدر، خردمند، معظم، قائِد بزرگوار و… مورد خَطاب قرار می‌دهد. نکتۀ قابل توجه در بیان دکتر صَدیقی، که در جای دیگر نیز به آن اشاره می‌شود، دکتر مصدق را تنها پیشوا و رهبر صوری جبهۀ ملّی ایران نمی‌دانست، بلکه بر این باور بود که دکتر مصدق به‌رغم تبعید، اسارت و محدودیت باید رهبری و رئیس افتخاریِ برگزیدۀ جبهۀ ملّی ایران باشد. جبهۀ ملّی ایران نه یک سازمان مستقل، بلکه همواره باید اندیشه‌های دکتر مصدق را سرلوحۀ منشور و اصول راهنمای عمل خود قرار دهد: «راهنمایی‌های حکیمانۀ آن پیشوایِ خردمند… به عنوان سرلوحۀ منشور و مادَه‌المواد برنامۀ کار [اساس‌نامه] جبهۀ ملّی ایران قرار [گیرد]…» همچنین باید مُفاد نظریات آن پیشوای ارجمند همواره در جهت پیشرفت و تکامل جبهۀ ملّی ایران به کار بسته شود. به این معنا که حتی در زمان فِقدان دکتر مصدق باز جبهۀ ملّی ایران باید اندیشه‌های وی را سرمشق خود قرار دهد. کما این‌که سیزده سال بعد از جاودانگی دکتر مصدق، جبهۀ ملّی ایران را اصول درهم‌فشردۀ اندیشه‌های دکتر مصدق می‌دانست. بنابراین او جبهۀ ملّی ایران و به‌طور کلی افراد پیرو راهِ دکتر مصدق را جلوه‌گر اندیشه‌های دکتر مصدق می‌دانست که باید آمال و اندیشه‌های دکتر مصدق را سرلوحۀ خود قرار دهند. او خود را یکی از پیروان راه دکتر مصدق می‌دانست. از همین‌رو ایشان لقب پیشوا و رهبر را با عِلم به معنای آن بیان می‌کرد.

در پیام دیگری که به عنوان قطع‌نامۀ نَخُستین کنگرۀ جبهۀ ملّی ایران توسط دکتر صَدیقی نگاشته شده، آمده است: «اکنون قریبِ ده سال است که پیشوا و قائِدِ ارجمندِ ملّت و رهبر خِردمندِ نَهضَت ملّی ایران جناب آقای دکتر محمد مصدق در شرایط اسارت به‌سر می‌برد، عُمالِ استعمار پس از شبیخون [کودتا] بر نَهضَت مقدسِّ ما و ارتکاب آن همه فجایع، برای آن‌که از ملّت ایران و مظهر ارادۀ او انتقام بگیرند. دکتر مصدق (پرچمدار بزرگ مبارزات ضد استعماری ملّت‌های آسیا و آفریقا) را در یک دادگاه نظامی و غیرقانونی محاکمه و به گناه پاره کردن زنجیرهای استعمار و بندگی از دست ‌و پای یک ملّت کهن‌سال به حبس محکوم ساختند و سپس همان رویه‌های خلاف قانون و صحنه‌سازی‌های شرم‌آور را در مرحلۀ تجدیدنظر در یک دادگاه غیرقانونیِ دیگر تجدید نمودند و سرانجام یک رأی فرمایشی نیز از دیوان کشور بر آن افزودند و سه‌سال تمام رهبر عالیقدر ما را که جهان بشریت به وجود مردی چون او افتخار می‌کند، در زندان لشکر ۲ زرهی محبوس ساختند. عُمالِ استعمار و استبداد پس از خاتمۀ این حبس غیرقانونی باز هم از آزادساختن پیشوای ملّت ایران خودداری کردند و مُعظَم‌لَه را در احمدآباد مانند یک اسیر جنگی محصور و محبوس نمودند که از آن تاریخ تا کنون همچنان در قید و بند بسر می‌برد… دکتر محمد مصدق مظهر ملّت ایران و حبس و اسارت او نشانۀ حبس و اسارت ملّت کهنسال ایران است.» (کنگره، همان صص ۵۱۳-۵۱۴)

این اوصاف به‌خوبی جایگاه دکتر مصدق را در ذهن و ضمیر دکتر صَدیقی بیان می‌کند.

 

 
دو تصویر از حضور دکتر غلام‌‌حسین صَدیقی در احمدآباد پیرامون آرامگاه دکتر مصدق، چهاردهم اسپند ۱۳۵۷ خورشیدی. در این دو تصویر ناصرخان قشقایی نیز دیده می‌شود.
* چهارده اسپند ۱۳۵۷ روز تاریخی بود که مردم با حضور میلیونی خود پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، توانستند از رهبر فقید خود دکتر محمد مصدق تجلیل به‌عمل آورند.

۴. همچنین دکتر غُلام‌حُسَین صَدیقی در ۱۷ دی‌ماه ۱۳۵۸ در گردهمایی که جبهۀ ملّی ایران به‌ مناسبت نَخُستین نکوداشت «جهان پهلوان غلام‌رضا تختی» پس از انقلاب ایران در ابن‌باویه برگزار کرد، به عنوان عضو هیأت رهبری جبهۀ ملّی ایران سخنران گردهمایی بود. او ضمن ستایش از جهان پهلوان تختی، هرگاه نام و یاد دکتر مصدق را به‌زبان می‌آورد، به قول سعدی از خود بی‌خبر می‌شد.

در همان ابتدای سخنان خود می‌گوید ابن‌باویه آرامستان بسیاری از بزرگان و جان‌باختگان راه استقلال و آزادی است. از علامه علی‌اکبر دهخدا و شهدای قیام ملّی سی‌تیر ۱۳۳۱ یاد می‌کند: «اینجا نویسنده و لُغَوی بزرگ، شاعر بدیع بیدارِ توانا، علی‌اکبر دهخدا، یار دیرین و تأییدکننده راه و رسم مصدق، خُفتِه است… اینجا آرامگاه کشته‌شدگان سی‌ام تیر ۱۳۳۱ است که پایداری و وَقّار و تحمل و جان‌بازی ایشان همگان را به شگفتی واداشت و در حالی‌که از هر طرف آواز اَحسَنت می‌شنودند، با تیر نابکاران به خاک افتادند و با خون خود نوشتند: «یا مرگ یا مصدق!». دکتر صَدیقی تا نام بزرگ دکتر مصدق را به زبان می‌آورد، نمی‌تواند مکنونات قلبی خود را کتمان کند. می‌گوید: «مصدق بزرگْ، رهبر عالی‌قدرْ و سَرور دوستان وفادارِ ما که آخرین وصیتش خُفتَن در همین مَطاف است؛ هرچه بکوشم که حدیث تو نگویم/ ز اول سخنم نام تو اندر دهن آید!» احتمالاً شاعر این بیت، خود دکتر غُلام‌حسین صَدیقی است. آشکارا می‌گوید که هر چه کوشش کردم نام بزرگ تو را به‌زبان نیاورم، آن‌قدر در دل و جانم آغشته‌ای که در همان ابتدای سخن، نام تو در زبان جاری می‌شود. در این‌جا از لقب پیشوا بهره نمی‌گیرد، اما از عنوان «رهبر عالی‌قدر» بهره می‌گیرد. که در آن زمان، یعنی یک‌سال پس از انقلاب ایران، آوردن چنین لقبی (رهبر عالی‌قدر) برای دکتر مصدق، شهامت و شجاعتِ اخلاقی می‌طلبید!

شعر زیبای دکتر صَدیقی در وصف دکتر مصدق، یادآور بیتی از حافظ بود که دکتر شایگان در دادگاه دکتر مصدق گفت. زمانی که دکتر علی شایگان را در دادگاه نظامی دکتر مصدق به عنوان شاهد در دادگاه فراخواندند، نتوانست عشق و تَعلُق خود را به دکتر مصدق پنهان دارد و در ابتدای سخنش در دادگاه گفت: «چنان پُر گشت فضای سینه از دوست/ که یاد خویش گُم شد از ضمیرم». به‌راستی اگر این افراد و شخص دکتر صَدیقی را پیرو راه و روش دکتر مصدق ندانیم، با چه عنوان می‌توانیم بنامیم!؟

این واپسین سخنرانی دکتر غُلام‌حُسَین صَدیقی در یک گردهمایی بزرگ بود. سخنرانی که در نکوداشت «جهان پهلوان غلام‌رضا تختی» بود. دربارۀ پهلوان تختی می‌گوید:‌ «او انسانی روشن‌اندیش و آزادی‌خواه و طالب عِزّتِ ملّی و بلندنامی ایران بود و به‌همین سبب مجذوبِ شهامت، حُسنِ سیاست و روشن‌بینی و خلوص نیّتِ پهلوان سیاسیِ عصر دکتر محمد مصدق شد.» ستایش این‌چنینی از دکتر مصدق از زبان دانشمند و اندیشمندی بی‌همتا مانند دکتر صَدیقی، بسیار در خور تأمل است. او ضمن برشمردن صفاتی چون شهامت، حُسن سیاست، روشن‌بینی و خلوص‌نیت برای دکتر مصدق، او را پهلوانِ سیاسیِ زَمانهْ می‌داند.

هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم شادروان دکتر ناصر تکمیل همایون که از شاگردان و نزدیکان دکتر صَدیقی بود، همواره می‌گفت: «من دکتر مصدق را ندیده بودم. اما در میانۀ دهۀ ۱۳۳۰ که به کلاس دکتر صَدیقی راه یافتم. چنان مجذوب ادب و دانش بی‌نظیر دکتر صَدیقی شدم که وی را سقراط زمان ‌دانستم! پیش خود می‌گفتم وقتی رادمرد و دانشمندی بی‌مانند، نظیر دکتر صَدیقی از شیفتگان و ستایندگان راه دکتر مصدق است، پس دیگر خود دکتر مصدق چگونه انسانی است!».

دکتر غُلام‌حُسَین صَدیقی پیش از پیدایی نَهضَت ملّی ایران به رهبری دکتر محمد مصدق، دانشمندی بی‌مانند در عرصۀ علوم انسانی به‌ویژه علوم اجتماعی بود. رشتۀ جامعه‌شناسی در ایران به اهتمام ایشان تکوین یافت. اما بی‌شک برآمدن نَهضَت ملّی ایران انقلابی اخلاقی، فکری و سیاسی در آحاد مردم ایجاد کرد. موجب بالیدن و به میدان‌آمدن نسلی شد که پایداری ایران‌زمین را در گروِ تحقق استقلال و آزادی دو اصل راستینِ مشروطیت و دموکراسی می‌دانستند. این دو اصل را نه در صحنۀ اجتماع و سیاست که در زندگانی خود سرمشق قرار می‌دادند. پیدایی نَهضَت ملّی ایران در فکر و جایگاه بلند دکتر صَدیقی نیز مؤثر بود. جایگاهی که او پس از دولت دکتر مصدق پیدا کرد، آزمونی که پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ گذراند، سی‌وهشت سالی که پس از کودتا توانست از میراث آن نَهضَت پاسبانی کند و… موجب بلندنامی و نیک‌نامی او در صحنۀ اجتماع شد. چه بسیار اندیشمندانی که خدمات آنان تنها در چهارچوب و چهاردیواری دانشگاه مکتوم ماند. اما نام بلند دکتر صَدیقی در صفحۀ علم، اخلاق، سیاست، میهن‌دوستی و… ایران‌زمین همیشه جاوید ماند. بنابراین برآمدن نَهضَت ملّی ایران و دکتر محمد مصدق در نام‌داری دکتر صَدیقی بسیار تأثیرگذار بود. دکتر صَدیقی را باید پیرو مکتبی دانست که دکتر مصدق بنای آن را نهاد.

همان‌طور که گفته شد، دکتر صَدیقی یکی از مؤسَسان جبهۀ ملّی ایران در ۱۳۳۹ بود. او بر این باور بود که جبهۀ ملّی ایران خانۀ سیاسی دکتر مصدق است و باید آمال و اندیشه‌های دکتر مصدق را سرلوحۀ کار خود کند. چنان‌که در سخنرانی ۱۷ دی‌ماه ۱۳۵۸ در ابن‌باویه دربارۀ جهان پهلوان تختی به همین نکته اشاره می‌کند که جبهۀ ملّی ایران (به‌تعبیر وی جَبهَۀ ملّی ایران) تابع اصول درهم‌فشردۀ افکار دکتر مصدق است. چنین گفت: «گذشته از صفات و فضایل شخصی و اجتماعی که در گفتار و رفتار و کردار تختی ظهور می‌نمود و نیاز به ذکر شواهدی از آنها نیست، او در سیاست مردی آزادی‌خواه و پیرو دکتر مصدق و تابع اصول درهم‌فشُردۀ افکار آن بزرگ‌مرد بود، افکاری که در جَبهَۀ ملّی دوم ادامه و گسترش یافت و طرفدارانش در راه تحقق آن با دستگاهی که به گفتۀ سَر و سالارش بازنمای ظُلم و فَساد و اختناق بود درافتادند [اشاره به نطق پادشاه در ۱۴ آبان ۱۳۵۷]» (سخنرانی دکتر غلام‌حسین صَدیقی، نشریۀ پیام ابراهیم، شمارۀ ۲۹، آبان‌ماه ۱۳۹۷).

۵. دکتر صَدیقی تنها وزیر کشور دکتر مصدق، یا نایب نخست‌وزیر صِرف نبود، بلکه او دکتر مصدق را رهبری می‌دید که باید تا پای جان کنارش باشد. بعد از ظهر کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ وقتی هجوم قوای نظامی از قبیل توپ و تانک را به سمت خانۀ نخست‌وزیر دید، ساعت پانزده به منزل دکتر مصدق رفت تا کنارش باشد. این همراهی زمانی رخ داد که اگر دکتر مصدق با یارانش از جمله دکتر صَدیقی، خانۀ ۱۰۹ خیابان کاخ را ترک نمی‌گفتند، جُملگی آن افراد، یا زیر هجوم توپ و تانک کشته، یا به‌قول دکتر صَدیقی به دستان رَجّاله، دشنه‌‌آجین می‌شدند. دکتر صَدیقی با آگاهی از این رویداد خونین به منزل دکتر مصدق رفت. او تا فردای آن روز تا شهربانی، در کنار دکتر مصدق بود و از آن تاریخ به‌مدت ۹ ماه و نیم در زندان محبوس بود.

روایت دکتر صَدیقی از یورش به منزل نخست‌وزیری را می‌آوریم تا میزان قساوت کودتاچیان، همچنین میزان وفاداری دکتر صَدیقی و دیگر یاران به دکتر مصدق بیان شود. دکتر صَدیقی می‌نویسد:

شلیک تیر شدت یافت و گلوله‌ای به پشت در شمالی بالای سر آقای نخست‌وزیر خورد. ایشان با تذکار حُضار، از تخت‌خواب خود برخاسته، روی صندلی که در شرقی اطاق گذاشته شده بود، نشستند و ما همه نزدیک به هم و فشرده در طرف مغرب و جنوب ‌غربیِ اطاق پیش ایشان نشسته بودیم. بار دیگر (در ساعت شانزده و چهل دقیقه) سرهنگ [عزت‌الله] ممتاز وارد شد و گفت دو تانک «شرمن» را که قوی‌تر از تانک‌های ماست و در برابر کلانتری خیابان پهلوی بود، مخالفین تصاحب کرده، به طرف ما آورده‌اند و با این حال مقاومت تانک‌های ما مشکل است، ولی من مأموریت خود را تا جان دارم انجام می‌دهم و شَرف سربازی خود را حفظ می‌کنم… در حدود ساعت شانزده و چهل و پنج دقیقه، سرتیپ [علی‌اصغر] فولادوند وارد اطاق شد و روی صندلی عسلی پهلوی تخت‌خواب نشست و گفت با وضع فعلی ادامۀ تیراندازی دو دستۀ نظامیان به یکدیگر بی‌نتیجه است و موجب اتلاف نفوس می‌شود و برای جناب‌عالی و آقایان خطرات جانی دارد؛ اعلامیه‌ای صادر بفرمایید که مقاومت ترک شود. آقای نخست‌وزیر فرمودند من در اینجا می‌مانم، هرچه می‌شود بشود، بیایند مرا بکشند. سرتیپ فولادوند از جا برخاست و ایستاده با حال مضطرب‌گونه‌ای گفت: آقا، جناب‌عالی به فکر ساکنین خانه و آقایان باشید، جان اینها در خطر است! و چون در این وقت شلیک تیر تقریباً متوالی بود، او پس از هر صدایی، سرآسیمه، حرکتی مخصوص که دور از تصنّعی نبود، می‌کرد و قول قبل خود را با تغییر کلمات تکرار می‌نمود… آقای مهندس [احمد] رضوی برای آنکه سربازان مخالف تیراندازی را موقوف کنند، ملحفۀ روی تخت‌خواب آقای نخست‌وزیر را برداشت و بیرون برد و به سربازان داخل حیاط داد که آن را روی بام نصب کنند. تیراندازی پس از تسلیم اعلامیه و برافراشتن پارچۀ سفید همچنان به شدت از طرف مخالفین دوام داشت و ظاهراً اصرار به گرفتن اعلامیه برای تضعیف قوای مدافع و تشجیع قوای مهاجم و شاید انتشار آن در رادیو به خاطر تسلیم طرف‌داران دولت در تهران و شهرستان‌ها بود و بر طبق نقشه، مهاجمین بایستی به کار خود ادامه دهند تا به آن نتیجه برسند، که بعد رسیدند!… چون چند دقیقه گذشت و شلیک تفنگ و توپ به جای تخفیف، شدت یافت، آقای مهندس رضوی که بیش از همه در جنبش و کوشش بود، بار دیگر پارچۀ سفیدی از روی تشک آقای نخست‌وزیر برداشت و بیرون برد و به سربازان داد که آن را در محلی که مورد نظر باشد برافرازند. از سه طرف شمال و غرب و جنوب به اطاق آقای دکتر مصدق تیر تفنگ و توپ می‌خورد و درین وقت بر همۀ حُضار روشن بود که قصد مهاجمین تصرف خانه و… است! دو سه بار به آقای دکتر پیشنهاد شد که همگی برخاسته از این اطاق که مخصوصاً هدف تیر است بیرون رویم. ایشان گفتند من از جان خود گذشته‌ام، قتل من امروز برای مملکت و ملت مفیدتر از زندگانی است و از این‌جا خارج نمی‌شوم؛ خواهش می‌کنم آقایان به هرجا می‌خواهید بروید. همه گفتیم که ما حاضر به ترک جنابعالی نیستیم و همین‌جا می‌مانیم. گلولۀ توپ دو جای دیوار ایوان جنوبی جلوی اطاق را خراب کرد و گلوله‌ای از سمت مغرب از پنجرۀ اطاق هیأت وزیران گذشته به در آهنی بستۀ دالان اطاق ما خورد و صدای شدیدی کرد. آقای نخست‌وزیر چند دقیقه قبل طپانچۀ خود را از زیر بالش برداشته در گنجه نهاده بودند. آقای [محمود] نریمان گفتند چرا ما نشسته‌ایم که رجاله بیایند و ما را بکشند، ما خودمان خود را بکشیم. من گفتم این عمل به تصور این که دیگران ما را خواهند کشت، به هیچ‌وجه صحیح و معقول نیست. گفتند پس من اسلحۀ خود را چه کنم؟ گفتم آن را در گنجۀ اطاق جناب آقای دکتر بگذارید. آقای دکتر برخاستند و با کلید، درِ گنجه را باز کرده طپانچه را در آنجا گذاشته، در را بستند و به جای خود نشستند. طرز نشستن ما در اطاق کاملاً بی‌اعتنایی ما را به مرگ نشان می‌داد، زیرا حضار همگی در سه طرف اطاق که بیشتر مورد خطر بود نشسته بودند. آقای دکتر (روی تخت‌خواب) و مهندس کاظم حسیبی و نریمان در طرف شمال و مهندس رضوی و دکتر شایگان و مهندس سیف‌الله معظمی و مهندس احمد زیرک‌زاده در سمت مغرب، من و [جمال] ملکوتی، معاون نخست‌وزیر، و دبیران منشی نخست‌وزیر و کارمند نخست‌وزیری در طرف درگاه جنوبی، یعنی همان طرف که توپ دو جای دیوار را سوراخ کرده بود، ساکت نشسته بودیم و تیر متوالیاً به دیوارها و آهن شیروانی می‌خورد. مهندس رضوی گفت آقا حالا که کشته می‌شویم، چرا این‌جا بمانیم که به دست رجاله بیفتیم، از این‌جا بیرون برویم، شاید هم راه نجاتی پیدا شد. این حرف هرچند بی‌اثر نبود، ولی به نتیجۀ مطلوب نرسید. من گفتم آقایان ممکن است ما قبل از آن که مخالفین به اطاق وارد شوند، زیر آوار سقف و دیوار برویم، لااقل از این‌جا که بیشتر مورد اصابت گلوله است برخیزیم و به زیرزمین یکی از اطاق‌های مجاور برویم. در این وقت همه به یکبار از جا برخاستند و پیش رفتیم و آقای نخست‌وزیر را هم بلند کردیم… آقای دکتر به پای پنجرۀ زیرزمین آمدند، من در سمت چپ ایشان ایستاده بودم. آنچه بیشتر این منظره را غم‌افزا و تألم‌انگیز می‌نمود، مشاهدۀ حالت سکون و وقار و تمکین پیرمردی بود که پهلوی من ایستاده و لهیب آن شعله‌های دودآمیز را که از خانه و مسکن او برمی‌خاست به چشم می‌دید! شاید در حدود یک دقیقه آقای دکتر و من پشت پنجره دود و شعله را نظاره می‌کردیم. آقای دکتر با بغض، گریه در گلو، به من گفتند آتش‌سوزی خانه مهم نیست، من از روی آن زن که امشب سجاده ندارد که روی آن نماز بخواند شرمنده‌ام! آتش‌سوزی خانۀ رئیس و پیشوای ما تا مقارن ساعت ۲۱ ادامه داشت و از آن به بعد تا صبح صدای ریزش آب روی آتش و دیوار و آهن شیروانی شنیده می‌شد!» (شرح دو روز غم‌بار، بخارا، همان).

۶. در دادگاه نظامی دکتر مصدق، روز ۱۷ آذر ۱۳۳۲، دکتر غلام‌حسین صَدیقی را به عنوان شاهد احضار کردند. دکتر صَدیقی به محض ورود و جلوس در دادگاه، خَطاب به دکتر مصدق گفت:‌ «سلام جناب نخست‌وزیر!» این سلام، یک تازیانۀ سهمگین به پیکر دولت کودتاچی و شبه‌دادگاه برچیدۀ آن دستگاه بود. آزموده از وی پرسش کرد شما به تَحرُّکات دکتر مصدق در روزهای منتهی به ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ باور داشتید؟‌ دکتر صَدیقی می‌گوید:‌ «افتخار می‌کنم که من هم، بله «ما هم از مستان این مِیْ‌ بوده‌ایم» […] آقای رئیس من مردی هستم که ۲۷ سال زحمت کشیدم و درس خواندم، بعد از آن ۱۶سال تحصیل کردم و می‌توانم افتخار کنم تنها استاد در رشتۀ به‌خصوص خود (جامعه‌شناسی) در ایران هستم. ولی با تمام افتخاراتی که در تمام زندگی نصیب من شده است، افتخاری را بالاتر و برتر از افتخاری که خلال بیست‌ماه و اندی همکاری با جناب آقای دکتر محمد مصدق نصیب من شد نمی‌دانم.» در جای دیگری سخن از اصول مشروطیت می‌کند که دکتر مصدق را به تحسین وا می‌دارد. دکتر صَدیقی می‌گوید: «در کشور ما، هر آن بیم مخاطرات برای مبانی و اساس حکومت مشروطه می‌رفت و وقتی بنده عرض می‌کنم حکومت مشروطه، برای اینکه به اعتقاد من و اعتقاد رئیس دولتی که من افتخار عضویت آن دولت را داشتم، این بود که این کشور قانون اساسی‌اش نباید تغییر کند» (دکتر مصدق: صحیح است).

در جای دیگری از حکم اعدام[۲] دادستانی برای خودش می‌گوید و سخنان پرشور ایراد می‌کند: «برای اینکه من به این کشور علاقه‌مندم، معمولاً می‌گویند خدا، شاه، میهن. من اگر گناه است و باید اعدام شوم، عرض می‌کنم خدا، میهن، شاه».

هنگامۀ سخنان دکتر صَدیقی به عنوان شاهد در دادگاه نظامی، سرهنگ جلیل بزرگمهر وکیل تسخیری دکتر مصدق، تحت‌تأثیر فصاحت کلام دکتر صَدیقی قرار گرفته و به دکتر مصدق می‌گوید:‌ خیلی خوب حرف می‌زند؟! دکتر مصدق پاسخ داد: بله! اوسّا [استاد] است.

دکتر پرویز ورجاوند در مقدمۀ کتاب یادنامۀ دکتر غُلام‌حُسَین صَدیقی دربارۀ رابطۀ دکتر مصدق و دکتر صَدیقی چنین می‌گوید:‌ «در ده‌ها گفت‌وگویی که با دکتر صَدیقی داشتم، احساس من چنین بود که دکتر صَدیقی با همۀ اعتبار و عظمتش، به دکتر مصدق چون مرادی می‌نگرد که مشکل بتوان میزان شیفتگی او را با قلم نشان داد. من در کلام دکتر صَدیقی دربارۀ دکتر مُصدق در جلسه‌ای که در بهمن‌ماه ۱۳۶۹ در حضور ایشان بودم، چنان شیفتگی را احساس می‌کردم که به اعتباری فقط مشابه آن را در زمینۀ ارتباط مولانا و شمس تبریزی یاد کرده‌اند. دکتر صَدیقی هرگاه که دربارۀ دکتر مصدق سخن می‌گفت، در صدایش طَنینی خاص و در چشمانش فروغی چشم‌گیر احساس می‌گشت. او به قدرت درست‌اندیشی و تصمیم‌گیری آگاهانۀ دکتر مصدق و نقش رهبری او اعتقادی کامل داشت و برای او حریم خاصی قائل بود. دکتر صَدیقی بارها این جمله را بر زبان آورده بود که «صداقت را از پدرم و سیاست را از مُصدق آموختم». او عضویت در دولت دکتر مصدق را مهم‌ترین افتخار زندگی خود می‌دانست.» (همۀ هستی‌ام نثار ایران، چاپ ‌پخش، بهار ۱۳۷۲، ص ۹).

۷. برخی نویسندگان در بررسی‌های خود در صددند دکتر مصدق و دکتر صَدیقی را در تضاد با دیگری قرار دهند. دکتر صَدیقی را نه‌تنها اندیشمندی مُنتَزَعْ که فردی در تضاد با دکتر مصدق و آرمان‌های دکتر صَدیقی نشان دهند. شکی نیست در یک دولت دموکراتیک، تکافؤ اَدِلّه و کثرت نظر ایجاد می‌شود. دولت دکتر مصدق هم جدا از این امر نبود. اما این‌که شخصیت‌ها را بدون هیچ سند و مدرکی در مقابل دیگری قرار دهیم، روش زیبنده‌ای نیست. شوربختانه این شیوۀ جاری و رایجِ برخی شبه‌پژوهشگران است. به عنوان نمونه، علی میرفطروس در کتاب آسیب‌شناسی یک شکست که مانیفست پهلوی‌طلبان محسوب می‌شود، از سه شخصیت به عنوان کسی یاد می‌کند که «فضل فرهنگی» و «فضیلت اخلاقی» را با هم داشتند؛ محمدعلی فروغی و بعد دکتر غلام‌حسین صَدیقی و خلیل ملکی. دربارۀ فروغی می‌گوید: «در تمامت این دوران، نه فرزانگی سیاسی کسانی مانند محمدعلی فروغی برای مصدق، جلوه و جذبه‌ای داشت و نه فرهیختگی فرهنگی آنان در اصلاحات اجتماعی رضاشاه برای پی‌ریزی مهندسی اجتماعی جهت خارج‌کردنِ ایران از قرون وسطای تاریخ خویش». نویسنده برای سپیدسازی استبداد منور و تجددآمرانه که با مشت آهنین تثبیت شد، حاضر است از دکتر مصدق که به تجدد دموکراتیک باورمند بود، یک دیو ترسیم کند، تا بتواند سَلَفِ خود یعنی رضاشاه و محمدعلی فروغی را به عنوان فرشته نجات تلقین نماید!

گویا مطرح‌کردن این سه شخصیت، نه به واسطۀ خصلت‌های ذاتی که تنها تضادهای آنان با دکتر مصدق موجب فضیلت‌ آنان شده است! عجیب آن است که میرفطروس به عنوان ستایندۀ یک دستگاه استبدادیِ راست‌گرا، از روش‌های تضادگرایانۀ مارکسیستی برای تبیین شخصیت‌های تاریخی بهره می‌گیرد! پذیرش یک شخصیت از منظر ایشان، تنها در گروی تضاد با دکتر مصدق است! کما این‌که در ستایش از دکتر غلام‌حسین صَدیقی و خلیل ملکی روی نظرات مخالف آنان در تضاد با دکتر مصدق تأکید می‌کند! میرفطروس در جای‌جای کتاب به چند نوشته از دکتر صَدیقی در نقدش با طرح برگزاری رفراندوم جهت انحلال مجلس هفدهم شورای ملّی ایران اشاره می‌کند. ورود به این بحث متضمن یک بحث مستقل تحلیلی است که در این مقاله نمی‌گنجد. اما پرسشی مطرح است که این افراد که برای باطل نشان‌دادن راهبرد دکتر مصدق، به انتقاد دکتر صَدیقی تأکید می‌کنند، چرا هیچ زمانی برای اینان این پرسش مطرح نشده که اگر دکتر صَدیقی مخالف طرح رفراندوم انحلال مجلس هفدهم شورای ملّی ایران بود، چرا طبق عهد خویش استعفاء نداد! نه‌تنها استعفاء نداد، بلکه به عنوان وزیر کشور، مُتولی و دست‌اندرکارِ برگزاری رفراندوم شد؟! چون قرار است تاریخ را بدان‌گونه که خود تحلیل و تحمیل می‌کنند سنجیده شود و شخصیت‌هایی فرشته و شخصیت‌های دیگری دیو ترسیم شوند. پاره‌ای از تاریخ را که به‌درد افسانه‌سازی‌های خودشان می‌خورد دست‌آویز قرار می‌دهند و پاره‌های دیگر تاریخ را نگاه نمی‌کنند؛ قرار نیست تمامی تاریخ را ببینند و سنجش کنند؛ در واقع نگاه اینان به تاریخ نگاه گزینشی است.

فقط یک نمونه از خطای نگاه گزینشی و تقلیلی اینان به تاریخ را نشان می‌دهیم و در فرصت دیگر بیشتر به این موضوع خواهیم پرداخت. دکتر صَدیقی در دهم دی‌ماه ۱۳۴۱ به آمار رفراندوم استناد می‌کند، آن ‌را دستاوردی بزرگ می‌داند و می‌گوید:‌ «وقتی که حادثۀ ۲۸ مرداد پیش آمد، همان‌طور که آقایان اطلاع دارند، جماعتی از رهبران جبهۀ ملّی ایران به زندان افتادند. در این زمان افرادی پاکباز، پاکرو، مجاهد، مبارز، به این نتیجه رسیدند که نباید کار مبارزه را با آن عملی که انجام شده است [کودتا]، خاتمه یافته دانست. باید قد علَم کرد، برخاست، کوشید و کاری برای مردم انجام داد، تا مردمی که در ۲۲ مرداد ۱۳۳۲ [که در رفراندوم شرکت کردند]، دو میلیون و سیصد هزار رأی داده بودند، با عمل یک جمع محدود و معدود نادیده انگاشته نشوند» (کنگره، همان، صص ۳۵۹–۳۶۰). منظور او از جمع معدود همان رَجاله‌ بودند که با ساماندهی سازمان سیا و اینتِلیجِنس سرویس، کودتای ۲۸ مرداد را رقم زدند. در ادامه می‌گوید:‌ «یکی از دوستان عزیز ما [منظور مهندس سیف‌الله معظمی وزیر پست و تلگراف و تلفن دکتر مصدق] در جلسۀ دادگاه توصیف زیبایی از آن عده نمودند. ایشان در پاسخ این‌که شما وصف حال را در صبح ۲۸ مرداد چگونه دیدید؟ گفت: من در اطاق کار خود نشسته بودم که در میدان سر و صدایی به‌پا شد. من از دریچه به پایین نگاه کردم. دیدم دویست، سی‌صد رجاله به میدان آمده و غائِله به‌پا کرده‌اند…» (همان، ص ۳۶۰).

این‌که برخی نویسندگان از جمله میرفطروس برای نشان‌دادن کودتانبودنِ ۲۸ مرداد و قیام ملّی خواندن آن، به کسی همانند دکتر صَدیقی استناد می‌کنند، جای تعجب است! اما نکته مهم در این نوشتار این است که دکتر صَدیقی چگونه می‌توانست به رفراندوم انحلال مجلس هفدهم شورای ملّی ایران باور نداشته باشد، اما به نتیجۀ آرای اخذشدۀ رفراندوم باور داشته باشد و بدان صِحِّه بگذارد؟! برای باطل نشان‌دادن کودتاچیان در صدر آنان پادشاه، به آن استناد کند؟! تصدیق و استناد دکتر صَدیقی به آمار رفراندوم خط بُطلان بر افسانه‌سازی این گروه است. چنان‌که دکتر مصدق بارها در دادگاه نظامی با استناد به همین شگرد توانست عملکرد کودتاچیان را رسوا سازد. به عنوان نمونه، در دادگاه تجدیدنظر می‌گوید: «در هیچ‌یک از انتخابات دورۀ تقنینیه با وجود تشریفات و تسهیلاتی که داوطلبان وکالت از صاحبان آراء می‌کردند، عدۀ رأی‌دهندگان از یک میلیون چهارصد هزار نفر تجاوز ننمود، در صورتی‌که در این رفراندوم متجاوز از دو میلیون رأی‌دهندگان روشنفکر ساکنین شهرها شرکت کردند» (دکتر محمد مصدق در دادگاه تجدیدنظر، جلیل بزرگمهر، ص ۳۶۴). همچنین سال‌ها بعد دکتر مصدق در نوشتاری خَطاب به شاه نوشت: «[برانداختن دولت من] جز اِعمال قدرت [قدرت نظامی و خارجی] و پرداخت پول به یک عده پست و خائن [ممکن نبود]». اگر افکار عمومی برخلاف من بود، چه شد متجاوز از دو میلیون رأی آن‌هم فقط در شهرها بر لَهِ [تأیید] دولت دادند. چنان‌چه افکار عمومی ما به اِبقای [دوام] مجلس موافق بود چه شد که بیش از صدهزار رأی برای اِبقای مجلس داده نشد!؟» (خاطرات و تألمات مصدق، ص ۳۷۷). در واقع روایت دکتر مصدق از رفراندوم انحلال مجلس هفدهم شورای ملّی ایران، عیناً همان جمع‌بندی است که دکتر صَدیقی از رفراندوم دارد.

از سوی دیگر، دکتر غُلام‌حُسَین صَدیقی به هیچ‌عنوان با رفراندوم مخالف نبود. به هیچ‌عنوان رفراندوم را نافی قانون اساسی نمی‌دانست. ایراد ابتدایی وی که بعدها با توجه به استعفای اکثریت نمایندگان مجلس شورای ملّی برطرف شد، این بود که در نبود مجلس شورای ملّی ایران، شاه به حقّ و یا ناحق نخست‌وزیر را با یک فرمان عزل می‌کند. خود می‌گوید: «من با رفراندوم اصولاً مخالف نبودم، با رفراندومی که دولت برای انحلال مجلس انجام دهد، انحلالی که با نقائص قوانین اساسی و به حکم سوابق در تاریخ مشروطیت، خواه ناخواه هنگامِ نبودن مجلس عملاً به حق یا ناحق، به شاه در عزل و نصب نخست‌وزیر، بنا بر میل شخصی یا ضرورت واقعی، ناچار، امکان عمل می‌داد، موافقت نداشتم» (بخارا، همان، ص ۲۲۶).

میرفطروس که برای اثبات نادرستی رفراندوم انحلال مجلس هفدهم شورای ملّی ایران، به یاران دکتر مصدق، از جمله به گفته و نوشته‌های دکتر صَدیقی استناد می‌کند. این نکته را فراموش کرده است که پیش از رفراندوم یعنی در ۱۹ و ۲۹ تیرماه ۱۳۳۲ پنجاه و دو نفر از نمایندگان، از مجلس شورای ملّی ایران استعفاء دادند و مجلس «کارآمدی قانونی» خود را از دست داده بود و از حَیّزِ انتفاع خارج شده بود. این نکته‌ای است که دکتر صَدیقی به آن نیز اشاره کردند: «نمایندگان فراکسیون نهضت ملّی روز جمعه و صبح شنبه پس از دیدار با نخست‌وزیر و بحث و گفت‌وگو جمعاً به استعفاء از نمایندگی مجلس تصمیم گرفتند و این امر را نخست‌وزیر در ملاقات عصر روز شنبه به من خبر دادند و چنان که معلوم است بعد جمعی دیگر از نمایندگان مجلس به استعفاءکنندگان پیوستند و روز یکشنبه ۲۱ تیر نمایندگان فراکسیون نهضت ملّی به جلسۀ مجلس نرفتند و مجلس قهراً به تعطیل کشیده شد و به این ترتیب کار به صورت دیگر درآمد، یعنی آقایان نمایندگان خود به جای دولت موجب مراجعه به آراءِ عمومی و انحلال مجلس شدند و سکوت رضاگونۀ من پس از فکر و تأمل اختیار اهون‌الضررین بود. قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران/ اگر از بلا بترسی قدم مَجاز باشد (سعدی)» (بخارا، همان، ص ۲۲۹).

میرفطروس برای نشان‌دادن شکاف دکتر صدیقی و دکتر مصدق و باطل‌بودن دکتر مصدق، تا آن‌جا پیش رفته است که سخنانی ناروا به دکتر صَدیقی نسبت می‌دهد. به عنوان نمونه، دکتر صَدیقی برای نادرست‌بودن رفراندوم، در مقابل دکتر مصدق به گریه می‌افتد! یا به دکتر مصدق گفته است شما وزیر نمی‌خواهید، نوکر می‌خواهید!

همان‌طور که گفته شد دکتر صَدیقی مخالف اصل رفراندوم نبود، کمااین‌که هم متصدی و متولی رفراندوم مجلس هفدهم شورای ملّی ایران در ۱۲ و ۲۲ اَمُرداد و هم در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ درصدد برگزاری رفراندوم جهت ایجاد شورای سلطنتی شد. دکتر صَدیقی روایت می‌کند که ساعت هفت صبح ۲۸ مرداد دکتر مصدق ایشان را احضار کرده و گفتند: «چون اعلیحضرت از کشور تشریف برده‌اند و لازم است تکلیف قانونی وظایف مقام سلطنت معین شود. من با جمعی از آقایان صاحب اطلاع شور کردم، رأی آقایان این است که شورای سلطنتی به‌وسیلۀ مراجعه به آراءِ عمومی [رفراندوم] تشکیل شود. شما به فرمانداران تلگراف کنید که از محل مأموریت خود خارج نشوند و آنان که به مرخصی رفته‌اند، به محل خدمت خود مراجعت نمایند، تا پس از دادن دستور مراجعۀ آراء عمومی، این کار را انجام دهند. گفتم چون مقررات مربوط به رفراندوم در این باب باید به تصویب هیأت وزیران برسد، بهتر آن است که امروز عصر آن را در هیأت دولت مطرح کنیم و پس از آن‌که هیأت دولت آن را تصویب کردند، فوراً [از جانب من] تلگراف مخابره شود» (بخارا، همان، صص ۲۳۱–۲۳۲). بنابراین دکتر صَدیقی به هیچ‌عنوان با نفسِ رفراندوم مخالف نبود. همچنین با رفراندوم از جانب دولت هم مخالف نبود. فقط در این مورد یعنی رفراندوم ایجاد شورای سلطنتی، بر این اعتقاد بودند که مقررات مربوط به رفراندوم در این‌باره باید به تصویب هیأت دولت برسد. به همین دلیل به دکتر مصدق چنین موردی را یادآور شد که در نهایت دکتر صَدیقی تمکین می‌کند و می‌نویسد:‌ «من چون بیان معظم‌له را صحیح دیدم، برخاسته بیرون آمدم و مقارن ساعت هشت به وزارت کشور وارد شدم و آقای خواجه‌نصیری، رئیس ادارۀ کارگزینی و آقای داناپور، رئیس ادارۀ انتخابات را خواستم و دستور تهیۀ تلگرام را چنان‌که با آقای نخست‌وزیر مذاکره شده بود، به ایشان دادم و گفتم که دستور اجرای رفراندم در صورت تصویب هیأت‌وزیران به‌وسیلۀ تلگراف بعد به استانداری‌ها و فرمانداری‌‌ها ابلاغ خواهد شد…» (همان، ص ۲۳۲).

۸. برخی نویسندگان برای باطل نشان‌دادن دکتر مصدق کوشش کرده‌اند دکتر صَدیقی را محقّ جلوه دهند. برای چنین اِحقاقی، شکاف و تضاد بین این دو را نشان می‌دهند. در حالی‌که دوگانه‌سازی و دوقطبی‌نمودن ارکان تاریخی روش زیبنده‌ای نیست. برخی از سران نَهضَت ملّی ایران هم گفته‌اند: «در آن زندان [لشکر دو زرهی ۱۳۳۳] از دکتر صَدیقی در ذهن من این تصویر به‌وجود آمد که او در میان یاران مصدق “تافته جدا بافته‌ای” است.» (مصاحبۀ فرج سرکوهی با شهید داریوش فروهر، آدینه، شمارۀ ۵۹، ص ۷۲). این نگاه هم درست نیست. سنجۀ برتری‌جویی برای یاران دکتر مصدق نه به لحاظ عقلی و علمی درست است، نه خود دکتر صَدیقی در پی چنین مقاصدی بود. عنوان تافتۀ جدا بافته توسط طیف‌های دیگر هم مطرح می‌شود که گویا دیگر یاران دکتر مصدق سست‌عنصر بوده‌اند و تنها دکتر صَدیقی بود که تافتۀ جدا بافته بوده است! این نگاه هم کاملاً نادرست است؛ تمامی یاران دکتر مصدق به مقتضای دانش، بینش و منش خود دارای جایگاه و پایگاهی بودند و هیچ‌گاه عرصۀ مبارزه در راه استقلال و آزادی را ترک نکردند. کسی ‌مانند شهید دکتر حسین فاطمی، که جانش را در راه دکتر مصدق و ایران‌زمین پیشکش کرد. بنابراین ایجاد تضاد و شکاف بین دکتر صَدیقی و دکتر مصدق، تنها روش پهلوی‌طلبان است که با ایجاد آن در صددند دکتر صَدیقی را از معدود نزدیکان دکتر مصدق بدانند که در مقابل سرکشی‌های او ایستادگی کرد! در حالی‌که نشان داده شد تضادی بین این دو نبوده است. در یک دولت پویا مانند دولت ملّی دکتر مصدق، قطعاً اختلاف نظر ایجاد می‌شد و این اختلاف نظر تنها به دکتر صَدیقی منتهی نمی‌شد، دیگر اعضای هیأت دولت نیز در بیان نظرات مخالف خود نیز آزاد بودند. نه دکتر مصدق در صدد مریدپروری بود و نه اعضای دولت در صدد مرادسازی بودند. آنها در پی خدمت به ایران‌زمین بودند و هر کدام رهیافت و منظر خود را مطرح می‌کردند. هر رهیافتی که برای رشد و سربلندی ایران‌زمین تشخیص داده می‌شد اِعمال می‌شد.

دکتر غُلام‌حُسَین صدیقی بارها گفته بود نه دکتر مصدق درصدد مریدپروری بود و نه ما هیچ‌گاه در پی مرادسازی بودیم. فکر می‌کنید هرچه در دولت توسط ایشان بیان می‌شد، همۀ اعضاء، من‌جمله من می‌گفتیم سمعاً و طاعتاً! خیر چنین نبود. دکتر صَدیقی در دی‌ماه ۱۳۴۱ منزل حاج حسن قاسمیه در کنگرۀ جبهۀ ملّی ایران، زمانی‌که باخبر شده بود، برخی احزاب درصدد نامه و تصدیق‌گرفتن از دکتر مصدق برای مشروعیت‌بخشی به حزب خود هستند، برآشفت و گفت:‌ «یک میلیون کاغذ بگیرند و عکس اینجا و آنجا بفرستند و به جناب مصدق نامه بنویسند. شما می‌دانید دکتر مصدق فردی است که پیشوای همۀ ما و پیشوای ملّت ایران است… آقایان نامه‌گرفتن و نامه را ضمیمه جواب‌کردن و به عنوان تأییدآوردن و تدبیر سیاسی بر آن مقررکردن، دور از ذات دینی و موازین اخلاقی است. باید بگویم که بنده خوشبختانه از هیچ نوع تکفیری نمی‌ترسم. چه دینی، چه اخلاقی، چه فلسفی، چه سیاسی، چه اجتماعی، هر چه می‌خواهید بکنید، هر چه می‌خواهید بگویید. لعنت بر کسی که حرفی می‌زند ایمان نداشته باشد. من به دکتر مصدق احترام می‌گذارم و او نیز من را دوست دارد. با شواهدی که دارم صرفاً برای اینکه من با او راست و صریح، صادق بوده‌ام و صادق خواهم بود. خیال می‌کنید شما در هیأت دولت هرچه دکتر مصدق می‌گفت، من هم می‌گفتم: «سمعاً و طاعتاً!» نه مصدق محتاج چنین آدمی است و نه من محتاج چنین مرادی هستم… این سوءِ‌استفاده‌ها و یا سوءِ‌استعمال‌ها نباید در حضور فرد بزرگواری که فوق این صحبت‌ها قرار دارد قرار بگیرد. نباید آقایان محترم هر روز به دستاویزی نام مرد محترمی را پیش کشید [نامه ستاندن از دکتر مصدق و آن‌را مرجع دانستن] و بگویید اگر رد کنید این‌طور و اگر قبول کنید آن‌طور خواهد شد. این شانتاژ است. من اصطلاح دیگری برای آن ندارم…» (صورتجلسۀ کنگرۀ جبهۀ ملّی ایران، به کوشش امیر طیرانی، چاپ نخست ۱۳۸۸، صص ۳۶۵-۳۶۶).

بنابراین مکتب دکتر مصدق مکتب جزم‌اندیشی، تصلّب و تعصب نیست. به گفتۀ نیکِ دکتر صدیقی «تعصب استعفای تعقل است». مکتب مصدق یک مکتب دموکراتیک، خردورزانه و توأم با عقلانیت انتقادی است. تمام یاران دکتر مصدق، از شهید دکتر حسین فاطمی گرفته تا دکتر سنجابی، حتی وزرایی چون شادروان عبدالعلی لطفی که جان خویش را در راه استقلال و آزادی نهاد، کسانی بودند که تعلقشان به این راه و مکتب، مانع از استعفای تعقل نبود. آنان همواره در هیأت دولت و یا در هیأتی دیگر، با دکتر مصدق گفت‌وگو و نقد می‌کردند و حتی در قلمروهایی اختلاف پیش می‌آمد. نه خود دکتر مصدق در صدد سلطه در اعضای دولت بود و نه یاران و وزرای وی سلطه‌پذیر بودند. هیچ دولتی حتی به این معنا (هم) در تاریخ ایران دموکرات و دموکرات‌منش نبود. مکتب دکتر مصدق مکتب «استقلال» و «آزادی» به معنای واقعی بود. به‌قول شادروان بنی‌صدر «استقلال به‌معنای خودانگیختگی در گرفتن تصمیم و آزادی خودانگیختگی در عمل به تصمیم است». مکتب دکتر مصدق مکتب سرسپردگی نیست، اصل راهنمای عمل آن بر مبنای «موازنۀ منفی» است که به هیچ قدرتی سر تسلیم فرود نمی‌آورد. عقلانیت خود را در گروی سوگیری از فرد و قدرتی نمی‌داند. پذیرش نظر و اِعمال نظری بر مبنای درستی و راستی آن صورت می‌گیرد.

 

پاورقی‌:

۱. تمامی متون و خَطابه‌های دکتر غلام‌حسین صَدیقی از جمله نمونه‌های زیبای نثر فارسی است. از جمله متون و خَطابه‌های درخشان ایشان، خَطابه‌ای است که ایشان هنگام دریافت مقام استاد ممتازی در هجدهم بهمن ۱۳۵۲ در دانشگاه طهران ایراد کردند. دکتر داریوش آشوری که در علم و نثر کم‌نظیرند، دربارۀ این متن خَطابۀ دکتر صَدیقی گفته‌اند: «از صَدیقی دو تکه نثر مانده است که نثری فاخر، ادیبانه، آراسته به شعر و آیات و احادیث عربی که نشانۀ استادی اوست در این‌گونه نثر و زبان. یکی از آن‌ها گفتار کوتاهی است که هنگام گرفتن مقام استاد ممتاز دانشگاه [طهران] ایراد کرده است (و من [به عنوان سردبیر] آن ‌را در شمارۀ چهارم نامۀ علوم اجتماعی، سال ۱۳۵۳ چاپ کرده‌ام)» (بخارا، شمارۀ ۱۲۷، صص ۱۵۳-۱۵۴).

۲. چنان‌که احتمال صدور حکم اعدام برای دکتر مصدق می‌رفت و سرهنگ حسین آزموده دادستان نظامی در دادگاه بارها صدور این حکم را برای دکتر مصدق پیش‌بینی می‌کرد. صدور این حکم برای دیگر نزدیکان دکتر مصدق و همرهان هم محتمل بود. چنان‌که این حکم برای شهید دکتر حسین فاطمی وزیر امور خارجه دکتر مصدق در ۱۹ آبان ۱۳۳۳ اجرا شد. دکتر صَدیقی در نه‌ماه و نیم زندان خود پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، که از ۲۹ اَمرداد ۳۲ تا ۱۳ خرداد ۳۳ در زندان لشکر ۲ زرهی ادامه داشت، ضمن اهتمام کتاب «قراضۀ طبیعیات» (منسوب به ابن‌سینا)، روزنگار خود را نیز می‌نوشتند؛ اصولاً دکتر صَدیقی عادت به نگارش روزنوشت خود داشتند. شوربختانه به‌جز چند مورد پراکنده، این مجموعۀ ارزشمند منتشر نشده است. در یکی از روزهای زندان خود در زندان زرهی، به اعلام حکم اعدام توسط سرهنگ حسین آزموده اشاره می‌کنند. می‌گویند: «رادمرد فقید سیّد محمود نریمان در زندان لشکر ۲ زرهی حومۀ تهران که او و من هر دو با جمعی دیگر بازداشت بودیم […] در همان‌جا که یک چند با استاد دکتر مهدی آذر در یک اطاق بازداشت بودم، شبی مرحوم [عبدالعی] لطفی از جایگاه خود به دیدن ما آمد. چون شایعۀ محاکمۀ من و درخواست حکم اعدام از طرف دادستان ارتش [سرهنگ حسین آزموده] در میان بود…» (بخارا، همان، ص ۲۳۰).

خروج از نسخه موبایل