سایت ملیون ایران

۵۰ سالگی انقلاب میخک؛ پرتغال چگونه به آزادی و دموکراسی رسید؟

 

۲۵ آوریل ده‌ها هزار نفر در لیسبون پنجاهمین سالگرد انقلاب میخک را جشن گرفتند

هفته‌ای که گذشت، کمتر جایی در پرتغال بود که اجتماعات و تجمعات مردم برای بزرگداشت سالگرد «انقلاب میخک» برپا نباشد؛ انقلابی که پنج سال قبل از انقلاب اسلامی در ایران رخ داد اما از هر نظر با آن متفاوت بود.

تبریک گفتن این روز ( ۲۵ آوریل) به یکدیگر و هدیه دادن گل میخک و تزیین معابر با انبوهی از این گل شاخص پنجاهمین سالگرد انقلاب در پرتغال بود؛ انقلابی تقریباً بدون خون‌ریزی پس از ۴۸ سال سلطهٔ فاشیسم که در مورد اصلی‌ترین دستاوردش، یعنی آزادی، اجماع عمومی در پرتغال حاکم است هرچند دربارهٔ دستاوردهای اجتماعی‌اش اختلاف‌نظر وجود داشته باشد.

واسکو لورنسو، از معدود بازماندگان نظامیانی که با اقدام کودتاگونه خود انقلاب میخک را رقم زدند، نیز در یک برنامهٔ آنلاین با شرکت هزاران دانشجو و دانش‌آموز از این گفت که آن‌ها چگونه در ارتش جرئت کردند به برانداختن یک رژیم شبه‌فاشیستی فکر و اقدام کنند و چگونه آن حرکت بدون برنامه‌ریزی قبلی به یک انقلاب مردمی بدل شد با خواسته‌ای مشترک و معطوف به آزادی و عدالت.

در تجمعات سالگرد انقلاب صدای سرود معروف «گراندولا، شهر سوخته» (Grândola, Vila Morena) اثر خوزه آلفونسو آهنگساز و خوانندهٔ ناراضی معروف پرتغال نیز بر زبان‌ها جاری شد؛ ترانه‌ای که می‌گوید «در هر گوشه‌ای دوستی، بر هر چهره‌ای رد و نشان برابری؛ گراندولا، شهر سوخته، مأوای برادری». همین شعر حرف رمز نظامیانی شد که شبه‌کودتای خود را که منشأ انقلاب شد، کلید بزنند.

کمی بعد از نیمه‌شب در ۲۵ آپریل سال ۱۹۷۴ میلادی (۵ اردیبهشت ۱۳۵۳) که این ترانه طبق قرار قبلی از یک ایستگاه رادیویی پخش شد، کسانی شاید حیرت کردند و بو بردند که تحولی در راه است؛ ولی افسرانی که سر تحول‌خواهی و گذار از رژیم آنتونیو سالازار را داشتند و از جمله حدود ۲۰۰ افسری که در پایگاهی در ۲۰ کلیومتری پایتخت مستقر بودند، دقیقاً می‌دانستند که معنایش چیست: حرکت به سوی پایتخت.

آن‌ها با تانک‌ها، نفربرها و جیپ‌های کهنه کار آسانی پیش رو نداشتند و حتی خراب‌شدن یک نفربرِ پیشقراول در میانهٔ راه نیز نزدیک بود طرح را با مشکل روبه‌رو کند، ولی تعمیرش کردند و به راه افتادند. رفتار برخی افسران با تانک‌های خود در وسط لیسبون که قبل از رسیدن به مقر دولت در چهارراه‌ها توقف می‌کردند تا چراغ سبز شود هم از حاشیه‌های مثال‌زدنی انقلاب پرتغال شده است.

۲۵ آوریل ۱۹۷۴، لیسبون

افسران حاضر در کودتا هسته اصلی گروه موسوم به «جنبش نیروهای مسلح» (MFA) را تشکیل می‌دادند که از سال ۱۹۷۳ مخفیانه با هم در تماس بودند. آن‌ها با گرایش‌های عمدتاً چپگرایانه ودر پی نیاز به تأمین کادر افسری ارتش با جوانانی فراتر از خانواده‌های الیت سیاسی و اقتصادی، به نیروهای مسلح راه یافته بودند.

شاخصهٔ اصلی این افسران برخاسته از اقشار میانی و کم‌برخوردار تجربه و آشنایی‌شان با فقر و توسعه‌نیافتگی کشور و درگیری پرهزینهٔ کشورشان در استعمارگری و جنگ‌های استعماری بود.

به تأسی از هیتلر و موسولینی

سال ۱۹۱۰ که با انقراض سلطنت در پرتغال اولین جمهوری این کشور برپا شد، با دوره‌هایی از آزادی و حق انتخاب و جدایی دین و دولت و عقب‌رانده‌شدن کلیسا از بسیاری از امتیازات و امکانات حکومتی‌اش پیگیری شد. این تجربه البته پرنوسان بود و تا سال ۱۹۲۶ که یک ژنرال ارتش با کودتا حکومت نظامی برپا کرد و بسیاری از دستاوردهای دوران جمهوری را ملغی نمود، شمار زیادی دولت روی کار آمدند و سه قانون اساسی مختلف نوشته شد.

دو سال بعد از کودتا، رهبر حکومت نظامی وزارت دارایی را به یک پروفسور اقتصاد به نام آنتونیو الیوریا سالازار سپرد، با اختیارات نامحدود. سالازار دانش‌آموختهٔ دانشگاه مرتبط با کلیسا بود؛ دانشگاهی که تا سال ۱۹۱۰ تنها دانشگاه کشور بود ولی با برقراری جمهوری، انحصار آن شکسته شد و شهرهای لیسبون و پورتو نیز دارای دانشگاهی شدند با رویکردهای سکولار و غیرمرتبط با کلیسا.

سالازار سال ۱۹۳۲ نخست‌وزیر شد و یک قانون اساسی نوشت که نظام تک‌حزبی، ممنوعیت احزاب، تعقیب و سرکوب مخالفان و سندیکاها و میدان‌داری سانسور از شاخصه‌های آن بود. او دوران زمامداری خود با این قانون اساسی را هم دوران «کشور نوین» نام نهاد.

«کشور نوین» سالازار جهت‌گیری‌هایی مانند آلمان نازی و ایتالیای موسولینی داشت. البته با شروع جنگ جهانی دوم، سالازار وارد نوعی بازی «زیرکانه» شد و کوشید از طریق مانور میان بریتانیا و آلمان، دو کشور کم‌وبیش اصلی در دو سوی جبهه، «سیاست بی‌طرفی» پیش بگیرد. او در حالی که به متفقین (جبههٔ مخالف آلمان هیتلری) اجازه داده بود در جزایر آزور در اقیانوس اطلس پایگاه برقرار کنند، همزمان مواد خامی مانند تنگستن به آلمان هیتلری صادر می‌کرد که برای حکومتش ارزآور بود.

سالازار برخلاف هیتلر و موسولینی کاریزما و حضور عمومی برجسته‌ای نداشت و می‌کوشید خود را فردی قانع با یک زندگی متوسط معرفی کند. در عوض از مردم تبعیت محض می‌طلبید و در این راستا بی‌سواد نگه داشتن آن‌ها نیز برایش نقطه‌قوت بود. سال ۱۹۷۴، روزی که دیکتاتوری در پرتغال برافتاد، ۴۰ درصد جمعیت همچنان بی‌سواد بودند و کشور هم به خانهٔ فقر اروپا معروف بود.

آنتونیو سالازار، ۱۹۳۲

سالازار اصرار داشت که مستعمرات پرتغال را به هر قیمتی حفظ کند، آن هم در شرایطی که در متن استعمارزدایی از آفریقا و استقلال کشورهای این قاره در دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ دیگر تقریباً به‌جز مستعمرات پرتغال مستعمره‌ای باقی نمانده بود. جنون عظمت‌طلبی ناسیونالیستی در تلفیق با منافع اقتصادی انگیزهٔ این اصرار حکومت سالازار بود. در واقع مواد خام چند مستعمرهٔ آفریقا که ۲۳ برابر خود پرتغال مساحت داشتند، برای حکومت دیکتاتوری مهم‌تر از آن بود که به سادگی از آن‌ها دست بکشد.

اما با استقلال سایر کشورهای آفریقایی و شروع جنبش‌های مسلحانه در آنگولا، موزامبیک و گینه بیسائو که از سوی کشورهای بلوک شرق هم حمایت می‌شدن، روزبه‌روز دولت سالازار با مشکلات بیشتری در حضور پرتغال در آن سوی اقیانوس اطلس روبه‌رو بود. حمایت تسلیحاتی رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی هم به تدریج کم‌اثر می‌شد.

این در حالی بود که پرتغال به عنوان عضو ناتو از حمایت تسلیحاتی و مستشاری شماری از کشورهای عضو این پیمان نیز برخوردار بود. با این همه، با گسترش جنبش‌های مسلحانه استقلال طلب به نظر می‌رسید روز به روز حکومت سالازار در حفظ مستعمرات به مشکلات بیشتری می‌خورد.

پایان طولانی‌ترین دیکتاتوری اروپا

سال ۱۹۷۰ که او سالازار درگذشت، مارسلو کانتانو جانشین او نیز به‌رغم برانگیخته‌شدن امیدهایی برای گشایش و نوسازی کشور، سیاست مشت آهنینِ مراد و مرشد خود را در عرصهٔ داخلی و در مستعمرات پی گرفت. این در حالی بود که جنگ در مستعمرات جامعهٔ پرتغال را روزبه‌روز فقیرتر می‌کرد و نارضایتی‌ها را به اوج می‌برد.

در سال‌های آخر بعضاً تا ۶۰ درصد بودجهٔ کشور صرف حفظ مستعمرات می‌شد. در درون ارتش نیز مخالفت با جنگ و اعزام به جبهه‌های مستعمراتی پیوسته رو به افزایش بود. تا پرتغال نهایتاً پس از انقلاب میخک از مستعمرات خارج شود، بیش از صد هزار نفر از مردم مستعمرات در راه استقلال کشته شده بودند و قربانی‌های ارتش خودی نیز به ۱۰ هزار نفر رسیده بود.

سال ۱۹۷۳ که گینه بیسائو علی‌رغم مخالفت حکومت کانتانو به طور یک طرفه اعلام استقلال کرد، بسیاری آن را آغاز پایان قدیمی‌ترین و طولانی‌ترین دیکتاتوری اروپا در قرن بیستم تلقی کردند؛ پایانی که روز ۲۵ آوریل ۱۹۷۴ به‌طور قطعی رقم خورد.

واحدهای نظامیان عضو «جنبش نیروهای مسلح» که به طور مخفیانه در سراسر کشور هماهنگ عمل می‌کردند، در تصرف لیسبون و مراکز دولتی، از جمله مقر نخست‌وزیری، ایستگاه رادیو و تلویزیون و ساختمان سازمان امنیت که به سرکوب و شکنجه مخالفان شهره بود، با مشکل خاصی روبه‌رو نشدند. هم دیرخبردارشدن مقام‌های حکومتی و هم بی‌رغبتی نیروهای تحت کنترل آن‌ها به مقاومت کار را برای افسران کودتا راحت کرد.

تنها در برابر ساختمان سازمان امنیت که زندانیان سیاسی در آنجا در حبس بودند تیراندازی به مرگ ۵ نفر و مجروح‌شدن ۴۵ نفر دیگر انجامید. کانتانو، رهبر رژیم در حال فروپاشی که در مقر اصلی پلیس مأوا گرفته بود، نهایتاً زیر فشار مردم و نظامیان با این شرط که افسری که مورد نظر اوست هم به جمع افسران جنبش نیروهای مسلح بپیوندد، حاضر به تسلیم شد.

۲۵ آوریل ۱۹۷۴

افسران رهبری کودتا که حالا مردم را هم در کنار خود داشتند برای ممانعت از بروز خشونت و خونریزی شرط کانتانو را پذیرفتند و اجازه دادند که خود او نیز از طریق یک فرودگاه نظامی از کشور خارج شود؛ حالا فروپاشی قطعی رژیم سالازار رقم خورده بود.

بعد از آن هم گرچه تعویض نام خیابان‌ها و میادین و مؤسسات به جریان افتاد، مقام‌های ارشد جای خود را به شخصیت‌هایی از احزاب و نهادهای مدنی سپردند و در نظام آموزشی کشور برای تربیت دموکراتیک جامعه تغییرات اساسی داده شد و به خصوص حقوق زنان در بسیاری از عرصه ارتقا و بهبود یافت ولی جایی برای اعدام و خشونت و شکنجه و سرکوب باقی نماند.

در تمام این زمینه‌ها انقلاب میخک با انقلابی که پنج سال بعد در ایران به راه افتاد، کاملاً متفاوت بود. البته عضویت در بازار مشترک اروپا و برخورداری از حمایت‌های کشورهای اروپایی و نیز پایان دیکتاتوری‌ها در یونان و اسپانیا در فاصلهٔ کمتر از چندین ماه، از جمله زیر تأثیر انقلاب پرتغال، نقطه‌های قوتی بودند که عقب‌گشت در انقلاب میخک دست‌کم در زمینهٔ دمکراسی و آزادی را منتفی کردند.

روز حضور انبوه مردم و برآمدن گل میخک بر نام انقلاب

نظامیانی که دولت را ساقط کردند، در بیانیه‌های خود از مردم می‌خواستند که در خانه بمانند، ولی گوش کسی بدهکار این حرف‌ها نبود. از همان ساعات اولیه حضور گسترده مردم در خیابان‌ها و اعمال قدرت آن‌ها عملاً کودتا را بی‌معنی کرد و به آن رنگ انقلابی مردمی بخشید.

نظامیان شریک در کودتا که با خواست «استعمارزدایی، استقرار دموکراسی، قراردادن پرتغال در مسیر توسعه و نیز احیای حیثیت و اعتبار نیروهای مسلح» به میدان آمدند و یک جنبش گسترده مردمی را کلید زدند، قصدی برای نامگذاری انقلاب نداشتند.

معروف است که رستورانی در لیسبون در همین روز قرار بود یکمین سالگردش را جشن بگیرد. با بروز انقلاب جشن منتفی شد و صاحب رستوران همهٔ گل‌های میخکی را که خریده بود تا به مناسبت یک‌سالگی به مهمان‌ها بدهد، به گارسون‌ها و کارکنانش می‌دهد تا با خود به خانه ببرند. یکی از گارسون‌های زن در سر راه با سؤال سربازی روبه‌رو می‌شود که سیگار داری؟ او هم که سیگاری در بساط ندارد، گل میخکی به سرباز هدیه می‌کند و سرباز هم آن را در لولهٔ تفنگش جا می‌دهد؛ اقدامی که سربازان دیگر را نیز خوش می‌آید و گل‌فروش‌ها هم پای کار می‌آیند و با دادن میخک به سربازان و مردم حاضر در خیابان ماجرا را تداوم می‌بخشند و این گونه انقلاب نام خود را پیدا می‌کند؛ انقلاب میخک.

۲۵ اوریل ۱۹۷۴

در سه چهار روز اول انقلاب در برابر در زندان‌ها و در فرودگاه لیسبون و ایستگاه قطار مرکزی غلغله بود، از کسانی که به استقبال آزادی زندانیان سیاسی آمده بودند یا آن‌هایی که به پیشواز تبعیدیانی رفته بودند که از بیم جان پرتغال دیکتاتورزده را ترک کرده بودند و حالا در بهار آزادی فرصت بازگشت یافته بودند.

در دوسال اول انقلاب فضا فضایی چپ‌گرایانه بود؛ از گرایش به ملی‌کردن‌های گسترده و مصادره زمین‌های مالکان بزرگ تا قدرت‌گیری شوراهای کارگری و خودگرانی‌های اداری و منطقه‌ای و اشغال خانه‌های ثروتمندان همکار با رژیم سابق و…

پنج روز بعد از سرنگونی رژیم سالازار، در روز اول ماه مه که بزرگ‌ترین اجتماع تاریخی روز کارگر در لیسبون رقم خورد، رهبران از تبعید برگشتهٔ دو حزب سوسیالیست و کمونیست چهره‌های اصلی اجتماع بودند، کنار یکدیگر و با حرف و حدیث‌هایی در ارتباط با حفظ همبستگی و لزوم پاسداری از آزادی و حرکت به سوی عدالت اجتماعی و…

یک سال بعد که در سالگرد انقلاب انتخابات برای تشکیل مجلس مؤسسان قانون اساسی برگزار شد و کار به وزن‌کشی نیروهای سیاسی کشید، رقابت‌ها و صف‌بندی‌ها هم فزونی گرفت، به‌خصوص که متأثر از جنگ سرد دو بلوک هم سعی می‌کردند که احزاب نزدیک به خودشان سهم شیر قدرت را در پرتغال رهاشده از قید دیکتاتوری از آن خود کند.

عقب راندن نیروهای چپ نزدیک به شوروی و تقویت سوسیالیست‌ها و محافظه‌کاران از جمله انگیزه‌هایی بود که پرتغال عضو ناتو را بلافاصله به عضویت بازار مشترک اروپا (سلف اتحادیه اروپا) هم درآوردند، علی‌رغم آن که اقتصاد آن هنوز با متر و معیارهای این بازار فاصله زیادی داشت.

هر چه که بود، قانون اساسی درآمده از این مجلس نشانه‌ای شد از توازن قوا در سطح اجتماعی. سوسیالیست‌ها ۱۱۶ کرسی از ۲۵۰ کرسی را در اختیار گرفتند، محافظه‌کاران ۸۱ کرسی و کمونیست‌ها ۳۱ کرسی، در اولین انتخابات آزاد پس از ۵۰ سال و این بار با شرکت فعالانه‌تر زنان و مجموعاً ۹۲ درصد از صاحبان حق رأی.

قانون اساسی جدید فضای چپ بعد از انقلاب را تا حدودی به سوی میانه راند و برخی تصمیمات برآمده از خواست جنبش کارگری و حزب کمونیست و سایر نیروهای چپ مورد تجدید نظر قرار گرفت. به خصوص که بحران اقتصادی شدیدی هم عارض کشور شده بود و فرصتی برای آزمون و خطا باقی نمی‌گذاشت. آن قانون اساسی البته تا کنون هفت بار مشمول اصلاحات شده، چه در رفع تناقض‌هایش و چه در بسط حقوق و آزادی‌ها.

در دومین سالگرد انقلاب انتخابات پارلمانی برگزار شد که سوسیالیست‌ها قدرت برتر شدند و کمونیست‌ها هم که به‌گفتهٔ رهبر حزب سوسیالیست در اجتماع تاریخی اول ماه مه بیشترین قربانی را در دوران حکومت سالازار داده بودند، به نیروی سوم بدل شدند. آن‌ها بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی هم بیش از پیش رو به تضعیف رفتند. بلوک چپ-سبز حالا در پارلمان دارای ۹ کرسی است.

رویدادهای نگرانی‌آور و لکه‌هایی که انقلاب میخک برطرف نکرده است

شکاف‌های اجتماعی در پرتغال به‌رغم دموکراسی پایدار آن همچنان از شدیدترین‌ها در مقیاس اروپا است. پرتغال همچنان نسبت به سایر کشورهای اروپای غربی فقیرتر است، با حداقل حقوقی معادل ۸۳۰ یورو در ماه و عدم تحقق شماری از مواد قانون اساسی مانند اصل ۶۵ در مورد حق داشتن مسکن آبرومند و نیز با شمار بالایی از جوانان متخصص که یافتن کار برایشان دشوار است و بیش از پیش در میانه فکر به مهاجرت یا ماندن در میهن خویش در نوسان‌اند.

در مجموع، اختلاف شدید درآمدها، بحران فلج‌کنندهٔ مسکن، دستمزدهای پایین، افت مراقبت‌های بهداشتی و فساد از جمله عواملی است که سبب شد در انتخابات پارلمانی اخیر حزب راست پوپولیست پرتغال با شعارهایی مانند ممانعت از ورود مهاجران به ۱۸ درصد آرا دست یابد و نقشی مهم در صحنهٔ سیاسی بازی کند، آن هم در حالی که این تصور در اروپا غالب بود که پرتغال با توجه به سابقه‌اش در مبارزه علیه حکومتی شبه‌فاشیستی و افتخاری که به انقلاب میخک خود می‌کند، مستعد چرخش به احزاب نئوفاشیست نیست.

حزب راست پوپولیست چگا تنها پنج سال بعد از تأسیس، در سال ۲۰۱۹، اولین کرسی خود را در پارلمان ۲۳۰ نفره پرتغال به دست آورد. این رقم در انتخابات سال ۲۰۲۲ به ۱۲ نفر رسید و در انتخابات دو ماه پیش به ۴۸ کرسی افزایش یافت.

گرچه شعار اصلی این حزب یعنی «خدا، میهن، خانواده و کار» تنها در «کار» با شعار حکومت سالازار تفاوت دارد، ولی سایهٔ انقلاب میخک به حدی سنگین و اثرگذار است که حزب چگا هم چندان مصلحتی نمی‌بیند که بر ستایش دوران سالازار یا حسرت‌آوری برای آن دوران سیاه متمرکز شود، بلکه سعی می‌کند برنامه‌ها و طرح‌های خود را در زرورق مدرن و به‌روزشده بپیچاند.

با این همه، این بحث حالا در پرتغال جاری است که آیا رأی به حزب چگا را باید صرفاً یک رأی اعتراضی تلقی کرد یا بخشی از این رأی‌دهندگان خاموشانِ راستگرایانی افراطی بوده‌اند که به‌لحاظ ذهنیت و ایدئال‌ها حالا حزبی را پیدا کرده‌اند که تفکر آن‌ها را نمایندگی می‌کند. این سؤال، به‌رغم این که ۷۳ درصد جوانان ۱۹ تا ۳۵ ساله انقلاب میخک را به‌جا و درست تلقی می‌کنند، باز هم سؤال کم‌اهمیتی نیست.

از انقلاب میخک، حالا همان گونه که گفته شد، دستیابی به دموکراسی ارزش بزرگی است که جامعه کم‌وبیش به آن افتخار می‌کند و سپاس‌گزار پدران خویش است. ولی تحولی که در امر برابری حقوق زنان رخ داده است نیز اهمیت کمتری ندارد.

رژیم سالازار در مقام مقایسه زن‌ستیزتر از سایر رژیم‌های فاشیستی اروپا بود، از جمله در جداکردن دختر و پسر در دوران مدرسه و تحصیل، محروم‌ نگه‌داشتن نسبی آن‌ها از آموزش و حق انتخاب، آن هم درحالی‌که در مستعمرات پرتغال بعضاً این محدودیت‌ها وجود نداشت. زن و مرد در پرتغال دوران سالازار امکان تماس چندانی نداشتند، مگر در متن خانواده یا از طریق ازدواج. از همین رو هم زنانی که در کنار مردان در کار مبارزه و مخالفت با این رژیم بودند، فعالیت‌شان به دیدهٔ تحسین بیشتری نگریسته می‌شد.

«زنان در مقاومت» بخشی دائمی از موزه‌ای است که در ارتباط با انقلاب میخک در محل قبلی زندان اصلی دوران سالازار ایجاد شده و فعالیت‌های عملی و قلمی زنان مبارز دوران سالازار را معرفی می‌کند.

هر چه که هست، انقلابی که تردید چندانی در دستاوردهایش در امر دموکراسی تردیدی وجود ندارد، حال نیز مشکلات و معضلات این ذهنیت را در بخش‌هایی از جامعه تقویت کرده است که شاید فصل فصل آبیاری دوباره میخک‌ها است؛ آبیاری و غنابخشیدن به انقلاب ۱۹۷۴ و سوق بیشتر آن به سوی تأمین اجتماعی بیشتر و کاهش شکاف‌های طبقاتی و اجتماعی.

تحقق این آمال، با توجه به پیچیدگی تحولات در دوران دیجیتالیسم و هوش مصنوعی و آشوب و مناقشه و بحران‌ها و تشدید نابرابری‌ها فزاینده در جهان، شاید آسان نباشد، ولی ظاهراَ الهام‌گیری از انقلاب میخک همچنان راه را برای این آمال و آرزوها باز می‌گذارد.

از: رادیو فردا

خروج از نسخه موبایل